زمانی "مناسب" برای نوحه خوانی سیاسی!
در جواب به نوشته اخیر داریوش همایون
حسین مرادبیگی
داریوش همایون در نوشته ای تحت عنوان "زمانی برای یادآوری، زمانی برای بازنگری"، به "بازنگری" انقلاب 57 و واقعه کشتار زندانیان سیاسی در ایران در سال 1367/1988 که به دستور خمینی و توسط دیگر سران جنایتکار جمهوری اسلامی انجام گرفت، پرداخته است.
سالها قبل از داریوش همایون، در روزهای بعد از فروپاشی اردوگاه شرق، انقلابیونی که خود را در انقلاب 57 شکست خورده می دانستند به "بازنگری" و "نواندیشی" ای از انقلاب 57 پرداختند. گفتند، انقلاب، خشونت، انقلاب، انهدام، انقلاب، افراط، انقلاب، استبداد و غیره. و چرا که نه؟ چون بعد از سرکار آمدن خمینی و جریان اسلامی کسی روز خوشی را در ایران بیاد نداشت و بیاد ندارد. فاتحین و شکست خوردگان هر دو، انقلاب 57 را پله ای در عروج اسلام و اسلامیت و مسبب شرایطی دانستند که بر جامعه ایران بعد از انقلاب 57 مسلط شد. آن روزها اما دوره پایان سوسیالیسم، دوره اعلام پایان تاریخ و هلهله پیروزی بازار آزاد بر امید انسان به سوسیالیسم جشن گرفته میشد. در متن این شرایط، شکست خوردگان "نواندیش" این تاریخ را دروغین تر، مسموم تر از فاتحان آن روایت کردند. آن روزها ما هم گفتیم انقلاب 57 آن چیزی نبود که اینها میگفتند، گفتیم انقلاب 57 جنبشی بود برای آزادی و رفاه اجتماعی که با قساوت تمام در هم کوبیده شد. گفتیم تاریخ یعنی تغییر و برای کسانی که تاریخ واقعی یعنی تغییر، این تاریخ یعنی تاریخ شکست نخوردگان! امروز هم همین را میگوئیم.
داریوش همایون که این روزها به شیوه خود به " یادآوری و بارنگری" این تاریخ رفته اند، ادعا میکنند که این کار ایشان "فرا سیاسی" و به این اعتبار منفعت "عمومی" را مد نظر دارد! می نویسند:" گذشته را از پشت منشور بهره برداری سیاسی دیدن، به معنی امتداد دادن آن است." در این مورد و در مورد "بازنگری" امروز این تاریخ و این گذشته توسط داریوش همایون، لازرم می بینم به نکاتی چند اشاره کنم.
هیچ کس به تاریخ گذشته صرفا بعنوان تاریخ بازنمیگردد، نه یک آدم سیاسی حتی یک مورخ معمولی تاریخ و حتی فیلم سازی که پول درآوردن از فیلمش برای او نقش عمده تری را بازی میکند. بازگشت به تاریخ گذشته همیشه از دریچه آن روز به این تاریخ و به هدفی معین و زدن پرچمی معین در آن روز صورت گرفته و صورت میگیرد. داریوش همایون نیز امروز دقیقا همین کار را کرده است. پراتیک و یا توصیه پراتیک بعدی را آن هدفی تعیین میکند که "بازنگر" با آن به سراغ این تاریخ رفته است.
می نویسند:" انقلاب اسلامی، و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بطور کلی، در شهریور 1367/1988 با لحظه حقیقت خود روبرو شد. منطق انقلاب تا پایان خونبار خود رفت. فداکار ترین انقلابیان، قربانیان اصلی خونخواری انقلابی شدند که برای ریختن خون صدها هزار تن تدارک شده بود. دو سوی اردوی مرگ در نبردی نابرابر، انقلابی را که با سوزاندن نزدیک پانصد تن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز شد به مرحله ناگزیرش رساندند. داس مرگ پس از شکست خوردگان بر صف انبوه تر پیروزمندان گذشت." یا :" جامعه ایرانی با فرهنگ کربلائی اش بیش از بسیاری جامعه های دیگر می توانست خونریزی و کشتار را بپذیرد." یا:" و این فرهنگ سیاسی که در آن شب های فراموش نکردنی در برهنه ترین صورتی معنی واقعی خود را یافت."
داریوش همایون دارد تنفر خود را از انقلاب 57 که حکومت بورژوائی سابق را به هدف تامین آزادی و رفاه اجتماعی بزیر کشید بیان میکند. اما وقتی خوب دقت میکنی دارد با روایتی مسموم تر از نسلی که خود را شکست خورده میدانست و رو به آنان، آن را اعلام میکند. می بینی هدفش آنها هستند. و چرا که نه؟ مگر زمانی خود آنها روایت مشابهی را از انقلاب 57 ندادند! داریوش همایون فکر میکند این روایت بویژه در فضای سیاسی کنونی ایران که کل اپوزیسیون بورژوائی دارد یاس را به آن تسری میدهد، برد دارد. فکر میکند خریدار دارد و با آن می تواند بویژه در میان آنان برای جنبش خود، نیرو جمع کند. با روایتی تعزیه وار و به مراتب مسموم تر و دروغین تری از روایت همان انقلابیونی که خود را در انقلاب 57، شکست خورده میدانستند، همراه با تحقیر خود قربانیان این مصائب رو به همان نسل و از اینطریق رو به نسل جدید. این کل پیام داریوش همایون در نوشته خود به نام زمانی برای یادآوردی ... است. این را باید کوبید، این را باید نقد کرد. نسل جدید تقریبا هیچ چیزی از این تاریخ را بیاد ندارد. این روایت برای این نسل نیز به همان اندازه مسموتر و دروغین تر در قالب نوحه خوانی سیاسی داریوش همایون، بیان شده است! به این دلیل باید نکات دیگر آن را نیز شکافت.
می نویسند:" "خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می شمردند." یا:" آنها با فرهنگ و سیاستی سالم تر می توانستند بجای پیام آوران و قربانیان خشونت در خدمت پیکار توسعه و نوسازندگی ایران درآیند؛ می توانستند بجای سازندگی از راه ویرانگری سراسری و سرنهادن بر آستان خداوندان تشنه خون و قدرت، به زنان و مردانی بپیوندند که چاره را در ساختن و بازهم ساختن می دانستند؛ می توانستند امروز بجای خاک شدن در گورستان ناشناخته ای که دژخیمان حزب اللهی از خانواده های سوگوار همیشگی دریغ داشته اند، کوشندگان جنبش آزادی و ترقی جامعه ایرانی باشند و آینده ای را که به گونه ای اشتباه ناپذیر در انتظار ملتی پوینده و با استعداد بود نزدیک تر گردانند."
کل این "حماسه" خوانی داریوش همایون چیزی جز خواندن نوحه استیصال در گوش نسل جدید در کنار تحقیر قربانیان این کشتار نیست. چیزی جز معاف کردن مصببین این واقعه از این جنایت در لفافه فرهنگ و سیاست سالم تر نیست. فراتر از این، زدن آن انقلابیگری رادیکالی است که کلیت استبداد و استثمار و سرکوب نظامی را که داریوش همایون و جنبش او حافظ آن بود و اکنون حکومت اسلامی نگهبان است، هدف قرار داده و هدف قرار میدهد. داریوش همایون ظاهرا زمان را اکنون برای زدن این انقلابیگری به خیال خود مناسب دیده است. فکر میکند اکنون در میان کسانی که خود را شکست خورده این انقلاب می دانند، برد دارد. میخواهد با زدن این انقلابیگری در میان آنان، برای خود نیرو جمع کند.
خمینی و جریان اسلامی نه تنها محصول انقلاب نبود که به عنوان ابزاری آگاهانه برای سرکوب انقلاب به میدان آورده شد. این وقتی بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضات سیاسی از دست طبقه کارگر و حرکت سوسیالیستی او به امثال بازرگان و سران جبهه ملی و در کل اپوزیسیون سنتی ایران افتاد. اپوزیسیون سنتی ای که نیروهای آن با عروج خاتمی و دوم خرداد همه با هم دوباره، "خودی و غیر خودی"، زیر پرچم دوم خرداد جمع شدند تا با هم در مقابل تعرض مردم سرنگونی طلب زیر بغل جمهوری اسلامی را بگیرند و گرفتند. در این اجماع، هم نیروی جنبش آقای همایون، هم شخص داریوش همایون و هم رضا پهلوی را نیز در کنار خود یافنتد. همه با هم زیر بغل همان حکومت "برخاسته از انقلاب" مورد نظر داریوش همایون را که برای کشتار انقلابیون سازمان داده بودند، گرفتند! رفتند زیر چتر بخشی از همان حضرات "برخاسته از انقلاب" که خود بخشی از سازماندهندگان دستگاه سرکوب و شکنجه و اعدام حکومت اسلامی بودند، سران دوم خردادی که از خاتمی گرفته تا حجاریان و.. در کشتار زندانیان سیاسی سال 67 با دیگر سران جمهوری اسلامی شریک بوده و آن را با هم اجرا کردند. همان روزها هم کمونیستهای سرنگونی طلب، تحت عنوان "خشونت طلبان افراطی"، مورد حمله داریوش همایون و کل کمپی که تحت نام دوم خرداد زیر بغل جمهوری اسلامی را گرفته بود، قرار داشتند.
داریوش همایون در خاتمه و در پایان تعزیه خوانی خود بعنوان حسن ختام از حضار میخواهد که از این واقعه پند بگیرند، از همه نیروهای سیاسی میخواهد به پیام ریشه کنی خشونت از فرهنگ و سیاست بیمار ایران بپیوندند. میگویند، دفتر اعدام و خونخواهی و انتقام را می باید بست.
داریوش همایون اگر واقعا به آینده بعد از جمهوری اسلامی بدون اعمال خشونت فکر میکند و دوست دارد خود را با این مردم همراه سازد و واقعا اعتقاد خود را به کنار گذاشتن خشونت به این مردم ثابت کند، قبل از هر چیز چماق سرکوب "تمامیت ارضی" را کنار بگذارد که بعد از رفتن جمهوری اسلامی یکی از ابزارهای فروبردن ایران در باتلاق سناریوی سیاه و بوجود آورنده همزاد خود یعنی گروههای قوم پرست برای تحمیل این سناریو به جامعه و مردم ایران خواهد بود. به جای آن از هم اکنون از برسمیت شناختن حقوق یکسان همه افراد و آحاد جامعه ایران بر مبنای شهروندی، بدون هیچ تبعیضی بر اساس ملیت و مذهب و زبان و جنسیت و رنگ و غیره، دفاع کند که خشت اول ایجاد یک دولت سکولار و غیر قومی در ایران است. که در آن تجزیه طلبی هم جرم نخواهد بود و با سرکوب نیز جواب نمیگیرد، یک عده را می فرستند که به پرسند دردشان چیست؟ که در آن دیگر "ایران یک کشور یک ملت" نیست، همانطور که چند ملیتی هم نیست. ایجاد دولتی سکولار و غیر قومی که همه افراد و آحاد جامعه ایران بدون هیچ تبعیضی بر اساس ملیت و مذهب و زبان و جنسیت و رنگ و غیره، در برابر این دولت حقوق یکسانی دارند و بدون ترس و بیم از تبعیض و سرکوب و خشونت دولتی در کنار هم زندگی میکنند. بهتر است گرز "تمامیت" ارضی را از دوش پائین بیاورند، بگذارند که این با هم زیستن نتیجه تصمیم داوطلبانه مردم به زبانهای مختلف باشد. در یک چنین جو و فضایی مردمی که سالهاست با هم در ایران زندگی کرده و عمیقا در هم انتگره شده اند مطمئنا همین راه را انتخاب خواهند کرد.
تن دادن این جنبش و رهبران و سخنگویان این جنبش به این فرهنگ سیاسی متمدنانه همانقدر محال است که دست کشیدن جمهوری اسلامی از بساط اعدام و شلاقش. و این نه از طینت پلید و خشونت زای فردی اینها که از نظام سرمایه داری مبتنی بر کار ارزانی است که اینها حاکمیت سیاسی بورژوائی خود را بر اساس حفظ آن بنا کرده اند. سرمایه داری بر اساس سرکوب و بی حقوقی مطلق طبقه کارگر و از اینطریق تسری آن به کل جامعه یعنی به اکثریت عظیم مردم ایران، از هیولای اسلام و زور و سرکوب برای حفظ ارکان این نظام کمک گرفته و کمک میگیرد.
طبقه کارگر در ایران راهی جز متحد کردن مردم معترض زیر پرچم آزادیبخش خود برای سرنگونی و بزیر کشیدن حکومت اسلامی، را ندارد. این اولین و مهم ترین درس طبقه کارگر از انقلاب 57 است که اگر جنبش کمونیستی خود را نسازد و گسترش ندهد، اگر متحد نشود، اگر پرچم دفاع و مبارزه برای رهائی زنان و نسل جوان جامعه و آزادیهای سیاسی را بلند نکند و به این ترتیب میدان دار صحنه سیاسی جامعه ایران نشود، جنبشهای بورژوایی بار دیگر دست بالا را پیدا خواهند کرد و بار دیگر سرنوشت سیاسی جامعه را هر طور که خواستند رقم خواهند زد. بار دیگر بخش فعال این طبقه و کمونیستهای این جامعه، مرغ عزا و عروسی بورژوازی خواهند شد.
10 سپتامبر 2008