بحران لبنان و توافق دوحه
مصاحبه پرتو با فاتح شیخ
پرتو: توافق هفته گذشته دوحه در مورد بحران لبنان و انتخاب ژنرال میشل سلیمان بهعنوان رئیس جمهور "توافقی"، در میدیا بهعنوان یک تحول جدی و شروع مرحله جدیدی در سیاست لبنان منعکس شد؛ معنی سیاسی این تحول چیست؟
فاتح شیخ : بیشک تحول جدی و جدیدی است. اثراتش هم به لبنان محدود نمیماند. سازندگان این تحول هم به بازیگران داخلی صحنه سیاست لبنان محدود نبود. این یک توافق منطقهای بر سر تقسیم مجدد قدرت در لبنان (با تاثیر معین بر معادلات منطقه) بود. اینکه انتخاب رئیس جمهور جدید شش ماه طول کشید و از ١٩ بار تعویق جلسه پارلمان عبور کرد اما با توافق دوحه، ظرف چهار روز حل و فصل شد، نشان داد که آنچه در لبنان میگذرد کشمکش دولتهای منطقه است که نیابتا توسط نیروهای پوزیسیون و اپوزیسیون لبنان عملی میشود. معنی تحول جدید در یک کلام، یک گام پیشروی سیاست عربستان سعودی و ناسیونالیسم عرب در لبنان، به قیمت دادن امتیازاتی به حزبالله و ایران است. امیرو نخستوزیر قطر، میانجی فعال این توافق بودند. نخستوزیر قطر در مصاحبه با تلویزیون الجزیره گفت در طول مذاکرات دوحه، با وزیر خارجه سعودی در تماس دائم بوده، و بعدا معلوم شد که در مقاطع حساس با وزیر خارجه ایران هم تماس داشته است.
سازش سوریه و سعودی هم یک پایه توافق دوحه بود. پای ترکیه هم در میان بود. روشن است که موضع فعلی ترکیه اتحاد با دولتهای عرب در برابر توسعه نفوذ ایران در منطقه است. کانال دخالت و ابراز وجود ترکیه در سیاست منطقه، عراق و سوریه است. ترکیه نه فقط در نقش میانجی صلح بین اسرائیل و سوریه بلکه مستقیما بهعنوان تکیهگاه سوریه دارد به آن کشور امکان انتخاب واقعی میدهد که از ایران فاصله بگیرد و به محور ترکیه - دولتهای عرب نزدیک شود. حضور طیب اردوگان و علی باباجان در مراسم انتخاب میشل سلیمان سمبل نقش و موقعیت جدید ترکیه در منطقه بود.
شرایط شکست استراتژی آمریکا در عراق و خاورمیانه و شکست مفتضحانه جنگ اسرائیل علیه لبنان هم در تحقق این توافق منطقهای در لبنان تاثیر داشت. در واقع بازنده بارز این ماجرا آمریکا و اسرائیل بودند. در عوض اروپا از کانال محور فرانسه – ایتالیا – اسپانیا جاپای جدیدی فعلا در لبنان پیدا کرده است. روسیه حضور جدی در صحنه ندارد (در حال حاضر کانال دخالت روسیه و چین در تحولات خاورمیانه ایران است). توافق لبنان اگر از دریچه معادلات منطقه یک گام پیشروی جبهه عربستان – ترکیه در برابر ایران در مقابل امتیازات معین بوده است، از منظر پروسه تجدید تقسیم جهان، طلیعه تغییر گرایش دولتهای عرب از اتحاد با آمریکا به سوی اتحاد با اروپاست.
در خود لبنان، این توافق به حزبالله و متحدانش موقعیت وتوکننده در دولت ائتلافی آتی داد، در عوض موقعیت ارتش لبنان بهعنوان ستون فقرات دولت، در برابر قدرت نظامی میلیشیائی حزبالله را تحکیم کرد. این بالقوه میتواند لبنان را از حالت دو دولتی و دو ارتشی فعلی به سوی یک دولت و یک ارتش ببرد بی آنکه موقعیت سیاسی حزبالله را زیاد تضعیف کند. در بندی از توافق دوحه تاکید شده که در اختلافات سیاسی "داخل" لبنان از سلاح استفاده نشود. تعبیر دو طرف از این بند طبعا متفاوت است. حسن نصرالله در نطق روز دوشنبه خود در مراسم هشتمین سالروز تخلیه جنوب لبنان توسط اسرائیل، این را موفقیت "سلاح "مقاومت" خواند، اما طرف مقابل تقویت موقعیت ارتش را از آن نتیجه میگیرد. این هسته اصلی کشمکش قدرت در لبنان (و خیلی جاهای دیگر دنیای امروز) است که حزب مسلح بمثابه دولت (یا دولت آلترناتیو) عمل میکند. به نظر میرسد که لااقل تا سال آینده که قرار است انتخابات عمومی برگزار شود امکان تعهد طرفین به این بند وجود دارد. بعد از آن قابل پیشبینی نیست، بخصوص که طی سال آتی تحولات دیگر منطقه هم در معادلات لبنان تاثیر خواهد داشت.
از نظر منطقهای توافق دوحه به معنی آن است که کشمکش دولتها و محورهای رقیب (ایران از طرفی و ترکیه - دولتهای عرب از طرف دیگر) بیشتر از پیش بر عراق متمرکز میشود که در واقع صحنه اصلی کشمکش منطقه است. فلسطین هم یک عرصه دیگر کشمکش است که نسبت به عراق بسیار فرعی است. بخصوص اگر صلح اسرائیل با سوریه سر بگیرد و پروسه تشکیل دولت فلسطین پیش برود (که دشوار است ولی غیرممکن نیست)، آن وقت کشمکش در عراق باز هم شدیدتر خواهد شد، با توجه به اینکه اشغال نظامی آمریکا و بعد بینالمللی کشمکش آمریکا و ایران در عراق، مساله را بهشدت پیچیدهتر کرده است.
پرتو: دلیل تحقق سریع توافق دوحه چه بود و چقدر این توافق شانس دوام دارد؟
فاتح شیخ : بحران لبنان از سه سال پیش با ترور حریری و متعاقب آن خروج نیروهای سوریه شدت گرفت. ابتدا نیروهای ناسیونالیسم عرب (معروف به ائتلاف ١٤ مارس) از نظر سیاسی دست بالا داشتند و ضمنا توهم داشتند که با فشار آمریکا و شورای امنیت و مشخصا از کانال دادگاه بینالمللی ترور حریری، میتوانند حزبالله را پای پروسه خلع سلاح بکشند. این توهم "مخملی" نه فقط با واقعیت تعادل قوای نظامی طرفین نمیخواند، بلکه فاکتورهای منطقهای و جهانی را هم دستکم میگرفت.
در این میان دو تحول مهم وزنه را به طور جدی به نفع حزبالله تغییر داد: یکی شکست اسرائیل در جنگ لبنان که عامل اصلیاش مقاومت حزبالله و متحدانش - و نه مقاومت ارتش لبنان - بود، و دوم شکست استراتژی آمریکا در عراق و خاورمیانه و دست بالا پیدا کردن ایران. حزبالله بر چیدن سریع میوه سیاسی موفقیتهای نظامیاش تاکید جدی داشت و با خروج از کابینه و اشغال وسط شهر بیروت، عملا زندگی عادی را در پایتخت مختل کرد. نیروهای اکثریت دولت سینیوره زیر بار نمیرفتند و حزبالله هم کوتاه نمیآمد. دولت سینیوره با شروع یک سری اقدامات محدودکننده علیه حزبالله خواست بنبست را بشکند که با واکنش نظامی حزبالله عقب نشست. حزبالله با یک حمله برقآسا غرب بیروت را تصرف کرد. ارتش بیطرف ماند و دولت در موقعیتی قرار گرفت که ناگزیر بود به خواستهای حزبالله تن بدهد. در توافق دوحه خواستهای حزبالله تامین شد، در عین حال بحران به نفع پیشرفت یک پروسه توافقی و تقویت موقعیت ارتش موقتا رفع شد. این برای جبهه ناسیونالیسم عرب و عربستان سعودی یک پیشروی است برای اینکه حزبالله همیشه از بحران سود میبرد اما پروسهای که با این توافق شروع شده میتواند بالقوه آن را از موقعیت دولت آلترناتیو و ارتش آلترناتیو به موقعیت شریک درجه دو قدرت براند.
جدا از این استقرار در لبنان در شرایط کنونی هم ممکن است و هم برای دولتهای ثروتمند عرب بسیار حیاتی و ضروری است. لبنان تاریخا یک مرکز بانکی سرمایه مالی بورژوازی عرب منطقه در ارتباط با سرمایه جهانی بوده، به همین دلیل به "سویس خاورمیانه" معروف شده است. با افزایش سرسامآور قیمت نفت و تراکم عظیم انباشت سرمایه مالی در صندوقهای دولتهای عرب، این خاصیت موقعیت لبنان باز هم برجستهتر شده است. درنتیجه طبیعی است که دولتهای عرب برای دوام توافق دوحه مایه کافی بگذارند و ازجمله حزبالله را هم (و ایران را هم) در حد لازم شریک کنند. بعلاوه باید این تحول را در متن پروسه تجدید تقسیم جهان و رقابتهای جاری جهانی گذاشت تا معنی دقیق آن روشن شود. از این منظر گرایش دولتهای عرب به فاصله گرفتن از سیاست آمریکا در منطقه و در عوض نزدیک شدن بیشتر به اروپا، به آنها امکان میدهد که هم در برابر گسترش نفوذ ایران سدهائی ببندند و هم رابطهشان با ایران را خصمانه نکنند. معادلات موجود منطقه و ازجمله فاکتور حضور جدی ترکیه در سیاست منطقه، احتمال دوام توافق لبنان را جدی میکند، همان طور که صلح اسرائیل و سوریه را محتمل میکند، درحالیکه برعکس زمینه تشدید کشمکش در عراق را بالا میبرد.
در خاتمه میخواهم با اشاره به یک تحرک طبقاتی کارگری در دل تحولات اخیر لبنان، یک گوشه از شرایط نامساعدی که این کشمکش قدرت برای مبارزه طبقه کارگر ایجاد کرده است را نشان دهم: سه روز قبل از جنگ اخیر بیروت، دولت سنیوره حداقل دستمزد کارگران را اعلام کرد و در اعتراض به آن اتحادیههای کارگری لبنان فراخوان اعتصاب دادند. با جنگ حزبالله و دولت سنیوره نه فقط اعتصاب کارگران در اعتراض به پائین بودن حداقل دستمزد عملی نشد بلکه خود خبر این تحرک کارگری هم بسادگی گم و گور شد. در لبنان اتحادیه کارگری موجود است اما در غیاب یک حزب سیاسی قدرتمند طبقه کارگر، حزبالله و دیگر جناحهای بورژوازی لبنان میتوانند اینچنین آسان سر هر تحرک طبقاتی کارگران را زیر آب کنند.
***