اما در مورد آنسوى دو قطبى حق و باطل. به سوال محورى رفيق مهتدى برگرديم:
"مساله مورد بحث بسيار روشن است: آيا رفيق حکمت قائل به اين هست که در کردستان عراق يک قيام مردمى صورت گرفته است، قيامى که کمونيستها بايد از آن پشتيبانى کنند، جنبههاى راديکال آن را تقويت نمايند، جناح کارگرى و سوسياليستى را در آن مورد پشتيبانى قرار دهند؟ يا برعکس اين حرکت را يک "عصيان" ناشى از تحريکات ناسيوناليستى، يک "پانزده خرداد" يک "جنبش افغانستان" ديگر ميدانند که شايسته هيچگونه پشتيبانى از سوى کمونيستها نيست و بايد افشاء و طرد شود؟"
از تکرار دو قطبى کذايى "يا اين يا آن" بگذريم و به اين سوالات جواب
بدهيم. بنظر ميرسد رفيق مهتدى کلمه قيام را در نوشتهاش به تناوب به معناى عام (خيزش،
نهضت، جنبش و مبارزه) و به معناى خاص (اقدام به عمل مسلحانه تودهاى عليه قدرت
حاکمه) بکار ميبرد. انرژى زيادى صرف اين ميشود که ثابت شود مردم کردستان عراق (و
جنوب عراق نيز) پس از ختم جنگ عراق و آمريکا عليه دولت عراق بپاخاستهاند، و از
جمله بعنوان دفاعى از بحث دو فاز ظفرمندانه گفته ميشود که اگر مردم بپا نخاستند پس
چطور شد آواره شدند! گويى طرف مقابل نفس وقوع خيزش سياسى و نظامى مردم در کردستان
عراق را انکار کرده است. من و رفيق مهتدى هردو اخبار راديو و تلويزيون را گوش
کردهايم و روزنامههاى وقت را خواندهايم و حتما ميدانيم که پس از ختم جنگ در جنوب
و شمال کردستان اعتراضات مردم بالا گرفت و به سرعت به يک تعرض نظامى وسيع عليه رژيم
عراق منجر شد. هرکس يادش است که شهرهاى کردستان عراق تصرف شد. بهرحال به هردو معنى
عام و محدود کلمه روشن است که قيام مورد اشاره رفيق مهتدى در کردستان عراق صورت
گرفته است. هم در جزوه من و هم در قطعنامه دفتر سياسى اين مساله مورد اشاره است و
حتى فرض گرفته شده است. اگر مشکلى هست لابد بر سر برخورد به اين قيام (کلى و يا خاص)
است. ارزيابى رفيق مهتدى صريح، روشن و قابل فهم است و من بعنوان کسى که عمرى را در
سر و کله زدن با پوپوليسم صرف کرده است (و ظاهرا امروز بايد گفت هدر داده است) زير
و بالاى اين موضع را بخوبى ميشناسم. مقوله کليدى در اين ديدگاه خلق يا مردم و خلقى
يا مردمى است. آيا منصور حکمت قائل است به اينکه در کردستان عراق يک "قيام مردمى"
رخ داده است؟ منصور حکمت مدتهاست با چنين مقولاتى حرکتهاى سياسى و اجتماعى را درک و
توصيف نکرده است و فکر ميکرده بقيه هم مجاب شدهاند که چنين نکنند. قيام مردمى يعنى
چه؟ آيا کلمه مردمى به معناى "توسط مردم" و "با شرکت مردم" است؟ اگر اينطور است اين
مشخصه همه حرکات همه گير اجتماعى است. باور کنيد پانزده خرداد و از آن روشنتر جنبش
افغانستان هم با اين ملاک بشدت "مردمى" بودهاند. دو طرف دعواى ترک و ارمنى در
شوروى جنبشهاى مردمى قرار گرفتهاند، از جنبش استقلال طلبانه ليتوانى مردمىتر کسى
جنبشى سراغ دارد؟ يا کروآتها در يوگسلاوى، يا صربها در کروآسى؟ جنبش اعتراضى
طرفدار بازار در بلوک شرق فوقالعاده مردمى بود. به اين معنى من اتوماتيک از هر
جنبش "مردمى" دفاع نميکنم و چنين دفاعى را موضع "کلاسيک" کمونيستى قلمداد نميکنم.
در مورد هريک از اين جنبشهاى فوق ملاحظات ايدئولوژيکى، سياسى و در يک کلام
طبقاتىاى دارم که مرا از پشتيبانى اتوماتيک از آنها به صرف مردمى بودنشان
بازميدارد.
اما "مردمى" و "خلقى" در تفکر پوپوليستى و همينطور در تبيين امروز رفيق مهتدى فقط ،
و يا حتى لزوما، معناى ابژکتيو و دموگرافيک فوق را ندارد. اين کلمه بيش از آنکه به
دخالت خود مردم برگردد به "مصالح و آرمانهاى" آنها رجوع ميکند و لذا داراى يک بار
مثبت سياسى است. جنبش مردمى يعنى جنبشى براى مردم و به نفع مردم. از همين رو است که
همين کلمه کافى است که رفيق مهتدى ضرورت پشتيبانى کمونيستها را مستقيما از اين خصلت
يک جنبش استخراج کند. تقلاى زيادى که ايشان در درون يک حزب کمونيستى براى ارشاد و
تهييج در مورد مشقات مردم و اصالت مطالبات آنها ميکند از همينجا سرچشمه ميگيرد. در
بحث عليه پوپوليسم ما اين جنبه مقوله خلقى و مردمى را هم نقد کرديم و اين وجه اصلى
نقد پوپوليسم بود. من نميتوانم دوباره از نو فقط براى مصرف اين پلميک "خطوط عمده" و
"اسطوره" و "دوجناح" و "مساله ارضى" وغيره بنويسم. همينقدر اشاره ميکنم که کمونيسم
با مقوله طبقات و با ملاک مصالح و منافع کارگرى به جنبشها نگاه ميکند و مردم يا خلق
را نه يک کليت واقعى و يا تحليلى معتبر در تبيين جامعه، بلکه مجموعهاى از طبقات
حتى متخاصم ميداند. در نقد پوپوليسم ما نشان داديم که چگونه متوسل شدن به مقولات
خلق و مردم و خلقى و مردمى تلاشى است از جانب گرايشى در درون بورژوازى که ميخواهد،
عليرغم بازشدن شکاف کارگر و بورژوا در جامعه نوين سرمايهدارى، هنوز منافع خود را
منافع عموم قلمداد کند و نيروى طبقه کارگر را پشت پرچم بورژوازى اپوزيسيون گرد
بياورد. ما نشان داديم که چطور حل کردن مقوله طبقه در مقوله خلق و تبديل کردن
مبارزه کارگر به زيرمجموعهاى از مبارزه مردم و خلق (بعنوان جناح يا گرايش راديکال
و سوسياليستى درون جنبش عموم خلقى) در واقع جز آويزان شدن به انقلابيگرى کارگر براى
ترقىخواه جلوه دادن بورژوازى اپوزيسيون چيزى نيست. ما نشان داديم، و بويژه با
بحثهاى کمونيسم کارگرى با عموميت بيشترى تاکيد کرديم، که تبيين انقلابات و حرکات
تودهاى بصورت "يک جنبش با جنبههاى مختلف" يک توهم بورژوايى است و در جهان واقعى
با جنبشهاى اجتماعى متفاوت، ولو در گير با هم، روبرو هستيم و لذا کارمان تقويت جنبش
مستقل طبقه خودمان است که "جنبه راديکال" هيچ جنبش ديگرى نيست. اين گفتهها را
امروز دارند بعنوان نظراتى که سيماى حزب کمونيست را ترسيم ميکند و به آن اعتبار
ميدهد در ميان کارگران اشاعه ميدهند. تلاش براى فهميدن اين نگرش به حرکات سياسى
واجتماعى "مردم" حداقل انتظارى است که از کسى که دوست داشته بعنوان عضو فراکسيون
کمونيسم کارگرى شناخته شود ميرود. بازگشت به فرمولبندى "جنبش و قيام مردمى" عقب گرد
غير قابل توجيهى از اين مواضع است.
به اين ترتيب پاسخ من به سوال وقوع و يا عدم وقوع يک قيام مردمى در کردستان عراق به
معنى ابژکتيو کلمه (شرکت تودههاى مردم) مثبت است. ولى جنبه سوبژکتيو سوال، يعنى
کاربرد کلمه مردمى با يک بار مثبت سياسى که گويا بايد زيربناى شيوه برخورد
کمونيستها را تشکيل بدهد، از نظر من نامعتبر و عقب مانده است. تحولات کردستان عراق
حاکى از تحرک و فعل و انفعال جنبشهاى اجتماعى گوناگون بود که نميتوان همه آنها را
زير تيتر کلى قيام مردمى جمع کرد و برخوردى عمومى به کليت آن کرد. در اين تحولات
روندهاى پيشرو کارگرى و سوسياليستى را در کنار و در کشمکش با تحرکات عقبمانده و
ارتجاعى طبقات دارا ميبينيم. عنصر انقلابى و ارتجاعى، حرکت کارگرى و بورژوايى،
همراه هم به ميدان کشيده ميشوند. آنچه رخ ميدهد، در شعارها، در قيام، در شکست، در
آوارگى، در ذهنيات و روانشناسى مردم، در سازمانيابىها و تفرقهها و غيره، حاصل
تکامل و پيشرفت و پسرفت يک جنبش نيست. محصول کار و کشمکش جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى
متفاوت است. به اين ترتيب آيا من از اين قيام مردمى پشتيبانى ميکنم؟ در اين
رويدادها من بطور مطلق فقط از جنبش طبقاتى خودم پشتيبانى ميکنم و در آنهم تنها بر
اقدامات درست و روشنبينىهايش صحه ميگذارم. جدا کردن اين جنبش از تمامى تحرکات
سياسى و نظامى غيراز آن را هم شرط پشتيبانى واقعى از آن ميدانم.
در قبال حرکتهاى به معنى اخص غير کارگرى و غير سوسياليستى، نظير جنبش ملى، من
ازخواست دموکراتيک و آرمان برحق رفع ستم ملى پشتيبانى ميکنم بى آنکه لزوما از جنبش
معينى که در يک دوره معين تحت لواى اين خواست برپا شده است و يا از اشکال عملىاى
که اين جنبش به خود گرفته است نيز دفاع کنم. در اين مورد معين، يعنى در قبال عملکرد
جنبش ملى در کردستان عراق در متن بحران خاورميانه، بطور مشخص نه فقط از آن پشتيبانى
نميکنم بلکه معتقدم اين جنبش خود را در متن ارتجاع امپرياليستى در منطقه يافت، در
سطح جهانى آب به آسياب معماران نظم نوين جهانى ريخت، و يکى از سهمداران اصلى هم در
قيچى کردن روند رو به رشد مبارزه کارگرى و سوسياليستى و هم در بخون کشيده شدن و
آوارگى مردم در کردستان عراق بود.
در مورد قيام به معنى خاص، يعنى عمل مسلحانه تودهاى براى در هم
کوبيدن ابزارهاى اعمال قدرت رژيم حاکم هم به سماع عارفانه دچار نميشوم. قيام به اين
معنى خاص و در ابعادى که بخود گرفت تاکتيک اين مقطع جنبش طبقاتى من نبود بلکه اقدام
مورد نظر جنبش ملى در کردستان بود. من معتقدم که جنبش کارگرى و پيشرو در کردستان
عراق بدون مسلح شدن و بدون قيام به جايى نميرسد. اما قيام ميتواند زودرس باشد و يا
ابعاد آن از حيطه مورد نظر اين جنبش فراتر رفته باشد. در اين مورد مشخص، که بقول
خود رفيق مهتدى "شوراها از دل قيام شکل گرفتند" و لاجرم نه "قيام از دل شوراها"،
بويژه معتقدم قيام عمومى، به تاسى از خط مشى جنبش ملى که پيروزى را در دسترس و حکم
حکومت کردستان را در جيب خود ميديد، بيش از آنکه بتواند به اراده و تشخيص جنبش
انقلابى طبقه کارگر ربط داده شود، وضعيتى بود که کارگر کرد در عراق عملا خود را در
آن يافت. در پاسخ به سوال "پل صراطى" رفيق مهتدى در مورد پشتيبانى و عدم پشتيبانى
از قيام (به اين معنى اخص هم) به ذکر رئوس موضع خودم اکتفا ميکنم.
١- قيام، خوب يا بد، حلقهاى در حرکت جنبش طبقه کارگر کرد نبود، بلکه
جزئى از استراتژى جنبش ملى و احزاب آن بود و همين حرکت بود که گفته ميشود ابتدا
توسط آمريکا تشويق شد و بعد به آن پشت کرد. بعبارت ديگر، مستقل از بافت قيام
کنندگان و شليک کنندگان اولين گلولهها، قيام تاکتيک جنبش ملى بود که به افق عمومى
تبديل شده بود و در همين چهارچوب بايد بررسى شود. اگر قيام درست بود تاکتيک جنبش
ملى درست بود و اگر غلط بود تاکتيک جنبش ملى غلط بود.
٢- توفيق اوليه قيام گواه پيدايش توان واقعى يک قيام تودهاى ناشى از
تکوين يک جنبش سياسى نبود. از هرکس بپرسيد خواهد گفت، و خود رفيق مهتدى هم عملا با
بحث "شکست خارجى - قيام داخلى" همين را ميگويد، که بحث بر سر استفاده از فرصت ناشى
از تلاشى قدرت حاکمه بود. اين در وهله اول اين را نشان ميدهد که رجوع به اين قيام
صرفا بعنوان خيزش تودهها فاکتورهاى مهمى را کمرنگ ميکند. يک وجه اين پديده پرشدن
خلاء قدرت حکومت مرکزى توسط مردم و نيروهاى مسلح بود و نه يک تفوق بىچون و چرا در
صحنه نظامى. ميدانم که "امن" و "استخبارات" در مقابل مردم شديدا مقاومت کردند. اما
گمان نميکنم در محاسبات قبلى و "کلاسيک" کسى از قيام در کردستان عراق، تصور ميشده
است که ارتش عراق در حاشيه بماند. کما اينکه وقتى اين ارتش دخالت ميکند و ميبينند
که هليکوپترهايش را هم دارد، قيام، برخلاف انتظارى که از يک قيام تودهاى ميرود، با
مقاومت بسيار اندکى (به نسبت سرعت و دامنه پيشروىهايش) مضمحل ميشود. واقعيت
بنابراين نشان داد که ايده بورژوازى کرد مبنى بر استفاده از فرصت براى يک تفوق
نظامى حداکثر و همه جانبه اشتباهآميز بوده است، چرا که هرچند ضعف حکومت مرکزى و
فلج شدن نيروهايش فرصتهاى مادىاى براى پيشروى سياسى و بخشا نظامى فراهم ساخته بود
که ميبايست استفاده شود، قيام و پيشروىاى در اين ابعاد با توجه به آتش بس عراق و
آمريکا و دورنماى بقاى رژيم عراق براى کسى که توان حفظ تصرفاتش را بطور عينى ندارد
عميقا اشتباه بود و ذوق زدگى پوپوليستهاى دلسوز به حال خلق از اين پيشروى از آن هم
اشتباهتر. در يک کلمه ايده قيام مردمى با تعبير "کلاسيک" و استنتاجاتى کلاسيکتر
بايد، بخصوص اگر فرد پس از پايان مراسم تقديس تودهها هنوز دنبال ايفاى نقشى پيشرو
در آينده هست، جدا تعديل شود.
٣- در مورد خود قيام کنندگان و موقعيت اجتماعى و طبقاتى آنها تصوير
ناقص و گمراه کنندهاى در نظرات مدافعين امروزى ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست و
از جمله رفيق مهتدى ترسيم ميشود. گويا همه پيشرويها و تصرفات کار کارگر و زحمتکش
کرد در همين قامت اجتماعى و طبقاتىشان، و از آن شورتر کار شوراهاى بعدى، بوده است.
روشن است که کارگر و فعال شورائى "خلال قيام" در تعرض مسلحانه به کانونهاى قدرت
سياسى و بوروکراسى ادارى رژيم عراق شرکت کردند و چه بسا جلو افتادند. اما هيچ آدمى
که به عقل خود احترام بگذارد را نخواهيد يافت که در تصوير خود از رويدادهاى مسلحانه
کردستان عراق سازمانهاى مسلح اپوزيسيون ملى و شمار عظيم مسلح شدههاى خود رژيم در
کردستان ("جاشهاى" سابق که ظاهرا توسط قيام غسل تعميد انقلابى يافتهاند و ديگر
عشاير ناميدن آنها رفيق مهتدى را برآشفته ميکند) را از قلم بياندازد. هيچ آدم جدى
را نخواهيد يافت که پيشرفت قيام را فقط در قدرت آتش نيروهاى جمع شده جلوى مقر رژيم
در سليمانيه خلاصه کند و کل موازنه نظامى جديد که با منفعل شدن نيروهاى رژيم از
يکسو و بسيج شدن دهها هزار پيشمرگ سابق و يا جديدا خط عوض کرده مسلح در برابر
نيروهاى دولتى بوجود آمده را نديده بگيرد. اگر تصوير قيام فقط کارگرى و اساسا
شورايى رفيق مهتدى را بپذيريم آنوقت بايد مثل خود ايشان حيرتزده شويم که چرا اين
جنبش مسلحانه کارگرى با تکان خوردن ارتش عراق به هزيمت ميافتد. يا حيران شويم که
چرا شوراها پس از ايندر و آندر زدنهاى متعدد در هنگام ضد حمله رژيم فقط ميتوانند يک
نيروى ٣٠٠ نفره گرد بياورند و براى فرماندهى آن از ملابختيار استمداد بطلبند، که
چرا اسلحهها و مهمات مصادره شده به انبارهاى جبهه راه پيدا ميکند، که چرا از ميان
ايادى رژيم سابق فقط غير کردها را از بالاى ساختمانها پائين مياندازند و خود
جاشهاى سابق با مصونيت کامل انقلابى مجرى و يا نظارهگر اينگونه مراسماند، چرا
جنبش شورايى و کارگرى قيام کرده اموال سرمايهداران کرد را دست نخورده ميگذارد،
رئيس سابق کارخانه فلان را، پس از گذاشتن ميليونها دينار از پول کارخانه به حساب
جبهه، سر جايش ابقاء ميکند و جلوى رفت و آمد کارگران مزاحمت ايجاد ميکند. اگر تصوير
يکجانبه رفيق مهتدى بتواند با تبديل جنبش ملى کردستان عراق به کمون پاريس ثانى عضو
زير ٢٠ سال حزب کمونيست را چند هفته اى گيج کند و يا گروههايى نظير MLP آمريکا را،
که به ضرب توهم به انقلاب کارگرى "پشت پيچ بعدى" هوادارانشان در نيويورک را سرپا
نگاه ميدارند، به زندگى اميدوار کند، براى عضو قيام مردمىديده حزب کمونيست ايران
فقط ميتواند بعنوان يک نمونه از آژيتاسيونهاى سطحى چپ سنتى نشنيده گرفته شود. فعال
حزب کمونيست سابقهدارتر و در امر قيام تودهاى مجربتر از اين است که با اين روش
برخورد سرگرم شود. همه ما بخاک افتادن کارگر و زحمتکش جلوى پادگانهاى رژيم شاه و
تشکيل کميتههاى انقلاب اسلامى بنام قيام سر هرکوچه را يادمان است. در "قيام مردمى"
فقط کارگران و زحمتکشان شرکت نميکنند، همه، از دانشجو و دانش آموز تا پسرحاجى بنز
سوار عضو انجمن ضدبهايى و ساواکى سابق، شرکت ميکنند. قيام کارگرى و بلشويکى چيز
ديگرى است. اينجا ديگر ضرورى است قيام از دل شورا و جنبش کارگرى برخاسته باشد و نه
برعکس. اينجا ديگر ارتش بيطرف و خنثى نميماند، اينجا ديگر ارگانهاى حاصل قيام،
عمرشان هرچه باشد، از طبقه قيام کننده تشکيل ميشود و لازم نيست براى هيچ جبهه مسلح
بورژوايى کلاهشان را بردارند. قيام مردمى قطعا ارزش خودش را دارد. اما کارگرشرکت
کننده در قيام از شوق و ذوق کسانى که بطور کلى قيام را تقديس ميکنند و تناقضات
سياسى و نظامى ناشى از خصلت فوق طبقاتى و "مردمى" آن را يا نميبينند و يا بر آن
سرپوش ميگذارند، زيان ميبيند. قيام و خيزش مسلحانه در کردستان عراق کارطيفى از
نيروهاى اجتماعى و طبقاتى با منافع متفاوت و متضاد بود. اين در جزوه قبلى من، که
گويا آنقدر راجع به قيام تودهاى ساکت است که آيه شريفه "پس چرا آواره شدند" در
قبال آن نازل شده، بهمين صورت آمده است.
با اين مقدمات روشن است که پاسخ من به سوال پشتيبانى يا عدم پشتيبانى از قيام مسلحانه در کردستان عراق يک آرى يا نه ساده نيست. من ابراز وجود مسلح کارگر کرد در اين دوره را در ابعاد مشخصى درست و بجا ميدانم، اما از قيام همگانى در ابعادى که بخود گرفت و از جنبش تصرف شهرها و مناطق نفت خيز پشتيبانى نميکنم. بنظر من خيزشى در اين ابعاد بدليل هژمونى جنبش پيشمرگانه اپوزيسيون ملى و بر مبناى افق کسب قدرت در باد آمريکا بطور زودرس به کارگر و زحمتکش کرد تحميل شد. بنظر من جنبش کارگرى ميتوانست مسلح شود، از طريق درگيرىهاى محدود و موضعى و اساسا با ايجاد يک صف مسلح و سازمان يافته کارگرى وجود فضاى آزادى سياسى و قدرت عمل کارگرى چه در برابر رژيم عراق و چه در برابر اپوزيسيون ملى، که دير يا زود از سرکوه و از تهران و واشنگتن برميگشت، را براى دورهاى طولانى تر تضمين کند. بنظر من جنبش مسلحانه تعرضى و معطوف به تصرف مناطق و آزاد سازى کردستان گريزى از اين نداشت که اولا، به امتداد سياست دخالتگرانه آمريکا وابسته شود و با آن تداعى شود، ثانيا، تحت هژمونى سياسى و نظامى اپوزيسيون ملى قرار بگيرد و ثالثا، به يک جنگ مرگ و زندگى زودرس با ارتش عراق کشيده شود که براى حفظ موجوديت خود ناگزير تعرض ميکند. اين اتفاقى است که افتاد. بنظر من سطح رشد جنبش کارگرى و سوسياليستى در کردستان عراق (و مهمتر از آن در کل عراق)، از نظر سياسى و درجه تشکل، مقدماتيتر از آن بود که اين جنبش بتواند در شيپور قيام مسلحانه نهايى بدمد. وظيفه اصلى تقويت اين ابعاد جنبش طبقاتى کارگران در متن ضعف دولت مرکزى و زير سايه قدرت دفاع مسلحانه جنبش کارگرى از خود بود. ايجاد قدرت دوگانه در قبال رژيم و اپوزيسيون و بىاثر و بيخطر نگهداشتن نيروهاى دولت مرکزى و بورژوازى خودى براى دورهاى هرچه طولانىتر، که در آن بتوان ارگانهاى عمل مستقيم و اقتدار تودهاى را رشد داد و تحکيم کرد، اين بنظر من ميبايست محتواى سياست نظامى مستقل جنبش کارگرى در اين دوره باشد.