خواننده گرامى
نشريه حکمت يک نشريه مجانى نيست. اما باتوجه به اينکه کسانى که خواهان دسترسى به آن هستند ممکن است از امکانات مالى يا امنيتى مناسب براى خريد آن برخوردار نباشند، نشريه را از طريق اينترنت، بصورت رايگان قابل دسترس کرده ايم. اما در هرحال توليد اين نشريه، چاپ آن و اداره امور مربوط به آن همگى هزينه زيادى را در بر دارد. خريد نشريه، آبونه شدن آن و بويژه کمک مالى به ادامه کار نشريه کمک خواهد کرد. براى انجام هريک از اين کارها اينجا را کليک کنيد.

جستجو     Search

بازگشت به صفحه اول


کورش مدرسي

بحران هسته اي

يا

بحران به بهانه هسته اي

مقدمه

۱ – پايه هاي بحران

۲– ريشه هاي جنگ: محرکه آمريکا و معضل "جهان متمدن" آقاي پهلوي

۳ – ريشه هاي جنگ: محرکه هاي جمهوري اسلامي: بقا در مقابل دو دشمن

۴ - ريشه هاي جنگ- جنگ تروريست ها؟ از يک تحليل سياسي تا يک موضع ايدئولوژيک

۵ –بايد در انتظار چه بود؟

٦- جنگ و ناسيوناليسم

۷ - جنگ و استيصال سياسي

۸ - مباني يک سياست کمونيستي در قبال اين جنگ

الف - مسئله محوري کماکان سرنگوني جمهوري اسلامي است

ب - لنگر و قطب نما در سياست کمونيستي

پ - قرار داد منع گسترش سلاح هاي هسته اي و حمله آمريکا به ايران

۹ - وظايف ما

الف - وظايف تبليغي و سياسي عمومي ما:

ب - سياست فعال در قبال جمهوري اسلامي

پ - سياست ما در خارج کشور

ت - وظايف و اولويت هاي سازماني حزب

توضيحات

مقدمه

نظامي شدن فضاي خاورميانه زير فشار نظامي آمريکا بار ديگر جهان را در مقابل خطر يک جنگ خانمان برانداز و نابود کننده قرار داده است. "بهترين" و "خوشبين ترين" استراتژيست هاي نظامي آمريکا صحبت از کشتار ده ها هزار نفر از مردم ايران، ويراني کامل بنياد هاي اقتصادي و صنعتي ايران، عقب گرد جامعه ايران و کل خاور ميانه به عمق ارتجاع اسلامي و تروريسم لجام گسيخته آمريکائي و اسلامي ميکنند. و مهمتر اينکه، به عکس توهم پراکني اپوزيسيون راست ايران، نه از سرنگوني جمهوري اسلامي، بلکه از "در رفتن" آن از زير تيغ جنبش سرنگوني حرف ميزنند. استراتژيست هاي "واقع بين" تر اعداد و نتايجي به مراتب بزرگ تر و مهلک تر را پيش بيني ميکنند.

اين جنگ جامعه ايران، کل منطقه خاورميانه و جغرافياي سياسي جهان دستخوش تغييرات بنيادي ميکند. فشار نتايج اين جنگ به دولت ها و کشورهاي ارتجاعي اي که "دوست" دولت آمريکا نيستند محدود نميشود. اين فشاري در ابعاد بسيار مرگبار تر به همه دولت هائي که نسيمي از آزادي خواهي در آنها ميوزد و به همه جنبش برابري طلبانه و آزاديخواهانه جهان،که خود را در مقابل منافع و سياست دولت آمريکا مي يابند، وارد خواهد داشت. به لحاظ سياسي و ايدئولوژيک ديوار برلين ديگري است که بر سر آزاديخواهي و برابري طلبي در دنيا خراب خواهد شد. حمله نظامي آمريکا به ايران نتايجي را به بار خواهد آورد که چهره سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيک جهان را براي مدت طولاني تغيير خواهد داد.

خطر جنگ في الحال فضاي سياسي ايران را قطبي کرده است. اما تحقق آن رابطه تمام نيروهاي سياسي ايران را به شکلي تماما متفاوت باز تعريف ميکند. نتايج اين جنگ رابطه طبقات اجتماعي و احزاب سياسي مختلف را به شکل غير قابل بازشناسي تجديد تعريف ميکند. همانگونه که در مقابل جمهوري اسلامي رابطه نيروهاي سياسي چون اکثريت، حزب رنجبران و حزب توده با ساير نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي، براي هميشه، تغيير کرد، همانطور که در جنگ اول جهاني رابطه سوسيال دمکراسي با کمونيسم از پايه تغيير کرد و دو طرف اين جدال ها در دو سوي جدال عميق طبقاتي و اجتماعي از هم فاصله آشتي ناپذيري گرفتند، در جنگ کنوني هم فاصله احزاب و جنبش هاي سياسي از هم عميق، طولاني، خصومت آميز، آنتاگونيستي و دائم (permanent) خواهد شد.

در اين رابطه وظيفه هر حزب کمونيستي و وظيفه طبقه کارگر و جنبش سوسياليستي اين است که اين شکاف و اين جدائي را در جهت منفعت بشريت و منفعت طبقه کارگر و انقلاب سوسياليستي آن سوق دهد و راست ترين و ارتجاعي ترين نيروهاي جامعه ايران را هرچه منفرد تر و منزوي تر کند. يک پايه اساسي وظيفه کمونيست ها در اين رابطه آشکار کردن معني واقعي اين جنگ و دروغ پردازي هاي بورژوازي و ژورناليسم و روشنفکران نوکر و عبارت پردازي هاي ناسيوناليستي، اسلامي و ارتجاعي طرفين اين دعوا و افشاي بيرحمانه آن است.

ما، که در دو حمله اول و دوم آمريکا به عراق و اشغال اين کشور موضعي کاملا متمايز و انترناسيوناليستي داشتيم، ناسيوناليسم کرد، فارس، عرب و اسلام سياسي را به نقد کشيديم و افشا کرديم؛ امروز بايد، با همان شفافيت و تيزي منصور حکمت، بار ديگر در شرايطي که خود ما مستقيما موضوع اين سياست گذاري هستيم، منفعت جنبش سوسياليستي طبقه کارگر را نمايندگي کنيم.

اگر در دو جنگ گذشته آمريکا عليه عراق مسئله براي بسياري از کمونيست هاي ايران، مسئله اي "دور دست" و "نظري" بود، اينبار مسئله تماما عملي است و در بطن خود رابطه انقلاب و ضد انقلاب، رابطه آزاديخواهي و ضد آزاديخواهي، رابطه برابري طلبي و ضد برابري طلبي، رابطه طبقه کارگر با بورژوازي و بالاخره رابطه ناسيوناليسم با انترناسيوناليسم را تعريف خواهد کرد. بايد به استقبال اين جدال رفت.

۱ – پايه هاي بحران

براي اينکه تصوير روشني از پايه هاي اين بحران داشت، قبل از هر چيز بايد خود بحران را تعريف کرد. بحران از ديد جرج بوش تعريفي دارد، از ديد جمهوري اسلامي تبيين ديگري و از ديد آقاي رضا پهلوي و آنتوراژ ناسيوناليسم پرو آمريکائي ايشان تعريف ديگري. و البته ژورناليسم نوکر و روشنفکران جيره خوار بسته به اينکه از کدام "منبع" "تغذيه" ميشوند موضع همان "منبع" را در بوق کرده و تئوريزه ميکنند.

آنچه در فضا جاري است و آنچه توسط احزاب و جريانات سياسي تکرار ميشود اساسا دو تبيين اصلي است که البته هر کدام شاخه هاي فرعي خود را دارند. اما اين شاخه ها از همان شاخه اصلي تغذيه ميکنند و افق، جهان بيني و تعاريف درست و غلط خود را از آنها ميگيرند. اين دو تبيين مستقيما در خدمت بورژوازي دو طرف فعلي اين اردوي جنگي است. مي گوئيم دو طرف فعلي، چون اميد است که با تلاش آگاهانه ما طرف سومي، طرف منفعت انسانيت، طرف آزاديخواهي و برابري طلبي و طرف سوسياليسم طبقه کارگر، که فعلا به عنوان يک طرف اصلي غايب است، در اين جدال شکل گيرد.

دو تبيين اصلي از بحران حول دو محور اين جدال يعني دولت آمريکا و دولت جمهوري اسلامي شکل گرفته است. تمام شاخه هاي تبيين اول صورت مسئله را از آمريکا پذيرفته اند. ظاهرا مسئله بر سر اين است که جمهوري اسلامي در کار دست يافتن به تکنولوژي هسته اي (و گاه ميگويند دست يافتن به سلاح هسته اي) است و اين براي "جهان متمدن" و يا "جامعه بين المللي" قابل قبول نيست.

جناح افراطي اين تبيين خواستار حل مسئله به زور است. جناح کمتر افراطي آن خواستار حل اين مسئله از طريق فشار سياسي و يا گاه فشار اقتصادي است. گفتيم که صورت مسئله هر دو جناح يکي است. راه حل هاي متفاوتي براي رسيدن به اين مقصود واحد را دنبال ميکنند. اين تبييني است که امروز تقريبا همه رسانه ها نوکر بدون سوال پذيرفته اند و اين نقشي است که امروز، بعد از اشغال عراق توسط آمريکا، همه تحليلگران و رسانه هاي جيره خور بطور طبيعي براي آمريکا پذيرفته اند.

وقتي دولت آمريکا به کسي "اعتماد ندارد" ميتواند برود دنبال "تغيير رژيم "(Regime Change) و نقش بقيه ايفاي تعيين کننده "صلح آميزترين" و "کم درد ترين" راه براي تحقق اين بي اعتمادي، يعني صورت مسئله دولت آمريکا، است! اين تبيين در طيف بندي سياسي جامعه ايران در مدار هاي دور يا نزديک ناسيوناليسم مدرنيست و پرو غرب ايران، ناسيوناليسم کرد و فرقه هائي چون مجاهدين و غيره را با خود به همراه دارد.

تبيين دوم حول خود جمهوري اسلامي ميگردد. اين تبيين دنيا را حول همان دو قطبي اسلام و شيطان بزرگ، مثلث آمريکا – اسرائيل – اسلام توضيح ميدهد. با عروج احمدي نژاد و جرياني که عصاره و فشرده ارتجاع جمهوري اسلامي است، اين تبيين مبناي بسيج نيروي اسلام سياسي در ايران و در منطقه، تخفيف کشمکش هاي دروني جمهوري اسلامي، ميليتاريزه کردن جامعه، "فرعي کردن" سرنگوني، و بالاخره بسيج ناسيوناليسم قديمي تر شرق زده و "ضد امپرياليستي" در ايران و چپ "ضد امپرياليست" در اروپا است.

در ادامه اين بحث، هر يک از اين تبيين ها را مورد موشکافي قرار ميدهيم، شاخه هاي فرعي هر کدام را زير زره بين قرار ميدهيم و تناقض پايه اي اينها با ابتدائي ترين منفعت آزاديخواهانه و برابري طلبانه، با منفعت طبقه کارگر و جنبش سوسياليستي در سراسر جهان نشان ميدهيم.

نشان ميدهيم که اين جنگ ادامه سياستي است که در حمله اول آمريکا به عراق و اشغال متعاقب عراق توسط آمريکا تعقيب شده است. نشان ميدهيم که همانطور که در حمله اول آمريکا به خليج "اشغال کويت" يک واقعيت اما يک بهانه براي تحقق سياست نظم نوين جهاني آمريکا بود، همانگونه که در حمله بعدي آمريکا به عراق و اشغال اين کشور "سلاح هاي کشتار جمعي" حتي واقعيت هم نداشت و تنها بهانه پوچي براي اعمال سياست ضربه پيشگيرانه (PRE-EMPTIVE STRIKE) دولت آمريکا بود. در جنگي که امروز دولت آمريکا در حال تدارک آن است، مسئله دست يابي به سلاح هسته اي، اگر هم "واقعيتي" در خود داشته باشد، بهانه تثبيت سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا، تثبيت ژاندارمي آمريکا در جهان است. ادامه سياست ضربه پيشگيرانه اي است که با "مشکلات" پيش آمده در عراق و به زير سوال رفتن آن بايد بار ديگر خود را تثبيت کند. نشان خواهيم داد که اين جنگ طلبي نه ربطي به مبارزه مردم براي آزادي خواهي دارد و نه حتي ادامه جنگ تروريست هاي اسلامي و آمريکائي است. اين جنگ طلبي ادامه دو جنگ آمريکا عليه عراق است.

با اين مفروضات به وظايف کمونيست ها، طبقه کارگر، مردم آزاديخواه و حزب حکمتيست در اين فضاي جنگي و در جنگي که ممکن است به دنبال داشته باشد خواهيم پرداخت. کساني که با ادبيات ما در دوران حمله اول آمريکا به عراق و حمله دوم و اشغال عراق توسط آمريکا آشنا هستند بايد با پايه هاي اين بحث آشنا باشند. براي کساني که اين آشنائي را ندارند، کمونيست ماهانه و سايت هاي حزب اين اسناد را قابل دسترس خواهند کرد.

۲– ريشه هاي جنگ: محرکه آمريکا و معضل "جهان متمدن" آقاي پهلوي

وقتي از بحران و محرکه آمريکا و جمهوري اسلامي صحبت ميکنيم بايد دقيقا روشن کنيم که منظور از بحران کدام است و در مورد محرکه در چه فعل و انفعالي حرف ميزنيم. لغزش ميان پاسخ ها يا مفروضات مختلف در مورد صورت مسئله پايه چشم بندي ژورناليست هاي "محترم" و همچنين سياسيون اپورتونيست است.

مسئله نفس وجود اختلاف و بحران در روابط دولت آمريکا با جمهوري اسلامي نيست. اين بحران هميشه وجود داشته است. رابطه جمهوري اسلامي با دولت آمريکا هميشه يک رابطه کژدار و مريز بوده است. صورت مسئله آن هم سر راست بوده است و بارها در مورد آن بحث کرده ايم. جمهوري اسلامي نظام مورد علاقه سرمايه داري نيست. سال ۵۷ از ترس انقلابي که ايران را فرا گرفت و در مقابل خطر عروج يک دولت چپ گرا، مثل سياستي که بعدا در افغانستان بکار گرفتند، در ايران خميني را زير درخت سيب نشاندند و مجريان محترم راديو بي بي سي را به خدمت ايشان فرستادند تا صدايشان را به همه جا برساند، صداي هر آزادي خواهي چپ را زير نعره آنتن هاي بي بي سي محو کند و به همه به قبولاند که خميني رهبر مردم است و انقلاب را به مرض اسلامي مبتلا کردند. بعد از سرکوب انقلاب توسط جمهوري اسلامي دولت آمريکا آلترناتيوي براي جايگزيني جمهوري اسلامي نداشته است و يا اگر داشته امکان جايگزين کردن آن را نداشته است.

امروز اما مسئله بر سر اين بحران و اين کشمکش دائمي ميان دولت آمريکا و جمهوري اسلامي نيست. مسئله حمله نظامي آمريکا به ايران است. اين حمله موضوع مورد بحث است. سوال اين است طي نزديک به ربع قرن گذشته، حتي در جريان "جنگ نفتکش ها" در دهه ۸۰ قرن بيستم که اين بحران ابعاد نظامي هم پيدا کرد، صحبت از حمله نظامي آمريکا به ايران نبود. امروز چه چيز اين جنگ را براي دولت آمريکا مطلوب يا ضروري کرده است؟

ظاهرا مسئله بر سر اين است که دولت آمريکا و آژانس بين المللي انرژي اتمي (IAEA) مشکوک اند که جمهوري اسلامي در کار تلاش براي دست يابي به سلاح هسته اي است. اين روايتي است که دولت آمريکا، رسانه هاي جمعي و ژورناليسم نوکر "ادغام شده" در پنتاگون و واحد هاي نظامي آمريکا و انگليس بدست ميدهند. اگر در مورد سلاح هاي کشتار جمعي صدام مطمئن بودند، به جمهوري اسلامي فقط شک دارند؟ ظاهرا ترازوي عدالت جهاني حساس تر شده است. در دنيائي زندگي ميکنيم که ديگر حتي مراسم مسخره اثبات اينکه صدام سلاح شيميائي دارد لازم نيست. کافي است اگر به دولتي شک هم داشته باشند ميشود با بمب توي سر مردم آن مملکت بزنند. چرا؟

حتي اگر ثابت شود که جمهوري اسلامي قرارداد منع گسترش سلاح هاي هسته اي را زير پا گذاشته است، تازه ثابت ميشود که به سياق ساير دولت ها، از جمله اسرائيل، پاکستان، هند، کره جنوبي، کره شمالي و مهمتر از همه خود آمريکا، و دولت هاي صاحب سلاح هسته اي عمل کرده است. اگر قرار است به کسي که شک ساختن سلاح هسته اي هست حمله نظامي شود، چرا با دولتي مثل اسرائيل که اصولا ماموران آژانس بين المللي انرژي اتمي (IAEA) راه نميدهد و همگي اذعان دارند که سلاح هسته اي توليد ميکند چنين رفتاري نميشود ؟ چرا وقتي که دولت نژاد پرست آفريقاي جنوبي سلاح هسته اي ميساخت کسي نه تهديدش کرد و نه حتي به روي خودش آورد؟

اين "جديت" در مورد اجراي قوانين بين المللي را فلسطينيها هم بايد باور کنند؟ آيا با اسرائيل، چين،آلمان، و خود دولت آمريکا بخاطر ارعاب بخش وسيعي از بشريت، طي پنجاه سال گذشته، هم همين رفتار ميشود؟ چگونه ميشود اين را باور کرد؟ آمريکا تنها بکار گيرنده مخرب ترين سلاح کشتار جمعي يعني بمب اتمي عليه مردم بي دفاع هيروشيما و ناکازاکي است. هنوز عوارض بمبارانهاي شيميائي و بيولوژيک آمريکا در ويتنام بر مردم مشهود است. اينها بکار گيرنده مهمات اورانيوم رقيق شده در عراق هستند که روزانه دهها کودک و بزرگسال قرباني بيماريهاي ناشي از عوارض آن ميشوند. اگر مساله از بين بردن سلاحهاي کشتار جمعي است اولين هدف اتفاقا بايد همين دولت هائي باشد که صاحب وسيعترين زرادخانه اتمي و شيميائي هستند و آنها را بسيار وسيع بکار گرفتهاند.

واقعيت اين است که تحليل هاي اعلام شده دول غربي و رسانههايشان فاقد ذرهاي انسجام و پيوستگي است. خودشان هم ميدانند که اين تحليل نيست. بخشي از خود اين جنگ پروپاگاند جنگي است.

خلع سلاح جهان از سلاحهاي هسته اي و ممنوعيت داشتن و توليد آنها و همچنين ممنوعيت تحقيقات علمي در اين زمينه براي نجات بشريت از بربريت اتمي، شيميائي و بيولوژيکي که ممکن است به آن تحميل شود حياتي است. اما اگر قرار است سلاحهاي کشتار جمعي ممنوع شود، اگر داشتن سلاح کشتار جمعي بد است اگر بکارگيري آن مذموم است آنوقت بايد از خلع سلاح اتمي، شيميائي و بيولوژيک آمريکا، چين و روسيه شروع کرد.

بارها گفته ايم که آمريکا تنها بکار گيرنده سلاح اتمي عليه مردم بي دفاع و بيگناه و همچنين وسيعترين بکار گيرنده سلاحهاي شيميائي و بيولوژيکي است. دولتهاي غربي، و مهمتر از همه آمريکا، ساليانه ميليارد ها دلار خرج ساختن و گسترش اين تسليحات و همچنين تحقيقات علمي در مورد آن ميکنند. آمريکا هنوز سالگرد کشتار هيروشيما و ناکازاکي را گرامي ميدارد. هنوز ژنرال هايشان با افتخار مدال هاي جنگ ويتنام شان را به سينه ميزنند.

روشن است که مسئله اينجا بر سر نفس دست يابي هر دولتي به تکنولوژي هسته اي نيست. مسئله بر سر دسترسي کساني به اين تکنولوژي است که دولت آمريکا دوست ندارد.

اين را بهتر از هر کس آقاي رضا پهلوي به رخ مردم ايران کشيده است. ايشان درست ميگويد. در زمان حکومت پدر تاجدار شان ايران در حال دست يابي به تکنولوژي هسته اي بود و امروز هم اسرائيل، کره جنوبي، پاکستان، هند، و همه دوستان آمريکا مشغول اين کار هستند. مسئله بر سر دست يابي به تکنولوژي هسته اي نيست. مسئله بر سر دست يابي جمهوري اسلامي به اين تکنولوژي است و اين را "دنياي متمدن" نميپذيرد. و البته همه ميدانند که براي آقاي پهلوي "دنياي متمدن" نام مستعار دولت آمريکا است.

همه شواهد و دلائل حکم ميدهند که آمريکا در برخورد به مسئله دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي در حال حل و فصل يک واقعيت ديگر است. دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي، واقعيت يا ادعا، صورت مسئله نيست و نميتواند باشد. صورت مسئله تعيين تکليف با دولت هائي است که ميتوانند منافع آمريکا را به خطر اندازند. اين مبناي سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا است که در مورد عراق بکار رفت و امروز در مورد جمهوري اسلامي بکار ميرود.

مسئله تکنولوژي هسته اي و قرار داد منع گسترش سلاح هاي هسته اي نيست. همه دولت ها، آنها که وسع شان ميرسد، دارند همين کار را ميکنند. مسئله فعل يا جرم نيست. مسئله اين است که چه کسي اين فعل و يا اين جرم را انجام داده. بعضي را به خاطر انجام اين کار نوازش هم ميکنند؛ مثل پاکستان، آمريکا و اسرائيل، ظاهرا مردم جائي را ميشود به خاک و خون کشيد، مثل عراق يا ايران. جنگ ايران ادامه اشغال عراق است.

حمله آمريکا به ايران ناشي از آن است که با دستيابي يک رژيم "غير دوست" آمريکا به تکنولوژي هسته اي و نه حتي سلاح هسته اي است. منافع آمريکا ميتواند به خطر بيفتد. اين مبناي سياست آمريکا بعد از جنگ سرد و بويژه بعد از سر کار آمدن محافظه کاران جديدي در آمريکا است.

اين سياست ادامه جنگ اول آمريکا با عراق در پوشش دروغين اشغال کويت، جنگ دوم آمريکا و اشغال عراق در پوشش دروغين داشتن سلاح هاي کشتار جمعي توسط دولت عراق است.

مسئله اي که در اين کشمکش در حال حل و فصل است فراتر از دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي است. مسئله موقعيت آمريکا است. طي چند سال آينده چين به قدرت اقتصادي بزرگتري از آمريکا تبديل ميشود. دنيا سرمايه داري بحران کمبود سرمايه دارد و قابليت کنترل منابع طبيعي و بخصوص نفت اهرم تعيين کننده اي در قابليت سر گردنه بگيري بين المللي دارد. براي آمريکا اين درگيري مجرايي براي شکل دادن به ساختار سياسي آتي جهان سرمايهداري در جهت حفظ موقعيت آمريکا بعنوان تنها ابر قدرت است. عروج چين و بعد ها هند و امتزاج سياسي، اقتصادي و نظامي روسيه با چين، عروج آلمان و گسترش اروپاي واحد، همه نه بلقوه، بلکه بالفعل موقعيت آمريکا را تغيير ميدهد. بيست سال آينده دولت آمريکا اقتصادي کوچکتر از اقتصاد چين خواهد داشت. تنها ابزار امکان و تثبيت قلدري نظامي است. اين تنها مکان براي سرمايه داري آمريکا براي حفظ موقعيت ابر قدرتي خود است. همانطور که ده سال گذشته ده سال افول موقعيت اقتصادي آمريکا در مقابل اروپا و چين بوده است، بيست سال آينده، با "فعال شدن" کل نيروي کار در چين و در کشور هاي اروپاي شرقي در متن واقعيت هاي توليدي جهان امروز، شاهد عروج غول هاي جديد اقتصاد سرمايه داري و افول موقعيت اقتصادي آمريکا خواهيم بود.

جنگ افروزي هاي ده سال گذشته آمريکا تماما معطوف به تضمين حق استفاده يک جانبه دولت آمريکا از نيروي نظامي، هر جا که منفعت اش ايجاب کند است. اين قلدري ها و گردنه بگيري ها فضا و امکاني براي ابراز وجود آمريکا بعنوان يک قدرت نظامي است. بنابراين ابعاد خود مساله هسته اي جمهوري اسلامي هرچه ميبود آمريکا محتاج تبديل آن به يک بحران جنگ است. آمريکا اگر دست يابي جمهوري اسلامي به سلاح هسته را تحمل کند، بيشتر از آنکه کشوري به خطر بيفتد، سياست ضربه پيشگيرانه بلوک جرج بوش – ديک چيني شکست ميخورد. ژاندارم خود گمارده دنيا پشم اش ميريزد.

صورت مسئله اين جنگ گسترش سلاح هاي هسته اي نيست. اگر آمريکا جواب جمهوري اسلامي را ندهد فردا چين در خروج را به دولت آمريکا نشان ميدهد. مسئله حفظ موقعيت ابر قدرت آمريکا است. مردم عراق دارند تاوان اين موقعيت را ميدهند، قرار است فردا مردم ايران قرباني اين نظم نوين شوند. جمهوري اسلامي بهانه است. چين و اروپا موضوع طرف اصلي اين کشمکش هستند.

اينکه جمهوري اسلامي با يک سابقه جنايتکارانه، در حاليکه در تب نفرت مردم ايران ميسوزد، محمل اين ماجرا شده است تنها يک مناسبت است. محمل اين بهانه گيري ميتوانست بوليوي، ونزوئلا، کوبا و يا هر کشور ديگري که آمريکا آن را "دوست" نميداند باشد. اين بهانه جويي از جمله ميتواند يقه دولت سوسياليستي آينده در ايران يا در هر جاي دنياي را هم بگيرد. ابعاد خود واقعه ابدا اين هياهو و اين ميليتاريسم را توجيه نميکند. براي آمريکا مساله اصلي تضمين موقعيت ابر قدرت يگانه در دنيائي است که به سرعت دارد تغيير ميکند. در قسمت بعد به محرکه هاي جمهوري اسلامي خواهيم پرداخت

۳ – ريشه هاي جنگ: محرکه هاي جمهوري اسلامي: بقا در مقابل دو دشمن

جمهوري اسلامي در اين کشمکش دو منفعت کاملا روشن را تعقيب ميکند. اول بقا در مقابل خطر حمله آمريکا و دوم بقا در مقابل جنبش سرنگوني. اولي محصول نظم نويني جهاني و سياست ضربه پيشگيرانه آمريکا و بويژه دنياي بعد از اشغال عراق است و دومي محصول شکست دو خرداد و عروج جنبش سرنگوني.

تلاش جمهوري اسلامي براي دست يابي به تکنولوژي هسته اي و قابليت دست يابي سريع اين دولت به سلاح هسته اي دريچه اي به تضادهاي بنيادي تري در جهان است که حملات نظامي آمريکا به عراق و اشغال کاملا بدون دليل و قلدر منشانه اين کشور با خود به ارمغان آورده است. قبل از حمله اخير آمريکا به عراق ما، به سهم خود، تاکيد کرديم که به عکس تصوري که ژورناليست ها و آکادميست هاي نوکر تبليغ ميکنند، حمله آمريکا به عراق و سياست ضربه پيشگيرانه دولت سوپر راست آمريکا نه تنها باعث کاهش سلاح هاي کشتار جمعي نميشود بلکه به عکس مبناي تلاش دولت هائي که، به هر دليل ارتجاعي يا آزاديخواهانه، آب شان با دولت آمريکا در يک جوب نميرود و يا حاظر به قبول نقش ژاندارمي آمريکا نيستند خواهد شد. اين اتفاق افتاده است.

بعد از اشغال عراق که با حتي با قوانين قرون وسطي و دوران استعمار قابل توجيه نيست. بعد از اينکه معلوم شد در مورد عراق از سازمان ملل کاري جز ايفاي نقش مهر لاستيکي بر عملکرد دولت افسار گسيخته سوپر راست آمريکا ساخته نيست، بعد از اينکه معلوم شد که نقش اصلي جنبش هاي سترون چپ ضد امپرياليست در غرب آبرو خريدن براي ارتجاعي ترين جريانات اسلامي، بيگانه کردن و دور کردن مردم شرافتمند و آزاديخواه از صف اعتراض به ميليتاريسم آمريکا است، بعد از نابودي کامل بنياد هاي مدني در جامعه عراق، کشتار چند صد هزار نفر از مردم عراق و تحقير روزمره آنها، ديناميسم و مکانيسم قابليت دفاع از خود در مقابل قلدر منشي کامل آمريکا در جهان تغيير کرده است.

هر دولتي که به هر دليلي سر تسليم به خواست هاي دولت آمريکا را نداشته باشد در مقابل سوال تامين ابزار و مکانيسم باز دارنده در مقابل آمريکا است. اين وضعيت کاملا جديدي در جهان است که گريبان دولت هاي ارتجاعي نظير جمهوري اسلامي و يا دولت هاي دمکرات منش تري مانند دولت ونزوئلا، برزيل، بوليوي و غيره را ميگيرد. مردم اين کشور ها صف کساني را تشکيل ميدهند که ميشود آنها را براي عبرت سايرين (چين، روسيه، اروپا و ...) به دار آويخت. درست مثل مردم عراق. در اين وضعيت اصل تنازع بقا براي دولت هائي که آمريکا آنها را "دوست خود نميداند" اين دولت ها را در مقابل مسئله تامين مکانيسم بازدارنده حمله آمريکا، در شرايط کنوني دنياي معاصر، قرار ميدهد.

در اين راستا جمهوري اسلامي براي بقاي خود در مقابل خطر با خاک يکسان کردن ايران توسط قدرت مهيب نظامي آمريکا به تکنولوژي هسته اي و قابليت بازدارندگي آن روي آورده است. اين تضادي است که سياست ضربه پيشگيرانه آمريکا در دنيا باز کرده است. اين دره عمقي است که سياست سلطه جويانه آمريکا کل دنيا را به آن فرو برده است. يا "دوست" آمريکا هستيد يا آمريکا، بدون دخالت نيروي زميني، با خاک يکسان تان ميکند. زندگيتان را سياه ميکند.

در اين موقعيت، بويژه در شرايطي که جمهوري اسلامي زير فشار نفرت مردم ايران دست و پا ميزند، براي عقب زدن امکان دخالت نظامي آمريکا، براي بقاي خود، به شيوه علني يا مخفي به تلاش براي مسلح شدن به سلاح هسته اي رو آورده است.

معلوم است و همگان ميدانند که خواست توقف غني سازي اورانيوم از طرف آمريکا و اصرار بر دست يابي به اين تکنولوژي توسط جمهوري اسلامي اساسا ابزار ناتوان کردن و يا قادر کردن جمهوري اسلامي در دست يابي به سلاح هسته اي و امکان باز داشتن آمريکا از اعمال فشار نظامي به رژيم اسلامي است. بحث بر سر ساختن اين سلاح ها و يا بکار گيري اين سلاح ها نيست، بحث بر سر خاصيت بازدارندگي (deterrent) نسبي آن در رابطه ميان جمهوري اسلامي و آمريکا است. در يک جمله جمهوري اسلامي امروز در دوران نظم نوين جهاني و سلطه سياست ضربه پيشگيرانه بر سياست خارجي آمريکا و در دنياي بعد از اشغال عراق، در غياب پايه توده اي سالهاي اول حاکميت خود، براي بقا نيازمند تکنولوژي هسته اي است. داستان توليد انرژي هسته اي تنها يک پوشش است.

از طرف ديگر اين مقاومت جمهوري اسلامي در مقابل آمريکا و جذابيت آن براي بخش وسيعي از خاورميانه انعکاس مسائل ديگري هم هستند. مهمترين اين مسائل اشغال عراق و تحقير و تباهي تام و تمام مردم در مقابل قلدري آمريکا از يک طرف و مسئله فلسطين و موقعيت برگزيده اسرائيل از طرف ديگر است.

اشغال عراق و فلسطين و ستمي که بر مردم اين دو کشور روا ميشود و موقعيت اسرائيل بعنوان يک قدرت اتمي که تماما مورد حمايت آمريکا است زخم و تحقيري است که اسلام سياسي از قبل آن تغذيه کرده است. اين تصوير که دولت جمهوري اسلامي در اين منطقه ميتواند اين حلقه پايان ناپذير تحقير و اين آپارتايد تکنولوژيک را بشکند تصويري است که اسلام سياسي و جمهوري اسلامي از آن براي بقاي خود و براي قدرت گيري خود استفاده ميکند.

با اشغال عراق و فرو رفتن آن به عمق يک تباهي همه جانبه ، دولت جمهوري اسلامي بعنوان دولت پيروز از اين جنگ بيرون آمده است. جنوب عراق تقريبا تماما در کنترل جمهوري اسلامي است. در وسط عراق جمهوري اسلامي دست دارد و مهمتر اينکه آمريکا را در اين باتلاق فرو برده است. جمهوري اسلامي، از ديد مردم اسلام زده منطقه، بعنوان کشوري که قلدري آمريکا را به ضد خودش تبديل کرده است موقعيت تحکيم يافته تري پيدا کرده است. جمهوري اسلامي، بعدا اشغال عراق و زمين گير شدن آمريکا، بعنوان يک قدرت نظامي و سياسي در منطقه به جلو صحنه رانده است.

دشمن دوم که جمهوري اسلامي قرار است در اين کشمکش عقب راند جنبش سرنگوني است. ما در موقعيت هاي ديگر به وضعيت جمهوري اسلامي، شکست دو خرداد، تبديل سرنگوني به بستر اصلي مبارزه عليه جمهوري اسلامي و همينطور پايه هاي عروج جريان احمدي نژاد را مورد بحث قرار داده ايم. در يک کلام جمهوري اسلامي در مقابل شکست آخرين امکان "تغيير از درون" توسط جريان دو خرداد، چکيده ارتجاع فشرده خود را در مقابل جامعه قرار داده است. تشنج نظامي ميان جمهوري اسلامي، نگاه داشتن ايران بر بستر يک رو در روئي نظامي با آمريکا به جمهوري اسلامي ميتواند فرصت حاشيه اي کردن جنبش سرنگوني را بدهد.

تشنج ميان آمريکا و ايران براي جمهوري اسلامي برکات خود را دارد. همانطور که در شرايطي که انقلاب ۵۷ هنوز در حال تپش ايران ميرفت تا در سال هاي دهه ٦۰ جمهوري اسلامي را به مصاف به طلبد، حمله عراق به ايران منشا "برکات" زيادي براي جمهوري اسلامي شد، امروز هم تشنج نظامي ميان جمهوري اسلامي و آمريکا و حمله نظامي اين کشور به ايران همان برکات را، در شرايط جديد، براي جمهوري اسلامي خواهد داشت.

پيچيدگي قضيه از اين واقعيت در مي آيد که چه در مورد حمله عراق به ايران و چه در اين مورد بحث بر سر حمله ايران به کشور ديگري و يا جنگ ميان جمهوري اسلامي با کشور ديگري نيست چنين سيري با مقاومت و مقابله مردم روبرو ميشود و براي جمهوري اسلامي خاصيت لازم را ندارد.

بحث بر سر حمله سر خود و قلدر منشانه دولت ديگري به ايران است که ميتواند اين خاصيت را داشته باشد. جمهوري اسلامي اميد دارد که با افزايش تشنج نظامي ميان خود و دولت آمريکا بر سر مسئله اي که ظاهرا و واقعاً حق هر دولتي است، خطر خارجي را بعنوان خطري مستقل از اراده خود برجسته کند و به عنوان نماينده امنيت، حيثيت، احترام و ثبات مردم در مقابل يک زور گوي خارجي ظاهر شود.

با توسل به خطر جنگ، صفوف دروني خود را منسجم کند، کل اجزاء نظام را حول اين خطر متحد کند، با توسل به ميليتاريزه کردن فضاي جامعه و تحريک احساسات ناسيوناليستي و مذهبي مردم، با ميليتاريزه، ناسيوناليستي و ميليتانت- اسلامي کردن فضاي کارخانه ها، محل هاي کار، مدارس و دانشگاه ها، خود را از زير تيغ جنبش سرنگوني بيرون ببرد. درست به همين دليل هميشه گفته ايم که اقدام نظامي آمريکا يا اسرائيل عليه جمهوري اسلامي بهترين خدمت به بقاي اين رژيم در مقابل مردم است. حمله نظامي آمريکا به جمهوري اسلامي شانس بقاي اين رژيم را به شدت افزايش ميدهد و مردم ايران و منطقه را براي مدت هاي طولاني به عمق يک تباهي کامل قرون وسطائي فرو خواهد برد.

در تمايز از رژيمي مانند طالبان، جمهوري اسلامي يک دولت و يک رژيم بورژوائي مستقر است که به وجود امنيت براي خود نياز دارد. اما در مقابل خطر سرنگوني خود؛ چه در توسط مردم و چه توسط آمريکا، از بردن جامعه به عمق تباهي اجتماعي سناريو سياه اِبا ندارد. تفاوت اينجا است که در سرنگوني رژيم توسط مردم امکان جلوگيري از پاشيدگي بنياد هاي زندگي مدني فراهم مي آيد، اما دخالت نظامي آمريکا به عکس با کنار زدن مردم، عراقيزه شدن ايران را تسهيل ميکند.

۴ - ريشه هاي جنگ- جنگ تروريست ها؟ از يک تحليل سياسي تا يک موضع ايدئولوژيک

حمله تروريستي ۱۱ سپتامبر و حمله متعاقب آمريکا به افغانستان تحت حاکميت طالبان جنگي ميان دو قطب تروريستي جهان يعني اسلام سياسي و تروريسم دولتي آمريکا بود. در همان حال بايد توجه کرد که پايه دادن چنين حکمي نه يک تحليل ايدئولوژيک بلکه يک واقعيت روشن سياسي است.

ضرب اول اسلام سياسي براي اولين بار در تاريخ جنگي جهان توانست با حمله تروريستي خود جنگ را به داخل کشور آمريکا بکشاند. هيچ دولت و نيروئي تاکنون نتوانسته است که جنگي را به خاک اصلي آمريکا بکشاند. حمله ۱۱ سپتامبر، يک حمله تروريستي بود. اما تروريستي بودن آن، خصلت نظامي و جنگي بودن اين حمله را تغيير نميدهد. اين حمله هم مثل اکثر حملات دولت ها، مثل حمله آمريکا به مردم عراق، کاملا تروريستي بود. اما بدون شک يک عمليات تعرض نظامي مستقيم اسلام سياسي به دولت آمريکا بود.

نفس حمله متقابل آمريکا به القاعده و افغانستان به همين دليل قابل محکوم کردن نبود. نميتوان دولتي را براي تلافي حمله نظامي به خود محکوم کرد. محکوميت "اتوماتيک" نفس حمله متقابل آمريکا تنها يک موضع از پيش ضد آمريکائي را نمايندگي ميکند و عملا نوعي سمپاتي، نوعي حق براي طالبان و القاعده قائل است.

اين محکوميت "اتوماتيک" موضع "چپ ضد امپرياليست" بود که همان موقع مورد نقد ما قرار گرفت. حمله ۱۱ سپتامبر و تعرض متعاقب آمريکا به افغانستان يک جنگ دو طرفه بود.

بعلاوه حمله نظامي آمريکا به افغانستان و سرنگوني رژيم طالبان زندگي مردم افغانستان را بدتر از نميکرد. از اين سر هم نميشد حمله به افغانستان و سرنگوني طالبان را محکوم کرد. اين جنگ، جنگ ما نبود اما در همان حال نميتوانستيم سرنگوني طالبان توسط آمريکا را محکوم کنيم. حمله آمريکا به افغانستان، در اين متن، مستقل از انگيزه دولت آمريکا، نميتوانست بر متن قلدري و سلطه طلبي آمريکا معني شود. در سياست جهاني اين اقدام در متن مقتضيات دفاع از خود آمريکا در مقابل يک اقدام تروريستي معني شد.

اما حمله آمريکا به عراق، چه در سال ۹۲ و چه در سال ۲۰۰۴، صرف نظر از اينکه حمله به اسلام سياسي نبود، محملي جز سلطه طلبي آمريکا نداشت و بعلاوه جز تباهي چيزي را براي مردم عراق به ارمغان مي آورد. دولت عراق نه به آمريکا حمله کرده بود و نه اصولا قصد چنين کاري را داشت. حمله آمريکا صاف و ساده براي تضمين موقعيت قدر قدرتي آمريکا در جهان معاصر بود.

تشخيص و تفکيک هر دو اين وجوه براي اتخاذ يک سياست کمونيستي و انساني حياتي است. رويداد هاي ۱۱ سپتامبر به بورژوازي آمريکا و آکادميست ها و ژورناليست هاي نوکر آنها اين امکان را داد که درست با تردستي در اين مورد هر اقدام نظامي آمريکا عليه هر دولت ديگري را با اين توسل به ۱۱ سپتامبر توجيه کنند. دنيا بعد از ۱۱ سپتامبر ديگر کليه قوانين اش براي آمريکا تغيير کرده بود.

در چپ، هم همين برداشت شکل گرفت. جرياني نظير رهبري جديد حزب کمونيست کارگري براي آن بعد از ۱۱ سپتامبر همه حملات آمريکا به کشورهاي ديگر، بخصوص در خاورميانه، به نوعي، ادامه ۱۱ سپتامبر و جنگ دو قطب تروريستي است، همين فشار راست جهاني را منعکس ميکنند.

اين عبارت پردازي چپ، مثل هميشه، يک موضع راست را نمايندگي ميکند. خاصيت اين عبارت پردازي دادن يک محمل تئوريک و سياسي به عدم محکوميت حملات آمريکا به اين کشور ها، قائل نشدن به ضرورت وجود يک سياست فعال در مقابل اين تعرض و بالاخره تعقيب نوعي "منفعت" يا حاصلي "بهتر از شرايط کنوني" در نتيجه حمله آمريکا به اين کشور ها است*.

۱۱ سپتامبر، علاوه بر دولت آمريکا و ژورناليست ها و آکادميست هاي نوکر، براي ناسيوناليسم مدرنيست و پر غربي ايران، چه نوع سلطنتي – جمهوري آن، و چه جناح چپ آن که در حزب کمونيست کارگري، مجالي ايجاد کرده است تا به طبع مدرنيسم و جنبه هاي ضد اسلامي جنبش شان هر نوع تعرض آمريکا به مردم اين منطقه را يا توجيه کنند يا از بر عمق ضد انساني بودن آن سايه بيندازند.

اگر اين لغزش جنبشي در همراه شدن در مورد عراق بسيار زمخت بود. در رابطه با جمهوري اسلامي ظريف تر است. مگر نه اين است که جمهوري اسلامي يک رژيم اسلام سياسي است؟ مگر نه اين است که جنگ، جنگ ميان دو دولتي است که يکي از سردستگان اسلام سياسي و ديگري سردسته تروريسم دولتي است؟

واقعيت اين است که جمهوري اسلامي يک رژيم جنايت کار است و يکي از سردستگان اسلام سياسي. اما بعکس مورد افغانستان، اولا جنگي که عليه جمهوري اسلامي در حال شکل گيري است در نتيجه حمله جمهوري اسلامي به دولت آمريکا نيست. ثانيا حمله يک جانبه آمريکا به جمهوري اسلامي ربطي به اسلاميت سياسي جمهوري اسلامي ندارد. جنگ با طلبان يک جنگ اسلام سياسي و تروريسم آمريکا بود. يکي به نيويورک حمله کرد ديگري به کابل. مورد ايران، مثل مورد عراق است. اين آمريکا است که در پي منافع خود يخه دولت جمهوري اسلامي را گرفته است. با همين بهانه آمريکا ميتواند فردا سراغ ونزوئلا، کوبا و يا حتي دولت آزاديخواه و يا سوسياليستي در ايران بيايد. به عکس مورد افغانستان، اينجا در هيچ سطحي اسلاميت سياسي در اين جنگ موضوع نيست. از اسلامي بودن دولت ايران استفاده تبليغي ميشود، اما فاکتوري که جنگ را ضروري کرده باشد نيست. جمهوري اسلامي به عکس طالبان دارد براي بقاي خود دست و پا ميزند.

واقعيت اين است که هر دولتي در منطقه که نوکر آمريکا نباشد با ميليتاريسم آمريکا در خليج فارس و با آنچه در عراق ميکند در تناقض قرار ميگيرد. اينکه اين تناقض را آمريکا جنگ عليه خود اعلام ميکند ديگر يک گردن کلفتي خالص و يک قلدري نظامي است. دولت سوسياليستي در ايران لابد از تلاشهاي حزب کمونيست کارگري عراق و يا کنگره آزادي عراق براي کوتاه کردن دست آمريکا از زندگي مردم حمايت ميکرد. در اين متن آمريکا ميتواند چنين اقدامي را جنگ عليه خود اعلام کند.

عدم تشخيص اين واقعيت ساده که اين جنگ، حمله سر خود يک طرف، دولت آمريکا، به ديگري، جمهوري اسلامي، است که هيچ بهانه و توجيه قانوني يا بين المللي ندارد، عملا تحليل سياسي از يک جنگ کنکرت (۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان) را به يک موضع ايدئولوژيک در مورد هر جنگي در منطقه تبديل ميکند.

با اين موضع اقدام نظامي کشورهائي نظير آمريکا يا اسرائيل عليه هر کشوري، که به نوعي بشود آن را اسلامي معرفي کرد، قابل توجيه ميشود. کشتار فلسطيني ها به بهانه نفوذ حماس جزو جدال اسلام سياسي و تروريسم آمريکا دسته بندي خواهد شد. اين نسخه توجيه "چپ" براي ناسيوناليسم پرو غرب در ايران است.

از اين موضع، در بهترين حالت، اغماض نسبت به نژاد پرستي اسرائيلي و آمريکائي عليه مردم کشورهاي اسلام زده در مي آيد. کسي که اين موضع را دارد در چهره کودک فلسطيني قبل از اينکه قرباني نژاد پرستي و تحقير چند ده ساله را ببيند، رنگ بوي حماس ميبيند و روي بر ميگردند. اين موضع تلطيف شده سياست غرب در مقابل انتخاب حماس در اسرائيل است. دارند مردم فلسطين را با گرسنگي و تحريم اقتصادي مجازات ميکنند. اين موضع با قيافه مغموم چپ روي از محکوم کردن اين فاجعه بر ميگردند. در بهترين حالت انتظار را در پيش ميگيرد. بيطرف ميماند!

۵ –بايد در انتظار چه بود؟

آيا جنگ حتمي است؟ "صاحب نظران" سياسي و ژورناليست هاي "محترم" و آکادميست هاي "شريف" همه در کار پيشگوئي در مورد قطعيت يا عدم قطعيت جنگ هستند. واقعيت اين است که خود اين پيشگوئي ها هم بخشي از جنگ و بخشي از جنگ رواني طرفين يا اطراف مختلف اين صف است.

آنچه که بطور قطعي در مورد اين جنگ ميتوان گفت پايه هائي است که آن را "ضروري" کرده است. گفتيم براي آمريکا حفظ موقعيت ابر قدرتي خود در جهان، در مقابل عروج اقتصادي چين، روسيه، اروپا، و بعد ها هند، با اتکا به نيروي نظامي قلب تپنده اين نياز و اين ضرورت است. قابليت قلدري دولت آمريکا بعد از اشغال عراق و شکل گيري باتلاقي که در آن گرفتار شده است زير سوال رفته است. آمريکا محتاج آن است که بر اين قابليت و بر اين اشتهاي باز هم وارد شدن در يک جنگ ديگري را مهر تاکيد مجدد بزند.

دست يابي و يا حتي قابليت دست يابي جمهوري اسلامي به سلاح هسته اي اين دولت را از دايره اعمال فشار نظامي آمريکا خارج ميکند. بعلاوه نمونه جمهوري اسلامي نمونه اي براي "ديگران" براي حفاظت خود در مقابل قلدري و سلطه جوئي نظامي آمريکا ميشود و سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا شکست ميخورد. مشکل است که دولت فعلي آمريکا، و در اين مورد خاص دولت اسرائيل، اين عقب نشيني را ساده بپذيرند.

همين واقعيت پايه تحرک دولت هاي اروپائي شده است. ترس از عکس العمل نظامي يک جانبه دولت آمريکا و اسرائيل عليه جمهوري اسلامي، که اروپا، چين و روسيه را دچار مخاطره اقتصادي خواهد ساخت، مبناي تحرک سياسي دولت هاي اروپائي شده است. دولت هاي اروپايي و دولت هاي منطقه خليج، به جز اسرائيل، دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي و حتي سلاح هسته اي را براي خود خطري بيشتر از وضعيت امروز نميبينند و اين را به صراحت اظهار کرده اند. آنچه براي اين دولت ها وخيم است نتيجه حمله يک جانبه آمريکا و اسرائيل به جمهوري اسلامي است. مبناي تمام مانور ها و موضع گيري اي دولت ها ترس از عمل نظامي آمريکا است. دولت آمريکا در مورد عراق نشان داد که اگر منفعت خود را در چنين تعرضي ببيند پابند هيچ قرار و مقرراتي نخواهد بود و يک جانبه، چه اروپا بخواهد و چه نخواهد اقدام خواهد کرد.

از طرف ديگر جمهوري اسلامي براي بقاي خود در مقابل خطر حمله نظامي آمريکا، که بعد از اشغال عراق به يک سياست رسمي آمريکا تبديل شده است، ناچار است مکانيسمي براي دفاع از خود بيابد. اين مکانيسم در شرايط کنوني دست يابي به تکنولوژي هسته اي و در شرايط لازم به ساختن سلاح هسته اي است. جمهوري اسلامي تنها در شرايطي از اين سياست دست برميدارد که تضمين لازم در مورد عدم دخالت نظامي آمريکا عليه خود را بدست بياورد. چنين تضميني در شرايط کنوني، که آمريکا ميتواند هر قرار داد و يا قانوني را زير پا بگذارد، به سختي قابل تصور است.

بعلاوه جمهوري اسلامي براي استفاده داخلي در مقابل جنبش سرنگوني به يک دوره تشنج و يک ضمانت در مقابل آمريکا محتاج است. کنار رفتن آمريکا از سياست تضعيف جمهوري اسلامي و يا اعمال فشار نظامي به آن موقعيت يک بخش جناح راست اپوزيسيون سرنگوني طلب ايران را به شدت تضعيف ميکند که ميتواند انعکاس مستقيمي در فضاي اعتراضي داشته باشد.

اما در کنار اين "ضروريات"، بايد به فاکتورهاي ديگري نيز که وقوع واقعي جنگ را براي طرفين اين ماجرا نامطلوب ميکند توجه کرد.

اين جنگ، جنگي نظير حمله آمريکا به عراق يا حتي افغانستان نيست. ايران کشور بسيار وسيع تر و با امکانات بسيار بيشتري است. آمريکا، لااقل فعلا، امکان اشغال نظامي ايران را ندارد. تمام استراتژيست هاي آمريکائي از راست سوپر افراطي تا ليبرال همه بر اين واقعيت تاکيد دارند. صورت مسئله براي آمريکا و اسرائيل فلج کردن نظامي و اقتصادي جمهوري اسلامي است. براي اين کار در تدارک بزرگترين بمباران تاريخ بشر هستند. بمباراني که قرار است ظرف چند روز کل تاسيسات نظامي، نيروگاه هاي هسته اي، زير بناي اقتصادي، راه ها، فرودگاه ها، راه آهن، کارخانجات، مراکز توليد برق، صنعت نفت، و مراکز تحقيقي ايران و غيره را نابود کند. بمباراني که محافظه کار ترين برآوردها تعداد کشته هاي آن را چند ده هزار نفر از مردم غير نظامي ايران ميدانند. هر عمليات کوچکتر از اين کل منطقه را به ضرر آمريکا تغيير خواهد داد. در چنين حالتي جمهوري اسلامي ممکن است به سرعت خود را به سلاح هسته اي مجهز کند و به قول معروف ديگر "غول از بطري بيرون بيايد". چنين سناريوئي شکست قطعي سياست آمريکا خواهد بود و نتايج آن به کلي غير قابل پيشبيني است.

اما بمباران وسيع ايران هم نه تنها موجب سرنگوني جمهوري اسلامي نخواهد شد بلکه تمام رژيم و بخش اعظم جنبش اسلام سياسي و همچنين ناسيوناليسم ايراني، که بعدا به آن خواهيم پرداخت، را پشت جمهوري اسلامي بسيج خواهد کرد. مردم را به استيصال براي نجات زندگي روزمره خود خواهد راند و جمهوري اسلامي را مستقر تر برجا خواهد گذاشت.

تنها يک ذهنيت بيمار اجتماعي يا ذهنيت يک دارودسته گانگستر سياسي ميتواند تصور کند که مردم مستأصل عليه جمهوري اسلامي قيام خواهند کرد. مورد عراق، چه قبل از اشغال و چه بعد از اشغال، بايد به هر ذهن کودني هم نتيجه استيصال در ابعاد اجتماعي را نشان داده باشد. به جز بخش کوچکي از ساده انديشان فاشيست در ميان ناسيوناليست هاي کرد، فارس، و عرب و سازمان هائي نظير مجاهدين که روزي سه وعده سقوط رژيم را وعده ميدهند، هيچ يک از تحليلگران و استراتژيست هاي دولت هاي غربي در مورد تقويت موقعيت دولت جمهوري اسلامي در مقابل جنبش سرنگوني در نتيجه اين جنگ شک ندارند.

تنها نيرو و امکان سياسي که آمريکا براي تضعيف جمهوري اسلامي روي زمين به آن اميد محدودي بسته است، جريانات ناسيوناليست کرد، ترک، عرب و گانگستر هاي سياسي و نيرو هائي نظير مجاهدين خلق است. اما اين نيروها فاقد امکان سرنگوني جمهوري اسلامي هستند و تنها نقشي که ميتوانند بازي عراقيزه کردن اوضاع ايران است. آمريکا ميخواهد به کمک اين نيروها در ايران شرايطي را براي جمهوري اسلامي فراهم کند که آمريکا امروز در عراق با آن مواجه است.

نتيجه چنين جنگي ويراني وسيع ايران، غير قابل حکومت شدن عراق براي آمريکا، باز شدن رسمي پاي طالبان و بن لادن به ايران، غير قابل حکومت شدن افغانستان براي آمريکا، نظامي شدن کامل خليج فارس و جهش قيمت نفت، خطر ورشکستگي اقتصاد اروپا و ژاپن ، راديو اکتيو شدن کل آبهاي خليج فارس براي مدت بسيار طولاني در صورت بکار افتادن نيروگاه بوشهر (که قرار است تابستان امسال بکار افتد) و بالاخره تقويت يک جمهوري اسلامي هار که تنها چند سال از دست يابي به سلاح هسته اي عقب افتاده است خواهد بود.

سوال اين است که آيا آمريکا و غرب ميخواهد چنين هزينه اي را به پردازند؟ همين هزينه سياسي و اقتصادي گزاف جنگ قطعيت آن را زير سوال برده است. هزينه بسيار زياد سياسي و اقتصادي اين جنگ براي آمريکا، موقعيت متزلزل اروپا، منفعت مستقيم چين و روسيه در جلوگيري از اين جنگ، امکان عروج جنبش ضد جنگ در غرب، عروج جنبش اعتراضي در ايران و ترس جمهوري اسلامي از تبديل شدن فضاي جنگي به فضائي عليه اعتراضي عليه جمهوري اسلامي، بويژه توسط طبقه کارگر و کمونيست ها، همه مکانيسم هائي هستند که سرعت تدارک جنگ را کاهش ميدهند .و ميتوانند طرفين را به قبول راه حل هاي مياني و سازش وادار کنند.

اما براي مردم و براي يک نيروي سياسي که منفعت خود را در هيچ جنبه و بُعدي نه با منافع جمهوري اسلامي و نه با منافع آمريکا مشترک نمي بيند شرط بندي در چنين قماري مرگبار است. در اين قمار هر ظرف که برنده شود مردم بازنده هستند. به عنوان يک حزب سياسي دخالت گر و اکتيو و بعنوان يک نيروي مدافع آزادي، برابري و ارزش هاي انساني در ايران ما نميتوانيم و نبايد به هيچ عنوان وارد شرط بندي بر سر قطعيت يا عدم قطعيت جنگ شويم. صحنه هنوز کاملا چيده نشده است و بازيگران هنوز تماما وارد صحنه نشده اند.

در صورت عدم دخالت آگاهانه و نقشه مند ما، اين کشمکش به هر نوع که تمام شود، چه جنگ شود و چه مصالحه و سازشي صورت گيرد موقعيت به ضرر مردم ايران و به ضرر جنبش سرنگوني و به نفع جمهوري اسلامي و جريانات فاشيست و قوم پرست خواهد چرخيد.

معني پيروزي آمريکا، ويراني ايران و خانه خرابي مردم ايران و همچنين تحميل قدر قدرتي مطلق دولت آمريکا بر همه جهان خواهد بود. پيروزي آمريکا در اين کشمکش امکان ادامه حيات هر دولت مخالف سياست هاي آمريکا، بويژه يک دولت آزاديخواه و يا سوسياليست، را در جهان بشدت محدود خواهد کرد. دنيا را به سمت يک بربريت بيسابقه عقب خواهد راند.

نتيجه پيروزي جمهوري اسلامي، انسجام صفوف دروني آن، ميليتاريزه کردن فضاي جامعه، سرکوب مخالفين و فعالين و رهبران سياسي و کارگري، در رفتن اين رژيم از زير تيغ جنبش سرنگوني است. حاصل چنين پيروزي تداوم و تعميق اختناق، فقر و سيه روزي کنوني براي مردم ايران است.

نتيجه سازش و مصالحه چيزي در ميان اين دو پيروزي براي دو طرف اين ماجرا است. اين مصالحه در هر حال باخت مردم ايران است. بايد اين مسابقه و اين کشمکش را قيچي کرد. هيچ يک از دو طرف اين ماجرا ما را نمايندگي نميکنند. بايد هر دو طرف را از صحنه بيرون کرد. بايد صحنه بازي را تغيير داد و اين مستلزم سرنگوني جمهوري اسلامي به زير پرچم منشور سرنگوني جمهوري اسلامي است که به آن خواهيم پرداخت. اما قبل از پرداختن به معاني و جنبه هاي مختلف اين تلاش بر متن اوضاع جنگي جديد لازم است در مورد موقعيت ناسيوناليست هاي مختلف در رابطه با اين کشمکش و جنگ احتمالي نيز اشاره اي بکنيم.

٦- جنگ و ناسيوناليسم

جنبش ناسيوناليستي ايران به دو صف متمايز تقسيم ميشود. ناسيوناليسم مدرنيست و پرو غرب ايران که امروز در مدار هاي دور يا نزديکي به دور رضا پهلوي و جريان مشروطه طلب ميگردند و جريان ناسيوناليسم عقب مانده، شرق زده، نيمه اسلامي، آل احمديست و ضد امپرياليست ايران که امروز بعد از "تجربه جمهوري اسلامي" و همکار آنها با آن در موقعيت دفاعي تر در حاشيه رژيم به زندگي ادامه ميدهد.

تحولات جهاني، شکست کامل اردوگاه شرق و از مينا رفتن کامل اتوريته و جذابيت آن در دهه آخر قرن گذشته و بالاخره شکست سياسي دو خرداد، بخش اعظم اين ناسيوناليسم عقب مانده و جهان سومي، آل احمديست، نيمه اسلامي و ضد امپرياليست را از گردش در مداري بدور جمهوري اسلامي و ايده ايران مستقل، صنعتي، جهان سومي به گردش در مدار دور جناح ديگر ناسيوناليسم يعني ناسيوناليسم مدرنيست پرو غرب پرتاب کرد.

چرخش جرياناتي نظير اکثريت، جمهوري خواهان و حتي بخش هاي باقي مانده از جبهه ملي به سمت برنامه ها، شعار ها و آرمانها جناح مدرنيست و غرب گراي ناسيوناليسم ايراني همچنين تغيير پايه اي سياست اينها در قبال نوع رابطه با غرب و با آمريکا در اين متن قابل فهم است.

آمريکا براي ناسيوناليسم پرو غرب ايران يک منشا قدرت و اميد بوده و هست. سياست جمهوري اسلامي در دست يابي به تکنولوژي هسته اي و تبديل صورت مسئله به يک "حق ملي"، ناسيوناليسم پرو غرب را در موقعيت دشواري قرار داده است. اين ناسيوناليسم که سنتا با ديد مثبتي به دخالت و فشار آمريکا به جمهوري اسلامي نگاه کرده است، امروز در مقابل فشار نظامي آمريکا بر سر مسئله اي که ظاهرا جنبه "حق ملي" يافته است و بر متن چشم انداز نابودي کل پايه هاي اقتصادي و صنعتي ايران در اثر حمله آمريکا اين ناسيوناليسم دچار تناقض شده است. نه ميتواند عليه کل سياست آمريکا به ايستد و نه ميتواند به حمايت از اين سياست روي آورد. يک موضع وسط را گرفته است: مخالفت با دخالت نظامي آمريکا و موافقت با ضرورت فشار سياسي به جمهوري اسلامي. اين ها صورت مسئله را از آمريکا پذيرفته اند در مورد راه حل اختلاف نظر دارند. فکر ميکنند در اين شرايط بايد آمريکا به فشار سياسي و ديپلماتيک و همچنين کمک به اپوزيسيون به پردازد. رضا پهلوي سر راست ترين نماينده اين خط و رهبري جديد حزب کمونيست کارگري گيج و گول ترين فرموله کننده آن.

ناسيوناليسم شرق زده، ضد امپرياليست و آل احمديست ايران که در محافل توده اي، نهضت آزادي، انجمن هاي اسلامي، و پاره اي از گروه هاي چپ، به عنوان اپوزيسيون طرفدار رژيم، هنوز به حيات خود ادامه ميدهند، طبعا در اين کشمکش با فاصله يا بي فاصله در کنار جمهوري اسلامي و "حق ملي" و عليه قلدري امپرياليستي آمريکا موضع گرفته اند.

بخش گيج و "منتظر الظهور" تر اپوزيسيون، نظير کومه له، وسط گيج ميخورند، منتظر اند تا ببينند چه ميشود، آيا فرجي باز ميشود؟ تا بعد يک سياست پراگماتيستي را در پيش گيرند.

اين صف بندي اما با بالا گرفتن تب جنگ و بخصوص با شروع خود جنگ به شدت به ضرر ناسيوناليسم پرو غرب و به نفع آن ناسيوناليسمي که ظاهرا از بنياد هاي زندگي صنعتي و اقتصادي در ايران و از "حق ملي" غني سازي اروانيوم دفاع ميکند تغيير ميکند. اين درست تغييري است که جمهوري اسلامي هم به آن اميد بسته است.

با شروع جنگ جريانات ناسيوناليسم پرو غرب در موقعيت دفاعي تر قرار ميگيرند و ضد جنگ تر ميشوند. يا بايد در کنار جمهوري اسلامي قرار گيرند (مثل دوره جنگ با عراق) و يا در کنار آمريکا قرار ميگيرند و در نتيجه مانند همتا هاي خود در عراق (علاوي و شرکا)، بعنوان شريک فاجعه اي که بر مردم حاکم شده است، منفور ميشوند. در هر حال حتي از اين سر حمله آمريکا به ايران بار ديگر مدرنيسم را در محضر عقب ماندگي و آل احمديسم بار ديگر قرباني ميکند.

در صف ناسيوناليست ها بايد به ناسيوناليسم کرد و دارو دسته هاي فاشيست ترک و عرب و غيره اشاره کرد. ناسيوناليسم کرد در اين جنگ فعلا تمام دخيل خود را، درست مثل همتاي عراق خود، به آمريکا بسته است. روياي رئيس جمهور، رئيس دولت و حاکم و ميليونر شدن در زير سياست آمريکا و بر درياي از خون و عرق و بيچارگي مردم دل اين ها غنج ميزند. اينها امروز وقيحانه تر از همه در اتاق دفتر هر مستخدم وزارت خارجه، سي آي ا، و ارتش آمريکا را براي حمايت و براي گرفتن پول و امکانات ميزنند. اينها متحدين طبيعي آمريکا در اين ماجراجوئي پليد هستند. پرچم موجه کردن و مشروعيت دادن به اينها پرچم فدراليسم است که امروز بر متن همين قطب بندي ها سياسي تقريبا به پرچم کل اپوزيسيون راست تبديل شده است. فدراليسم امروز بخشي از جنگ آمريکا، نه عليه جمهوريت اسلامي، بلکه جزئي از بمباران زندگي و خانه و کاشانه مردم به بهانه جمهوري اسلامي است و اين فاشيست ها و ناسيوناليست ها بمب اندازان کثيف اين سياست ضد انساني هستند.

اگر ناسيوناليسم کرد و فاشيسم کرد تلاش ميکند بر متن يک جنبش موجود ناسيوناليستي چنين نقشي را يفا کند، فاشيسم ترک و عرب و بلوچ و غيره تمام گانگستر سياسي هستند که راند اين جنبش و اين نيرو را از هيچ و پوچ و با اتکا به پول آمريکا و ترکيب حماقت و کوته بيني احزاب سياسي اپوزسيون ايران ميسازند.

مجاهدين خلق هم نيروئي است که بايد در اين ميان به آن پرداخت. نه به دليل اينکه جايگاهي در ميان مردم دارد. بعکس به دليل اين که نه تنها جايگاهي ندارد بلکه اشغال عراق و سرنگوني صدام حسين آنها را رسما به يک نيروي مسلح در خدمت آمريکا در آورده است. خارج از حمايت آمريکا مجاهدين موجوديتي نخواهند داشت. اگر رابطه مجاهدين خلق با دولت عراق ميتوانست يک رابطه مشروط و محدود باشد رابطه مجاهدين با آمريکا و سياستي که اين سازمان در مقابل آمريکا در پيچ گرفته و تبليغ علني آن براي حمله آمريکا به ايران موقعيت اين سازمان را تغيير داده است. مجاهدين تنها ميتوانند بعنوان بخشي از نيروهاي ويژه آمريکا وارد اين معادله شوند. اما طنز تلخ در اين است که اين بار هم مجاهدين، در هر سناريوئي که فعلا ممکن است، بازنده بيرون خواهند آمد. امکان تصرف هيچ گوشه اي از ايران در شرايط کنوني و بر متن داده هاي سياست کنوني آمريکا، براي نيروئي مانند مجاهدين وجود ندارد. مجاهد ممکن آخرين قرباني اين جنگ باشد اما قطعا در صف پيروزمندان قرار نخواهد گرفت.

۷ - جنگ و استيصال سياسي

در اواخر دوره حکومت پهلوي، که ظاهرا همه تلاشهاي جريانات سياسي به بن بست رسيده بود. در شرايطي که ظاهرا همه نيروهاي سياسي شکست خورده بودند و شاه مالک بي رقيب بود، استيصال، روي آوري به مخدر، و موزيک مخدر سنتي ايراني بالا گرفته بود. ظاهرا ديگر راهي براي شکست شاه وجود نداشت. استيصال سياسي فعالين سرخورده را به تعقيب بيماري ها و سالهاي باقي مانده عمر شاه کشانده بود! ديگر بحث بسياري از محافل اين بود که "اين بابا کي ميميره؟"

همين نوع استيصال امروز هم در ايران قابل مشاهده است. شکست دو خرداد، ناتواني اپوزيسيون راست در رهبري جنبش سرنگوني در کنار تحولات حزب کمونيست کارگري و تبديل آن به دنبالچه تلويزيوني ميليتانت اپوزيسيون راست و تقليل رهبري سياسي به هنرپيشگي درجه دوم سياسي جنبش سرنگوني را در يک بلاتکليفي قرار داده است که همراه با عروج جريان احمدي نژاد به استيصال سياسي دامن زده است.

اين استيصال ميتواند منجر توقع نوعي "فرج" در نتيجه حمله آمريکا و دوختن چشم اميد به نوعي منفعت و يا حاصل مثبت از دخالت نظامي آمريکا شود. اين استيصال با خود انفعال و انتظار ظهور امام بوش را خواهد آورد که اتفاقا بيشتر ميتواند دامن فعالين و رهبران سياسي و اجتماعي را بگيرد و در نتيجه دامنه اثر آن بسيار مخرب تر خواهد بود و بايد آگاهانه به جدال با آن رفت.

***

همه اين امکانات و مسير ها در صورتي طي خواهد شد که ما، طبقه کارگر ايران و بشريت متمدن نتواند اين سير، اين کشمکش را قيچي کند. اما اميد درست اينجا است که چنين روزنه و چنين امکاني وجود دارد. قسمت آخر اين نوشته به مشخصات اين روزنه و امکانات ما در تغيير اين وضع معطوف خواهد بود.

 

۸ - مباني يک سياست کمونيستي در قبال اين جنگ

قبل از پرداختن به وظايف ما در قبال اين جنگ و در اين دوره بايد به چند پايه اصلي سياست کمونيستي اشاره کنيم:

الف - مسئله محوري کماکان سرنگوني جمهوري اسلامي است

مسئله محوري براي ما سرنگوني فوري جمهوري اسلامي و برقراري نظام سوسياليستي است. سياست ما کماکان همان است که در برنامه ما، در بحث انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها و در منشور سرنگوني جمهوري اسلامي منعکس است. تحت هيچ شرايطي ما با جمهوري اسلامي هيچ منفعت مشترکي در هيچ زمينه اي نداريم در نتيجه آن اين هدف و اين مسئله محوري جنبش ما تابع و يا جنبه فرعي پيدا کند. بعکس جناح هاي مختلف جنبش ناسيوناليستي، جناح هاي مختلف جريان اسلامي و همينطور جريانات اپورتونيست که در مقاطعي از سر ميهن پرستي با جمهوري اسلامي و يا باهم منافع مشترکي پيدا ميکنند و رسما يا عملا در کنار هم قرار ميگيرند، حزب ما تا سرنگوني جمهوري اسلامي و استقرار دولت سوسياليستي تغييري در هدف بلاواسطه و فوري خود به وجود نمي آورد.

نه دفاع از ميهن در مقابل حمله خارجي و نه تماميت ارضي و نه هيچ رويداد ديگري ما را در کنار جمهوري سلامي يا در موقعيت مماشات با آن نگاه نميدارد. رويدادهاي جامعه تنها شرايط فعاليت ما را تغيير ميدهند.

اگر آمريکا حمله کند، يا دماوند آتش فشان کند، يا زمين لرزه شود و يا هر چيز ديگري تنها شرايط فعاليت ما تغيير ميکند نه خود اين فعاليت و هدفي که تعقيب ميکنيم. رويدادها و تحولات اجتماعي يا فعاليت ما را مشکل تر ميکنند و يا اين فعاليت را ساده تر مينمايند.

مبناي سياست عملي ما در هر حال فعاليت بسيار اکتيو، نقشه مند براي تصرف قدرت سياسي و سازماندهي انقلاب سوسياليستي است. اين هدف مستلزم قدرتمند شدن، متحد کردن مردم و تغيير تناسب قوا به نفع طبقه کارگر و انقلاب سوسياليستي و بطور اخص موقعيت حزب است. اين سياست ما، بعنوان يک حزب سياسي، و نه يک گروه همياري اجتماعي، در متن حمله عراق به ايران در سال ۵۹، حمله آينده آمريکا به ايران، زلزله بم، زلزله خوزستان، اول مه ها، اعتراضات مختلف و غيره بوده و هست.

حمله آمريکا به ايران شرايط فعاليت ما، و همينطور زندگي مردم، را بسيار پيچيده و مشکل تر ميکند. پاشيدن بنيادهاي زندگي مدني، دامن گرفتن استيصال در ميان مردم، عروج ناسيوناليسم و ميهن پرستي و ديگر نتايج اين جنگ مستقيما به ضرر مردم؛ به ضرر ما و به نفع ناسيوناليست هاي مختلف، جمهوري اسلامي و دارو دسته هاي گانگستر سياسي است.

اما در هر حال اين شرايط کار ماست. هنر يک حزب کمونيستي و يک جريان لنينيست و يا حکمتيست اين است که بر متن پيچيده ترين و دشوار ترين شرايط اولا هدف خود را گم نکند و ثانيا خلاقانه ترين ابتکارات و تاکتيک ها را براي سرنگوني جمهوري اسلامي و تصرف قدرت سياسي را بکار گيرد. اگر تز "تحليل مشخص از شرايط مشخص" معنائي داشته باشد اين معني است. تاکتيک "مشخص" براي سرنگوني جمهوري اسلامي و تصرف قدرت سياسي در شرايط "مشخص". حمله آمريکا به ايران هم درست همين نقش را دارد. ما بايد در ايران در متن اين جنگ يک سياست تبليغي و مهمتر از آن يک سياست عملي بسيار فعال و ميليتانت عليه جمهوري اسلامي را تعقيب کنيم. دامن زدن به جنبش ضد جنگ در ايران اگر بر متن سياست عمومي سرنگوني جمهوري اسلامي و کوتاه کردن دست آن از زندگي مردم، و تغيير تناسب قوا به نفع جنبش ما نباشد، عملا همراهي با سياست ناسيوناليسم راست و دولت آمريکا خواهد بود.

فعاليت ما در ايران يک رکن دارد. سرنگوني جمهوري اسلامي و انقلاب سوسياليستي. همين. هر تاکتيک و اقدامي بايد بر اين متن معني درست بدهد.

همانطور که هدف بلاواسطه احزاب کمونيست و آزاديخواه در خارج از ايران با چنين حزبي در ايران متفاوت است، نقش و وظيفه اي که مردم در ايران و در خارج از ايران دارند هم متفاوت است. در خارج کشور هدف ممانعت از حمله آمريکا به ايران، تعرض به دولت هاي اروپائي و آمريکا است. در ايران هدف اصلي جمهوري اسلامي است.

تشخيص اين دو موقعيت مهم است. نتواني در تشخيص اين واقعيت آزاديخواهان و طبقه کارگر اروپا را به همراهي با دولت هاي خودي در مقابل جمهوري اسلامي و در ايران به همراهي با دولت خودي در مقابل خطر خارجي ميکشاند.در جنگ ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ آمريکا عليه عراق، اين وضعيت چپ عراق و جنبش ضد جنگ را دچار اغتشاشي عميق سياسي کرد.

براي مردم در ايران لولاي دخالت در اين اوضاع سرنگوني جمهوري اسلامي است و براي مردم در خارج از ايران محمل دخالت جلوگيري از حمله آمريکا به ايران و سرنگوني دولت هاي خودشان است. در ايران مردم کنترلي بر سياست آمريکا ندارند و در خارج مردم کنترلي بر سياست جمهوري اسلامي ندارند. سياست فعال و اکتيو بايد اين توانائي ها و ناتواني ها را به رسميت بشناسد. تبديل کردن آمريکا به مسئله اصلي در ايران و يا تبديل جمهوري اسلامي به محور در خارج از ايران بازي در ميدان ناسيوناليست ها و آمريکا از و يا بازي در ميدان جمهوري اسلامي است. و در هر حال مردم را از مکان دخالت محروم ميکند.

به تبع اين واقعيت نقش ما در خارج کشور و در داخل کشور هم متفاوت است و سياست ما در اين دو جغرافياي سياسي فرق ميکند.

سياست هاي راست و نيمه راست مستقيم يا غير مستقيم جنگ يا فشار آمريکا را به نفع خود ميداند. گفتيم اينها هيچکدام امروز و در متن شرايط کنوني جرات طرفداري از جنگ را ندارند در نتيجه به سنگر مخالف با حمله آمريکا به ايران و توافق با فشار سياسي به جمهوري اسلامي، در متن اين اوضاع، هستند. اين پرچم همه اردوي ناسيوناليسم مدرنيست طرفدار غرب، از جريان سلطنت طلب تا رهبري جديد حزب کمونيست کارگري است. اينها جنگ طلب هاي خجول اند.

مسئله جمهوري اسلامي را تنها مردم ايران بايد حل کنند. تناقض پايه اي منافع مردم و بخصوص طبقه کارگر با هر نوع دخالت نظامي و سياسي آمريکا در اين اوضاع جهاني را بايد وسيعا افشا کرد. بايد يک جبهه محکم سياسي عليه جنگ طلبي، گردنه بگيري آمريکا و براي دفاع از مردم را بوجود آورد. نمونه برخورد درست به اين مسئله را بايد در سياست ما در جنگ خليج در سال ۱۹۹۱ و رويدادهاي بعدي آن در کردستان عراق است که خوانندگان را به مطالعه اسناد آن دعوت ميکنم.

ب - لنگر و قطب نما در سياست کمونيستي

مبناي جهت گيري ما در اين نزاع تعيين تضاد اصلي يا فرعي، تعيين امپرياليست و ضد امپرياليست، تقابل ترقي خواهي و ارتجاع، استقلال و تماميت ارضي ايران، يا نفس سرنگوني جمهوري اسلامي به هر شکل (مثلا به کمک آمريکا)، دفاع از عِـرق ملي در دست يابي به تکنولوژي هسته اي، ميهن پرستي و يا جانبداري از اين يا آن طرف حقوقي قضيه و موضوعاتي از اين دست نيست.

ما بعنوان يک حزب کمونيست و انترناسيوناليست، بعنوان بخشي از جنبش طبقه کارگر اهداف اجتماعي و سياسي معلومي داريم. اينجا زندگي و آينده تودههاي وسيع مردم زحمتکش دارد رقم زده ميشود. اينجا دارد سرنوشت طبقه کارگر و مردمي که در حال راست کردن کمر در زير بار جمهوري اسلامي و سرنگون کردن آن براي ايجاد يک دنياي بهتر هستند، تعيين ميشود. دارد در مورد سرنوشت ميليونها انسان و چندين نسل از مردم اين جامعه تعيين تکليف ميشود.

دنياي معاصر دارد از اين طريق قالب خود را براي يک دوره معلوم ميکند و دنيائي که تنها دولت ها و جوامع موجود نيستند که بايد در آن زندگي کنند بلکه بعلاوه جامعه و دولت سوسياليستي ما در متن آن زاده ميشود و بايد بتواند به حيات خود ادامه دهد. ما در همه اينها ذي نفع هستيم. قطب نماي ما در اين مورد، مثل همه موارد ديگر اين منافع بسيار روشن و کنکرت است.

حمله نظامي به ايران يا محاصره اقتصادي آن مستقيما حمله به مردم ايران و حمله به اين منافع است. چنين حمله اي نه تنها بنياد هاي تباهي فيزيکي و اجتماعي وسيعي را به مردم ايران تحميل ميکند، بلکه بهترين خدمت به بقاي رژيم جمهوري اسلامي در مقابل مردم ايران است. آمريکا ميرود تا در پي منافع امپرياليستي ويژهاي يک جنگ خونبار را به مردم منطقه و بويژه به مردم ايران تحميل کند. ما اين جنگطلبي و اين گردنه بگيري روز روشن را محکوم ميکنيم. مسئله قرار داد منع گسترش سلاح هاي هسته اي هرچه که باشد، امروز اين منفعت و فقط اين منفعت آمريکا است که دنيا را با کابوس يک تراژدي انساني ديگر، در ابعادي حتي وسيعتر از آنچه آمريکا تاکنون به دنيا تحميل کرده، روبرو ساخته است. اين سياست ادامه سياست اشغال عراق و قرق کردن خليج فارس و درياي سرخ را بعنوان آشکار ترين نوع قدرت نمايي امپرياليستي است و ما آن را محکوم ميکنيم. اينها اول نيروي شان را مي آورند مملکت ها را اشغال ميکنند، مردم را به خاک سياه مي نشانند و بعد اجازهاش را از سازمان ملل شان ميگيرند. دنيا ژاندارم نميخواهد. بايد جلوي اين ايستاد.

امروز آن واقعيتي که هر کس بايد در قبال آن موضع بگيرد، موافقت يا مخالفت با دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي نيست. مساله اصلي دور نمائي است که آمريکا براي تامين هژموني بينالمللي در برابر خود ميبيند و حاضر است به اين منظور ميليونها نفر را در جنگي که زندگي چند نسل را تباه خواهد ساخت قرباني کند. پردهپوشي اين واقعيت و خم شدن روي مساله هسته اي تسليم به اين دور نماي امپرياليستي و تبديل شدن به مهرهاي در جنگ تبليغاتي آمريکا است.

براي توده مردمي که زندگي و هستيشان دارد در اين ميان به بازي گرفته ميشود فقط يک سير مطلوب وجود دارد. بايد به هر قيمت از جنگي که در شرف وقوع است جلوگيري شود. بايد دولت آمريکا و متفقينش از راه انداختن اين کشتار منصرف شوند. هيچيک از مسائل مطروحه در اين بحران نميتواند توجيهي براي اين فاجعه باشد.

پ - قرار داد منع گسترش سلاح هاي هسته اي و حمله آمريکا به ايران

ما عدم رعايت قرارداد منع گسترش سلاح هاي هسته اي از طرف هيچ کس را محکوم نمي کنيم. ما نه مدافع اين قرار داد هستيم و نه پاي آن امضاء گذاشته ايم و بطور دائم خود را در تناقض با کلوب صاحبان کنوني سلاح هسته اي و باج بگيري و گردنه بگيري آنها مي يابيم. حقوق بينالمللي موجود اساسا براي تنظيم مناسبات دولتهاي سرمايهداري وضع شده و اجرا و يا نقض آنهم تمجيد و يا تقبيحي را از جانب ما ايجاب نميکند. عدم دسترسي هر کشوري به سلاح هسته اي، در حاليکه داشتن اين سلاح ها براي همه دولت ها ممنوع نشده و دول دارنده اين سلاح ها و بويژه آمريکا در حال توسعه، گسترش و مهلک تر کردن آنها است، از نظر ما قدوسيتي ندارد. تفکيک حق داشتن و نداشتن چنين سلاح هائي به دوستان و غير دوستان آمريکا براي ما مبناي تشخيص حق نيست. نميشود با سه استاندارد سراغ دنيا رفت.

۹ - وظايف ما

بر متن همه آنچه که گفته شد، در ايران همزمان دو سوال در مقابل ما قرار ميگيرد. اول اينکه به چه شيوه ميتوان از جنبش سرنگوني در مقابل اين تعرض مستقيم دفاع کرد. و دوم، اين اوضاع سياسي چگونه بايد به تحکيم و رشد حزب، به عنوان محمل اتحاد و همبستگي طبقه کارگر، و مردم علي العموم، و نزديک کردن آن به قدرت سياسي کمک کرد

بايد مجددا تاکيد کنيم که محورهاي فعاليت ما همان است که در بحث انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها مورد تاکيد قرار گرفت است. به اين معني که محور هائي که در آن نوشته مطرح کرديم بايد امروز در متن اوضاع جديد و بخصوص اگر جنگ در بگيرد، به دست گرفته شود.

در آن بحث گفتيم که محور هاي حياتي براي فعاليت کمونيست ها در اين دوره عبارتند از:

۱ - سازماندهي مقاومت در مقابل سناريو سياه: که بويژه بر بحث کنترل محله و اهميت گارد آزادي تاکيد کرديم،

۲ - کردستان دروازه قدرت است: کردستان بايد به تصرف سياسي و سازماني کمونيست ها در آيد. اينجا جائي است که حزب توده اي مسلح بلاواسطه و بلا فاصله معني پيدا ميکند.

۳ - متحد کردن و سازمان دهي طبقه کارگر و زحمتکشان و تهيدستان در مقابل بيکاري و خطر فلاکت

۴ -ايجاد يک صف بندي ميليتانت و انقلابي در مقابل جمهوري اسلامي براي دفاع از آزادي هاي سياسي و دفاع از برابري، بويژه برابري حقوق زن و مرد.

۵ - تامين هژموني فکري در چپ و در جامعه: دفاع از مارکسيسم، متمايز کردن مجدد کمونيسم دخالت گر و اجتماعي و واقعا کمونيست در مقابل ناسيوناليسم، اپورتونيسم و ناسيوناليسم چپ.

بر اين متن بايد در وهله اول در مقابل جنگ و در وهله دوم در صورت وقوع جنگ، در رابطه با خود جنگ، يک سياست بشدت فعال را در پيش گرفت.

الف - وظايف تبليغي و سياسي عمومي ما:

۱ - مخالفت با جنگ و هر دو طرف اين جنگ. بايد صبورانه و جسورانه اهداف واقعي هر دو طرف اين جنگ را براي طبقه کارگر و مردم افشا کنيم. بايد تبيين جريان اسلامي و ناسيوناليست هاي ضد امپرياليست شرق زده و همينطور ناسيوناليسم طرفدار غرب را بطور زنده، عميق و روزمره افشا کرد. بويژه بايد سياست ها و جريانات زير را افشا و ايزوله کرد:

- گرايشات و جرياناتي که در برخورد به خطر جنگ و يا متعاقب آن در صورت وقوع جنگ، پرولتاريا و مردم را به حمايت از رژيم جمهوري اسلامي، حمايت از جناحي از آن و يا هر نوع مماشات با آن دعوت ميکنند، افشاي مضمون پوچ، ارتجاعي و رياکارانه سياست ها و شعار هاي ميهن پرستانه و ناسيوناليستي جمهوري اسلامي و جريانات ناسيوناليستي.

- جرياناتي که صرفا مبارزه با رژيم کنوني را تبليغ ميکنند. جرياناتي که هويت آنها تنها "ضد رژيمي" است و با سرنگوني طلبي ناسيوناليسم طرفدار غرب به کمک آمريکا يا با ويران کردن کل بنياد هاي زندگي مدني در ايران مرزي ندارند. جرياناتي که سياست هاي امپرياليستي و نظم نويني که پشت جنگ است را ناديده ميگيرند، اين جنگ را به نوعي مثبت، داري خير براي جنبش خود ارزيابي ميکنند، و عملا از آمريکا طرفداري ميکنند و يا با آن سياست مماشات جويانه اي دارند.

- جرياناتي که از سر استيصال سياسي چشم به فـَـــَرج آمريکا دوخته اند و عملا سياست انتظار در تبليغ ميکنند.

- جرياناتي که بي تفاوتي و يا پاسيفيسم را در برخورد با اين جنگ را، با اين بهانه که اين جنگ به پرولتاريا مربوط نيست، تبليغ مينمايند،

ب - سياست فعال در قبال جمهوري اسلامي

بايد متوجه بود که سرنوشت تحولات سياسي ايران را تنها حجم تبليغات و تعداد ساعات برنامه تلويزيون ما تعيين نميکند. دار تاريخ هيچ گوينده خوش صحبت راديوئي يا تلويزيوني انقلاب نکرده است. سرنوشت جامعه را بيش از هر چيز قدرت ما، قدرت مردم متشکل و متحد شده به دور سياست کمونيستي ما، تعيين ميکند.

همانطور که اشاره شد اوضاع جنگي، و بخصوص شروع جنگ، شرايط فعاليت ما را تغيير ميدهد. سياست ما نه بر مبناي ترساندن مردم، بلکه بر مبناي تلاش براي آگاه کردن، متحد کردن و متشکل کردن آنها روي زمين سفت است. در اين راستا کل فعاليت عملي ما بايد معطوف به خنثي کردن جمهوري اسلامي، تغيير تناسب قوا به نفع جنبش و حزب ما و در آوردن قدرت از دست جمهوري اسلامي و جريانات ارتجاعي باشد. بر اين اساس وظايف زير برجسته ميشوند:

۱ - تهييج و سازماندهي طبقه کارگر و مردم انقلابي عليه ميليتاريزه کردن فضاي جامعه توسط جمهوري اسلامي، نظامي کردن فضاي کارخانه ها و محل هاي کار، محلات و شهرها و روستا ها، مدارس و دانشگاه ها و سرکوب آزادي هاي سياسي و اجبار به کار تحت شرايط وحشيانه تر از شرايط فعلي. تهييج و سازماندهي دفاع از آزاديهاي دمکراتيک به عنوان زمينه ضروري بسيج تودهاي عليه جمهوري اسلامي.

۲ - کنترل محلات – قدرتمند کردن مردم. بخصوص در صورت عروج فضاي جنگي و شروع جنگ، تبليغ و تلاش براي ايجاد کميته ها و نهاد هاي دفاع از خود در بمباران و در مقابل رژيم، براي امداد رساني. خارج کردن کنترل از دست رژيم و نهاد هاي آن و استقرار نهاد هاي حزبي و غير حزبي بعنوان آلترناتيو نهاد هاي رژيم. مصادره کليه اموال رژيم، مساجد، تکايا، حوزه هاي علميه، ارگانهاي دولتي، به نفع مردم، اعلام مفاد منشور سرنگوني به عنوان قانون حاکم.

۳ - تهييج در مورد تسليح مستقل مردم و لزوم مسلح بودن دائمي مردم و سازمانهاي انقلابي به گرد واحد هاي گارد آزادي. تسريع در ايجاد واحد هاي گارد آزادي در کردستان و در خارج از کردستان، تهييج مردم در مورد اهميت پيوستن به واحد هاي گارد آزادي و در آوردن تدريجي يا فوري کنترل کارخانه، محله، دانشگاه و مدرسه از دست جمهوري اسلامي. تهييج در مورد ضرورت تصرف پادگان ها، انبارهاي اسلحه و مراکز نيروهاي رژيم براي تامين اسلحه مورد نياز. اجراي اين سياست در عمل. سازمان و واحد هاي گارد آزادي در اين زمينه نقش تعيين کننده دارند.

۴ - تشکيل سريع هسته هاي انقلابي يا واحد هاي گارد آزادي در ارتش و نيروهاي مسلح رژيم با اين هدف که در صورت جنگ بتوان نيروي دستگاه سرکوب رژيم را فلج کرد و آن را عليه رژيم بکار انداخت. با شروع جنگ شعار ما در آوردن قدرت از دست جمهوري اسلامي است. تفنگ ها بايد عليه جمهوري اسلامي، عليه همه نيروهاي سناريو سياه و کساني که مردم، زندگي مردم، آزادي آنها، نهاد هاي توده اي و انقلابي را مورد تعرض قرار ميدهند برگردد.

۵ - ايجاد آمادگي براي دفاع در قابل اشغال هر منطقه توسط آمريکا، نيروهاي وابسته به آن و يا جرياناتي که ميخواهند خود را به مردم تحميل کنند.

٦ - بدون وجود سازمان حزب در روي زمين سفت در داخل و بدون وجود مراکز رهبري کمونيستي انجام اين فعل و انفعال در جامع ممکن نيست. در نتيجه بايد در پروسه ايجاد کميته هاي کمونيستي در داخل کشور تعجيل کرد.

۷ - ما بايد تضمين کنيم که در هر تلاطمي چه در نتيجه تحريکات سياسي آمريکا و چه اقدام نظامي آن ميتوانيم مردم کردستان در شهرهاي اصلي را، همانطور که در برنامه عمل ما آمده است، قادر به دفاع از خود کنيم. ما بايد در مقابل ناسيوناليست ها که از مرز سرازير خواهند شد، از داخل شهر ها بجوشيم. کردستان يکي از نقاط بسيار مهم در قدرت کمونيست ها است. اين قدرت را تنها ما ميتوانيم تامين کنيم. بايد تضمين کنيم که کردستان را به سنگر کمونيسم و آزادي خواهي تبديل ميکنيم.

۸ - ايجاد کميته هاي کمونيستي کارخانه، بسيج و متشکل کردن کارگران عليه بيکاري، فلاکت و به ميدان کشيدن کارگران مراکز کليدي (نفت و غيره) به عنوان يک اهرم تعيين کننده در تعيين تکليف اوضاع

۹ - با هر درجه ميليتاريزه شدن فضا، بي گمان رژيم براي نجات خود از دست مردم به ارعاب و تعرض وسيع تر به آزادي هاي سياسي، دستگيري و حتي اعدام و سر به نيست کردن رهبران کارگري، کمونيستي و فعالين سياسي خواهد زد. ما بايد در اين دوره خطير مانع از دسترسي رژيم به اين فعالين و رهبران شويم. بايد نسبت به مسئله امنيت اين فعالين و رهبران، هم حزب و هم خود شبکه هاي کارگري و کمونيستي را در يک آماده باش کامل نگاه داريم. امروز، روز تن دادن ساده به زندان جمهوري اسلامي نيست. هوشياري دائم، غير قابل دسترس بودن اين فعالين و رهبران براي جمهوري اسلامي و قابليت ما در دادن حفاظت موقت يا طولاني به آنها شرط اساسي خروج سالم آنها از اين اوضاع است.

پ - سياست ما در خارج کشور

بايد بر اين واقعيت آگاه بود که حزب ما فاقد امکان سازماندهي جامعه اروپائي عليه اين جنگ است. ما قطعا ميتوانيم در اين زمينه نقش بازي کنيم و سهمي، حتي مهم، ايفا کنيم. اما گذاشتن وظيفه بسيج مردم انگليس بر عهده تشکيلات بريتانياي حزب ما غير واقعي و خود فريبانه است. اين کار وظيفه کمونيست ها و آزاديخواهان اين کشورها و وظيفه طبقه کارگر آن است.

ما در خارج سياست تبليغي عمومي خود را تعقيب ميکنيم. اما به عنوان يک پايه سياست انترناسيوناليستي و فعال خواستار به ميدان آمدن طبقه کارگر، ممانعت از جنگ و در صورت شروع جنگ فلج کردن دولت خودي و سرنگوني آن هستيم.

تنها با سازمان دادن تظاهرات عليه جنگ، با همه اهميت و ضرورت آن، نميتوان مانع از جنگ شد. قدرت ما، قدرت طبقه ما، اساسا در متوقف کردن چرخ جامعه است. تجربه عراق اين را نشان ميدهد. بايد بورژوازي را فلج کرد و اين کار مردم و قبل از هر کس طبقه کارگر اروپا و آمريکا است. قناعت به تظاهرات و محدود ماندن به آن دريچه نجاتي است که بورژوازي به کمک چپ حاشيه اي و اپورتونيسم جريانات سنديکاليست در مقابل مردم گذاشته است. اين فريب است. بايد در مقابل اين فريب ايستاد. نبايد به اين افق تن داد.

بايد زنگ در کارخانه ها و محافل کمونيستي و کارگري را با خواست توقف همه چرخ هاي توليد، با خواست برگرداندن تفنگ به سوي دولت خودي را به صدا در آورد. ما بايد مردم، و به خصوص طبقه کارگر در آمريکا و اروپا را به ميدان فرا بخوانيم. بايد به کمونيست ها، چپ ها و آزاديخواهان اين کشور ها از اين سر فشار وارد کنيم.

ما بايد اعلام کنيم که در صورت جنگ سرنگوني دولت خودي تنها وظيفه طبقه کارگر و مردم ايران نيست. اين وظيفه سربازان و طبقه کارگر هر کشور اين است که لوله تفنگ را به سمت دولت خود برگرداند. بايد اپورتونيسم چپ سنتي، سنديکاليسم و جريانات سوسيال دمکراسي را افشا کرد. اين بخشي از تلاش براي بيرون آوردن طبقه کارگر از زير سيطره اين جريانات نوکر بورژوازي است. چه امروز و چه فرداي انقلاب سوسياليستي ما به اين طبقه کارگر نياز حياتي داريم.

سياست عملي ما در قبال تظاهرات هاي ضد جنگ در خارج کشور قبلا در نشريه کمونيست منتشر شده است. که رئوس آن را اينجا مجددا درج ميکنيم:

براي مقابله با خطر حمله آمريکا به ايران بايد توده هرچه وسيعتري از انسان هاي شرافتمند و آزاديخواه را در خارج کشور حول خواست ساده نه به جنگ افروزي آمريکا گرد آورد. اضافه کردن هر تبصره اي به اين خواست ساده و روشن صف اعتراض را محدود و متفرق ميکند. هدف ما کمک به سازمان دادن وسيعترين اعتراضات توده اي در خارج کشور عليه اين جنگ افروزي دولت آمريکا است.

از ميان جرياناتي که تلاش دارند تا اين اعتراض مردم را به زير پرچم خود بکشانند بايد به اسلام سياسي اشاره کرد. اين جريانات تلاش ميکنند تا با دادن رنگ اسلامي و قومي به اين اعتراضات از اسلام سياسي و يا جمهوري اسلامي دفاع کنند و يا مماشات با اين ارتجاع را توجيه نمايند.

آلودگي اسلامي اين اعتراض لطمه مستقيم به اعتراض مردم عليه جنگ افروزي آمريکا، کمک با اشاعه و يا آبرو پيدا کردن يکي از سياه ترين جريانات ارتجاعي در تاريخ بشر، يعني اسلام سياسي، و عليه اعتراض آزاديخواهانه مردم ايران است.

بعلاوه هر درجه رنگ اسلامي در اين اعتراضات بخش وسيعي از مردم، که به حق از اسلام سياسي نفرت دارند، را از صحنه اعتراض دور ميکند و به خانه ميفرستد و مستقيما به نفع سياست آمريکا تمام ميشود.

ما در مقابل اين سلامي کردن اعتراض مقاومت و مقابله خواهيم کرد. از اين رو سياست حزب ما در خارج کشور بر اين اساس قرار دارد:

۱ – حزب ما در خارج کشور تلاش ميکند تا در کنار نيروهاي هر کشور وسيعترين اعتراضات توده اي عليه جنگ افروزي آمريکا را سازمان دهد.

۲ – حقايق و سياست هاي پشت اين جنگ افروزي را براي همگان توضيح دهد

۳ – حمايت و سمپاتي مردم دنيا را به مبارزه مردم ايران عليه جمهوري اسلامي و براي نجات از چنگال اسلام سياسي را جلب نمايد.

۴ – شعارهاي ما از جمله "نه به جنگ افروزي آمريکا!" و"دست دولت آمريکا از زندگي مردم دنيا کوتاه!" خواهد بود.

۵ – ما تمام تلاش خود را براي جلب توده هرچه وسيعتري به چنين تظاهرات هائي انجام خواهيم داد

٦ – در همان حال ما مخالف تظاهرات هائي هستيم که پلاتفرم آن به اسلام سياسي آوانس ميدهد. ما در راه اندازي، سازماندهي و فراخوان چنين تظاهرات هائي شرکت نميکنيم. ما مردم را به شرکت در چنين تظاهرات هائي دعوت نمي کنيم.

ما بسته به موقعيت، ممکن است در هر اجتماع و تظاهراتي که در اين زمينه تشکيل شود شرکت کنيم، که در اين صورت هدف و سياست ما همان بند هاي ۲، ۳ و۴ فوق است.

ت - وظايف و اولويت هاي سازماني حزب

اين وظايف با توجه به جنبه امنيتي آنها تنها در اختيار نهاد ها و کميته هاي ذي ربط حزبي قرار خواهد گرفت.

 

توضيحات

* کسي که نوارهاي مباحثات جلسات دفتر سياسي حزب کمونيست کارگري ايران را تعقيب کرده باشد ميداند که درست در آستانه حمله دوم آمريکا به عراق و اشغال اين کشور همين موضوع يکي از محورهاي اختلاف ما با سه چرخه حميد تقوائي – علي جوادي – اصغر کريمي بود.

اينها دليلي براي محکوميت حمله آمريکا به عراق نمي يافتند و زير فشار ما تازه به موضع "نه بوش، نه صدام"، که در واقع کم رنگ کردن اهميت سياست نظامي آمريکا بود، عقب نشستند. اين به پاسيفيسم مطلق و سياست انتظار ميرسد. احتياجي به عمل خاصي ندارد. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري سياست امروز هنوز هم نتوانسته است در عراق گريبان خود را از اين سياست انتظار و همراهي عملي با آمريکا نجات دهد. هنوز اينها راه نجات مردم عراق از وضعيت کنوني را تمناي آنها به بارگاه سربازان بين المللي (فرانسوي، آلماني و ..) براي گرفتن جاي سربازان آمريکائي ميدانند. بعد ها اين تزلزل و اپورتونيسم تا جائي رفت که در يکي از جلسات دفتر سياسي حتي در مورد اينکه آيا بايد حمله آمريکا به ايران محکوم شود رسما ابراز ترديد شد.