-- Logo ---->
کمونیسم در تحولات آتی جهان میتواند به یک قطب بدل شود
سالی که گذشت
مصاحبه پرتو با فاتح شیخ
پرتو: سال ٢٠٠٨ را پشت سر گذاشتیم. در یک تصویر فشرده، سال گذشته را با چه روندهایی میشود معرفی کرد؟
فاتح شیخ: تصویر فشرده سال ٢٠٠٨ را در بزنگاه چرخش به سال ٢٠٠٩، در صحنه های بمباران غزه از تلویزیون دیدیم. خیلیهامان در واکنش به این توحش عریان چشمهامان پر از اشک، گلوهامان پر از بغض و درونمان پر از خشم شد. خیلیهامان با فریاد و پرخاش راهی خیابانها شدیم. اما اینها به جواب درخوری به مساله، به سد و سنگر موثری در برابر این جنگ بدل نشده است. جنگ اسرائیل در غزه در روزهای آخر سال، یک حاصل هولناک روندهای سال گذشته است. حال و روز سال آتی هم از همین آغازش پیداست.
سالی که گذشت سال مهم و پرتناقضی بود. سال تحولات بزرگ، تناقضات اساسی، و در عین حال سال انتظار و ابهام بود. جنگ غزه با پاشیدن خون به آخرین روزهای سال، بعد جدیدی به تصویر آن اضافه میکند که ویژگی این سال را برجسته تر جلو دید و درک عامه مردم میگذارد. این تصویر تکاندهنده زنده، در دنیای زدوخورد دائم اطلاعات و سوء اطلاعات، دنیایی که مصاف در قلمرو آگاهی یک عرصه مهم مبارزه طبقاتی است، به طبقه کارگر و توده وسیع مردم امکان میدهد که بتوانند در پشت رویدادهای روز، روندهای اصلی تر و سراسری تر جهان را ببینند و بشناسند.
در پس پرده دودی این جنگ، بحران بزرگ اقتصادی، یک روند بنیادی است که در چند ماه اخیر چون سیل بنیانکن ارکان اقتصاد جهان را به لرزه در آورده و نشان از فروکش ندارد. نتیجه بلافصل، طبق معمول هر بحران، تعرض اردوی سرمایه به طبقه کارگر در سراسر جهان است. این در حالی است که سال گذشته صحنه زورآزمائی و رقابت قدرتهای بزرگ در پروسه تقسیم مجدد جهان بوده و بحران اقتصادی، ناگزیر به تشدید این رقابتها میانجامد. بنابراین اصلی ترین روندهای سال گذشته (و سرآغاز سال جدید) مارپیچ جنگ، بحران و باز هم جنگ است. هم اکنون بحران و جنگ، در ارتباط با هم، عملا به کانال تعیین تکلیف دو جدال بزرگ جهانی بدل شده اند:
١- جدال طبقاتی حاد و آشکار سرمایه و کار، یا در وضعیت فعلی آن، تعرض گسترده بورژوازی به زندگی طبقه کارگر و میلیاردها انسان فاقد سرمایه، در جهت تامین شرایط سودآوری سرمایه و راه اندازی مجدد انباشت سرمایه بعنوان تنها راه خروج از بحران. در برابر این تعرض، طلیعه های سنگربندی در صفوف طبقه کارگر بویژه در اروپا دیده میشود.
٢- جدال بر سر تقسیم مجدد جهان بین دولتهای سرمایه داری، در پی شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکا و بویژه با پایان قطعی سرکردگی اقتصادی و سیاسی آمریکا بر جهان بر اثر بحرانی اقتصادی که آمریکا یک مرکز اصلی آن است. حاصل این جدال، آرایش جدید در قطببندی قدرتهای بزرگ جهان است که سال ٢٠٠٩ اگر شاهد شکلگیری قطعی آن هم نباشد، دستکم صحنه تنشها، کشمکشها و ظهور طلیعه های آن آرایش جدید خواهد بود.
پرتو: ممکن است مروری بر مهمترین تحولات جهان در سال گذشته داشته باشید؟
فاتح شیخ: بخاطر جایگاه مهم جنگ اسرائیل در منطقه حساس خاورمیانه و پیامی که این جنگ برای سال آینده دارد، بجای مرور تقویمی، بیائیم از آخر سال "فلاش بک" کنیم و به تحولات برجسته سال برگردیم: از جنگ غزه به بحران اقتصادی میرسیم، سر راه با امواج گسترده غلیان توده ای در یونان روبرو میشویم. این طلیعه تعرض متقابل طبقه کارگر، جوانان و مردم معترض در برابر تعرض همه جانبه ای است که دولتهای بورژوایی همه جا به معیشت کارگران و مردم سازمان داده اند. آن طرفتر با امضای قرارداد عراق و آمریکا و شروع روزشمار پایان کار آمریکا در آن کشور، شاهد بالا گرفتن آشکار تناقضات میان جریانات شریک در حاکمیت عراق بویژه واگرائی حکومت مرکزی و حکومت منطقه ای کردستان هستیم، همچنین با رشد تضادهای اجتماعی و مبارزه طبقاتی در عراق بویژه در اوضاع اقتصادی درهم برهم آن کشور در پی کاهش قیمت نفت روبرو میشویم. همزمان حمله تروریستی به مومبای هند اتفاق میافتد و تنش فزاینده بین دو دولت بزرگ هند و پاکستان بالا میگیرد.
در آمریکا همراه با اولین امواج بحران، رویداد مهم شکست انتخاباتی جمهوریخواهان و عروج اوباما را شاهدیم که بعنوان مهمترین تحول سال تلقی شد، تحولی که همه دولتها و آکتورهای سیاسی جهان در انتظار نتیجه آن بودند و به همین دلیل در بالا اشاره کردم که: "... سال تحولات بزرگ، تناقضات اساسی، در عین حال سال انتظار و ابهام". با فاصله کمی از انتخابات، کنفرانس گروه ۲٠- G20 در واشنگتن برگزار میشود که قرار بود محل چاره جوئی بزرگترین قدرتهای سرمایه برای کنترل بحران باشد. اما کنفرانس برای غلبه بر بحران راهی نشان نداد، برعکس، این بحران بود که حکم خود را در کنفرانس به کرسی نشاند: حکم اعلام پایان قطعی سرکردگی آمریکا بر اقتصاد جهان!
تحول مهم دیگر جنگ روسیه در گرجستان بود که در آن روسیه آشکارا قدرتنمائی کرد و آمریکا و غرب را در پروسه جاری تقسیم جهان یه مصاف طلبید. همزمان به المپیک پکن میرسیم که به موازات کاراکتر ورزشی آن، از زاویه تجدید تقسیم جهان و تجدید آرایش قدرتهای بزرگ، نشانه واقعی عروج چین به سطح قدرتهای درجه اول جهان بود.
یکی از تناقضات سال گذشته، افزایش شتابان قیمت نفت در نیمه اول سال تا سطح بشکه ای ١٤٧ دلار و افت دراماتیک آن در نیمه دوم به زیر چهل دلار بود. این یک پیامد مهم بحران اقتصادی جاری و یک تحول اقتصادی مهم برای بخش مهم و حساسی از جهان است که بر اوضاع پیچیده و جنگی خاورمیانه و بخصوص بر موقعیت اقتصادی و سیاسی رژیم اسلامی ایران فشار جدی وارد میکند (از تحولات دیگر میگذرم، در ادامه هر جا لازم شد اشاره میکنم).
پرتو: در سطح جهانی افت موقعیت آمریکا یک فاکتور تعیین کننده بود. افت و ناکامی آمریکا در چه قلمروهایی بود؟ و تاثیرات آن بر قطببندی آتی جهانی چگونه است؟
فاتح شیخ: اولین عرصه افت موقعیت آمریکا استراتژی میلیتاریستی آن در سطح جهان، بخصوص مشخصا در خاورمیانه و عراق بود که با امضای قرارداد عراق و آمریکا این افت، رسمیت قانونی یافت. اما قطعی شدن پایان سرکردگی آمریکا بر اقتصاد جهان که حاصل مستقیم بحران اقتصادی است، در افت موقعیت آمریکا نقش تعیین کننده داشت. نشانه های افول اقتصاد آمریکا، در قیاس با گذشته خود و نیز نسبت به دیگر اقتصادهای بزرگ دنیا، از دو سه دهه قبل آشکار شده بود. هدف ریگانیسم و نئوکنسرواتیسم در هر دو عرصه اقتصاد (تکیه بر بازار) و سیاست (تکیه بر برتری نظامی بر رقبای جهانی) این بود که روند افول اقتصادی را با نقطه قدرت نظامی خود در بالانس عمومی در سطح جهان جبران کنند. بویژه سقوط شوروی را همچون یک فرصت طلائی تاریخی قاپیدند تا با تکیه به قلدری نظامی، خود را بعنوان ابرقدرت یگانه دنیا و مقسم اول انباشت جهانی تحمیل کنند. و البته توانستند دنیا را نزدیک به دو دهه به جنگ و ناامنی بکشند. اما نتوانستند به هدف مورد نظرشان برسند. چراکه هم فاکتور اقتصاد (افول اقتصادی آمریکا در مقابل اقتصادهای رقیب) نهایتا حکم خودش را به کرسی نشاند و هم قلدری میلیتاریستی در برابر واقعیات جدید جهان بعد از جنگ سرد به شکست منجر شد. سال گذشته این دو پروسه سرنوشت ساز تلاقی کردند و تاثیر تعیین کننده و غیر قابل برگشتی بر افت قطعی موقعیت آمریکا بجا گذاشتند.
با توجه به تلاقی این روندها در سال ٢٠٠٨، میتوان روی این سال و مشخصا ماههای آخرش بعنوان مقطع رسمی پایان سرکردگی آمریکا بر اقتصاد و سیاست جهان، انگشت گذاشت. آن مقطع میتواند انتخاب اوباما (چهارم نوامبر) باشد، چراکه تجمع مولفه های متعددی در این نقطه شکست انتخاباتی جمهوریخواهان را مسجل کرد. کس دیگری میتواند آن را کنفرانس گروه ۲٠- G20 که حدود دو هفته بعد بعد (١٥ نوامبر) برگزار شد بداند؛ چراکه در آن کنفرانس، بحران اقتصادی حکمش را به کرسی نشاند: اعلام پایان قطعی سرکردگی آمریکا بر اقتصاد جهان! در هر دو صورت نتیجه یکی است: افت موقعیت آمریکا بخاطر بحران، صورت مساله اوباما را هم عوض میکند. بعد از انتخابات، برنده و بازنده هر دو با بحران اقتصادی، با افت موقعیت آمریکا و با پیامدهای مرکب آن روبرویند و باید پاسخ بدهند. کمپین انتخاباتی اوباما راجع به "تغییر" دیگر جای واقعی سابقش را ندارد. سوال واقعی این است کدام تغییر؟ و جواب در یک جمله این است: اوباما ناگزیر است تلاش کند جلو افت بیشتر موقعیت آمریکا را بگیرد.
از طرف دیگر روسیه هم با جنگ گرجستان سرکردگی جهانی آمریکا را چالنج کرد اما بحران اقتصادی صورت مساله را کلا زیرورو کرد: اولا کانال چالنج سرکردگی آمریکا از دست روسیه خارج شد، ثانیا با کشیده شدن روسیه به کام بحران اقتصادی، جوابهای جدیدی برای همه مسائل روسیه در رقابت با آمریکا و غرب لازم شده است. در مورد چین هم این مساله صادق است، با این تفاوت که چین اساسا چالنج آمریکا را در دستور نگذاشته بود. سیاست چین بازی در شکاف قدرتهای بزرگ در شرایط تغییریافته جهان بود و هنوز همان است.
این مساله در سطح دیگری در مورد کشمکش جمهوری اسلامی با آمریکا هم صادق است، خواه بر سر پرونده اتمی و خواه در صحنه سیاست عراق و دیگر کشمکشهای خاورمیانه. قطعی شدن افت موقعیت آمریکا توسط بحران اقتصادی صورت مساله را طوری عوض کرده که جمهوری اسلامی نمیتواند از آن به سادگی بهره برداری کند؛ به عبارت دیگر نمیتواند محصولات بادآورده آن را به آسانی به جیب خودش بریزد. خود جمهوری اسلامی هم سخت در منگنه بحران اقتصادی گیر افتاده است.
در نتیجه جواب این سوال که تاثیر افت موقعیت آمریکا بر قطببندی آتی جهانی چگونه است؟ تا حدی باز است. قدر مسلم اینکه رویای ابرقدرت یگانه شدن آمریکا تمام شد. آرایش جدید دنیا قطعا چندقطبی خواهد شد. شکل مشخص آن بسته به میزان قدرت و چگونگی جدال مدعیان موجود دارد.
علاوه بر قدرتهای بزرگ سرمایه داری، طبقه کارگر هم مدعی جهانی نیرومندی است که حضورش محسوس است. موقعیت کمونیسم در حیات سیاسی طبقه کارگر و در معادلات سیاسی جهان، میتواند چنان قدرتمند گردد که اجازه دهد در آرایش آتی دنیا، کمونیسم هم بعنوان قطبی متمایز در برابر همه قطبهای بورژوائی ظاهر شود. در چشم انداز تحولات جهان، فاکتورهای واقعی مساعد برای قرار گرفتن کمونیسم پراتیک طبقه کارگر در این موقعیت وجود دارد.
پرتو: بحران اقتصادی جهانی تا همین لحظه اثرات عمیقی بر دنیای امروز گذاشته است.چشم انداز آن را چگونه می بینید؟ معنای آن برای طبقه کارگر در هر کشور و در سطح جهانی چیست؟
فاتح شیخ: توفان بحران ارکان اقتصاد جهان را به لرزه انداخته است. ابعاد عظیم اتلاف ثروت جامعه و تخریب زندگی انسانها توسط بانکها، شرکتها و دولتها در کوران همین بحران، به تنهائی برای اثبات نیاز فوری بشریت به نابودی نظام سرمایه داری و بنای یک دنیای بهتر بجای آن کافی است. طبق آمارهای آخر سال، بیش از شش تریلیون دلار از خزانه عمومی ظرف این چند ماه توسط دولتها به حلق بانکها ریخته شده، میزان اتلاف ثروت از سی تریلیون بالاتر است. در حالیکه طبقه کارگر هر روز به فلاکت بیشتر سوق داده میشود. هرگز مانند امروز ماهیت طبقاتی دولت سرمایه در برابر چشم کارگران و توده مردم عریان نبوده است.
بورژوازی با هدف راه اندازی مجدد سودآوری و انباشت سرمایه، تعرض وسیعی به معیشت طبقه کارگر و همه انسانهای فاقد سرمایه در سراسر جهان سازمان داده است. جبهه های تعرض: بیکارسازی انبوه، تشدید استثمار، افزایش ساعت کار، زدن مستقیم دستمزدها، گرانی و تورم و کاهش ارزش واقعی دستمزد، گسترش فلاکت، تشدید سرکوب و خفقان، نقض حقوق مدنی و تنگ کردن فضا بر فعالیت تشکلهای کارگران است. در برابر این تعرض گسترده و عریان، سنگربندی و تحرک اعتراضی در صفوف طبقه کارگر بویژه در اروپا آغاز شده است. بحران جاری به این ترتیب، شیپور آغاز نبردهای طبقاتی سهمگین میان دو طبقه اصلی جامعه و در میدانی به وسعت کره زمین را به صدا در آورده است. سرانجام این نبردها یا فشار سنگینتر یوغ بردگی بر گرده بشریت معاصر و یا سرآغاز پیروزی بشریت بر بردگی معاصر است.
چاره جوئی سراسیمه دولتهای سرمایه برای کنترل بحران به جائی نرسیده؛ ابعاد بیسابقه بحران، انتشار سریعش به سراسر جهان، درماندگی استراتژیک و سردرگمی ایدئولوژیک همه جناحهای بورژوازی در برابر آن، نفس موجودیت این نظام پوسیده استثمار و سرکوب را در برابر مصاف سازمانیافته طبقه کارگر بشدت شکننده کرده است. آینده بحران و نظام بحرانزده سرمایه داری، در کنفرانس دولتهایی که وجودشان، سیاستها و جنگهایشان همیشه در بروز و گسترش بحرانها سهم مهم داشته تعیین نمیشود، بلکه در میدان نبردهای طبقاتی سرنوشت سازی تعیین میشود که در شرایط سرمایه داری گلوبال قرن ٢١ بر متن شکست تاریخی نئولیبرالیسم و ریگانیسم و تاچریسم پیش میرود. در این رویاروئی طبقاتی، پیروزی و شکست طبقه کارگر هر دو ممکن است. یا بورژوازی طبقه کارگر را به موقعیت بمراتب خفتبارتری عقب میراند، یا طبقه کارگر شکست هارترین و مقتدرترین دشمنان طبقاتی اش را به سکوی پرش یک تعرض متحدانه با هدف درهم شکستن کامل اقتدار سیاسی و اقتصادی بورژوازی، برپا کردن حکومت کارگری و برقراری سوسیالیسم بدل خواهد کرد. راه میانه ای وجود ندارد.
دفاع موثر طبقه کارگر در برابر یورش بورژوازی، از کانال سازمان دادن تعرض متحدانه و نیرومندش میگذرد. این هم در سطح هر کشور و هم در سطح جهانی صادق است. واضح است که شرایط اجتماعی و سیاسی و میزان قدرت آگاه و متشکل طبقه در هر کشور تعیین کننده نوع حرکت و مشی تاکتیکی آن است. آنجا که حزب کمونیستی کارگری نیرومند حضور داشته باشد، از مبارزه اقتصادی و اعتصاب تا دست بردن به قدرت و خلع اقتدار سیاسی و اقتصادی بورژوازی ضروری و ممکن است. هر جا چنین حزبی وجود ندارد باید برای ایجاد آن تلاش کرد و هر جا که هست باید با شرکت در مبارزات اقتصادی و سیاسی و فکری آن را نیرومند و توده ای ساخت.
در جوابهای قبلی با توضیح روندهای جاری سعی کردم روشن کنم که به موازات یورش بورژوازی به طبقه کارگر بر متن بحران جاری، جدال دولتهای بورژوایی برای تجدید تقسیم دنیا و تجدید آرایش و قطببندی دولتها حادتر میشود. این یک تجدید آرایش اقتصادی و سیاسی اساسی در دوره بعد از جنگ دوم جهانی است که بر خلاف آنچه ادعا میکنند، نه فقط آغاز مناسبات برابرتر، مسالمت آمیزتر، صلح آمیزتر و راهگشاتر میان قدرتهای سرمایه نیست، بلکه بر عکس طلیعه تشدید رقابتهای امپریالیستی تا حد تبدیل به جنگهای بزرگ و کوچک است. این رقابتهای ناگزیر، چشم انداز خروج از بحران را تیره تر کرده است. بحران جاری بنا به کاراکتر جهانی آن و شرایط اجتماعی سیاسی بروز آن، کانال تصفیه حساب همزمان در دو عرصه اصلی مناسبات سرمایه و کار و مناسبات بخشهای مختلف سرمایه است. این کاراکتر، وظایف خاصی در دستور مبارزه طبقاتی در مقیاس جهان و در هر کشور معین قرار میدهد که باید توسط احزاب کمونیستی طبقه کارگر بطور مشخص، تحلیل و تعیین گردد.
پرتو: خاورمیانه به عنوان کانون بحران باقی ماند. محور این بحران کماکان کشمکش اسرائیل- فلسطین است. نه تنها وعده تشکیل دولت فاسطینی تا پایان سال ٢٠٠٨ به جایی نرسید، بر عکس جنگ مجدد اسرائیل علیه فلسطینیان در غزه ابعاد جنایات بیسابقه ای به خود گرفته است. فاکتورهای تعیین کننده در این رویداد چیست؟ راه حل پایان این وضعیت چیست؟ ویژگی جنگ اسرائیل در غزه چیست؟ چرا در این مقطع مشخص؟
فاتح شیخ: خاورمیانه، امروز بیشتر از همیشه به بشکه باروت شبیه است. موقعیت نامساعد آمریکا در عراق، در برابر جمهوری اسلامی، و آسیب پذیری آن در برابر مصافهای احتمالی روسیه در خاورمیانه، آلترناتیو تکیه بیشتر متحد شماره یک آن اسرائیل به قدرت و قلدری نظامی را برای هر دو آنها ضروری تر و مطلوبتر کرده است. جنگ اسرائیل در غزه در جواب به این ضرورت است نه در جواب به موشک پرانی حماس و جهاد. واضح است که جنگ علیه حماس و مردم غزه بعنوان بخشی از جنگ همیشگی اش با مردم فلسطین دائما برای اسرائیل، موضوعیت و مطلوبیت داشته است، همچنانکه تعرضات نظامی گاه و بیگاه آن به غزه و دیگر سرزمینهای اشغالی فلسطین حتی در شرایط مذاکره ادامه داشته است. اما هدف جنگی با چنین ابعادی در این شرایط معین فراتر از مطلوبیت عام اشغالگرانه اسرائیل است. اسرائیل جنگ میخواهد و هر جنگی بر متن شرایط واقعی بهانه جنگ، طرف جنگ و جغرافیای معین لازم دارد. در شرایط کنونی آلترناتیو جنگ با ایران، یا سوریه، یا حزب الله لبنان آنقدر برای اسرائیل آسان و بی دردسر دست نمیدهد، که با موجودیت ضعیف و منزوی حماس و جهاد در غزه مقدور است. موشک حماس و جهاد در این جنگ بهانه است، و همان جایگاه را دارد که سلاح کشتار جمعی صدام در جنگ آمریکا علیه عراق داشت. تلفات جنایات جنگی اسرائیل در جنگ غزه تا آخرین ساعات سال به مرز چهارصد کشته و دوهزار زخمی رسید، درحالیکه تلفات موشک پرانی حماس و جهاد در شهرهای مجاور غزه در اسرائیل در همین مدت چهار نفر بوده است. این جنگ علاوه بر اینکه جنگی تماما جنایتکارانه علیه مردم فلسطین است، از هر نظر دیگر هم آشکارا ناموجه و نابرابراست.
فاکتور تعیین کننده در تصمیم اسرائیل به تحمیل این جنگ شرایط کنونی جهان و خاورمیانه، چشم انداز تصفیه حسابها و صفبندیهای منطقه ای در آینده نزدیک در میان دولت اسرائیل و دولتهای متحد آمریکا از یکسو و رژیم اسلامی ایران، سوریه، حزب الله و حماس و جهاد از سوی دیگر است. استراتژی جنگی اسرائیل برای این شرایط کهنه شده و ناگزیر است آن را تغییر دهد. اسرائیل و آمریکا نیاز دارند که رابطه دولت اسرائیل با دولتهای متحدشان در منطقه و حتی با دولتواره محمود عباس در رام الله "صلح آمیز"تر شود تا بتوانند به تهدیدات جمهوری اسلامی و متحدانش پاسخ بدهند. برای اسرائیل این جنگ قبل از هر چیز به رخ کشیدن قدرت نظامی اش در آستانه دست به کار شدن اوباما و شروع تحرکات سیاسی جدید منطقه در شرایط جدید است.
اوباما حامی اسرائیل است. در این شکی نیست. این جنگ بر خلاف آنچه شایع است برای مواجه کردن اوباما با "عمل انجام شده" نیست، برعکس برای آن است که هم اسرائیل و هم اوباما در دور جدید تحرکات سیاسی منطقه از موضع قدرت و نقطه قوت کافی برای دیکته کردن شرایط خود به دولتها و نیروهای دیگر منطقه، حتی متحدانشان، برخوردار باشند. سه هفته دیگر اوباما در پست ریاست جمهوری آمریکا برای صلح در خاورمیانه، برای حل مساله دولت فلسطین، برای آینده حضور نظامی خود در عراق و منطقه خاورمیانه و خلیج و غیره، طرح ارائه میدهد. جنگ کنونی اسرائیل در غزه و هر درجه پیشروی در این جنگ دست اوباما و اسرائیل را برای دیکته کردن شرایطشان بازتر میکند. هدف این جنگ هم اکنون تا حدی بدست آمده است. اما اسرائیل میخواهد قلدری خود را یک بار دیگر در این شرایط تغییریافته و متغیر جهان و منطقه به رخ حریفان خود و متحد اصلی اش بکشد. بعلاوه اسرائیل از راه این جنگ و با کمک ترکیه، مصر، اردن و دیگر کشورهای "میانه رو" عرب یعنی متحدان آمریکا و حتی با درجه ای از سازش از طرف محمود عباس، سازمان فتح و حکومت ساحل غربی، میخواهد حماس را تضعیف کند و یا کلا از معادلات موجود کنار بگذارد. این اهداف اسرائیل همگی در چارچوب ادامه اشغالگری و تحمیل کشتار و ویرانی به مردم فلسطین است و تماما جنایتکارانه و محکوم است.
این جنگ باید فورا متوقف شود. سازمان ملل، اتحادیه اروپا، آمریکا و روسیه رسما در برابر هر دقیقه ادامه این جنگ مسئول هستند. دولت فلسطین که برابر آخرین وعده های آناپولیس قرار بود تا آخر امسال تشکیل شود، حق بیچون و چرای مردم فلسطین است و فورا باید متحقق شود. این تنها راه حل عادلانه و در عین حال واقعی مساله فلسطین و کل پروسه صلح اسرائیل و دولتهای عرب منطقه است. دولت اسرائیل همیشه منافع ارتجاعی خود و آمریکا در منطقه را بر صلح عادلانه ترجیح داده است. تشکیل دولت فلسطین و صلح عادلانه را باید بر اسرائیل و آمریکا و غرب تحمیل کرد. این تنها راه واقعی پایان دادن به رنج و ستمدیدگی مردم فلسطین و همچنین به سوء استفاده رژیمهای ارتجاعی ناسیونالیست و اسلامی منطقه، ازجمله رژیم اسلامی ایران، از این مساله است.
پرتو: سال آینده را با چه مولفه هایی میشود ترسیم کرد؟ چه مصافهایی پیش روی جنبش ما و حزب ما است؟
فاتح شیخ: سال آینده هم، تحولات بر محور همان روندهای اصلی پیش خواهد رفت که در بالا به آن اشاره شد. لولای اتصال سال گذشته با سالی که میآید، چنانکه توضیح دادم، روندهای جنگ و بحران است که در دو عرصه نبرد طبقاتی حرکت میکند: یک عرصه تعرض بورژوازی به طبقه کارگر با هدف خروج از بحران و مقابله طبقه کارگر در برابر این تعرض و عرصه دیگر رقابت و کشمکش دولتها و نیروهای بورژوازی بر سر تجدید تقسیم دنیا و آرایش مجدد صفبندی و قطببندی دولتهاست. واضح است که تحولات را نمیتوان حدس زد، باید با چشم باز آن را تعقیب و تحلیل کرد.
امروز طبقه کارگر مستقیما با پیامدهای ویرانگر بحران روبرو است. آوار سنگین بحران قبل از همه بر حیات و مبارزات ما فرو میریزد. ما انتخاب دیگری نداریم جز اینکه رودررو در چشم این واقعیت سخت و این آزمایش دشوار نگاه کنیم. از دریچه موقعیت طبقاتی و منافع طبقاتی خود تحولات بحران را زیر نظر بگیریم، آلترناتیو خود به بحران جاری یعنی تلاش برای واژگون کردن کلیت نظام سرمایه داری را با صدای رسا اعلام کنیم. باید از زاویه صف مستقل طبقاتی خود، اهمیت سیاسی این بحران بعنوان خط پایان سرکردگی اقتصادی و سیاسی آمریکا بر جهان و اهمیت تاریخی آن بعنوان مقطع شکست نئولیبرالیسم و تاچریسم و ریگانیسم را ارزیابی کنیم و بر مبنای آن در برابر تعرض بورژوازی، تعرض استراتژیک و قدرتمند خود را در عرصه های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک سازمان دهیم.
امروز با بروز این بحران بزرگ و توفنده، مکررا از حقانیت مارکس و "بازگشت مارکس" صحبت میشود. نفس این واقعیت که دو دهه بعد از سقوط کمونیسم بورژوائی بلوک شرق و راه افتادن هیاهوی مرگ کمونیسم، پایان تاریخ و بی اعتبار شدن مارکس توسط جناح راست بورژوازی، مجددا در پیشگاه افکار عمومی دنیا، و در مجامع و محافل رسمی و دانشگاهی بر حقانیت مارکس و "بازگشت مارکس"، حال به هر تعبیری، مهر تایید زده میشود، بدون شک تحول مثبتی است و نشانه تحولات مهمی است که در بطن جامعه اتفاق افتاده است. برای یک کمونیست پراتیک کارگری طرفدار مارکس، خود این تحولات بطن جامعه محل رجوع است. واقعیت این است که بازگشت مارکس و حقانیت مارکس جز بازتاب رشد جنبش اجتماعی و طبقاتی کمونیسم طبقه کارگر معنی واقعی دیگری ندارد. جنبشی که مارکس رهبر انقلابی آن و نظریه پرداز آن بود. تئوری کمونیسم مارکس جز نقد مناسبات سرمایه داری از زاویه این طبقه و جنبش طبقاتی آن نیست. بنابراین وقتی در محافل آکادمیک از حقانیت مارکس و بازگشت مارکس صحبت میشود، در جائی دیگر و واقعی تر یعنی در خود مبارزه طبقاتی، در خود جنبش کمونیسم، تحرکی راه افتاده است. آن مبارزه طبقاتی به قول مارکس "گاه پنهان و گاه آشکار" خودی نشان داده و فشاری بر بورژوازی وارد کرده که محیط آکادمیک هم چنان واکنشی از خود نشان میدهد، در پیشگاه افکار عمومی، که جز بازتاب مبارزه طبقاتی در اذهان نیست، از حقانیت مارکس سخن میگوید و به آن میبالد. ما کمونیستهای مارکسی از این پدیده مثبت استقبال میکنیم و با مراجعه به جنبش کمونیسمی که مارکس به آن تعلق دارد، تلاش میکنیم با استفاده کامل از شرایط مساعدی که برای عروج مجدد کمونیسم پیش آمده است، روایت مارکسی و کمونیستی از دیدگاه مارکس، از تئوری کمونیسم مارکس را اشاعه دهیم. همچنین خواهیم کوشید روایتهای غیرکارگری و غیرکمونیستی از مارکس را که ناگزیر از تغییر و تحریف مارکس هستند نقد کنیم.
اما مهم تر از آن میکوشیم امکان عروج کمونیسم به یک جنبش نیرومند قادر به تغییر جامعه و رها کردن بشریت از یوغ مناسبات سرمایه داری را متحقق کنیم. امروز این تلاش از کانال شرکت در نبردهای طبقاتی تعرضی طبقه کارگر در برابر تعرض بورژوازی و ایفای نقش رهبری در این نبردها میگذرد. مصافهای ما، جنبش ما، احزاب کمونیستی طبقه کارگر و بطور مشخص حزب حکمتیست، بر محور نبرد طبقاتی جاری و بر متن شرایط این دوره تعیین میشود.
در عین حال کمونیسم دخالتگر معاصر، نمیتواند به جدالهای سیاسی این دوره بیتفاوت باشد. اکنون قدرتهای سرمایه داری، بر سر تجدید تقسیم جهان و تجدید آرایش و قطببندی جهان با رقابت میکنند و میجنگند. دو دهه بعد از سقوط نظام دوقطبی شرق و غرب و در پی شکست آمریکا در شکل دادن به قلدری یگانه اش، قدرتهای سرمایه داری ناگزیر از حرکت به سوی شکل دادن به یک آرایش چندقطبی در مناسبات بین دولتی خود شده اند. در چنین شرایط متحولی کمونیسم طبقه کارگر هم میتواند آنچنان با قدرت به میدان بیاید و قدرتمند گردد که در آرایش آتی دنیا، بعنوان قطبی متمایز در برابر همه قطب های بورژوائی ظاهر شود. در تحولات آتی جهان کمونیسم میتواند به یک قطب بدل شود. این یک امکان واقعی است، امکانی که با کسب قدرت سیاسی و خلع ید سیاسی و اقتصادی از بورژوازی در هر جا که نیروی آگاه و سازمانیافته طبقه اجازه دهد، متحقق میشود.
***