شما با هر ده نفر زنی که در ایران، افغانستان و کشورهای خاورمیانه در خصوص حقوق مدنی و شهروندی زنان صحبت کنید، هشت نفر از آنان از وضعیت ناراضی و به آن معترض هستند. این نارضایتی وسیع زمینه ها و سر چشمعه عظیم جنبش آزادی و رهایی زن در منطقه است که باید ظرفیت ها، نقطه ضعف ها و موانع پیروزی آن را شناخت و از کانال های طبیعی، به آن خط و جهت داد، رادیکالیزه کرد و تا دست یافتن به اهداف بر حق زنان، آن را هدایت و حمایت کرد. من در این تفحص از ارائه آمار و ارقام قتل های ناموسی، خود سوزی ها، ضرب وشتم، کتک زدن ها و توهین و تبعیض جنسیتی به زنان، خودداری می کنم؛ به این خاطر متاسفانه آنها به بخشی از زندگی روزمره زنان در این جوامع تبدیل شده است و هر کدام از ما شاهد صدها مورد آن در سال هستیم.
موانع اصلی جنبش آزادی و رهایی زن
فرهنگ زن ستیز جامعه سرمایه داری امروز ایران، ترکیبی از سنت ها، کردارها، عرف و عادت مذهبی، مردسالاری، کلتور ملی و مقتضیات این نظام است که همچون طوق و زنجیرهای مرئی و نامرئی بر دست و پای جامعه برای آزادی زن، وحشتناک سنگینی می کند. فرهنگ مردسالاری امروز با تکیه بر مذهب و مذهب با تلفیق دادن خود با فرهنگ ملی، همدیگر را تغذیه و تقویت می کنند و حکومت جمهوری اسلامی از محل این دو متولد شد. بقای این رژیم مدیون این تثلیث است، چون بدون چنگ انداختن به این تثلیث، ابداً حریف جنبش آزادی زنان نمی شود. امروز در ایران، اصلی ترین سازمان دهندگان خشونت سیستماتیک علیه زنان، نهادهای حکومتی هستند که چه مستقیم بجرم مراعات نکردن شئونات اسلامی زنان را اعدام و سنگسار کرده و یا با رواج دادن این فرهنگ متعفن، غیره مستقیم چاقو و بنزین را بدست بستگان قربانیان داده تا آنان به نیابت از حکومت اسامی، خواهران، همسران و فرزندان خود را به طرز فجیع به قتل برسانند! در هر دو صورت، قاتل درجه یک قتل های ناموسی در ایران، خود جمهوری اسلامی است. با تثبیت حاکمیت آنها، فرهنگ اسلامی ضد زن به قوانین مملكت تبدیل شد و این یك پدیده فاجعه بار علیه جامعه و خصوصاً زنان است. مسجد تولید کننده فرهنگ مردسالاری و سنگر یورش به حقوق زن و پرورشگاه لمپن ها است. کلام خدا تحکم و توهین به زن و نسخه فضاسازی علیه شخصت اوست که مقدم بر جمهوری اسلامی هم وجود داشته و در واقع نامبرده با تکیه بر این فرهنگ مسموم بود که توانست زنان را وادار به عقب نشینی کند. جمهوری اسلامی بدون وجود شبکه هایی از" "گنجینه" میراث فرهنگی، شعائر ملی و ارزش های مذهبی، ابداً حریف زنان آگاه ایران نمی شد.  در بُعد تاریخی، بذر ستم بر زنان آنجا به زمین زندگی انسان کاشته شده که با وجود اینکه نیمی از جمعیت بشر مونث است، اما در همه ادیان خدا و تمام پیامبران نر هستند. در همه ادیان، ضمیر خدا و کلام خدا نرینه و تبلیغ و ترویج فرهنگ مردسالاری است. در همه ادیان نقش خالق و مخلوق مطلق و نابرابر است: پروردگار حکمران و انسان فرمانبردار. لذا نقد به صنعت مذهب و کلتور ملی، باید نقدی به همه این عناصر و این مفاهیم باشد.

تفاسیرمتفاوت جنبش های متفاوت از علل ستم کشی زن
تعریف یکسان و عموم پسند از مفهوم فرهنگ ملی و مذهبی بعنوان سلاح و ابزارهای ستم بر زن- به دست دادن، کاری نسبتاً پیچیده است. از آنجائی که تبیین مفاهیم فرهنگ ملی بنابه ویژگی های آن، برای جنبش های اجتماعی متفاوت است، باید ما نقش مخرب کلتور ملی را نه در برداشت های فلسفی مکاتب مختلف از واژه ها و مفاهیم استعلایی، بلکه در زندگی واقعی زن به چه معنی است، رمز گشایی کنیم. چون در این زمین، حتی خیلی از مخالفین جمهوری اسلامی، طرفدار حفظ نظم موجود هستند و نقد ما به کلتور و چالش کردن فرهنگ ملی- مذهبی – مجاز را  زیاده روی و در ذات خود نفی گرایانه می دانند.  طرفداران کلتور ملی مدعیند که منتقدین فرهنگ ملی و مذهبی، همه پدیده های مثبت و تشکیل دهنده تاریخ و کلتور یک "ملت" را در هم  ریخته اند.  روند وقایع نگاری تاریخی که یک "ملت" از آن عبور کرده و به اینجا رسیده، یعنی تمام تجارب مثبت و هیچ دست آوردی فرهنگی را قبول دارند! آنان، با این وارونگی می خواهند علاوه بر عرصه های فلسفه، الاهیات شناسی و سیاست، از مدخل میراث ملی، ترانه و شعر، کلتور نرینه جامعه موجود را حراست کنند. ما در این مبحث نشان خواهیم داد که این توصیف از ماهیت نقد ما به کلتور ملی، سیاست تردستی کردن امت مردسالار است تا به کمک آن، دامنه تاثیرگذاری نقد کمونیستی به فرهنگ زن ستیز موجود را کند کنند. بنابر این، انتقاد ما به سنت های صنعت مذهب، کردارها و مفاهیم فرهنگ ملی برای جنبش آزادی و برابری زن و مرد، هم در بُعد تاریخی و هم در جهان معاصر است؛ که مطلقاً محدود به جمهوری اسلامی نمی شود.  هدف ما پاکسازی فرهنگ زن ستیز جامعه موجود در هر لباسی از بیخ و بنیان و انسانی کردن آن است. تقدیس کلتور ملی در این مورد مشخص، ارج گذاشتن به فرهنگ اوهام، تخیل، توهم و ادراک قبیله ای از زندگی زن است که دو هزار سال پیش خدا را در غار کشف کردند. ما تا جایی برای پدیده های به وقوع پیوسته تاریخی احترام و ارزش قائل هستیم، که نتایج حاصله از آن، مانع رفع تضادها و تناقضات و تبعیض های طبقاتی، جنسیتی و نژادی در جامعه نشود. در وقایع نگاری تاریخی و جایی که باید از آن  نتیجه گرفت، ما جانبدار روندها و اقداماتی هستیم که جامعه را از پله ای به پلۀ بالاتر تکامل داده و پیش برده است: یعنی تایید روندهایی است که در مقابل نظم موجود تسلیم نمی شود، در برابر سلطه سر فرود نمی آورد و مدام محرک پیشرفت و تکامل جامعه از فازی به فاز بالاتر است. ما خواهان تداوم انتقاد به نارسایی های پراتیک انسان در هر مقیاس و تا جایی هستیم که دیگر تضاد طبقاتی باقی نماند تا علیه آن بود. آن گاه، مبارزه انسان با طبیعت و نه با یکدیگر خواهد بود. با این اوصاف، لایه ای از پیچدگی مساله حل شده که معانی نقد ما به کلتور ملی و خط باطلان کشید بر مولفه ها، مفاهیم و کنش و اندیشه های است که همیشه مانع رستاخیز مردمند، مانع تکامل و از این مرحله به سطحی بالاتر رفتن هستند.  ما کشتار زنان و قتل های ناموسی در امروز را، نتیجه نمودها، نمایه ها و کردارهای تثلیث زن سیتز فرهنگ جاری می دانیم که معمولاً علاوه بر جمهوری اسلامی، توسط اپوزیسیون بورژوایی ملی-مذهبی هم در خلال حفظ میراث فرهنگی و معاشرت به مردم حقنه می شود.
از این ها مشخص تر، ترجمه گفتمان نقد فرهنگ ملی مذهبی- مجاز، این نیست که باید روی هر تجربه و آزمون و پراتیک جامعه بشری در دوران های گذشته تا به امروز، خط بطلان کشید و یا مقلد آنها بود. ما نمود ها و وقایع تاریخی و هر اقدام اجتماعی را به عنوان فکت های مشخص در جایگاه خود آنها بررسی، تایید یا رد می کنیم. همه رویدادهای تواریخ و کلتور بخودی خود نه منفی و نه مثبت ارزیابی کرده، بلکه، هر اقدام تاریخی و فرهنگی تا به مساله زن مربوط است، بر اساس نقشی که آنها در هر زمان ایفا کرده اند، تایید یا رد می کنیم. ما همیشه از تاریخ و مورخ می پرسیم: کدام اقدام؟ ( چه کلان چه کوچک)، در چه زمانی؟ برای چه کاری...؟ در پاسخ به این سئوالات، ما روش دیالکتیکی و ماتریالیستی انتخاب نموده و از این منظر به تاریخ و به جامعه می پردازیم. روندهای تشکیل دهنده تاریخ برای ما تنها تاج گذاری پادشاهان و لشکرکشی و جنگ ها صلیبی نیست، قیام برده ها علیه برده داری، مبارزه دهقان علیه فئودال و کارگر علیه سرمایه داری هم مد نظر است. طبعاً ما روند رنسانس در مقابل مدافعین حفظ نظام فئودالیستی و ستم کشی را، از جنس کار امروز خودمان ارزیابی می کنیم. یا هر مورد دیگری که اگر گرهی از معضل زندگی اجتماعی مردم در آن ایام باز کرده، عیناً از جنس کاری به حساب آورده که ما اکنون انجام می دهیم. متد ما، متدی انقلابی علیه مناسبات نابرابر بین انسان ها است، حال آنها در هر قالبی از جمله از خلال کلتور یا در هر زمانی که ارائه کنند، می باشد. ما به این خاطر منتقد سنت ها، کنش ها و کردارهای فرهنگ مذهبی، فئودالیستی و ناسیونالیستی هستیم، چون آنها در امروز تثلیثی بنام کلتور ملی تشکیل داده و همه آنها در تعارض و ضدیت با آزادی و رهایی زن قرار دارند.

تفاوت نقد کمونیستی با گلایه جنبش های دیگر از وضع زنان 
هر جنبشی بنابه ماهیت طبقاتی آن، نحوه مخالفتش با آزادی و برابری زن و با مخالفان خود بطور کلی، بیان می کند. موافقت و مخالفت جنبش های ارتجاعی با برابری زن و مرد، در برخی موارد، مستقیم و سر راست نیست و حتی جاهایی به سفسطه بازی و وارونه سازی هم متوسل می شوند. بعکس، استراتژی ما برای رهایی زن، شفاف و بی پرده، یعنی آزادی بدون اگر و اما، بدون قید و شرط و بدون هیچ تبصره ای است. جنبش آزادی زن، باید اینقدر شعور و درایت سیاسی، عدالتخواهی، برابری طلبی و شرافت انسانی داشته باشد که بصورت سلبی به همه جنبش های ارتجاعی نه بگوید. نه به هر چیزی که علیه آزادی و برابری زن است. اگر این عناصر مذهب، محمد و قرآن است، باید بدون مماشات گفت نه به خدا و قرآن اش؛ نه به مذهب، نه به میراث فرهنگ ملی و کلتور و نه به ناموس پرستی. جنبش آزادی و برابری زن و مرد، باید زیر بار هیچ عذر و بهانه ای از این قماش نرود. هر نوع بهانه ای. اگر آیت لله ها و آخوندها می گویند طبق کلام خدا و مذهب اسلام،  زن تابع مرد بوده و "کم عقل، ضعیفه و بی اراده " است، ما می گویم: اسلام غلط کرده این اراجیف را گفته است. اگر ناسیونالیست ها می گویند فرهنگ ملی ما گفته "زن ناموس مرد است"، ما می گویم فرهنگ ملی شما غلط کرد این را گفته. اگر دمکرات های دمکراسی طلب برای مماشات با آن دو جنبش یاد شده، عدم پیشرفت و صنعت و تاریخ را بهانه تحقق برابری حقوقی و اقتصادی زن در اکثر کشورهای جهان می کنند، و می گویند جامعه کنونی... ظرفیت این... آزادی ها را ندارد، یا تاریخ شاهد همچنین آزادی هایی برای زنان نبوده؛ ما می گوئیم: پس لطفآ تحمل داشته باشید و مانع جنبشی که می خواهد از این ببعد این آزادی ها را متحقق و به نرم جامعه تبدیل کند، نشوید. در یک کلام: برای ما اصلاً این مهم نیست که مکاتب و مذاهب زن ستیز تاریخاً از کجا سر چشمه گرفته اند، چند صد سال و چند هزار سال قدمت دارند و چند در صد مردم با آن خو کرده و اعتقاد دارند، چند در صد مردم جهان امروز با آن موافق یا مخالفند؛ مهم این است که آیا وجود این کردار و کنش ها، این مکاتب و این مفاهیم به آزادی و برابری زن و مرد در عمل ضرر می رساند یا خیر. بمحض اینکه پاسخ به این پرسش ها بخصوص از نظر زنان و از منظر آزادی زن منفی باشد، بی تعامل با مخالفت قطعی ما روبرو خواهند شد. ما معانی بخشاً استتار شده استعاره ها، ضرب المثال ها و جک های تحقیر آمیز فرهنگی ملی مذهبی-مجاز علیه شخصیت زن در عرصه های شعر، ترانه و ادبیات را افشاء کرده و هر جایی زورمان برسد بی هیچ درنگی آنها را کنار می گذاریم. هم زمان و ضمن تعرض به کلتور مذهبی- مجاز، دست نهادهای که به آزادی زن تعرض می کنند، کوتاه خواهیم کرد. هر پدیده و مفاهیمی ولو از نظر بعضی ها مقدس هم فرض شود، مدام در تناقض با آزادی زن، یا توجیهی برای ناعدالتی بین انسان بتراشد، یا با تبصره حقوق متساوی انسان را به رسمی بشناسد، مردود اعلام می کنیم. اگر این موانع در سطح اندیشه باشد، آن را در سطح اندیشه نقد می کنیم. اگر حقوقی و سیاسی باشد، باید قانون و سیاست کشور را تغییر داد. اگر این تغییر مستلزم انقلاب و اقدامات سلبی باشد، باید آنها را در دستور توده ها بخصوص زنان گذاشت و آنان را علیه نظم موجود برای انقلاب بسیج کرد. این تفاوت های هویتی کمونیست ها با نیروهای ناپیگیر جنبش دمکراسی خواهی در امر مبارزه برای آزادی زن است. ما در این زمینه، ماکسیمالیست هستیم و آنان آزادی و برابری زن را با قید و شرط قبول دارند. طرفداران تلطیف فرهنگ ملی، مذهبی و سرمایه داری، در مخالفت با اصل استراتژیک ما، به آموزه های مذهبی و فولکوریک متوسل می شوند و از فرهنگ نرینه مردسالاری الهام می گیرند. این در حالی است که، اولی سیاه روی سفید زن را نیمه انسان تعریف می کند، دومی، موقعیت نابرابر زن را در اکثر شئونات زندگی مستیماً یا غیره مستقیم به رسمی می شناسد. و سومی، برای حفظ شرایط موجود، در پوشش مسائل فرهنگی و کلتور و ناموس پرستی، هر کاری می کند تا عملاً فرهنگ نابرابری... را پاس دارد.
این ها تفاوت های اساسی نقد ما به مذهب، با نقد بخش های دیگر جامعه از جمله ناسیونالیست های سکولار و مدرنیست ها به مذهب، به جمهوری اسلامی و فرهنگ زن ستیز است؛ که معمولاً نامبردگان تنها به جنبۀ ضد تجدد (تندروی های) مذهب مشکل دارند. ناسیونالیست های سکولار و مدرنیست، در مواردی، انتقاد ما به مذهب را موجه و قابل تحمل و یا بهتر است بگوییم مخالفت آنتاگونیستی با آن ندارند. اما زمانی که دامنه نقد ما به میراث فرهنگ ملی و به کلتور ملت شان رسید، آنگاه آن را عبور از خط قرمز دانسته و این اصلاً با منطق ایشان مطابقت ندارد. ایضاً در مواردی مذهبی های پوپولیست، نقد ما به سرمایه داری را از زاویه تحجرگرایی، سخت نمی گیرند؛ اما زمانی که ما مساله آزادی زن که با مذهب مانند آتش و باروت است، به میان می کشیم و از پاکسازی نرم ها، ارزش ها و آموزه های شریعت در جامعه صحبت می کنیم و تمام دستورها و مقدسات مذهبی را در جایگاه پلاتفورم زن ستیز نقد می کنیم، دیگر علیه آزادی زن، شمشیر از روی می بندند و جایی که نیرو داشته باشند (مانند شهر سواس ترکیه)، ساختمان عزیز نیسن را به آتش می کشند؛ مانند خمینی مرتجع علیه سلمان رشدی و آتیست ها فتوا صادر می کنند و یا مانند گله های حزب الله در شهرهای ایران (اصفهان...) به روی زنان به جرم محجبه نبودن، اسید می پاشند. این فاکتورها، بیانگر واقعیت های هستند که متاسفانه در حال حاضر و در این زمینه، جنبش آزادی زن نمی تواند روی هیچ نیرویی جز جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی با اطمینان خاطر حساب باز کند. این انتخاب ما نیست که باید برای دفاع از آزادی زن دور جنبش دمکراسی خواهی خط کشید و به پندارهای ریش سفیدانه این جنبش برای زنان، وقعی نگذاشت. زمانی که قهرمانان آنان هیلاری کلینتون و برنده جایزه صلح نوبل شان انگ سان سو چی و شیرین عبادی است، دیگر از این جنبش آبی برای آزادی زن گرم نمی شود. كاشکی مدنیت را اینقدر تنزل نداده بودند، ای کاش لیبرالیسم و دمکراسی با مذهب مماشات نمی کردند، ای کاش روند رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه در مبارزه با مذهب توسط نظام سرمایه داری بسته نشده بود و کاشکی خرافات مذهبی همچون دوران بت پرستی و غارنشینی بشر به تاریخ پیوسته بود. اما چه کاری می توان کرد؟ این واقعیت های جنبش دمکراسی خواهی در امروز است!

جنبش دمکراسی خواهی و مساله آزادی زن
البته این نقد و بررسی بیشتر در مورد جایگاه فرهنگ و کلتور کشورهای اسلامزده ایران، کردستان و خاورمیانه برای جنبش آزادی زن است و مستقیماً به جنبش بین المللی دمکراسی خواهی و کشورهای دمکراتیک پرچمدار این جنبش، کم تر ربط دارد. اما از آنجایی که یک نقد و برسرسی ریشه ای و عمیق به مذهب، مردسالاری و به ادبیات "چیپ" فرهنگ نرینه رایج در این جوامع، نمی توان بدون تعیین تکلیف با سازمان ها و گرایشات و مکاتب دمکراسی خواهی که نهایت آزادیخواهی شان رئیس جمهور شدن، نخست وزیر، پاپ، اذان گو و آیت الله شدن زن است، نقد جدی تلقی کرد، ما پای جنبش دمکراسی خواهی و نقد آن را به وسط کشیدم. چون تا افق فمینیست ها، ان.جی. اوها و... به ستم کشی زن، از جنبش دمکراسی خواهی عبور نکرده، هرگز توانایی تغییر اساسی در وضعیت زن در این کشورها را نخواهند داشت. اگر چه مخالفت جنبش لیبرالیسم و دمکراسی با آزادی کامل زن با دشمنی حکومت های کشورهای اسلامزده با آن از لحاظی متفاوت و پیجیده تر است، اما باز نامبردگان در نهایت قصد تعیین تکلیف با تبعات مذهب و میراث فرهنگی "مردم" در حیات زنان در این جوامع ندارند و با حکومت های مذهبی (امثال طالبان) بزنز و مماشات می کنند. با زبان مذهب از مذهب انتقاد می کنند و جنایت به وقوع پیوسته توسط حکومت ها و نیروهای مذهبی را سوء استفاده آنان از مذهب می نامند و نه ناشی از جوهر ذاتی خود صنعت مذهب.  اگر آیت لله ها و آخوندها در منبر عربده کشیدند: "یا روسری یا توسری" و یا گفتند طبق کلام خدا و مذهب اسلام زن "کم عقل و ضعیفه است" و به این خاطر هم ردیف مرد نیست"، فعالین جنبش دمکراسی خواهی و فمینیست ها، ان.جی. اوها و... در "محضر" آنان به پت پت می افتند و سریعاً، نمی گویند: خدا، مسیح ، محمد و اسلام شما غلط کردند این گونه به شخصیت زن توهین می کنند! اگر دمکراسی در مواردی با "تندروها" و تروریست جنبش اسلامی سیاسی خرده حسابی داشته، با خود صنعت مذهب تسویه حساب قاطع نکرده و با احترام به نهادهای مرکز تولید این فرهنگ تروریستی، یعنی به مسجد، کلیسا، پاپ و آیت الله ها، این خرده حسابی ها را تسویه می کند. دمکراسی حساب "تندروها " را از حساب سیستم مذهب جدا می داند؛ نسبیت فرهنگی برای کشورهای اسلامزده را قبول دارد، در برابر ناسیونالیسم و فرهنگ ملی خود، سر تعظیم فرود می آورد و به این خاطر، از آن آبی برای جنبش آزادی و برابری واقعی زن گرم نمی شود. برای این که بتوان بدون تخفیف، بدون سازش با هر جنبشی و کلتوری که در سطح ماکسیمال دست رد به سینه مذهب و مردسالاری نمی زند تعیین تکلیف کرد؛ و در سطح کلان کاری برای آزادی زن انجام داد، باید ابتدا این جنبش ها را شناخت و پرچم مبارزه دروغین و نیم بند آنان برای آزادی زن در جایگاه مماشات با تثلیث نامبرده افشاء نمود. محتمل بنظر نمی رسد بدون کوتاه کردن دست مذهب از زندگی خصوصی انسان و مبارزه (آنتاگونیستی) با خود صنعت مذهب، حریف اسلام سیاسی شد و کلاً فرهنگ مردسالاری را از جامعه پاکسازی کرد. جنبش آزادی زن، باید در این خصوص اینقدر روشن باشد تا با تبیین این حریفان مماشاتجو با صنعت مذهب، تسویه حساب همه جانبه کند.
در مورد لیبرالیست ها در قرن بیستم، نباید این حقیقت را کتمان کرد که پیش کسوتان این جنبش مبارزه قابل تقدیری برای آزادی زن به پیش بردند. نقد امروز ما به مماشات جنبش دمکراسی خواهی در قرن۲۱، کم ارزش نشان دادن دست آوردهای مبارزات لیبرالیست ها در روند تاریخی نیست.

دمکراسی بر رقیبان خود پیروز شد، ولی برابری اقتصادی به ارمغان نیاورد
حداقل سی سال است که دمکراسی برحریفان خود پیروز شده، عرضه و بازار آزاد و تکنولوژی و همه امکانات بشر را در اختیار گرفته، ولی اینها برابری اقتصادی برای جامعه بخصوص برای زنان به ارمغان نیاورده است. مردم محقند بپرسند که آیا نتیجه پیروزی دمکراسی و عقب نشینی جنبش کمونیستی در جهان چه حاصلی داشت؟ طی سی سال از عمر این جنبش، به اندازه صد سال، گرایش های مذهبی و سازمان های تروریستی زن ستیز پر و بال گرفتند! امروز جنبش اجتماعی اسلام سیاسی به مانند زمان عمر، علی، حسن و حسین و معاویه، سر مخالفان خود را با شمشر می زنند! در کشورهای اروپایی با تاریخ ۳۰۰ سال تمدن بورژوایی، هنوز از کودکان سوءاستفاده می کنند و بخاطر منافع حقیر فردی زنان را به قتل می رساند. بله البته یک بخش از این جنایت و افسون زدگی ها ناشی از ماهیت مذهب اسلام است، ولی بخش دیگر آن، ناشی از بن بست و بی افقی و استیصال جنبش بین المللی دمکراسی خواهی است که مردم هنوز با انواع بیماری های روحی روانی، معضلات قدیم و جدید دست به گریبان هستند. وقتی متفکرین جنبش دمکراسی خواهی، فرهنگ و تمدن را با تبار و قوم تعریف کرده و مدعی هستند هر ملتی فرهنگ و کلتور ملت خود را دارد و ملتی که دارای فرهنگ و کلتور متمایز خود نباشد، بی هویت است. به موجب افق دمکراسی، جامعه نمی تواند حول یک آرمان بزرگ بسیج شود.  این تزها دعوت از مردم برای رجعت به مذهب محمد، عمر، علی، حسن و حسین است. بی افقی دمکراسی چنان روند تجدد را فلج کرده که مردم در قلب اروپا به چادر، مقنعه و برقه برگشتند و از این لحاظ جامعه در جا می زند. دولت فرانسه اعلام كرد از ۱۹۵۰ تا سال ۲۰۰۰، حدود ۲۰۰ هزار كودك در كلیساهای این كشور آزار جنسی دیده اند.  به این دلیل باید درب اتاق فکری جنبش دمكراسی خواهی و كلیساها را به بست. دمکراسی در افغانستان، در عراق، در سوریه و... گند به بار آورد و داعش، حشد الشعبی، طالبان و... آفرید و به جان جامعه انداخته و به ماندگاری حکومت اسدها کمک شایانی کرد. چیزی که الان در بن بست است، بن بست جنبش دمکراسی طلبی و نظام مبتنی بر دمکراسی است. دمکراسی نشان داده که پاسخی عادلانه نه تنها به سئوالات واقعی جامعه امروز ندارد، بلکه حتی بخشاً از جواب به سوالاتی که قبل از انقلاب شوروی برای بشر مطرح بود، عاجز است. از طرفی مردم نمی توانند در خلا زندگی کنند و از طرفی دیگر، همۀ ما شاهد هستیم همین که دمکراسی پیروز شد، چگونه اعتراض ها به جلد تبار، قبایل و هویت ملی- مذهبی عقب گرد کردند. عدم حضور یک جنبش جهان شمول در وضعیت امروز، آن روی دیگر سکه بی پاسخی و استیصال دمکراسی در قبال هویت واحد انسانی و جهان شمول به جامعه امروز است که این همه سازمان های تروریستی و مذهبی سر بر آورده اند. اینها نشانه های ناتوانی و استیصال ماهوی و هویتی جنبش دمکراسی طلبی است. وقتی دمکراسی هویت زن را به عروسک "باربی" تنزل داده است، در قلب اروپا زن برای کسب هویت به زیر برقه، چادر و پوشش مذهبی پناه می برد. همین که بلوک شرق (چیزی که اسم کمونیسم روی آن گذاشته بودند)، شکست خورد، هر گروه در فکر چاپیدن بخشی های ضعیف تر مردم (خودی) است و در بهترین حالت، دست به کلاه خود گرفته اند. واقعاً در صورت نبود یک جنبش جهان شمول که از نظر من جنبش کمونیستی طبقه کارگر است، مردم به سوی فرهنگ های مذهبی، محلی و کلتور می شتابند، تا این خلاء بی هویتی و افسون زدگی که دمکراسی به بار آورده، پر نمایند.
البته این یک واقعیت تلخ است که دمکراسی تا به امروز توانسته به ایده ها و آرمان های بزرگ و انقلابی مردم برای تغییر وضعیت از پایه و در سطح ماکرو، عقب نشنیی کند و اغلب مردم بجای اینکه به تحولات بنیادین بزرگ فکر کنند، در فکر رتق و فتق سوژه های در چارچوب این نظام و بخشاً محصول پیروزی دمکراسی بر "کمونیسم" است، هستند. این یک واقعیت تلخ است که امروز یک جنبش جهان شمول در دسترس مبارزات مردم نیازمند تغییر و تحول نیست که به نیازهای مادی و معنوی آنان در سطح ماکرو پاسخ جهان شمول و عادلانه بدهد. در سایه مجاهدت های جنبش دمکراسی خواهی، اکثریت مردم جهان به انقلاب کارگری در آینده نزیک خیلی خوشبین نیستند. و این یعنی منابع سر در گمی.
خلاصه: ما بدون نقد دو سوی این ماجراها، نمی توانیم به جنبش آزادی زن نیروی کافی بدهیم. بدون نقد دو سوی این ماجراها پروسه اتحاد ریشه دار انسان های نیازمند تحول کند می شود. جنبش کمونیستی بدون نقد این بی افقی ها و این افسون زدگی ها، یک طرفه نمی توان به جنگ محلی گری و سکتاریسم و خرافات مذهبی "مردم" و نابرابری زن و مرد برود. تنها با تکیه بر تمدن، دیدگاه های عمیقاً انسانی و افق جهان شمول بجای هویت های محدود محلی، قشری و مذهبی و عقب مانده است که می توان به نقد کلتور ضد زن رفت. در زمانی دوردست، بد بختی جامعه و ستم کشی زن را ناشی از عدم آگاهی، بی سوادی، نبود روزنامه، عدم توسعه صنعت و تکنولوژی و کمبود اطلاع رسانی می دانستند. اما الان این موانع برطرف شده است. جهان در اوج پیشرفت تکنولوژی قرار دارد؛ ولی هنوز شاهد دست مزد نابرابر زنان با مردان، ظلم بر زن، بی رحمی، عقب افتادگی فرهنگی حتی در کشورهای دمکراتیک پرچمدار این جنبش، هستیم. دمکراسی زن را از خانه بیرون آورده، اما در خیابان ول کرده است. هنوز روزمره شاهد قتل مردم سیاه پوست و زنان نه تنها به دست باندهای تباهکار، بلکه بدست پلیس محافظ دمکراسی هستیم.  پیروزی دمکراسی رقابت بین کشورهای امپریالیستی با هم از بین نبرده، تنها از شکل "جنگ سرد" به فرم جدید عوض نموده و هنوز رقابت تولید سلاح های هسته ای، تهدید جنگ های هسته ای و آواره گی میلیون ها نفر بر سر جهان آویزان است. این فاکتورها هستند که نویسنده را به این فکر فرود برده که باید خرافات مذهبی و کلتور ملی را توام با توهم به دمکراسی اینقدر نقد کرد، تا مردم به دومی هیچ توهمی نداشته و اولی را هم کنار بگذارند. منطق مبارزه حکم می کند تا زنان تلاش خود را برای تغییر به بسترهای پایه ای و ظرف های تضمین کننده و روش های اصلی اتحاد انسان ها در سطح کلان وصل کنند. بله بالقوه انسان می تواند به این وضعیت مشقت بار پایان بدهد و هیچ ظلم و ستمی ابدی نیست، لیکن انسان هایی می توانند بالفعل به این وضعیت پایان بدهند که خود دارای افق، اراده و پرچم و ظروف واقعی این تحول ریشه ای باشند. در این زمینه ها، من هر چه می اندیشم، اندیشه هایم سر از کمونیسم کارگری در می آورد. این جنبش جهان شمول، دارای ظرفیت بسیج توده های کارگر و هر انسانی که به این تحولات نیاز دارند می باشد. این جنبشی منتقد هر نوع نابرابری، پویا، جستجوگر و ناایستا است. و ما از این منظر به جنبش دمکراسی خواهی و فرهنگ ملی مذهبی انتقاد داریم. جنبش آزادی زن باید این را قبول کند که دمکراسی جواب متفاوتی از سرمایه داری به وی و به طبقه کارگر ندارد، دمكراسی چیزی جز روبنای سیاسی حاكمیت سرمایه در سیستم پارلمانی و در كشورهای غربی نیست.

اصلی بعنوان برابری اقتصادی انسان ها در دمکراسی موجود نیست
کشورهای دمکراتیک با کمک دست آوردهای بشر در زمینه علوم پزشکی، در عرض یک سال، توانستند داروی ضد ویروس کرونا را کشف کنند، چون این بیماری طبقه بورژوا را هم در معرض خطر قرار می دهد. اگر ویروس کرونا، تنها مختص کارگران بود و غیر از انسان کارگر کسی دیگر با آن مبتلا نمی شد، یا فرضاً اگر کارگران در شهرهای مجزا از بقیه زندگی می کردند، سال ها طول می کشید تا داروی ضد ویروس کرونا را کشف کنند و به بازار عرضه نمایند. تازه آنگاه- معالجه انسان کارگر را نه به دلیل این که وی با انسان بورژوا متساوی الحقوق است و باید سلامتی او را از این لحاظ تضمین کرد و معالجه وی را در دستور گذاشت، خیر، بلکه معامله گرانه بخاطر تضمین نیروی کار کافی برای چرخ تولید جامعه سرمایه داری بود تا اقتصاد سرمایه داری بچرخد. یعنی همچون اینکه ماشین ها را به همین منظور به پیشن مکانیک برای تعمیر می برند. واقعیت این است که دمکراسی با تائید نظام سرمایه داری، ظرفیت های انسان برای توسعه هر چه بیشتر علم و دانش بشری، حتی در مورد مشخص علم پزشکی را محدود و مقید به الزامات بازار، سود و ضرر یک طبقه معین (بورژوا) کرده و از منظر دلسوزی برای علم هم شده، رضایت دادن به این وضعیت، خیانت به پروسه تکامل علوم است. پس بموجب آن، آزادی انسان در دمکراسی نیم بند، سطحی و تابع سود و زیان بازار است و به این خاطر، دمکراسی با آزادی تفاوت ماهوی دارد. مشخص تر از این ها، اگر در ماهیت دمکراسی بود تا داروی برابری کامل اقتصادی و به تبع آن برابری کامل زن و مرد کشف کند، قطعاً تا اکنون آن را صادر کرده بود. اما دمکراسی داروی بیماری نابرابری اقتصادی انسان کارگر صادر نمی کند، چون ابداً آن را ندارد. تامین برابری اقتصادی همۀ مردم از اصول و پرنسیپ های جنبش دمکراسی خواهی نیست. چون نابرابری اقتصادی جمعیت کم و بیش نیمه بشر یعنی طبقه کارگر را مبتلا و از پا در می آورد و نه کل نوع بشر از جمله بورژوا را. نابرابری اقتصادی و وجود شرایطی که کسانی کار کنند و کسانی نیروی کار خریداری نمایند، یکی از ارکان اصول دمکراسی است. لذا برای برابری اقتصادی، جامعه به یک انقلاب عظیم اجتماعی و سلبی احتیاج دارد که در این روند، پرچم دمکراسی خواهی، تنها وسیلۀ بازدارنده طبقه بورژوا جهت جلوگیری از وقوع آن تحول بنیادین است.