ما پیش از این در مورد جنگی که در اوکراین در جریان است، در مورد  پیشینه، دلایل و اهدافی که قدرتهای جهانی در این جنگ تعقییب میکنند، جایگاه آن در تقسیم مجدد جهان و گسترش میلیتاریسم در جهان و سیاست حول آن صحبت کرده ایم و اینجا فقط به ذکر تاکیداتی در این مورد بسنده کرده ام. هدف از این بحث، پرداختن به این جنگ از زاویه تاثیرات آن در خاورمیانه و سپس مشخصا در مورد ایران است تا بتوانیم به نکات اصلی که در این خصوص هست برسیم و شمائی از این اوضاع و روندهای جاری داشته باشیم و طبعا به نتیجه گیری های در این مورد برسیم.
توافق عمومی بر این است که جهان، روابط میان قطب های جهانی، درجه و نحوه تاثیرات این رابطه یا کشمکش بر جهان تغییر کرده است و ما شاهد توازن قوای جدید و قطب بندی های میان قدرتهای اصلی در جهان هستیم. بطور خلاصه بعد از خروج نیروهای نظامی آمریکا و ناتو از افغانستان و اعلام نیمه رسمی پایان آنچه به "جنگ علیه تروریسم" نام گرفته بود، شاهد تلاش دول و سیاستمداران غرب در مورد اهمیت روسیه به مثابه یک "خطر نظامی" برای غرب، هر چند با تاکید بر "ضعیف" بودن قدرت نظامی آن، بودیم. تلاش و سیاستی که اساسا برای کشاندن نزاع ها به آسیای دور و حیاط خلوت چین در جهت جلوگیری از "پیشروی های" چین، و گسترش قدرت اقتصادی و نظامی آن، اتخاذ شده است. طی مدتی کوتاه، همانطور که ما گفته بودیم، شاهد گسترش میلیتاریسم در ابعاد وسیع، دامن زدن به جنگ، و در یک کلام متکی کردن تقسیم مجدد جهان و گسترش دایره "حوزه های نفوذ" قطب های امپریالیستی به اسلحه و جنگ های رسمی و نیابتی، و در یک کلام میلیتاریسم بودیم.
این اتفاق بر متن شرایطی روی میدهد که از یک طرف، جایگاه آمریکا متکی به قدرت نظامی خود و همچنین قدرت و وزن اقتصادی امریکا در اقتصاد جهان تغییر کرده است. تغییری که اساسا به معنی افول این قدرت چه بعنوان نیروی تعیین کننده و اصلی، و حتی در طی دوره ای بگونه تک قطبی جهانی، است. قدرت اقتصادی‌ آمریکا که آن را قادر ساخته بود تا دلار را به ارز اصلی در مبادلات و تجارت جهانی تثبیت کند، امروز با معضلات و مشکلات جدی مواجه شده است. حضور نظامی روسیه در سوریه و نقش تعیین کننده اش در آن و یا امروز در اکراین، افزایش توان نظامی چین و پیشروی در بخش های تکنولوژی که سنتا در اختیار آمریکا بود (ماننذ تکنولوژی جی- پنج) و غیره، جنبه های دیگری از خدشه زدن به جایگاه اقتصادی آمریکا و به این اعتبار، تشدید ضرورت آمریکا به اتکا به قدرت نظامی برای حتی حفظ موقعیت اقتصادی خویش است.  فشار آمریکا بر اروپا برای تحریم گاز روسیه، تا به خرید گاز مایع از آمریکا روی آورند، یا فشار ترامپ برای پرداخت ۲ درصد کل تولید ناخالاص ملی برای عضویت در ناتو و یا فشار بر این بلوک در رابطه با جنگ تجاری با چین، بخشی از نیاز سرمایه امپریالیستی آمریکا در حفظ همین جایگاه رو به افول خود است. از طرف دیگر، اقدام کمپ مقابل، چین و روسیه، در راه اندازی مدل های جدیدی از نوع سویفت SWIFT است. گرچه در اینجا، حد و یا میزان "توفق" هر کدام از این قطب ها نیست، اما مسلما این اقدامات چالش ها را در سطوح مختلف اقتصادی تشدید کرده است و نه تنها آمریکا، بلکه گردش سرمایه و روابط میان بورژوازی جهانی را، دستخوش تغیییرات و شرایط جدیدی کرده است. در چنین فضایی، رقابت میان سرمایه های انحصاری نیز، مسلما نمی تواند در همان چارچوب و اشکال سابق ادامه یابد. مدتی است که بازتاب همین تغییرات را از یکطرف در کارکرد سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، پیمان های نظامی-اقتصادی و سازمان ملل و غیره، مشاهده میکنیم. از طرف دیگر، در کشورهای غیر متروپل، بورژوازی حاکم، که همواره منافع خود را بر متن همین روابط امپریالیستی دنبال کرده است، را نیز ناچار به بازبینی و بعضا نفی آنچه که سابقا مفروض قلمداد می شد،‌ کرده است.
قراردادهای جدید چین با این کشورها، نه تنها در خاور دور، بلکه در آفریقا، چه از طریق خرید تسلیحات نظامی که پیشتر در انحصار غرب و مشخصا آمریکا بود، و چه دستیابی به تکنولوژی و مشخص تر به منابع مالی، نمونه هایی از تغییراتی است که رفع نیازهای نظامی، اقتصادی، مالی، تکنولوژی و .... را محدود به غرب،  آمریکا و در سطح کمتری به اروپا، نمی کند. خرید تسلیحات از روسیه توسط عربستان، یا ترکیه عضو ناتو، وام های مالی چین به سریلانکا و پاکستان تا قراردادهای کلان با سودان و .. و حتی قراردادهای طولانی مدت اسرائیل با چین، بخشی از این تغییر است. به صورت مشخص برای ارتجاع حاکم در خاورمیانه که در این دوره با گسترش اعتراضات عمومی مواجه است، آنهم بعد از "دست شستن" آمریکا از سوریه، و سپس خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان و به سرکار آوردن دوباره طالبان، و ... نیاز بورژوازی حاکم در بسیاری از کشورها به بازبینی های عمومی و اساسی در یارگیری های سیاسی و اقتصادی،  حداقل در کوتاه مدت را تشدید کرده است. همزمان این اوضاع "شانس" ها و امکاناتی را برای بورژوازی این کشورها در امتیازگیری و .... باز کرده است.
به عبارتی دیگر از این منظر، حمله روسیه به اوکراین، پس از دخالت نظامی در سوریه، سیاستی استراتژیک تر را در بر دارد و بالطبع تاثیرات مشخصی در خاورمیانه را به همراه دارد. حضور نظامی و دخالت روسیه در سوریه و استقرار پایگاه های نظامی در سوریه، علاوه بر تمرکز بر مراکز مهم نفت، بر رابطه روسیه با اسرائیل تاثیر گذار بود، چه بسا حتی اجازه پرواز جت های نظامی اسرائیل و عملیات آنان در سوریه منوط به توافق های از پیش با روسیه ممکن شد. بعضا حضور نظامی روسیه در لیبی، به تعیین رابطه های جدیدی با مصر، و یا ترکیه، عضو ناتو که علیرغم فشار آمریکا، تسلیحات نظامی از روسیه تهیه کرد، به همراه داشت.
آمریکا در زمان ترامپ برای تقابل با این گسترش نفوذ کمپ چین و روسیه و برای حفاظت از موقعیت خود اقدامات جدیدی را در دستور گذاشت. نمونه های متعددی از این تلاش را می توان مثال زد، منجمله تحکیم رابطه میان اسرائیل و کشورهای عربی، یا چراغ سبز نشان دادن به عربستان، پس از بی اعتباری عمومی عربستان در به قتل رساندن خاشقچی، و یا گسترش دامنه تحریم ها علیه ایران، که همگی در همین دوره انجام گرفت. به هر حال، آنچه در این میان مدنظر است این نکته است که حضور نظامی روسیه در سوریه و لیبی یا منطقه، علاوه بر نشان دادن قدرت نظامی روسیه و تقویت موقعیت سیاسی و نظامی او و  گسترش روابط تجاری در منطقه، جایگاه کمپ چین و روسیه را نسبت به مثلا ده سال قبل، بمراتب تغییر داده بود.
انعکاس این روابط و وزن و قدرت سیاسی- اقتصادی و نظامی این قطب در منطقه را در زمان صدور قطعنامه پیشنهادی محکومیت حمله روسیه به اوکراین در سازمان ملل می توان دید. برخی از کشورهای منطقه به این قطعنامه رای ممتنع دادند. حتی در میان کشورهایی که رای مثبت هم دادند،‌ اکراه بسیاری را می توان دید. برای مثال مصر که بزرگترین وارد کننده غلات از اوکراین است، فورا پس از قطعنامه در بیانیه ای اعلام داشت که می بایستی ملاحظات "واقعی" روسیه را هم در نظر گرفت. شبیه همین برخورد را می توان از جانب تونس دید که نزدیک به ۶۰ درصد غلات خود را از همین راه تامین می کند. حتی اسرائیل هم که به این قطعنامه رای مثبت داد، خود جزو کشورهایی است که به روشنی سیاست نگاه داشتن رابطه خود با هم اوکراین و هم روسیه را دنبال می کند. لیبی، ترکیه و ... به همین ترتیب از جمله همین کشورها هستند. آمریکا اگر توانست به درجه ای اروپا را پشت ناتو و اساسا خود متحد کند، در بردن دولتها در خاورمیانه و آفریقا نا موفق بود. دلیل این ناموفقیت را باید در تغییر توزان قدرت در میان بلوکها طی چند سال گذشته جستجو کرد.
از اینرو سیاست غالب دولت های حاکم در منطقه نگاه داشتن تناسبی بین این قطب های جهانی است. سیاستی که نه تنها دال بر بی اعتمادی به آمریکا در دوره اخیر است، بلکه حاکی از موقعیت جهانی و توزان قوای امروز میان قطب های امپریالیستی است. بورژوازی در این منطقه خصوصا در متن نارضایتی و گسترش اعتراضات عمومی علیه خود، دیگر حاضر نیست که موقعیت و آینده خود را تنها به یک قطب گره بزند. به همین دلیل هم سیاست حفظ رابطه با غرب و آمریکا، و هم تاکید بر تامین روابط با کمپ چین و روسیه را دنبال کرده است. با جنگ در اوکراین،‌ این سیاست نه تنها به نفع غرب تغییر پیدا نکرده، بلکه عدم مطلوبیت هرگونه رابطه محدود به یک قطب، را بیشتر کرده است.
در اینجا هرچند کوتاه باید به این نکته مهم هم اشاره کنم که پس از ۷ دهه جنایت علیه مردم فلسطین، و حاکم کردن آپارتاید عریان توسط دولت مذهبی فاشیستی اسرائیل، جنگ اوکراین بار دیگر دو رویی و بی اعتباری کل دولت های منطقه و دول غربی در عدم حل مسئله فلسطین را بمراتب شفاف تر کرده است. علاوه بر این، در دوره اخیر ما شاهد گسترش اعتراضات در فلسطین و گسست های جدید این مبارزات مردم از جریانات و بلوک های سنتی خود بوده ایم. بلوک هایی که همواره به بهانه فلسطین، مقاصد خود را دنبال کرده اند و در واقع بر سر آن معامله کرده اند. میزان این گسست به حدی است که با جنگ اوکراین، حتی سران ارتجاعی منطقه، از ایران تا عربستان و غیره، جرات پیدا نکردند که ادعاهای خود چون "محکومیت تجاوز  و اشغال نظامی" را مطرح کنند!
در این میان، اسرائیل و ترکیه از جمله کشورهایی بودند که سعی کردند نقش میانجی را ایفا کنند،‌ ولی به هر حال،‌ با درنظر داشتن موقعیت جنگی امروز همه ناظران بر این باورند که تا تثبیت موقعیت های هم روسیه و هم اوکراین، به نتیجه رسیدن این چنین مذاکراتی هنوز ممکن نیست. فراتر اینکه، زیر پا گذاشتن قرارهای معاهده مینسک میان اوکراین و روسیه که با حضور نمایندگانی از اروپا منجمله آلمان امضا شده بود، نشان داده است که این نوع از توافقات قابل اتکا نبوده و فقط بخشی از تبلیغات جنگی هستند.
مسلما علاوه بر روندهایی که از قبل در خاورمیانه در جریان بود، خود این جنگ، ادامه آن و تا هر زمان که به طول بیانجامد، بر تصمیم های استراتژیک تر دولت های این منطقه تاثیر خواهد داشت. این جنگ، مستقل از ویرانی و نابسامانی، مستقل از تاثیرات آن بر تشدید گرانی وسیعتر در منطقه، همزمان امکانی برای افزایش قیمت نفت و گاز و تولید و فروش بیشتر آن، و باز شدن امکانات تجارتی دیگر، برای دولت های این منطقه را به همراه دارد. هر یک از این دول سعی دارند تا با بیشترین استفاده از این شرایط، امتیازهای بیشتری از بازار جهانی برای خود کسب کنند. تلاش ترکیه برای عدم قبول عضویت سوئد و فنلاند در ناتو، یک نمونه از این امتیازگیری است. ایران، اسرائیل و کشورهای خلیج هم، به همین شکل، دنبال امتیازهای بیشتری برای خود هستند.
علاوه بر امکانات اقتصادی، شکل پیشبرد این جنگ هم عاری از فایده برای بازار اسلحه و مسابقه تسلیحاتی نیست.  صحنه های جنگ در واقع نمایشی از قابلیت های ابزارهای جنگی برای جلب خریداران آنها، نیز می باشد.  در عین حال، برای نیروهای نظامی ایران که فاقد تکنولوژی و هواپیماهای نظامی مدرن هستند، نقش موشک ها فراتر از قدرت تخریب شان، در رابطه با  گسترش جو ارعاب مورد تاکید بود. سپاه پاسداران که حتی در نشریه داخلی خود، از "درس های" این جنگ در رابطه با محوری بودن ساخت و استفاده از موشک در استراتژی دفاعی ایران نام می برد و به متلک پرانی به جناحی از حاکمیت که حاضر بود "سیستم موشکی" را برای دستیابی به برجام کنار بگذارد،‌ می کند  !
اما،‌ جدا از ترفندهایی از این نوع، جمهوری اسلامی هم، مانند دیگر دولت های منطقه، خواهان امتیازهایی است که می تواند مشخصا از اروپا در رابطه با گاز، در پس تحریم های روسیه، بدست بیاورد. جمهوری اسلامی هم خواهان نگه داشتن رابطه و باز گذاشتن راه خود هم با غرب و هم با کمپ روسیه و چین است. اما این تنها نقطه اشتراک جمهوری اسلامی با دیگر کشورهای این منطقه است. بر خلاف دیگر کشورهای منطقه، رابطه جمهوری اسلامی با غرب و مشخصا با آمریکا، رابطه غیر خصمانه ای نیست. جمهوری اسلامی کاملا به این امر واقف است که نه روسیه و نه چین حاضر نخواهند شد که منافع خود را به خاطر ایران به خطر بیندازند و یا با ریسک مواجه کنند. برای مثال، ‌جمهوری اسلامی انتظار داشت که بتواند در این دوره میزان صادرات نفت به چین را افزایش دهد، ‌اما، بعد از تخفیف هایی که روسیه اعلام  کرد، چین تصمیم گرفت که بجای آن، مواد سوختی وارداتی خود از روسیه را بیشتر کند. و یا اینکه روسیه، با استفاده از موقعیت فعلی جمهوری اسلامی در مذاکرات برجام، سیاست خود در امتیازگیری از آمریکا را تعقیب می کند.
بدون شک،‌ جنگ در اوکراین به روندهای گذشته در خاورمیانه، شدت و شتاب بیشتری بخشیده است. دولت های این بخش از دنیا، گرچه در سازمان ملل در محکومیت حمله روسیه به اوکراین،‌عکس العمل نشان دادند ولی به هر حال هر کدام بنا به میزان فشاری که آمریکا به آنها تحمیل کرد، و یا در میزان رابطه شان با کمپ روسیه و چین، رای دادند. اما مستقل از این رای، بعضا تحمیل شده به آنها، آشکار است که  دولت های این منطقه خود را تمام و کمال به هیچ یک از این دو کمپ محدود نمی کنند و آینده و استراتژی خود را در دنیای چند قطبی امروز، کماکان در رابطه با هر دو کمپ دنبال می کنند.
در عین حال، با این جنگ، دنیا با تشدید میلیتاریسم مواجه شده است که مسلما به نا امنی و نظامی گری بیشتری دامن زده و می زند و دنیا را با مخاطرات جدی روبرو می سازد. تحریم ها و ادامه آن و تاثیرات ناشی از این رقابت های جهانی بخش وسیعتری از مردم دنیا را در تنگنای اقتصادی قرار داده و رو به فزونی دارد. روند افزایش سرسام آور قیمت و تحمیل یورشی دیگر به توان و قدرت خرید مایحتاج مردم،‌ اینبار به بهانه جنگ اوکراین، موجه نشان داده شده است. امری که در اروپا، آمریکا و دیگر کشورها هم زندگی بخش وسیعی از مردم را مختل کرده است. اما تحمیل این گرانی به بسیاری از کشورها،‌ و اینجا خصوصا در خاورمیانه، امکان زندگی را از دهها و صدها میلیون انسان به گروگان گرفته و می گیرد. علاوه بر اعتراضات جاری، این بحرانی است که علائم اولیه آنرا در خاورمیانه مشاهده می کنیم. شورش ها و عصیان های وسیع مردم در عدم دستیابی به همان حداقل ناچیز نیازهایشان، یکی از بازتاب های بسیار محتمل در این شرایط وخامت  آمیز است.
در ایران، اما شرایط متفاوت است. اگر دولت های این منطقه با وجود اعتراضاتی که در هرکشور در جریان است هنوز موقعیت خود را آنچنان در لبه پرتگاه نمی بینند، جمهوری اسلامی با جامعه ای روبرو است که حاضر به قبول این حاکمیت نیست، تفاوتی بین جناح های درون حاکمیت را به رسمیت نمی شناسد و مدتها است اعلام کرده مصمم به زیر کشیدن آن است.
جمهوری اسلامی روزی نیست که با گسترش فزاینده موج اعتراضی مواجه نباشد. رژیم با جامعه ای روبروست که بی اما و اگر، خواهان سقوط کامل آن با تمامی جناح ها و گرایشات است. در این جامعه، نه تنها ناراضیان علی العموم، بلکه آلترناتیوهای مشخص و معینی در آن پا گرفته و جا افتاده اند. طبقه کارگری که پس از یک انقلاب وسیع، طی بیش از چهار دهه، تجربه اندوخته و امروز مشخصا برای برقراری حکومتی شورایی پا به عرصه مبارزه گذاشته است. در این شرایط، جمهوری اسلامی، برخلاف سایر دولت های منطقه، از امکان صبر کردن و مانورهای ممکن در انتخاب میان کمپ های جهانی را ندارد. استراتژی های جمهوری اسلامی، نه بر اساس پراگماتیسم، بلکه برای گذران امروز به فردا تعیین می شود چرا که جامعه حکم رفتن آنرا مدتی است که صادر کرده است.
معضل جمهوری اسلامی نه عدم فروش نفت و گاز و ...، نه بازی گرفته شدن توسط "دوستان" خود در کمپ روسیه و چین و نه به فرجام رسیدن برجام و باز شدن درب بازار جهانی به روی بورژوازی ایران است. معضل جمهوری اسلامی جنبشی عظیم و توده ای است که فرصت و امکان حل این معضلات، فرصت و امکان پیدا کردن جایگاه خود در تقسیم مجدد جهان را به جمهوری اسلامی نمیدهد. جنبشی که تا به امروز هم  زیادی فرصت به بورژوازی ایران داده تا زندگی میلیونها انسان را در این کشور به تباهی بکشد. معضل جمهوری اسلامی دوستان و دشمنان خارجی نیست، بحران حاکمیت نه در بی مهری این و آن و یا بی درایتی و بی لیاقتی این و آن، که در دشمن داخلی قدرتمندی است که با پرچم اداره شورایی مهر خود را بر امروز و آینده این جامعه زده است. این معضل را نه جنگ در اوکراین و نه صلح در سوریه و آشتی با امریکا حل نمیکند.
در دنیای امروز که میلیتاریسم گسترش یافته است، ‌کل منطقه تحت تاثیر قرار گرفته است و در یک کلام دنیای ناامن تری بر همه مردم حاکم شده است. اما آنچه ایران را از بقیه کشورهای منطقه در خاورمیانه مجزا می کند در همین امر است که همه شاهد آن هستیم.  جنگ در اوکراین و حتی انتظار نتیجه پیروزی و یا شکست آن، به وضوح اختلالی در مبارزه مردم علیه حاکمیت را به همراه نداشته است.
 
۲ ژوئن ۲۰۲۲