|
|
خواننده گرامى |
|
جستجو Search | |
جمع بندي فشرده از تجربه حزب کمونيست کارگري ايران (سخنراني در پلنوم سوم حزب حکمتيست – اکتبر ٢٠٠٥ )رحمان حسين زاده فهرست کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست: اولين شکاف علني و رسمي تشکيل حزب کمونيست کارگري ايران تداوم اين کشمکش در غياب منصور حکمت توضيح : نوشته زير بر اساس سخنراني ارائه شده در پلنوم سوم حزب بازنويسي و در مواردي تکميل شده است. يکسال و اندي بعد از جدايي از حزب کمونيست کارگري ايران کماکان اين سئوال مطرح است که چه اتفاقي افتاد ؟ آنچه اتفاق افتاد بر خلاف تصورات سطحي جدايي دو بخش نيروي يک جنبش و تقسيم شدن آنها به دو حزب نيست. امروز بسيار واضحتر ميتوان نشان داد جدايي دو سنت متفاوت و متمايز و دو سنت متعلق به دو جنبش متفاوت بود. تفاوت ما با اينها همان درجه که است که با امثال راه کارگر و شاخه هاي ديگر چپ.از همان بدو جدايي بحثي که ما داشتيم و بويژه بحثهاي با ارزش کورش مدرسي در انجمن مارکس – حکمت بر اين نکته تاکيد داشتيم که اين پديده بدون سابقه و پيشينه نيست. من به اين معتقدم و به سهم خود در انجمن مارکس کلن و استکهلم در ماه جون گذشته در مبحث کمونيسم منصور حکمت خواستم اين را نشان بدهم. در نتيجه براي تبيين درست تحولات و جدايي اخير در حزب کمونيست کارگري مجبوريم کمي به گذشته برگرديم.اين موضوع بسيار واقعي است که در ايجاد حزب کمونيست کارگري دو سنت متفاوت حضور داشتند. سنت کمونيسم کارگري به رهبري منصور حکمت که هژموني بلا منازع داشت و با حضور خودش نهايتا مقدرات حزب را تعيين ميکرد و سنت چپ راديکال بر خاسته از انقلاب 57 که آنزمان مارکسيسم انقلابي تعريف ميشد. اولين شکاف اين دو سنت قبل از ايجاد حزب کمونيست ايران و در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست در سال 1361 اتفاق افتاد.کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست: اولين شکاف علني و رسمي چپ موجود و چپ پوپوليست مقطع انقلاب 57 مورد نقد مارکسيستي و زير و رو کننده منصور حکمت قرار گرفت . مارکسيسم انقلابي به عنوان مارکسيسم ارتدکس و اصولي حاصل اين نقد پيشبرنده بود. اين جريان از همان ابتدا برآيند دو واقعه را در خود منعکس ميکرد. از يک طرف حاصل پيشروي نقد نظري مارکسيستي و احياي مارکسيسم ارتدوکس و اصولي واز طرف ديگر حاصل به ميدان آمدن طبقه کارگر در انقلاب 57 و نقش و جايگاه آن در تحولات مهم و بوپژه سربلند کردن گرايش سوسياليستي کارگري بود که خود را در مطالبات اقتصادي و سياسي راديکال و در جنبش شورايي و .... نشان داد. مارکسيسم انقلابي منعکس کننده اين دو روند و به بستر عمومي به چپ چرخيدن چپ راديکال ايران تبديل شد. اتحاد مبارزان کمونيست پرچمدار مارکسيسم انقلابي و اساسا حول دو موضوع اساسي اول تدوين برنامه کمونيستي و دوم ايجاد حزب کمونيستي تا مقطع کنگره اول آن سازمان، متحد و منسجم بود. اما کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست اولين شکاف علني اين جريان را رسميت داد.بستر عمومي مارکسيسم انقلابي در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست شکاف بر ميدارد. اين شکافي ايدئولوژيک و جدالي مکتبي نيست . دقيقا شکافي بر سر پايه اجتماعي کمونيسم و نقطه رجوع اجتماعي کمونيسم طبقه کارگر است. منصور حکمت و به اعتقاد من خط سوسياليستي کارگري در اين کنگره اعلام ميکند که تنها داشتن برنامه کمونيستي و حول آن ايجاد حزب به طور ساده کافي نيست . ميپرسد و به آن جواب ميدهد پس جايگاه پراتيک کمونيستي و سبک کار کار کمونيستي و بستر اجتماعي حزب کمونيستي کجا است؟. محور کل مباحث و تصميمات کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست تلاش براي جوابگويي به اين موضوع است . اينجا بحث در هم تنيده بودن کمونيسم با پايه کارگري و اجتماعي خود و اعمال فشار براي تغيير ريل سوسياليسم راديکال و انتقال به بستر اجتماعي کارگري محور است. در برخورد به موضوعات مطرح شده سياستها و جوابهاي مختلف مطرح ميشود و به طور مشخص دو خط باروشني در مقابل همديگرند. خط سوسياليستي کارگري که منصور حکمت نمايندگيش ميکند و خط عمومي چپ غير اجتماعي راديکال . با مروري بر مباحثات کنگره اول اتحاد مبارزان واضح است که اين دو خط تزها و فرمولبنديها و سياستهاي مختلف و سخنگويان خود را دارند.جالب است که در بطن مباحثات همه جانبه پراتيک کمونيستي و برجسته شدن بعد اجتماعي کمونيسم و از همين زاويه يک موضوع محوري مورد اختلاف در همان کنگره برخورد به موضوع انقلاب است. همان موضوعي که يک محور مهم تحميل انشعاب از جانب رهبري بجا مانده در حزب کمونيست کارگري بود. نقل قول پايين از منصور حکمت در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست به اندازه کافي گويا است و توضيحات بيشتري را نالازم ميکند:" رفيق تقوايي (ياشار) در آخرين نوبت صحبتش مجددا تذکر داد که او تشکيلاتچي گري و جدايي سازمان از طبقه و پيشروان طبقه (يعني سکتاريسم بمعناي عام) را حلقه اصلي در نقد سبک کار پوپوليستي ميداند، و معتقد است عوارض و نمودهاي متنوع اين روشها را با اين فرمولبندي اصلي ميتوان توضيح داد. فرمولبندي اي که رفيق ارائه کرد بسيار جالب توجه بود. رفيق گفت که "نايب توده ها بودن در امر انقلاب" عميقترين بيان خصيصه اصلي سبک کار پوپوليستي است که به آن خصلتي خرده بورژوايي ميبخشد و اين عميقترين بيان نقد ما بر روشهاي پوپوليستي است.اما اگر در اين عبارت "نايب توده ها بودن در امر انقلاب" با دقت بيشتري تعمق کنيم، خصلت پوپوليستي برجسته اي در آن ميبينيم. نايب کدام توده ها در امر کدام انقلاب؟ آيا صفت مميزه کار عملي تشکيلات کمونيستي اين است که "نايب توده ها در امر انقلاب نيست" اينجا چه انقلابي مورد نظر است و پوپوليستها نايب کدام توده ها بودند؟ در اين فرمولبندي مشخصا انقلابي بدون محتواي طبقاتي مطرح شده و جلب نظر ميکند. کليد نقد سبک کار پوپوليستي با نقد همين فرمولبندي و فراتر رفتن از آن پيدا ميشود. اينجا انقلابيگري ما به شيوه اي غير انتقادي با انقلابيگري توده ها علي العموم يا بعبارت ديگر با انقلابيگري خرده بورژوازي يکسان فرض ميشود. تفاوت ما و پوپوليستها در عمل تشکيلاتي صرفا در اين خلاصه ميشود که گويا آنها نيابت "توده ها"را در اين "انقلاب" خود بر عهده ميگيرند. حال آنکه ما ميبايست خود توده ها را به صحنه بياوريم. در اين فرمولبندي "انقلاب" مورد نظر ما و انقلابيگري ما از انقلابيگري "توده ها" و خرده بورژواها متمايز نميشود. اما بحث دقيقا بر سر اينست که ما کمونيستها سازماني براي تحقق يک انقلاب تعريف شده بوجود مياوريم. انقلاب پرولتري . سازماندهي عمل انقلابي وظيفه هر تشکيلات کمونيستي است. اصولا تشکيلات انقلابي سازماني است که عمل انقلابي توده معيني را سازمان ميدهد. و رهبري ميکند. سازماني است که نظريه سازماندهي انقلاب را دارد. ما نيز در برنامه خود گفته ايم که ميخواهيم تشکيلاتي بسازيم که يک انقلاب سازماندهي و رهبري کند. اما اين چه انقلابي است.؟ بديهي است منظور انقلاب اجتماعي پرولتاريا ست. بنابر اين بحث بر اين نيست که آيا ما به مثابه يک سازمان "نايب توده ها در امر انقلاب" ميشويم يا خير، بلکه دقيقا بر سر اينست که کدام انقلاب بايد فلسفه وجودي سازمان ما ، يعني تشکيلات کمونيستي را تشکيل دهد و خصوصيات عملي کار سازماني ما بايد بدوا متناسب با نيازهاي کدام انقلاب تعيين شود.کمونيستها و پراتيک پوپوليستي- منتحب آثار منصور حکمت – ص 382 همين مورد و کل مباحث کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست به وضوح تفاوت خط سوسياليستي کارگري را با بستر عمومي چپ راديکال آندوره ( مارکسيسم انقلابي) نشان ميدهد. امروز که به آن مسير تاريخي نگاه ميکني به اعتقاد من مشکل آنجا بود که در آن مقطع خط سوسياليستي کارگري به اندازه کافي خود آگاه نيست . هنوز به عنوان جنبش متفاوت مطرح نميشود. اين تفاوتها به عنوان اختلاف نظرات درون يک سازمان و يک جنبش نگريسته ميشود . در نتيجه اين دو خط در همزيستي با هم به حيات خود ادامه ميدهند.حزب کمونيست ايران به عنوان ظرف سازماني مارکسيسم انقلابي در شهريور 1362ايجاد شد. کنگره موسس حزب کمونيست ايران به نظرم منزلگاه نهايي مارکسيسم انقلابي بود. منصور حکمت و خط سوسياليستي کارگري اتفاقا بعد از اين کنگره ديدگاهها وتصوير و سنت سياسي خود را فرموله ميکند. مباحث اصلي منصور حکمت بعد از تشکيل حزب کمونيست ايران از جمله نقد تجربه شوروي ، سياست سازماندهي، آژيتاتورها و سبک کار کمونيستي ، حقوق پايه اي مردم زحمتکش در کردستان ، مباحث شورا – سنديکا، جنبشها و احزاب سياسي و ... بر خلاف تصور عمومي آن زمان صفوف حزب کمونيست ايران و هنوز هم عده اي در شرايط امروز اين مباحث نه ادامه مارکسيسم انقلابي بلکه متمايز از آن اجزاء شکل دهنده يک کمونيسم اجتماعي و کارگري متفاوت بود. بر بسترطرح اين مباحث و پيشرويهاي نظري و سياسي ، بعدها کنگره دوم حزب کمونيست ايران جايي است که منصور حکمت آگاهتر و شفافتر کمونيسم کارگري را به عنوان گرايش متفاوت و يکي از گرايشات درون حزب کمونيست ايران معرفي ميکند. در کنگره دوم به کمونيسم کارگري هويت و تعين ميدهد. اين اقدام مهمي بود اما هنوز مبرا از کمبودهاي خاص آن دوره نبود. از جمله در کنگره دوم معرفي و شکل دادن به کمونيسم کارگري به اندازه کافي انتقادي و جدلي با خط حاکم بر حزب ، با مارکسيسيم انقلابي نبود. به اندازه کافي قطبي و متفاوت مطرح نشد. به همين دليل در جنبش و حزب به عنوان "مرحله ديگري از پيشروي و تکامل جنبش و حزب ما نگريسته شد". به عنوان جهتگيري روشن عمومي حزب به آن برخورد شد. در سطح رسمي اين جهت گيريها سيماي جنبش و حزب ما را تشکيل ميداد. در دنياي پراتيک اجتماعي کارکرد گرايشات ديگر عملکرد حزب را رقم ميزد. اين وضعيت موقعيت متناقض حزب کمونيست ايران را در فاصله کنگره دوم تا سوم حزب تشکيل ميدهد. کنگره سوم حزب يا به قول منصور حکمت کنگره سانتر منزلگاه آخر اين همزيستي گرايشات درون حزب کمونيست ايران بود. اين وضعيت نميتوانست ادامه پيدا کند و پيدا نکرد.به دنبال کنگره سوم حزب کمونيست ايران در ژانويه 1989 چند فاکتور اين واقعيت را برجسته کرد که کمونيسم کارگري به عنوان جنبش و گرايش متمايز و انتقادي خود را مطرح کند و مسير خود را از خط عمومي حزب و چپ راديکال جدا کند.از جمله بنا به گفته خود منصور حکمت در اولين سمينار کمونيسم کارگري (مارس 1989 ) در نتيجه تعمق فکري و سياسي خود آگاهي کمونيسم کارگري به جايي رسيده بود که به عنوان جنبش و جريان متفاوت خود را مطرح کند و نيرو جمع کند. همزمان تحولات بين المللي و چشم انداز فروپاشي کمونيسم بورژوايي ضرورت سنگربندي محکم کمونيستي و کارگري را به حلو صحنه رانده بود. در خود حزب کمونيست ايران واگرايي گرايشات ديگر و بي تحرکي سانتر وسيع و بزرگ حزب صف متفاوت کمونيستي را ميطلبيد. بنا به مجموعه اين دلايل منصور حکمت به همراه جمعي از اعضاي رهبري وقت حزب تصميم به تشکيل کانون کمونيسم کارگري خارج از مجاري رسمي حزب گرفتند. با تشکيل کانون کمونيسم کارگري کمپين پيشبرد اين خط مشي وارد مرحله پرشتاب و جدي شد. کمونيسم کارگري سانتر بزرگ (چپ راديکال) در حزب را نشانه رفته بود. اما مقاومت و تقابل راست ناسيوناليست کرد در درون حزب کمونيست ايران و کومه له مسير اين جنگ را عوض کرد. از مقطع کنگره سوم حزب تا مقطع جدايي از حزب کمونيست ايران کشمکش کمونيسم کارگري با گرايش ناسيوناليستي کرد به جبهه اصلي نبرد جنبش ما لطمه زد. هر چند در مقطع پلنوم 16 حزب گرايش ناسيوناليستي شکست خود را پذيرفت اما در سال 1991 به دليل وقايع خليج و تحولات کردستان عراق و عروج ناسيوناليسم کرد اين گرايش دوباره جان گرفت و اين بار تصميم به ايستادگي گرفت.در نتيجه اين کشمکش منصور حکمت و کمونيسم کارگري تصميم به جدايي از حزب کمونيست ايران گرفت. تا آنجا به بحث کنوني مربوط است. اين واقعه دو نتيجه داشت. اولا در کل پروسه کشمکش با راست ناسيوناليست، چپ راديکال و بي افق و آن سانتر بزرگ از زير تيغ انتقاد کمونيسم کارگري در رفت و اين مبارزه ضروري با اين خط پيش نرفت. دوما با جدايي از حزب کمونيست ايران بخش عمده گرايش سانتر در کنار کمونيسم کارگري ماند. و به همراه آن در تشکيل حزب کمونيست کارگري سهيم شد.تشکيل حزب کمونيست کارگري ايران حزب کمونست کارگري در يک تناسب قواي به شدت سخت و نابرابر عليه کمونيسم و آزاديخواهي و برابري طلبي در سطح جهاني و منطقه اي در آخرين روز نوامبر 1991 تشکيل شد . در شرايطي تشکيل شد که سه هفته بعدترش گورباچف رهبر وقت شوروي رسما فروپاشي شوروي را اعلام کرد. به اين بهانه موج تعرض جهاني عليه کمونيسم و آزاديخواهي و هر ايده انساني به اوج رسيد. هر چند جريان ما هميشه منتقد شوروي و کمونيسم بورژوايي روسي و چيني و ... بود . اما عوارض اين تعرض بر ما هم به عنوان کمونيسم متشکل و حزبيت يافته سنگيني ميکرد. اين پديده اي است که منصور حکمت به آن توجه دارد و در دومين سمينار کمونيسم کارگري در سال 2000 اشاره ميکند: در دوره اي حزب را ساختيم که "مرگ کمونيسم" را جار زده بودند. ما هم سنگرگرفتيم و گفتيم در اين برهه هر کس با ما آمد ، و از کمونيسم دفاع ميکند، خوش آمد و سخت گيري بر گرايشات ديگر را برداشتيم. به اين دليل و به دليل اينکه در دوره اوليه ايجاد حزب گرايش چپ راديکال تحرک خاصي براي انجام دادن و حرف خاصي براي گفتن ندارد، اساسا مورد نقد جدي منصور حکمت و کمونيسم کارگري نيست. با شتاب گرفتن تحولات سياسي در جامعه ايران و عروج پديده دوم خرداد خطوط مختلف درون حزب کمونيست کارگري از خود تحرک نشان ميدهند. منصور حکمت و خط کمونيستي متحول شدن اوضاع ايران و ابعاد چند وجهي اين تحولات و احتمالات متعدد و پيچيده آن را ديد . زمينه هاي عروج دوم خرداد ، راه نقد مستمر و به شکست کشاندن آن و گذرا بودن اين پديده را نشان داد. تا آنجا که به تضمين پيشروي کارگران ومردم و تضمين سرنگوني انقلابي جمهوري اسلامي در دل اين تحولات چند وجهي مربوط است حزب قدرتمند، اجتماعي و حزب کسب قدرت سياسي و حزب بازيگر اصلي صحنه سياست را نتيجه گرفت . تحکيم رابطه بين مردم و حزب را نتيجه گرفت. چون از نظر او آنچه در دل اين تحولات پيچيده، در شرايط بي ثباتي، خلاء قدرت و در شرايط انقلابي و يا غير انقلابي، در شرايط کودتا و يا ضد کودتاي نيروهاي ارتجاع و حتي در شرايط سناريوي سياه ميتواند ورق را به نفع کارگران و مردم و آزاديخواهي برگرداند. حضور حزب قدرتمند کمونيستي در هم تنيده با جامعه و تعيين کننده و تغيير دهنده تناسب قوا است. مباحث حزب و قدرت سياسي و حزب و جامعه که در کنگره دوم و بعد از آن فرموله شدند. و در کنگره سوم به عنوان استراتژي دوره اي ما تعريف شدند، اساسا اين واقعيت را تاکيد ميکردند. اگرچه تا زماني که منصور حکمت حضور داشت سيماي سياسي و بخشا پراتيکي حزب را اين خط مشي تعيين ميکرد. اما اينها تنها استنتاج ازمشاهده متحول شدن اوضاع سياسي ايران در درون حزب کمونيست کارگري نبود. يک برداشت و استنتاج تمام عيار راست اين بود که پديده دوم خرداد را راه نجات بحران اقتصادي و سياسي حاکميت بورژوايي رژيم اسلامي ميديد و با سياست پاسيفيستي دوره را تمام شده و جايي براي دخالتگري عنصر کمونيستي و تحول بخش نمي ديد. واقعه اي که در پديده مستعفيون در آوريل 1998 خود را نشان داد و رفت. علاوه بر آن در مقابل اين تحولات پيچيده استنتاج خط سنتي درون حزب استنتاجي تک بعدي و ساده "انقلاب" بود. با ذهني دگم و ساده عاجز از ديدن لايه هاي مختلف تحولات مهمي بود که در راه است. تحرکات سياسي و شلوغيها را تا سرحد انقلاب تعميم دادند، مرز بين جنبش سرنگوني و انقلاب را تشخيص ندادند. منظورشان از انقلاب يک انقلاب علي العموم و با نگرش پوپوليستي بود *.(واقعه اي که از همان کنگره اول اتحاد مبارزان مورد نقد حکمت بود و در اختلافات دروني و مقطع جدايي مورد نقد ما حکمتيستها بود) اگر پوپوليستهاي سال57 با نيروي خلق و انقلاب خلقي ميخواستند سوسياليسم را اجرا کنند، اين خط صاف و ساده با جنبش سرنگوني عمومي و تحرکات اعتراضي کنوني و نديدن ترکيب و محتواي آن (تحت نام انقلاب) ميخواهد سوسياليسم را اجرا کند.به شاهدي مباحث سياسي پلنومهاي 9 و 14 حزب کمونيست کارگري ، به شاهدي مباحثي که حول شعار جمهوري سوسياليستي در گرفت، به شاهدي مباحث سمينار حاشيه کنگره سوم (بحثهاي سلبي- اثباتي) و مباحث متعدد ديگر اين خط سياسي مداوما زير نقد منصور حکمت و خط حکمتيست بوده و مداوما در مقابل آن عقب مي نشست واز اين مقطع تا آن مقطع خود را حفظ ميکرد. اما صرفا مباحث بيان کننده حضور کامل اين سنت در حزب کمونيست کارگري نبود. پراتيکي که اين سنت به فعاليت حزب تحميل ميکرد، کم توقعي و کم اشتهايي، خود و حزب را جونيور ديدن و قانع بودن به موقعيت حاشيه اي در تحولات جامعه به شاهدي همه مباحث پلنومها ونشستهاي بالاي حزب مورد نقد منصور حکمت بود و آخرين بار در پلنوم 14 حزب اعلام کرد، که پراتيک اين حزب هنوز با چپ سنتي نزديکي بيشتري دارد تا خط من . تداوم اين کشمکش در غياب منصور حکمت بنا به آنچه که گفتم ميخواهم تاکيد کنم که در حزب کمونيست کارگري دو سنت سهيم بودند. با حضور منصور حکمت هژموني و تعيين مقدرات حزب نهايتا توسط سنتي که او نماينده تيزبين آن بود ، تعيين ميشد. با مريضي منصور حکمت و کم شدن نقش وي و سپس مرگ نابهنگام وي کشمکش اين دو سنت ادامه پيدا کرد. در غياب منصور حکمت تناسب قوا به نفع سنت چپ سنتي و حاشيه اي تغيير کرد. سنتي که هميشه زير نقد و فشار منصور حکمت به حاشيه رانده ميشد، اينبار ميداندار تر بود. در غياب منصور حکت اولين نمودهاي تقابل آشکاراين دو سنت حتي در زمان حيات منصور حکمت و در اولين نشست دفتر سياسي حزب بعد از پلنوم 15 حزب شروع شد. با مرگ منصور حکمت تقابل اين دو سنت تشديد شد. پلنوم 16 حزب تقريبا يکماه بعد از درگذشت منصور حکمت مقطع مهمي از اين واقعه بود. سه مبحث اصلي اين پلنوم که عبارت بودند از تحولات سياسي ايران و نقش حزب ، حزب بعد از منصور حکمت ومبحث رهبري و تعيين ليدري حزب دوتاي اول از جانب کورش مدرسي و سومي از جانب من مطرح شد. اين مباحث ميخواست حزب را کماکان به عنوان حزب دخالتگرو جابجا کننده نيرو در صحنه و حزب سياسي با چهره و حزبي که تواناييها و ناتوانيهاي خود و دامنه عمل موثر خود را ميشناسد در صحنه نگه دارد . اما اين سه مبحث با مخالفت و اما و اگر چهره هاي اصلي همين خط چپ حاشيه اي روبرو شد که امروز ترکيب رهبري جديد حزب کمونيست کارگري را تشکيل ميدهند. حول اين مباحث نه تنها مخالفت، گردو خاکها و جنگ قدرت را تحميل کردند و مبناي کشمکش تقابل اين دو خط تا مقطع جدايي حکمتيستها از آن حزب شد. اسناد مقاطع مختلف اختلافات ما و جريان بجا مانده در حزب کمونيست کارگري منتشر شده و به دور از گرد و خاکها انسانها و ناظران منصف قضاوت کردند. اختلاف در مورد چگونگي دخالت در تحولات سياسي ايران و تدوين پلاتفرم سرنگوني ، به بايگاني سپردن وکنار زدن قدرت گيري مستقيم حزب سياسي و به جاي آن به سبک چپ گروه فشاري علم کردن بيربط مبحث شورا در مقابل نقش حزب و ديگر سياستهاي تاکتيکي توسط آنها و نهايتا سياست و کارکرد غير اجتماعي و مريخي که در جريان پروسه جدايي و انشعاب از خود نشان دادند، بيگانگي سياست و پراتيک اين جريان را با سياست و سنتهاي شناخته شده و جا افتاده کمونيسم کارگري و منصور حکمت در حزب نشان داد. تنها در شرايط دست بالا پيدا کردن سنت چپ حاشيه اي چنين عقب گردي ميتوانست به حزب کمونيست کارگري ايجاد شده توسط منصور حکمت تحميل شود.جدال و کشمکش درون حزب کمونيست کارگري رعد و برقي در آسمان بي ابر نبود. تداوم کشمکش دو سنت شريک در آن تجربه بود. به دلايلي که شرحش رفت تصفيه حساب قطعي با چپ راديکال سنتي هر بار به دليل موانع مادي و پيش آمده به تعويق افتاد. واضح است تصفيه حساب اين دو سنت با هم اجتناب ناپذير بود. با مرگ منصور حکمت و شتاب گرفتن تحولات سياسي ايران تعيين تکليف اين دو سنت با هم به جلو صحنه رانده شد. تلاشهاي ما براي هژمونيک کردن دوباره خط حکمت در چارچوب حزب کمونيست کارگري به بن بست رسيد. نه صرفا محتواي سياسي اختلافات بلکه روش و منش غير اجتماعي و غير حزبي و مريخي جريان بجا مانده در حزب کمونيست کارگري بن بست زودرس را ايجاد کرد. امروز که به مقطع اوت 2004 نگاه ميکني جدايي ما يک ضرورت سياسي تداوم خط حکمت و جنبشي بود که او نمايندگيش ميکرد. درست مشابه همان ضرورتي که در سال 1991 منصور حکمت به جدايي از حزب کمونيست ايران تصميم گرفت. جدايي سال 91 تصفيه حساب قطعي با ناسيوناليسم کرد بود و جدايي اين بار ما تصفيه حساب قطعي با چپ راديکال سنتي بود که در حزب کمونيست کارگري سهيم بود.ما با تشحيص تفاوتهايمان نهايتا به جدايي اقدام کرديم . اما بايد اذعان کنم در اين مسير خيلي وقتها شفاف و روشن عمل نکرديم.سازشهاي مجاز و غير مجاز داشتيم. اما مهمتر اينکه خيلي وقتها تفاوتهايمان را خوب تشخيص نداديم. اين واقعيت را بايد قبول کرد، هنگامي که در پلنوم 14 منصور حکمت ميگفت حزب روي خط من نيست ، خطابش تنها حميد تقوايي و رهبري جديد حزب کمونيست کارگري نبود. خطابش ما هم بوديم. ميخواهم بگويم که سياست و پراتيک چپ سنتي راديکال بر دست و پاي ما هم سنگيني ميکرد. در پروسه اختلافات و بعد از جدايي تعمق ما بر اين تفاوتها بيشتر شد، اما هنوز کامل نيست. ما بايد آگاهانه تر تفاوت جنبشي، سياسي، پراتيک و متديک خود را با چپ سنتي راديکال و جرياني که ترکش کرديم، ترسيم کنيم. همانطوريکه با روشني اين تفاوت را با حزب کمونيست ايران و کومه له ترسيم کرديم.تفاوت ما با جريان بجا مانده در حزب کمونيست کارگري صرفا تفاوتي بر سر "تحولات سياسي ايران و سرنگوني و انقلاب" نيست. اينها اجزا مهم آن ، اما اختلاف ما همه جانبه تر و بنيادي تر است. کمونيسم ما و آنها ، افق و سياست و پراتيک ما متفاوت است. در اين رابطه مباحث با ارزشي داشته ايم. اينجا نه لازم است و نه فرصت است به همه سطوح اين تفاوتها پرداخته شود. اما بگذاريد با مکثي بر يک محور از اختلافات ما و آنها بيگانگي اين جريان را با کمونيسم کارگري و خط حکمت با وضوح بيشتري نشان دهيم. در پروسه اختلافات دروني در مقابل استراتژي تعريف شده "حزب و قدرت سياسي و حزب و جامعه" توسط منصور حکمت اين جريان و شخص حميد تقوايي رسما اعلام کرد "حزب و قدرت سياسي " را بايد کنار گذاشت و به جاي آن "حزب و انقلاب" را فرموله کرد. تز "انقلاب" به فلسفه وجودي آنها تبديل شد.در تقابل با ما تقدس و اهميت ويژه اي به آن دادند. وقتي در اين تز و پلاتفرم آنها دقيق ميشوي همان تز کهنه 24 سال قبل است که در کنگره اتحاد مبارزان با نقد روشن منصور حکمت روبرو شد و ما حکمتيستها در جريان اختلافات همان نقد را بر آن گذاشتيم. منظورشان از انقلاب ، تحرک اعتراضي عمومي و شلوغيهاي کور خياباني بدون توجه به محتواي و ترکيب و فراخوان دهنده آن ، در بهترين حالت انقلاب علي العمومي را مد نظر دارند که با آن ميخواهند سوسياليسم را اجرا کنند. اين پلاتفرم چيزي جزپويوليسم نيست. اما اين پوپوليسم اضافي و عاريه است. مانند کل کاربست پوپوليسم، در اين مورد هم قالب " انقلاب" علي العموم قرار است به افق طبقاتي مشخصي ، يعني ناسيوناليسم ظاهر انقلابي و راديکال بدهد. براي نمونه زيگزاگهاي ناسيوناليستي تاکنوني که اين جريان از خود نشان داده است، از همين جا ناشي ميشود.در دوره کوتاه بعد از جدايي بويژه آنجا که پاي تحرک اجتماعي در ميان بوده ، دنباله روي از هخا و پژاک و الاحواز و تقديس شلوغيهاي خياباني تحت نام "انقلاب" چپزي جز پوپوليسم پوشش دهنده ناسيوناليسم نبوده است.براي مثال ناسيوناليسم درون کومه له در تحولات کردستان عراق سال 91 يکبار با لفاظيهاي چپ دنباله رو ناسيوناليسم کرد شدند و ديديم سر از کجا در آوردند. اينها در همين يکسال سه بار سکاندال مشابهي را مرتکب شدند و مرز روشني با تحرک ناسيوناليستي نداشتند. پلاتفرم انقلاب مورد نظرشان نه تنها پوپوليستي وبه اين اعتبار ناسيوناليستي ، بلکه تماما پلاتفرم انتظار و پاسيفيستي هم هست. اين روي ديگر همان سياست راستي است که ابتکار و خلاقيت و نقش اراده انسان و يک حز ب آگاه را ناديده ميگيرد. واقعه اي که بعد ار کنگره چهارم آن حزب ديديم و شخصا هم همان موقع در سميناري مفصلا تحت نام "تعرض به پاسيفيسم " به نقد آن پرداختم.خلاصه کنم پديده بجا مانده تحت نام حزب کمونيست کارگري به پوپوليسم و ناسيوناليسم در غلطيده است و در همين مدت بروزات سياسي و عملي آن را ديده ايم . اين تازه آغاز راه آنها است. در مصافهاي جدي اجتماعي پيش رو فکر ميکنم شاهد معلق زدنهاي پوپوليستي وناسيوناليستي بيشتر آنها خواهيم بود. اما بايد توجه داشت اين پوپوليسم و ناسيوناليسم شرق زده مقطع انقلاب 57 نيست. پوپوليسم در دوره جديد و جناح چپ ناسيوناليسم غرب گراي اين دوره است. ضرورت ترسيم دقيق تر خط حکمتيستي با جرياني که بنام کمونيسم کارگري و منصور حکمت صحبت ميکند ، ايجاب ميکند آناتومي پوپوليسم دوره جديد آنها را تبيين کرد.اينکار را در فرصت ديگري بايد انجام داد. *** * نامه منصور حکمت در نقد متن اوليه مصاحبه حميد تقوايي با نشريه انترناسيونال به سردبيري فاتح شيخ خطاب به حميد تقوايي و فاتح شيخ که اخيرا منتشر شده است در زمينه موضوعات مورد بحث بسيار خواندني است. نقد منصور حکمت سياست و نگرشي را زير ضرب گرفته است که امروز تماما استراتژي و سياست حاکم بر حزب کمونيست کارگري را تشکيل ميدهد. اين نامه در سايتهاي حزب حکمتيست در دسترس است. |
|