مقدمه: پاسخ هایی که در این نوشته میخوانید، پاسخ های من، اسعد کوشا، است به سوال هایی که توسط دوستی برای من، فرستاده شده است. از آنجا که دوست مربوطه علاقه من به چنین مسائلی را میداند و پاسخ های من برایش جالب بود، به توصیه او آنها را به شکل نوشتاری  برای کمونیست ارسال می‌کنم.

سوال ١: اخیرا آقای پهلوی از تمایلات قلبی خود، پرده برداشته اند و علنی و رسمی اعلام کرده اند که نمی خواهند شاه بی قدرت باشند بلکه ترجیح می دهند که شخصیت سیاسی فعالی در صحنه تحولات سیاسی و آینده ایران‌ باشند.

این تمایلات که بنظر می‌اید در سال‌های اخیر پشت فشار جنبش احیا سلطنت و نوسنالژی طیف وسیعی از گذشته پرستان سلطنت طلب. به نوعی خفه شده بود، را چطور توضیح می دهید؟ چه چیزی باعث این چرخش ناگهانی شده است

پاسخ:

من اصولا از اینکه هر انسانی خود را از قید و بندهای موروثی رها کند خرسند میشوم، من احساس ایشان را کاملا درک میکنم زیرا که خود نیز زنجیرهای شیعه اثنی عشری موروثی که با آن متولد شده بودم را پاره کردم و رها شدم، البته من در  سن چهارده سالگی و ایشان در شست سالگی، در هر حال رها شدن از این قید و بندهای اعصار گذشته بسیار فرح بخش است از این بابت به ایشان تبریک میگویم و برای ایشان و خانواده شان و تمامی انسانها در این کره خاکی آرزوی یک زندگی شاداب و پر نشاط را دارم.

و اما ملاحظات و محاسبات سیاسی که باعث شد که آقای رضا پهلوی در این مقطع تاریخی نهاد سلطنت را راهی موزه کنند و بقول خودشان ربل (بقول کردی شورشگر) شوند، نشان از هوش و ذکاوت ایشان دارد، حتما ایشان اصابت کشتی سلطنت انگستان را به کوه یختاریخ معاصر و پرتاب شدن پرنس هری به سواحل جنوب کالیفرنیا را بدقت مشاهده کرده اند و شیپور زوال نهاد سلطنت را از دهان یکی از شاهزادگان عتیقترین پادشاهی جهان شنیده اند و جمعبندی کرده اند با این تحولات، تداوم بخشیدن به نهاد سلطنت آنهم در کشور جهان سومی (طرفداران پر و پا قرص سلطنت که با آرزو و رویای راه یابی به دربار بعدی و شرف یابی در حضور پادشاه خفته در قفس طلائی، شب را صبح میکنند) و با یک وقفه چهل و چند ساله عاقبت خوشی نخواهد داشت و مقرون بصرفه نیست. تصور میکنم آقای پهلوی هم همچون بسیاری از جمله خود من، این ضرب المثل را آویزه گوش خود کرده است. دشمن دانا به از نادان دوست، دشمن دانا بلندت میکند، بر زمینت می زند نادان دوست! در هر صورت با اینکار ایشان خود را از بند دوستان نادان نیز رها کرده است.

بهر حال ایشان بیشتر عمر خود را در غرب گذرانده اند و در دنیای بورژواها، مدل غربی آنرا به مدل شرقی آن ترجیح میدهند. بعنوان شخصیت سیاسی سیویل برد اجتماعی و مقبولیت توام با آزادی عمل بیشتری (البته در چهارچوب منافع طبقاتی بورژوازی متجدد ایران) خواهند داشت.

سوال ۲

تاثیر آن بر صف طرفداران تند و نیز و هاردکور هایی چون فرشگرد و صف مشروطه خواهان ملایم طرفدار به شاهی رسیدن ایشان چه بوده؟

طبیعی است که تمامی این طیف در شوک بسرمیبرد، رویاهای شیرینشان با صدای هفت ترقه و آتش بازی شاهزاده ربل به کابوس تبدیل شده است. این بهائی است که افراد و جریانات دورافتاده از چرخه تاریخ میپردازند. طیفی از اینها در تاریک خانه تاریخ بدنبال احمد شاهشان میگردند تا برگرده مردم سوار شوند، غافل از آنکه اگر احمد شاه را هم با تونل زمان احضار کنند و یکی دو هفته در سوسیال میدیا رهایش کنند، هرگز حاضر نخواهد بود در نقش قبلی روی صحنه ظاهر شود. طیف دیگری نیز در خرابه های تخت جمشید زانوی غم بغل کرده اند. تعدادی هم به مرغی که از قفس طلائی نهاد سلطنت پریده است ناسزا میگویند. در یک کلام در صفحه شطرنج این طیف سلطنتی، مهره شاه غایب است و لذا این بازی مختومه اعلام میشود.

صمیمانه امیدوارم که این طیف نیز سرعقل بیآیند. براستی که طبقه ما نیز، دشمن دانا را ترجیح میدهد و شایسته تقابل طبقاتی کلاسیک میداند و بس.

سوال ۳

اظهار عجیب ایشان در مورد ضرورت به قدرت رسیدن سوسیالیست ها در این دورا در ایران چی می گوید؟ ماجرا چی است؟ ایشان حالشان خوب است؟

آیا ایشان بعنوان رهبر جنبش راست اعلام می‌کند که راست در این مرحله نمی خواهد قدرت سیاسی را بگیرد؟ که ۱۸۰ درجه با داعیه های چند روز‌‌ پیش راست در تناقض است، تناقض در واقعیت است یا در موقعیت راست؟

همانطور که قبلا اشاره کردم آقای رضا پهلوی ذهن محاسبه گرو واقع بین دارند (البته نه به سبک بازاری و با چدکه) بلکه با اتکا به آمار و ارقام و بررسی نتایج تحقیقاتی نهادهای جا افتاده بورژوازی جهانی به این نتیجه رسیده اند. برای روشنتر شدن منظورم ناچارم گریزی به گذشته بزنم.

مسلما آقای پهلوی در خلوت خود، دوران حکومت پدرش را با ذربین انتقادی و چه شد که چنین شدها، بررسی کرده است. در این بررسی خصوصی متوجه شده است که پس از اصلاحات ارضی، با اینکه سازماندهی اقتصاد سرمایداری سر و سامانی گرفته بود، لیکن سیستم بلحاظ سیاسی بسیار شکننده بود و با رشد گرایشات چپ در جامعه که نتیجه رشد کمی و کیفی طبقه کارگر در جامعه بود. پدرش در هراس از قمر شوروی شدن به قمربنی هاشم و انصارش پناه برد (ناگفته نماند که حاج محمد رضا پهلوی حضرت عباس، قمربنی هاشم را هم در خواب ملوکانه دیده بودند).

در آن شرایط و در پرتوی سناریوهای جنگ سردی و ناتوانی از ممانعت گردش جامعه بسمت چپ، امید بورژوازی تازه بمدرنیته و ثروت رسیده (هیئت حاکمه) دوره پدر این بود که با تحویل دادن موقت قدرت سیاسی به اقشار مذهبی طبقه خود، بتواند زیر ساختارهای اقتصادی استثمار را حفظ کند و در دور بعد از سرکوب کامل چپ توسط لمپن بورژوازی (البته با بسیج لمپن پرولتاریا)، قدرت را پس میگیرد و خرمرادش را تا عرش کره جنوبی میراند.

در خاطرات منتظری حدود سال پنجاه و پنج شمسی توافق عسگراولادی مسلمان و ساواک و آزادی وی از زندان برای سازمان دهی جریانات اسلامی علیه کمونیستها مستند شده است. دائر کردن حسینیه ارشاد و واکسینه کردن جوانان با آنتی کمونیسم تزهای هپروتی و روشنفکرنمایانه شریعتی و اسلام ناب مطهری در راستای همبستری رژیم سلطنتی با ارتجاع اسلامی بود که البته ماما بی بی سی   هم تمام تلاش خود را کرد که فرزند خلف (حکومت خمینی) این وصلت تاریخی سالم بدنیا بیاید و به وظایف ضد کمونیستی طبقه حاکمه جامه عمل بپوشاند.

در آنزمان رضا پهلوی نوجوانی بود که مشغول آموختن خلبانی و از این کارهائی که شاهزادگان همسنش میکنند مشغول بود و در امور مملکت داری کاره ای نبود، لذا جرمی هم مرتکب نشد. در تبعید برادر کوچکترش علاقمند مطالعه تاریخ بخصوص تاریخ ایران باستان شد و خودش هم بنا به سنت و نفوذ اطرافیان در حاشیه تحولات سیاسی ایران رشد و نمو کرد و در چالش با چنبره انتظارات سلطنت طلبان و کنش و واکنشها  به بلوغ سیاسی از نوع بورژوازی غربی آن رسید.

لیکن شرایطی که رضا پهلوی و بورژوازی متجدد و غیر بازاری  وارث آن شده اند حکایت دیگری دارد. این محلل (حکومت جناح اسلامی بورژوازی) به میل خود راضی به طلاق دادن ارکیه قدرت و ثروت افسانه ای نمیشود و باید مجبورش کرد تا سه طلاقه شود و سکان کشتی به گل نشسته را رها کند. تلاش تاکنونی اقشار گوناگون بورژوازی برای استهاله نظامشان به سنگ خورده و طبقات تحت ستم و استثمار نیز دیگر قادر به تحمل این فلاکت روز افزون نیستند.

در بعد اقتصادی این قشر حاکم طبقه سرمایدار، نه تنها روند قبلی را ادامه نداد، بلکه تخصص خود را در غارت سرمایه های ثابت از ایران و سرمایه گذاری برای ثروت اندوزی شخصی در خارج از یک طرف و نابودی فیزیکی سرمایه انسانی و لذا بخطر انداختن ادامه کاری بهره کشی و تولید ارزش اضافی از نیروی کار برای کلیت نظام سرمایداری در ایران به ارمغان آورده.

در مقیاس تاریخی این میزان تخریب که توسط طایفه قمربنی هاشم با شخم زدن و غارت زیرساختهای اقتصادی و منابع طبیعی و نیروی انسانی صورت گرفته فقط با دوره حمله مغول تطابق دارد.

در بعد اجتماعی و طبقاتی نیز قشر حاکم سرمایه دار،گلی به سر کلیت طبقه خودش نزد. نتیجه عملکردش، گسترش تضادهای طبقاتی، به حد انفجار رساندن طبقه کارگر و دیگر اقشار زحمتکش است که منجر به اعتراضات هدفمند و تولد رهبران عملی قابل ، قادر و جسور طبقه کارگر از نوع هفت تپه و فولاد در سراسر ایران شده،  رهبران طبقه ای که حاضرند اداره امور راخود بدست گیرند بر همگان نمایان است.

در چنین شرایطی هربورژوائی که وارث رژیم فعلی شود،برای دهها سال مشقتبار مسئولیت باسازی و راه اندازی یک سیستم سرمایداری متعارف به گردنش آویزان است، در شرایطی که احاد طبقه سرمایدار امنیت سرمایگذاری ندارد و طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان نیزحتی یک اپسیلون از مطالباتشان کوتاه نخواهند آمد، راه حل سرمایداری روی میز آقای پهلوی نیز حد اقل برای دو دهه رنگ باخته است.

همانطور که گفتم آقای پهلوی بخش تیز هوش و پراگماتیکتر طبقه بورژوا را نماینگی میکند. تصور میکنم تجربه تاریخی برزیل را مد نظر دارند که وضعیت فروپاشیده چرخه تولید در اواخر حکومت دیکتاتوری نظامیان در برزیل که صاحبان صنایع صرفا با پر کردن جیب خود، همه کارخانجات را به ورشکستگی کشیده بودند و هیچ منابعی برای باز تولید نگذاشته بودند و فلاکت اقتصادی بیداد میکرد و حکومت نظامیان هم توان ادامه کنترل امور به سیاق گذشته را نداشت. راه حل حزب کارگران (که در دهه هشتاد میلادی تاسیس و لولا دسیلوا رهبر اتحادیه فلزکاران از بنیانگذاران آن بود) که حاکی از بدستگیری و سازماندهی کل چرخه تولید و توزیع توسط خود کارگران بود و از پائین و در عمل شروع شده بود و به اصطلاح جواب میداد. در انتخابات سال ٢٠٠٢ هم حزب کارگران را بقدرت رساند و لولا رئیس جمهور شد و حزبش با برنامه های رفاهی و فقرذائی توانست برزیل را از یک کشور ورشکسته سرمایداری به یک قطب اقتصادی تبدیل کند، که البته ناگفته نماند جناحهای راست بورژوازی در نقش اپوزیسیون خود را حفظ کردند تا در این فرصت، تجدید قوای سیاسی واقتصادی کرده و با انگشت گذاری روی نقاط ضعف و وعده خلافی های حزب حاکم در انتخابات بعدی قدرت را بدست گیرند و تولید ارزش اضافی و حاکمیت سیاسی مبتنی بر آن را آنطور که میخواهند سازمان دهند.

تا آنجا که از اظهارات آقای رضا پهلوی در مصاحبه با صدای آمریکا متوجه شدم، ایشان ترجیح میدهند که امر دشوار باسازی ویرانه ای بنام ایران را به جریانات سوسیالیست و سوسیال دموکرات بسپارند و بنظر میآید بلحاظ سیاسی مدل اسکاندیناوی را مد نظر دارند.

اینکه آقای پهلوی با محبوبیتی که بین جمهوریخواهان سکولار پیداکرده تا چه حد بتواند هم طبقه ای هایش را به این تز سیاسی متقاعد و گرد آن بسیج کند را باید به نتیجه دیالوگ درونی این طبقه موکول کرد.

سوال ۴

معنای این چرخش برای چپ ها و سوسیالیست ها و طبقه کارگر چی است؟

طبقه کارگر باید متوجه شود که دشمن دانا بلندش کرده است، وباید هشیار باشد که نادان دوست برزمینش نزند. کارگر سوسیالیست باید به پتانسیل قدرت طبقاتی خویش در اداره کشور از چرخ تولید و توزیع گرفته تا اداره شورائی  کلیه امور مملکتی ایمان راسخ تری داشته باشد و با وحدت و تشکیلات و با بکارگیری سوسیالیسم علمی و انقلابی دست در دست دیگر اقشار زحمتکش، جامعه را از این فلاکت خانمانسوز رها کند.

سوال ٥

در خاتمه جمعیندی شما چی است. این چه تاثیری بر سیر رویدادها و قطب بندی چپ و راست در ایران دارد؟

تاثیر این رویدادها در دو وجه قابل بررسی است؟

نخست، در وجه اجتماعی برای عامه مردم روشن میکند که در این وضعیت اسفبار موجود منتظر هیچ ناجی از کمپ بورژوازی نباشند و توجهشان را به کمپ کارگران سوسیالیت متمرکز کنند.

دوم اینکه در وجه سیاسی کلیه جریانات و احزاب سیاسی چپ و راست اپوزسیون (قشر حاکم طبقه سرمایدار را در موقعیت قماربازی میدانم که در حال کیسه کردن اندوخته هایش و بفکر خروج از کازینو درپناه تاریکی شب است و در این ارزیابی از آن عبور میکنم).

بسیاری از جریانات طیف راست که امید به دگردیسی نظام حاکم و متعارف شدن آنرا از دست داده اند، وظیفه خود را در تدارک و مدیریت گذار میبیند، این طیف دورنمای روشنی از آنچه در انتظارش هست ندارد و منتظر معجزه ای آنچنانی از مجلس موسسان آتی استو طرح و برنامه را به آینده موکول میکند و در حال حاضر نیروی اجتماعی قابل اتکائی هم نتوانسته گردآورد. تا اینجای کار افق آقای رضا پهلوی روشنتر بنظر میرسد، صندلی اپوزیسون مطمئن تر از حاکمیت است، باید سیر تحول و تکامل این نظریه را زیر نظر داشت.

و اما طیفی که خود را چپ میداند، اینکه چپ کدامین اقشار و طبقات را نمایندگی میکنند از تئوری و عملکردشان مشخص میشود. طبیعی است که ما توجه خاصمان به چپ کارگری و سوسیالیست و کمونیسم کارگری است. در شرایط اختناق حاکم بسیار دشوار است که دریابیم علیرغم تماسها و ارتباطاتی که این احزاب با فعالین کارگری دارند، طبقه کارگرکدامین حزب و سازمان را بعنوان ابزار نهائی اعمال حاکمیت در جامعه و پایان دادن به فلاکت موجود برمیگزیند. البته احزاب موجود نباید انتخاب شدن خویش را قطعی  بشمارند، زیرا که اگر طبقه کارگر در میدان عمل به این نتیجه برسد که سیاست، برنامه و عملکرد احزاب موجود برای برقراری "یک دنیای بهتر" کافی و یا مناسب و بروز نباشد، میرود و حزب خود را میسازد.

در پایان این ضرب المثل برایم مصداق دارد. یک سیب بالا میآندازی، هزار چرخ میخورد تا بزمین برسد. باید دید با این چرخشها به چه میزان از مدار فعلی خارج میشود و یا در این مدار ادامه میدهد.