اینها نه یک سازمان سیاسی ناسیونالیست، که باندی تبهکارند!
 
خودکشی های پشت سر هم جوانان معصوم در اردوگاه نظامی عبدالله مهتدی، کوس رسوایی این باند سر هر کوچه و پس کوچه ای و شیپور معرفی اینها به جامعه به عنوان تبهکاران تمام عیار است!
 روز شانزدهم مهر ماه امسال، طبق اخبار مدیا، دو نفر از پیشمرگان این جریان، دو نفر انسان معصوم، با دلی مالامال از آرزوهای رنگین برای زندگی، هر دو ۲۶ ساله، به نام های جهان بهزادپور اهل سردشت و شاهو حاتمی اهل بوکان، اولی با قرص و دومی با گلوله، خودکشی کرده و به زندگی خود پایان دادند. جریان مهتدی تا این تاریخ، مثل اکثر موارد در گذشته، در اینمورد هم سکوت کرده است.
نسبت خودکشی در این جریان، حد اقل، ۵۰ برابر خودکشی در بقیه جهان است!
بر طبق آمارهای منتشر شده در وبسایت های معتبر جهان، شمار خودکشی در ممالک جهان، یک نفر از هر ڀنج تا ڀانزده هزار نفر از مردم در کشورهای جهان، است.  در سازمان عبدالله مهتدی،  آمار خودکشی های موفق که به مرگ منتهی شده، طبق گفته های شفاهی افراد خودشان، ۱۶ نفر در دو سال گذشته است. از تعداد این۱۶ نفر، لیست اسامی هشت نفرشان نزد ما موجود است که عبارت اند از سید آپو حسینی اهل سقز، نینا محمدی معروف به هیرو، شورش عزتی معروف به شاهو، بهار محمدی اهل دیواندره، گلستان ارژنگی، وحید احسانی، جهان بهروزپور و شاهو حاتمی.
توجه باید کرد که آمارهای جهانی ذکر شده، برای کلیت خودکشی های موفق و نا موفق است، در حالیکه آمار خودکشی های اردوگاه مهتدی، افرادی را شامل نخواهد شد که خودکشی ناموفق داشته و به مرگ منتهی نشده اند. با همه اینها، در یک مقایسه سرانگشتی، تعداد خودکشی های  فقط موفق در سازمان عبدالله مهتدی، به نسبت خودکشی ها موفق و ناموفق در بالاترین آمارهای خودکشی در جهان، حداقل ۵۰ برابر بیشتر است!
 
طبیعتا همانطوری که آمار خودکشی های ناموفق در این گروه  که به مرگ منتهی نشده است، نامعلوم اند. کسانی که در پنجاه برابر بودن خودکشی در این جریان به نسبت این مسئله در کل جهان، شک دارند، میتوانند همین حالا به وبسایت های معتبر جهان مراجعه کرده و خود حساب کنند، تا متوجه شوند که نسبت خودکشی در میان اینها، خیلی بالاتر از رقم مد نظر نویسنده این سطور است.
 
با این داده ها و فاکت ها، بطور طبیعی، با شنیدن هر خبر خودکشی در این جریان، یک سوال و نگرانی در فضا موج میزند که علت اینهمه خودکشی چیست؟ اگر مسئله ریشه در زندگی اردوگاهی دارد، چرا این فجایع وسیع در اردوگاههای کومه له و حزب دمکرات دیده نمی شود؟
 
در یک نگاه ساده، بطور طبیعی، دلیل را باید در تفاوت سنن سیاسی حزب دمکرات ها و کومه له، با جریان عبدالله مهتدی یافت. دمکرات و کومه له، دو جریان سیاسی اصلی و متعارف جناح راست و چپ جنبش ناسیونالیستی کرد اند، که سنت های جا افتاده اجتماعی خود را دارند، و سوخت و سازشان در انطباق با منافع جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران است و سیاست های خود را در چهارچوب و به موازات تحرک این جنبش پیش می برند و خود را با افت و خیزهای آن تطبیق میدهند.
در مورد جریان عبدالله مهتدی مسئله متفاوت است؛ وقتی مهتدی پروسه شکل دادن به سازمان خود را طی می کرد، خارج از مرزهای کومه له به عنوان یک جریان چپ، تنها دو گزینه سیاسی راست، در مقابل او قرار داشت؛ یا پیوستن به جریان مادر در جنبش ناسیونالیستی که تاریخا توسط حزب دمکرات نمایندگی می شود، یا شکل دادن به یک جریان راست افراطی در سمت راست حزب دمکرات کردستان.
از بد شانسی عبدالله مهتدی، تاریخ سیاسی مبارزات در کردستان و ایران، هیچ پدیده سیاسی اجتماعی با هویت قومی و راست افراطی در خود جای نداده و بزرگ نكرده است. چنین جریاناتی در طول تاریخ چند دهه گذشته همیشه در حاشیه تحولات اصلی و در مقاطع معینی ڀیدا شده اند و با ڀایان آن مقطع عمرشان ڀایان یافته است. ڀدیده جمهوری اسلامی و خمینی به عنوان یك جریان افراطی مذهبی و تحمیل آن به ایران ڀدیده دیگری است كه اساسا برای تقابل با فضای چڀ در جامعه ایران و در دنیای دو قطبی اتفاق افتاد كه اینجا بحث آن نمیشود.  این یعنی جریان مهتدی در تاریخ این کشور، به عنوان یک جریان سیاسی، بی ریشه و بی سنت است. نتیجتا چنین سیاستی، و چنین افقی، برد سیاسی اجتماعی ندارد.  این واقعیت زمانی خود را به مهتدی نشان داد، که فراخوان قوم پرستانه جریان او خطاب به دانش آموزان مدارس برای تحریم قومی، در هیچ نقطه ای از کردستان حتی توسط یک تک نفری جواب نگرفت. جریان مهتدی و ایلخانی زاده از دانش آموزان مدارس خواستند که سر کلاس درس، به مدت یک هفته، به جز زبان کردی به هیچ زبان دیگری تکلم نکنند. این فراخوان به زبان زمینی تر، یعنی همکلاسی ها و معلمین غیر کردزبان خود را تحریم کرده و از این طریق، با کشیدن یک دیوار قومی متکی به زبان متفاوت، جرقه های یک آتش و درگیری قومی را تامین کرد. قضیه با یک تجربه برای اینها پذیرفتنی نبود. به همین دلیل، سیاست تحریک قومی جامعه و انگشت گذاشتن بر تفاوت های قومی، کسی را به صرافت مراجعه به اینها نیانداخت. بعدها حتی کوشیدند از راه نهادهای ظاهرا مدنی، مانند حقوق بشری های کردستان، زندگی غیر کرد زبانان در سنندج را به یک معضل قومی ارتقا داده و مانع سکونت "غیر کردها" در سنندج شوند. دقیقا همانطوریکه فاشیست های ترک به "اسکان غیر متعارف" کردها در ارومیه،در شکایت نامه ای به خاتمی، اعتراض کردند، اینها هم مسئله تغییر در دموگرافی سنندج را پیش کشیدند، که گویا ترکیب قومی سنندج و کردستان در خطر بوده است! وقتی اعتراض سازمان کذایی "حقوق بشر کردستان" و دوم خردادی های فاشیست ترک از طرف مردم بی جواب ماند، اینها هم ناچارا پرونده دعوای قومی را بستند، ولی برای تبدیل به جریان صاحب سنت و با ثبات و جاافتاده در کردستان، در کنارباد زدن مشعل قومی، اتکا به ابزار دیگری را در پیش گرفتند.
 
کاربرد اسلحه و ترور و خشونت برای شکل دادن به سنت و ثبات سیاسی؛
با گذشت این وقایع، سران این جریان، در یک مدت نسبتا کوتاه متوجه موقعیت بی ریشه خود در جامعه و سختی کار برای "پیشروی" شدند. اینها متوجه شدند که در بعد اجتماعی و از زاویه مردم، کومه له همانی است که تاریخا بوده است، و جعل عنوان کومه له و آویزان شدن به اعتبار کمونیست های برجسته  تاریخ کردستان، برای سرهم کردن یک جریان قومی، دست راستی و شبهه فاشیست، برای تبدیل به کومه له، با مقبولیت اجتماعی، ممکن نیست. یک محصول این شکست، شروع دوران دو جناحی شدن جریان زحمتکشان به رهبری مهتدی و عمر ایلخانی زاده هم شد که در مسیر ناامیدی اینها در تبدیل شدن به کومه له، شکاف ها بیشتر هم شد.
طرح خونین، جنایتکارانه و باور نکردنی حمله شبانه به اردوگاه رهبری کومه له( كومه له ابراهیم علیزاده) و قتل عام رهبران آن به این هدف که بعد از حذف فیزیکی رهبری قانونی آن کومه له، مردم و جامعه ناچار شود در مقابل تنها گزینه باقیمانده، جریان مهتدی را به عنوان کومه له، بپذیرد!  آن نقشه تبهکارانه، با مخالفت بخش اصلی تر این جریان روبرو شده و بعداز چند عملیات ایذایی روی اردوگاه کومه له، شكست خوردند و آنرا ناچارا کنار گذاشتند. با همه اینها، اگر نقشه حذف فیزیکی رهبری کومه له نگرفت، به معنی کنار نهادن ترور و گلوله و خون برای شکل دادن به جریان بی ریشه شان، کنار گذاشته نشد. طرح ترور کادرهای رهبری وقت حزب ما حزب حکمتیست، نقشه خونین دوم اینها برای راه باز کردن بسوی پیشروی اینها به عمق جنایتکاری بود، که آنهم در اثر مخالفت انسان های شرافتمند درون این جریان، و بطور مشخص در اثر مخالفت شخص فرمانده تیم ترور، در دقیقه نود، ناکام ماند. مستقل از اینكه خود ما در حزب حكمتیست از این توطئه مطلع شده بودیم و ناكامش میگذاشتیم.
اتکا به گلوله و خشونت افراطی و خونریزی، به تدریج در مسیر اینها به یک فاکتور اصلی در شکل دهی به جریان اینها تبدیل شد. اما همین شکست و ناکامی مربوط به شکل دهی یک کومه له جعلی، اختلافات بین اینها را به نقطه های حاد رساند و در این مسیر، هر دو جناح مذبور، اتکا به اسلحه، سنگربندی و خشونت و خونریزی در اردوگاههای خود را جایگزین بحث سیاسی کردند و بارها پای نیروی انتظامی حکومت اقلیم را به اردوگاههای خود کشاندند.
ادامه این مسیر شکست پشت شکست، همراه با شكستهای سیاسی دیگر آنها در امید به دوم خرداد و توافق با جمهوری اسلامی و در امید به این و آن دولت مرتجع منطقه در تخاصمات با جمهوری اسلامی، به انشعاب انجامید. از آن تاریخ به بعد، تمام مخالفین مهتدی از سازمان او اخراج شدند و یا ناچار به ترک آن شدند. بقایای باقی مانده در کنار مهتدی، جمعی شدند "متحد" با موازین آهنین مورد علاقه مهتدی، که می بایستی پروژه شکل دهی به یک سازمان متکی به خشونت و گلوله و زور را پیش ببرند!
 
شکست بعدی؛
با خروج تقریبا تمام یاران قدیمی مهتدی از پروژه او، مهتدی ماند و جمع کسانی که می بایستی سرباز تسلیم و بی چون و چرای او باشند. این نیرو در پایه ای ترین حالت دو الیت مختلف است؛ لایه بالایی تشکیلات او، که حقانیت ایدئولوژیک خود را اساسا از حقوق بالایی میگیرد که ماهانه دریافت می کند. لایه پائینی اما گوناگون و کاملا از جنس دیگریست؛ اولا تمام اینها فراریان جهنمی اند که جمهوری اسلامی برای جامعه ساخته است. بیکاری، فقر، ناامیدی و استیصال و... جوانان عامل اصلی حضور حدود دویست تا سیصد نفری از جوانانی است که به دلایل مختلف، بعداز فرار از شرایط در ایران، در مراجعه شان به احزاب کردی، به تور اینها خورده اند! یک خانواده که کیس خویش را برای نویسنده این سطور تعریف کردند، گفتند که به هدف مهاجرت به اروپا، بدلیل مالی، مقصد خود را در مرحله اول، استقرار در کردستان عراق تعیین کردیم. برای این کار می خواستیم نزد کومه له برویم تا امکانات سفرمان بعدها تامین شود. برای این کار با یکی از کادرهای کومه له یعنی عبدالله عظیمی (مامه عوده)، تماس گرفتیم که از قدیم می شناختیم. می گفت که عبدالله عظیمی، امکانات اسکان ما را فراهم آورد و ما هم بعداز آماده کردن کیس پناهندگی و معرفی به یو ان، شروع زندگی موقت مان را آغاز کردیم. می گفت بعداز مدتی متوجه شدیم که این کومه له، آنی نیست که هدف آغازین ما بود، و از جدایی عبدالله عظیمی و تعلق او به کومه له کاک عبدالله بی خبر بودیم. اما حالا که کیس سیاسی ما با اتکا به تاییدیه آنها تحویل سازمان ملل داده شده بود، سکوت کرده و تا روز خروج از اقلیم کردستان و ورود به سوئد، زبان اعتراض نگشودیم و کارمان را خراب نکردیم!
داستان این خانواده داستان خیلی ها ست. جوانان معترض، بیکار، بی آینده، ناامید و مستاصل از ماندن در سایه جمهوری اسلامی، هر راهی را برای رهایی از این جهنم زندگی میروند. پناه بردن به اردوگاههای نظامی احزاب پشت مرز، و از این طریق تامین یک سرپناه موقت تا پیدا کردن یک راه  بیرون رفت، یکی از این راههاست. بخشی از این جوانان همانهایی اند که در مسیر پناه به دنیای غرب، در آب دریاها غرق میشوند، بخشی از آنها همان کولبرهایی اند که روزانه توسط سربازان خدا در مسیر کار قتل عام میشوند و زمین و زمان را میگردند تا نانی و سرپناهی برای خود، حتی موقتی، تامین کنند. حتما از میان اینها تعدادی هم هستند که در ادامه مبارزه شان علیه جمهوری اسلامی، برای ادامه مبارزه خویش به اردوگاه احزاب میروند، اما این بخش اقلیت بسیار کوچکی از جمعیت مراجعه کننده به احزاب است.
عبدالله مهتدی میخواهد سازمان میلیتانت و ایدئولوژیک و مسلح و آماده برای ترور و اعمال خشونت و انجام جنایت،  را با اتکا به این ماتریال انسانی بسازد، که نمی شود و نمی گیرد و به نتیجه نمی رسد. اعمال فشارهای متعدد به این جوانان که برای زندگی خود امید و آرزو و رویا های شیرین دیگری دارند، آنها را تحت فشارهای سنگین روانی قرار میدهد. طرف میداند خارج از اردوگاه این احزاب، در کردستان عراق، امکان زندگی ندارد. زندگی جهنمی زیر سلطه فقر و تبعیض و تحقیر در ایران را هم تجربه کرده و از دستش فرار کرده و راه برگشتی برای خود نمی بیند. نتیجتا ناچار میشوند سعی کنند خود را تا حد ممکن با شرایط وفق دهند، برای خود زمان بخرند و منتظر فرصت باشند. فشار از بالای مسئولین مزدبگیر و دارای حقوق های بالا از یک طرف و ناتوانی در تسلیم به موازین و مقررات و سیاست ها و خط و نشان های شان، فشار روحی و روانی بر آنها را به اوج میرساند. افسردگی و اوضاع روحی و روانی غیر نرمال، اولین عارضه ای است که به جان آنها می افتد و در ادامه خود از آنها قربانی می گیرد. خبر آنها که خودکشی شان به اصطلاح موفق و جان داده اند، بلاخره از طرق این و آن به بیرون درز می کند، ولی تعداد آنها که دست به خودکشی زده ولی جان نباخته اند، چندین برابر بیشتر است، که آمار آن به بیرون درز نکرده است.
 
آیا میشود کاری کرد؟
اولین کار مطلع کردن دیگران از اتفاقاتی است که در این جریان و اردوگاه شان می گذرد. افشاگری و معرفی جریان خطرناک مهتدی برای جوانان به دام افتاده، و برای کسانی که میتوانند طعمه بعدی اینها باشند، اهمیت دارد. برنامه های افشاگرانه لایو  فیس بوکی تعداد قابل توجهی بویژه  از کسانی که خود قبلا در این جریان بوده اند، میتواند سازمان یافته تر پیش برود. آنها که در اردوگاه اینها گیر کرده اند، برای خود، بطور جدی راهی بجویند. اینها باید قبول کنند که مهتدی برای پیشبرد امر خویش، به جز حلقه بگوش و سرسپرده و بله قربان گو و مزدبگیر، بجز كسانی كه غیر از نفرت قومی و تعصب عقب مانده عشیره ای از مدنیت بویی نبرده است، کسی لازم ندارد. لایه بالایی اینها، بخشا ابن الوقت های سیاسی کار اند که با اتکا به موقعیت تشکیلاتی شان، دست شان در خزانه مالی مهتدی است. بخش دیگرشان آنهایی اند که رسما برای دریافت مزد بالا و امکانات یک زندگی کاملا مرفه، مانده اند. بخش عمده بعدی، به جز تعداد معدودی معتقد و متوهم سیاسی، بقیه مهمانانی اند که آن محل را برای خرید زمان و محل موقتی برای اسکان، یافته اند. مهتدی این واقعیت را به روشنی میداند. میداند اگر مسیر امنی بسوی اروپا باز شود، از این تعداد آدم موجود در اردوگاهش، حتی یک تیم نگهبانی هم باقی نمی ماند و دسته جمعی رفتنی اند. به همین دلیل در کنار رشوه مالی، انواع متعدد فشار سیاسی و روحی و اخلاقی و  امنیتی را به هدف تبدیل بخشی از آنها به اعضای واقعی خود، اعمال می کنند.
همه باید این هشدار ما را جدی بگیرند که پایان دادن به خودکشی های ممتد جوانان معصوم عاشق زندگی در این جریان، بدون منزوی کردن  باند تبهکاران، کماکان ادامه خواهد داشت. با همه اینها، ما از تمام خانواده هایی که به هردلیلی عزیزشان در این اردوگاه زندگی میکند، مواظبت و مراقبت جدی کنند و خبر سلامتی روحی و روانی شان را مرتب جویا شوند و در صورت بروز نگرانی، ساکت نمانده و هشدار لازم را به گوش مهتدی ها برسانند. این هم کافی نیست، بلکه با مراجعه خانواده های قربانیان و تحت فشار گذاشتن دولت اقلیم و مراجع بین المللی مستقر در منطقه، امر تحقیق و بررسی علل خودکشی های طیف وسیعی از جوانان شان در همین سال های اخیر را خواستار شوند.
 
سوالات و ابهامات حاشیه همین موضوع
چرا باند، چرا فالانژ و چرا تبهکار و یا فرقه قومی؟
حزب ما تنها جریان سیاسی در اپوزیسیون ایران است که از بدو پیدایش باند عبداله مهتدی، اعلام کرد که این پدیده نه یک جریان سیاسی ناسیونالیست، که یک باند یا سکت قومی فالانژیست و تبهکار است.
باند یا فرقه قومی و یا مذهبی و یا نژادی به جریان و گروههایی گفته میشود که قومیت و یا مذهب و یا نژاد، هویت شان است و این هویت را تا سطح یك فالانژیسم افراطی ارتقا میدهند. چنین گروههایی در متن جامعه نماینده هیچ طبقه اجتماعی نیستند، به این دلیل ساده که جامعه طبقاتی، در متن شکل گیری خود، تمام هویت های قومی و قبیله ای و مذهبی و نژادی را از پیش خود جارو میکند و به جای آنها هویت های روشن طبقاتی را روی زمین سفت تثبیت می کند. سرمایه، کارگر را از زمین می کند و او را روانه بازاری می کند که از پیشینه های هزار و یک طایفه و قوم و قبیله و دین آمده اند، اما حالا دسته جمعی یک سرنوشت مشترک طبقاتی و انسانی گرفته اند، که در آن، بهبود شرایط زندگی، رفاه و آسایش و سعادت شان به تقلای مشترک دسته جمعی گره خورده است. همین اشتراک در منافع طبقاتی، تمام پیشینه های مذهبی و قومی و نژادی را به حاشیه میراند. برای سرمایه دار هم مسئله نه هویت قومی و ملی و دینی و زبانی کارگر، که سود حاصل از کار او اصل است. به همین دلیل، هویت مذهبی و یا قومی یک گروه سیاسی، چیزی در مورد رابطه اجتماعی و طبقاتی آن با طبقات اصلی جامعه نمی گوید. به همین دلیل گفته میشود چنین گروههایی منافع هیچ بخشی از طبقات اجتماعی را نمایندگی نمی کنند. این یعنی سوخت و ساز سیاسی و یا گروهی اینها، هیچ رابطه منطقی با سوخت و ساز جامعه ندارد. در مقایسه با همین باند مهتدی، میشود همه احزاب سیاسی ناسیونالیست متعارف کرد در کردستان ایران را نمونه آورد، منجمله کومه له حزب کمونیست ایران و یا دو شاخه حزب دمکرات کردستان، که فعالیت های شان به موازات سوخت و ساز سیاسی جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران است و حرکت شان با حرکت طبقه شان و جنبش شان، در یک رابطه هارمونیک است. چنین تعریف و شناسنامه ای، برای گروه مهتدی غیر ممکن است. چند نمونه سیاست های پایه ای که در پیش گرفته و جامعه مطلقا نسبت به آنها هیچ واکنشی نشان نداده است را بد نیست به تفصیل مرور کنیم؛
اولین فراخوان دوران اولیه شکل گیری گروه مهتدی به دانش آموزان کردستان این بود که یک هفته در کلاس درس شان، فقط با زبان کردی صحبت کنند. چنین فراخوانی آشکارا بوی خون میدهد، چون این اقدام به تحریم همکلاسی و معلمین و بقیه کارکنان غیر کرد زبان مدارس شان می انجامد که ادامه اش خصومت قومی و در نهایت بیرون کردن آنها از کلاس های درس و مدارس ونهایتا از شهر و محل زندگی شان است. در این فراخوان، ظاهر قضیه تاکید بر اهمیت آموزش زبان کردی است، اما هدف اصلی تولید خصومت قومی از طریق برانگیختن عرق قومی صرف است. برای ناسیونالیست سیاسی کاری که برانگیختن خصومت قومی هدف نیست، چنین نمی کند. مثلا فعال تیپیک  ناسیونالیست متاثر از سنت سیاسی حزب دمکرات کردستان، بطور اتوماتیک، به جای برافراشتن آتش قومی بین همکلاسی ها و دوست و رفیق و همسایه شان به بهانه مطالبه درس کردی، میرود کلاس درس زبان کردی باز می کند و جمع دوست و آشنا و همسایه و دیگران را به شرکت در کلاس های کردی دعوت میکند. نمونه اش جلو چشم همه ما، در شهرهای کردستان، قابل مشاهده است.
نمونه دیگر، فراخوان تمام مردم شهر و ده به بستن "جامانه" بر سر، برای شرکت در مراسم جشن نوروزی است. اینجا هم هدف اینها نه برگزاری  خود جشن و مراسم نوروزی، که بالا بردن دز عرق قومی، از طریق پرستش "جامانه" به عنوان یک سنبل و پرچم قومی، از طریق برگزاری جشن نوروز است.  در مقابل این، جریانات متعارف ناسیونالیست، به دعوت وسیع مردم اتکا می کنند و چندوچون انتخاب پوشش را به خود مردم محل می سپارند. فردا روز متوجه میشویم که همه جا به رسم تمام دوران های حضور و غیبت ناسیونالیست های کرد و ایرانی و آن دیگری، جشن های نوروزی و شادی و تعطیلات برگزار شده و ظاهرا همه راضی برگشته اند، بدون اینکه مراسم نمایش  "جامانه" برگزار شده باشد! جریانات ناسیونالیست متعارف، به این واقعیت واقف اند که جامانه به عنوان بخشی از لباس دوران ماقبل سرمایه داری، دیگر به تاریخ پیوسته و موزه تنها جایی برای نگهداری نمونه های آن است. نتیجتا به جای سرمایه گذاری روی "عهد و وفا" به جامانه گذشته، بهتر است روی واقعه ای برای تعریف هویت خود سرمایه گذاری کنند که در زندگی مردم، در بخش اعظمی از کشورهای منطقه، ماندنی است.
نمونه تبپیک سوم، جنجالی بود که بخش حاشیه ای ناسیونالیست های کرد به بهانه یک دیالوگ ساده و اتفاقا غیر توهین آمیز در یک برنامه تلویزیونی جمهوری اسلامی در مورد لباس محلی و قدیمی، الم شنگه راه انداختند که به "لباس مقدس کرد" توهین شده است. بگذریم که امروز دیگر لباس همه مردمان جهان، منهای مناطق اسیر در فقر مادی و فرهنگی، مانند تمام نیازهای روزانه شان، اساسا یک شکل شده است.  در آن ماجرا، جریانات متعارف ناسیونالیست، به آرامی از کنار آن گذشتند، به این دلیل ساده که اولا آن ادعا دروغ بود، ثانیا آن تکه از لباس بسیار قدیمی کردی، امروز به جرات می توان گفت که در تمام کردستان، در خانه ده نفر و یا به تن چند نفر هم دیده نمی شود و تماما به موزه رفته است. ولی جریان عبدالله مهتدی همین قضیه بی پایه را علم کرد و فورا فراخوان اعتراض مردم، آنهم با پوشیدن لباس کردی را صادر کرد!
همانطوریکه همه شاهدند، نه در مورد اول، هیچ دانش آموز کرد زبان دوستان و همکلاسی ها و معلمین خود را تحریم کلامی کرد، نه در مورد دوم مردم با جامانه های نداشته شان به مراسم نوروزی رفتند، نه در مورد سوم کسی در جامعه، با و یا بدون لباس کردی، اعتراضی به "توهین" لباس کردی نشان داد.
در تمام موارد بالا، فراخوان اینها و سکوت دیگران، به معنی دو رویکرد متفاوت به یک پدیده معین است. در این میان، اصلا به معنی این نیست که جریانات ناسیونالیست اصلی به قضایای این چنینی بی تفاوت اند، اما گویا گروه مهتدی حساس و صاحب سیاست  است. جریان جا افتاده ناسیونالیست می فهمند که دانش آموز مدرسه به چنین فراخوان مالیخولیایی جواب نمیدهد و راه معمول کردن آموزش زبان کردی، تفرقه و خون ریزی و پاک سازی قومی دیگران نیست. می فهمند که واقعه ای را به دقت بررسی کنند تا مطمئن شوند که  قضیه توهین به زبان کردی اصلا حقیقت دارد؟ همه میدانند که بعداز این الم شنگه، فرد صاحب لباس، کلیپ کامل و نه بریده آن دیالوگ تلویزیونی را برای اثبات بی پایه بودن قضیه منتشر کرد. برای مورد سوم هم می فهمند که اولا  مردم، مثل خود سران احزاب ناسیونالیست، بی جامانه اند، لذا فراخوان نوروز با جامانه، در ذهن جامعه، کار احمقانه ای به نظر میرسد، چون حتی از دید ناسیونالیست ها، تکه های لباس کردی، مثل تمام لباس های محلی دنیا، بتدریج رفتنی اند، اما نوروز به عنوان فصل شادی، میتواند پابرجا بماند.
 وقتی گفته میشود سیاست های اتخاذ شده اینها و سوخت و ساز شان، با سوخت و ساز جنبش ناسیونالیستی و ظرفیت ها و پتانسیل های این جنبش بیربط و تحرک شان با آن غیر هارمونیک است و فراز و فرود آن  را درک نمی کنند، و در این جنبش ریشه اجتماعی ندارند، همین است.
علت این غیرمتعارف بودن جریان مهتدی، گره زدن موجودیت خود به عرق قومی و قوم گرایی، به هدف تقسیم جامعه به اقوام است، که دوران آن گذشته و تاریخا جامعه از آن عبور کرده است. به همین دلیل، میشود جامعه حول مطالبات جنبش ناسیونالیستی بسیج پیدا کند، ولی برای پرستش عناصر فرهنگ قومی تاریخ کهنه، به جز عناصر نادر و سکت های قومی، بنی بشری در یک جامعه نرمال تره خرد نمی کند.
 
چرا جریان مهتدی یک گروه فالانژیست است؟
فالانژ به گروه و دسته ای گفته میشود که سیاست و امر خویش را اساسا به اتکا به خشونت و زور، با تحریكات قومی یا مذهبی میان مردم و دشمن كردنشان بدلیل زبان و دین و ملیت متفاوت، پیش می برد. کاربرد خشونت و زور و اسلحه برای پیشبرد امر خویش، یک مشخصه اصلی جریان مهتدی است؛ میخواهد به کومه له اصلی تبدیل شود، به جای قانع کردن جامعه و کسب حقانیت سیاسی، به فکر برنامه قتل عام  رهبران کومه له ای می افتد که قبل از او وجود داشته و تاریخ و مشخصات معینی در ذهن زنده مردم دارد. میخواهد حکمتیست ها به عنوان مخالف سیاسی خود را از پیش پای خود به عنوان یک مانع سیاسی بردارد، به جای کاربرد سیاست و کار سیاسی نقشه مند، برای ترور و حذف فیزیکی ما نقشه می ریزد، برای جواب دادن به منتقد سیاسی درون سازمانی اش، به جای بحث و جدل و استدلال سیاسی، به سنگربندی و اسلحه و خون پناه می برد، به جای پاسخ مردمان مخالف سیاسی خود، به جای کار سیاسی، به سازماندهی تیم مزدبگیر در شهر، برای تنبیه فیزیکی و کتک کاری فرد بی پناه دست می برد، کاری که هم در شهر انجام داده است و هم در یکی دو شهر اروپا به آن اقدام کرده است... چنین جریانی پدیده ای است مانند تمام گروههای فالانژ در سرتاسر دنیا، که به جز اعمال خشونت و زوز و اسلحه برای تحمیل خویش، زبان دیگری ندارند.
 
چرا چریان مهتدی یک گروه تبهکار است؟
مشخصه گروههای تبهکار، دست زدن به قتل، به کشتار و به ترور هر کسی است،  بطوری که بی رحمی و شقاوت و سنگدلی شان مرز نمی شناسد.
عبداله مهتدی به دنبال جدایی از کومه له، یکراست سراغ نقشه قتل عام کسانی میرود که تا همین دیروز، یک عمر کار مشترک سیاسی کرده و جزو نزدیک ترین رفقای حزبی و حتی شخصی اش بوده اند، سراغ نقشه ترور رهبران حزب ما حزب حکمتیست میرود که در یک دوره ده ساله، عزیزترین نزدیکانش بوده اند. سراغ سنگربندی و خونریزی علیه کسانی میرود که جدا از عمری رفاقت و کار مشترک، همین دیروز همراه او انشعاب از کومه له را سازمان داده و نزدیک ترین هم فکران و رفقایش بوده اند. اگر باندهای تبهکار، خیلی وقت ها طعمه شکار و ترورشان را نمی شناسند، و به همین دلیل اوج بیرحمی را در جریان کشتارشان بکار می برند، عبدالله مهتدی همه هدف های ترورهای شکست خورده اش را مانند اعضای خانواده خود می شناسد و با آنها نزدیک و رفیق و همسنگر و صمیمی بوده است. متاسفانه برای این درجه از شقاوت و سنگدلی، تبهکار تنها عنوانی است که یافت میشود. وگرنه، اینها از تبهکاران حرفه ای، حقیقتا  تبهکارترند.
 
آیا هیچ وقت چنین گروه هایی امکان عروج ندارند؟
چرا، امکان آن هست، اما در شرایط سناریوی سیاه؛
اگر شرایط ایران مانند عراق و سوریه و یا شبهه جزیره بالکان می شد، گروه مهتدی می توانست چیزی در مایه گروههای جنایتکار خیابان های بغداد ومناطق ویران شده سوریه و یا بخش های مختلف یوگوسلاوی سابق باشد، که در متن کشتار همسایه توسط همسایه، میتوانستند ایفای نقش کنند. در چنین شرایطی نه فقط باندهای مشابه مهتدی بلکه مشابه مجاهدین خلق، مشابه فاشیست های ترک موجود در حرکت قومی آذزبایجان، جریان قومی الاهواز و... می توانستند نقش ایفا کنند و جنایاتی را سازمان دهند که جنایتکاران تازه کار یوگوسلاوی سابق در خواب ندیده بودند. خارج از چنین شرایطی، مجاهد و مهتدی و گروههای مشابه، در دنیای رقابت قدرت های  جهانی و منطقه ای، میتوانند پول بگیرند وبا استفاده از آن آدم به دور خود جمع کنند و تیم سازمان دهند، ولی به عنوان موجودیت های سیاسی و اجتماعی، بنی بشری را در آن جامعه، به عنوان یک موجودیت اجتماعی، نمایدگی نمی کنند. داشتن تک آدمها و هسته های ایزوله از سوخت و ساز سیاسی اجتماعی را، امروز نه فقط مجاهد و مهتدی، بلکه همه دولت های منطقه از اسرائیل تا ترکیه و تا عربستان و این و آن هم، در ایران آدم دارند. لذا باید توجه کرد که منظور موجودیتی است که با جامعه و سوخت و ساز سیاسی، طبقاتی و اجتماعی آن چفت است.
 
ختم کلام!
صف طولانی خودکشی کنندگان در اردوگاه مهتدی، شیپور رسوایی باند تبهکاری است، که در غیبت پول های واریز شده به حساب مهتدی، سه روز هم سر پا نمی ماند.
 ریشه خودکشی های اردوگاه باند مهتدی تناقض هویت این جریان با داده های یک جامعه طبقاتی و مدرن امروز است، که یک قرن پیش هویت قومی را از صحنه پاک کرده است. جوانان پاکدلی که به دنبال یک زندگی با معیارهای بالا، آواره شده اند، ماتریال مناسبی برای باندی که سایه خود را هم به گلوله می بندد، نیستند. این جوانان در جامعه ای رشد کرده اند که مقاومت در مقابل زور و قلدری جزو گروه خون شان است. اینها در جامعه ای متولد شده اند که آثار مثبت انقلابات و جنبش های سیاسی مدرن یک قرن گذشته بر آگاهی و فرهنگ و توقعات و ارزشهای شان نمایان است. اینها از نسلی نیستند که  حرفه ترور و قتل و تبهکاری سرنوشت شان باشد. خودکشی های این عزیزان، با صدای بلند به همه میگوید که ما جان دادیم ولی تن به گروهی مافیایی و سنگدل و  تبهکار سیاسی ندادیم. صف بلند جان باختگان دست این گروه فاسد، با بانگ رسا ماهیت این پدیده محکوم به فنا را  نشان همه ما میدهد.
افشای این باند بی مسئولیت و تبهکار وظیفه هر فرد شرافتمندی است که اسمی از اینها شنیده است. باید کاری کرد که جوانان بیشتری در تله اینها نیفتند و جان ندهند. باید تمام فضای پیرامون اینها فشاری بشود علیه اینهمه  بی مسئولیتی در مقابل تبدیل عزیزان این مردم به جنازه هایی که پشت سر هم از مقر و اردوگاه اینها بیرون داده شده و زیر خاک سرد به گور سپرده میشوند!
به عنوان آخرین کلام پروژه عبدالله مهتدی برای ساختن یک جریان فالانژ و تبهکار، به عنوان بخشی از جنبش ناسیونالیست کرد شکست خورده است.