تفاوت در چیست؟
علی مطهری
در گفتگو با یکی از رفقایم مسائل زیادی به میان کشیده شد که بخش مهم آن حول جواب به سئوال زیر متمرکز شد. می پرسیدند شما که در دوران خاتمی از مبارزات مردم دفاع نمودید، چرا دراین دوره به جنبش مردم پشت کردید و آنرا به جیب موسوی و هم پیمانانش ریختید؟ آنچه میخوانید چکیده نظرات من در جواب به سئوال این رفیق است.
دوست عزیز، حکمتیستها سیاست یکسانی را درقبال دوره قبل از انتخابات اخیر با قبل از انتخابات ریاست جمهوری خاتمی که توسط منصور حکمت اتخاذ شد، پیش بردند. اما دربر خورد به وقایع بعد از انتخابات اخیر با دوره خاتمی، باید دو فاکتور مهم را در نظر داشت که بی توجهی نسبت به آن احتمالا نگرش پوپولیستی در برخورد به وقایع اخیر را در کمونیست ها نیز تقویت نماید. اولا، خاتمی به قدرت راه یافت ودر مقام رئیس جمهورایران در راس حکومت قرار گرفت و مردم چشم براه و منتظر اندک تغییر و گشایشی شدند که وعده آنرا داده بود. این بار متفاوت از اولی، با در آمدن احمدی نژاد از صندوق، موسوی به جناح اپوزیسیون حکومت توسط حضور میلیونی مردم، پرتاب شد. خاتمی در قدرت و درکنار رهبر، با موسوی خارج از قدرت و در جنگ صوری با خامنه ای واحمدی نژاد در ذهنیت و روانشناسی مردم دو نقش متفاوت بازی می کنند. خاتمی بعد از خامنه ای بالاترین مقام حکومتی بود و در پروسه کوتاهی، در تقابل با خواست و انتظارات مردم از دولت قرار گرفت. هر اعتراضی که بی جواب میماند او را نیز نشانه می رفت و طولی نکشید که با مشاهده، ناتوانیش در انجام جزئی ترین اصلاحات، اعتبارش رو به کاهش گذاشت و مردم از او عبور کردند. این مشاهدات، رادیکالیسم مدام مبارزات مردم را در اعتراض به حکومت موجب شد. کوتاه نیامدن و افشای بی وقفه خاتمی و جریان دوم خرداد و سازمان دادن مبارزات وسیع در خارج کشور، جهت تقویت مبارزات مردم و انعکاس چشم گیر آن در داخل، توسط حزب کمونیست کارگری آندوره به رهبری منصور حکمت نیز در توهم زدائی به خاتمی و رادیکالیسم مبارزات مردم با جمهوری اسلامی تاثیر داشت. نهایتا باز تاب عدم اختیار، بی جربزگی و ناتوانی او در جامعه و بی کفایتی او حتی در دفاع از روزنامه ودفتر ودستک های متعلق به جناح دوم خرداد، بی ربطی او را به خواست و اعتراض مردم کاملا عیان نمود. تا جای که بخشی از همقطاران دوم خردادیش نیز صدای اعتراضشان بلند شد وعملا وارد جدل و انتقاد نسبت به روش تسلیم طلبانه ای که در مقابل ولی فقیه اتخاذ نمود، شدند. برخلاف خاتمی، موسوی به قدرت راه نیافت و این بار فال مردم درست از قرعه در نیامد. توده مردم خود را ناامید و مستاصل و بدونه حفاظ در جنگ با حکومت یافتند و راهی جز دردست گرفتن پرچم موسوی و بر گرداندن ورق به نفع خود نیافتند. به این توهم در ابعاد جهانی وبه صور مختلف دامن زده شد وهنوز نیز به انحای مختلف ادامه دارد. انتظار مردم از موسوی چیزی متفاوت از خاتمی است. موسوی در قدرت نیست تا بطور مستقیم در مقابل خواست مردم قرار گیرد و با بی تفاوتی به آن، در کوتاه مدت از ذهنیت توده معترض به حکومت پاک شود. مردم پراگماتیست هستند و اکثرا از طریق مشاهدات خود قضاوت میکنند. دو عامل راه به این مشاهدات در عمل می بندد و در بهترین حالت ضعیف می کند. اول، وجود جنبشی وسیع با پرچم سبز اسلام، که پرده ساتر به چشمهای بینا و گوشهای شنوا کشیده و مانع اصلی توجه این صف به صحبت مخالفان، بویژه نقد و راه نشان دادن کمونیستها میباشد. دوم، قرار گرفتن موسوی و جناحش در خارج از حکومت، این مشکل در خلا آلترناتیو کمونیستی و کارگری قوی بسادگی و با رفتن به درون حرکت وسیع خیابانی قابل حل نیست. راه برون رفت از این معما، استفاده از شکاف حکومتی، تلاش جهت ایجاد صف مستقل کارگری، راه نشان دادن برای ترک صفوف ارتجاع سبز و وایجاد زمینه و فضا برای قدرتمند نمودن تشکل کمونیستی وکارگری میباشد.
فاکتور دوم، مبارزات و اعتراضات محدود به فلان و بهمان شهر یا استان که با هر بهانه ای شروع میشد و در توازن قوای آن دوره گاه به درگیری های موضعی با پاسداران و اوباش حکومتی نیز کشیده میشد، اکثرا مستقل از جناحهای حکومتی و با ابتکار مردم شکل میگرفت، با موج میلیونی مردم متوهم به موسوی و پرچم سبزش متفاوت است. اولی اعتراضات مبتکرانه، موضعی و پراکنده مردم،بدون پرچم، جهت فشار به حکومت از طریق خاتمی بود. دومی حرکت وسیعی، با خواست و مقصد مشخص که توسط بخشی از رژیم هدایت میشد و هنوز به شکل متفاوت و در ظرفیت دیگری ادامه دارد. تغییر مسیر آن بدلیل عدم آمادگی صف کمونیستی و کارگری ممکن نیست. سیاست شرکت و حمایت مستقل از دو جناح، سرانجامی غیر از تقویت جنبش موجود و بیشتر متوهم کردن مردم را در بر ندارد. چپ غیر کارگری به قصد رادکالیزه کردن این جنبش، حمایت و شرکت خود را از آن اعلام کرد که نتیجه اش چیزی جز خاک پاشیدن به چشم کارگرن و مردم و محو شدن شعارهایشان در امواج خروشان دریای انسانهای که به خیابان ریختند نبود. اعتراضات دوران قبل، مستقیم حکومت را مورد سئوال قرار می داد و از جناحی تقاضای حق و حقوق گرفتن از دیگری را نمیکرد. حرکت امروز متکی به جناح موسوی و از طریق بلند کردن این پرچم اعتراضش را پیش میبرد. اولی در هر اعتراض خیابانی و طرح مطالبات خود خاتمی رئیس جمهور را در تقابل با خود ودر کنار خامنه ای میافت. دومی در اعتراض خیابانی با خواست پس گرفتن آرای به صندوق ریخته اش، خواهان برگزاری مجدد انتخابات شد. که در انطباق کامل با خواست موسوی و همقطارانش بود. بعد از سرکوب و خونین شدن حرکت مردم توسط جانیان جمهوری اسلامی و زندانی کردن بخش زیادی از معترضین، سر زدن به خانه ها و احساس همدردی مکارانه موسوی همقطارانش و بازار گرمی و تبلغات فراوان که در این راستا شروع شد. مردم شیادانی چون موسوی و کروبی را در کنار خود یافتند و توهم بالا گرفت.
حمایت کمونیستها از حرکت های اعتراضی آندوره به علت رو در رو قرار گرفتنش با کلیت جمهوری اسلامی و کمیت های متفاوتی که در مناطق شهری مختلف دست به اعتراض خود جوش میزدند که هر گز شکل جنبش وسیع امروز را که پرچم جناحی از رژیم و یا اپوزیسیون غیر حکومتی را بلند نماید، بخود نگرفت. درست و قابل دفاع بود.حمایت کمونیستها می توانست به رادیکال شدن آن کمک نماید. حزب کمونیست کارگری ایران و اپوزیسیون پروغرب تلاش میکردند با دخالت و جهت دار کردن مبارزات جاری به نفع خود، حزبشان را در معرض قضاوت و انتخاب مردم قرار دهند. امروز هر دو جریان تغییر کرده اند و معادلات آندوره بهم خورده است. به نظر من اگر همان روز نیز جنبشی در ابعاد میلیونی در دفاع از خاتمی و پرچمش راه میافتاد و امریکا و غرب و جریانات بورژوایی درابعاد امروز، به حمایت از آن بر می خواست. تصور من اینست که منصور حکمت و حزبش سیاست امروز ما را در قبال آن اتخاذ می کردند. حرکت این دوره یک جنبش میلیونی، با پرچم سبز اسلام در تقابل با اسلام سیاه خامنه ای و احمدی نژاد مسیرش از آغاز به حرکت در آمدن روشن بود.دروازه ورود کمونیست ها به آن بسته بود، هر نوع حمایتی همراه شدن با جنبش سبز را به ذهن متبادر میکرد و به توهم مردم می افزود. رادیکال شدن حرکت وسیع مذکور، تنها از طریق صف مستقل کارگری و ماکزیمالیستی کمونیستی ممکن بود، نه از طریق حمایت از و شرکت در آن، رادیکالیسم هر جنبشی محدود به پرچم و هدف آن است. اما به فرض اینکه درجه ای از رادیکالیسم را به خود می پذیرفت. درآن صورت به اقلیتی چند هزار نفره کاهش می یافت، بلافاصله حمایت غرب و اپوزیسیون بورژوای مدافعش را از دست میداد و با سکوت رسانه های جهانی روبرو میشد و بطور نامطلوبی تنها و بدون حمایت کافی در تیرس دشمن قرار می گرفت، با شدت بیشتری سرکوب میشد، زمینه کشتار و اعدام و زندانی کردن به مراتب بیشتری را فراهم می نمود و موجب تحمیل سالها خفقان و سیاهی به جامعه میشد. در این رویداد بزرگ که جهان را در ابعاد ماکرو متوجه خود نمود، ما راه و جهت درست را انتخاب کردیم. تلاش ما آماده نمودن و متشکل کردن کارگران با پرچم رهایی انسان از نظام سرمایه داری است، این درس بیاد ماندنی و راه گشا، در تحولات بعدی بجا خواهد ماند.