مصاحبه تلویزیون پرتو با کورش مدرسی
پرتو: در این سلسله گفتگوها میخواستیم مروری بر وجوه اصلی مباحث کنگره سوم حزب حکمتیست داشته باشیم. اجازه بدهید از بحث اوضاع سیاسی ایران شروع کنیم که یکی از بحث های اصلی کنگره بود. چه فاکتورها جدید دیگری در اوضاع سیاسی مهم و قابل مشاهده هستند که مورد بحث شما و یا مورد توجه کنگره بود؟
کورش مدرسی : طبعا من اینجا نظر شخصی ام را مطرح میکنم. در کنگره بحثهای ارزنده ای از جانب رفقای مختلف مطرح شد که اینجا اصلا مجال اشاره به آنها نیست و بعلاوه خود این رفقا بهتر از من میتوانند این بحث ها را معرفی کنند.
اگر بخواهم جهت عمومی بحث ها و یا لااقل نکات مورد تاکید را توضیح دهم باید از این مشاهده شروع کنم که اگر به نشریات، سایت ها و ادبیات گروه ها واحزاب مختلف مراجعه کنید متوجه میشوید که در بسیاری از اوقات این مراجع مجموعه ای از اتفاقات و مشاهدات واقعی روز را کنار هم میچینند و از مشاهده این مجموعه یک نتیجه گیری غیر واقعی و یا بهتر بگویم موردی میکنند. اگر مدتی بعد به همان نشریات و جریانات سیاسی مراجعه کنید متوجه میشوید که مجددا با "جمعبندی" رویداد های جدید، تحلیل جدیدی را که البته ظاهرا منطبق با این رویداد ها است را طرح میکنند.
اما، مشکل از اینجا شروع میشود که این "تحلیل های مشخص" از "اوضاع مشخص" مانند مجموعه سرامیک یا موزائیکی میمانند که به هم ربط خاصی ندارند. در نتیجه این جریانات هر روز باید از نو تحلیل اوضاع سیاسی تولید کنند. یک روز آمریکا حتما به ایران حمله میکند، فردا با یک اظهار نظر این یا آن مقام نتیجه گرفته میشود که این کار را نمیکند. امروز جمهو ری اسلامی لرزان است فردا نیست. امروز با سخنرانی این یا آن رئیس دولت و یا با این یا آن اعتراض توده ای، انقلاب حتمی میشود، فردا با یک خمیازه سیاسی خاتمی ظهور مجدد دو خرداد اعلام میشود و غیره.
میخواهم بگویم که دانه های تسبیح تحلیل این جریانات را هیچ نخی به هم نگاه نمیدارد. کشتی این تحلیل ها هیچ لنگر محکمی ندارد و با هر بالا و پائین رفتن آب این تحلیل ها هم بالا و پائین میروند. در واقع هیچ تئوری و تحلیل صلب و منسجمی این مشاهدات را بهم وصل نمیکند و در نتیجه این تحلیل ها از دایره مشاهدات و نتیجه گیری های امپریستی فراتر نمیرود و به هیچ نتیجه ای که پراتیک پایداری را طرح ریزی و یا الزام کند، نمی انجامد. پراتیک ناشی از این تحلیل ها، اگر اصولا پراتیکی بشود از آنها نتیجه گرفت، به ناچار درست مانند خود این تحلیل های منفصل شامل زنجیره ای از آکسیون های منفصل میشود.
یکی از نقاط تمایز حزب حکمتیست این است که، به درجه زیادی، از این نظر از بقیه متمایز بوده است. ما سعی کرده ایم که رویداد های روز را بر متن روند های پایدار تر در جامعه و جهان معنی کنیم. بحث اوضاع سیاسی ایران هم در کنگره همین چارچوب را داشت.
اولین شرط یک تحلیل منسجم درک واقعیت سرمایه دارانه ایران است. جریانات بورژوائی این واقعیت را پنهان میکنند تا بتوانند نتیجه بگیرند که مشکلات جامعه ایران نه ناشی از مقتضیات تولید و باز تولید سرمایه داری در آن جامعه معین بلکه ناشی از وجود رژیم به اصطلاح آخوندی است. روشن است که در ایران در یک حکومت مذهبی سر کار است اما از این واقعیت به اینجا رسیدن که "رژیم آخوندی" است، اگر ناشی از نادانی نباشد برای دربردن سرمایه داری از زیر تیغ نقد و در نتیجه نفی آن توسط طبقه کارگر است.
متاسفانه شاهد این هستیم که بخش بزرگی از چپ هم به تاسی از همین سنت و افق بورژوائی، حاکمیت اسلام سیاسی در ایران را تبدیل به یک واقعیت فی نفسه کرده است. گویا این رژیم هیچ پایه اقتصادی ندارد و رژیم اسلام سیاسی است. این جریانات گره خوردن امروز اسلام سیاسی به نظام سرمایه داری در ایران را نفی میکند یا درک نمیکند و لذا از آرمان خواهی سوسیالستی به یک سکولاریسم ناسیونالیستی عقب مینشینند. اسلام سیاسی برای امثال حزب کمونیست کارگری ایران درست مانند حکومت آخوندی برای سلطنت طلب و ناسیونالیست های پرو غرب شده است. حزب حکمتیست از همان ابتدا در مقابله با این پیچاندن واقعیت و درواقع پیچیدن حزب کمونیست کارگری به جنبش ناسیونالیسم سکولار پروغرب متولد شد.
جامعه ایران یک جامعه ی طبقاتی و سرمایه داری است و نه جامعه اسلام سیاسی یا آخوندی. "اسلام سیاسی حاکم" و "دولت آخوندی" امروز ایران در خدمت سرپا نگاه داشتن جامعه مشخص سرمایه داری در ایران هستند. بر این مبنا باید دید که در این جامعه بورژوازی کجا میخواهد برود، بخشهای مختلف بورژوازی چه چیزی می خواهند، جنبش های مختلف بورژوائی چگونه این تمایلات را نمایندگی میکنند و طبقه کارگر و زحمتکشان آن جامعه و جنبش کمونیستی ما با چه مسائلی روبرو است. اتفاقات در این متنها قابل توضیح و تا حدی قابل پیش بینی هستند.
بحث ما در کنگره این بود که حزب ما باید در همین راستا پیگیر باشد. رفقای مختلف به فاکتورهای مختلفی اشاره کردند و نکاتی که باید مورد نظر کنگره قراربگیرد را برجسته نمودند، اما نکته اساسی این بود که هرکس سعی میکرد که برمتن رویدادها و روند پایه ای درجامعه ی ایران رویدادهای روز را معنی کند و جهت عمومی اوضاع را نشان دهد. این جهت کلی بحث اوضاع سیاسی در کنگره بود که نتیجه گیری های مختلفی از آن میشد.
پرتو: در دوره های گذشته جنبشی داشتیم که در جامعه قابل مشاهده بود: جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی. شما به مشخصات و ویژه گیهایش قبلا پرداخته اید. امروز، به هر دلیل، آن جنبش را پشت سرگذاشتیم. آیا در حال حاضر تحول ویژه ای دراوضاع سیاسی ایران برای شما قابل مشاهده هست ؟
کورش مدرسی : ببینید خواست سرنگونی جمهوری اسلامی یک چیز است و وجود یک جنبش همگانیِ هماهنگ که چشم انداز انداختن جمهوری اسلامی را دارد چیز دیگری. می خواهم تاکید کنم که این بد فهمی آگاهانه یا ناآگاهانه از طرف کسانی دامن زده شده که گویا وقتی می گوییم یک جنبش نیست به این معنی است که خواستش هم نیست. به این ترتیب مثلا وقتی میگوئیم انقلاب سوسیالیستی در روسیه شکست خورد معنی اش این است که کارگرها شده اند طرفدار سرمایه داری!
در جامعه ایران خواست سرنگونی رژیم عمیق ترین خواست آگاهانه موجود در جامعه است. اما در چندین سال گذشته جنبشی داشتیم که چشم انداز سرنگونی جمهوری اسلامی را درمقابل جامعه قرار داده بود. حتی دوره هائی بود که واقعاً معلوم نبود رژیم تا کی سر کار میماند. اوضاع اش بشدت آشفته بود. مهمتر اینکه بخش وسیعی ازجامعه خوش بین بود که جمهوری اسلامی "به هر ترتیب" به زودی سرنگون می شود. اوضاع جامعه به این معنی متحول و بسیار متشنج بود و یک جنبش توده ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی به میدان آمده بود.
امروز به دلایل مختلف، از جمله بدلیل نوع پرچم و افقی که این جنبش را در تصرف خود داشت و به دلیل نوع خودآگاهی و توقعی که این جنبش از خود داشت، از نفس افتاد. این پرچم و این خود آگاهی علامت های مشخصه ای داشت. مثلا اگر از مردم می پرسیدید قرار است جمهوری اسلامی چگونه سقوط کند؟ چه نظامی به جای آن مستقر میشود؟ به حرف چه کسی باید گوش داد؟ به حرف چه کسی نباید گوش داد؟ کارگر کجای این تصویر است؟ و سئوالاتی از این دست، تصویری را جلو شما می گذاشتند که اساساً توسط سنت ناسیونالیسم عظمت طلب پروغرب ایرانی جلو جامعه گذاشته بود. قرار بود همه با هم و در خیابان، بدون سازمان و تشکل، بدون یک اینکه طبقه کارگر به میدان آمده باشد، بدون اینکه توده های وسیع در یک شبکه عظیم مبارزاتی و اجتماعی متشکل شده باشند، با کمک آمریکا رژیم بیفتد. این تصویر سنتی بورژوازی ایران است. بورژوازی نه دوست دارد مردم متشکل شوند نه لازم میبیند و دوست دارد کارگر به میدان آمده باشد. در نتیجه تصویری را در مقابل جامعه قرار میدهد که در آن اینها هیچکدام این ابزارها لازم نیستند.
این افق ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی شکست خورد. جمهوری اسلامی ایران هم در متن بحران هسته ای و هم ماجراهای عراق و غیره به نماینده برجسته ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی تبدیل شد. پرچم را از دست ناسیونالیست های پرو غرب درآورد. آنها را از نظر آرمانی خلع سلاح کرد.
از طرف دیگر با شکست استراتژی ضربه پیشگیرانه آمریکا توسط جریانات اسلامی در عراق کل پشت جبهه ناسیونالیسم پروغرب ایرانی فروریخت. درنتیجه آن جنبشی که امیدش را از این افق میگرفت از نفس افتاد. جمهوری اسلامی احساس قدرت بیشتری کرد، اعتماد به نفس اش در مقابل مردم بالارفت، و توده مردم امیدشان به اینکه جمهوری اسلامی به این زودی سرنگون میشود کاهش پیدا کرد. خسته شدند از نفس افتادند بدون اینکه هنوز جنگ آخر را کرده باشند.
ما وارد دوره دیگری شده ایم. اگر در طی دو سال گذشته ما تنها نیروی سیاسی بودیم که این واقعیت را نشان دادیم، امروز کمابیش همه گروه های سیاسی بدون اینکه خم به ابرو بیاورند و عدم تکافوی تحلیل های پیشینشان را مورد توجه قرار دهند، سوار بر کشتی بی لنگر سیستم فکری غیر مارکسیستی و غیر علمی شان این تغییر اوضاع را هضم کرده اند یا بگویم قبول کرده اند.
از نظر ما این تغییر اوضاع حلقه ای دیگر در مسیری است که جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود. این تنها مسیری است که در مقابل هر دولت سرمایه داری در ایران که بخواهد نظامش را حفظ کند قرار دارد. این مسیر، مسیر از پیش پا برداشتن موانع تولید، باز تولید سرمایه داری و سود آوری سرمایه مطابق استاندارد های بازار جهانی. این مسیری است که جمهوری اسلامی ناچار است در پیش بگیرد و مدت ها است با افت و خیز و علیرغم مقاومت های درونی در آن پیش رفته است. جمهوری اسلامی با همه کج و کولگی هایش و با همه عقب ماندگی هایش امروز دولت سرمایه داری ایران است. ناچار است خود را تبدیل به رژیم مطلوب سرمایه داری کند و موانع حرکت سرمایه را از پیش پا بردارد. به این معنی این رژیم برای بقای خود باید تبدیل به یک رژیم متعارف تر سرمایه داری شود. این مسیری است که جمهوری اسلامی در آن قدم های مهمی را برداشته است و ما بارها درباره آن صحبت کرده ایم.
فاکتورهائی که باید در این زمینه تغییر کنند اساسا دو دسته هستند. یکی خنثی کردن بلکوکه شدن ایران در بازار جهانی سرمایه توسط غرب و دیگری کوتاه کردن دست سیستم فتوائی و فقاهتی از دخالت در اقتصاد و سیاست آن جامعه و انداختن چرخ اقتصاد بر مقتضیات سود آوری سرمایه است.
در مورد فاکتور رابطه با غرب، این فاکتور از پایه تغییر کرده است. اولا با عروج چین، هند، روسیه و شکست سیاست اعمال هژمونی آمریکا، جایگاه آمریکا و غرب در بلوکه کردن اقتصادی هر کشوری، از جمله ایران محدود شده است. امروز چین، روسیه و هند میتوانند چنین بلوک هائی را بشکنند و خنثی کنند. غرب، و بویژه آمریکا، دیگر آن قدرت انحصاری در سیاست و در بازار سرمایه جهانی را ندارد. پروسه تجدید تقسیم جهان فی الحال به نفع چین، روسیه و هند پیش رفته است. ثانیا با شکست آمریکا در عراق در مقابل جمهوری اسلامی و با تضعیف جدی موقعیت آمریکا در افغانستان، آمریکا برای حفظ منافع خود ناچار است که تلاش کند با جمهوری اسلامی کنار بیاید. این دوفاکتور رابطه غرب با سرمایه داری در ایران را از پایه تغییر داده است. این تغییر دیر یا زود در عرصه صدور سرمایه به ایران منعکس خواهد شد.
در بعد داخلی و در زمینه کوتاه کردن دست سیستم فقاهتی از سیاست و اقتصاد ایران مساله پیچیده تر است. اما به نظر من تنها کسانی در جمهوی اسلامی که میتواند این تغییر را، بدون سرنگونی بر جمهوری اسلامی، بر آن تحمیل کنند خامنه ای (ولی فقیه) و سپاه پاسداران هستند و نه امثال خاتمی و دو خرداد. این خامنه ای است که میتواند با همان سیستم فتوائی دست فتوای دیگر آخوند ها را کوتاه کند و این فتوا یا سیاست را با قدرت سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و پلیس اعمال کند. احمدی نژاد هم امروز در این متن جا پیدا میکند. خاصیتش این است که این سیاست ها را با یک پرچم پوپولیستی به خورد جامعه و بخش ایدئولوژیک تر رژیم بدهد.
بخش مهمی از پلاتفرم احمدی نژاد از پیش پا برداشتن موانع سودآوری سرمایه در ایران بوده است. خصوصی کردن بخش های مهم صنایع، بستن کارخانه هائی که به دلیل عقب ماندگی تکنولوژیک و یا تغییر موقعیت محصولات آنها در بازار به اندازه کافی سود آور نیستند. و بالاخره محدود کردن دخالت دستگاه مذهبی در بسیاری از تصمیم گیری های اقتصادی و بعضا سیاسی. که البته همه اینها بدون خامنه ای ممکن نبوده و نیست. در نتیجه جمهوری اسلامی دارد خود و جامعه ایران را به این سمت میبرد. چپ ها و انقلابیونی که این تحلیل را آوانس به جمهوری اسلامی میداند، انقلابیونی که متعارف شدن جمهوری اسلامی خللی در انقلابی گری آنها و در امکان پذیری انقلاب مورد نظر آنها بوجود می آورد، مشکل شان با جمهوری اسلامی، اسلامی بودن آن است و نه سرمایه داری بودن آن. این چپ پوپولیست ضد اسلامی، ضد آخوند است و نه ضد سرمایه داری. این چپ ناسیونالیست سکولار و پرو غرب است و نه کمونیست. درست به همین دلیل این مسیر، بخصوص در دوره بحران کنونی، کل جریانات بورژوائی را در مقابل جمهوری اسلامی فلج سیاسی میکند.
واقعیت دیگری که باید به آن توجه داشت این است که سودآور کردن محیط برای سرمایه در ایران تنها بر اساس تامین و تضمین نیروی کار ارزان ممکن است. و نیروی کار ارزان جز با هجوم به معیشت طبقه کارگر و زحمتکشان آن جامعه، اساسا از طریق پائین آوردن دستمزد های واقعی چه مستقیما و چه از کانال تورم و مالیات غیر مستقیم، فزایش روز کار، زدن سوبسید ها و با بالا بردن شدت استثمار ممکن است. اعمال این سیاست بیش از هرچیز نیازمند وجود اردوی عظیم بیکارانی است که حاضراند با هر شرایطی کار کنند.
سود آورد کردن سرمایه جز بر گرده آن بخش از جامعه که زحمت میکشد و سود تولید میکند ممکن نیست. در این رابطه جمهوری اسلامی امروز دست به اقداماتی زده است که حتی رژیم شاه جرات دست زدن به آن را نداشت. از جمله خصوصی کردن بخش اعظم صنعت نفت و زدن سوبسید بنزین و سوخت.
این مسیری است جمهوری اسلامی، مانند هر دولت سرمایه داری دیگر، برای بقای ناچار است در پیش بگیرد و در پپش گرفته است. این مسیر الزاما و به ناچار آن بخشی از جامعه را به میدان میکشد که موضوع این تحول است. و این بخش بیشتر ازهمه کارگر، زحمتکش و مردم کارکـُن جامعه را در بر میگیرد. این بخش است که مورد تعرض مستقیم بورژوازی ایران و دولت آن است.
فاکتور مهم دیگری که باید وارد این تصویر کرد بحران اقتصادی جهانی است. این بحران بسیارعمیق و همه جانبه ای است که کل سرمایه داری در جهان، از جمله جمهوری اسلامی را عمیقا تحت تاثیر قرار میدهد و به اوضاع سیاسی در ایران ابعاد پیچیده تری داده است.
این بحران ضمن اینکه فشار را بر طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران بسیار بیشتر میکند، اما دریچه ای برای فرار به جمهوری اسلامی هم میدهد. این درچه فرار دو لولا دارد:
لولای اول این است: جمهوری اسلامی، مثل همه دولت های بورژوائی در جهان با اعلام اینکه بحران جهانی است و تقصیر جمهوری اسلامی نیست تلاش میکند تا خود را از زیر تیغ طبقه کارگر بیرون بکشد. باید دقت کرد که جمهوری اسلامی در این زمینه علاوه بر دستگاه تبلیغاتی خود، کل میدیای سرمایه داری جهان از سی ان ان تا بی بی سی و لشگر روشنفکران بورژوائی و ژورنالیست های نوکر را در خدمت خود دارد. امروز حتی سردمداران رژیم های بورژوائی روضه خوان بر محنت مردم زحمتکش شده اند.
شمارش تعداد بیکاران، مردم بی مسکن، گرسنگان و غیره را کار همه سران رژیم های سرمایه داری از اوباما تا سارکوزی و خامنه ای و احمدی نژاد شده است. این کار را میکنند تا خود را قهرمان مقابله با این "بلیه آسمانی" و جهانی معرفی کنند. می توانید پای صحبت اوباما، احمدی نژاد یا هر دولت مدار بورژوازی بنشینید تا بهترین روضه خوانی بر محنت مردم را بشنوید. رهبران بورژوازی خود در صف اول ارکستر منتقدین بورژوائی وضع موجود ویلون به دست گرفته اند. حتی جریاناتی مانند "نیو لیبر" در انگلیس که فلسفه وجودیشان از بین بردن کنترل دولت و جامعه بر سرمایه بود دارند از ضرورت کنترل بر سرمایه داری و مصائب بی دروپیکر بودن سرمایه داری صحبت می کنند.
در نتیجه صرف لیست کردن مصائب جامعه علامت هیچ نقد کمونیستی نیست. بر عکس، طبقه کارگر و مردم زحمتکش را بیشتر در چنبره این تصور که اوضاع جهانی است و کاری نمیشود کرد گرفتار میکند و آنها را بیشتر در دنیا و افق بورژوائی جامعه محبوس میکند. شکستن این لولا محتاج نقد کمونیستی دائم، عمیق از هر لحظه و هر تبلیغات بورژوائی است. این یک پروسه جنگ دائم و پایه ای با همه داده ها و "بدیهیاتی" است سرمایه داری به جامعه قبولانده است. به نظر من کسی که امروز این کار را نمیکند نقدی مارکسیستی به اوضاع امروز ندارد. خودتان میتواند قاضی این باشید که چه حجم اندکی از ادبیات کمونیستی در این دوره دارد تولید میشود. حجم این ادبیات را مقایسه کنید با حجم ادبیاتی که در مورد مساله کرد و فارس و عرب و بلوچ و اسلام سیاسی و غیره در حال تولید است. حجم نقد روزانه و زنده را با نوشته های آموزشی در مورد سرمایه داری که در هر زمان و مکانی قابل نوشتن هستند مقایسه کنید تا متوجه قدرتی که این لولای بحران به جمهوری اسلامی و همه رژیم های سرمای داری داده است بشوید.
لولای دوم تنهائی است که بحران در متن واقعیت طبقاتی جامعه ایران به طبقه کارگر تحمیل میکند. برای دیدن این تنهائی به این واقعیت توجه کنید که بیرون آمدن از بحران اقتصادی بدون گذراندن طناب از کتف همه کارگران و زحمتکشان جامعه ممکن نیست. سود آوری سرمایه را باید بالا برد. اما سود کلید حیات کل سرمایه داری است و از بورژوای بزرگ تا بخش اعظم خرده بورژوازی در این سود آور کردن سرمایه ذینفعند. در نتیجه همه بورژوازی لباس شاپور ذوالاکتاف را در بر کرده و طناب بدست در مقابل طبقه کارگر و زحمتکشان آن جامعه ایستاده است. این دوره بر عکس دوره قبل که در مبارزه برای آزادی های سیاسی بخش وسیعی از جامعه درگیر بودند، در مبارزه علیه وضعیت موجود طبقه کارگر و توده وسیع زحمتکش بیشترتنها است. هیچ بورژوای جدیی امروز خواستار "اغتشاش" نیست. شکنندگی وضع را میبیند. هیچ بورژوای جدی مخالف سیاستی که سود را بالاببرد نیست. امروز بیش از همیشه به آن احتیاج دارد. هیچ بورژوا و خرده بورژوای جدی امروز دیگر حال نای مبارزه آکسیونی با جمهوری اسلامی را ندارد. و این وضع طبقه کارگر را در مبارزه فعال علیه وضع موجود تنها گذاشته است.
سوال اساسی برای یک حزب کمونیستی طبقه کارگر این است که در این وضع موجود پرچم و سیاست، تاکتیک و روش عمل پرولتری که میتواند طبقه کارگر و مردم زحمتکش را متحد و قدرتمند کند و این نظام را سرنگون سازد کدام است؟ جدال اصلی در جامعه بر سر این است. کمونیستی که نتواند این پرچم را تعریف کند میبازد. تردیدی در این نیست.
در دوره ی قبل در جنبشی که شکل گرفت، جنبش سرنگونی، در جدال میان طبقه کارگر و بورژوازی ما پرچم انقلابیگری طبقه کارگررا تعریف کردیم. نشان دادیم که جمهوری اسلامی چگونه باید سرنگون شود، ملزومات سرنگونی جمهوری اسلامی چیست و چگونه می توان این جنبش عمومی را به نفع طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی به پیروزی رساند. به هر دلیل زورمان نرسید پرچم مان را به پرچم طبقه مان تبدیل کنیم. مخالفین ما قوی و ما ضعیفتر از آنچه که لازم بود بودیم.
امروز هم در مقابل کل لشگر بورژوازی طبقه کارگر نیازمند یک پرچم سیاسی درست است و نه یک موضع تحلیلی درست.
این نقطه شروع و پایه بحث های ما در کنگره بود که باید دنبال گرفته شود.
ادامه دارد