عبارت "خاورمیانه بزرگ" یا "جدید"، برای خوانندگان این متن باید آشنا باشد. با این حال از آنجا که این ترم محصول سیاسی سال 2004 یعنی 18 سال قبل است، برای جوان و نسل نو نباید ترم خیلی آشنایی باشد. این نوشته به این موضوع، همراهی ناسیونالیسم قومی، علت شکست آن پروژه و مسائل حاشیه آن می پردازد.
خاورمیانه جدید" نقشه آمریکا برای تغییر در خاورمیانه در اواسط دهه اول همین قرن میلادی بود؛ در دوره بوش پسر رئیس جمهور آمریکا در سال 2004، در اجلاس گروه هشت یا جی8،  به اعضای مجمع معرفی شد. آمریکا بعداز شکست سرمایه داری دولتی به رهبری شوروی وقت، به عنوان قدرقدرت جهان بازار آزاد، در موقعیت رهبری قرار گرفت. لذا برای تحکیم موقعیت خویش، پروژه حملات نظامی به این مناطق را در پیش گرفت تا از این طریق، ضمن رام کردن آنها، بقیه جهان را هم مرعوب قدرت خویش کرده و استمرار هژمونی خود را تضمین کند. حمله به افغانستان و عراق اولین قدم های آن در جهت  این هدف بود. در هر دو حمله، در عرض چند هفته کار آن دو کشور را تمام کرد. با غره شدن در این نمایش قدرت به جهان، نقشه خامی را که یک سال قبل از زبان دیک چنی معاون بوش پسر، برای دمکراتیزاسیون  کل منطقه  درنظر داشت را اعلام کرد. نقشه کامل شده طرح، تمام مناطق "مسلمان نشین" از قفقاز تا پاکستان در مناطق آسیا تا مراکش در آفریقا را در برمیگرفت. به همین دلیل در اشاره به آن، بعضی وقتها از خاورمیانه و مناطق دور هم  عنوان می شد.
نقشه مذبور در سال 2004 میلادی رسما کلید خورد و در اجلاس گروه هشت یا جی 8، طرح آن برای بررسی کشورهای این گروه معرفی شد. اما بعدا اعتراض مقامات  ترکیه و عربستان، اصلاحاتی در طرح وارد شد.
از آن به بعد، طرح "خاورمیانه بزرگ"، خیلی وقتها طرح "خاورمیانه جدید" هم عنوان میشود. کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه ایالات متحده، که در ژوئن 2006 در دوبی چشم انداز دوره دوم دولت بوش را برای آینده منطقه ارائه کرد، از همین ترم "خاورمیانه جدید" استفاده کرد. رایس گفت که این طرح از طریق ایجاد "هرج و مرج سازنده" constructive chaos”"  عملی میشود. او چند هفته بعد در یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک با ایهود اولمرت، نخست وزیر وقت اسرائیل، زمانی که جنگ 33 روزه لبنان در سال 2006 در جریان بود، بار دیگر همین ترم را تکرار کرد.وقتی هم از علت حمله اسراسرائیل به لبنان از وی سوال شد، جواب داد که آنچه می بینید درد زایمان یک خاورمیانه جدید است.
همین تعریف صریح و روشن کاندولیزا رایس از پروسه ای که شروع شده بود، کافی است تا لیستی از اقدامات معین را به دست داد. باید در نظر داشت که آمریکا و غرب تجربه بحران سازی در بالکان را دارند؛ تقسیم جوامع با تکیه بر تفاوت های زبانی و مذهبی و قومی و حتی تفاوت فرهنگی و سازماندهی خونریزی و کشتار همسایه به دست همسایه را تجربه کرده بودند، سناریوی سیاه ویران کردن تمام زیرساخت های یوگسلاوی سابق را در دست داشتند، عین همین کار را در عراق هم با موفقیت پیش برده و اثری از مدنیت در آن جامعه را باقی نگذاشته بودند. با در دست داشتن این تجارب، نقشه سازماندهی سناریوی سیاه زیر عنوان constractive chaos ، در مناطق وسیعتر جهان، با سرمایه گذاری روی همان هویت های قومی و مذهبی و زبانی، میتوانست بزرگترین سرمایه برای پیشبرد نقشه شان باشند. تفاوت این نقشه با نقشه ای که برای بالکان ریخته و عملی شد، در این بود که نقشه خاورمیانه جدید مناطق بسیار وسیع تری از جهان را  در بر می گرفت. "تینک تانک" های آمریکا قبلا هم گفته بودند که بزرگترین شانس پیروزی آن کشور برای تسلط بر جهان، خلق "هرج و مرج"، که زبان آنها برای اشاره به سناریوی سیاه است، و به دنبال دخالت نظامی با بهانه  معقول است. اضافه کردن عبارت "سازنده" به هرج و مرج مد نظر، بدست دادن یک ظاهر مثبت از یک نقشه خونین و جنایتکارانه و درست برعکس ادعای شان، تماما "دیسترکتیو"، یعنی ویران کننده بود.  هر چند  جزئیات آن نقشه تنها با گذر نیم قرن از آرشیوهای دولت آمریکا بیرون داده میشوند، ولی بخش های اصلی اقدامات شان به نوعی به بیرون درز پیدا کرده است. روزنامه عربی "الحیاط" بعداز فقط چند هفته این نقشه را افشا  کرد.  متعاقب آن مسئله اعتراض بعضی از دول منطقه را به دنبال داشت، به همین دلیل در ظاهر آن "اصلاحات لوکس" داده شد. طبق آن طرح، در کل خاورمیانه مد نظر آنها، شکل دادن به پنج دولت جدید بر مبنای هویت قومی و یا مذهبی بخشی از برنامه شان بود؛ کشور عرب شیعه عراق، کشور عرب سنی، کشور بلوچستان، کشور کردستان و آذربایجان و کشورهای دیگر با تغییراتی کمتر و بیشتر اشکال ایدآل آمریکا در منطقه باشند. محصول نهایی این  پروسه می بایست، دولت های تماما آمریکایی، از نوع اسرائیل، دولت های تحت اتوریته  و کاملا قابل کنترل، دولت های تا حد ممکن کوچک و در کل مجموعه ای با محوریت اسرائیل در راس کل مجموعه دول موجود در خاورمیانه می شد.
 
شروع عملی نقشه مذبور در ایران و منطقه پیرامون آن
اصل نقشه در ماه نوامبر 2004 به اجلاس گروه هشت معرفی شد. طرح تدقیق شده بعداز اعتراض بعضی کشورهای متحد آمریکا در منطقه، اوایل سال 2005 به دست داده شد.
بسیار طبیعی است که آمریکا قبل از ارائه نقشه به اجلاس ج8، آکتورهای اصلی عملی کردن نقشه روی زمین سفت را دیده، تا آنها روشن و برای پیشبرد آن نقشه های دقیق خویش را ارائه داده و پروسه آن را با مشورت مقامات امریکایی تدقیق کرده اند. لذا با نگاه به مجموعه اقدامات آنها در آن روزها، کل نقشه به دست دادنی است. اقداماتی که بلافاصله از طرف ناسیونالیست های قومی عملی شد چنین است؛
یکم؛ برگزاری مجمع گروههای قومی موجود آن روز و اعلام فوری "کنگره ملل ایران فدرال".
اعلام رسمی این نهاد صاحب جامعه بود. برعکس تصویری که به بیرون داده می شد، نقش اینها ظاهرا اعلام نیروهای قومی صاحب قدرت بود که قادر به تقسیم جامعه به اقوام مختلف است. در دنیای واقعی اما، پشت پرده نقش اینها متخصصینی بودند که قبلا پروژه های این چنینی را در جاهایی مانند بالکان و یوگسلاوی سابق بودند. آنروز در دنیای واقعی، به جز جریانات قومی کرد و ترک، هیچ نیرویی قدرت نمایش نیروهایش را نداشت. نقش اصلی اینها، اساسا اعلام یک نقشه بود و درجه موفقیت اینها به پیشرفت در زمینه های دیگر گره خورده بود.
دوم؛اعلام موجودیت گروههای حقوق بشری برای همه قومیت هایی که قرار بود صاحب دولت شوند. نقش نهادهای حقوق بشری به عنوان یک ابزار جنگی علیه مخالفین آمریکا اهمیت داشت. نباید فراموش کرد که اولین نهادی که برای ایجاد فضای تفرقه قومی در کردستان اقدام کرد، همان گروه حقوق بشری کردستان بود که مسئله تقسیم مناطق قومی در ایران را پیش کشید؛ جریان مزبور طی یک اطلاعیه، "خطر" تغییر "دموگرافی" کردستان را پیش کشید و هشدار داد که اسکان غیر کردستانی ها در کردستان به هدف پائین آوردن شمار جمعیت کردها در این مناطق صورت میگیرد، که می بایست متوقف شود. معنی این هشدار، بیرون کردن غیر کردزبانان از کردستان بود.  قبل از اینها، برای اولین بار، گروههای قوم پرست و فاشیست ترک بودند که به "اسکان خارج از نرم" کردها در ارومیه اعتراض کرده و خواهان تعیین مرز معینی از خاتمی رئیس جمهور وقت شده و آژیر جنگ قومی را به صدا در آورده بودند. . تفاوت این دو گروه در سایز آنها بود؛ جریان قومی در کردستان صاحب گروهها و احزاب مسلح و متنوعی بود که می توانستند با اتکا به نیروی نظامی، رسما پروژه خونی کردن جامعه را عملی کنند. ناسیونالیسم قومی ترک، تاریخا در متن انقلاب مشروطه از جامعه جارو  شده بود.
اقدام سوم؛ تامین شبکه های تلویزیونی و ابزار تبلیغی قومی در یک پروسه زمانی کوتاه، از طرف آن دسته از گروههای قومی بود که تا آن لحظه فاقد تلویزیون مستقل خویش بودند. بودجه های کلان از طرف ترکیه و عربستان و آمریکا، حضور تلویزیون های مختلف را تامین و سطح تبلیغات تند فاشیستی و میلیتانت،برعکس وزن واقعی، تصویر بزرگتر و کاراتریاز آنها به بیننده نشان میداد.
 به اینها تلویزیون های امریکا، انگلیس، عربستان، اسرائیل و بقیه را هم اضافه کنید که در زدن مهر قومی به هر شهروندی، در چنین روزهایی، استاد زمانه اند. گرم کردن آتش جنگ تبلیغاتی بین "هفتاد و دو ملت" برای تقسیم قومی جامعه، و تامین ماتریال یک سناریوی سیاه که به قول قدیمی ها، در فضای آن، سگ صاحب خود را نمی شناسد، ماتریالی بود که آمریکا از بدو شروع لازم داشت.
اقدام عملی چهارم؛ سازماندهی تیم های نظامی توسط ناسیونالیست های قومی و جریانات مذهبی برای ورود به مرحله عمل نظامی توسط آنها بود که ظاهرا توانایی اش را داشتند. اعزام تیم های نظامی حزب مصطفی هجری و عبدالله مهتدی، بدون استثنا خوراک نیروهای نظامی جمهوری اسلامی شدند. علت این امر نه توانایی نیروی نظامی جمهوری اسلامی، بلکه غیبت ذره ای حمایت توده ای از این واحدها روی زمین سفت، و عدم علاقه مردم به نقش اینها برای جنگ نیابتی، عدم علاقه به روشن کردن آتش برای عراقیره شدن ایران بود.
خیلی ها به یاد دارند که یک اعتراض نامه علنی به امضای 400 نفر فعال اساسا ناسیونالیست کرد به حزب دمکرات کردستان ایران در دنیای مجازی منتشر شد که رسما به این حزب هشدار دادند که این کارشان مورد قبول جامعه نیست و لازم نیست برای این و آن جنگ را بە خانه مردم ببرند. از طرف دیگر، ناسیونالیست های قومی در هیچ نقطه ای از ایران قادر به سازماندهی یک تیم هم برای تبدیل تبلیغات سیاسی به فضای جنگی نشدند. ناسیونالیست ها و فاشیست های "آذربایجان جنوبی" و فدائیان آقای "چهرگانی"، که ظاهرا قوی ترین ها در کنار قوم پرستان کرد بودند، به جز شعارهای گروهای شبهه فاشیست ترک در استادیوم تبریز،  روی زمین سفت، مطلقا کاری از دست شان برنیامد. از سرزمین "عربستان" در ایران هم، جز بمب گذاری های ضعیفی که به مذاق کسی جز شیوخ عربستان نیامد، کسی چیزی ندید. " ملل" لرستان و بلوچستان وترکمنستان و قشقایی ستان و لیست بلندی که چپ های خلقی و راه کارگری ها تبلیغ می کنند، اساسا محصول چهارچوب عهد بوقی نظام فکری شان است. معلوم شد این "ملت" های محترم و ناموجود، از روز اول نماینده ای به جمع سران قوم نفرستاده و ظاهرا حتی برای جمع و جور کردن یک نهاد یک نفره حقوق بشری هم در مضیقه بوده اند!
پاسخ روشن بود؛ جامعه ایران، و طبقات اصلی جامعه، نه طبقه کارگر و نه طبقه سرمایه دار، علاقە ای به عراقیزه شدن ایران نداشتند. معلوم شد در غیبت جنگ "خونین" تبلیغاتی توسط متخصصین دروغ و سانسور و بلوف، روی زمین سفت، هیچ سربازی به سنگر قومی گسیل نشده و هیچ "قومی" زیر دست" فرماندهان" قومی به صف نشده بوده است! اقشار حاشیه ای جامعه  هم که در هر تحولی می توانند سرباز کسی شوند، تعیین کننده مسیر وقایع نیستند. اولین جرقه های شکست نقشه آمریکا برای شکل دادن به خاورمیانه بزرگ، محصول همان دوره و حاصل یک "نه" بزرگ به پروژه قومی کردن جامعه بود.
در همین دوره بود که ناگهان موج بهار عربی شروع شد. خارج از سوریه و لیبی که به دنبال، طعمه آتش ناتو و آمریکا شدند، در سرتاسر منطقه، چیزی به سود قلدرشماره یک جهان آنروز نداشت. کشور لبنان که قرار بود سرچشمه چند کشور و دار و دسته های قومی و مذهبی باشد، یک سره آتشی علیه هر نوع تخاصم قومی و مذهبی بود، که تا همین سالها به تناوب قدرت خود را نشان داد. لبنان دولت موزائیکی مسیحی و حزب الله و بقیه سکت های مذهبی و قومی را نمی خواست و شعار "مردم سرنگونی نظام را میخواهند" شعار اصلی و تنها مطالبه بود. میدان تحریر یا آزادی بغداد هم مرکز تجمع میلیون ها انقلابی عراقی بود که علیه دولت موزائیکی شیعه و سنی و کرد یکدست شعار میداد و در کنار لبنان علیه ارتجاع قومی و مذهبی حاکم بود.
تونسی ها رئیس مملکت را فراری دادند، مصری ها رئیس جمهور مادام العمر را سرنگون کردند. کسی که وقایع را دنبال کرده باشد، متوجه میشود که در قضیه دخالت در لیبی، آمریکا معطل و غافلگیر مانده بود، به این دلیل ساده که کل نقشه خاورمیانه اش زیر سیل خروشان میلیونی مردم منطقه، جارو شده بود. نتیجتا برعکس تمام دورانهای پیشین، این فرانسه بود که دخالت نظامی را شروع و دست جلو انداخت و آمریکا بعدها به عنوان دنباله رو وارد شد. علت ساده بود؛ انقلاب شروع شده در تمام مناطقی که قرار بود بخش هایی از قطعات سناریوی سیاه او در ممالک متعدد باشد، از دم به حرکت انقلابی پیوسته اند. نتیجتا برای آمریکا مسجل بود که طرح در دستور آن را سیل انقلاب توده ای برده است.
علت پیشدستی آمریکا در سوریه هم نه برای ادامه طرح قبلی، که اساسا در جهت استفاده از امکاناتی بود که از قبل، در همان مقطع بعداز سرنگونی صدام، در سوریه سازمان داده بود. نقشه آمریکا بعداز عراق، به دلایل متعدد، سوریه بود. یکی از آن دلایل، حضور فعال یک نیروی میلیتانت اسلامی سنی بود که از سالها قبل به دفعات در مقابل دولت سوریه تحرک از خود نشان داده بود. منطقه استان حمص در سوریه، به عنوان یک استان مرکزی کشور و وسیع ترین منطقه تحت نفوذ اسلامی ها، جایی بود که میتوانستند همان تظاهرات های ابتدایی مردم در پروسه شروع انقلاب را به خون و جنگ مسلحانه بکشانند، که همانطور هم شد؛ در اولین تظاهرات توده ای استان یا حافظیه حمس، گروههای اسلامی مسلح نیروی پلیس را از داخل صفوف تظاهرات به گلوله بستند و هشت نفر پلیس به قتل رسیدند و دیگر میدانی برای اعتراض نرمال مردم نماند. استان حمس به عنوان وسیع ترین منطقه مرکزی کشور، از بدو شروع اعتراضات میدان تحرک مسلحانه اسلامی ها و شروع سناریوی سیاه شد.
آمریکا به دلیل داشتن چنین ظرفیت سازمان داده شده از قبل، هدف مقدماتی اش اصلا لیبی نبود، چون هنوز در لیبی زیرساخت سناریوی مد نظر این امکان را نداشت و از آغاز با تردید و اکراه وارد شد.
 
اقدام عملی پنجم: فرهنگ سازی؛
برای پیشبرد این کار، دو تصمیم اتخاذ شده بود؛ نامگذاری  مناطق و تغییر ساختار زبان کردی ایرانی به یک ساختار قومی و قبیله ای.
نامگذاری و تعیین عنوان های متناسب با آن نقشه برای مناطق مختلف؛ "آذربایجان جنوبی" به جای تمام مناطق آذری زبان ایران، "روژهلات" یا شرق، به جای همه مناطق کرد زبان ایران، "روژآوا" یا غرب، به جای کردستان سوریه، "باشور" به معنی جنوب به جای کردستان عراق، و "باکور" به معنی شمال به جای کردستان ترکیه. این اسامی برای کمک به شکل دادن به ذهنیت مردم برای قبول تصمیم آمریکا و سران احزاب، تا بشود یک جنبش توده ای مسلح، برای پیروزی طرح سازمان داد.
اقدام آخر تغییر در زبان کردی در جهت قومی کردن آن، و برای این کار، مبنا قراردادن زبان کردی قومی زده عراقی، به جای زبان کردی سورانی در ایران. این تغییر ظاهرا قرار است به تصفیه و پاکسازی زبان کردی از زبان های فارسی و عربی است؛ آرزویی که همراه خود طرح آمریکا برای شکل دادن به سناریوی سیاه، شکست خورده است.
 
سه بار شکست نقشه "خاورمیانه بزرگ"
نباید فراموش کرد که نقشه خاورمیانه بزرگ سه بار شکست خورد؛ بار اول در خود ایران، و اتفاقا از دل مناطقی که قرار بود از طریق قوم پرستان کنگره ملیت های ایران فدرال"، ماتریال قومی مذهبی لازم برای سناریوی سیاه آمریکا فراهم شود. قرار بود سران خودگمارده "ملیت های ایران فدرال" امکان کشیدن مردم به بازی آمریکا را فراهم کرده و برای پیشروی آن گوشت دم توپ کافی از محرومان جامعه تامین کنند. قرار بود آنها به کمک قربانیان فریب خورده شان به میدان جنگ قومی کشانده شده و آتش را روشن کنند.
در میان ناسیونالیست های قومی در ایران، تنها نیرویی که میتوانست عامل تضمین تولید ماتریالیسم قومی برای سناریوی سیاه امریکا باشد، قوم پرستان کرد در لباس "احزاب کرد" بودند. اینها علیرغم بودجه های کلان برای کنتراکت شان با مقامات آمریکایی بسته بودند، قادر به عملی کردن حتی یک قول خود نشدند؛ نه قادر به بردن "گوش" یک تک سرباز بینوا به پیشگاه مقامات محترم شان شدند. در دوره جنگ ایران و عراق، در فضای خون و بمب و کشتار در منطقه، یک باند جنایتکار کرد در منطقه مرزی مریوان، به سردستگی جنایتکاری به اسم "علی مریوانی" شکل گرفته بود، که برای سربازان کمین می گذاشتند و گوش شان را در مقابل دریافت پول، تحویل مقامات جانی عراقی میدادند. تفاوت کار ناسیونالیست های قومی در ایران آنروز، در مقایسه با علی مریوانی، تنها لعاب سیاسی آن بود و بس! از میان هفتاد و دو ملت که لیست آنها را در مشاورت با "سازمان راه کارگر" تکمیل کرده بود، تک نفری هم برای ایفای نقش "قهرمان" این پستی نشد. جای شک دارد اگر عناصر دنیا دیده شریکدر آن کنگره فکسنی، متوجه کارتنی بودن اگثریت آنها نبوده باشد. مدعی ترین در میان اینها، صدای بلند هواداران گرگ های خاکستری از استادیوم فوتبال تبریز بود، که به جز سر و جیغ و ویغ، مطلقا چیزی نبود. میماند "سرلشکرهای " ناسیونالیست های کرد که بالاترین فداکاری شان اعزام تیم های متشکل از جوانان معصومی برای یک عملیات تبلیغاتی بود، که خون شان فدای طمع سران "قوم" برای موقعیت و مال و ثروت شد.
شکست بار دوم آمریکا در پروسه عمی کردن آن نقشه، از مردم حاضر در میادین شهرهای خاورمیانه و شمال آفریقا  بود. از شانس بد آمریکا، مردم انقلابی دقیقا از همان نقاطی بودند که نقشه خاورمیانه بزرگ هم می بایست بگذرد. حالا خواننده این سطور میتواند اگر انسان مستاصل از سر عجز و ناتوانی به سناریوی سیاه روی می آورد، مردمان انقلاب کرده و پر شور شهرها در ابعاد میلیونی میادین "التحریر" پایتخت های منطقه، چگونه سراغ کشتار همسایه توسط همسایه میرود؟  از میان آن مردم، نقش انقلابیون عراقی و لبنانی برجسته ترین بود، چون هر دو جامعه اسیر حاکمیت باندهای قومی و مذهبی در کشورهای خود بودند و دقیقا علیه همین سیستم به میدان آمده بودند که طرح کثیف خاورمیانه بزرگ قرار بود در شکل دیگری به جامعه تحمیل کند.
 شکست  بار سوم در رقابت با روسیه در باتلاق سوریه بود.
روسیه متوجه پروسه شکست آمریکا برای شکل دادن به ایدآل خود در خاورمیانه شده بود. متوجه  گیر کردن در منجلاب خود آفرین آن درعراق هم بود. بعلاوه متوجه شده بود که جریان تقسیم جهان بین قطب ها عملا شروع شده و برای این کار، فرانسه قبل از آمریکا، برای شکل دادن به قطب خود، وارد دخالت مسلحانه در لیبی شده است. لذا به عنوان یک قدرت صعود کرده مجدد، وارد جنگ جهانی در سوریه شد و همانطوریکه همه شاهد بودیم، تمام رقبای قلدر توسط قلدر تازه وارد، از میدان بیرون ریخته شدند.
 
ادعای جمهوری اسلامی مضحک است!
تبلیغات بی پایه جمهوری اسلامی در مورد علل شکست پروژه آمریکا در خاورمیانه شاهکار است! مدعی است که علت شکست آمریکا مقاومت حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه لبنان است. نقشه امریکا برای شروع کار، تبدیل مناطق به میدان جریانات قومی و مذهبی و تامین ماتریال لازم برای بالکانیزه کردن منطقه بود. حزب الله لبنان به عنوان یک نیروی مذهبی در کنار بقیه نیروهای قومی مذهبی لبنان، بطور اتوماتیک ماتریال و چیزی بود که آمریکا می خواست. بعلاوه و مهم تر از هر چیز، تظاهرات های توده ای مردمان این کشور، در تمام این سالها، علیه حاکمیت  موزائیکی لبنان و علیه تمام احزاب سیاسی حاکم بر آن کشور بوده و بارها در تظاهرات های شان شعار داده اند که با مردم ایران هم سرنوشت و همدرد اند. در خود عراق هم عین مسئله تکرار شد و تظاهرات میلیونی بهار عربی در عراق، علیه حاکمیت موزائیکی گروههای قومی و مذهبی بوده است. حملات متعدد عراقی های معترض، به سنبل های شیعی در مناطق جنوبی عراق، برای همە آشناست. بی دلیل نبود که تعداد قابل توجهی از رهبران و سازماندهندگان تظاهرات های توده ای در عراق، مستقیما توسط حشدالشعبی و نیروهای تروریست وابسته به جمهوری اسلامی و "سربازان غیبی"، یک به یک ترور شدند.
 
چند نکته پایانی
طرح جنایتکارانه مذکور، بزرگترین خطری بود که میتوانست دهها برابر شبه جزیره بالکان قربانی جنگ قومی شوند. شکست این طرح، در مرحله اول محصول مقاومت مردم در مقابل سوریه ای کردن ایران بود. مقاومت مردم در برابر دشمنان رنگارنگ قومی، محصول گفتن نه، در عمل بود. توده های کارگر و زحمتکش، علیرغم بمباران تبلیغلتی توسط ناسیونالیست ها و فاشیست های کرد و ترک، و مدیای قدرت های جهانی و منطقه ای، بنی بشری سرباز جنگی اینها نشد. معلوم شد وقتی مردم سرنوشتی نخواهند، پروپاگاند  و هارت و پورت جنگی، هیچکاره است . همین فضا، مانع این شد تا  هیچ جوجه فاشیستی جرات حمله به همسایه به بهانه قوم و زبان متفاوت را پیدا نکرد.
۲- شکست طرح جنایتکارانه آمریکا، مدیون مردمان انقلابی در میادین تحریر بغداد و شهرهای لبنان بودند که با صدای بلند بارها و بارها از تریبون های تظاهرات های میلیونی، همبستگی خود را با مردم ایران علیه حاکمیت اسلامی نشان دادند. نقش مهم بغداد و بصره و ناصریه و بیروت و... در انقلاب علیه حاکمیت دسته های قومی و مذهبی، در شکست طرح آمریکا تعیین کننده بود.
ناسیونالسم و فاشیسم کرد و ترک، علیرغم هارت و پورت های تبلیغاتی، معلوم شد در غیبت شرایط سناریوی سیاه، هیچکاره ترین های سرنوشت جامعه اند. تمام اقدامات عملی اینها در میادین و فضای سیاسی آنروز، چیزی جر اعزام دسته های جوانان نگون بخت، به میدان کشتارشان توسط جنایتکاران اسلامی نبود. جامعه آموخته است که هر زمان ناسیونالیستهای قومی برای طعمه ای چرب متمرکز میشوند، قطعا یک دولت و قدرتی در منطقه، برای به بازی گرفته شدن اینها به توافق رسیده اند.
۳- در آخر لازم به ذكر است كه به موازات شكست طرح "خاورمیانه بزرگ" ، در اوضاع سیاسی امروز ایران یک جنبش رادیكال با یك گرایش مشخص به همت رهبران كارگری و پیشروان مبارزات توده ای مردم علیه جمهوری اسلامی قد علم كرده است که ویژگی آن در ضدیت با نظام سرمایه داری، استثمار و نابرابری است. جنبشی كه علاوه بر مبارزه برای بهبود و آزادی های وسیع اجتماعی، پایان دادن به بردگی و حاکمیت نظام سرمایه داری را اعلام كرده است و سر آشتی و سازش با تبعیض و تفرقه ملی، قومی، مذهبی و جنسی در صفوف خود ندارد. این تحول عظیمی در ساحت سیاسی ایران معاصر است که  سیمای جامعه و توازن قوا را به نفع طبقه کارگر در برابر حاكمیت بورژوازی در قدرت تغییر داده است. تحولی كه بلاواسطه موقعیت کل اپوزیسیون راست و ناسیونالیسم قومی در تحولات اخیر ایران را هم تضعیف کرده است. این تحول امید به دخالت اجتماعی کارگر و کمونیسم در عرصه سیاست را تقویت كرده است و یک آلترناتیو کارگری و شورایی را هم در مقابل کل سیستم و هم در مقابل تمام جنبش ها و احزاب راست و افق های آنها قرار داده است. اگر در بروی کلید خوردن نقشه امریکا و قوم پرستان،آنها امکانات بیشتری برای ویرانی جامعه و سناریوی سیاه داشتند، تغییر غیرقابل تصور توازن قوا به نفع تغییرات مثبت،برای مدتها، جامعه جایی برای مزاحمین پرونه سیاه ندارد.
 
لینک بخشی از منابع ؛