قطعنامه
در مورد اوضاع
سياسي ايران
(جنبش
سرنگوني)
پيشنهاد
کننده: کورش
مدرسي،
حمايت
کنندگان: اسد
نودينيان،
فاتح شيخ،
بهرام مدرسي،
امان کفا، ثريا
شهابي، خالد
حاج محمدي،
امان کفا،
عبدالله
دارابي
الف - ويژگي
اوضاع سياسي
کنوني ايران
ترکيب متناقض
گسترده تر شدن
نفرت از جمهوري
اسلامي، تبديل
سرنگوني به
بستر اصلي
اعتراض مردم و
گستردگي
اعتراضات
پراکنده و غير
متحد مردم از يک
طرف و سردرگمي
و حاکم شدن جّو
انتظار در ميان
مردم از طرف ديگر
است. اين
وضعيت حاصل
عوامل متعددي
است:
1- شکست
دوم خرداد،
شکست افق
"اپوزيسيون
درون رژيم" و
"اپوزيسيون
طرفدار رژيم"
بود. با شکست
دو خرداد در
ابعاد اجتماعي
محقق شده که تنها
راه معتبر براي
خلاصي از وضع
موجود سرنگوني
جمهوري اسلامي
است. خوش خيم کردن
جمهوري اسلامي
يک خيال باطل
است و دو
خرداد همان
طور که ما
گفته بوديم چيزي
جز پلاتفرم سياسي
براي حفظ
جمهوري اسلامي
نبوده و نيست.
2- با اين
شکست دو خرداد
بعنوان يک بازيگر
قابل اعتناي سياسي
از صحنه جامعه
حذف گرديد و
همراه آن بخش
اعظم جريانات
دو خردادي و
اپوزيسيون
سنتي ملي –
اسلامي تجزيه
شدند. بخش
اعظم اين جنبش
به سمت اردوي
سرنگوني طلب
چرخيد که بخش
مهمي از آن به
سمت اپوزيسيون
ناسيوناليست طرفدار
غرب چرخيد. اين
جريانات در
قالب جمهوري
خواهان، اکثريت،
و غيره در
مدارهاي دور و
نزديک حول
مرکز اپوزيسيون
راست، يعني
رضا پهلوي و
جريانات
مشروطه طلب،
به گردش در
آمدند. بخش کوچکتر
اما ميليتانت
تر، آرمان
خواه تر و
جوان تر اين
جنبش به سمت
اپوزيسيون
سرنگوني طلب
چپ و کمونيست
متمايل شد و
در مدار دور يا
نزديک به دور سياست
هاي حزب حکمتيست
به گردش در
آمد. باقي
مانده دو
خرداد که تعلق
سياسي و ايدئولوژيک
عميقتري با
جمهوري اسلامي
داشت در هراس
از سرنگوني کل
حکومت اسلامي
در مقابل مردم، سردرگم
و بي راه چاره
در دامان
جمهوري اسلامي
به فعاليت
آکادميک و
فرهنگي اسلامي
بازگشت.
3- تا
قبل از شکست نهائي
دو خرداد
کشمکش اصلي در
جامعه حول رقابت
ميان جنبش
سرنگوني،
بطور کلي، و
دو خرداد و
اپوزيسيون
طرفدار رژيم در
تبديل شدن به
پرچم اعتراض و
نارضايتي
مردم بود. با
شکست دو خرداد
اين رقابت از
ميان رفت و
صورت مسئله
جامعه به "کدام
سرنگوني؟" و
"سرنگوني
چگونه؟" تبديل
شد.
4- همراه
با بي ربط شدن
پرچم دو خرداد،
پرچم "ضد دو
خردادي" و پرچم
علي العموم
ضد رژيمي و
سرنگوني طلبي هم
فاقد جنبه هويتي
متمايز کننده
گرديد. با
شکست دو خرداد
رقابت براي
جلب مردم و
براي سازمان
دادن سرنگوني
جمهوري اسلامي
به درون صف
جنبش سرنگوني
و ميان پرچم
راست و پرچم
چپ در اين ميدان
منتقل گرديد.
5- ناتواني
دو خرداد در
پاسخ گوئي به
ابتدائي ترين
نيازهاي
اقتصادي مردم
و تعميق فلاکت
در ميان بخش
هاي وسيع مردم
پوپوليست ترين
و ارتجاعي ترين
بخش رژيم را
با يک پلاتفرم
اقتصادي براي
مقابله با فقر
و فلاکت به ميدان
آورد و محمل
عروج جريان
احمدي نژاد
گرديد. جمهوري
اسلامي در
مقابل مردم و
در مقابل بن
بست کامل سياسي
و اقتصادي خود
فشرده ترين نيروي
ارتجاعي و هسته
ايدئولوژيک خود
را به ميدان
آورد و به آخرين
سنگر ممکن
رفت. با شکست اين
آلترناتيو يافتن
جانشيني توسط جمهوري
اسلامي بسيار
بعيد است.
6- با
تبديل سرنگوني
به بستر اصلي
مبارزه در
جامعه، پيروزي
جنبش سرنگوني بيش
از هر چيز موکول
به اتحاد مردم
به گرد يکي از
دو پرچم موجود
در اين جنبش
گرديد. مردم در
مقابل يک
انتخاب قرار
گرفتند. بدون
چنين انتخابي
جنبش سرنگوني
فاقد قطب نما،
فاقد رهبري و
فاقد امکان پيروز
شدن است.
7-
اپوزيسيون
ناسيوناليست
پرو غرب در
شرايط کنوني
به دلايل زير فاقد
امکان تامين پيروزي
جنبش سرنگوني
است:
i.
انقلاب ٥٧
ايران، همراه
با طبقه کارگر
و کمونيست ها،
بورژوازي ايران
را نيز بالغ
کرد. اپوزيسيون
ناسيوناليست
پرو غرب يک نيروي
سرنگوني طلب
است اما خواستار
سرنگوني
جمهوري اسلامي
بدون افتادن
قدرت به دست
مردم و طبقه
کارگر است. اين
اپوزيسيون در
ترس از مردم
به صحنه آمده
و قدرت يافته تلاش
ميکند تا با
بخش هائي از
خود دستگاه
جمهوري اسلامي
کنار بيايد و قدرت
را از بالا و
حتي المقدور
بدون دخالت
مردم بدست بگيرد.
طرح رفراندم
براي سرنگوني
جمهوري اسلامي
و طرح هاي خيالي
در مورد انواع
انقلابات "مخملين"
و "زرد" و "نارنجي"
و غيره همگي
راه حل هائي
براي سرنگوني
جمهوري اسلامي
بدون دخالت
مستقيم مردم
در قدرت سياسي
است. اين روش
ها در مقابل
جمهوري اسلامي
و اسلام سياسي
که در جامعه ريشه
دار هستند،
ناتوان است. اين
سياست ها، حتي
به عنوان سياست
هاي راست،
فاقد قابليت
سرنگون کردن جمهوري
اسلامي هستند.
ii.
يکي از
ارکان جذابيت
و قدرت ناسيوناليسم
عظمت طلب ايراني
حمايت دولت هاي
غربي، و بويژه
آمريکا، از
آنان و تداعي
کردن خود با
فرهنگ و تمدن،
و ارزش هاي پيشرفته
غربي و مدرنيسمي
است که جامعه
ايران تشنه آن
است، ميباشد.
اين اپوزيسيون
از نظر سياسي
نيز دولت هاي
غربي و بويژه
دولت آمريکا
را به عنوان يک
اهرم قدرت
وارد معادله سياسي
ايران نموده
است. دامن زدن
به توهم در ميان
مردم به نجات
از طريق آمريکا،
توهم پراکني پيرامون
تاثيرات فشار
سياسي،
اقتصادي و
نظامي آمريکا
به جمهوري
اسلامي و تلاش
براي استفاده
از آمريکا به
عنوان کاتاليزور
سازش با بخش
هائي از
دستگاه دولت
جمهوري اسلامي
از جمله مباني
استراتژي سياسي
اپوزيسيون
راست است.
iii.
اما پديدار
شدن نتايج مصيبت
بار سياست
"ضربه پيشگيرانه"
آمريکا براي
مردم عراق از يک
طرف و تضعيف آمريکا
در مقابل اسلام
سياسي و جمهوري
اسلامي منجر
به از دست
دادن بخش اعظم
عضله آمريکا براي
اعمال فشار بر
جمهوري اسلامي
شد. همراه اين تغيير
تناسب قوا جذبه
آمريکا، جذابيت
چشم دوختن به
آمريکا و
همراه آن افق
تغيير رژيم با
کمک آمريکا
لطمه جدي خورد.
و اپوزيسيون
راست پيش از
هر نيروي سياسي
ديگري توکل
مردم به خود
را از دست داد.
iv.
سياست
آمريکا در
بحران غني سازي
اورانيوم در
مقابل جمهوري
اسلامي
ناسيوناليسم
راست پرو غرب
را با عميق ترين
بحران سياسي و
ايدئولوژيک
تاريخ خود
روبرو کرده
است. بحراني
که بدون ترديد
با خشن تر شدن کشمکش
ميان آمريکا و
جمهوري اسلامي
منجر به
تحولات بسيار
جديي و صف بندي
تماما جديدي
در اين اپوزيسيون
خواهد شد.
1
- سياست
آمريکا در
مقابل غني سازي
اورانيوم
توسط جمهوري
اسلامي تلاش
براي ممانعت
از دست يابي ايران
به تکنولوژي
هسته اي از سياست
ضربه پيشگيرانه
که ناظر بر
قلدري مطلق
آمريکا بر
جهان است ناشي
ميشود. سياست
ضربه پيشگيرانه
در اين مورد
مشخص و تهديدات
آمريکا و
اسرائيل براي
توسل به نيروي
نظامي، که
بدون ترديد بنياد
هاي اقتصادي ايران
را به نابودي
ميکشاند، با
هسته ايدئولوژيک
و فلسفه وجودي
ناسيوناليسم
عظمت طلب ايراني
در تناقض قرار
ميگيرد. ناسيوناليسم
عظمت طلب ايراني
آرمان خود را
ايران صنعتي و
مدرن به شيوه
غربي تعريف ميکند.
اين آرمان با خطر
بازگشت ايران
به "عصر حجر"
در اثر حمله
آمريکا و همچنين
با ممانعت از
دست يابي ايران
به تکنولوژي
هسته اي در
تناقض قرار ميگيرد.
سياست آمريکا
از نظر ايدئولوژيک
و آرماني ناسيوناليسم
راست پرو غرب
را در بن بست
قرار داده است
و اين اپوزيسيون
را در مسير
مخالف آمريکا قرار
ميدهد که براي
آن از نظر ايدئولوژيک
يک خودکشي است.
2
- باختن
عملي عراق به
اسلام سياسي و
جمهوري اسلامي
توسط آمريکا و
ناتواني اپوزيسيون
راست در سازماندهي
هر تحرک جدي سياسي
براي سرنگوني
جمهوري اسلامي،
دولت آمريکا
را به نيروهاي
سناريو سياه
در ايران يعني
مجاهدين و قوم
پرستان و ناسيوناليست
هاي قومي نزديک
کرده است. اما فدراليسم
قومي که امروز
پرچم قوم
پرستان ترک و
کرد و عرب و بلوچ
و غيره است،
نسخه پاشاندن
بنياد هاي
زندگي مدني در
ايران و عراقيزه
کردن اوضاع ايران
در ابعادي به
مراتب وسيع تر
است. اين جهت گيري
جديد آمريکا قدم
ديگري در به
بحران کشاندن
ناسيوناليسم
پرو غرب ايران
است. هم جهتي
دولت آمريکا
به قوم پرستان
و نيروهاي ديگر
سناريو سياهي،
از نظر سياسي،
آرماني و ايدئولوژيک
کل اپوزيسيون
ناسيوناليست
پرو غرب ايران
را، که هويتش
دفاع از "تماميت
ارضي" ايران
است٫ را دچار يک
بحران هويتي ميکند.
3
- سياست
آمريکا در
بحران غني سازي
اورانيوم و
تقويت جريانات
قوم پرست و
باند سياهي در
سياست ايران، جمهوري
اسلامي و
بخصوص جريان
احمدي نژاد،
را در موقعيتي
قرار داده است
که پرچم
آرمانهاي ايران
يک پارچه و ايران
صنعتي و پيشرفته
را از دست ناسيوناليسم
پرو غرب خارج
کند و خود
بدست بگيرد.
4
- اين
تغييرات به
بحران درون
اپوزيسيون
ناسيوناليست
طرفدار غرب
ابعادي داده
است که بخش هاي
مهمي از آن٫
نظير حزب
مشروطه، با
وساطت اکثريت
به "انديشيدن
به نيانديشيدني
ها" يعني به ائتلاف
با جمهوري
اسلامي متمايل
شده است. تحقق
اين امر نه
تنها صفوف
اپوزيسيون
راست ايران را
براي هميشه تغيير
خواهد داد
بلکه براي
جمهوري اسلامي
عمر خواهد خريد.
v.
سياست
آمريکا ناسيوناليسم
راست پرو غرب
را گيج و فلج
کرده است و
همراه با آن
جنبش سرنگوني
که بخش اعظم
افق و اميد
خود را از اين
اپوزيسيون ميگرفت
را گيج
و بي قطب نما
کرده است.
8- شکست
دو خرداد با
توجه به
مقابله دائمي
چپ، بويژه حزب
کمونيست
کارگري در
دوره منصور
حکمت، با دو
خرداد، ميبايست
منجر به دست
بالا پيدا
کردن پرچم و
افق چپ
در جامعه ميشد.
اما چنين نشد:
i.
حزب کمونيست
کارگري ايران
نتوانست
اوضاع جديد
بعد از شکست
دو خرداد را
درک کند. از
دست دادن منصور
حکمت، که تقريبا
همزمان با قطعي
شدن شکست دو
خرداد بود،
تناسب قواي
دروني حزب کمونيست
کارگري را به
ضرر خط حکمت و
به نفع چپ سنتي
ضد رژيمي، که
از نظر افق
جناح ميليتانت
اپوزيسيون
ناسيوناليست
پرو غرب است، را
تغيير داد. حزب
کمونيست
کارگري، که تا
اين زمان
شناخته ترين و
بارز ترين نيروي
چپ در جامعه
است، بخود
مشغول ميشود، عرصه
جامعه واقعي
را ترک ميکند،
در دنياي مجازي
"ضد دو خرداد"
باقي ميماند
فاقد توانائي
متمايز کردن
خود از اپوزيسيون
راست در جنبش
سرنگوني ميشود.
ii. حزب
کمونيست
کارگري از بعد
از کنگره
چهارم خود در
سال ٢٠٠٢، قطب
نماي سياسي
خود را از دست
ميدهد و چون
کشتي سرگردان
در توفان، تلاش
ميکند تا فرصت
طلبانه بر هر موج
سياسي سوار
شود و هر روز
به سمتي ميرود
و در دنياي سياسي
در دنباله رو
اپوزيسيون
راست و جريانات
قومي ميشود.
از همراه شدن
با هخا و
تحرکات
الحواز تا شرکت
در "جنبش گنجي"،
از پايکوبي
براي تحرک ناسيوناليسم
ترک در ماجراي
کاريکاتور تا
همراهي با
فراخوان هاي
حزب دمکرات
کردستان و
پژاک، از پذيرش
صورت مسئله
آمريکا در
بحران غني سازي
اورانيوم تا
دوختن چشم اميد
به نتايج حمله
آمريکا به
عراق، و
بالاخره با چرخش
به مواضع راست
ترين جريانات
سياسي در حمايت
از حمله اسرائيل
به لبنان،
قادر به دادن
تعريف متمايزي
از خود و از پيروزي
جنبش سرنگوني
زاويه طبقه
کارگر نيست و نميتواند
خود را در سياست
روز از اپوزيسيون
راست متمايز
کند.
iii. چپ
جامعه نيز به
اين ترتيب
همراه سقوط
حزب کمونيست
کارگري پرچم
خود در رهبري
جنبش سرنگوني
را از دست ميدهد.
9- جدائي
حزب حکمتيست
از حزب کمونيست
کارگري،
علاوه بر جنبه
هاي متفاوت،
تئوريک، تاريخي،
و جنبشي، از
نظر سياسي
تلاش براي
پاسخ گوئي به
موقعيت جديد سياسي
جامعه ايران
بعد از دو
خرداد و تعريف
پيروزي طبقه
کارگر از جنبش
سرنگوني و تبديل
اين تعريف به
پرچم اعتراض
جامعه به
جمهوري اسلامي
است. نيروي اين
حزب در فاصله
دو سالي که از
تاسيس آن ميگذرد
معطوف به بستن
سدي در مقابل
هژموني راست و
قوم پرستان بر
فضاي سياسي ايران
و باز سازي
اعتماد به چپ در
يک تناسب قواي
سياسي بسيار
نا مناسب تري
از سابق بوده
است.
ب – امروز
سرنوشت جامعه
ايران را
تقابل دو جنبش
اصلي تعيين ميکند.
ناسيوناليسم
راست طرفدار
غرب و جنبش
کمونيستي
طبقه کارگر. طبقه
کارگر و جنبش
کمونيستي اين
طبقه تنها با
تبديل شدن به
محمل، پرچم و
سازمانده
جنبش سرنگوني
و معني کردن پيروزي
جنبش سرنگوني
از زاويه
منفعت طبقه
کارگر به معني
پيروزي براي
جامعه است که
ميتواند جنبش
سرنگوني را از
سرگيجه کنوني
خارج کند، به
عمر جمهوري
اسلامي خاتمه
دهد و بخصوص
جنبش سرنگوني
را به نقطه
شروع يک
انقلاب بي
واسطه و مداوم
به انقلاب سوسياليستي
و تحقق آزادي،
برابري،
حکومت کارگري
و برقراري
جمهوري سوسياليستي
تبديل نمايد. اين
مهمترين مصاف
سياسي کمونيسم
در تاريخ
معاصر است که
سرنوشت جامعه
ايران را نيز
تعيين خواهد
کرد. دريچه اي
از امکان قدرت
گيري کمونيسم
در مقابل طبقه
کارگر و کمونيسم
در ايران
مجددا باز شده
است.