يك خبر!
ديروز جمعه خبر رسيد كه مسعود، برادر بهروز كريمي زاده با خوردن قرص خودكشي كرده است.
خودكشي انسانها در نظام كثيف اسلامي ظاهرا خبر مهمي به حساب نمي آيد. در مملكتي كه دست و پاي انسان را قطع ميكنند، جوانان را از بلندي به پايين پرتاب ميكنند، زن سنگسار ميشود، اعدام كودك امري عادي است... شكنجه روال عادي زندانهايش است، مرگ و مير از فقر و گرسنگي و سرما و خودكشي تحت فشار اخلاقي و فرهنگي مذهب و ... امري روزمره است، خبر روز جمعه هم يكي از اين خبرها محسوب و در آن ميتواند گم شود.
اما اين رويداد،خبري به روال هميشگي نيست. رويدادي در متن يك تحول اجتماعي است.
اين روزها غمي عميق و سنگين و دلهره نفس گيري همه خانواده هاي دانشجويان در بند را در برگرفته است.
اين شرايط دشوار را نميتوان با دلداري پاسخ داد. اما خود تلاش همين خانواده ها در اين شرايط كمر شكن شاهد اين واقعيت است كه نه تنها اين موقعيت دشوار اقدام مسعود عزيز را به خودكشي توجيه نميكند، بلكه جاي او را در اين صف ميطلبد.
ميتوان و بايد مكررا به اين خانواده ها گفت كه فرزندان و عزيزان شما دوستان و رهبران و الگوهاي اميد به زندگي و ازادي و برابري ميليونها قلب اميدوارند. چه افتخاري بالاتر از اين.
فرزندان شما در جنگي نابرابر با دشمناني تا دندان مسلح اما مستاصل در مقابل خواست ونداي آزاديخواهي و برابري طلبي، قرار گرفته اند. شكنجه كردن دانشجويان و پرونده سازي و پاپوش دوزي براي اين جوانان اگر از سر ترس و استيصال نيست ، براي چيست؟ آنها كه لشكر و سپاه و تانك و بمب ندارند. دستشان كاملا خالي است. اينهمه وحشت از چيست؟
براي جمهوري اسلامي، هر صداي آزاديخواهي و برابري طلبي، هرنداي حق طلبانه و انساندوستانه، حكم مرگ او است. اين وحشت از نفرت عمومي و اين ترس از ازاديخواهي و رهايي طلبي، زندانهاي مخوف، زندان بان ها و شكنجه گاهها و سيستم عريض و طويل پليسي و نظامي را طلبيده است.
حتي خبر خودكشي خويشاندي از دانشجويان زنداني براي اين جانيان يك موفقيت بحساب مي آيد. فكر مي كنند كارشان كارساز است. فكر مي كنند مي توانند همه را به استيصال بكشانند. فكر ميكنند مردم يقه شان را ول ميكنند. فكر ميكنند مردم تسليم وساكت و پشيمان ميشوند.
اما حافظان سرمايه و دشمنان آزادي وشادي وسلامت مردم ميدانند اين جوانان دربند تنها نيستند. اينها تنها جلوه هايي از فريادهاي در گلو خفته ميليونها انسان اند كه با آرزوي آزادي و برابري شب ها سر بر بالين ميگذارند. اين مشكل جمهوري اسلامي است. دشمن زخم خورده از مردمي كه تسليم اش نشده و نميشوند، انتقام ميگيرد. درنده خويي ميكند، دست و پا ميبرد و شكنجه ميكند. اين درد همه مستبداني است كه نسيم آزاديخواهي و برابري طلبي مشامشان را مي آزارد.
اين رژيم جامعه ما را مريض و خسته و نااميد و دست از زندگي شسته ميخواهد. اين رژيم عزا و رياضت و شهادت و خودزني و خود كشي و انسان كشي است. اما اين نه سنت زندگي جامعه بشري است، نه خواست و آرزوي هيچ انسان سالمي. سه دهه تلاش خستگي ناپذير كارگر، زن، جوان، فرهنگي و زحمتكش جامعه ايران، اين را شهادت ميدهد.
مسعودها و ديگر خانواده هاي عزيزان دربند بهمراه فرزندانشان بخشي از اين كارزار و در آن شريك اند. كسي كه خود را در اين تلاشهاي انساني شريك نداند حق دارد نا اميد و مستاصل شود. اما اين تلاشها ستودني اند. بايد دست تك تك اعضاي خانواده هاي دانشجويان در بند را فشرد و به احترامشان كلاه از سر برداشت.
جاي مسعود امروز در كنار مادر شجاعش و در ميان خانواده هاي دانشجويان دربند است نه در بيمارستان. جاي او در ميان هزاران هزار جوان و دوستان بهروز حتي اگر او را از نزديك نديده باشند قرار دارد. جواناني كه الگوها و سمبلهاي اعتراض و مبارزه شان را يافته اند، دوستشان دارند، پرچم آزاديخواهي و برابري طلبيشان را بلند ميكنند. چه سعادت و افتخاري بالاتر از اين.
بايد به مسعودها گفت كه حتي خويشاوندي صرف با اين پيشروان آزاديخواهي و برابري طلبي بسيار با شكوه است.
مظفر محمدی
٢٣ دیماه ٨٦ (١٣ ژانویه ٢٠٠٧)