سی سال بعد از تاچریسم
تاچر عصاره توحش سرمایهداری معاصر علیه طبقه کارگر
سعید آرمان
30 سال قبل در چنین روزهایی (سوم مه 1979) مارگارت تاچر بعنوان اولین نخست وزیر زن به مکان نخست وزیری بریتانیا راه یافت. او که رهبری حزب محافظه کار این کشور را از سال 1975 تا 1990 عهده دار بود، بمحض پیروزی اش در انتخابات چهارم مه 1979 و صدارتش در داونینگ ستریت که مجموعا 11 سال طول کشید آستینهایش را علیه طبقه کارگر بالا زد.
تاچر با سر کار آمدنش تصمیم به ساماندهی اقتصاد ویران بریتانیا گرفت که در دهه 70 این کشور را ناچار کرده بود دستش را به سوی صندوق بین المللی پول دراز کند،ساماندهی اقتصاد سرمایه بدون حمله وسیع و افسارگسیخته به طبقه کارگر ممکن و عملی نبود. او به صراحت میگفت کارخانهای که سود آور نیست باید درش را قفل کرد. بر سر کارگر و خانوادهاش چه میآید امر او نبود. او در سال 1981 اولین طرح خصوصی سازیها را از بریتیش تله کام (شرکت مخابرات بریتانیا) شروع کرد که دارای 800 هزار کارگر و کارمند بود. اما علیرغم اشتیاقی که به خصوصی کردن راه آهن بریتانیا داشت قادر به دست زدن به آن نبود.
تاچر در سالهای اول کارایی اقتصاد بریتانیا را با زدن هزینه های عمومی و خدمات اجتماعی جمله بخشهای مسکن، انرژی، آموزش و پرورش، اشتغال، یارانه های صنعتی، حمل و نقل و کمکهای خارجی یک بیلیون پوند برای صندوق دولتی ذخیره کرد. تنها پلیس و نیروهای ارتش از این "صرفه جویی" اقتصادی مبرا بودند زیرا برای سرکوب به آنان نیاز داشت
تاچر بر این امر واقف بود که اتحادیههای کارگری از نفوذ برخوردارند و نوک تیز حمله را متوجه آنان نمود در آن هنگام (1979 ) 487 اتحاديه کارگری با 13 ميليون عضو در بریتانیا وجود داشت، در حالیکه اکنون فقط 200 اتحاديه با 7.4 ميليون عضو وجود دارد.
تاچر بعد از پیروزیش در جنگ فالکلند در سال 1982 که منجر به بازپس گیری مجمع الجزایری فالکلند (مالويناس) که در ایام صدارت جیمز کالاهان نخست وزیر بریتانیا از حزب کارگر قبل از تاچر به تصرف مجدد آرژانتین در آمده بود، و هنگامیکه بر یک سری مشکلات اقتصادی که در دهه 70 گریبانگیر دولت بود فائق آمده و او را به اوج قدرت رسانده بود، با اعتماد بنفس بیشتری به عملی کردن یکی پس از دیگری سیاستهای ضد کارگری اش در داخل بریتانیا میاندیشید.
در همین راستا خود را برای مقابله و جنگی تمام عیار با طبقه کارگر بریتانیا و در راس آنان معدنچیان آماده کرد و پیشبینی کرده بود که به احتمال زیاد دست به اعتصاب میزنند و حتی خود در تسریع اعتصاب دخیل بود. او به همین منظور زغال سنگ فراوانی را ذخیره نمود تا در جنگ با آنان و در صورت به درازا کشیدن اعتصاب با کمبود ذغال سنگ مواجه نشود و بتواند اعتصاب معدنچیان را به هر شیوهای که بوده سرکوب کند. تاچر هزاران پلیس را با امکانات زیاد و بودجهای کلان به سرکوب وحشیانه معدنچیان اختصاص داد و فقر را به دهها هزار خانوده معدنچی تحمیل کرد. سنگربندیهای خیابانی کارگران و مردم مدافع آنان از یک طرف، استفاده دولت از اعتصاب شکنان و پرداخت هزینههای کلان به آنان و خرید زغال سنگ از لهستان بمنظور داغان کردن معدنچیان در یک سال اعتصاب از طرف دیگر از جمله عواملی بودند که تاچر در مبارزه بی رحمانهاش علیه کارگران معدن بکار میگرفت. در جریان یکسال اعتصاب معدنچیان بالغ بر 11 هزار نفر دستگیر شدند و بیش از 8000 نفر از آنان در دادگاههای حافظ نظام سرمایهداری جریمه شدند.
در حین اعتصاب معدنچیان 2000 پلیس دیگر را برای مقابله با معدنچیان بمیدان آورد که هزینه روزانه آنان به گفته بی بی سی 350 هزار پوند در روز بود به همین خاطر یکی از زنان معدنچیان گفته بود که پول پلیس را میدهید تا کودکان ما را گرسنه کنید. تاچر، این بانوی "آهنین" و عصاره سخافت بورژوازی معاصر سر انجام بعد از یکسال با متوصل به خصمانهترین شیوه اعتصاب را به شکست کشاند و دوران تاریکی را به طبقه کارگر بریتانیا تحمیل نمود.
در این دوران سخت تاچر با جا انداختن رقابت و بازار آزاد سرمایه و تلاش برای خصوصی کردن صنایع، با برجسته کردن فردیت و ایزوله کردن کارگر بعنوان یک عنصر اجتماعی با نقش اش در تولید به جنگی تمام عیار با طبقه کارگر و به تبع آن کل جامعه بریتانیا رفت و تاثیرات عمیقا ضد انسانی بازار آزاد و نئولیبرالیسمی که او و ریگان پیشقراولش بودند هنوز بشریت را رنج میدهد.
تاچر در سال 1990 پا را از گلیم خود فراتر گذاشت و قانون مالیات سرانه (Poll Tax) را به مرحله اجرا گذاشت و از اسکاتلند شروع کرد و به ولز و انگلستان هم سرایت داد. این قانون شهروندان بالای 18 سال بریتانیایی را ملزم به پرداخت مالیاتهای سنگین سرانه (هر فرد 18 سال تا افراد مسنی که آخرین دقایق زندگی شان را سپری میکنند) ملزم مینمود تا به دولت سرانه بدهند. قانونی که آخرین بار توسط Prince John of Gaunt در قرن 14 ( مارس 1381 میلادی) به اجرا گذاشته شده بود، تاچر قصد عملی کردن آن را داشت و شروع به اجرای آن کرد. اما اینبار با کل جامعه روبرو شد و میلیونها نفر در برابر آن ایستادند و "نه" بزرگی را نثار تاچر و مامورانش کردند. شایان ذکر است که شهرداریهایی که حزب کارگر بر آن تسلط داشتند زودتر از حزب محافظهکار برای عملی کردن این سیاست ضد انسانی دست بکار شدند.
هزاران نفر از دادن مالیات سرانه سر باز زدند و بازنشستگان آماده بودند به زندان بروند و به این گروکشی تاچر تن ندهند. آنا به صراحت میگفتند که علیه فاشیسم مبارزه نکردهاند تا به اوضاعی ناهنجارتر تن بدهند. در 31 مارس 1990 تنها در میدان مرکزی ترافالگار لندن و خیابانهای اطراف 200 هزار نفر تجمع کردند و پلیس قادر به مهار مردم معترض نبود و به وحشیانهترین شیوه با استفاده از اسب و سایر تجهزات ضد شورش به سرکوب مردم جان به لب رسیده پرداختند. اما جنبشی که علیه مالیات Poll Tax بر خواسته بود به این آسانی از میدان بدر نمیشد.
دولت تاچر به شیوههای مختلف سعی در سرکوب و منزوی کردن آن داشت اما راهی برای مردم باقی نمانده بود جز مبارزه برای حق حیات. یک شبکه وسیع مبارزاتی در بریتانیا حول مبارزه با این قانون ضد انسانی شکل گرفت و جمع وسیعی از دست اندرکاران و سازماندهندگان اعتراضات و رهبران کارگری و بازنشتگان و مردمان گوناگون ماهها به زندان رفتند تا در پروسه شکست چپاولگری تاچر تسریع بوجود بیاورند.
تاچر اینبار محاسبهاش اشتباه از آب درآمد. او که معدنچیان را مغلوب خود کرده بود فکر میکرد در عملی کردن این سیاست هم فایق خواهد آمد. اما در جریان نبردهای خیابانی و تظاهراتهای وسیع علیه سیاست مالیات سرانه تاچر جز عقب نشینی راهی برایش باقی نمانده بود. کارگران و مردم این را به ثبت رساندند که قانون، احکامی لایتغیر، ازلی و ابدی نیستند، بلکه توازن قوا تعیین کننده است و اینبار بعد از یکسال مبارزه این قانون فئودالی قرن 14 را که تاچر قصد عملی کردنش را داشت به شکست کشاندند.
تعرض وحشیانه به مردم ایرلند و تشدید فشارها روز افزون از جمله "ابتکارات" دیگر تاچر این سمبل توحش عریان بورژوازی به سطح معیشت مردم و به آزادیهای اتحادیهای و مدنی و به مطالبات مردم حق طلب ایرلند بود.
سر انجام در نتیجه اعتراضات وسیع و تشدید اختلافات درون حزب محافظهکار در 28 نوامبر 1990 تاچر قدرت را به جان میجر واگذار کرد.
او بحق مورد تنفر مردم بود بطوریکه حتی میدیای این کشور به صراحت میگویند برای او حد میانی وجود نداشت یا دوست داشتن و یا تنفر. بورژوازی به او عشق میورزید و طبقه کارگر و صف عدالتخواه جامعه از او متنفر بودند.
***