|
|
خواننده گرامى |
|
جستجو Search | |
حزب کمونيست کارگري عراق؛ مصافها و چشم اندازها (بخش اول - حزب در کردستان) کورش مدرسي – رحمان حسين زاده توضيح : اين نوشته در اوت سال ١٩٩٦ (ده سال پيش) به زبانهاي فارسي و کردي توسط حزب کمونيست کارگري عراق منتشر گرديد. تجديد انتشار آن از اين جهت مفيد است که اولا - بسياري از برداشت هاي نادرستي که در آن زمان در حزب کمونيست کارگري عراق در مورد بحث هاي کمونيسم کارگري و حزب و جامعه وجود داشت، و در اين نوشته مورد بحث قرار گرفته است، امروز از طرف رهبري جديد حزب کمونيست کارگري ايران به مراتب از "برداشت نادرست" فراتر رفته و تبديل به يک سيستم نظري در تناقض کامل با کمونيسم کارگري قرار گرفته است. ثانيا – اين نوشته تصويري از تاريخ کمونيسم کارگري، کومه له و رويدادهاي آن دوران بدست ميدهد که مراجعه مجدد به آنها، و مشاهده يکساني آنچه که ما آن روزها ميگفتيم و آنچه که امروز ميگوئيم، دريچه اي بر تاريخ واقعي کمونيسم کارگري، در تمايز با تاريخ جعلي که توسط رهبران جديد حزب کمونيست کارگري ايران بهم بافته شده، باز ميکند.کورش مدرسي – رحمان حسين زاده آوريل ٢٠٠٦ فهرست مقدمه ١ -کمونيسم کارگري؛ تاکيداتي مجدد ٢ - حزب اجتماعي، حزب حاشيهاي ٣ - سازمان و تشکيلات ٤ - تاکتيک ٥ - تبليغ (آژيتاسيون) و مبلغين (آژيتاتورها) ٦ - تسليح و مبارزه مسلحانه ٧ - يک جمعبندي اجمالي، مصافها و چشم اندازهاضميمه ١: استراتژي ما در کردستان عراق الف - مقدمه ب - اهداف ما در کردستان در دوره فعلي ج - اهرمهاي تحقق استراتژي ما در کردستان: د - رئوس وظايف ما در دوره کنوني ضميمه ٢: حزب کمونيست کارگري عراق؛ اولويتها - (جمعبندي يکساله)١ - يک ارزيابي کلي:٢ - از شبکه محافل تا حزب سياسي ٣- آينده ، اولويت ها مقدمه"... انقلابهاي پرولتري ... مدام از خود انتقاد ميکنند، پي در پي حرکت خود را متوقف ميسازند و بآنچه که انجام يافته بنظر ميرسد باز ميگردند تا بار ديگر آنرا از سر بگيرند، خصلت نيم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهاي اوليه خود را بيرحمانه بباد استهزا ميگيرند، دشمن خود را گويي فقط براي آن بزمين ميکوبند که از زمين نيروي تازه بگيرد و بار ديگر غول آسا عليه آنها قد برافرازد، در برابر هيولاي مبهم هدفهاي خويش آنقدر پس مينشينند تا سرانجام وضعي پديد آيد که هرگونه راه بازگشت آنها را قطع کند و خود زندگي با بانگ صولتمند اعلام دارد: گل همينجاست، همينجا برقص!" (مارکس هجدهم برومر لوئي بناپارت)اين چند سطر زنده و گزنده مارکس بدون ترديد نشانگر يکي از ويژگي هاي ما است. نارضايتي پيوسته از خود و بازگشت مدام به جوانب ضعف تلاشهاي مان يک خصوصيت زنده جريان ما بوده است. اين ويژگي حرکت پرولتري اما نه در پي نشئهي افيون عرفاني "انتقاد" و "انتقاد از خود" ، خودکاوي و خودزني بلکه ناشي از ضرورت کشودن راه پيشرفت است. جامعه حرکت کمونيستي را به تعيين تکليف قطعي با "هيولاي مبهم هدفهايش" و ضعف و فقر تلاشهاي اوليه فرا ميخواند. اگر محرکهاي در کار است، چيزي جز بر زمين کوبيدن قطعي دشمن نيست. نشئه اي اگر در ميان باشد نشئهي پيروزي است و اگر نيازي در کار است نياز حياتي جامعه به پيروزي حرکت پرولتري است. امروز وقتي باز بخود مينگريم، خود را در مقابل يک وضعيتي ميابيم که نيازمند توجه و عمل فوري است. مساله اين است که حزب ما با همه پيشرفتهايش هنوز پاسخگوي نيازهاي جامعه نيست و فرصت زيادي هم براي طفره در اين جوابگوئي باقي نمانده. دشمن برزمين کوبيده شده بارديگر در برابر ما قد برافراشته و ما را به "رقص در همينجا" فرا ميخواند. اوضاع در عراق، و بويژه در کردستان، در موقعتي کاملا ناپايدار قرار دارد. اين وضعيت همه احزاب و نيروهاي سياسي در منطقه را در مقابل مصافهائي حياتي قرارداده که سرانجام آنها تاثيري عميق و تعيين کننده در سرنوشت جامعه خواهد داشت و دايره عمل و تاثير گذاري اين احزاب و جريانات را مي تواند تا چند دهه رقم بزند. حزب کمونيست کارگري عراق نيز در زمره اين نيروها است. حزب ما در کردستان عراق در موقعيتي بسيار مناسب و لذا حساسي قرار گرفته است. اينکه جامعه کردستان بکدام سو ميچرخد و آينده انسانها در اين گوشه از جهان چگونه رقم خواهد خورد علاوه بر احزاب بورژوائي مستقيما به تشکيلات، سياست و رهبري ما نيز مربوط ميگردد. نتيجه اين رو در روئي ميتواند به چرخشي اساسي در تناسب قواي کمونيسم در مقابل بربريت سرمايه داري مذهبي - عشيرتي، در سطح منطقه، و يا به سايه راندن ما، شايد براي چند دهه، منجر گردد. آمادگي ما در پاسخگوئي باين نياز موکول به استقرار مان بعنوان يک حزب کمونيستي - کارگري ريشه يافته درجامعه است. حزبي که نتنها پاسخ سوالات اساسي پيش پاي جامعه کردستان را ارائه ميدهد، بلکه قدرتي سياسي، تشکيلاتي و نظامي است که نقشي اصلي در تعيين مقدرات جامعه کردستان را دارد. حزبي که قدرتش در گره خوردن همه اميدها و آرزوهاي انساني مردم به آن و همچنين پيوند عميق سازماني اين مردم به آن نهفته است. اينرا يکسال و اندي پيش نيز بخودمان گفتيم. در آن مقطع گفتيم که بايد ظرف يکسال آتي چهره حزب تغيير کند(١)و مولفههاي اين تغيير را اينگونه برشمرديم : "... يکسال ديگر ... ١ - وضع حزب به لحاظ سازماني بکلي تغيير کرده است. حزب کمونيست کارگري عراق به يک حزب سازمان يافته و منضبط تبديل گرديده. ... وضع مالي حزب سروساماني بخود گرفته، انتشار نشريات و ارگانهاي حزبي بلحاظ مالي، فني، تدارکاتي، تشکيلاتي و سياسي تضمين شدهاند. مرکزيت و بويژه دفتر سياسي حزب سازمان يافته و کار روتين خود را انجام ميدهد. ٢ - حزب کمونيست کارگري عراق از حزب اپوزيسيون و افشاگر ناسيونالسم کرد و عرب، به حزب سياسي سازمانده انقلاب کارگري در عراق، ... به حزبي که خود را ضاحب جامعه ميداند تبديل شده است. چهره مارکسيستي حزب بشدت تقويت شده، حزب به جرياني بشدت دخالتگر و سازمانگر در همه وجوه مبارزه سياسي و طبقاتي در عراق تبديل گرديده. به حزبي ماگزيماليست که انقلاب کارگري را براي همين امروز عراق ميخواهد تبديل گرديده است." بعلاوه در همان نوشته اشاره کرديم که مشکل ما ناتواني رهبري و کادرهاي حزب نيست بلکه مساله بر سر توافق بر الگوها و اهدافي معين از فعاليت حزب است. اگر امروز خود را با اين شاخص ها اندازه بگيريم متوجه تغييرات مهمي در عرصه سياسي، تشکيلاتي و بويژه موقعيت اجتماعي حزب و در عملکرد آن ميشويم. البته اگر از آن دوره تصويري در ذهنمان باقي مانده باشد. رهبري ناموجود، حزب بهم ريخته، صف فعالين در حال عزيمت بخارج، عروج مجدد محفليسم و گروهگرايي محافل سابق، بيجا و مکاني بخش مهم رهبري حزب در عراق، اصولا خارج بودن بدنه اصلي رهبران شناخته شده حزبي از سلسله مراتب رسمي تشکيلاتي، فقدان هر تصور و نقشه جا افتاده در مورد چگونگي پيشرفت حزب و ... اين براستي در آن زمان تصويري نگران کننده بود. اما ما ترديدي نداشتيم که اگر رهبري و شبکه کادرهاي حزب بخواهند ميتوانند اين وضع را تغيير دهند. اين کار بدرجه زيادي صورت گرفت. وضع امروز بکلي با آن دوره متفاوت است. حزبي هست، رهبريي و جود دارد نقشهاي براي کارها هست، تبليغات ما تغييرات محسوسي کرده است و دامنه دخالت ما در عرصههاي گوناگون مبارزه اجتماعي، هرچند محدود، افزايش يافته است و موقعيت اجتماعي حزب تحکيم شده و رهبران با اتوريته و شناخته شده حزبي عروج کردهاند. اما نبايد و نميتوان به اين سطح از پيشروي قانع شد. اين همه آنچه که ميخواستيم و آنچه که جامعه ميطلبيد نبود و نيست. هنوز جاي يک حزب کمونيستي کارگري اجتماعي در عرصه سياسي و اجتماعي عراق پر نشده است. اين واقعيت را تناقض موجود در موقعيت ما در کردستان عراق نشان ميدهد. تناقض ميان ابعاد محبوبيت ما بعنوان يک جريان سالم سياسي، راهگشا و محق از يک طرف و دايره برد و نفوذ سياسي و تشکيلاتي شديدا محدود ما از طرف ديگر. تمام احزاب اصلي جامعه يا اصولا فاقد هر افقي براي تغيير آينده جامعه هستند و يا بلاتکليفي و هرج و مرج بيشتري را مقابل مردم قرار ميدهند. ما خوش نام ترين پديده اجتماعي چندين دهه تاريخ اخير کردستان عراق هستيم و گوش شنوا براي حرف ما و چشم بينا براي ديدن افق ما بيش از هميشه است. اما بطرز "عجيبي" دست ما کم به مردم ميرسد. آنطرف "ديوار" تشکيلات توده وسيعي از کارگران و انسانهاي کمونيست هستند که نه فرصت پيوستن به اين حزب را دارند و نه راستش پيوستن به حزب را تسهيل کننده فعاليت خود ميدانند. حزب و جريان کمونيسم کارگري را دوست دارند اما به آن نميپيوندند. اين تناقض البته در بطن خود پيشرفتي را نشان ميدهد. يکسال پيش اين تناقض وجود نداشت زيرا ما بعنوان يک حزب حاضر در صحنه وجود برجستهاي نداشتيم. اما در هرصورت اين تناقض تا ابد نميتواند ادامه يابد و دير يا زود به نفع يکي از طرفين آن حل خواهد شد. يا دامنه محبوبيت ما هم اندازه دامنه برد و نفوذ سياسي و تشکيلاتي مان ميشود يا بعکس شعاع عمل حزبي ما تغيير لازم را خواهد کرد. اين تناقض را البته بخش مهمي از رفقاي ما در هر دو طرف "ديوار" تشکيلات ديدهاند. باعتقاد ما اين تناقض ناشي از "ناتواني" رهبري و يا شبکه اصلي کادرهاي حزب نيست. سرچشمه اين وضع کماکان فقدان توافق باندازه کافي عميق در مورد الگوهاي فعاليت حزب و چگونگي رسيدن به اهداف حزب در ميان سطح وسيعي از کادرها است. به اين اعتبار مساله همچون گذشته کماکان سياسي است." داشتن تصويري واقعي و کمابيش واحد از اينکه کجاي کار قرار گرفتهايم، راه رسيدن به هدف کدام است و چه مشکلات عملي و "سنتي" در مقابل ما قرار دارد، چه استراتژيي بايد در پيش گرفت شرط فائق آمدن براين مشکلات است. حقيقت اين است که مشکلات امروز حزب رعد و برق در آسمان بي ابر نيست. حزب ما همچون همه پديدههاي اجتماعي زمينههاي شکل گيري خاص خود را دارد. اگر امروز بار ديگر از بيرون به حزب نگاه کنيم و پروسه شکل گيري و گسترش آن، قدمهائي که برداشته است را با عقل امروزمان مورد ارزيابي قرار دهيم بسادگي ميتوانيم رد نارسائيهايمان را در تلقيات و سنتهاي گذشته باز يابيم. بنابراين لازم است به اين تلقيات پرداخت و رد پاي آنها را در امروز حزب نشان داد. در اين رابطه بايد از تلفيات و نحوه برداشت متفاوت از خود کمونيسم کارگري شروع کنيم. ١ -کمونيسم کارگري؛ تاکيداتي مجدد حزب ما بنا به تعريف يک حزب کمونيست کارگري است. اما در تعريف خود اين کمونيسم کارگري درک يکساني در ميان ما وجود ندارد. اين واقعيت بيش از آنچه که معرفتي باشد ناشي از شرايط آشنائي ما با اين مباحث است. پس بايد باين شرايط پرداخت. تلقي ما از يک واقعيت، بحث يا حرکت عميقا تحت تاثير شرايط مادي اي است که در آن با اين پديده روبرو ميشويم. اين تلقي قطعا بعدا ميتواند تعديل شده يا تغيير کند. اما مهر شرايط برخورد اوليه تا مدتها قابل تشخيص است. بسياري از ما در ايران نگاه اول مان به مارکسيسم با "قرائت" متوني از جمله "چه بايد کرد؟" لنين آغاز شد. اما اين "نگاه" درست در شرايطي بود که جنبش و حرکتي که ما به آن تعلق داشتيم نا مربوط ترين دوره خود به کارگر و جنبش کارگري را از سر ميگذراند. مساله آن روز "چپ" در ايران کشيدن مرز با ميراث باصطلاح "سازشکارانهي "حزب توده و جبهه ملي بود که البته صرفا مسائل تاکتيکي بمعناي بسيار محدود را دربر ميگرفت. ما نيز چون بسياري ديگر "چه بايد کرد؟" را خوانديم اما اين "قرائت" در متن آن شرايط، چشم باز کردن به مارکسيسم با زدن دست رد به سينه هر مبارزه کارگري زير پرچم مبارزه با اکونوميسم معني يافت. اين حتما تنها برداشت ما از مارکسيسم نبود و بعدا بکلي تغيير کرد. اما ترديد نميتوان داشت که موقعيتي که ما در آن چشم بر مارکسيسم گشوديم رد خود را تا ساليان بر تلقي ما از مارکسيسم برجاي گذاشت.اين در مورد کمونيسم کارگري هم صادق است. توجه بسياري از رفقاي ما در عراق يا در تشکيلات حزب کمونيست ايران در متن شرايطي خاص و در جستجوي پاسخ به مسائل معيني به مباحث کمونيسم کارگري معطوف گرديد. اين شرايط و مسائل تاثير خود را کماکان بر برداشت بخش وسيعي از صفوف ما حفظ کرده است. اولين بار که مباحث کمونيسم کارگري در حزب کمونيست ايران مطرح شد، تمرکز بحث روي جنبه اجتماعي کمونيسم بود. هدف نشان دادن نارسائيهاي ذاتي جريانات چپ راديکال چه در ايران و چه در سطح جهاني بود. تاکيد بر اين بود که کمونيسم يک جريان اجتماعي است، تبيين از جامعه و نقد احزاب باصطلاح رويزيونيست و احزاب بورژوائي بايد بر متن تبيين گرايشهاي اجتماعي صورت گيردو... آن دوره، مساله محوري فراهم آوردن ملزومات گردش از يک گرايش فکري به حرکتي اجتماعي و نقد کل پايه هاي فکري و عملي مارکسيسم انقلابي، جواب دادن به تجربه شوروي، ساختمان يک حزب کارگري و غيره بود. بنابراين قبل از هرچيز لازم بود بلحاظ فکري با چپ ترين جريان غير کارگري يعني مارکسيسم انقلابي در ايران و جريانات چپ اروپا تعيين تکليف شود. بحثهاي دولت در دورههاي انقلابي(٩)، آژيتاتور پرولتر(٢)، سياست سازماندهي ما در ميان کارگران(٣)، نقد تجربه شوروري(٤) و غيره انعکاس تاکيدات و نقطه شروع بحثهاي کمونيسم کارگري در آن دوره است. اين بحثها در آن دوره با دو عکس العمل روبرو شد. از يک طرف مورد استقبال طيف وسيعي در رهبري کومهله قرار گرفت که بخشي از آن علنا سرسوزني ربطي به اين بحثها نداشتند. از طرف ديگر با بيتوجهي يا بهتر بگوئيم عدم درک وسيعي در تشکيلات علني کومهله، تشکيلات خارج کشور و بدنه اصلي سازمان مرکزي حزب روبرو گرديد. صرف نظر از جنبه نظري بلحاظ عملي خواص اين بحثها براي رهبري کومهله معلوم و براي ديگران نامعلوم و نامفهوم بود. کمي بايد اينرا توضيح داد.در دوره شروع مباحث کمونيسم کارگري يک تفاوت واقعي ميان کومهله و جريانات ديگر چپ در جامعه ايران بدرست برجسته شد. اين تفاوت، اجتماعي بودن کومهله در کردستان ايران بود. ما در اين دوره از کومهله بعنوان يک نمونه موفق جرياني چپ و اجتماعي ياد کرديم. کوشيديم نشان دهيم چگونه در آن واحد ميتوان کمونيست، راديکال و اجتماعي بود. لذا نقد کمونيسم موجود بدوا روي جنبه غير اجتماعي آن متمرکز گرديد. اين بلحاظي بمعني تمجيد و تعريف از کومهله بودکه بدون ترديد کمک بزرگي به رهبري اين تشکل در مقابل سيل سوالات و ابهامات در مورد آينده فعاليت کومهله و بخصوص موج نارضايتي افزاينده در صفوف تشکيلات بود. اين مشکلات واقعي بودند.اين دوره با اشغال کامل کردستان ايران، دور شدن افق پيروزي و بعدها خاتمه جنگ ايران و عراق و انقباض فضاي فعاليت اردوگاهي و نظامي احزاب مستقر در مرز اين دو کشور همزمان گرديد. اينها فضاي فعاليت کومهله را نيز منقبض ميکرد و رهبري آن روز کومهله را در مقابل سوالات و ابهامات جديي در مورد آينده فعاليت خود قرار ميداد. ابهاماتي که صرف نظر از جنبه سياسي بلحاظ زندگي فيزيکي سرنوشت بدنه اصلي تشکيلات علني کومهله و خانوادههايشان رادر پرده نا روشني و ابهام قرار داده بود. يا ميبايست افقي کمونيستي و انساني در مقابل اين مبارزه گشود يا رسما به نقشه سنتي احزاب ناسيوناليست پيوست و يا همچون مجاهدين انقلابي ايدئولوژيک را سازمان داد. بخشي از رهبري کومه له زير اين فشار و قرباني محدود نگري خود، بجاي گشودن افق مبارزاتي و هدايت تشکيلات در اوضاع جديد به گسترش "انقلابيگري اخلاقي" و "اسپارتيسم"، و در واقع نوعي انقلاب ايدئولوژيک روي آورد. اين توسل به اخلاقيات رياضت کشانه اسپارتيستي و از خود گذشتگي بيمارگونه بيش از هرچيز به مدح کومه له و بيشتر سنن عقب مانده گذسته محتاج بود. از کل مباحث کمونيسم کارگري تنها تعريف از کومهله و مدح آن قاب شد و بر سردر کنگره ششم کومهله آويخته گرديد. قطعنامه استراتژي ما در جنبش کردستان و ساير قطعنامه ها به تصويب رسيد اما تنها بخش کوچکي از کنگره اينها را اسنادي جدي ميدانست که بايد به آن پايبند بود. در هر حال مباحث کمونيسم کارگري به بحث اجتماعي بودن، يعني نقطه قدرت کومهله، تقليل يافت و ميدان براي "قرائت ناسيوناليستي" اين مباحث باز شد.اين برداشت اما با فاصله کوتاهي با دور دوم بحث هاي کمونيسم کارگري روبرو شد. رويدادهاي بزرگي در جهان در شرف وقوع بود. اردوگاه شرق در مقابل چشم ناباور جهان در حال فروريختن بود و اقتصاد بازار، دمکراسي و ناسيوناليسم در حال عروج. شکست سوسياليسم موجود در مقابل اقتصاد بازار، دمکراسي، ناسيوناليسم و ارتجاع بورژوازي ناگريز تاثير خود را بر همه جريانات بهر اعتبار چپ گذاشت. . بعضي در اين تقابل مارکسيست تر از کار درآمدند، بعضي ناسيوناليست تر و بالاخره بعضي ترجيح دادند منتظر بمانند تا سير رويدادها پروسه تخمير آنان را به سرانجام برساند. در اين ميان مباجث کمونيسم کارگري تعميق يافت و لزوما بر دفاع از مارکسيسم و نقد ناسيوناليسم، بازار و دمکراسي تمرکز يافت.کنگره سوم حزب کمونيست ايران همين مقابله و گيجي و تغيير مسير را منعکس کرد. اوضاع جهاني و اوضاع حزبي البته رنگ ويژه خود را به اين مباحثات داد. بحث تا آنجا که به حزب کمونيست ايران مربوط ميشد، از جمله به نشان دادن تفاوت کومهله با يک جريان کمونيستي-کارگري و راههاي خروج از بنبستي که کومهله در آن گرفتار شده بود معطوف گرديد. اين واقعيت طبعا وزنه نقد ناسيوناليسم کرد را در مباحث کمونيسم کارگري افزايش داد. اين دوره با شکل گيري کانون کمونيسم کارگري و سمينارهاي آن شروع شد مباحث مربوط به کومهله، تشکيلات کردستان را بحرکت درآورد. بخش وسيعي از اعضا و کاردهاي مستقر در اردوگاهها، صرف نظر از جنبه نظري، تبيين کمونيسم کارگري را بحق تئوري رهائي بخش خود يافتندو بعکس دوره پيش باستقبال آن رفتند. بخشي از رهبري سنتي کومهله اما اين را آب سردي بر آتش انقلاب ايدئولوژيک خود يافت و بدنبال رشتهاي از عکس العمل هائي رفت که خواننده لابد با آن آشنائي دارد.(٥)،(٦)،(٧)،(٨) در هر صورت اين تقابل بعدها با جنگ خليج و رويدادهاي کردستان عراق ابعاد وسيع تري يافت و منجر به پلاريزه شدن صف ناسيوناليسم کرد و کل منتقدين اين ناسيوناليسم در حزب کمونيست ايران و فراتر از آن در سطح کردستان عراق گرديد.افقي که ناسيوناليسم چپ کرد در مقابل آينده فعاليت اعضا و کادرهايش قرار ميداد، کندن از ناسيوناليسم کرد را براي طيف وسيعي از فعالين کومه له و همچنين گروههاي چپ در کردستان عراق به مساله مرگ و زندگي تبديل ميکرد. جناح چپ در تشکيلات کومهله و همچنين در کردستان عراق بطور واقعي در متن اين رويدادها و زير فشار اين نيازها چشم بر مباحث کمونيسم کارگري گشود. درايت زيادي لازم نيست تا بتوان مهر اين شرايط را بر برداشت بخش زيادي از فعالين اين حرکت چه در کومه له و چه در جامعه عراق تشخيص داد. مباحث کمونيسم کارگري اين بار اساسا به يک بحث ضد ناسيوناليستي تقليل يافت. اين ديگر نقطه ضعفي را در صفوف ما تشکيل داد که هرچه به عقب تر ميرويم رنگ آن بر عملکرد چپ در تشکيلات کومهله و چپ در کردستان عراق بيشتر است. اين يک جانبه نگري البته امروز بشدت تعديل يافته است. اما بهر حال کماکان رد پاي آنرا در فعاليتمان ميتوان ديد. محدود کردن بحث کمونيسم کارگري به يک بحث ضد ناسيوناليستي و راديکال، زمينه کم رنگ و يا مغشوش کردن دو جنبه مهم از بحثهاي ما بود. يکي بحث احزاب اجتماعي بطور کلي و ديگري حزب کارگري به معناي اخص. بحث اول تبيينهاي ما از طبقات، گرايشها و احزاب اجتماعي (کارگري و يا بورژوائي)، به تمايز احزاب اجتماعي و حاشيهاي و تفاوت تلقي اين احزاب از مسائل جامعه، مبارزه سياسي، تاکتيک را در برميگيرد و بحث دوم به تمايز حزب کارگري به معناي اخص کلمه با تشکل ها و احزاب غير کارگري مربوط ميشود. در اين دومي پاي بحث انقلاب و رفرم، سازمان حزب، "سبک کار"، امنيت، بحث مهم آژيتاتور پرولتر، و غيره بميان مي آيد. به سايه رانده شدن اين جنبه از مباحث کمونيسم کارگري خواه نا خواه به سنگين شدن وزنه تلقيات راديکال اما کم اجتماعي از حزب مان و وظايفي که در مقابل داريم منجر گرديد. اين ها به اعتقاد ما دو فاکتور اساسياي هستند که فقدان شفافيت در آن تاثير گذاري ما در جامعه را به شدت محدود کرده است. لذا اگر بخواهيم تناقض ميان محبوبيتمان بعنوان يک جريان کمونيست کارگري با دامنه عملٰمان بعنوان يک حزب (تشکل) معين را حل کنيم بايد همين جنبههاي به سايه رانده شده بحث هاي کمونيسم کارگري را مجددا پيش بکشيم. طبعا پرداختن به همه جنبه هاي کمونيسم کارگري در چهارچوب اين نوشته نميکنجد. ما نيز زير بار فشار نيازهاي واقعي ناچاريم نورافکن را روي بخشهاي محدودي متمرکز کنيم. اولين مساله خود مفهوم حزب اجتماعي است. منظور از يک حزب اجتماعي چيست و اساسا چرا بدان احتياج داريم؟ تبديل شدن به يک حزب اجتماعي يکي از نقاط شروع بحث کمونيسم کارگري است که همه رفقاي ما چه در عراق و چه در ايران خود را در آن شريک ميدانند. اين اما نيز به يکي از مفاهيم کشدار تبديل گرديده که مکرارا مورد تعريف اختياري و يا تفسير نادرست قرار ميگيرد.بسياري از رفقاي ما وقتي ميگويند ما اجتماعي هستيم منظورشان اين است که "مشهور" يا "محبوب" هستيم. مردم ميدانند کمونيست هائي در اين منطقه وجود دارند، آدم هاي خوبي هستند و در "حزب کمونيست کارگري عراق" متشکل هستند. اين برداشت البته واقعيتي را هم منعکس ميکند. تشکل هاي کمونيستي در کردستان عراق ناگهان از اعماق گمنامي به صحنه علني سياسي، آنهم در شکلي وسيعا تودهاي، کشيده شدند. مردم زيادي که تا ديروز حتي خواندن نام اين سازمانها برايشان مشکل بود، شروع به صحبت در باره اين تشکل ها و مواضع آنها کردند. اين جهش از اعماق گمنامي به قله اشتهار تقريبا در تمام سطوح به "اجتماعي شدن" تفسير گرديد و به آن رضايت داده شد. يک حزب ناشناخته نميتواند اجتماعي باشد. اين روشن است. اما تقليل بحث احزاب و از آن مهمتر جريانات اجتماعي به اشتهار، وحتي محبوبيت، بلحاظ تئوريک نادرست و از نظر عملي گمراه کننده است. اين اشتباه بلحاظ تئوريک بيش از هرچيز ما را از شناخت مکانيسم هاي واقعي تغيير وضع در جامعه و تغييراتي که بايد در حزب ما صورت گيرد محروم ميکند. بلحاظ عملي اما اين اشتباه تمايل به دو شيوه فعاليت متضاد و بيک اندازه نادرست را بهمراه دارد. مفتون شدن به ابزارهاي اشتهار بيشتر (نوعي آکسيونيسم) و تمايل به روش هاي فعاليت ميکرسکوپيک - مخفي سنتي چپ. براي باز کردن اين مطلب لازم است بطور بسيار فشرده به اين بحث اشاره کنيم. خواننده علاقمند ميتواند براي بحث تفصيلي تر به "تفاوتهاي ما"(٥) و "درباره فعاليت حزب در کردستان"(٦) مراجعه نمايد. بحث جريانات اجتماعي و احزاب سياسي تلاشي براي تبيين جايگاه احزاب و سياست هاي آنها در متن مبارزه طبقاتي جاري در جامعه است. بحث اين بود که مبارزه طبقاتي صرفا در شکل ساده و عريان آن و يا تنها در شکل مبارزه اقتصادي يا سياسي در جريان نيست. اين جدال و کشمکشي نيست که صرفا در قالب احزابي که خود را به اين يا آن طبقه منصوب ميکنند جريان داشته باشد. رابطه احزاب با طبقات و رابطه طبقات با روندهاي اجتماعي و سياسي بشدت از اين پيچيده تر است. هر حزبي را به دلخواه نميتوان به طبقهاي منصوب کرد. لذا تشخيص شکل اجتماعي و پيچيده اين رابطه در ارزيابي از احزاب و بعلاوه در تعيين جايگاه خود ما و مسيري که بايد در پيش بگيريم و سياست هائي که بايد اتخاذ کنيم اهميتي حياتي دارد.سنت غير مارکسيستي چپ اين بوده که احزاب را مستقيما به طبقات منصوب و متصل کرده است. اين روش البته علاوه براتصال احزاب ديگر به طبقات مختلف ميتوانست دليل انتصاب خود آنان به طبقه کارگر را هم ارائه دهد. مرتبط کردن مستقيم احزاب به طبقات و لايههاي اجتماعي چندين ايراد دارد. اين روش مکانيکي است و به ناچار به جدول بندي اسکولاستيکي جامعه و احزاب آنها منجر ميگردد. کساني که با تاريخ چپ آشنائي داشته باشند با اين پديده به وفور روبرو شدهاند. اين برداشت نميتواند مضمون طبقاتي سياست، يا در حقيقت رابطه سياست با طبقات را درک کند. ناچار، در توضيح احزاب به شمارش و تفکيک و لايه بندي هاي مختلف طبقات جامعه، جدول بندي آنها، دادن مشخصات دلبخواه و ثابت به طبقات و لايه ها و ارجاع هر حزب به يکي از آنها ميشود. اين البته کار سادهاي نيست. با توجه به اينکه تعداد احزاب موجود از تعداد طبقات شناخته شده بشدت بيشتر است، ما مرتب شاهد کشف لايهها و گاه حتي طبقات جديد هستيم. انقلابات ملي و ناسيوناليستي انواع مختلف بورژوازي و خرده بورژوازي ملي و مترقي و حتي نژادي از بورژوازي ملي "سوسياليست" را توسط احزاب چپ و بويژه روسيبه اين باصطلاح تلاش فکري اضافه عرضه کرد. انقلاب ١٩٧٩ ايران به اين "گنجينه فکري"، خرده بورژوازي سنتي، خرده بورژوازي سنتي مرفه، بورژوازي سوداگر و غيره و غيره را اضافه نمود. کساني که تجربه شکست انقلاب روسيه در دوره استالين را تعقيب کرده باشند با کشف بورژوازي در حزب درقالب شکار ارواح خبيثه البته آشنا هستند. اين متد امپريستي و اختياري است و لذا نميتواند توضيح دهد چرا بعضي از احزاب رشد ميکنند و بعضي نميکنند، نميتواند تعداد و کثرت احزاب بخصوص بورژوائي را توضيح دهد. نميتواند سياست طبقات متفاوت در شرايط مختلف را بشناسد و لاجرم نه قادر به پيشبيني احزاب و نه قادر به تشخيص منشا طبقاتي سياستهاي آنان. بحث ما اين بود که جايگاه احزاب را نميتوان مستقيما و بلاواسطه از طبقات استخراج کرد. احزاب خود را بر متن کشمکش و مبارزه طبقاتي تعريف ميکنند. اين کشمکش، هانطور که اشاره شد، جدالي صرفا در اين يا آن مورد معين و محدود نيست، اين جدالي است در متن روندهاي تاريخي و اجتماعي در يک جامعه که کل ابعاد گوناگون حيات انساني را در برميگيرد. اين درافزوده مهم مارکسيسم به دانش بشري در زمينه درک مکانيزم هاي جامعه است (ر. ک. ايدئولوژي آلماني ).مساله اين است که طبقات تنها در مورد مالکيتشان يا قدرت سياسي حرف نميزنند بلکه درمورد کل مسائل اجتماعي دوره خود بايد تصميم بگيرند. لذا بايد تشخيص داد که مبارزه طبقاتي جدال ميان کساني که بنام طبقات بايکديگر درگيرشدهاند نيست. اين کشمکش ميان خود اين طبقات است. مبارزه و کشمکش انسانهاي زندهاي است که هرروزه و بطور وقفه ناپذير در ابعاد مختلف بر سر کليه مسائلي که به حيات آنها مربوط ميشود، جريان دارد. بنابراين چنين مبارزهاي نميتواند صرفا بر سر قدرت سياسي و يا مالکيت باشد. اين مبارزهايست زنده در همه عرصه هاي حيات انساني که خود را در طيف وسيعي از مسائل بشدت متفاوت و متنوع در ابعاد سياسي، زيستي، اقتصادي، فرهنگي، هنري، ادبي، حقوقي، فکري، ايدئولوژيکي و غيره نشان ميدهد. اين آن سطح کنکرتي است که بطور واقعي انسانها بعنوان عنصر فعاله تغيير در جامعه به آن قدم ميگذارند و در آن خود را بيان ميکنند. جامعه انساني علاوه بر هر چيز محل تلاش انسانها در بهبود و يا تغيير شرايط زيستشان (به معناي اعم) است. اين عرصه بشدت وسيع و کاملا کنکرت است. احزاب سياسي جاي خود را در اينجا ميابند. حزب سياسي ابزار بسيج انسانها براي تغيير جامعه در يک جهت خاص و بر مبناي موضعي معين است. اين موضع يا مواضع اما اختياري نيست. نميتوان بر اساس هر مجموعه دلبخواه و هردمبيلي از مواضع ظاهرا "منسجم" و "منطقي" حزب تشکيل داد. يا بهتر بگوئيم نميشود حزبي قابل اعتنا تشکيل داد. اين مجموعه مواضع را بايد يک چسب دروني بهم وصل نگاه دارد و پايش را به زمين صلب اجتماعي بچسباند. در نتيجه براي تبيين چگونگي شکل گيري و مکانيزم حرکت احزاب هنوز به يک پله تحليلي ديگر، توضيح همان چسب دروني، احتياج داريم. اين پله همان بحث گرايشها و يا سنتهاي اجتماعي است.اين سيستم مواضع و اين چسب دروني رابطه يک به يکي با طبقات ندارند. حيات اجتماعي انسان يک زندگي يک بعدي نيست. انسانها تنها در متن يک تقابل عريان طبقاتي در مقابل هم قرار نميگيرند. در چهارچوب يک هدف واحد، جزئيات افق مطرح در مقابل جامعه ميتواند آنها را در مقابل هم قراردهد. بلاهت است اگر فکر کنيم مثلا در جامعه بدون طبقه، جامعه کمونيستي، انسانها بر سر اشکال رسيدن به يک هدف و يا حتي خود آن هدف اختلاف پيدا نميکنند. جامعه طبقاتي نيز صد چندان چنين است. يک طبقه واحد ميتواند در مورداهداف آتي، استراتژي اقتصادي، کنترل سياسي طبقات ديگر، در مورد نقش ارتش، نقش مذهب و ايدئولوژي وغيره اختلاف نظر پيدا کند و افق ها و سنت هاي سياسي و اجتماعي معيني را شکل دهد. بدين معني طبقات در پاسخگوئي به نيازهاي اساسي جامعه جنبش ها، سنتها و يا گرايشهاي معيني را شکل ميدهند. اين گرايش ها به نوبه خود نه يک حزب بلکه طيف وسيعي از احزاب را بوجود ميآورند. جريانات اجتماعي حرکات وسيع يک طبقه است که براي پاسخگوئي به نيازهاي اساسي طبقاتي در يک دوره معين صورت ميگيرد. حرکاتي که بر جهان بيني معين تکيه دارد، مسائل اجتماعي معيني را هدف قرار ميدهد و روش هاي عملي معيني را براي تحقق آن دنبال ميکند. ليبراليسم، ناسيوناليسم، گسترش طلبي امپرياليستي همگي گرايشها و سنتهاي يک طبقه واحد هستند که هريک منشا احزاب متنوعي بودهاند که بارها در مقابله قهرآميز بايکديگر قرار گرفتهاند.اين گرايش ها البته به پايه طبقاتي خود بي ربط نيستند اما در همان حال عکس برگردان اين منفعت ها نيزنميباشند. اين گرايش ها زندگي اجتماعي و تلقيات مختلف را منعکس ميسازند. اين گرايش ها بخصوص در دوره هاي غير متعارف که اقتصاد و منفعت بلاواسطه اقتصادي در حيات اجتماعي به حاشيه رانده ميشود مواضعي اتخاذ ميکنند که مطلقا با تحليل "سنتي" از احزاب قابل توضيح نيست. يک حزب کاملا بورژوائي ميتواند مدافع دولتي کردن سرمايه بزرگ ويا "خلع يد از امپرياليسم" گردد. عملکرد استالينيسم و کل نهضت استقلال طلبانه و ناسيوناليستي نمونههائي زندهاي درستي اين حکم را بدست ميدهد. يک حزب کارگري و مارکسيستي ميتواند سياست هاي کاملا غير متعارف مانند نپ را در پيش گيرد. درک اين نکته براي حزب ما حياتي است. حزب کمونيستي کارگري ميتواند و بايد با رها کردن گريبان خود از چنگال تبيين سنتي از تاکتيک و موضع طبقاتي قابليت اتخاذ مواضع و تاکتيک هاي نا متعارف در شرايط غير متعارف را داشته باشد. اين اولين شاخص فهم اجتماعي است. اين بحث بتفصيل در نوشته "دولت در دورهاي انقلابي"(٩) مورد بررسي قرار گرفته که رفقا را به مراجعه مجدد به فرا ميخوانيم. يک جنبه بسيار مهم ديگر بحث اين است که گرايشهاي اجتماعي و احزاب اجتماعي تنها نيروهاي طبقه خود را مخاطب قرار نميدهند. اين احزاب و اين گرايشها در خدمت يک افق و يک طرح و يک ايده معلوم براي کل جامعه است. در نتيجه احزاب سياسي تلاش ميکنند تا افق خود را نه تنها به افق غالب در طبقه خود تبديل کنند، بلکه اساسا ميکوشند تا افق و اهداف خود را به افق و اهداف حاکم بر کل جامعه تبديل نمايند و کل نيروي فعال جامعه را در تحقق اين اهداف بکار اندازند. تاريخ، تاريخ کشمکش طبقات اجتماعي تحت پرچم سنتهاي مبارزاتي و احزاب سياسي معين است. سنتهاي مبارزاتي و احزابي که بتوانند فشار عمومي و پايه اي مطالبات و افقهاي طبقاتي را به فشار سياسي و مادي در جامعه تبديل کنند، احزابي اجتماعي اند. احزاب دخيل در تاريخ هر دوره اند. به اين معني احزاب اجتماعي نه تنها خود را صاحب جامعه ميدانند بلکه به رگ و پي حيات و تجديد حيات اقتصادي و فکري و سياسي طبقات وسيعي گره خوردهاند. مثال احزاب ريشه دار ناسيوناليستي يا مذهبي را در نظر بگيرد. سنت اين احزاب از قصه شب براي کودکان تا شعر، از مدرسه تا کارخانه و از پس کوچه هاي باريک تا دانشگاهها را پر ميکند. مثال سنت ناسيوناليستي در کردستان و يا در مناطق عربي ديگر تجربهزنده خود ماست.بنابراين ساختن يک حزب اجتماعي قبل از هرچيز منوط به معني کردن پاسخهاي يک جريان اجتماعي در وسيعترين عرصه هاي حيات جامعه و تلاش براي سازمان دادن حرکت هاي تودهاي بگرد اين مطالبات است. ما در درک اين واقعيت مشکلات جديي داشتهايم. تصوير سنتي سير مبارزه از کارخانه و مبارزه مخفي به شوراي کارگري و از آنجا به قيام مسلحانه، مقابل هم قرار دادن شوراي کارگري و باصطلاح خلقي، مقاومت در مقابل تسليح حزب، تمايل به بازگشت به اشکا ل قديمي و سنتي ميکروسکوپيک گروههاي مخفي ، عدم درک جايگاه حزب در شکل دادن به يک حرکت تودهاي و غيره و غيره، انعکاسات اين مشکلات اند.تاريخ و جامعه البته طيف وسيعي از احزاب غير اجتماعي و حاشيهاي را بيرون داده است. حتي سنتهاي اجتماعي بکرات احزاب غير اجتماعي و حاشيهاي را نيز از خود بيرون ميدهند. ناسيوناليسم را دوباره در نظر بگيريد. اين سنت تنها احزاب ريشه دار و اجتماعي را صاحب نيست. طيف وسيعي از گروهها و احزاب معطوف به لايههاي غير اجتماعي (لايههائي که مستقيما در ساختار جامعه جاي نگرفته اند) را نيز از خود بيرون ميدهد. جريانات چريکي و شبه چريکي و گروههاي سياسي کار حاشيهاي که ما در ايران و عراق تجربه کردهايم تيپيک همه جوامع شهري شده جهاناند. اين جريانات بطور واقعي شاخههاي فرعي جريان مادر هستند. اينها گرچه خود منشا تغيير پايداري نميتوانند باشند، در متن رويدادهاي اساسي جامعه کاراکتر جريان مادر را از خود نشان ميدهندو بلحاظ اجتماعي و سياسي به مواضع بستر اصلي ميپيوندند. حاشيهاي بودن و يا غير اجتماعي بودن الزاما به معني ناشناخته بودن و حتي نامحبوب بودن نيست. بعضي از جريانات نه تنها مشهور بودهو در دورههائي محبوب بخشهائي از جامعه بودهاند، بلکه حتي توانسته اند در مقاطعي در قالب تظاهرات يا متينگ تعداد زيادي را گرد آورند. چريکهاي فدائي خلق، مجاهدين خلق و حتي سازمانهائي نظير پيکار و رزمندگان در يکي دو سال بعد از انقلاب ١٩٧٩ در ايران نمونههاي مجسم اين واقعيتاند. چريک فدائي تظاهرات چندصد هزار نفري ترتيب ميداد اما از سازماندهي ٢٠٠ نفر انسان معمولي براي خواستي معين ناتوان بود. بسياري از اين احزاب و سازمانها در مقاطعي بهر دليل محبوب و مشهور بودند. اما وقتي در سنت سياسي آنها دقيق ميشويم وقتي به رابطه آنها با حيات و ممات و زندگي بشري انسانهاي جامعه شان دقت ميکنيم، اين رابطه گسسته است. اين تشکلها عصيان روشنفکراني بودند که اساسا فاقد تصويري زميني از جامعه و مسائل انسانهاي تشکيل دهنده آناند. اين رابطه با جامعه مابازاي وسيعي در برداشت از سياست، از مبارزه سياسي ، از طبقه و مبارزه طبقاتي، از تاکتيک، تبليغ، عضوگيري و موازين سازماني دارد که ادبيات ما جنبههاي متفاوت اين مساله را بارها شکافته است و بعدا ما به برخي از آنها خواهيم پرداخت. آنچه در اينجا ميخواهيم مورد تاکيد قرار دهيم اين است که احزاب اجتماعي انعکاس تلاش گرايشات اجتماعي براي پاسخگوئي به نيازهاي جامعه هستند و باين معنيي خود را صاحب جامعه ميدانند. يک حزب کمونيست کارگري بنا به تعريف بايد از هر حزبي در جامعه اجتماعي تر باشد. اگر سوسياليسم راه نجات همه بشريت از چنگال نابرابري و سرکوب جامعه سرمايه داري است آنگاه حزب سوسياليست کارگران بايد فعال و سازمانده همه عرصههاي تلاش انساني در جامعه براي بهبود اوضاع خود باشد. حزب کمونيست کارگري در هر خانه، در هر محله، در هر کارخانه و مدرسه و هرجائي که انسانهاي اين جامعه گرد ميايند، بايد پايگاه داشته باشد. مبارزه سوسياليستي کارگران تنها براي نجات کارگران نيست. اين تز اساسي مارکسيسم است که کارگران براي نجات خود ناچاراند بشريت را از چنگال کل ستم جامعه طبقاتي نجات دهند. سوسياليسم و کمونيسم کارگري بحثي در مورد مسائل همين انسانها است و حزب اجتماعي ما انعکاس همه اين خواستها است. طبقه کارگر آگاه منادي رهائي همه انسانها است و درست بهمين دليل انقلاب سوسياليستي ربطي به اقليت و اکثريت بودن عددي کارگران در جامعه ندارد. آنکس که از مبارزه کمونيستي تنها اشکال محدود رايج سنت چپ را ميفهمد تنها درک بشدت غير اجتماعي خود از کمونيسم، فراتر از آن درک معوج از نفس جامعه بشري و آرمان سوسياليسم را نشان ميدهد.تقليل بحث کمونيسم کارگري به يک بحث ضد ناسيوناليستي و تفسير نادرست از مفهوم حزب اجتماعي بعلاوه تفاوت سازمان و نحوه عمل يک حزب کمونيستي کارگري با تشکل هاي حاشيهاي چپ سنتي رانيز از نظر بسياري از ما دور داشته است. اين بنوبه باعث گرديده که به مشکلات و نارسائي هاي تشکيلاتي حزب پاسخهاي نادرست داده شود. نارسائي ها و مشکلات تشکيلاتي حزب را در چند نمونه برجسته ميتوان برشمرد. - بخش اصلي تشکيلات حزب نه محل تمرکز مبارزهاي اجتماعي، اعم از کارگري يا تودهاي بلکه محل تجمع فعالين حزبي بمعناي محدود تشکيلاتي آنست. به اين لحاظ سازمان حزبي ما در موارد زيادي از الگوي سنتي چپ پيروي ميکند- ضعف ريشه سازماني ما در ميان مردم منجر به اين شده که تشکيلات ما از يک طرف فاقد قدرت بسيج سازماني مردم است و از طرف ديگر از دسترسي به امکانات لازم براي پيشبرد کار خويش محروم ميباشد. تناقض ميان وسعت سازماني با امکانات قابل استفاده، تناقض ميان تعداد ما و دامنه برد تشکيلاتيمان از اين کم ريشگي مايه ميگيرد. - سازمان حزب در بسياري از موارد با کنار هم قرار دادن اختياري اعضا بوجود ميايد. اين سازمان اختياري است بنابراين ميتوان اختياري آنرا هم بهم زد، تجديد سازمان کرد. سياليت و عدم ثبات سازماني يکي از ويژگي هاي کار ما بوده است.براي روشن کردن زمينه هاي اين وضع اجازه بدهيد کمي درباره خصوصيت اساسي سازمان يک حزب اجتماعي و بويژه يک حزب کمونيستي کارگري صحبت کنيم. خود رديف کردن اين مشخصات بخشي از مشکلات ما را هم نشان خواهد داد.
در يک سازمان بسادگي ميتوان دو نوع مشخصه يا کاراکتر را تشخيص داد. مشخصات يا ويژگي هائي که از هدف اساسي تشکيلات ناشي ميشود و مشخصاتي که از ضروريات کارکرد آن در شرايط مشخص زماني و مکاني متاثر است. اگر اولي خصلتي پايدار و کمابيش ماندني است، دومي کاملا تابع شرايط فعاليت آن سازمان است. اين شرايط از تغيير سطح دانش بشري تا تغيير محيط اجتماعي و سياسي فعاليت آن تشکل را شامل ميشود. اين در مورد احزاب بطور کلي و حزب کارگري که مورد بحث اينجا است نيز صادق است. يک بانک براي هدفي معلوم سازمان ميابد. ارتش ، کارخانه، بيمارستان و احزاب سياسي براي انواع ديگر آن. پاره اي از خصوصيات اين سازمانها با پيشرفت علم و تکنولوژي و يا دانش سازماني و عملکردي انسان تغييرات زيادي کردهاست. در همان حال خاصيت هائي از اينها در تمام طول تاريخشان ثابت مانده است. نقاط مشترک سازماني، سبک کاري و هويتي ارتش امروزي با ارتش دوره بردهداري رم بسادگي قابل تشخيص است. سنت هاي هر دو نوع ارتش کاملا يکسان است. در برخورد به حزب نيز بايد اين دو وجه از خصوصيات را از يکديگر تفکيک کنيم. يک حزب کمونيستي-کارگري در شرايط مختلف فعاليتش اشکال سازماني متفاوتي را بخود ميگيرد. سازمان حزب در يک جامعه سوسياليستي با حزب در جامعه سرمايهدراي و شکل فعاليت حزب در جامعه مختنق و جامعهاي با آزاديهاي دمکراتيک متفاوت است. سازمان ما در آخر قرن بيستم با سازمان ما در اول اين قرن قطعا بايد متفاوت باشد زيرا بسادگي تکنولوژي تغيير کرده، دانش سازماني بشر پيشرفته است و تجربه مشخص تحزب کارگري امروز بسيار وسيع تر از اول قرن است. در همان حال همانطور که يک ارتش و بانک و کارخانه و مدرسه در جامعه امروز مشخصات پايدار خود را دارند، حزب نيز مشخصاتي ماهوي دارد که از علت وجودي آن ناشي ميشود که ملزومات سازماني در شرايط مشخص نميتواند آنرا تغيير دهد. اين وجه مشترک سازماني ما با ديگر احزاب کمونيستي کارگري در تاريخ مثلا حزب بلشويک است. در اين قسمت از نوشته همين جنبه پايدار مشخصات حزب کارگري - کمونيستي مورد بحث است. بحث در مورد جنبه فني تر سازمان را به بعد موکول ميکنيم. هسته اساسي سازمان هر حزب يا تشکلي را اهداف آن، کساني که در آن قرار است متشکل شوند و نحوه فعاليت آن تعيين ميکند. سنتهاي عملي چنين سازماني نيز از همينجا نشات ميگيرد. ارتش را در نظربگيريد. قرار است عدهاي را با زور جمع کند و آنها را عليه منفعت زندهشان به جنگ و معمولا به حفاظت از مالکيت مقدس بکشانند. در نتيجه چنين سازماني مثلا بايد شکل خاصي بخود بگيرد و مثلا محل فعاليت احاد و اتم هائي باشد که تباني و همدستي و ارتباط ارگانيک افقي در آن مجاز و ممکن نيست. اين محل جمع آوري و سازماندهي سربازاني است که حق ندارند جز "من" کسي را بشناسند. "ما" در چنين ارتشي جا ندارد. اطاعت کورکورانه است و قس غليهذا. اين سنت همه ارتش ها است. مشخصات پايهاي حزب ما هم از فلسفه وجودي آن ناشي ميشود. حزب ما براي سازماندهي انقلاب اجتماعي کمونيستي تشکيل شده است. اين انقلاب انقلابي کارگري است که توسط طبقه کارگر متشکل و آگاه قابل تحقق است. طبقه کارگري که افق خود را به افق همه انسانهاي ستمکش و ستمديده و انسانهائي که آرزوي جهاني بهتر و انسانيتر را دارند تبديل نموده است. حزب ما در تمايز با احزاب ديگر کارگري که يا تصوير روشني از آينده ندارنديا تغييرات جزئي محدوده عملشان را تعيين ميکند، عميق ترين و اساسي ترين تغيير ممکن در جامعه امروز بشري را هدف خود قرار داده است. حزب ما يک حزب کارگري، البته نوع خاصي از آن، است.اما اين تعلق تنها تحليلي و سوبژکتيو نيست. چنين حزبي بنا بر ماهيت آن بطور ابژکتيو و زميني هم حزب کارگران است. نوعي تشکل کارگري است. ظرف بيان و تمرکز مبارزهاي اجتماعي در حال جريان، مبارزه سوسياليستي کارگران است. اين حزب بايد قبل از هر چيز ظرف طبيعي براي فعاليت کارگران کمونيست و رهبران کمونيست حرکتهاي تودهاي باشد. تشکيلات و يا حزبي که فعاليت در آن با زندگي متعارف يک فعال کارگري و يا چنين رهبر و فعال تودهاي متناقض باشد بنا به تعريف و مستقل از هر شکل سازماني نميتواند مبارزهاي اجتماعي را سازمان دهد. بگذاريد جنبههائي را باز کنيم. کارگربه شبکه محافل کارگري يا تشکل کارگري ميپيوندد زيرا پيوستن به آن بمعناي تقويت مبارزهاي که با آن دست به گريبان است ميباشد. معلوم است که اگر به اين گونه تشکلها بپونديد دستتان توي دست همکارتان در محل کار گذاشته ميشود، مبارزه هماهنگ ميشود و پيروزي ممکن ميگردد. تشکل کارگري فرمي موثرتر از مبارزه فردي است. اين را هر کارگري که چند سالي تجربه داشته باشد ميفهمد. اين تشک ها جمع از ما بهتران نيست، جمع بروبچه هاي همکار و هم مساله است. تصوير فعال کارگري هم در همين راستا است. اين فعال يکي از خودمان است که در اين کار از خود تيزبيني و قابليت نشان ميدهد. ميتواند بهتر آدمها را متحد کند، ميتواند آنها را قانع کند و علي رغم همه اختلافات اخلاقي و سليقهاي و شخصي که انسانها هميشه با هم دارند، دستشان را در دست هم ميگذارد، انرژيشان را جمع ميکند، اعتماد بنفس را بالا ميبرد و پيروزي را ممکن ميسازد.حزب کمونيستي کارگري هم بايد اين خاصيت را داشته باشد. با اين تفاوت که مبارزهاي وسيعتر و عميقتر را نمايندگي ميکند. حزب کارگري مجموعه افراد مصلح اجتماعي نيستند که قرار است جانشان را فدا کنند. اين حزب تشکل فعالين يک سنت مبارزاتي و يک جنبش اجتماعي است. اين تشکل کساني نيست که خود را فعال اين جنبش ميپندارند، اين سازمان فعالين واقعي و حقيقي اين حرکت در ابعاد گوناگون آن است. اين تشکيلات ممکن است کوچک يا بزرگ باشد، ممکن است که در اول کار و يا در اوج رشد خود باشد اما درهر حال بقول معروف بچه شير از بچگي شبيه شير است. اين حزب نيز از همان ابتدا اين پديده را نمايندگي ميکند. جنبش ما جنبشي اجتماعي است. مبارزهايست براي رفرم و درهمان حال مبارزهايست براي سرنگوني بورژوزازي و انقلاب کارگري، اين مبارزهايست همه جانبه که تمام عرصه اي حيات اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي را در بر ميگيرد. عضو حزب کمونيست کارگري به حزب مي پيوندد تا مبارزهاش را با فعالين ديگر همين جنبش در سطح محلي تا سراسري يک کاسه کند، عضو حزب کمونيست کارگري از عضويت خود نيرو ميگيرد، تجربه ميگيرد، فعاليت خود را بطور بسيار کنکرت و محسوسي در عرصه و محيط فعاليت خود تقويت ميکند. حوزه حزبي براي چنين عضوي محل تجمع بچههاي کمونيست کارخانه يا محله است. جمع نامعلومي که هريک از يکجا با پاراشوت در محل پياده شدهاند نيست. جمع فعاليني است که زندگي و لاجرم تلاششان براي بهبود آن در محل مشترک است. اين آن حلقه اساسي است که اينها را بهم ميبافد و متحد نگاه ميدارد. اتحاد، تلاش براي متحد ماندن و متحد نگاه داشتن نه مسالهاي فکري و تئوريک که پبش از هر چيز يک مساله عملي مربوط به حيات خود، خانواده و انسانهاي جامعه است. فعاليت بعنوان يک عضو بار زيادي را به فعال ما اضافه نميکند، بار از دوش او برميدارد. جلسه حوزه محل تبادل نظر درباره چه بايد کرد، چگونه بايد کرد، چه کسي کجاي کدام کار را بايد بگيرد و غيره است. حوزه ادامه و يا بهتر بگوئيم فرم ارتقا يافته و يا آگاه محفلي است که چنين فعالي از همان ابتدا در آن چشم به فعاليت متشکل باز ميکند. شبکه محافل کارگري روابط موجود و واقعي و زندهايست که نه تنها کارگر بلکه کل خانواده و وجود اجتماعي کارگر را بهم ميپيوندد. حوزه حزب کمونيست کارگري صاحب نفوذ است زيرا به چنين اسکلت زنده محکم و پوياي اجتماعي و طبقاتي اتکا دارد. حوزه حزب کمونيست کارگري امکانات دارد زيرا به چنين شبکه انسانهاي زنده و اجتماعي متکي است که امکانات دارند. اين امکانات البته در واحد خود محدود است اما کثرت تعداد و ريشه آن در رابطه انساني، آگاهانه و کمونيستي، قابليت آنرا از امکانات بورژوازي فراتر ميبرد.کميته محلي بلحاظ اساسنامهاي هر معني که داشته باشد و هر حقوقي که برايش قائل شده باشند، چيزي جز محل تمرکز با تجربهترين همين فعالين و مرکز هدايت جمع حوزهها در يک محل نيست. کميته نمي تواند مرکزي غيبياي باشد که کسي از اعضايش را نميشناسد. اين جمع کساني است که با نام واقعي يا مستعار بهر صورت معتمدين و رهبران حوزهها اند. کميته چيزي جز محفل تحزب يافته رهبران کارگري نيست. لذا شبکه حزبي تنها تمرکز سازماني نيست، تمرکز مبارزه انسانهاي زنده اجتماعي، تمرکز همه امکانات آنها است. مشکل است رهبر تحت تعقيب کارگري را پيدا کنيد که بطور عادي جائي براي زندگي خود و خانواده اش نداشته باشد يا حوزه و کميتهاي راپيدا کنيد که محلي براي چاپ و يا تکثير نوشتههاي حزب خود را نداشته باشد. اين امکانات ممکن است مدرن و سريع نباشند اما هستند. خانه و محل کار کارگران در ليست امکانات چنين رهبر، حوزه يا کميتهاي است.مشکل ما اما درست فقدان يا ضعف اين خصوصيات سازماني است. اين بيان ديگري از همان تناقضي است که در ابتداي نوشته به آن اشاره کرديم. براي دادن سرنخ مشکلات بگذاريد سنت چپ غير اجتماعي را در يک شکل اغراق شده طرح کنيم. اين ها قطعا مشخصات حزب ما نيستند اما کمک ميکندمنشا مشکل را بهتر بشناسيم. گفتيم که تصوير اين سنت از طبقات، احزاب و مبارزه طبقاتي يک بعدي، سطحي و مکانيکي است. گرايشهاي اجتماعي و لاجرم نقش احزاب و رابطه آنها با مبارزه طبقات و مبارزه طبقاتي را نميفهمد. اين تلقي خود تلقي يک لايه "غير اجتماعي" از مبارزه و جامعه است. لايه کساني که مستقيما در توليد و باز توليد زندگي در جامعه جائي ندارند، کس ديگري جورشان را ميکشد و خود غالبا مجبور به کار و شرکت در حيات اجتماعي نيستند. براي چنين ذهنيتي جامعه، مردم، حزب و غيره پديده هاي آبستره، مجرد و اسکولاستيکي هستند. در اين سيستم تصوير کارگر و زحمتکش بشدت رمانتيک، آکسيوني و قهرمانانه است. کارگر براي اينها روشنفکر عقب مانده و بلحاظ فرهنگي مرتجعي است که در جسم يک قهرمان زيبائي اندام حلول کرده است. اين نوع کارگر و زحمتکش البته مجازي است. چنين موجوداتي وجود ندارند. اين آئينه جادوئي است که دانش آموز و دانشجوي ناراضي خود را در آن ميبيند. بهمين ترتيب مبارزه بحثي مربوط به جابجائي نيروي خاصي در جامعه نيست، مواضعي است که اتخاذ ميشود. مسائل جامعه چه تئوريک و چه عملي ربطي به واقعيت زنده ندارند اينها مسائلي تجريدي اند که در قالب منطق صرف و يا مراجعه به کتاب ميتوان آنها را بهر طرف چرخاند، پيچاند و شکل داد. روشنفکر پا در هوا نه تصوير درستي از انسان حي و حاظر دارد و نه از مسائل او سر در مياورد. اينها برايش پست و خرد هستند.وقتي علت وجودي از جامعه منفک شده باشد، تشکيلات نيز طبعا همان قالب را بخود ميگيرد. تشکيلات ابزاري براي رسيدن به هدف است. وقتي هدف نتواند خود را به سنتهاي اجتماعي وصل کند، به هدفي مجازي، آسماني، منفک از حيات و تجديد حيات انسانها تبديل ميشود، تشکيلات نيز طبعا همين خصيصه را باخود همراه خواهد کرد. اين بينش وفتي سنت اجتماعي را نميفهمد، وقتي متوجه مضمون اجتماعي مبارزه طبقاتي نيست، آنوقت حزب نه تمرکز و ظرف يکي کردن يک مبارزه موجود و يک سنت اعتراضي اجتماعي بلکه جمع آدمها و اتم هاي اجتماعي ، کارگر يا روشنفکر، است. عضو تيپيک اين حزب صرفا در ادامه انکشاف فکري خود به تشکيلات ميپيوندد. بهمين دليل عضوگيري بيشتر پروسهاي ذهني و فکري است تا عملي. بر خلاف حزب کارگري که عضويت فعاليت فيالحال موجود عضو خود را تسهيل ميکند، در اينجا اساسا عضويت قرار است تازه کار عضو را تعريف کند. عضو قبل از پيوستن به تشکيلات فعال عرصه خاصي نبوده، مخالف وضع بوده و معمولا به آن فکر ميکرده، ابراز نارضايتي ميکرده کلاس مدرسه را تعطيل ميکرده و از اين قبيل. پيوستن به تشکيلات تازه مرحله جديدي در فعاليت عضو است که طي آن برايش معلوم ميکنند که با چه کساني هم حوزه يا هسته شده، اين کسان معمولا کساني مثل خود او هستند و تشکيلات تازه تعيين ميکند اين حوزه يا هسته در کجا کار ميکند و موضوع کارش چيست. حوزه متکي به شبکه خاصي نيست اساسا متکي به روابطي اجتماعي نيست. اعضا براي شرکت در حوزه يا حزب زندگي معموليشان را تعطيل يا ترک ميکنند. فرود با پاراشوت در يک صحنه عملياتي ناشناخته البته ساده نيست. شکل فعاليت ناچارا يا آکسيوني از کار در مي آيد و يا ميکروسکوپيک - شيميائي مخفي و غالبا ترکيبي از هردو. دعوت مردم به کارهاي نامربوط و نامعقول توسط مراکز غيبي ناشناخته در بهترين حالت تصويري غير واقعي و قهرمانانه از فعال چنين جرياني را بدست ميدهد. بهمين دليل اگر تشکيلات مورد نظر محبوب باشد، تصوير يک عضو يا فعال آن تصويري قهرمانانه، ماوراي بشري و دست نيافتني است، يک سوپرمن. اين واقعيت خود را در نحوه فعاليت بيروني و دروني اين تشکيلاتها، در سبک کارشان، در فرهنگ و برخوردشان بيکديگر و غيره نشان ميدهد. مبارزهاي که اينها ميکنند نه به معني واقعي سياسي است، نه اقتصادي نه فرهنگي. مبارزه در بهترين حالت مراسمي شکوهمند است که طي آن آدمهائي جمع ميشوند، اساسا بحث ميکنند و در صورت نياز البته از جانشان ميگذرند و بخاطر نجات خلق به آن دست ميزنند، عضو چنين تشکيلاتي بنا به تعريف و يا بنا به توقعي که تشکيلاتش از او دارد از انسان معمولي يک سرو گردن بالاتر است. غم نان ندارد، غم تامين فرزند ندارد، غم معاش پدر و مادر ندارد و اصولا رفتارش براي انسان زميني غير قابل فهم است.براي يک حزب کارگري نشست حوزه و کميته نشست انسانهاي هم مسالهايست که براي پيدا کردن راه حل، هماهنگي و يکي کردن کار جمع ميشوند. جلسه فعالين و رهبراني است که چشم به همه عرصه هاي مبارزه از بزرگ تا کوچک از رفرم تا انقلاب دوختهاند، اين جمع کساني است که منفعت مشترک را ميشناسند و اساسا چون چنين منفعتي را ميشناسند گرد هم آمده اند و اين منفعت قطب نماي حرکت آنهاست،اعضاي يک تشکيلات غير اجتماعي را در مقابل نه يک امر عيني بلکه اساسا بدوا مواضعي ذهني بهم پيوند ميدهد. بحث و جلسه و نشست کلا معنا و چهارچوب ديگري دارد. در چنين تشکيلاتي جلسه دو خاصيت دارد. خاصيت اول و اساسي مبارزه ايدئولوژيک (منظور البته بحث کشاف و غالبا اسکولاستيک و ذهني است) است و خاصيت دوم تعريف مجدد و ازنو علت وجودي و وظايف که البته غالبا منظور ابلاغ مواضع سازمان بمردم بشيوه مشهور به پخش کفتري است.در اين تشکل ها منفعت معلوم و مشخص اجتماعي در سطح محدود و سراسري وجود ندارد و يا همگان سايه آنرا احساس نميکنند. لاجرم اين تشکيلات قطب نمائي زميني و ملموس ندارد. فقدان اين قطبنما چسبندگي دروني را يک امر ذهني ميکند که منظما در مراسمي فرقهايعرفاني که جلسه نام دارد بايد با درد تجديد شود. در چنين نشستي همه چيز در يک طراز قرار ميگيرد. حس تناسب خاصي وجود ندارد، هر اختلاف سياسي و تاکتيکي و هر دل چرکيني شخصي و هر اختلاف محفلي و يا قديمي ميتواند محمل ساعت ها بحث و تئوري سازي و بخود مشغولي گردد. نفس جلسه در چنين تشکلي خود لااقل هفتاد درصد "مبارزه" را تشکيل ميدهد. جلسه پديده طولاني ذهني و درد آوري است که تحمل آن از هيچ انسان زميني ساخته نيست. مسئول بيش از آنکه مسئول پيشبرد کاري باشد، مسئول پمپاژ دائمي روحيه، رفع ابهام در اين کشمکش عجيب است. اين کاري است که البته جز از آدم تحصيلکرده بر نمي آيد. بهمين دليل تنها همين تيپ ميتوانند در سلسله مراتب حزبي بالا بروند. اصولا آدم ها بر اساس اين قابليت ارزيابي ميشوند. و اين انصافا به مراتب از معيارهاي يک تشکيلات کارگري سخت تر است.فعالين و اعضاي اين تشکل ها در دنياي بيرون جاي خاصي ندارند. اينها کساني هستند که بطور تيپيک ميهمان جامعه خود هستند، ميتوانند مبارزه کنند ميتوانند نکنند، پيوستگي خاصي باجائي ندارند و امکان خاصي هم ندارند. رهبري در اين تشکل ها معمولا مرکز غيبي است که اعلاميه، بيانيه يا موضع صادر ميکند. اگر واحدي در تجديد روحيه و يا پمپاژ نظري به مشکلي برخورد کند، رهبري کسي را ميفرستد که ميتواند ديگران را دود بدهد. خود تشکيلات نيز دستخوش اين تفسير است. نوسان از فالانژيسم تشکيلاتي و تشکيلات پرستي تا بي توجهي به تشکيلات، ورود و خروج اختياري، بهم ريختن تشکيلات همه و همه روي هاي مختلف يک سنت واحد است. براي کارگر و هرانسان اجتماعي تشکيلات ابزار و مهمترين ابزار رسيدن به هدف است. تجسم منفعت مشترک است. براي سنت حاشيهاي اما تشکيلات منفعت خاص و ابژکتيوي را نمايندگي نميکند. يک فعال چنين تشکلي بسادگي ميتواند از تشکلي به تشکل ديگر برود و امروز سخيف ترين اتهامات را بار تشکل و رفقايش کند. چنين فعالي نميفهمد حتي وقتي يک رهبري کارگري در اتحاديه علنا با کارفرمايان کنار مي آيد چرا باز هم کارگر فعال اتحاديه ابا دارد کلمهاي ناشايست درمورد اتحاديه و رهبرانش در مقابل ديگران بزند. اين واقعا برايش غير قابل فهم است. بايد هم باشد. يک ويژگي بارز اين سنت هپروتي تبديل کردن تشکيلات به موضع کار خود و بخود مشغول داشتن دائمي آن است.حوزه و هسته و واحد سازماني در اين تشکل ها نه امکاني دارند و نه روابطي. بنابراين چنين تشکيلاتي اگر از جاي غير عاديي پول دريافت نکند امکان خاصي ندارد. محل زندگي همه خانه پدري است. با رابطهاي که اين چنين فعاليني با خانواده خود دارند کسي را در چنين خانهاي نميشود راه داد. امکاني از چنين جائي و چنين رابطهاي ساطع نميشود. کساني که دوره ترور و وحشت در جمهوري اسلامي در فاصله سالهاي ٨١ -٨٣ را تجربه کرده باشند سلاخي شدن فعالين اين تشکلها بدست جانيان جمهوريي اسلامي ديده اند. جوانان ١٢ تا ١٨ سالهاي که با لو رفتنشان جز زير پل خيابانها جائي براي زندگي نميافتند و به آساني قرباني شکارچيان انسان ميشند و بقتل ميرسيدند. تراژدي عميقي که مهر خود را تا مدتها بر چهره جامعه ايران و فعاليت سياسي در آن برجاي خواهد گذاشت. بهر صورت کارگر بعنوان يک طبقه اجتماعي نميتواند به چنين تشکلي جلب شود. اين تشکيلات نه تنها براي کارگر بلکه اصولا براي هر قشر اجتماعي نا مانوس، ناراحت و غير قابل انطباق با زندگي است. محيط اين تشکيلات کلا انسان عادي و اجتماعي را دفع ميکند. همينجا بايد اشاره کنيم که اگر فعاليت يک فعال غير اجتماعي از نظر کارگر غيرقابل فهم، محيرالعقول، و عجيب است، متقابلا فعاليت يک رهبر کارگري، يک آژيتاتور کارگري و يا يک رهبر عملي کارگري در نظر آن فعال غير اجتماعي نامفهوم و در بسياري از موارد مذموم است. براي اينها کنار آمدن با آدمهاي ديگر در خدمت منفعت مشترک نوعي کار چاق کني است. نوعي نقش بازي کردن است که دون شانشان است. و قطعا آن خلسه روحاني در مبارزه را حاصل نميکند. راستش اساسا بلد هم نيستند. به اين مساله بعدا شايد بيشتر بپردازيم.تا همينجا رفقا بايد رد بسياري از مشکلات خود ما بايد قابل رويت باشد. همانگونه که گفتيم البته اين تصويرکنوني تشکيلات ما نيست اما شکل اغراق شده کمک ميکند تا بتوانيم ردپاي منشا مشکلماتمان را ساده تر تشخيص دهيم.
تاکتيک هاي ما در برخورد به احزاب بورژوائي، تشکلهاي تودهاي و و اشکال مختلف مبارزه طبعتا از کل نگرش ما به مبارزه اجتماعي و اهداف اين مبارزه تاثير ميپذيرد. در اين رابطه باعتقاد ما گرچه مواضع ما در مقابل رويدادهاي جامعه در مجموع درست و از زاويهاي کمونيستي و کارگري بوده، تلقيات نادرست تاکتيک هاي مهمي را از دايره توجه ما خارج کرده است. براي روشن کردن مساله به تاکتيک و جايگاه آن در يک حزب اجتماعي کارگري و تصور از آن در سنت چپ حاشيهاي ميپردازيم با اين اميد که بازهم دادن يک تصوير اغراق شده از سنت چپ بتواند راه را براي شناخت عميق تر آن باز نمايد و ما را از پرداختن به موارد کنکرت تاکتيکي بي نياز سازد. هدف يک حزب کمونيستي کارگري انقلاب کارگري و سازماندهي جامغه کمونيستي است. اما انجام اين کار غالبا فورا ممکن نيست زيرا که نيروي لازم براي آن جمع آوري نگرديده است. بورژوازي با قدرت استدلال ميدان را براي کسي خالي نميکند و طبيعتا در آوردن قدرت از دست بورژوازي به نيروئي اجتماعي و قدرتمند محتاج است. به طبقه کارگري احتياج دارد که متشکل باشد، بداند که بايد قدرت را تصرف کند و بالاخره بداند با اين قدرت ميخواهد چکار کند. اين جابجائي قدرت و تغيير ساختمان جامعه، اين انقلاب، بعلاوه محتاج آن است که طبقه کارگر افق خود را به افق وسيعترين تودههاي مردم تبديل نموده و آنها را گرد پرچم خود، پرچم انقلاب کمونيستي، متحد کرده باشد. هدف يک حزب کارگري رسيدن به اين انقلاب است و اين قطب نماي عمومي حرکت اوست. تحقق اين امر اما کار ميخواهد، تجربه لازم دارد و زمان ميبرد. متاسفانه جامعه طبقاتي و بورژوازي اجازه نميدهد که اين کار طي يک دوره آموزشي فرضي انجام شود. اين پروسه ايست که در متن زندگي و حيات روزانه انسانها بايد تحقق يابد. حيات روزانهاي که خود عرصه همه محدوديتها و ومحرميتها و کشمکش ها است.چنين مبارزهاي البته پروسه کشمکش پيوستهايست که در همه عرصه هاي حيات اجتماعي انسانها در بر ميگيرد. کارگر مستقل از اينکه آگاه باشد يا نباشد روزمره ناچار به دفاع از زندگي فيزيکي و معنوي خود و خانواده اش در مقابل بورژوازي است. تحولات سياسي، فرهنگي و اجتماعي پروسههاي بلاانقطاعي هستند. اين تحولات بر زندگي انسانهاي جامعه و ازجمله کارگران تاثير ميگذارد و طبقه کارگر خود يکي از نيروهاي اصلي تاثير گذارنده و تاثير گيرنده در اين تحولات است. جامعه، جامعه طبقاتي است و کل طبقات و اقشار جامعه در کشمکش و رودروئي گاه آشکار و گاه پنهان هستند. بدين معني پروسه تدراک نبرد آخر و انقلاب کارگري خود در متن سلسله نبردهاي پيوسته گاه آشکار و گاه پنهان، گاه توام با جهش گاه بطئي بايد انجام شود. اين دو پروسه يعني تدارک و انجام انقلاب کمونيستي و مبارزه طبقاتي جاري در جامعه پروسه واحدي را تشکيل ميدهند. حزب کمونيست کارگري نيز تنها حزب انقلاب آخر نيست، حزب اين يا آن موضوع و مشکل مشخص نيست، حزب مبارزه سراسري در مقابل محلي نيست. اين حزب، حزب هر لحظه اين مبارزه و هر عرصه و در هر محدوده آن است. چنين حزبي بناچار بايد چه در بعد سراسري چه در بعد محلي در هر کشمکش هدف خود را بشناسد، نيروي خود را در اين کشمکش ارزيابي کند و راه متناسب براي رسيدن به اين هدف را تعيين نمايد. اين چيزي جز اتخاذ تاکتيک نيست. تاکتيک براي يک حزب کارگري راه عملي رسيدن به پيروزي در يک نبرد مشخص است. نبرد مشخص است، پيروزي تعريف شده است و از اين رو تاکتيک درست آنست که با کمترين "هزينه" در سريع ترين مدت اين پيروزي را ممکن سازد. اينها مولفههائي است که بايد به آن دقيق شد زيرا يکي از نقاط افتراق تاکتيک در يک حزب اجتماعي کارگري و يک حزب غير اجتماعي است.احزاب و تشکلهاي غير اجتماعي تلقي ديگري از مبارزه و تاکتيک دارند. اينها نميفهمند که انسانها براي اهداف کاملا مشخص و انساني پاي به ميدان مبارزه ميگذارند و اميد پيروزي دارند. کسي که پيروزي در يک مبارزه را ممکن نداند اما در آن شرکت کند تنها بايد عارفي باشد که زندگي برايش مهم نيست، کسي است که برايش مرگ همان پيروزي است، در نوع مسلح اين تشکل ها "مردم" گويا بايد آماده باشند باخوشحالي و افتخار جانشان را روزي سه بار فدا کنند. جنگ حماسي است، خون پر افتخار است، درجه افتخار تشکيلات در اين "مبارزه" مستقيما با درجه خونين و مالين شدن آن مربوط است. ليست شهدا حرف آخر در بحث حقانيت است. در نوع سياسي کار، و "آلرژيک به اسلحه"، اعتصاب و تظاهرات همين نقش را دارد. توقع دارند مردم روزي سه وعده صبح و وظهر و شب يک اعتصاب يا تظاهرات راه بياندازند. هرچه باشد برعکس انسان عادي قهرمان ذهني اينها از اعتصاب لذت ميبرد. بهر صورت در اين مبارزه خوش بيني و اميد به آينده جاي زيادي ندارد. نوعي شهادت طلبي مذهبي-فرقهاي نوعي عرفان، درويش مسلکي و قلندر مابي مسلط است. نتيجتا در اين سيستم تاکتيک راه رسيدن به پيروزي نيست. موضع است، مسالهاي اساسا ذهني است که بايد حل و فصل شود و البته غالبا جواب آن در "کتاب" آمده است. اصولا پيروزي يا تعريف معلومي ندارد و يا اگر دارد جز پيروزي "نهائي" نيست. تاکتيک راه رسيدن به افتخار است. راه هيجان انگيزتر کردن و گرمتر کردن آتش مبارزه است. نوعي الدرم بلدرم و رجز پهلوانانه است.اين عدم ارتباط با واقعيت اجتماعي انسانها دو انعکاس ظاهرا متناقض را ببار مياورد. در يک سطح اينها از زندگي اجتماعي انسانها چيزي نميفهمند، در نتيجه ابعاد بسيار وسيع مبارزات محدود (بلحاظ هدف) يعني مبارزه براي رفرم (در همه عرصهها) ، اهميت آن در زندگي و لاجرم در مبارزه کارگر و انسان تحت ستم را نميفهمند، توجه به اين مبارزه را رفرميسم ميدانند و رد ميکنند و يا در بهترين حالت به آن بي توجهاند. در نتيجه در اين سطح از بحث مبارزه براي اينها جز مبارزه براي سرنگوني دولت يا بهرحال قدرت حاکم چيزي نيست. ازاين تلقي تاکتيکهائي حاصل ميشوند که به پيروزي و به نيروي آماده براي تحقق آن ربطي ندارد. حاصل تاکتيک "چپ" و نامعقول است. نوع مسلحانه اين جريانات جز اسلحه ابزاري را در زندگي شان برسميت نميشناسند و در نتيجه کيش اسلحه به بخشي از ايدئولوژي اينها تبديل ميشود. نوع سياسي کار و غير مسلحانه غالبا به صدور بيانيه و اعلاميه نامربوط و اگر زورشان برسد تظاهرات و آکسيونهاي تشکيلاتي ميرسند. اما همين تاکتيک ها ميتوانند به راست روي در اساسي ترين عرصههاي مبارزه واقعي تبديل شوند و دربسياري از اوقات ميشوند. مهم نيست که اين جريانات در ذهن خود در کجا زندگي ميکنند. مهم اين است که اينها بطور واقعي در جامعهاي قرار دارند که مسائل واقعي و کشمکش هاي واقعي را به دامن اينها پرتاب ميکند. منطق زندگي اين است که هر چند از مريخ هم آمده باشيد اگر بخواهيد رسما با شما مانند ديوانه برخورد نکنند بالاخره بايد حرفي هم درباره آنچه که جامعه به آن مشغول است بزنيد و جاي خود را در معادلات جامعه تعيين کنيد. اين جائي است که بطور واقعي عليرغم هرموضع کلي جايگاه اجتماعي اين نيروها معلوم ميشود.محدودبودن درک از مبارزه طبقاتي کسي را از قرار گرفتن در متن مبارزه و کشمکش واقعي جاري در جامعه معاف نميکند. اين گونه تشکل ها هم در اين متن قرار ميگيرند. اينها با اين زندگي واقعي مشکل زيادي ندارند، افقي متمايز در مقابل کل کشمکش طبقاتي، به معني وسيع آن، ندارندو در سطح مسائل اساسي جامعه اگر جز سنت رفرميستي و ناسيوناليستي بورژوازي را نميتوانند نمايندگي کنند. اين آن روي سکه است که با خود راست روي در مسائل اساسي جامعه، در ارزيابي احزاب، در فرهنگ، در افتصاد و غيره را بخود بهمراه مي آورد. ترکيب تاکتيک هاي ماجراجويانه با مواضع و تاکتيک هاي راست ملقمه ايست که بخوبي اين جريانات را نمايندگي ميکند. ملقمه مواضع و عملکردهاي چپ و راست بهمراه موزيک متن رجزخواني جنگي چيزي است که اينها از تاکتيک ميفهمند. البته اين روش ها و اين تبيين ها البته همانطور که گفتيم با امروز ما فاصله بسياري دارد. اما بهر صورت حزب ما بيش از اينکه بدام چنين تاکتيک هائي افتاده باشد زير بار فشار عادات قديمي و عدم توجه بمضامين اجتماعي مبارزه، فرصت هاي طلائي را از دست داده است. کنار زدن اين محدوديت در تاکتيک جز باشناختن ريشه محدوديت ها ممکن نيست. هر رفيق ما در هر حوزه و يا کميته ميتواند رد چنين برداشتهائي را نشان دهد. ٥ - تبليغ (آژيتاسيون) و مبلغين (آژيتاتورها) قبل از پرداختن به بحث تسليح حزب و اصولا جايگاه مبارزه مسلحانه يک مساله اساسي ديگر بايد مورد بحث قرار گيرد و آن نقش آژيتاسيون و بويژه آژيتاتورهاي تودهاي و کارگري در يک حزب اجتماعي کمونيستي کارگري است. مساله آژيتاتورهاي تودهاي، رهبران شناخته شده حرکتهاي مردم يک مساله کليدي در حزبي با اهداف اجتماعي است. در چنين حزبي، بنا بتعريف، حزب رهبر حرکتهاي حق طلبانه و مساوات جويانه مردم در سطوح و اشکال مختلف عملي، فکري و سياسي است. چه چيز طبيعي تر از اين است که ستون فقرات رهبري حزبي بطور واقعي شبکه همين رهبران کارگري و تودهاي باشد؟ جواب اين است تا طبيعي را چه چيز تعريف کنيم.! براي يک حزب اجتماعي کارگري اين طبيعي است زيرا درگير اين مبارزه است و قرار است حزب رهبري و پيروزي اين مبارزات باشد. براي تشکل هاي حاشيهاي چپ اين اما غير طبيعي است زيرا اهداف معلوم اجتماعي محمل گردهم آئي اينها نيست. در بحث تشکيلات الگوي فعاليت فعال اين جريانها را ترسيم کرديم. اينجا همينقدر بايد بگوئيم که سنتا در اين تشکل ها ما يک شبکه مخفي و محترم از آدم هاي بي ريشه داريم و شبکه علني از رهبران و فعالين کارگري و تودهاي که بنا به خصلت کارشان علني هستند. آن مرکز غيبي و بي ريشه محترم قرار است نظرات خود را به اين بخش علني ابلاغ نمايد. خطري هم اگر حزب را تهديد کرد اولين کساني که در صف اول حفاظت قرار ميگيرند البته همين تشکيلات مخفي است که مخفيانه در همان خانه والدين خود به زندگي ادامه خواهد داد.ما بطور واقعي با اين مساله مشکل داشتهايم و هنوز داريم. اين بخش قابل توجهي از فعالين جنبشهاي کارگري و تودهاي را علي رغم همه علاقهشان بما از ما دور نگاه داشته است. کمتر کسي ميتواند باور کند که رهبران شناخته شده علني جريان ما در عراق زير فشار و بطور نيمه و ناتمام به ارگانهاي رهبري قبولانده شدند. بحث اينجا در مورد علني کاري و مخفي کاري نيست. علني بودن و درجه علنيت ارتباط تشکيلاتي با حزب يک مساله تاکتيکي است که بايد بطور زنده در مورد آن تصميم گرفت. ما چند سال قبل نوشتهاي در باره کار مخفي و رابطه آن با شبکه هاي حزبي نوشتيم که در اختيار حزب کمونيست کارگري عراق قرار گرفته و اينجا آن بحث را تکرار نميکنيم. بحث ما در اينجا جايگاه اين رهبران علني و عملي در حزب است. پس بگذاريد بحث را با همان الگوهاي اغراق شده ادامه بدهيم تا منظور روشنتر شود. البته ما تنها به چند مولفه اشاره ميکنيم. و خواننده علاقمند را به مراجعه به ساير نوشتههاي کمونيسم کارگري در اين مورد و بويژه بحث آژيتاتور پرولتر (٢) دعوت ميکنيم. تبليغ (آژيتاسيون) براي يک حزب کارگري ابزاري حياتي است. آژيتاسون وسيله ارتباط مستقيم هر حزب کارگري، هر کانون کمونيستي و مبارزاتي کارگران با توده کارگر و مخاطبين آن است. آژيتاسيون زبان يا ابزار اوليه و شايد موثرترين ابراز دسترسي رهبر کارگري به کارگران و اصولا مخاطبين اين حزب است. آژيتاسيون و تبليغ چه در يک مبارزه محلي و چه سراسري، چه براي يک خواست محدود چه براي انقلاب کارگري قرار است متحد کننده، افق دهنده، بسيج کننده باشد. آژيتاتور کسي است که بطور زنده هدف را در مقابل کارگر قرار ميدهد، پيروزي را تعريف ميکند، براي آن نيرو بسيج ميکند، اعتماد بنفس ميآفريند، تجربه را جمع ميکند و غيره و غيره. اگر قرار است کارگر آگاه و متحد گردد، اگر قرار است نيروي خود را باور کند، اگر قرار است در ميدان مبارزه هدف معيني را تعقيب کند، آژيتاسيون و آژيتاتورها صف مقدم و مهمترين صف اين فعل و انفعالاند. رهبران کارگري قبل از هرچيز آژيتاتورهاي کارگري هستند و يک حزب کمونيست کارگري قبل از هرچيز شبکه بهم پيوسته آژيتاتورهاي پرولتر و تودهاي است.آژيتاسيون بنا به خصلت خود زنده، قابل فهم، صريح، تيز و عميق است. آژيتاتور بنا به خصلت خود نميتواند غيبي و مخفي باشد. هويت تشکيلاتي و رابطه يک آژيتاتور پرولتر با حزبش حتما در بسياري مواقع مخفي است اما خود آژيتاتور علني است و چهارچوب علنيت وي را نيز تناسب قوا تعيين ميکند. آژيتاتور به اين معني قانوني است. قانون نه بمعني مکتوب آن بلکه بمعني بيان تناسب قواي بين کارگر و بورژازي .براي جريانات غير اجتماعي اما جايگاه آژيتاسيون و نتيجتا آژيتاتورها يک سره وارونه است و اين وارونگي از دو سر به ارث ميرسد. از معيوب بودن درک اينها از تبيلغ و آژيتاسيون و از وارونه بودن فهمشان از رهبري مبارزه و جايگاه آژيتاتورهاي کارگري و تودهاي .اگر تبليغ حلقه مرتبط کننده تشکيلات با موضوع کارش در يک مبارزه معين است، در مورد جريانات غير اجتماعي اين حلقه گسسته است. براي يک تشکل چپ حاشيهاي کارگر، واصولا مردم، ناآگاهاني هستند که مشغول مبارزات خرد و حقير وپيش پا افتاده ميباشند. هدف تبليغ متوجه کردن مردم به اهداف سازمان و کندن آنها از اين "رفرميسم" و "خرده کاري" است. اما اهداف سازمان خود بسادگي قابل ترجمه به زبان بني بشر نيست. اصولا هدف يک آرمان کلي و در بهترين حالت يک سوسياليسم نا مربوط به زندگي انسان است. کمتر کسي از اينها ميتواند چند دقيقه به زباني قابل فهم براي کساني جز فرقه خودشان توضيح دهد فيالمثل سوسياليسم چيست، کارگران چرا بايد سوسياليست شوند، هر انسان تحت ستم چرا بايد به گرد پرچم سوسياليسم گردآيد، چرا مذهب خرافه است، چرا ناسيوناليسم ارتجاعي است و غيره. سوسياليسم براي اينها چندان ربطي مستقيم به اين مسائل ندارد و اصولا بحث درباره حيات انسانها فعلي و موجود نيست. سوسياليسم، کمونيسم و مارکسيسم براي اينان يک موضع فرقهاي است که قابل فهم براي کساني که در خارج فرقه قرار دارند نيست.بهر صورت تبليغ در اين تشکل ها قرار است آن تاکتيک هاي کذائي را مطرح کند و يا حقانيت يک سوسياليسم غير اجتماعي را اثبات نمايد که البته کار سادهاي نيست. حاصل اين تلاش متن مکتوب يا يک سخنراني کليشهاي، غامض، نامفهوم، غير قانع کننده و طبيعتا خسته کننده ايست که دست آخر شنونده خاطره خاصي جز شکل و جنس سخنران و يا رنگ اعلاميه را بخاطر نخواهد داشت. اين هيچ ربطي به آژيتاسيوني که ما در يک حزب کارگري تصوير کرديم ندارد. اگر آژيتاسيون اين باشد تکليف آژيتاتور هم معلوم است. حقيقت اين است که وضع آژيتاتورهاي تودهاي بطور کلي و کارگري بطور اخص در اين تشکل ها تصويري گويا تر از نفس وضعيت تبليغ بدست ميدهد. اگر مبلغ قرار است که چنين حرفها و مواضعي را تحويل خلق الناس بدهد آنوقت کل رهبران عملي کارگران، و فعالين حرکت کمونيستي در ميان کارگران و توده مردم از اين مسئوليت معاف ميشوند زيرا اين به سادگي نه به اصطلاح با گروه خون آنان سازگار است و نه اساسا از عهده آن بر ميآيند. اين تنها از عهده نوع خاصي از تحصيکردگان ساخته است. بنابراين جاي شبکه آژيتاتورهاي تودهاي و کارگري را در اين تشکل ها شبکه تحصيلکردگان غيراجتماعي ميگيرد. اين تشکلها عليرغم وجود احاد کارگران در آن اساسا چيزي جز همين شبکه تحصيلکردگان ناراضي و غير اجتماعي نيست. در اين سطح مبلغ تودهاي و کارگري اگر هم در شرايط خاصي به تشکيلات پيوسته باشد نقش تدارکاتي، ويترين علني و درجه چندم را نسبت به اسکلت مخفيتر، محترمتر و مريخيتر باصطلاح کادرها دارد. اين ما را به سر دوم اين ماجرا يعني تصور اينها از رهبري بطور کلي و رهبري مبارزه تودهاي يا کارگري بطور اخص ميرساند.تصوير اين تشکيلات ها از مکانيسم هاي رهبري در جامعه نيز به اندازه تصوير آنان از خود جامعه کودکانه، تخيلي و پرت است. تصور اين است که رهبري مبارزه يا آکسيون توسط يک هسته، حوزه يا شاخه مخفي تشکيلات انجام ميشود. مردم و کارگران البته با خود تشکيلات اساسا از طريق اعلاميهها و آکسيونها و گذشته پرافتخار آن آشنا هستند و منتظرند ببينند تشکيلات چه رهنمودي ميدهد. تشکيلات نيز در اين سناريو آماده است و رهنمودهاي خود را از طريق بيانيه و اطلاعيه صادره از "مراکز غيبي" به مردم ابلاغ ميکند، شعارها را تعيين ميکند ميگويد بايد چه کرد و چه نکرد. خلاصه در اين سناريو آن رهبران مخفي در روياي خود رهبري مردم را بدست ميگيرند. نقش آژيتاتور و رهبر محلي کارگران در اين ميان اين است که در غار حرا براي دريافت ابلاغيه جبرئيل منتظر بماند و بمحض دريافت، آنرا با هلهله براي مردم توضيح دهد. ذهنيت اين تشکلها و فعالين بقول معروف سياهسفيد ويا شير يا خطي است. مبارزه يا هست يا نيست. اگر هست مردم در حال اعتصاب يا تظاهرات هستند اگر نيست نيستند. اينها اصلا پيچيدگي اشکال مبارزه که محتاج تصميم گيري فوري و در محل است را درک نميکنند. بنابراين حتي نقش ابزاري آژيتاتور را نميفهمند. روشن است که اين سناريو بيش از حد خيالي است. آنچه که اتفاق مي افتد دو چيز است: اولا حتي اگر هم تشکيلات محبوبيتي داشته باشد مواضع آن بتواند بر سير مبارزه مردم تاثير بگذارد، سرانجام کسي لازم است در محل جلو صف قرار بگيرد، و بطور واقعي رهبري را بدست گيرد. اين کار را رهبران عملي و آژيتاتورهاي موجود در محيط بعهده ميگيرند. تشکيلات تنها کار عملياي که برايش ميماند صدور اطلاعيه در مجيز آکسيون و حتي عقب ماندگي و ندانم کاري هاي آن و البته گزارش خبري آن در نشرياتشان خواهد بود. تشکيلات حاشيهاي در همان حاشيه به زندگي پرافتخار خود در دنياي تخيلياش ادامه خواهد داد. ثانيا، اين برخورد به آژيتاتورها بطور واقعي عرصه حيات اجتماعي و عوامل مستقيم تاثير گذاري در آنرا از دسترس تشکيلات دور ميکند. چنين تشکيلاتي ممکن است بتواند در شرايطي کارگران زيادي را به صفوف خود جلب نمايد اما اين کارگران بعنوان آحاد به چنين تشکيلاتي ميپيوندند و خود تشکيلات قادر به در برگيري آن عرصه و مبارزه و فعل و انفعال اجتماعي کاگران کمونيست و سوسياليست نيست. اين وجه از حيات اجتماعي با هيچ آيهاي اساسنامهاي يا قطعنامهاي قابل پيوست شدن به حزب و تشکيلات نيست. اين يک واقعيت پايهاي تر است. و تغيير آن تغييري عميقتر.حزب ما از اين تصوير فاصله گرفته اما ما هنوز هم با اين تلقي مشکل داريم و بايد ريشه آن را در آوريم. از مجموعه نکاتي که قرار بود در اينجا به آن اشاره کنيم يک نکته باقي ميماند و آن مساله جايگاه تسليح و مبارزه مسلحانه براي حزب ما است. بگذاريد بحث را با بيان اين واقعيت شروع کنيم که ما از همان ابتداي تشکل حزب کمونيست کارگري عراق خواهان تشکيل فوري نيروي مسلح حزب بوديم و اين خواست و استدلال ما گرچه بعنوان يک قرار مصوب مورد تاييد کميته مرکزي قرار گرفت اما بطور واقعي اين يکي از آن زمينه هائي بوده که بيشترين مقاومت عملي در سطوح مختلف تشکيلات در مقابل آن صورت گرفته است. اين مقاومت بنظر ما بيش از هرچيز از همان ناروشني ها و يک جانبه گري هائي است که بحث را با آن شروع کرديم ناشي ميشود. در مبارزهاي که جريان ما عليه ناسيوناليسم کرد و منجمله سنت مبارزه مسلحانه ناسيوناليستي احزاب ملي کرد داشت، اين نقد در مواردي بطور ناموجه و نادرستي به کل پديده مسلح شدن احزاب و حتي گاه به مبارزه مسلحانه بطور کلي بسط داده شد. شايد بهتر باشد گفته شود که اين تزهاي از قبل موجود بدون اينکه در ارتباط منطقياي با ديدگاههاي کمونيسم کارگري داشته باشد مجال طرح يافتند. گويا مسلح شدن احزاب کمونيست، دفاع مسلحانه اين احزاب از خود در مقابل تعرض مسلحانه دولتها، احزاب بورژوا و دارو دسته هاي باند سياهي مخالف روح کمونيسم و حرکت کارگري است. ، سازمان دادن مبارزه مسلحانه توسط يک حزب کمونيستي در مقابل هجوم مسلحانه دولت در شرايطي که امکان اينها وجود دارد، "غير کارگري" است و گويا تنها شکل مبارزه کارگري و کمونيستي اعتصاب، تظاهرات و قيام تودهاي است! اين واقعيتي است که بخش زيادي از "حساسيت" رفقاي ما به تسليح و مساله مبارزه مسلحانه ناشي از نفرت بحق آنان از سنت ناسيوناليسم کرد است. اما اين در نهايت چيزي از معني اجتماعي محدوديتهائي که بما تحميل کرده کم نميکند. بنا براين بايد از پايه به اين مساله پرداخت. اين مساله عليرغم اهميت عملي آن در شرايط خاص، بلحاظ تحليلي در سطح مسائل عمومي که تاکنون در باره آنها بحث داشتيم نيست به اين معني که بحثي محدود تر و مشخص تر است. اما اين مانع عروج آن به يک مساله محوري در ميان احزاب و تشکل هاي کمونيست نشده است. قرن بيست با زدن دست رد به سينه قهر و مبارزه قهر آميز از جانب بخش وسيعي از سوسيال دمکراسي و جنبش رفرميستي کارگري اروپا شروع شد. انقلاب اکتبر ترک هاي جديي را در اين رفرميسم وارد ساخت اما اين جريان با بعدها روند ديگري يافت. حاصل اينکه دهه ٦٠و٧٠ شاهد عروج و سيطره مبارزه مسلحانه بر بخش وسيعي از مبارزات و احزاب و گروههاي سياسي بويژه در کشورهاي به اصطلاح جهان سوم در مبارزات رهائي بخش و معطوف به مساله ملي بود. اين خود در واقع بعدي از تسلط عمومي تر ناسيوناليسم بر احزاب و جريانات چپ بود که بنام کمونيسم و مارکسيسم اظهار وجود ميکردند. اين کيش اسلحه البته در ده ٨٠ و بويژه بعد از آن در پرتو تحولات عميق دهه ٩٠ به عکس خود تبديل گرديد.تعقيب ريشههاي تاريخي، اجتماعي و نظري اين پروسه و ازجمله نقش جريانات غير اجتماعي و حاشيهاي نظير تشکلهاي چريکي از نوع "گواريستي " يا "ماريگلائي"، اختلافات اينها با جريانات بهمان اندازه غير اجتماعي موسوم به "مشي تودهاي" و "سياسي تشکيلاتي" ميتواند مفيد و شايد جالب و سرگرم کننده باشد. اما اين بحث تفصيليتر است که بايد آنرا به فرصت ديگري موکول کرد.در اينجا فقط به يک نکته اساسي اشاره ميکنيم که به بحث ما ارتباط نزديکتري دارد. مساله اين است که تلقي چپ غير اجتماعي از مبارزه مسلحانه هم غير اجتماعي و هم غير سياسي است. اول به تلقي غير اجتماعي بپردازيم. در سنت جريانات اجتماعي مبارزه مسلحانه يکي از اشکال فعاليت است که بر شکل حيات اجتماعي انطباق دارد و از آن نيرو ميگيرد. احزاب فعال در جوامع دهقاني را اگر در نظر بگيريم، متوجه ميشويم که سيستم نگهداري و باز توليد نيروي مسلح، چهار چوب عمل و اهداف آن در هر دوره بر حيات اجتماعي دهقانان منطبق است. يک دهقان متوسط در هر شرايط ميتواند در سير مبارزه خود به نيروي مسلح چنين حزبي بپيوندد بدون اينکه مجبور باشد که از حيات اجتماعي، اقتصادي و معنوي خود و دست بکشد. شکل تشکيلاتي، نرم فعاليت، اهداف و تاکتيک هاي سازمان نظامي دراين تشکل ها با موجوديت اجتماعي دهقان تناقض ندارد. همين بازتوليد و گسترش و کارائي نيروي نظامي را تضمين ميکند. جنبش زاپاتا و پانچو ويلا در آمريکاي لاتين و جنبش رهائي بخش در چين و ويتنام، نمونههاي زندهي اين سنت هستند. با کنده شدن بخش وسيعي از دهقانان از زمين و گسترش شهرنشيني جريانات اصلي ناسيوناليست در اين عرصه نيز به نوبه خود اشکال، تاکتيکها و اهداف منبع نيروي خود منطبق ساختهاند. نمونه مجسم اتحاديه ميهني و احزاب دمکرات کردستان ايران و عراق اند. پيشمرگايتي در اين تشکلها ساده است. اين انطباق با منطق اجتماعي صورت گرفته است. نيروي اينها به نتاوب تعويض ميشود، هرکس بعد از مدتي پيشمرگايتي ميتواند استراحت کند و حتي در صورت فشار به نيروهاي دولتي بپيوندد. تعويض نيرو چه بشکل تسليم و چه حتي در شکل رفت و آمد پيوسته ميان اينها و نيروهاي دولتي نوعي انطباق "خلاق" با شرايط است که براي اينها نه نقطه ضعف که نوعي نقطه قدرت است. اين رفت و آمد با اهداف و آرمانهاي آنها تناقض ماهوي پيدا نميکند. سازمان چپ و بويژه نوع غير اجتماعي آن در اين زمينه دچار مشکل است. دهه ٦٠ جريانات چپ غيراجتماعي، که اساسا پديدهاي شهري هستند، به فعاليت مسلحانه کشيده شدند. منبع نيروي لازم براي صفوف اين تشکل ها نميتوانست چيزي جز اقشار غير اجتماعي و بويژه دانش آموزان و دانشجويان باشد. با کاهش نيروي تامين کننده صفوف اين جريانات، دايره عمل آنها کاهش يافت و به محافل کوچک قابل صرف نظر تنزل يافتند. اما صرف نظر از جريانات حاشيهاي و غير اجتماعي، جريانات ريشهدار تر ناسيونال چپ به اصطلاح مارکسيست نيز اين مشکل را به ارث بردند. اينها مبارزه مسلحانه را نه از الگوهاي شهري تر و متاخر تر که معمولا از مدل مائوئيستي و سنت فعاليت مسلحانه احزاب ناسيوناليست کپي کردند. در جامعه شهري اينها بتدريج درست باهمان مشکل جريانات حاشيهاي روبرو شدند. تشکل نظامي اينها، اهداف آن و غيره پاسخگوي قشژبندي جديد جامعه نبود. تحولات جامعه تز دهقاني محاصره شهر از طريق روستا را نامربوط ساخته بود و اينها ميبايست به زندگي شهري متکي ميشدند. اگر احزاب سنتي ناسيوناليست ميتوانستند با آن پروسه جابجائي پيوسته صفوف خود را نو نمايند و نيروي تازه بخود جلب کنند، اينها راديکال تر از آن بودند که چه خود و چه جامعه چنين پروسهاي را برايشان موجه سازد. در نتيجه با مشکل جذب نيرو مواجه ميشوند. درست بهمين دليل احزاب سنتي ناسيوناليستي حتي اگر ده شقه هم شوند باز هريک به تنهائي نسبت تقريبي نيروي خود با اين جريانات چپ را حفظ ميکنند و باز هريک به اندازه دوره قبل از جدائي نيرو جمع ميکنند. نمونه چنين وضعي کومهله در کردستان ايران است. مشکل فرسودگي نيرو و عدم قابليت در تمديد نيرو مشکلي ريشهاي در حيات نظامي و تشکيلاتي کومهله بوده است که رفقا کمابيش با آن آشنا هستند.راه حل اين مشکل دو راه بيشتر نيست. يا بايد از ناسيوناليسم کند، به طبقه کارگر و زحمتکش که امروزه ديگر الگوي زندگيش حتي در مناطق دورافتاده شهري است (به کار مزدوري مشغول است) متکي شد و يا بايد قالب راديکال را کنار گذاشت و به سنت مادر يعني سنت ناسيوناليستي پيوست. در غياب اين انتخاب چيزي جز ذوب شدن و نزول را نميتوان انتظار داشت. جامعه قادر به تامين طولاني پديدههاي نچسب نيست. کومهله رنجدران در عراق راه دوم را انتخاب کرد و خود را از مظاهر دست و پاگير چپ و مارکسيستي رهاند. کومهله ايران در اين انتخاب ابتدا ترديد کرد و با جدائي ما و بخش اصلي کادرهاي کمونيستش مسير تخمير تدريجي را در پيش گرفت، هرچند اين تخمير بسيار سريعتر از آنکه ما فکر ميکرديم محصول خود را بدست داده است. بهر صورت تلاش ما در حزب کمونيست ايران و در کومهله در دوره گذشته از زاويه فعاليت مسلح جلب تشکيلات به اين چرخش بود که خواننده ميتواند به اسناد مربوطه (فيالمثل به "مبارزه مسلحانه در کردستان" نوشته منصور حکمت در نشريه کمونيست) مراجعه نمايد. بهر حال يک حزب کارگري اگر بخواهد چنين مبارزهاي را سازمان دهد، اشکال سازماني، نحوه عمل و اهداف اين مبارزه در هر دوره بايد متضمن تجديد نيرو توسط جامعه باشد.گفتيم تلقي جريانات غير اجتماعي از مبارزه مسلحانه بعلاوه غير سياسي هم هست. اين شايد عنوان زياد دقيقي نباشد اما ميخواهيم نکتهاي را برجسته کنيم. مبارزه مسلحانه خود وجهي از مبارزه سياسي است. از اهداف آن مبارزه منشا ميگيرد و همين مبارزه سياسي است که آنرا قالب ميزند. احزاب و سنتهاي اجتماعي وجوه مختلف کشمکش موجود در جامعه را منعکس ميکنند. لاجرم براي اين جريانات، ازجمله جريانات ناسيوناليست، مبارزه مسلحانه تنها وجهي از جدال و کشمکش آنها را منعکس ميکند. کشاندن مردم به فعاليت متشکل و قيام عليه حکومت معمولا در محدوده اهداف و سياستهاي احزاب ناسيوناليست قرار نميگيرد. لذا از قضا مبارزه مسلحانه، برعکس تلقي چپ از آن، براي چنين احزابي چيزي جز اهرم براي به سازش کشاندن قدرت مرکزي در سهيم کردن اينان در قدرت نيست. جريانات غيراجتماعي برخوردشان به اين مبارزه به اين معني غير سياسي است. نوع مسلحانه اينها که تا اواخر دهه ٧٠ به وفور قابل يافت بودند اساسا به کيش اسلحه گرويده بودند. جز مبارزه مسلحانه چريک مخفي شهري (و در موراردي روستائي) مبارزات ديگر اساسا در حيطه فعاليت اينها قرار نميگيرد. اينها بنا به تعريف غير اجتماعي و حاشيهاي هستند، اما نوع مقابل برخورد به اين شکل از مبارزه نيز قابل توجه است. اين شکل اتفاقا در نقد "مشي چريکي" و حرکت هاي مسلحانه جريانات ناسيوناليست شکل گرفت. در رابطه با مبارزه مسلحانه قدر مسلم اينها معتقد به قيام کارگران در روز خودش هستند. اما از سر نقد جريانات مسلح و در مرزبندي با آنها اينان از آن سر بام سرازير گرديدند. برخورد اينها به اسلحه و مبارزه مسلح بهمان اندازه برخورد جريانات چريکي غير سياسي است. اولي از يک نهايت سر در مياورد و دومي از نهايت ديگر. در شرايط متعارف که اظهار وجود مسلحانه وزنه مهمي در جامعه نيست، برخورد غير سياسي و غير اجتماعي اينان به اين مساله چندان برجسته نيست. اما در شرايطي که ديگر اوضاع متعارف نيست اينها کار تعيين تکليف جامعه را به قدرت احزاب ريشهدار تر ميسپارند. زيرا در شرايطي که جامعه بهر دليل تاريخي اين را يکي از اشکال معتبر و موجه شناخته و در شرايطي که نيروي مسلح احزاب و دستجات مختلف دامنه حقوق قانوني را تعيين ميکنند و حيات و گسترش هر تشکل بستگي مستقيم به قدرت نظامي آن تشکل و يا حرکت دارد، رها کردن اين عرصه بهر دليل ورود به رينگ بوکس با دستکش ابريشمي است. نتيجه هرچه باشد بردي وجود ندارد و اين را اگر حزب مورد نظر ما نفهمد مردم ميفهمند و تنها حاضر ميشوند در شرايط امن از دور برايش دستي تکان دهند. هيچ حزب و جنبش تودهاي غير مسلحي در مقابل درجه شرارت احزاب و دستجات مسلح عشيرتي، مذهبي و ناسيوناليست تاب مقاومت ندارد اينها اساسا حاضراند شيرازه جامعه را بهم بپاشند اين را بايد ديگر تجربه چند سال اخير در کردستان در بوسنيا در افغانستان و رواندا نشان داده باشد. جواب اين ماجراها اعتصاب نيست. اگر امر امري اجتماعي باشد؛ اگر پيروزي معني کنکرت يابد آنوقت درک اين حساب ساده نه تئوري احتياج دارد و نه مدرک تحصيلي .هيچ چيز به کمونيسم نامربوط تر از تزي که بخواهد کارگر را "چکي" در مقابل بورژوازي در هر شکلي خلع سلاح کند نيست. کسي که معتقد است در مقابل تعرض مسلح بورژوازي به کارگر و تشکيلات کارگري ، کارگر اصولا نبايد دست به اسلحه ببرد، عکس العمل مسلح تنها در صلاحيت تودههاي مسلح آنهم در روز قيام است، مبارزه کارگري و کمونيستي اصولا به مبارزه مسلح نامربوط است، تسليح احزاب و مبارزه مسلحانه سنت ناسيوناليستي و بورژوائي است و غيره، تنها درک نازل و کودکانه و غير اجتماعي خود از مبارزه سياسي را نشان ميدهد. بهر صورت براي يک حزب کمونيست کارگري اين مبارزه تنها وجهي از فعاليت آن را منعکس ميکند و اصولا نفس سازماندهي آن به شرايط اجتماعي، تاريخي و سياسي بسيار کنکرتي مربوط ميشود. چنين حزبي نه توهمي به تسليم داوطلبانه قدرت توسط بورژوازي دارد و نه اسلحه برايش فيتيشي است که بايد يا آنرا پرستيد و يا نفرين کرد. مسلح شدن و مبارزه مسلحانه تنها و تنها حلقهاي تاکتيکي در جدالي است که نهايتا به مساله قدرت سياسي منجر ميشود. مسلح شدن حزب، مسلح کردن کارگران، ابعاد اهداف و برنامه کار نظامي همگي اقدامات تاکتيکي ما در يک جنگ است. هدف اين اقدامات تقويت نيروي طبقه و حزب افزايش قدرت دفاع آنها در شرايط مشخص اجتماعي و تاريخي است. اين بايد بصورت کنکرت و در قالب کشمکش واقعي نيرو در سطح جامعه و در چهار چوب اهداف حزب ارزيابي شود، و در صورت لزوم سازمان يابد و هدايت گردد. چنين حزبي اساسا شهري است، براين اساس قدرت او در شهر و در تشکل کارگر و زحمتکش و در بسيج تودهاي حول پرچم کمونيستي نهفته است. در اين چهارچوب طبيعتا مبارزه مسلحانه جز در شرايط خاص و يا در مقاطع محدود نميتواند نقش محوري اي که در جنگ دهقاني و يا حتي وزنهاي مشابه با وزنه آن در جريانات ناسيوناليست را داشته باشد. يک جمعبندي اجمالي، مصافها و چشم اندازها
هدف از بحث تااينجايش دادن تصويري از علت تناقض در موقعيت کنوني حزب و ريشه مشترک نارسائيهاي آن بوده است. ريشه مشترک اين نارسائي ها ادامه حيات بقاياي سنتهاي گذشته است. گذشته ما حال حزب را بيش از اندازه در تاثير خود نگاه داشته است و باعتقاد ما درجه پيشرفت حزب مستقيما با درجه تشخيص اين سنتها و کنار گذاشتن آنها رابطه دارد. اما خود اين تشخيص و کنار گذاشتن بيش از آنکه يک پروسه ذهني باشد مسالهاي عملي است که بايد در دنياي خارج روي دهد. اين بخصوص براي ما هشداردهنده است زيرا که خود اين نقد ميتواند از بحثي راهگشا به کنکاشي دروني، تلاش براي تذکيه نفس، پروسه بي انتهاي انتقاد و انتقاد از خود اخلاقي و خلاصه به خودمشغولي تبديل شود. اينهم يک سنت چپ غير اجتماعي است که از نقد خودکاوي، کاوش در انگيزههاي ديگران، خود زني و بخود مشغولي ، کنار گذاشتن يکباره دنياي بيرون را حاصل ميکند. اگر نقد از نظر مارکسيستي دست به ريشه مسائل بردن براي پاسخگوئي به امري ابژکتيو است، در سنت رايج چپ امر "ابژکتيو" يکسره ارتباطش را با دنيا از دست ميدهد. اين کل خصلت راهگشاي نقد مارکسيستي را از آن ميگيرد. شرط پيشرفت نگاه داشتن پاي بر زمين صلب ابژکتيويسم است. اين براي ما بمعني آنست که حزب را بايد در متن شرايط و جايگاه تاريخي و اجتماعي آن قرار داد و راه پيشرفت آنرا بر متن اين اوضاع نشان داد.حزب ما راه درازي را در مدت کوتاهي پيموده است. اين حزب با همه کاستيهايش همانگونه که بارها و بارها گفتهايم عزيزترين پديده اجتماعي و سياسي در عراق است. يک لحظه اين حزب را از صحنه سياسي، فرهنگي و فکري و اجتماعي عراق و بخصوص کردستان حذف کنيد تا شاهد عروج کثافت به عرش اعلا شويد. سنگري که اين حزب در مقابل توحش افسارگسيخته بورژوازي ناسيوناليست - مذهبي - عشيرتي بسته با همه نقاط ضعفش توسط هيچيک از گروههاي سابق قابل تحقق نبود و نيست.کسي که اين را نبيند باعتقاد ما ضربان واقعيات دنياي خارج را احساس نميکند. کسي که براي بهبود حزب احتياج به توقف و نگاهداري آن در "تعميرگاه" انديشه و بخود مشغول کردن آن دارد، قبل از هرچيز يک واقعيت را نشان ميدهد: حزب برايش نه يک ابزار ادامه حيات در مبارزه تعطيل برندار روزانه بلکه حلقهاي در مصاف هاي ذهني اوست. هيچ انسان عاقلي در جنگ شيپور تعطيل عمليات و انحلال نيروي خود را نميزند مگر اينکه جنگ برايش پديدهاي خيالي باشد. بهر صورت تلاش براي فائق آمدن بر نارسائي ها از طريق بخود مشغول کردن حزب و انحراف توجه آن از مصافهائي که در دنياي بيرون با آن روبرو هستيم نه مارکسيستي است و نه صميميانه. بحث ما قطعا جنبههاي نظري دارد و راه خروج از وضعيت کنوني بدون ترديد نيازمند درجهاي از همفکري و تعميق نظري در ميان کادرها و رهبران اين حزب هست. اما مهمتر از آن اين امر محتاج توافقي وسيع بر جهت گيريها و نقشه ايست که پيشرفت در آن اين تغيير مکان را حاصل کند. گفتيم پروسه تغيير دادن جامعه از پروسه تغيير خود حزب قابل تفکيک نيست. اين دو اگر هم بلحاظ تحليلي قابل جدا کردن باشند در شرايط امروز ما فرصت و امکان چنين چيزي را نداريم. اين جا براي ما پاي بحث استراتژي بميان مي آيد. مساله ما تجديد سازمان حزب بمعني فني آن و يا تجديد عضوگيري بمعني اساسنامهاي آن نيست. مساله گسترش دامنه موجوديت حزب بنحوي است که با در برگرفتن فعاليت کارگر و فعال تودهاي کمونيست و تسهيل حرکت وي اين بخش از جامعه را به حزب گره بزند. اين قبل از هرچيز بمعني آنست که حزب عرصههاي فعاليت آنها و مسائل اين عرصه را به عرصه فعاليت خود تبديل و شکل دادن و هدايت آنرا در صدر اولويتهاي خود قرار دهد. در اين پروسه البته سازمان ما هم قدم بقدم با انطباق بر اين نيازها ميتواند و بايد تغييرات لازم را بکند. تبليغات ما با نيازهاي ما انطبلق ميابد و در تاکتيک ها و امکانات مختلف برروي حزب باز ميشود. براي مابحث استراتژي ما در کردستان ضمن اينکه فيالنفسه حائز اهميت است و بلحاظ نظري از مبناني ذکر شده در اين نوشته مايه ميگيرد، بعلاوه طرحي است که در آن واحد به نيازهاي دروني و بيروني حزب پاسخ ميدهد و حاصل آن حزبي متحدتر، اجتماعي تر، کارار تر و آماده تر براي پاسخ گوئي به شرايط اجتماعي خواهد بود. تسمه نقاله ايست که ميتواند تمام انرژي و ابتکار اعضا، فعالين و دوستدارن حزب را در مسيري درست بحرکت درآورد. حزب ما امروز بيش از هميشه به اين انرژي، ابتکار و خلاقيت نياز دارد. ضميمه ١: استراتژي ما در کردستان عراق هدف اساسي ما در کردستان عراق همان هدف سراسري حزب يعني سازماندهي و هدايت انقلاب کارگري و بنياد جامعه کمونيستي است. در همان حال تفاوت قابل توجه شرايط فعاليت ما در کردستان با ساير بخشهاي عراق تدوين يک استراتژي متمايز را براي حزب ضروري ميسازد. اين تفاوت ها خود را در چند مولفه نشان ميدهند: - تعريف عراق بعنوان يک کشور عربي و حاکميت ناسيوناليسم عرب بر آن تبعيض و سرکوب ملي را به يک وجه پايدار اين جامعه تبديل کرده است. اين مبناي شکل گيري نفرت عمومي از دولت مرکزي در کردستان و مقاومت کمابيش همگاني در مقابل آن بوده است. اين کشمکش از طرف ديگر حضور و اعمال قدرت احزاب مسلح کرد را نيز به يکي از وجوه پايدار جامعه کردستان تبديل کرده است. - حاصل جنگ خليج از ميان رفتن حاکميت هرنوع دولت و قانونيت، تعليق زندگي مدني و سيطره کامل احزاب مسلح کرد و جريانات اسلامي بر جامعه کردستان بوده است. جامعه کردستان به جامعه اي فاقد دولت، قانونيت مدني و متکي بر اعمال قدرت احزاب مسلح تبديل گرديده است که در آن دايره حقوق افراد و تشکل ها را صرفا نيروي نظامي حزب حامي آنها تعيين مينمايد. بعلاوه حضور ارتش بعث پشت دروازههاي کردستان و خطر دائمي اشغال مجدد اين منطقه توسط دولت عراق بلاتکليفي اجتماعي و سردرگمي همگاني را به وسيعترين ابعاد ممکن سوق داده است. - حزب کمونيست کارگري عراق در کردستان داراي نفوذ و قدرت عمل متمايزي از بخش عربي آن است. اين حزب امروز حزبي شناخته شده و محبوب است که آرزوهاي مردم کردستان براي رهائي از وضع موجود و برخورداري يک شرايط انساني را منعکس ميکند. حزب کمونيست کارگري عراق در کردستان بخش مهمي از راهي که در ابعاد سراسري بايد طي شود را پيموده است.ب - اهداف ما در کردستان در دوره فعلي تعليق زندگي مدني و اقتصادي در کردستان، بر چيده شدن هر نوع قدرت دولتي، حاکميت دلبخواه احزاب مسلح ناسيوناليست کرد و کابوس بازگشت دولت مرکزي، شيرازه جامعه را از هم گسسته است. اين وضع پراکندگي عميقي را بر طبقه کارگر و زحمتکشان کردستان تحميل نموده و بهمراه خود اعتماد بنفس، خوشبيني و اميد به تغيير وضع با اتکا به قدرت خود را بشدت تضعيف کرده است و فضائي از استيصال را بر جامعه سيطره بخشيده است.توفيق در سازماندهي و هدايت حرکت انقلابي مردم براي رهائي از وضع موجود در گرو تغيير اساسي در عوامل فوق است. انقلاب کارگري با اتکا به يک خوشبيني اجتماعي و سياسي و اعتماد بنفس در صفوف مرم ممکن است. حزب ما تنها ميتواند در پروسه بازسازي امکان دفاع در مقابل تعرض احزاب و دستجات مسلح به حزب، زندگي و تلاش مردم، ناممکن ساختن سيطره مجدد دولت بعث بر کردستان و بالاخره بوجود آوردن نوعي از سازمان اجتماعي به اهداف خود نزديک شود. اينها کانال هائي هستند که حزب ما و طبقه کارگر ميتواند از طريق آنها وسيعترين توده مردم را به گرد اهداف و سازمان خود متبلور نمايد و کل جامعه را در جهت رهائي از وضع موجود به پيش برد. ج - اهرمهاي تحقق استراتژي ما در کردستان: ١ - جامعه کردستان امروز جامعه اي متکي بر حاکميت احزاب مسلح است. حقوق قانوني و امنيت فيزيکي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي هر فرد يا تشکلي مستقيما به جايگاه و قدرت نظامي حزبي که حامي آنست بستگي دارد. حضور نيروهاي رژيم بعث در پشت دروازههاي کردستان و ناتواني نيروهاي ناسيوناليست در سازمان دادن هر نوع دفاع موثر در مقابل آن هر تشکل و فردي را با مساله دفاع از خود روبرو ساخته است. چنين وضعيتي از يک طرف فعاليت هر تشکلي را مستقيما در معرض يورش احزاب و دستجات مسلح و همچنين يورش نطامي آتي دولت عراق قرار ميدهد و از طرف ديگر نفس مسلح بودن و مسلح شدن هر حزب و تشکلي را موجه، مشروع و عملا قانوني ميکند. لذا اولا - وجود يک حزب کمونيستي مسلح، منضبط و کارا ضامن اساسي تداوم هر تشکل سياسي، اجتماعي و يا اقتصادي راديکال و شکل دادن به يک فضاي اعتماد بنفس در مردم است، و ثانيا - شکل دادن به چنين حزبي در کردستان مشروع و ممکن است. پيشروي جنبش ما مستقيما به درجه تشکل، قدرت نظامي، ريشه اجتماعي و ظرفيت سازماندهي حزب مربوط است. حزب کمونيست کارگري عراق و هر تشکل تودهاي و سياسي براي دفاع از خود و براي حفظ دستاوردهايش ناچار است امکان دفاع از خود در مقابل يورش نظامي را داشته باشد. حزب ما در کردستان موظف است که نتنها قدم به قدم نيروي مسلح خود در شکل آکتيو و ذخيره را سازمان دهد بلکه همچنين بايد فراهم آوردن ظرفيت ابراز وجود مسلح و دفاع از خود در تشکل هاي تودهاي و جنبش عمل مستقيم تودهاي را به يکي از اهداف خود تبديل نمايد. ٢ - جامعه کردستان، جامعهاي بهم پاشيده و دکلاسه شده است. اما در همان حال اين هنوز يک جامعه شهريست. شهرها کانون اصلي زندگي اجتماعي و لذا مبارزاتي هستند و سرنوشت جامعه اساسا در تناسب قواي توده شهري با نيروهاي حاکم تعيين ميشود. شهرها کانون اصلي فعاليت ما را تشکيل ميدهند. ٣ - سازمان اجتماعي و افتصادي جامعه مبناي تشکل و اتحاد مبارزاتي کارگر و مردم زحمتکش است. بهم ريختن زندگي مدني نفس قالب طبيعي فعاليت، سازمان و تشکل انسانها و بويژه طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه را بهم ريخته است. سازماندهي مبارزه انقلابي طبقه کارگر و امر متشکل کردن مردم در گرو بازسازي اعتماد بنفس و بازيابي قدرت عمل انسانهاي متشکل است. اين پروسه ايست که يک جنبش وسيع عمل مستقيم توده اي براي بدست گرفتن مقدرات خود آنرا ممکن ميسازد. حزب کمونيست کارگري عراق با اتکا و در امتزاج عميق با چنين جنبشي ميتواند نيرو و سازمان لازم براي حفاظت ارکان جامعه در مقابل تعرض احزاب و دستجات مسلح و همچنين دولت مرکزي را فراهم نمايد. تنها با تبديل حزب و جنبش عمل مستقيم تودهاي به دو روي يک واقعيت واحد ميتوان پيروزي را متحقق و حفظ آنرا ممکن ساخت.جنبش عمل مستقيم تودهاي نتنها يکي از ارکان اصلي سازمان دهي انقلاب بلکه همچنين وسيله اعمال و حفظ هر بهبودي در وضعيت زندگي مردم و بازگرداندن قدم به قدم تجربه و اعتماد بنفس لازم براي اعمال اراده توسط مردم است. لذا سازماندهي و هدايت مردم و بويژه کارگران وتوده زحمتکشان شهري در انواع تشکل هاي مختلف براي اعمال قدرت خود در هر محدوده و کنار زدن احزاب و دستجات مسلح حاکم ازدخالت در زندگي آنان يکي از ارکان استراتژي ما در کردستان است. اين سازماندهي بايد تمام عرصههاي حيات اجتماعي از مدرسه و اداره تا کارخانه، کارگاه، محله و مجمعه را در بر گيرد. آنچه که بويژه در زمينه سازماندهي اين حرکت بايد مورد توجه قرار گيرد نقش محوري محلات مسکوني مردم است. شرايط کنوني کردستان محلات مسکوني را به يکي از اصليترين کانونهاي تمرکز مردم و حفظ شيرازه زندگي شهري تبديل نموده است که به نوبه خود بايد در توجه سازماني ما منعکس شود. ٤ - رکن مهم ديگر بلاتکليفي موجود، پادرهوائي سرنوشت دولت حاکم در کردستان و کابوس بازگشت دولت مرکزي است. کنار زدن اين تهديد و ناممکن ساختن بازگشت دولت مرکزي به کردستان رکن مهم تغيير وضع کنوني است. تحقق اين امر منوط به درجه سازمان يابي مردم و فراهم آوردن امکان عملي دفاع در مقابل پيشروي احتمالي دولت مرکزي و همچنين ناممکن و نامشروع ساختن امکان بازگشت اين دولت با اتکا به سياست حزب در فبال مساله ملي در کردستان عراق و تعقيب راه حل عملي خروج از بن نبست کنوني يعني طرح و تعقيب خواست استقلال کردستان عراق است.٥ - ادامه وضع کنوني بعلاوه محصول حضور سنت ناسيوناليستي و مذهبي در افق اجتماعي و سياسي مردم کردستان است. پيشروي هر جنبش انقلابي در کردستان مستقيما با کنار زده شدن اين سنت ناسيوناليستي و مذهبي مربوط است. از اين رو پيشروي جنبش ما در گرو جدايي توده کارگر و زحمتکش از افق، آرمانها، سياست و احزاب ناسيوناليستي و تقويت سوسياليسم و کمونيسم در ابعاد اجتماعي است. شرط پيروزي حرکت کمونيستي کارگران بيگمان سلطه سوسياليسم و کمونيسم بر افق اعتراضي وسيعترين توده مردم در همه عرصههاي اساسي حيات اجتماعي و سياسي و تشکيلاتي ميباشد. لذا شرکت فعال در ترغيب و سازماندهدهي مقابله آرمانها، عقابد، سياستها و افق کمونيستي و کارگري در همه عرصههاي اجتماعي فکري، هنري، سياسي و نظري عليه ناسيوناليسم و مذهب اهرم مهمي در جدائي توده کارگر و زحمتکش از افق ناسيوناليستي و مذهبي و جذب وسيعترين توده مردم بگرد آرمانهاي کمونيستي کارگران است. ٭٭٭ تنها يک مبارزه همه جانبه و نقشه مند ميتواند پيروزي را ممکن و حفظ آنرا مقدور کند. لذا بهم بافتن کل سياست ها و تاکتيکهاي حزب در يک حرکت نقشهمند و همهجانبه بنوبه خود براي پيشبرد و پيروزي اين جنبش محوري است. شرط سازمان دان چنين مبارزه ي هماهنگ و نقشه مندي درک شرايط، مراحل و يا تناسب قواهاي مختلف است. اتخاذ تاکتيک و تعيين اهداف در هر مرحله مستقيما به تناسب قوا در آن دوره، به درجه انسجام حزب و اتحاد توده کارگر و زحمتکش بدور آن و درجه تسلط افق کمونيستي کارگران بر سنت اعتراض تودهاي مربوط ميشود. حزب بايد هر دوره از جنبش اجتماعي و سياسي ، قابليت هاي حرکت مردم و خود را بدقت بشناسد و تفاوت اهداف و تاکتيک هاي حزبي و يا تودهاي در دورههاي متفاوت را درک کند. لذا تشخيص شرايط و مراحل مختلف و وظايف متفاوتي که در مقابل ما قرار ميگيرد شرط حياتي پيشروي و پيروزي ما بعنوان يک حزب و يک حرکت اجتماعي است. د - رئوس وظايف ما در دوره کنوني دور ه کنوني با چند ويژگي قابل تشخيص است : - فقدان شرايط انقلابي، تسلط عملي احزاب ناسيوناليست بر کل حيات اقتصادي و اجتماعي مردم و جود يک تناسب قواي سياسي، اجتماعي و نظامي بنفع احزاب و جريانات ناسيوناليست. - پراکندگي اجتماعي مردم و تسلط زندگي اردوگاهي و بلاتکليفي همه جانبه بر حيات مردم. - نوپا بودن حزب کمونيست کارگري عراق، ضعف قدرت نظامي آن، ضعف ريشههاي آن در جنبش کارگري، و حرکت تودهاي، عدم تکافوي آن در سازماندهي و بسيج متشکل مردم، و فعاليت در محيطي که حزب و سنت ما هنوز به يک جز ارگانيک و يک سنت پايدار اجتماعي در آن تبديل نگرديده است. در اين شرايط اهم اهداف ما عبارتند از: ١ - تحکيم و تثبيت سازماني حزب و شکل دادن به نيروي مسلح آن. حزب بايد در اين دوره به سرعت نيروي اکتيو و اختياط خود را سازمان دهد. وظايف اين نيرو دراين دوره اساسا دفاعي است. حزب بايد خود را عنوان يک نيروي تشکيلاتي و نظامي غير قابل حذف و غير قابل صرف نظر در کردستان درآورد. حزب کمونيست کارگري عراق بايد بتواند خود را بعنوان ستون فقرات مستحکم هر حرکت و تشکل حق طلبانه در جامعه تثبيت نمايد. ٢ - سازمان دادن جنبش عمل مستقيم تودهاي. حزب بايد در اين دوره بايک نقشه آگاهانه هرکارگاه، هر محله، هر مدرسه و مجمعهاي را به سنگري تبديل کند که در آن مردم متشکل و مسلح در انواع گوناگون تشکل هاي مبارزاتي، خودياري اقتصادي، اجتماعي، فرهتگي، و غيره امورات خود را بدست گرفته و احزاب و نيروهاي حاکم را به پديدههاي عارضي، نامربوط و نامشروع تبديل نمودهاند. همگام کردن تشکل مبارزاتي مردم در محلات با درجهاي از قابليت نظامي دفاع از خود. شکل دادن به واحدهاي محلي ذخيره مخفي يا علني مردم. بهم بافتن حزب و اين جنبش و تفکيک ناپذير کردن آنها امري حياتي در اين دوره است.٣ - شيفت کامل اجتماعي حزب از يک سازمان محبوب به تشکل رهبران و فعالين مستقيم جنبش کارگري و تودهاي. تبديل حزب به رهبر حرکات اعتراضات مردم و تبديل رهبران کمونيست به رهبران بانفوذ در مقياس محلي و سراسري کردستان، اين بيش از هرچيز بمعني تغيير حزب به محيط طبيعي فعاليت آژياتورها، رهبران و فعالين حنبش کارگري و تودهاي و جذب آنها به حزب است. تبديل کمونيسم به نيروي اجتماعي و متشکل اصلي جامعه. ٤ - حاکميت قوانين و سنت هاي ارتجاعي مذهبي و ناسيوناليستي بر جامعه کردستان دو بخش از اين جامعه را به متحدين نزديک طبقه کارگر تبديل کردهاست. متحديني که دامنه عملشان هر خانواده را بر ميگيرد. اين دو بخش زنان و جوانان هستند. حزب کمونيست کارگري عراق هم اکنون عملا به تنها سخنگوي حقوق انساني زنان در کردستان تبديل گرديده است. اين ارتباط بايد فعال و متشکل نگاه داشته شود. تشکلهاي زنان و جوانان در عرصههاي مختلف و در محدودههاي محلي و سراسري اهرمي بسيار کارا و موثر براي طبقه کارگر است که بايد جايگاه خود را در فعاليت کمونيستي داشته باشد. ٥ - ترکيب اشکال اصلي مبارزه (اقتصادي، سياسي، نظامي، تودهاي) در يک سياست هماهنگ فشار بر احزاب و جريانات حاکم براي عقب نشاندن آنها، تحميل خواستهاي مردم در هر سطح و انتقال قدرت به تشکل هاي مختلف محلي يا سراسري. تغيير تناسب قوا.ضميمه ١ : حزب کمونيست کارگري عراق؛ اولويتها - (جمعبندي يکساله)
يکسال از تشکيل حزب کمونيست کارگري عراق ميگذرد. اين فاصله زماني است که ميتوان به جمعبندي فعاليت مان بپردازيم. تلاش من اين خواهد بود تا بر اين مبنا به رئوس اولويت هاي حزب در دوره آتي نيز بپردازم. يک ارزيابي کلي:قاعدتا امروز رسم براين است وقتي که بخواهند از پديدهاي اجتماعي ارزيابي ابژکتيوي بدست دهند، به آن از چشم "ناظري خارجي" نگاه ميکنند. چنين "ناظري" گرچه نخواهد توانست مولفههاي ريز و دروني پديده را بسادگي مشاهده کند، اما قادر است اصليترين جنبههاي ابژکتيو پديده مورد نظر نشان دهد. پس براي شروع بحث اجازه بدهيد حزب کمونيست کارگري عراق را نيز بدوا از چشم چنين ناظري مورد مطالعه قرار دهيم. اولين سوالي که در مقابل "ناظر خارجي" ما قرار ميگيرد شرايطي است که حزب کمونيست کارگري عراق در آن شکل گرفت، آرمانهاي اجتماعي را در مقابل خود قرار داد، و سياستهائي که مبلغ آن بود. از شرايط شکل گيري شروع کنيم. حزب کمونيست کارگري عراق در اوج عربده کشي بورژوازي به مناسبت "اتمام کار" مارکسيسم و کمونيسم و اصولا هرگونه انديشه برابري انسانها شکل گرفت. اين جشن تدفيين مارکسيسم و کمونيسم البته مصادف بود با ابدي جلوه دادن دمکراسي و بازار. جنبش براي رهائي و برابري انسانها رسما به خاک سپرده شد تا جنگ قدرت بورژوازي بتواند نيروي هرچه وسيعتري را بگرد خود جمع کند. تا هر بلوک، هر جناح، هر قبيله و مذهب بتواند بدون دغدغه مردم طرف مقابل را مسبب بدبختي ها و از آن بدتر مستوجب سلاخي شدن اعلام کند. تا انديشه رهائي از چنگال بردگي مزدي به خاک سپرده شود. حزب کمونيست کارگري عراق در شرايطي شکل گرفت که بخش وسيعي از آنچه که، بهر عنوان، خود را چپ ميخواند در مقابل اين وضعيت به هلهله کشان دمکراسي و بازار پيوست و در بهترين حالت صف "مستقل" تشيع جنازه کنندگان "مغموم" مارکسيسم و کمونيسم را تشکيل دادند. اينها همه البته در عراق و در کردستان عراق معنائي ويژه ميافت. لشگر کشي آمريکا به خليج، تاريخي از وحشيگري حکومت بعث عليه مردم عرب و کرد، در قدرت قرار گرفتن احزاب ناسيوناليست کرد در قدرت بدنبال قيام مردم در کردستان، فاکتورهاي شکل دهنده به فضاي سياسي و اجتماعي عراق بودند. تا آنجا که به کردستان عراق بر ميگردد قيام مردم کردستان و سرکار آمدن ناسيوناليسم کرد، چپ خود باخته در اوضاع جهاني، چپ پوپوليست و مفتون آرزوها و روياهاي ناسيوناليسم را به مجيز گوئي قيام مردم کردستان و محصول آن يعني قدرت گيري احزاب ناسيوناليست کرد کشاند. حقانيت حکومت احزاب ناسيوناليست و افقي که آنها در مقابل جامعه قرار ميدادند به حالت داده و شکل طبيعي سياسي کردستان عراق تبديل شده بود. چپ و راست سنتي ايران و عراق و همه ليبرالها و ژورناليستهاي "محترم" کلاهشان را براي اين "آلترناتيو طبيعي" بعد از شکست کمونيسم از سر برميداشتند. بويژه که اين آلترناتيو از دو سر نشان داشت. هم محصول قيام مردم بود و هم آمريکا و اردوي دمکراسي را باخود داشت. تشکيل حزب کمونيست کارگري عراق در قدم اول يک نه بزرگ بود به ناسيوناليسم کرد، به ليبراليسم متعفن رايج، به چپ ناسيوناليست و پوپوليست و به ارزش ها، آرمانها، به افقي بود که اينها در مقابل کردستان عراق و عراق قرار ميداند. نفس تشکيل حزب کمونيست کارگري عراق اعلام جنگي بود عليه همه اين افقها، روياها و باورها. بهمان درجه که حکومت احزاب ناسيوناليست کرد محصول قيام مردم کردستان بود، حزب کمونيست کارگري عراق را ميشود حاصل جمعبندي شکست قيام مردم کردستان از جانب آن بخش از جامعه و آن بخش از رهبران و سازماندهندگان قيام دانست که افقي انساني تر و سوسياليستي تر را نمايندگي ميکرد و قصد تخفيف در آرمانهايشان را نداشتند. در سطح بخش عربي عراق، عناصر و جريانهاي تشکيل دهنده حزب حضور و اشرافي محدود تر را نمايندگي ميکنند. اما در هرحال حزب کمونيست کارگري عراق تا آنجا که بعنوان يک حزب عراقي اظهار وجود کرده است نيز سنت و آرماني متفاوت را تعقيب نموده است. جنگ خليج و لشگر کشي آمريکا و متحدانش به عراق از يک طرف ناسيوناليسم ميليتانت عرب را به حمايت دولت بعث وصدام رانده و ازطرف ديگر تضعيف قدرت دولتي بعد از شکست عراق در جنگ، جريانات اسلامي و ليبرال را به اميد بهره برداري از وضعيت به حرکت درآورد. جريان اسلامي به ايران اتکا کرد و جريان ليبرال به غرب. بويژه جريان اسلامي توانست مانند ناسيوناليستهاي کرد بر موج نفرت از دستگاه سرکوب و خفقان دولت سوار شود و بخشي از مردم را به دنبال خود بکشاند. حزب کمونيست کارگري عراق در متن اين ماجرا نيز نطفه صفي متفاوت را نمايندگي کرده است. اين حزب با راجاع خود به کشور عراق، در مقابل ناسيوناليسم ميليتانت و متعفن عرب که پشت حکومت بعث بصف شده، و در مقابل ارتجاع سياه اسلامي و بازي دمکراسي و بازار ليبرالهاي عرب، آزادي و برابري و رهائي همه انسانها، حکومت کارگري را قرار داده است. "ناظر خارجي" ما قطعا با مشاهده اين واقعيات ساده و روشن حکم خواهد داد که تشکيل حزب کمونيست کارگري عراق اعلام گشايش جبههاي يکسر متفاوت، اعلام شکل گيري صف رهائي انسان زحمتکش و کارگر، گذاشتن پي سنگر دفاع از هر آنچه نامي از انسان، حرمت و شرافت انساني را ميتوان برآن نهاد بوده است.يکسال سال گذشته براي عراق و بويژه براي کردستان عراق سال پرتحولي بود. اين سال، سال سردرگمي، سال باج گيري رسمي احزاب ناسيوناليست از نان روزانه مردم، سال ترورهاي سياسي و مذهبي، سال اعتماد بنفس پيدا کردن مجدد رژيم عراق و نااميدي احزاب در قدرت در کردستان، سال بستن تشکل هاي کارگري توسط دولت کرد، سال ارعاب، دستگيري و ترور کارگران معترض و کمونيستها توسط اينها، سال اختلافات دروني در تشکل هاي کارگري و جدائيها و اتحادها، سال گرسنگي، سال بي افقي مطلق کودکان و نوجوانان، و... بود.قطعا بايد عملکرد حزب کمونيست کارگري عراق را در اين رويدادها و فعل و انفعالات ديد و مورد ارزيابي قرار داد. در اينجا فعلا فقط ميخواهم بر يک مشاهده کلي تاکيد کنم که بگمان من مورد توجه هر "ناظر خارجي" نيز قرار ميگيرد. حزب کمونيست کارگري عراق قطعا در زمينه سياسي ناروشني هائي داشته که بعدا به آنها خواهم پرداخت. اين حزب قطعا در اين يا آن سخنراني رسمي، در اين يا آن نوشته و مواضع تاکتيکي ايراداتي داشته است و اين ناروشني ها را منعکس کرده. اما يک واقعيت ماکرو در مقابل ما قرار دارد و آن اين است که در بازار مکاره سياسي که ناسيوناليستها و نيروهاي امپرياليست در عراق و در کردستان بوجود آوردهاند، در جامعهاي که احزاب ناسيوناليست کرد براي رسيدن به قدرت جامعه و کارگر و زحمتکش کردستان را به گداخانه و گداهاي سازمان ملل و آوارگان تحت الطاف آمريکا تبديل کردند و سرنوشت نه تنها نسل امروز بلکه نسل آينده مردم کردستان را به جهنم بلاتکليفي و اضطراب دائم کشاندند، در جامعهاي که اين احزاب در مسابقه براي بدست آوردن سهم بيشتر از رزقي که آمريکا و متحدينش جلوي آنان مياندازند سرمايه گذاري بر اختلاف کرد و عرب را کافي نيافتند، جنگ "سوراني" و "باديني" را براه اندختند و نمونههاي زندهاي از افغانستان و رواندائي که در انتظار مردم کردستان است را نشان دادند، در جامعهاي که "اپوزيسيون" محترم اين ناسيوناليستهاي در قدرت در مقابل "افراط کاري" اينها حداکثر غرولند مودب از پشت پنجرههاي مقرهايشان را کافي ميدانند، در جامعهاي که ارتجاع و سياه انديشي مذهب، نژادپستي، قوم و طايفه پرستي و در يک کلام فاشيستي ترين جنبههاي ناسيوناليسم تنها نرمهاي مجاز تلقي ميشوند، در جامعهاي کودکان جز سياهي و تباهي در مقابل خود چيزي نميابند، در جامعه اي که زنان را بجرم عدم رعايت شونات کثيف اسلامي ترور ميکنند، و انسانها را بعت مخالفت با حکومت بعث در حوض اسيد مياندازند، در جامعه اي که در ميان احزاب و نيروهاي سياسي محلي و سراسري آن شرافت سياسي ديگر مطلقا محلي از اعراب ندارد، آري در جامعهي موعود ناسيوناليستهاي کرد و زير چنگال "دولت خودي" در کردستان، و در جامعه تحت کنترل دولت مرکزي ناسيوناليست و "ضد امپرياليست" عربي، حزب کمونيست کارگري عراق يکسر صدا و صف ديگري است. صداي راديکال ترين بخش جامعه، صداي وجدان انساني، صداي اعتراض کارگري، صف مبارزه براي کاستن از مشقات انسانها بوده است. واقعيت بزرگ و ابژکتيو اين است که حزب کمونيست کارگري عراق با همه کاستي ها، نپختگي ها، اشتباهات احتمالي تنها پديده سياسي انساني در عراق است. حزب کمونيست کارگري عراق تنها لکه روشن و افتخار آميزي است که در لجنزار سياسياي که عراق و کردستان عراق نام گرفته ميتوان سراغ کرد. اگر در عراق و در کردستان عراق پديده سياسي عزيزي وجود دارد اين چيزي جز حزب کمونيست کارگري عراق نيست. اما درست کردن بهترين پديده سياسي اين دوره عراق قطعا تنها هدف ايجاد حزب کمونيست کارگري عراق نبود. قرار براين بود که يک حزب سياسي براي انقلاب اجتماعي کارگري را بوجود آوريم. قرار بود حزبي را شکل دهيم که نتنها عراق بلکه کل دنياي عرب را موضوع کار مستقيم خود بداند و اسلام و ناسيوناليسم و ليبراليسم را در اين سطح مورد تعرض قرار دهد. قرار بود از بطن جريانات محدود و محفلي کمونيستي و کارگري يک حزب سياسي متشکل، منضبط، گسترده، اجتماعي و مدعي قدرت را شکل دهيم. بنابراي بايد ديد که در کجاي اين پروسه قرار داريم. يکسال گذشته چقدر به اين هدف نزديک شده ايم.٢ - از شبکه محافل تا حزب سياسي قدر مسلم اين است که قبل از تشکيل حزب کمونيست کارگري عراق هم گروهها و تشکل هاي کمونيست در عراق وجود داشتند و به نسبت توان خود فعاليت ميکردند. اما ايجاد يک حزب سياسي متحد دو هدف مهم بلاواسطه را در مقابل جريان کمونيستي کارگري عراق قرار ميداد. اول ايجاد يک تشکبلات واحد سياسي و دوم شکل دادن به يک رهبري سياسي واحد در سطح جامعه. انقلاب کارگري و هر تغيير جدي در سياست و وضعيت اجتماعي را بدون وجود اين دو مولفه نميتوان شکل داد. اصولا تفاوت تحزب سياسي با اشکال ديگير سازماني و بويژه براي کارگران در همين است. پس بايد به درجه نزديکي به اين اهداف پرداخت. الف - گذار تشکيلاتي شکل گيري تشکيلات مستحکم و پايدار يک حزب سياسي از بطن جرياناتي که اساسا بلحاظ سازماني محافل سياسي بودهاند تنها يک پروسه ادراي "تغيير سازمان" نيست. وقتي ميگوئيم محافل سياسي اشاره به نحوه آرايش دروني، مکانيسم عضوگيري و رهبري داريم. محفل سياسي جزو اولين اشکال سازماني در فعاليت سياسي و جمعي است. اين محافل بر اساس اعتماد فردي اعضاي آن به يکديگر شکل ميگيرد. در اين محافل "اعتماد" جاي مهمي را دارد و در همان حال تعريف روشني از اين "اعتماد" وجود ندارد و يا اگر دارد بسيار خود سرانه و دلبخواهي و غالبا بشدت اخلاقي و غير سياسي است. هرکس ميتواند به صرف بيان دو کلمه "اعتماد ندارم" با کس يا کساني کار نکند. عضوگيري در محافل و کنار گذاشتن اعضا همين رويه را دنبال ميکند. مکانيسمي براي حل اختلافات سياسي وجود ندارد اعضا از اين محفل ميروند تا به محفل ديگر بپيوندند. در اين محافل رهبري يا وجود ندارد و يا اگر چنين رهبري اي وجود دارد بيشتر بر همان مبناي "اعتماد" محفلي، بيشتر پيش کسوتاست تا رهبر به مهني متعارف اجتماعي آن. محفل از بيرون کمابيش فرقه بنظر ميآيد که ورود و خروج و مکانيسم دروني آن نه مکتوب است، نه معلوم. محفل بطور واقعي نه اساسنامه دارد و نه در چهارچوب فعاليت محفلي به اساسنامه احتياج دارد.حزب سياسي بر عکس اين کار ميکند و اساسا يکي از مولفههاي تمايز حزب با محفل در همين است. با يک محفل نميتوان به جنگ تغيير نظام جامعه رفت. با محفل نه ميتوان انقلاب کرد، نه ميتوان رشد وسيع کرد و تودهاي شد. با محفل نميتوان به نيروي مدعي سياسي در جامعه بدل گرديد. بعلاوه واقعيت اين است که محفل نوعي از انفراد منشي و انضباط گريزي را باخود دارد که هم ويژگي فعاليت نوپاي سياسي کارگران است و هم قالبي "راحت" براي انفراد منشي روشنفکران. در فعاليت هائي ممکن است به تشکل قوي و انضباط احتياج نباشد. اما در حزبي که قصد سازمان دادن و هدايت انقلاب کارگري را دارد، چنين تشکل و انضباطي حياتي است. لذا پروسه تغيير از فعاليت محفلي به حزبي تنها يک پروسه اداري نيست. تغيير نحوه فعاليت است. تغيير قالب فعاليت سياسي است. تغيير فعاليت "خود سرانه" محفلي به فعاليت مستند و اساسنامهاي حزبي است. تغيير منش تشکيلاتي است، تغيير در معناي رهبري سياسي و تشکيلاتي است. حزب با يک محفل بزرگ کيفيتا متفاوت است. اين تغيير، اما، هيچگاه يک شبه صورت نميگيرد و بسادگي انجام نشدني نيست. نيروي عادت، فراغ بال فعاليت محفلي، کم تجربگي سازماني، وگاه کلا تلقي متفاوت از سازمان، تشکيلات، انضباط و سلسله مراتب، اين پروسه را به پروسه اي پيچيده و طولاني تبديل ميکند. کافي است که بياد بياوريم حزب سوسيال دمکرات روسيه اولين شکاف خود را درست حول تفسير همين تغيير پيدا کرد (ر.ک. لنين: "يک گام بهپيش دو گام بهپس"). علاوه بر اين سازمان دادن يک حزب جنبه هاي اداري (سازمان تشکيلاتي، شرح وظايف، تقسيم کار، بودجه بندي، و...) را نيز شامل ميشود که بجاي خود بسيار با اهميت و تعيين کننده هستند که بايد به آن نيز پرداخت. علاوه براين آنچه که بايد در نظر داشت اين است که شکل گيري حزب، به هرلحاظ، پروسهاي از پائين نيست. فعاليتي است که به رهبري و هدايت سياسي و تشکيلاتي آگاهانه و روشن بينانه نيازمند است. ابتکار، اشتياق و شور و شوق از پائين قطعا نيرو بخش چنين حرکتي است و بدون آنها اصولا کاري از پيش نخواهد رفت. اما بدون رهبري، اين پروسه مانند هر فعل و انفعال جدي سياسي و اجتماعي پژمرده ميشود و زوال ميابد. روشن است که با زوال آن اشکال سابق فعاليت مجددا بايد احيا شوند و ميشوند. اگر با اين تعاريف حزبمان در عراق را مجک بزنيم و اگر آنرا از اين زاويه نگاه کنيم آنگاه همچون ناظر ابژکتيومان مشاهداتي پايهاي خواهيم داشت. حزب کمونيست کارگري عراق طي يکسال گذشته فعاليت خود گامهاي مهمي را بسوي سازمان دادن يک حزب متحد و واحد سياسي برداشته است. آنچه که در اين زمينه ميتوان بسادگي مشاهده کرد، ادغام سريع تشکيلاتها در هم بود. اين پروسه حتي قبل از تشکيل رسمي حزب شروع شده بود. فضاي خوش بيني سياسي، اشتياق به پشت سر گذاشتن فعاليت محدود گذشته، و بطور خلاصه فضاي حزبي کاملا مشهود بود. به اين اعتبار حتي بدنه تشکيلاتي جريانات چپ از رهبري خود پيشي گرفتند. اين هنوز، اما با شکل گيري حزب يکي نيست. سوالي که بايد به آن پاسخ داد اين است که اولا تا چه اندازه شبکه محافل سابق در حزب منحل گرديد، و ثانيا کل فضاي فعاليت حزب از شکل محفلي به شکل حزبي تغيير يافت.پاسخ به هردو اين سوالات در طول زمان متفاوت است. بعبارت ديگر هر دو به زمان بررسي بستگي دارد، تابع زمان اند. تا آنجا که به ادغام محافل و جريانات مختلف در حزب برميگردد، در دورهاي چند ماهه در ابتداي اعلام حزب، محافل سابق در بدنه به سرعت جاي خود را به اشکال متحد فعاليت دادند. اين پروسه اما در ادامه خود در غياب رهبري موثر، زير فشار فاکتورهاي متنوع عملي و بويژه درجهاي از بلاتکليفي سياسي و تشکيلاتي، که بعدا به آن خواهم پرداخت، سيري نزولي داشت. امروز آن فضاي شور و شوق کاهش يافته و روابط "سابق" به درجهاي دارد دوباره شکل ميگيرد و اين امري طبيعي است. اگر سازمان حزب و رهبري آن بطور موثر پاسخگوي نيازهاي مبارزه حزبي نباشد، بالاخره فعالين آن يا آنر ترک ميکنند و يا به اشکال سنت دارتر سابق روي مياورند. نمونههائي از اين روند در کردستان عراق قابل مشاهده است. از زاويه تغيير نرمهاي فعاليت از اشکال محفلي به حزبي نيز هرچند شاهد ابتکارات در سطوح مياني و پائين حزب در زمينه سازمان دادن نشريات و انتشارات واحد، ارگانهاي تبليغي واحد و غيره هستيم. اما تغيير روش فعاليت از اشکال سنتي سابق به اشکال حزبي کند بوده و هرچه به راس حزب نزديک ميشويم اين کندي برجسته تر ميگردد. هر "ناظري" ميتواند در باره نظرات و شيوه فعاليت کميته کردستان حزب اظهار نظر کند با آن موافق يا مخالف باشد. اما چنين اظهار نظري را نه درباره کميته مرکزي، بعنوان يک ارگان ميتوان کرد و نه بويژه در باره دفتر سياسي که ارگان نشسته و داير است. لذا در اين جا بايد به مساله شکل گيري رهبري چه بمعناي سياسي و چه بمعناي تشکيلاتي آن پرداخت و در آخر به ارزيابي عمومي از پروسه شکل گيري حزب برگرديم. ب - رهبري همانگون که شاره شد آنچه که در فعاليت حزبي کاملا برجسته ميشود نقش رهبري در شکل دادن به حزب، در قرار دادن افق هاي تازه در مقابل حزب، در هم جهت کردن و هم جهت نگاهداشتن آن، در تغيير نرم هاي فعاليت آن، در روشن کردن ناروشني ها و بطور خلاصه در تمام جنبههاي زندگي و فعاليت حزبي است. مهمتر اينکه رهبري کمونيستي و اصولا رهبري و هدايت سياسي مطلقا امري درون تشکيلاتي نيست. چنين رهبري تنها در ظرفيت اظهار وجود بعنوان رهبر سياسي اجتماعي قابل تحقق است. شرط رهبري درست تشکيلاتي رهبري درست سياسي است. ميخواهم بگويم شکل گيري حزب در نهايت بستگي به اين دارد که رهبري آن تا چه اندازه در ظرفيت يک رهبر کمونيستي ظاهر شده است. ما پيشتر در باره اصول و شيوه کار رهبري کمونيستي به تفصيل صحبت کردهايم، (ر.ک. "اصول و شيوههاي رهبري کمونيستي"، نشريه بسوي سوسياليسم، دوره دوم، شماره١)، و اينجا احتياجي به تکرار آن نيست. منظور اين است که تاکيد کنيم که اگر رهبري بخواهد در ظرفيت يک رهبري سياسي کمونيستي ظاهر شود آنگاه وجود يک تشکيلات حزبي نقطه شروع حرکت و ابزار ادامه کاري آن است. بنابراين شکل گيري حزب به اين برميگردد که رهبري تاچه اندازه از افقهاي سنتي فعاليت کنده است. در نهايت هر حزبي آئينهاي از رهبري آنست. من در جاي ديگري درباره زمينههاي شکل گيري جريانات چپ در کردستان عراق صحبت کردهام (ر.ک. نشريه انترناسيونال شماره٤) و در آن اشاره کردهام که بلحاظ عملي حزب کمونيست کارگري عراق بر سنتي سياسي و حزبي از پيش داده استوار نيست. جريانات شکل دهنده به آن يک سابقه فعاليت محفلي، فکري و کم اجتماعي را با خوددارند. بنابراين گذار به حزبيت در رهبري معنايش کندن لااقل بخشي از رهبري حزب از سنت محفلي و کم اجتماعي و شيفت آن به ابعاد وسيعتر فعاليت سياسي است. لذا سوال به اين کوتاه ميشود که آيا رهبري در چنين قالبي ظاهر شده است يانه.متاسفانه اينجا ديگر "ناظر خارجي" ما ردي از حضور رهبري حزب به معني حزبي، سياسي و تشکيلاتي آن نخواهد يافت. اظهار وجودي سياسي و تشکيلاتي از دفتر سياسي حزب مشهود نيست. دخاتهاي آن در سياست، در هدايت حزب کلا دخالتهائي فردي، اينجا وآنجا، موردي و عموما متکي به مکانيسمهاي سابق بوده است. متاسفانه بخش وسيعي از انرژي رهبري حزب، درست در شرايطي که بيش از هميشه به حضور فعال آن احتياج بود، صرف ادامه کشمکش ها، "اعتماد دارم" و "اعتماد ندارم" هاي دوره قبل شده است. رهبري حزب ما در عراق و بويژه دفتر سياسي اولويتها و وظايفي که در اين دوره خود را تشخيض نداد. اين آن واقعيت تلخي است که بايد با آن کنار آمد. هر "ناظري" خواهد ديد که اوضاع در کردستان عراق و در کل عراق به نوعي سرانجام نزديک ميشود. ظاهرا حضور دولت بعث لااقل در ميات دول اروپائي پذيرفته شده و قرار است دير يا زود محاصره اقتصادي را از عراق بردارند. کل اين وضع "آلترناتيو" دولت کردي را پادرهوا کرده ست. ناامني تحت حکومت دولت کرد و امکان بازکشت دولت مرکزي کل فضاي سياسي و اجتماعي کردستان عراق را در بلاتکليفي، سردرگمي و ابهام قرار داده است. احزاب ناسيوناليست بطور گيج و منگ شده اند و جنگي را بر مردم کردستان تحميل کرده اند که بطور واقعي بر سر احراز مقام مذاکره کننده با دولت مرکزي در سيکل آينده کنار آمدن با آن است. اين سردرگمي از هم اکنون روحيه هزيمت را درميان مردم مجددا شکل داده است. اين يکي از شرايط طلائي براي حزب کمونيست کارگري عراق بود و هست. طلائي به اين معني که هرآنچه که اين حزب پيش بيني کرده بود درست از کار در آمده، مردم بدنبال راه برون رفت از اين وضع هستند و بطور واقعي تنها راه برون رفت انقلاب کارگري است. حزب کمونيست کارگري عراق مييتوانست امروز براي انقلاب کارگري حقانيت کسب کند براي آن نيرو جمع کند و حتي به اعتقاد من قدرت را بدست بگيرد. همه اينها اما به حزب و رهبري سياسي محتاج است. و ناظر ما خواهد گفت که کمونيست هاي عراق متاسفانه ما از اين رهبري محروم بودند. دنياي عرب يکي از دوران هاي تاريخي خود ببدنبال تشکيل دولت اسرائيل و عروج ناسيوناليسم عرب را ميگذراند. مساله فلسطين در حال حل شدن است. کل معادلات سياسي و اجتماعي در کشورهاي عربي در حال تغيير است. حزبي که بخواهد در دنياي واقعي راهي باز کند نميتواند به کل اين فعل و انفعال بيتفاوت باشد، اجازه دهد که جريانات ديگر سياسي و اجتماعي از جمله ارتجاع سياه اسلامي به تنهائي و بدون رقيب سرنوشت آتي اعتراض مردم را رقم بزند. متاسفانه حزب کمونيست کارگري عراق در اين ميان عملا ساکت بود. کلا حزب علي رغم اينکه خود تشکيل دهندگانش به روشني نقطه ضعف خود در بخش عربي را ديده بودند، عملا حزبي کردي باقي ماند و به اوضاع عمومي عراق و جريانات دخيل در آن توجه خاصي را نشان نداد. با اين تفاصيل اکنون ميتوانيم به بحث ارزيابي از پروسه سازمان يابي و شکل گيري حزب بگرديم. ج - از شبکه محافل تا حزب سياسي، حمعبندي کلي.بطور خلاصه ميتوان به گفت که تشکيلاتهاي موجود بدرجه زيادي بخصوص در در سطوح پائين و مياني خود ادغام شدند، اما حزب کمونيست کارگري عراق فاقد رهبري نشسته، دفترسياسي، بوده و از آنجا که گرد همآئي کميته مرکزي نيز عملا مقدور نبوده عملا فاقد رهبري سياسي و تشکيلاتي بوده است. اين چشم اسفنديار حرکت ما در عراق بوده است. اين فقدان حضور رهبري بازتاب خود را در همه رگ و ريشه فعاليت ما نشان داده است. اشتياق اوليه بتدريج ميرود به دلسردي تبديل گردد، اين نتنها دلسردي در صفوف تشکيلاتي بلکه در اميد و آرزوئي بود و هست که مردم به اين حزب بسته اند. رهبري حزب متاسفانه نه کانالهاي حزبي را براي تشکيلات خود باز کرد و تعريف نمود و نه خود در اين کانالها ظاهر گشت، الگوئي از اظهار وجود و فعاليت بعنوان رهبر جامعه را از خود نشان نداد و لذا بدنه تشکيلات را به همان قالب هاي محفلي گذشته واگذارد."ناظر خارجي" اما تاکنون آشناي ما حتما منصف است و مشکلات ما را هم نشان ميدهد. او خواهد گفت که اينها تنها جرياني بودند و هستند که در منطقه محل درآمدي جز کمک مردم ندارند. همه نيروهاي سياسي در آنجا يا دارند ازدولتي پول ميگيرند و يا همچنين رسما سرگردنه را به مردم گرفته اند و باج گيري ميکنند. حدود امکانات حزب کمونيست کارگري عراق را اساسا حدود امکانات مردم زحمتکش کردستان عراق تشکيل ميدهد که نبايد تصور اين حدود دشوار باشد. رهبري بلحاظ جغرافيائي پراکنده و بنيه بسيار ضعيف مالي عواملي هستند که هرکدام به تنهائي ميتوانند يک حزب متعارف را بر زمين بزنند. اينها حتما انصاف ناظر ابژکتيو ما را نشان ميدهد. اما ما را راضي نميکند. ماقرار نبود حزب متعارف باشيم، ما همه اين شرايط را ميدانستيم، با علم به آنها حزب را تشکيل داديم. ما هم مانند ديگر احزاب کمونيست در تاريخ در شرايط دشوار و تنگي فعاليت ميکنيم و اگر قرار است کاري انجام دهيم اينها شرايط داده فعاليت ماست. بنابراين ما گذشت ناضر منصفمان را نميپذيريم، به اين وضع تسليم نميشويم و حتما آنرا تغيير خواهيم داد. قبل از پرداختن به مولفه هاي اين تغيير بايد شخصيت ديگري را به اين تصوير اضافه کرد و نقش آنرا مورد موشکافي قرار داد. اين حزب کمونيست کارگري ايران است. حزب کمونيست کارگري ايران بطور واقعي يکي از عوامل شکل دهنده حزب عراق و يکي از نيروهاي دخيل در سرنوشت آن است. بنابراين بايد به نقشي که اين حزب در يکسال گذشته در ارتباط با رفقاي عراقي ايفا کرده است نيز پرداخت.ارتباط و دخالت حزب کمونيست کارگري ايران بعد از تشکيل حزب ما در عراق، به اعتقاد من دچار همان مشکلي شد که خود رفقاي عراقي با آن ردگير بوند. کانال دخالت ما در رويدادهاي عراق قبل از تشکيل حزب مطلقا جنبه محفلي نداشته است. حزب ما همچون يک جريان سياسي بلغ، علنا و بشويه سياسي در اين ماجرا دخالت کرد و همه شواهد نشان ميدهند که اين دخالت ها تاآنجا موثر و کارساز بوده که به ديد و بازديدها و بحث هاي رفيقانه ميان ما و رهبري جريانات عراق محدود نمانده، واشکال کملا سياسي و رسمي و علني بخود گرفته است. بعد از تشکيل حزب اما رهبري حزب کمونيست کارگري ايران نيز با توجه به عوامل گوناگون کانال دخالت خود را به کانالهائي که اساسا محفلي و محدود و درگوشي هستند محدود ساخت. به اين اعتبار رهبري حزب کمونيست کارگري ايران که ميتوانست بر اين پروسه تاثير بگذارد، نقش فعالي را ايفا نکرد. اين وضع تنها با بازگشت به شيوه اصولي دخالت سياسي يعني ترکيب ارتباط نزديک با دفتر سياسي حزب کمونيست کارگري عراق، با دخالت واظهار نظر علني و سياسي ممکن است. حزب کمونيست کارگري ايران بايد بکوشد که الگوئي از دخالت موثر سياسي را دراين عرصه ارائه دهد. آينده ، اولويت هايکسال مقطع خاصي در حيات يک حزب نيست. خاصيت اينکه ما سنتا، البته گاهي، به اين مناسبت فعاليتهايمان را جمع ميزنيم، و بار ديگر اوضاع دنياي پيرامون مان را بررسي ميکنيم اين است که بتوانيم در جهت گيريهايمان تصحيحات لازم را وارد نمائيم. اين کاري است که معمولا در بحث اولويت هاي حزب در دوره آتي فعاليت آن مطرح ميشود. در بحث تعيين اولويتها رسم براين است که هرکس ليست وظايفي را که مهم ميداند رديف ميکند. وقتي که ليست همه با هم جمع ميشود و يا به ليستي که نظر همه را بنحوي منعکس کند ميرسيم، تازه ليستي از همه وظايفي که حزب در هر حال و در هر شرايطي بايد انجام دهد را دراختيار خواهيم داشت. و دور مجدد بحث درباره کارهاي مهم و غير مهم شروع ميشود. براي اجتناب از اين دور باطل، درست اين است که ابتدا درباره تصويرمان از آينده حزب صحبت کنيم. بدوا روشن کنيم که چه تغييراتي در حزب بايد روي دهد. اگر مثلا يکسال ديگر به حزب نگاه کنيم چه تغييراتي در چهره حزب و در عملکرد آن را ببينيم. "ناظر ابژکتيو" ما سال آينده بايد چه تغييرات به اصطلاح ماکروئي را در حزب مشاهده کند. علت رديف شدن ليستهاي متفاوت در مورد اولويت هاي حزب درست تصاوير متفاوت از آينده است. بنابراين اگر بخواهيم ليستمان را يکي کنيم بايد تصويرمان را روشن و حتي المقدور يکسان نمائيم. آنگاه هرکس خواهد دانست که چه رنگ و بوي جديدي بايد به فعاليت خود بدهد و کدام کار کنار گذاشته شده را بايد مورد توجه مجدد قرار دهد. راستش اگر تصويرهاي يکي باشد در اغلب اوقات ليستي لازم نخواهد بود. کارها همان کارهاي روتين حزبي هستند که بايد با تاکيداتي که از اولويتهاي جديد ناشي شدهاند، به اجرا در مي آيند.چهره حزب کمونيست کارگري عراق يکسال بعد ميتواند و بايد با چهره امروز آن تفاوت کاملا مشهودي داشته باشد. مولفه هاي اين تغيير را ميتوان اينگونه برشمرد: ١ - وضع حزب به لحاظ سازماني بکلي تغيير کرده است. حزب کمونيست کارگري عراق به يک حزب سازمان يافته و منضبط تبديل گرديده. از جمله، ارگانهاي رهبري آن کاملا شکل گرفته و به کار مشغول اند. شبکه ارتباطاتي ادامه کار آن شکل گرفته و ارتباط منظم مرکزيت را با بدنه تشکيلات حفظ ميکند. ارگانهاي مرکزي: دبيرخانه، انتشارات، نشريه مرکزي کردي و عربي، و غيره سازمان يافتهاند و کار روتين خود را آغاز کرده اند. کميته خارج کشور فعاليت وسيع خود عملا شروع کرده، ارگانهاي مرکزي در خارج کشور را تدارک ميکند، ارتباط دفتر سياسي با نيروهاي مورد نظر در دنياي عرب را برقار ميکند، اعضاي جديد به حزب جلب ميکند و بويژه فعالين کمونيست و کارگري ساير کشورهاي عرب را موضوع کار خود قرار ميدهد و غيره. وضع مالي حزب سروساماني بخود گرفته، انتشار نشريات و ارگانهاي حزبي بلحاظ مالي، فني، تدارکاتي، تشکيلاتي و سياسي تضمين شدهاند. مرکزيت و بويژه دفتر سياسي حزب سازمان يافته و کار روتين خود را انجام ميدهد. ٢ - حزب کمونيست کارگري عراق از حزب اپوزيسيون و افشاگر ناسيونالسم کرد و عرب، به حزب سياسي سازمانده انقلاب کارگري در عراق، حزب سرنگون کننده قدرت بورژوازي، به حزبي که خود را ضاحب جامعه ميداند تبديل شده است. چهره مارکسيستي حزب بشدت تقويت شده، حزب به جرياني بشدت دخالتگر و سازمانگر در همه وجوه مبارزه سياسي و طبقاتي در عراق تبديل گرديده. به حزبي ماگزيماليست که انقلاب کارگري را براي همين امروز عراق ميخواهد تبديل گرديده است. ٣ - حزب کمونيست کارگري عراق نتنها از حزبي اساسا کردستاني به حزبي عراقي تبديل گرديده بلکه ابه حزبي که دنياي عرب را موضوع کار خود ميداند و در مسائل آن دخالت فعال ميکند تغيير يافته است. اگر اينها چهره آتي حزب ما در عراق را تصوير کند، آنگاه روشن است که چنين تغييري بدون حضور سياسي، تشکيلاتي و پرقدرت يک رهبري سياسي در راس حزب امکان پذير نيست. سوال اصلي اين است که آيا کميته مرکزي و دفتر سياسي حزب مايل به ايفاي اين نقش هست؟ ميگويم مايل زيرا شخصا فکر ميکنم اگر خواست انجام اين کار وجود داشته باشد توان آن وجود دارد. مساله برسر ناتواني نيست مساله بر سر توافق بر الگوها و اهدافي معين از فعاليت حزب است. مساله سياسي است. کورش مدرسي اکتبر ١٩٩٤
توضيحات : ١ - کورش مدرسي؛ "حزب کمونيست کارگري عراق؛ اولويت ها (جمعبندي يکساله)" نشريه انترناسيونال شماره ١٦، نوامبر ٩٤٢ - منصور حکمت؛ "حوزههاي حزبي و آکسيونهاي کارگري؛ درباره اهميت آژيتاتور و آژيتاسيون علني"؛ نشريه کمونيست شمارههاي ١٧، ١٨، ١٩ و ٢٠، خرداد ٦٤ ٣ - منصور حکمت؛ "سياست سازماندهي ما در ميان کارگران"؛ نشريه کمونيست شماره ٢٨، مهر ماه ١٣٦٥ ٤ - ر. ک. به شمارههاي مختلف مارکسيسم و مساله شوروي (بولتن نظرات و مباحث) از انتشارات حزب کمونيست ايران. ٥ - منصور حکمت؛ "تفاوتهاي ما"؛ نشريه بسوي سوسياليسم، دوره دوم، شماره ٤، آبان ١٣٦٨٦- منصور حکمت؛ "درباره فعاليت حزب در کردستان (اسنادي از مباحث دروني حزب کمونيست ايران)، از انتشارات کانون کمونيسم کارگري اوت ١٩٩٠ ٧ - کورش مدرسي؛ "کردستان و آينده مبارزه آن"؛ نشريه بسوي سوسياليسم، دوره دوم، شماره ٥، اسفند ماه ١٣٦٨ ٨ - کورش مدرسي؛ "تجديد آرايش تشکيلات کومهله : سازماندهي تشکيلات کارگري با شاخه نظامي" نشريه پيشرو شماره ١٩ دوره سوم دي ماه ١٣٦٨ ٩ - منصور حکمت؛ "دولت در دورههاي انقلابي" نشريه بسوي سوسياليسم دوره دوم شماره ٢، آذرماه ١٣٦٤ |
|