|
|
خواننده گرامى |
|
جستجو Search | |
اعتراضات دانشجوائى و وظايف دانشجويان کمونيست گفتگوى مصطفى اسد پور با بهرام مدرسى، اسد گلچينى و کورش مدرسى اول نوامبر ٢٠٠٤ - ١١ آبان ١٣٨٣
مصطفى اسد پور: دور جديدى از اعتراضات دانشجوئى يکى پس از ديگرى دانشگاهها را فرا ميگيرد. هرچند اين اعتراضات بر سر قيمت ژتون غذا و يا وضع خوابگاه ها باشد، توجه جامعه را بشدت بخود جلب کرده است. اما محيط دانشگاه يک زمين بکر نيست و سابقه طولانى از مبارزه و کشمکش را پشت سر دارد که ١٨ تير و ١٦ آذر سال گذشته از آن جمله است. انتظارات از اين محيط و اين اعتراضات کدام هستند؟ چه پتانسيلى دارند؟ اين اعتراضات در فعل و انفعالات بزرگتر جامعه چه نقشى ميتوانند ايفا کنند؟ ميزگرد به اين مسائل خواهد پرداخت. بهرام مدرسى لطفا بحث را معرفى کنید. بهرام مدرسى: امروز از جنبش دانشجویی صحبت میكنم و فعلا در باره این بحثی ندارم كه آیا بكار بردن لفظ جنبش دانشجویی اینجا درست است یا نه. و آیا به این اعتراضات میشود نام جنبش را داد یا نه. آنجا كه صحبت از جنبش دانشجویی میكنم، منظورم همان واقعیتی است كه بیرون از این جلسه و حزب، در جامعه مردم آنرا بعنوان جنبش دانشجویی برسمیت شناخته اند. جنبشی كه سابقه ای داشته، مبارزاتی كرده و زندانیانی داده و فعلا با هر تعبیری كه ما از آن داشته باشیم، جامعه از آن بعنوان جنبش دانشجویی یاد میكند. جنبشی كه تفاوتهای زیادی با مثلا جنبش كارگری دارد. ولی قبل از آن باید پرسید كه چرا این بحث ضروری شده و باید درباره آن صحبت كرد. جنبش دانشجویی یكی از تنها جنبش هایی بوده كه طی ٦ یا ٧ سال گذشته كه توانسته كل فضای سیاسی جامعه ایران را حول خود قطبی و تحت الشعاع خود قرار بدهد. مقاطع مختلفی را از خود نشان داده است كه ١٨ تیر یكی از آنها بود، ١٦ آذر های مختلف و یا امكانات مختلفی كه در دوره آغاز حیات دوم خرداد از آنها استفاده كرد. فكر میكنم بحث در این باره اهمیت دارد. آن جریان سیاسی كه بتواند مهر خود را به جنبش دانشجویی و اعتراضات دانشجویی در جامعه و در سطح آن الیت روشنفكری محیطهای دانشگاهی بزند، نصف داستان رقم زدن اوضاع سیاسی ایران به نفع آلترناتیو خود را برده است. وزن و قدرت تحرك جنبش داشجویی و امكان تحت تاثیر قراردادن فضای سیاسی جامعه بوسیله آن امروز یك فاكتور واقعی است. اولین امكانی كه این جنبش امروز می تواند در این ابعاد جامعه را تحت تاثیر قرار دهد ١٦ آذر است كه امیدوارم در ادامه این جلسه به آن بپردازیم. اینكه چرا این جنبش از این امكان برخوردار شده و چگونه توانسته این موقعیت را بدست آورد و ارزیابی نكات مثبت و منفی آن، فعالین و دست اندركارانش و گرهگاههای فكری فعالین این جنبش، نكاتی هستند كه در این جلسه باید به آنها بپردازیم. سعی میكنم تیتروار به این نكات بپردازم تا بحث شروع شود. فكر میكنم كه جنبش دانشجویی بعنوان یك جنبش و اعتراض متشكل اساسا از سر سیاست شروع كرد و برعكس اعتراضات و جنبش های دیگر مستقیما سراغ سیاست رفت. اعتراض وسیع دانشجو آنطور كه مردم در خیابان بگویند دانشجوها این كار را كردند و فلان خواسته را دارند از سر سیاست شروع شد و با مطرح شدن دوم خرداد همراه بود. این جنبش برای استفاده از امكاناتی كه تناقضات درونی رژیم به آن میداد، پرچم دوم خرداد را برای اعلام خود، خواسته ها و آرزوهایش به جامعه بهانه كرد. اینكه چرا مردم و اینجا دانشجویان از دوم خرداد استفاده كردند. درباره اینكه این جنبش دوم خردادی نبود (حتما بخشهایی از دانشجویان دوم خردادی شدند و دوم خردادی ماندند) و تنها از آن استفاده كرد را قبلا بحث کرده ایم. به هر حال جنبش دانشجویی با استفاده از این امكان مستقیما به سراغ سیاست رفت و از سیاست شروع كرد. مثل جنبش های دیگر که اول خواستهای رفاهیشان را مطرح می كنند و كم كم خواستهای سیاسی را جلو میكشند نبود. این جنبش مستقیما از دخالت در سیاست شروع كرد. چرا؟ وجود خفقان مطلق چندین ساله در محیطهای دانشگاهی یكی از فیلتر های اطمینان رژیم اسلامی در دانشگاهها بود. با انقلاب فرهنگی و كشتاری كه رژیم از دانشجویان كمونیست و آزادیخواه براه انداخت، خفقان سیاهی را به محیطهای دانشگاهی تحمیل كرد. این درجه کنترل ایدﺋولوژیك بر محیطهای تحصیلی و دانشگاهی و تلاشی رژیم برای حفظ آن آرامش گورستانی، بی نظیر بود. در همین سالها ما بارها شاهد اعتراضات بزرگ اقشار دیگر جامعه هستیم ولی در دانشگاه ها تحرك جدی دیده نمیشود. رژیم از آنجا كه میدانست كه اعتراض دانشجو بسرعت سیاسی شده و كل جامعه را قطبی میكند و تحت الشعاع خود قرار میدهد، تلاش چندین ساله ای كرد كه آن فضای خفقان را نگه دارد و حتی بهمین دلیل امكان طرح جدی خواستهای اقتصادی و رفاهی را هم در محیطهای دانشگاهی نداد. اولین باری كه جامعه متوجه میشود كه دانشجو بیرون آمده و حرفی دارد كه بزند و تلاش میكند همه را متوجه خودش بكند وقتی است كه كاملا با شعارهای سیاسی و با تلاشش در استفاده از تناقضات درونی رژیم برچم دوم خرداد را بلند میكند و از این طریق مستقیما در سیاسی ترین مسله روز دخالت میكند. اینجا حتی دانشجویی هم كه واقعا مسله اش تنها طرح خواسته های صنفی اش بود، میبایست بیاید و در این جنگ سیاست شركت كند. میخواهم بگویم كه بر عكس جنبش های دیگر طرح خواسته های اقتصادی اینجا از كانال مبارزه ای سیاسی میگذشت. سوپات اطمینان رژیم اینجا میشكند. ما بارها درباره اینكه چرا پدیده دوم خرداد شكل گرفت صحبت كرده ایم. این پدیده از شرایط معین سیاسی در سطح كل جامعه منتج میشد و منحصر به محیط های دانشگاهی نبود. این نوع آغاز اعتراض سیاسی در محیطهای دانشگاهی وجوه مثبت و منفی را به كل این جنبش و بخصوص به رهبران و فعالینش بخشیده است. اینجا به رهبران این جنبش میپردازم. از وجوه "منفی" شروع میكنم: - استفاده از امكانات "قانونی" در كار سیاسی برای این جریان به روش و تئوری و نوع كار تبدیل شد. اگر شما میگوﺋید كه فلان كار سیاسی باید انجام بشود، بدوا نگاه میكند كه ببیند در چهارچوب استفاده از امكانات "قانونی" این كار را می شود كرد یا نه؟ میبیند كه بدوا با توجه به این امكانات امكان پذیر است یا نه؟ شدن یا نشدن و درست بودن یا نبودن یك عمل سیاسی را زیادی از سر "امكانپذیری قانونی" آن میبیند. این جنبش و رهبرانش عصاهای قدیمی را كنار گذاشته اند و امروز روی پای خود ایستاده و به زبان خود حرفهایش را میزند. اما علیرغم این می بینیم كه وقتی میخواهد كاری كند و سازمانی را به دست بگیرد هنوز سراغ انجمنهای اسلامی می رود و سعی میكند كه از این طریق كارش را جلو ببرد. انجمنهایی كه خود از رهبران افشا و كنار زدن آنها و كل پروژه دوم خرداد در محیطهای دانشگاهی بوده اند. این تناقض و این "نكته منفی" تا همینجا ما را به درجاتی از آنچه که باید می بودیم عقب نگه داشته است. در این نگرش وقتی می خواهید اعتراضی را عملا اجرا کنید تهیه امکانات گرفتن سالن و غیره با رجوع مجدد به انجمنهای اسلامی می رسد. این که آزادی تشکل و گرفتن امکانات قانونی به خواست مهم دانشجویان تبدیل نشده ناشی از این وجه و نگرش منفی است. مناسبتهایی كه میتوانیم از آنها برای سازمان دادن یك اعتراض استفاده كنیم را برای نمونه اشاره میكنم. در این نگرش گاها سازماندهی اعتراض به بهانه مرگ فلان شاعر دوم خردادی یا سخنرانی این یا آن فرد متصل به دوم خرداد قابل قبولتر از سازماندهی اعتراض بمناسبت ٨ مارس است. حتما فراخوان یك میتینگ به مناسبت ٨ مارس كار سختتری در مقایسه با میتینگی به مناسبت سخنرانی فلان شاعر سازمان داده می شود. در این شكی ندارم ولی مشكل برای فعالی كه قاعدتا میخواهد این میتینگ را سازمان بدهد، در كنار وجود رژیم اسلامی و فشار او همین "قابل قبولتر" بودن مناسبتها است. قابل قبولتر بودن "بهانه " ما برای این حركت است. بحث اینجا تنها در رابطه با آن قشر حكمتیست فعال جنبش دانشجویی نیست، بلکه در مورد قشر وسیعتری از فعالین و رهبران اعتراضات دانشجویی است. هنوز سعی میكند با استفاده از كشمکشهای درونی رژیم، امكان بزرگ و "توده ای" شدن خود را فراهم كند. اگر میخواهد به خفقان و نبود آزادی اعتراض كند، مستقل از مفاطع معینی كه پیش میایند، سعی میكند كه یك جوری به این روزنامه نگار دوم خردادی یا آن زندانی سیاسی دوم خردادی ربطش بدهد. سعی میكند كه مثلا "ظلمی" كه به فلان كاندید مجلس شده است را بهانه كند تا با استفاده از آن مردم را به خیابان بیاورد. خواست آزادی زندانیان سیاسی نمونه دیگری است. سعی میشد كه به بهانه آزادی گنجی یا طبرزدی آمد و جایی در این اعتراض بالاخره خواست آزادی تمام زندانیان سیاسی را مطرح كرد. نمی رود از همان اول خواست آزادی تمام زندانیان سیاسی را مطرح كند. این وجوه "منفی" به هر درجه كه ما از آن سابقه استفاده از دوم خرداد فاصله میگیرم تاثیرشان بر كار ما كمتر میشود. اما هنوز این نكات را در فعالیتهای رهبران و فعالین جنبش دانشجویی میبینم. در این نگرش روشهای مبارزاتی مانند روزه سیاسی، تحصن ها، اعتصاب غذا در مقایسه با جلسه گذاشتن، پیكت کردن و با مردم بحث كردن به دلیل همان گذشته مقبولیت بیشتری دارد. این سنت روزه سیاسی و اعتصاب غذا نه از سر قدرت ما كه از سر "مظلوم بودن" است كه پا جلو میگذارد و دقیقا فرهنگی اسلامی است. اعتصاب غذا البته بحث دیگری است ولی روزه سیاسی و غیره كه دیگر تماما اسلامی هستند. این فرهنگ مبارزه منفی اسلامی دوم خردادی است كه متاسفانه هنوز دیده میشود. سال گذشته در اعتراض به احكام كمیته های انضباطی این را دیدیم. این روشها هنوز بر بخشی از فعالین و رهبران اعتراض دانشجویی سنگینی می کند. به وجوه مثبت طیف رهبران اعتراض دانشجویی میپردازم. - مدعی بودن. خود را در قالبی می بیند كه جامعه را خطاب قرار دهد، مستقل از اینكه سمپاتی به چه خط سیاسی دارد. این به نظرم خصلت نمای فعال و رهبر اعتراض دانشجویی است و بدوا از منشا این فعالین كه در قسمت اول صحبتم گفتم، ناشی میشود. اینها با استفاده از امکانات دوم خرداد، توانستند در ابعادی سراسری كل جامعه را خطاب قرار دادند و امروز كه خودشان پته دوم خرداد را روی آب ریخته اند، با همان كالیبر و با همان ادعا ایستاده اند. این به نظرم نقطه قدرت بزرگ این صف از فعالین و رهبران جنبش دانشجویی است. - مستقل از اینكه مردم او را بعنوان رهبر اعتراض خود قبول دارند یا نه خودش را رهبر جنبش اعتراضی میداند.این هم از گذشته آن ناشی میشود. اینكه جنبش دانشجویی جلو افتاد و جامعه را مخاطب قرار داد، یكسرش این بود كه طبرزدی یا گنجی آمد و بعنوان "رهبر" دمكراسی طلبی و غیره سعی كرد خودش را به مردم قالب كند، سر دیگرش همین صف بزرگ فعالین و رهبران جنبش و اعتراض دانشجویی بودند كه به همان اندازه خودشان را رهبر اعتراض مردم میدانند. این به نظر همانقدر كه شامل حال فعالین دانشجوی جریانات دیگر است، شامل حال فعالین و رهبران حكمتیست و كمونیست كارگری هم در جنبش دانشجویی میشود. خودشان را بدوا رهبر اعتراض مردم میدانند. به همین اعتبار فعالین و رهبران اعتراضات دانشجویی ارتباطات بسیار وسیعی با فعالین جنبش های زنان و کارگری دارند، سراغ آنها میروند و سعی میكنند كه مردم را با خود هم نظر و قانع كنند. سرش در لاک خودش نیست به همه جا سر می کشد. - استاد استفاده از فرصتها هستند. روانشناسی اجتماعی این نسل از رهبران جنبش دانشجویی دقیقا بدلیل سابقه ای كه دارند چنان دقیق است كه میداند كی و به چه بهانه ای چه كاری را میشود صورت داد. از كوچكترین امكانات و فرصتها بیشترین استفاده را میكند. - استاد بازی با رژیم است. از مقامات بالای امنیتی رژیم گرفته تا فلان سركار مامور حفاظت در دانشگاه را دست میاندازد و به بازی میگیرد. - تمركزش بر مسایل سیاسی روز بسیار بیشتر از فعالین و رهبران جنبش های دیگر است. - اعتقاد عمیقی به لزوم كار تشكیلاتی دارد. این نسل از رهبران جنبش دانشجویی كارشان را با دوم خرداد شروع كردند. خودشان تشكیلاتی وسیع را برای دوم خرداد بوجود آوردند و دیدند كه به همت همین تشكیلات داشتن چه اعتراضاتی را توانستند سازمان بدهند. امروز هم كه از دوم خرداد "گذر" كرده اند، به ضرورت داشتن تشكیلات و كار متشكل واقف هستند. مزه اش را چشیده اند و میدانند كه به تشكل محتاجند. حتی بخشهایی هم كه معتقدند فعلا باید كار تئوریك كرد هم دارند متشكل كار تئوریك میكنند. اگر میخواهند كاری هم نكنند، می نشینند و جمعی كاری نمیكنند! در پایان این قسمت بحث مایلم درمورد موقعیت امروز فعالین و یا رهبران جنبش اعتراض دانشجویی اشاراتی داشته باشم. به نظرم دامنه عمل جنبش دانشجویی و اینكه این جنبش تا چه حد میتواند فضای سیاسی جامعه را مخاطب قرار دهد و میتواند كار جدی صورت دهد درست به اندازه كالیبر رهبرانش است یعنی به هر درجه كه این رهبران نگرش و افقشان قد بد، به همان اندازه جنبش دانشجویی میتواند جلو یا عقب برود. طیف وسیعی از فعالینی كه با دوم خرداد شروع كردند را امروز به نظرم میشود به سه دسته تقسیم كرد. بخشی كه با دوم خرداد شروع كردند و الان هم دوم خردادی و جزو فعالین دوآتشه انجمنهای اسلامی و تحكیم وحدت هستند. و به نظرم مگر در مقاطع معینی كه امكان پیدا بكنند جلو می افتند، در غیر این صورت به دلیل رسوا شدن دوم خرداد دیگر برویی ندارند. بخشی دیگر با شكست دوم خرداد، به چپ چرخیدند و خود را كمونیست و چپ میدانند. فضا را امروز در دست دارند. اما تناقضات زیادی را با خود حمل میكنند. اینكه ما فعلا باید كار تئوریك بكنیم. به گرامشی و لوگزامبورگ رجوع میكنند. رجوعشان به كمونیسم و چپ هم البته با استناد به ادبیات "قانونی" است كه اجازه انتشار پیدا كرده اند. در اولین برخورد با كمونیسم بخشا خود بخودی از تزها و ادبیات چپ سنتی كه ما ٢٠ سال پیش آن را نقد كردیم شروع میكند. بخش دیگر فعالینی هستند كه خود را با اهداف احزاب سیاسی معینی تداعی میكنند. بخش زیادی به ما پیوسته اند. این بخش از فعالین به نظرم هنوز از آن موقعیتی برخوردار نیستند كه بتوانند جنبش دانشجویی را اینطرف و آنطرف بكند. بحث طولانی شد. آخرین نكته ام اینجا این است كه معضل جنبش دانشجویی یا اعتراض دانشجو در آن جامعه همان معضل كل جنبش اعتراضی مردم است. بحران رهبری شاید بهترین بیان این معضل باشد. رهبری كه باید آن را شناخت و تلاش كرد دستش را در دست حكمتیستها گذاشت. مصطفى اسد پور: من سوالات متعددى دارم. ابتدا در سطح وسيعتر به مساله ميپردازيم و بعد به بحث تشکل ها و غيره ميرسيم. سوال اول را از اسد گلچينى دارم از نکته اى که بهرام به آن اشاره کرد. شما در بحثى که داشتيم اشاره کرديد که استفاده از عبارت جنبش دانشجوئى براى اين اعتراضات درست نيست. چرا به اين اعتراضات نميتوان جنبش دانشجوئى گفت؟ اسد گلچينى: وقتى که مبارزات دانشجويى به عنوان يک جنبش بيان ميشود خيلى يک دست تصوير ميشود، بحث کردن از يک جنبش قالب درستى براى بيان تمام چيزى نيست که الان و در چند سال گذشته وجود داشته است. مثلا يک بخش همين "جنبش" تحت پرچم و رهبرى و تشکل هاى اصلاح طلبان حکومتى بوده که در چهارچوب نظام مخالف طرف ديگر رژيم بوده است. همه به اين پديده ميگويند جنبش، در حالى که در چند سال گذشته تصويرى که از دانشگاه در جامعه ثبت شده شفافيت در بيان يک مبارزه بر عليه استبداد و نظام اسلامى و فرهنگش بوده است به اين معنى بنظرم اطلاق جنبش دانشجويى بيان دقيقى نيست درباره کلیه حرکات و مبارزاتى که دانشگاه در برابر حکومت اسلامى داشته نیست. جنبش دانشجويى در خيلى از کشورها و حتى در ايران زمان حکومت شاه، هميشه مرکزى در مقابل رژيم و سيستم و در تقابل با استبداد،خفقان و ارتجاع و اجحافات بوده است. در اين دوره، وقتى يک بخش خود رژيم که "اصلاح طلب" ها بوده و جنبش خود را داشته اند و حرکات خود و دانشگاه را هم جنبش دانشجويى مي نامند،ديگر اطلاق جنبش دانشجويى به کل اين مبارزات نميتواند دقيق و درست باشد. ما هميشه به اين دلیل از اطلاق جنبش دانشجویی به این اعتراضات پرهيز کرديم. تصويرى که بهرام مدرسى از مبارزاتی که تاکنون دانشگاه داشته است این واقعیت را تاکید و دقیق ميکند. مبارزات دانشجویی از این نظر با جنبش های کارگری و زنان فرق دارد. مصطفى اسد پور: در ادبيات مختلف صحبت از "شلوغى دانشگاه" زياد شنيده ايم. در دانشگاه جوانانى با خواستگاه هاى مختلف اجتماعى جمع ميشوند. گاهى به آنها روشنفکران جامعه اطلاق ميشود و گاهى جوانان که گفته ميشود سرحال تر و خوش بين تر هستند. کورش مدرسى، آيا به نظر شما اين يک پايه مشترک به اعتراضات اينها ميدهد؟ کورش مدرسى: ببينيد، دانشگاه به يک معنى هميشه انعکاس جامعه است. در همه کشورها همينطور است. اما در کشورهاى اختناق زده با يک پديده خاص هم روبرو هستيم. از آنجا که در اين جوامع به اشکال ديگر فعاليت سياسى يا فکرى اجازه کار علنى داده نميشود، کانون هاى مبارزه فکرى و سياسى اجازه شکل گيرى پيدا نميکنند، احزاب سياسى به شکل علنى امکان فعاليت ندارند و حتى کانون هاى هنرى امکان فعاليت آزاد ندارند، دانشگاه جاى اينها را ميگيرد و تبديل به مرکز اعتراض به رژيم ميشود. کسانى که طرفدار رژيم يا رژيمى هستند، هميشه هواداران خود را در دانشگاه دارند و در بيرون از دانشگاه کانون هاى علنى و پر امکان و احزاب سياسى خود را دارند. مخالفين در اين کشورها معمولا دانشگاه را مرکز فعاليت خود ميکنند. به همين دليل است که اگر دانشگاه در يک کشور اختناق زده مثل ايران را با مثلا دانشگاه در يک کشور اروپائى مقايسه کنيد متوجه ميشويد که در کشور اروپائى دانشگاه قيافه و شکل و شمايل "مخالف رژيمي" يا "مخالف سيستم" و يا معترضى را ندارد يا درست مثل جامعه است. در جامعه هر خبرى باشد در دانشگاه هم همان خبر است. اگر جامعه به تکان در آمده باشد دانشگاه هم به تکان در مى آيد. درست به همين دليل در کشورهاى اختناق زده اعتراض دانشجوئى محدود به سلف سرويس و خوابگاه نمى ماند. اگر بخواهيم اعتراض دانشجوئى را جنبش دانشجوئى بخوانيم آنوقت بايد قاعدتا معطوف به مسائل دانشجويان باشد. درست همانطور که جنبش دهقانان يا پرستاران به مسائل آنها معطوف است. مسائل دانشجويان به عنوان يک بخش اساسا به شهريه، سلف سرويس، خوابگاه و کيفيت تدريس و غيره برميگردد. در حاليکه در همه اين کشورها وقتى بحث در مورد اعتراض دانشجوئى ميشود، مسائل سياسى پيش کشيده ميشود. در نتيجه من هم فکر ميکنم اطلاق جنبش دانشجوئى به اين اعتراضات گمراه کننده است. به اين دليل که يک تصوير يک دست و "هم منفعت" سياسى از دانشجو به دست ميدهد. مثلا وقتى ميگوئيم جنبش کارگرى اشاره به يک منفعت واحد مي کنيم که کارگران را با هم به حرکت در مى آورد. در حاليکه دانشگاه منفعت واحد و جنبش واحدى، خارج از شرايط درس خواندن، را نمايندگى نميکند. آنچه که به آن جنبش دانشجوئى گفته ميشود چيزى جز اعتراض دانشجويان مخالف رژيم نيست. در نتيجه در صف اعتراض دانشجوئى اولا دانشجويان طرفدار رژيم را نداريد و ثانيا همه مخالفين رژيم، راست و چپ، را ميتوانيد پيدا کنيد. سوسياليست و کمونيست و فاشيست هم ممکن همه باشند. اين وضعيت هم در ايران هست و هم در ساير کشورهاى اختناق زده. در اين صف اعتراض دانشجوئى از چپى مارکسيست هست تا اسلامى نيم پز و سلطنت طلب طرفدار نژاد آريا. اينکه کدام يک از اين سنت ها يا گرايش هاى سياسى در دانشگاه دست بالا را پيدا ميکند علامت آن است که در کدام سنت يا جريان سياسى در جامعه دست بالا را پيدا کرده است. اعتراضات دانشجوئى در جوامع اختناق زده اى مثل ايران بشدت مورد توجه قرار ميگيرد چون اعتراضات ديگر هنوز در ابعاد سياسى وسيع خود را نشان نميدهند. وقتى که جامعه خيلى "شلوغ" باشد، کسانى که سال ٥٧ را بياد دارند ميدانند، که دانشگاه، بعنوان مرکز اعتراض دانشجوئى اهميتش را از دست ميدهد. مرکز تجمع همه ميشود که دانشجويان در آن گم هستند. در سير بالاگرفتن اعتراض در جامعه در جائى ديگر چيزى به اسم جنبش دانشجوئى يا اعتراض دانشجوئى باقى نميماند. دانشجويان و اعتراضشان در اعتراض عمومى مردم ادغام و حل ميشوند. دانشگاه هم يک پاتوق اعتراض سياسى همگانى ميشود. با اين استدلال ميخواهم بگویم که اطلاق جنبش به اعتراض دانشجوئى و دادن يک هويت واحد سياسى به آن مشروط است راتوضيح دهم و تاکيد کنم که دانشجويان انعکاس جامعه هستند، طبقه يا منفعت واحدى را نمايندگى نميکنند و ما با اعتراضات دانشجويان مخالف رژيم روبرو هستيم که سنت هاى مختلف سياسى در دانشگاه اهداف خود در چارچوب عمومى جامعه را دنبال ميکنند. دانشجو، در همه جوامع، کمتر مورد فشار است. به اين دليل که جوان است، معمولا "نان آور" کسى نيست، خانواده "تحت تکفل" ندارد و محدوديت هائى مثل محدويت کارگر يا معلم يا کارمند را ندارد. براى دانشجو اعتصاب خيلى وقت ها اقدام هيجان آور و غرور آمیزى است. براى کارگر اعتصاب زجر است و تا آنجا که بتواند به آن دست نميبرد. دانشجو معمولا منفرد است، جوان است، پرشور است و کسى چشم به دست او ندوخته است، در نتيجه آزادى عمل بيشترى براى ريسک کردن دارد. اعتراض ميکند و اعتراضش سر و صدا ميکند و اعتراضش در فضاى سياسى تاثير ميگذارد. بخصوص در جوامعى نظير ايران که کانون هاى فکرى اعتراض به رژيم يا کانون هاى روشگرانه براى مبارزه با عقب ماندگى يا مذهب، کانون هاى فکرى فرهنگ پيشرو و آوانگارد امکان فعاليت آزاد ندارند، همه اين فعل و انفعالات سرشان به دانشگاه بند ميشود. در نتيجه دانشگاه بنوعى فعل و انفعال سياسى و فکرى جامعه را منعکس ميکند و اعتراض دانشجو هم تنها اعتراض دانشجوئى نيست بلکه اعتراض در جامعه را منعکس ميکند. اين وضعيت دانشگاه يک طيف يا رنگين کمانى از سنت ها ى اجتماعى و سياسى در دانشگاه را در مقابل ما قرار ميدهد. کليه جريانات، سنت ها، افق ها، آرزوهاى سياسى و اجتماعى در دانشگاه هستند. اتفاقا در جوامع اختناق زده اى شبيه ايران اين سنت ها را در دانشگاه ساده تر مي بينيد چون محيط روشنفکر تر و باز تر است. در نتيجه دانشگاه را بايد در اين متن تحليل کرد و در اين متن مثلا از وظايف دانشجويان کمونيست صحبت کرد. مصطفى اسد پور: بهرام مدرسى، شما گفتيد انتظارى که از کارگر ميشود داشت را نميشود از دانشجو داشت چرا؟ بهرام مدرسى:اعتراض دانشجو در جامعه میتواند فضای سیاسی را تحت الشعاع خود قرار دهد، در حالی كه اعتراض كارگر بعنوان كارگر، كل چرخهای تولید را میخواباند و نتایجش بنیادی تر خواهد بود. كارگر نفت اگر اعتصاب بكند كه ابعادش با هزار برابر اعتصاب كل دانشجویان آن مملكت هم قابل مقایسه نیست. این همان موقعیت اجتماعی متفاوتی است كه درباره اش صحبت شد. بحثی كه من داشتم این بود كه این تفاوتها را باید شناخت و به این اعتبار باید بدانیم كه چه نوع انتظاری را از اعتراض دانشجویی داریم و چه انتظاری را نباید داشت. مصطفى اسد پور: سوال مجددا از کورش مدرسى است. دانشجويان چپ بايد با اين دانشگاه چه بکنند؟ شما گفتيد که جرانات مختلفى در دانشگاه فعال هستند. از طرف ديگر رژيم هم ممکن است دانشگاه را چند ماه تعطيل کند و دانشجويان را بفرستد خانه. مثل کارى که بعد از ١٨ تير کرد. اما بر اين متن با توجه به اينکه انتخابات رئيس جمهورى در پيش است، آيا ما مجددا با آنچه که در دوران انتخاب خاتمى "معجزه دانشجوئى" ناميد شد روبرو خواهيم شد؟ وقتى نقش چپ در دانشگاه مطرح ميشود سال ١٩٦٨ فرانسه تصوير ميشود. امروزسال ٢٠٠٤ است، چپ ايران امروز در محيط دانشگاه چکار ميتواند بکند؟ کورش مدرسى: رابطه دانشجويان با دو خرداد بعکس آن چيزى است که معمولا تصور ميشود. اعتراضاتى که در محيط هاى دانشجوئى بود قبل از هرچيز دو خرداد را آفريد. به اين دليل که اگر قبول کنيم که دانشگاه جامعه را منعکس ميکند و در اعتراض دانشجويان به هرچيز در محيط مختنق ايران مخالفين فورا دست بالا پيدا ميکنند، صورت مساله دو خرداد کنترل مخالفت با رژيم و تامين تغييراتى که نظام جمهورى اسلامى را حفظ کند بود. در نتيجه دو خرداد زاده محيط دانشگاه هم هست. بخش مهمى از سر و فکر و بدنه دو خرداد در دانشگاه بود، بخصوص بايد توجه کرد که دو خرداد در خارج کشور اساسا گروههاى اپوزيسيون بيرون از حکومت بودند. يک سر يا يک پايه مهم دو خرداد به نوعى به دانشگاه و کانونهاى دانشگاهى مرتبط ميشد. مثل چپى ها دوره قديم، زمان شاه، که سرشان اساسا به کانون هاى فکرى دانشگاهى و تحصيلکردگان محيط هاى پيرامونى دانشگاه وصل ميشد دو خرداد امروز هم، به لحاظ ساخت يک سرش در دانشگاه بود. اين رابطه در مورد امروز چپ ايران برقرار نيست. "سر" يا مرکز چپ ايران امروز در خارج کشور است. چپ در ايران طبعا از دانشگاه تاثير ميگيرد اما اساسا "سرش به خارج بند است". در نتيجه چپ دانشگاه هم از کانون هاى فکرى و سياسى چپ در خارج کشور خط ميگيرد و تحت تاثير آن قرار دارد. اين تفاوت را بايد در نظر داشت. اما در مورد "معجزه دانشگاه ها"، گمان نميکنم معجزه اى بشود مگر اينکه چيزى که در سطح عمومى جامعه تحرک سياسى را محدود کرده است حل شود. جامعه ايران، يا جنبش سرنگونى،امروز بحران رهبرى دارد که در مورد آن به مناسبت هاى ديگری نظرم را مفصل توضيح داده ام. و اينجا فقط اشاره ميکنم. دو خرداد از بين رفت و شکست خورد. ناکارائى دو خرداد در رو در روئى با جمهورى اسلامى روشن شد. امروز بستر عمومى جنبش اعتراضى عليه جمهورى اسلامى سرنگونى طلبى است. اما سوال اين است که چه نوع سرنگونى و چه نوع سرنگونى طلبي؟ اين سرنگونى طلبى ميتواند از سلطنت طلب نوع هخا تا چپ کمونيست نوع حکمتيست آن باشد. سوال اين است که جامعه از کدام طرف ميرود و کدام يک از اين جريانات رهبر مبارزه مردم ميشوند؟ کدام يک از اين جريانات رابطه اش را با مردم تحکيم ميکند؟ محيط دانشگاهى و اعتراض دانشجويان هم دقيقا با همين مساله رو برو است.طبعا اشکال بيان اين مساله در محيط دانشگاهى تئوريک تر، فکرى ترو عميقتر از سطح عمومى جامعه است. همين که عده اى در دانشگاه امروز به نوعى لاادرى گرى افتاده اند که "ما نميدانيم"، "کسى را هم قبول نداريم" و بايد "مطالعه کنيم تا خط مان را پيدا کنيم" يا "اين دوره بايد کار تئوريک کرد" و غيره، دارند اعلام ميکنند که از ميان آنچه که در جامعه هست هنوز نميتوانند انتخاب کنند، يا راهشان را هنوز پيدا نکرده اند، قانع نشده اند و ابهام دارند. فقدان وجود رهبرى در جنبش اعتراض دانشجوئى نشان فقدان وجود رهبرى در جامعه است. در نتيجه از دانشجوى چپ و کمونيست بايد همان انتظارى را داشت که جامعه از چپ خودش دارد يعنى اينکه رهبر اعتراض عمومى شود و اکثريت را دور خود متحد کند. همانطور که چپ در جامعه بايد رهبر جامعه شود، چپ در دانشگاه هم بايد رهبر دانشگاه، رهبر و سازمانده اعتراض دانشجويان به رژيم شود. اين يعنى "دست بالا پيدا کردن"، جلو گذاشتن قابليت هاى جديد، پيدا کردن تيزبينى ها و عميق بينى ها و قابليت هاى تاکتيکى و سازمانى لازم توسط چپ در دانشگاه. البته روشن است که که اين پديده به تنهائى توسط چپ در دانشگاه قابل حصول نيست. اين کار در دانشگاه وقتى کاملا عملى ميشود که نيروهاى چپ جامعه، بيژه خود ما، چترى را در سطح عمومى جامعه باز کرده باشيم و جامعه چپ را بعنوان پديده اى که ميتواند آنرا انتخاب کند بيابد. روشن است که در رابطه ميان جامعه و دانشگاه و نقش چپ در آنها ميتواند اختلاف فاز هم باشد. به اين معنى حرکت در دانشگاه موقعيت چپ را در جامعه تقويت خوهد کرد و بلعکس تحرک چپ در جامعه هم موقعيت چپ در دانشگاه را تقويت مينمايد. علاوه بر هر چيز بحران در حزب کمونيست کارگرى و جدائى در آن موقعيت کل هر دو حزب و کل چپ را تضعيف کرده است و دانشجوى حکمتيست امروز در موقعيت بسيار دشورا ترى نسبت به سال گذشته قرار دارد. روشن است که هر فعال حکمتيستى ميتواند بصورت فردى احيانا رهبر دانشجويان و يا اعتراض دانشجوئي در يک دانشگاه بشود، اما اين کار هنوز با اينکه دانشجويان آن دانشگاه يک سنت، يک خط و يا يک جريان را رهبر خود بدانند فاصله دارد. اين تفاوت را بايد متوجه بود. اختلاط اين دو سطح مشکل آفرين است و به ارزيابى هاى غير واقعى منجر ميشود. بنظر من امروز محيط اعتراض دانشجوئى در مقابل دانشجويان چپ باز است: اعتراض دانشجوئى دنبال رهبر ميگردد. و چپ با سوالات بسيار سختى روبرو است که شايد بعدا بتوان مفصل تر در مورد آنها صحبت کرد. ما جواب هاى خودمان را به اين سوالات داريم و بايد تلاش کنيم که جواب هاى ما پذيرفته شوند وتعداد هرچه بيشترى از رهبران چپ دانشگاه را به قبول آنها جلب و حول اين جواب ها متحد کنيم . به هر حال فکر ميکنم "معجزه دانشجوئى" در کار نخواهد بود. ممکن است دانشگاه شلوغ شود و تير اندازى شود و غيره اما تلاش ارکستره و سازمان يافته اى مثل آنچه که دو خرداد قبلا انجام ميداد، يا خلق رويدادهائى نظير آنچه که در سال ١٩٦٨ در پاريس روى داد محتاج وجود يک سازمان ها و سنت هاى سياسى است نفوذ، قابليت و امکان ايفاى چنين نقشى را دارند. تا وقتى که اين بحران رهبرى در جامعه و دانشگاه تکان قابل مشاهده اى به نفع حل شدن پيدا نکرده شکل گيرى يک "معجزه" سازمان يافته را بعيد ميدانم. چنين حرکتى افق و پرچم و دورنما ممي خواهد. دورنماى اصلاح جمهورى اسلامى نيست. آلترناتيو سرنگونى طلب هنوز تکليف و رابطه خود را با جامعه روشن نکرده است. دانشجو هم در تاريکى سياسى و فقط ا. سر ميليتانسى دانشگاه و جامعه را بهم نميريزد. به هر درجه که ما در دانشگاه و يا در جامعه اين بحران رهبرى را پشت سر بگذاريم و "ميخ خودمان را بکوبيم" امکان معجزه بيشتر ميشود. روزى که شاهد اين باشيم که توده عظيم دانشجويان با شعار زنده با آزادى،زنده باد برابرى به ميدان آمده اند و ما در سطح علنى در مقابل دانشگاه و جامعه رهبران با هويت خود را قرار داده ايم آنوقت روز معجزه نزديک است. در غير اين صورت وقوع معجزه يک لاتارى است و به "بخت و اقبال" بستگى پيدا ميکند که چشم دوختن به اين بنا به تعريف کار ما مارکسيست ها يا حکمتيست ها نيست. مصطفى اسد پور: اسد گلچينى شما هم در اين رابطه توضيحى داشتيد؟ اسد گلچينى: به موارد مهمي که کورش مدرسي گفتند نکاتي را اضافه ميکنم. به نظرم بايد موشکافانه تر در مورد چپ در دانشگاه بگوئیم. شود، وقتي چپ و انتظاراتي که از آن در دانشگاه وجود داشته را بررسي ميکنيم بايد حرکت رو به جلو تري را ميديديم. با توجه به جنبش سرنگوني در جامعه، با توجه به وجود حزب ما و بويژه بعد از شکست دوم خرداد که ميخواست رژيم را به جامعه قالب کند، چپ و دانشگاه ميبايست چپ تر و راديکال تر ميشد، که بنظرم در مقاطعي شد. در مقاطع مختلف ما هر چه جلو تر آمديم اين مبارزات راديکال تر و چپ تر شدند. ولي الان که تصوير را نگاه ميکنيم، به نظرم اين چپ بيشتر دارد درجا ميزند يا عقب هم رفته است و يا بيشتر مشغول مسايل فرعي تري است، و يا نگاهش به جامعه ديگر نگاه برای تکان دادن آن نيست، بيشتر در حاشيه است تاثير زيادي در مسايل مهم ندارد،آدم احساس ميکند که اين روند چپ و راديکال در دانشگاه قطع شده است، علاوه بر فاکتور خفقان و دستگيري رهبران و وجود استبداد، انشعاب در حزب کمونيست کارگري را که تاثيرات خود را داشته و واقعيست. بطور مثال شما اعتراض کارگر در جامعه را که مي بينيد خيلي وسيع است هر روزه است معلم و پرستار هم همينطور و تحرکات عمومي در جامعه وجود دارد. ولي جنبش و اعتراض در دانشگاه هم پا بپاي اينها پيش نمياد و حتي ا. اینها متاثر نيست و بيشتر در لاک خودش است و بنظر من مهم است که چپ در دانشگاه و مشخصا کمونيستهاي حکمتيست الان بايد متوجه اين وضعيت و وزني که چپ پيدا کرده بشوند و از اين لحاظ ما باید سنتها و روشهای خود را در دانشگاه بوجود بیاوریم تا مبارزات دانشجویی متاثر ا. این سنتها بیش برود. تشکلهای اعتراضی باید از نوع و جنس دیگری بشوند تابتوانند مستقل از شدت و ضعف خفقان مبارزات را رهبری کنند. بنظر من چپ در حال حاضر اين خلاء را دارد و شناخت اين مشکل کمک می کند که ما بتوانيم صف خود را سازمان بدهيم و روشها و فعاليتهاي مبارزاتي خود را حاکم کنیم. مصطفى اسد پور: بهرام مدرسى آيا اين انتظار بزرگي از دانشجويان نيست؟ آيا اين انتظارات از يک حزب سياسي نيست که در مقابل دانشجويان قرار داده ميشود؟ بهرام مدرسى: در مورد اینکه چه انتظاراتی از چپ میشود داشت بحث من این است که حکمتیستها باید بتوانند موقعیتی را به دست بیاورند که کل مبارزات کارگری را با اعتراضات دانشجویی و با اعتراضات در محلات مشتركا ارکستر و هماهنگ کنند و جامعه را به آنجایی برسانند كه میخواهند. این تصویر ما حکمتیست ها است و کاریست که حتماباید بکنیم. برای كاری با این ابعاد و کالیبر و تصویر بزرگ باید آن رهبری چپی که صحبتش را کردیم با ما حکمتیست ها بیاید و گره بخورد. بنابراین بحث این است که چه انتظاری از این رهبری چپ در دانشگاه ها داریم؟ من در صحبتهای اولم سعی کردم بگویم که اعتراض دانشجویی ، جنبش دانشجویی و یا کل این پدیده این امکان را دارد که کل جامعه را تحت تاثیر خود قرار دهد. این قابلیت هم البته ابتدا به ساکن بوجود نیامده. کوروش درست میگه كه این یك جاده یک طرفه نیست که گویا اعتراض دانشجو همه اش مشغول است که جامعه رو چپ بکنه و خطاب قرار بده. بلکه خودش هم انعکاسی از اوضاع و احوال سیاسی و توازن قوای سیاسی امروز جامعه است. به همین اعتبار اگر حکمتیست ها میخواهند در اعتراضات دانشجویی دست بالا داشته باشند باید اول جامعه آنقدر سنگین شده باشند كه مورد توجه قرار بگیرند. باید دانشجوی معترض چپ و رادیکال به اعتبار این اتوریته بتواند حكمتیست ها را به محیط دانشگاه بیاورد. منظورم اینست که یک رابطه دو طرفه است و تا آنجا که به دانشگاه برمیگردد ما میخواهیم چه اتفاقی در آنجا بیفتد؟ بنظر من دانشگاه را باید کمونیستها، چپها و به این اعتبار حکمتیستها قرق کنند. قرق به تمام معنی كلمه منظورم است. این ابعاد مختلفی به کار نوع وارد شدن ما و نوع فکر کردن ما و نوع داخل شدن به این کیس میدهد. باید به بحران رهبری و به تبع آن همه سئوالاتی که بخشا هم سئوالات تئوریکی هستند، باید جواب بدهیم. باید گرامشی و مكتب فرانكفورت را برای نمونه وسیعا نقد بکنیم، این دخیل بستن به گرامشی یا رجوع کردن به گرامشی و كل آن چبی كه ما سالها قبل نقدش كردیم، نه از سر اعتقاد عمیق به تزهای آنها كه بیشتر از سر همان بحران رهبری است. حکمتیست ها گمند، اگه گم نباشند چرا دانشجویان باید دنبال گرامشی بیفتند؟ بنابراین آنجایی که بحث در مورد رهبران و فعالین عملی اعتراض دانشجویی هست طبیعی که باید مسئله را در سطح وسیعتری ببینیم، طبیعی است که بهر درجه ما حکمتیست ها و کمونیستها در جامعه وزنه، قدرت و مدعی باشیم، به همان درجه هم طیف وسیعتری از این فعالین و رهبران اعتراضات دانشجویی را به خودمان جلب میکنیم. نکته دوم این است که با جلب این فعالین و رهبران که ما سعی میکنیم دوباره کل فضای سیاسی جامعه را مخاطب قرار بدهیم. ملاحظه ای که من دارم این است که کل سنتها و الگوهایی که در اعتراض دانشجویی را منفی ارزیابی نمیکنم. من فکر نمیکنم که این الگوها و سنتها آنچنان منفی هستند که ما صرفا از سر سنتهای و الگوهای جدید نوع نقد حکمتیستی را روشن كنیم. من در قسمت اول صحبتم گفتم نوع کاری این دوستان بخشا واقعا آموزنده است، آموزنده است از لحاظ امکانات و كالیبر و فرصتهایی که استفاده میکنند. بهرحال من فکر میکنم ما باید حتما به عنوان حکمتیست ها سنتها الگوها و روشهای فعالیتی جدید رابه دست بدهیم. اما فکر میکنم که باید به سنتها رو رشهای تاکنونی مبارزه اآنها منعطف تر برخورد کرد. امیدوارم به سئوالاتتان جواب داده باشم. در مورد چگونگی برداختن به معضلات فکری جریان چب در دانشگاه به نظرم یک قضیه چند وجهی است. نقدی است که ما از بیست و پنج سال پیش به چپ سنتی داشتیم. الان همان تزها و اهداف را با بیان دیگری می شنوید. ما باید به همان مسائل تئوریک که در قالب جدیدی عرضه می شوند بپردازیم. مصطفى اسد پور: کورش مدرسى، شما بعنوان ليدر حزب کمونيست کارگري – حکمتيست وقتي به منظره سياسي ايران نگاه ميکنيد حرکات و نيروهاي متعددي را مي بينيد، در رابطه با اعتراض دانشجويان فکر مي کنيد حزب حکمتیست در جامعه چه جائى را اشغال ميکند؟ کورش مدرسى: فکر ميکنم درست نيست که دانشجو را با کارگر يا اعتراض دانشجوى را با اعتراض کارگرى يا هر بخشى ديگر را مقايسه کنيم. به اين دليل که منطق اين بخشها با هم متفاوت است. مثلا وقتى که سياست در جامعه به درجه اي سردرگم است يا بحران رهبري دارد، بلافاصله اثر آنرا در محيط دانشجويى مى بينيد. اما در مثلا محيط کارگرى اين طور نيست. دليلش هم اين است که محيط کارگرى، چه بحران رهبري سياسي داشته باشيد يا نداشته باشيد کارگر هنوز بخاطر دستمزد و شرايط کارش، بر سر مساله اخراج يا بخاطر ساعت کار و حقوق هاى پرداخت نشده مجبور است مبارزه کند. آن چيزى که به اعتراض دانشجوئى اهميت ميدهد اين است که در چنين محيط هائي اعتراض دانشجوئى خيلى ساده و سرراست معني سياسي مخالفت با رژيم را دارد و اين موقعيت را هيچکدام از اعتراضات ديگر در جامعه ندارند. در جامعه مختنق اعتراض "صنفى" هر بخش از جامعه معني دارد اما اعتراض "صنفى" دانشجوئى عملا نداريم به همان دلاليلي که پيشتر توضيح دادم. اعتراض هيچ بخش ديگرى از جامعه به اين شکل و بلا واسطه "سياسي" نميشود. در نتيجه وقتى که در جامعه هر نوع ناروشنى باشد انعکاس خودش را بلافاصله و بلاواسطه در محيط دانشجوئى نشان ميدهد. اين نا روشني خود را در اعتراض دانشجوئى هم نشان ميدهد. مقايسه کردن کارگر با دانشجو يا هربخش ديگر در هر حالتي ما را به نتيجه درستي نميرساند. نميتوان گفت يکي نسبت به ديگري عقب است يا جلو. عقب و جلو بودن ضربدر فاکتورهاي متعدد و پيچيده تري ميشود. نتيجه گيرى بر اساس اين نوع مقايسه به تاکتيک هاى نا دقيقى هم براي عتراض دانشجويان و هم اعتراض کارگري منجر ميشود. اعتراض دانشگاه چه نقشى مى تواند داشته باشد يک سوال است و وظايف دانشجويان کمونيست چيست سوال ديگري است که جوابشان باهم متفاوت است. در جوامع مختنق، مثل ايران، اعتراض دانشجوئى، و هر اعتراض ديگري، ميتواند نقش جرقه اي براى بپا کردن يک آتش را بازي کند. مى تواند کاتاليزور تحرکات ديگري شود و تاثير بلاواسطه سياسي در محيط و فضاى اعتراضي و مبارزاتى عمومى ميگذارد. در امريکا يا در انگلستان چنين نيست. در جوامعى شبيه ايران اعتراض دانشجوئى بلاواسطه سياسي است و بلا واسطه بخش هاي مختلف جامعه به آن عکس العمل نشان ميدهند. دانشجويان بخشي از خانواده جامعه از کارگر تا سرمايه دار را شامل ميشوند که در نتيجه اعتراضش عملا همه جا منعکس ميشود و تاثير مى گذارد. بخصوص در کشوري که اعتراض راديکال بلندگو ندارد، اعتراض دانشجوئى نقش بلندگوى اعتراض راديکال در جامعه را ميتواند پيدا کند. يک بلندگوى مخالفت با رژيم است. اما در همان حال وقتى که مخالفت با رژيم سر در گم است مشکل بتوان از اعتراض دانشجوئي تحرکي را دید. مى خواهم بگويم اعتراض دانشجوئى، بخصوص در امروز ايران، مهم است. اما آمدن دانشجو به خيابان و اعتراضش منطق متفاوتى با با اعتراض کارگرى دارد. وقتى درباره دانشجوى کمونيست يا حکمتيست حرف مى زنيم بايد دو نقش، که البته ارتباط خيلى فشرده اى با هم دارند، را از هم جدا کنيم. دانشجوى کمونيسم به مثابه يک فعال سياسي در دانشگاه بايد مثل هر فعال سياسى ديگرى سعى کند که اعتراض را در محيط دانشگاه متحد کند و رهبر اعتراض در دانشگاه شود. يادتان باشد که در دانشگاه بجز در شرايط خيلي انقلابي معمولا يک اقليت ميليتانت است که اعتراض ميکند. اين اعتراض را يک بخش از جامعه، يکى از سنتهاى موجود در جامعه نمايندگى و رهبرى مى کند. دو خرداد يکى از اين سنتها بود. دانشجوى چپى هم آن موقع در دانشگاه بود اما دوخرداد اساسا اين اعتراض را رهبرى مى کرد. اين پديده بايد امروز عوض شود. دو خرداد از بين رفته است. اين دانشجوى کمونيست و شبکه هاى کمونيستي در دانشگاه است که بايد جاي آن را بگيرند. اين اعتراض کاملا سياسى است، اعتراضى به واقعيتهاى سياسى جامعه است در نتيجه رهبر سياسي و اجتماعى و توده اي مى خواهد. تامين اين به ظاهر شدن رهبران کمونيست و شبکه ها کمونيستي در قالب هاي بکلي تازه اي منوط است.. دانشجوي کمونيست بايد ياد بگيرد که بعنوان يک رهبر و يک سازمانده اجتماعي، توده اي و علني اظهار وجود کند. سياست علني است. سياست يعني جلو مردم طاهر شدن حرف زدن، افق دادن، رهبري کردن و سازمان دادن و مردم را از جائى به جاي ديگري بردند. خاصیت اختناق اين است که اين پديده را دشوار ميکند. امروز رهبران کمونيست بايد بتوانند در سطح , اجتماعى، توده اي و علني در مقابل جامعه ظاهر شوند، تناسب قوا را بشناسند راست نزنند، چپ نزنند و رهبر شوند. و ما به شبکه هاي کمونيستى که سازمان ميدهند و اين رهبري را تامين ميکنند احتياج داريم. از طرف ديگر يک دانشجوى کمونيست به عنوان يک موتور فکرى و محرک فکرى در جامعه عمل مى کند و نمى توان اين نقش دانشجوى کمونيست را از نقش سياسيش جدا کرد. کارخانه اين طور نيست. رهبرکارگر براى اينکه تسلطش را به فضاى سياسى کارخانه حفظ کند لازم نيست گرامشى بلد باشد يا لوگزامبرگ و لنين و حکمت و ترتسکي و استالين را بشناسد. دانشگاه، بويژه در جوامعی مثل ايران، سرش گره مى خورد به همه فعل و انفعالات و کانون هاي فکري، فرهنگي، هنرى، ادبي و غيره گره ميخورد. از اين کانونها تاثير ميگيرد و بر آنها تاثير ميگذارد. محيط کارخانه يا محله چنين نيست. همين دانشجو وقتي به محله اش ميرود درنقشه جوان کمونيست محل، بچه هاى کمونيست محل، با اين مساله، لاقل در اين ابعاد، رو به رو نيست. در دانشگاه فعال کمونيست بايد به اين مسائل جواب بدهد. نمى توان از دانشجوى حکمتيست خواست که دانشگاه را قرق کند بدون اينکه حزب کمونيست کارگرى- حکمتيست بخش مهمى از جامعه، يا چپ در ابعاد جامعه، را قرق کرده باشد. درحاليکه يک کارگر کمونيست ميتواند يک کارخانه را قرق کرده باشد. ميپرسيد چه توقعى از دانشگاه دارم؟ همان توقعى را از دانشگاه دارم که دوست دارم در جامعه اتفاق بيفتد. آنهم اين است که اعتراض رهبر پيدا کند و رهبرش هم ما باشيم. در دانشگاه هم فکر مى کنم اعتراض دانشجوئى بايد رهبر پيدا کند. فعلا رهبر ندارد. بايد اين رهبرش حکمتيستها باشند. از طرف ديگر در محيط فکرى، تئوريک و در کانون هاى فکرى کمونيست و چپ جامعه، که يک سر همه آنها به دانشگاه وصل است، و دانشجوى چپ و کمونيست هم از آن تاثير ميگيرد و بر آن تاثير ميگذارد، به لحاظ فکرى و تئوريک هژمونى کامل با منصور حکمت و با حکمتيستها باشد. تحقق اين واقعيت محتاج آن است که بجاى شکوه از اينکه چرا گرامشى مى خوانند يا بد برداشت ميکنند وارد اين عرصه ها شويم. کمک کنيم، جدل کنيم و حضور فعال داشته باشيم. بدون حضور فعال فکرى مشکل بتوان در دانشگاه دست بالا را پيدا کرد. اين حضور فعال فکرى را هم همه ما، يعني ما اينجا و دانشجویان حکمتيست آنجا، بايد تامين کنيم. در نتيجه دانشجوى کمونيستى که در دانشگاه است از يک طرف با مسائل فکرى روبه رو است که بايد کمک کنيم جوابشان را بگيرد، از طرف ديگر با مسائل عملى و فکري رهبر علني توده ای و اجتماعي کمونيست که با يک جامعه مختنق روبرو است. ايفاي اين نقش يک جهش بزرگ روشی فکري و عملي براي چپ است. چپ، در دانشگاه، در آمريکا، انگليس يا ايران، اصولا در دنيا با سنت فعاليت اجتماعى و داشتن قابليت رهبري علنى و توده اى فاصله داشته است. سنتا وقتى که چپى ها کارشان جلسه گرفتن، "حرفهاى خيلى مهم" زدن، اعلاميه يا نشريه کم تيراژى را پخش کردن و يا مخفيانه اين و آن را ديدن باشد، يعني در زير سلطه اختناق معمولا کارشان را بلدند و رشد هم ميکنند. اما اگر بعنوان کمونیست در کار اجتماعي و رهبری و سازماندیه جامعه، و نه بعنوان سرخ پوست، کرد، فارس، بهائي و ترک، باشند، آن وقت دچار مشکل ميشوند. اين مشکل به درجه اى مشکل دانشجويان چپ و کمونيست در ايران هم هست، گرچه به دليل اينکه اکثرا در فضاي سياسي چشم باز کرده اند، فشار اين سنت چپ حاشيه در ايران کمتر است و اين نقطه قدرت ماست. چپ در دانشگاه، رفقاى چپ و کمونيست ما در دانشگاه به نسبت مشابه هاى خودشان در آمريکا يا اروپا يک آوانتاژ بزرگ دارند. اين آوانتاژ اين است که با خيلى از اشکال فعاليت سياسى علنى آشنا هستند و بقول معروف "بالا و پائينش" را ميشناسند. ميدانند تناسب قوا چيست، ،تاکتيک يعني چه و غيره. شايد بهرام به اين معني بود که ميگفت اين "بچه ها" جمهورى اسلامى و محيط را مى شناسند. اين شناخت انعکاس همين واقعيت است که اين "بچه ها" موجودات اجتماعى هستند، "مريخى" نيستند، در جامعه هستند. در همان حال ناتوانى در جواب دادن به مسائل فکرى ميتواند آنها را "بخودشان مشغول" کند. و اين کار ماست. منظورم از "ما" تنها ما در خارج کشور نيست. منظور جمع همه ما است که اين شبکه ها را به حرکت در آوريم و کانون هاى حکمتيستى را تبديل به کانون هاى فعال مبارزه و رهبرى اجتماعي، فکری، و سازماني توده ای کنيم. کساني که ميتوانند متحد کنند، سازمان بدهند و رهبري کنند. رهبرانى که که "عاقل" اند. مى دانند کجا بايد پيش رفت، کجا بايد عقب نشست، مى توانند و بلدند مردم را به اعتراض بکشند، بلدند شعار تند بدهند و جلوى شعار الکى تند بايستند، پيشروى کنند و جواب سوالات فکرى مردم را بدهند. اگر بتوانيم اين نقش را بازي کنيم مى توانيم دانشگاه را "قرق" کنيم. بحث را جمع کنم، بخشی از کارى که مى خواهيم در دانشگاه بشود محصول کار حزب بطور کلى است، بخش دیگر آن محصول کار بچه هاى حکمتيست در دانشگاه است. کار "بچه هاى" حکمتيست در دانشگاه ايفاى همان دو نقشى است که اشاره کردم: يکي تبديل شدن به رهبران سياسى در محل و در دانشگاه، درست کردن شبکه هاى مبارزاتى، بهم بافتن مردم است. بايد دستها را در دستها بگذارند، نشان بدهند فرقه اي نيستند، اجتماعي اند، منفعت جنبششان را ميشناسند، عاقلتر و مردمدار ترند، مريخى و هپروتى نيستند، ميتوانند مردم را دور خود جمع کنند و رهبران محبوب و با اعتبار محيط هاى دانشگاهى هستند. رهبراني متکي به شبکه هائى که وقتى يکي ميگويد "نه"، يک دانشگاه يا دانشکده يا جمع بزرگي بگويند "نه". بايد نشريات علنى زيادى و پر خوانده زیادی داشت وغيره. نقش دوم وارد شدن در فعل و انفعالات فکرى و مبارزه فکرى، فرهنگي، هنري و ظاهر شدن بعنوان يک متفکر کمونيست که به جنگ هرچه که غلط است ميرود. گفتم که دانشگاه سرش به فرهنگ، به هنر، به فلسفه گره مى خورد. کارخانه مشتق چندمش به اين پديده ها وصل ميشود. بخصوص بعد از اين انشعابى که در کمونيست کارگرى شد. بنظر من سر درگمى وسيع تر شده است. در اين دوره بخصوص کار ما بايد اين باشد که اعتبار آن خط، اعتبار منصور حکمت را به حزب حکمتيست بر گردانيم. مصطفى اسد پور: بهرام مدرسي، مساله ديگر دو خرداد در محيط دانشگاه است. دو خرداد پيوندهاي گسترده اي با دانشگاه داشت و از دانشگاه بعنوان يک سکوي پرش استفاده کرد. امروز به اذعان همه، از جمله خود دو خرداد، اين پديده شکست خورده است. اين شکست دو خرداد و باقيمانده دو خرداد چه نقش و وزنه سياسي در دانشگاه دارد؟ منطورم از دو خرداد تنها جنبه سازماني آن نيست، جنبه فکري و جنبشي آن هم هست. بهرام مدرسى: دوم خرداد از قبل وجود سركوب رژیم است كه زنده است. هروقت كه رژیم محكم میگیرد و فضای سیاسی را سنگین میكند، ما شاهد تحرك انجمنهای اسلامی هستیم. هروقت كه اعتراضات دانشجویی زورشان به رژیم میرسد و رژیم را به لحاظ سیاسی عقب میرانند، ما شاهد آب رفتن این انجمنها و این صف دوم خرداد میشویم. دوره ١٨ تیر سال گذشته برای نمونه هنگامی كه رژیم برای جلوگیری از اعتراضات دانشجویان دانشگاه ها را به قلعه و باروی نظامی تبدیل كرد، ما شاهد تحرك بسیار زیاد انجمن ها بودیم. اینها سوپاپ اطمینان رژیم هستند و تنها وقتی میتوانند كاری انجام دهند كه فشار رژیم بالا برود. اگر مردم و اینجا دانشجویان رژیم را چنان عقب برانند كه زورش نرسد "فشار" چندانی بیاورد، آنوقت سوپاپ اطمینانی هم لازم نیست. تحركات امروز انجمنها امروز بخشی هم به این مربوط است كه انتخابات رژیم نزدیك است. از طرف دیگر اینها هم فعالین خودشان را در دانشگاه ها دارند، و بخشی از دانشجویان هم به اصلاح رژیم دل بسته اند و نفع سیاسی و اجتماعی خود را در ماندن این رژیم می بینند. ولی آیا اینها چنان وزنه ای هستند كه مثل سال انتخاب خاتمی، مدعی تصاحب جنبش دانشجویی باشند؟ یادتان نرود كه جلاﺋی پور و گنجی و خود خاتمی بعنوان "سخنگویان" جنبش دانشجویی خود را معرفی میكردند. به نظر من جواب منفی است. كل جریان دوم خرداد دیگر آنی نیست كه بود. دوم خرداد تمام شد. اگر اینجا دوم خرداد را بخواهیم در جایی وارد این تصویر بكنیم، به نظر من آنوقت باید به نكته ای كه در ابتدای این بحث به آن اشاره كردم بپردازیم ، اینكه هنوز بخشی از رهبران اعتراض دانشجویی فكر میكند كه كارشان را باید از كانال تشكل های دوم خردادی بگذرانند. به این باید اشاره كرد و پرداخت. جدا از ین جنبه خود دوم خرداد مدت طولانی است كه در دانشگاهها مرده است. مصطفى اسد پور: کورش مدرسي، کورش مدرسى: دو خرداد يک پديده اجتماعى بود. وقتي دو خرداد بعنوان یک سنت اعتراضی در جامعه نمانده است در دانشگاه هم نمانده است. دو خرداد نمى تواند در دانشگاه کار بيشتر از کارى که در مجلس کرد را بکند. در مجلس که بودند و قوه مقننه دستشان بود، قوه مجريه هم دستشان بود، اما هيچ کارى از دستشان برنيامد. در دانشگاه هم کاري يا برنامه اي جديی ندارند. اعتراض دانشگاه وقتى جلب توجه مى کند که انعکاس اعتراض به رژيم باشد. دو خرداد امروز پرچم اعتراضى به رژيم نيست. هيچ وقت پرچم اعتراض به رژيم نبود، اما به هر حال حتى اعتراض "موجه" به رژيم هم نيست و صفوفشان از درون به هم ريخته است. درنتيجه معتقد نيستم که امروز ديگر پديده اى به اسم دو خرداد در جامعه يا در دانشگاه داشته باشيم. عده اى هستند که کارهائى مى کنند، اما "شخصيت" اند، تک هستند، و ديگر بعنوان جنبش نيستند. بعضى هايشان مانده اند و به يک حيات "گياهي" ادامه ميدهند مثلا تا وقتى مجاهدين انقلاب اسلامى هست لابد ما به ازاى آنها هم در دانشگاه هست. سوال اين است که نقش اينها در اعتراضات دانشگاه چيست؟ بنظر من هيچ. نقش جدىى ندارند. اينکه به لحاظ اشکال و سنن سياسي مانع فعاليت دانشجويان چپ هستند؟ موافق نيستم. اينکه رفيق ما ممکن است برود از طريق انجمن اسلامى دانشگاه بخواهد فعاليت کند علامت نفوذ دو خرداد در ذهن اين رفيق ما نيست. بعضى از رفقاى ما دوره اي ميرفتند در شوراهاى اسلامى کارخانه فعاليت ميکردند. فکر مى کردند اين شوراها ابزاريست که ميشود از آن استفاده کرد.روشن است که اين کارها غلط است. اما هيچکدام انعکاس نفوذ دو خرداد نيست. يک امکان گرايى ساده است که هميشه در جامعه هست که فرد را دچار محدود نگرى ميکند و ربطى به دو خرداد ندارد. فکر مى کنم چيزى که امروز مانع به حرکت در آمدن چپ و سلطه چپ در دانشگاه است نا روشني سياسي است. نا روشنى در ديدن نقش خودشان بعنوان رهبران جامعه. ١٦آذر سال گذشته خيلي ها نشان دادند که چه قدرتى دارند. با اين عروج چپ مسائلي در مقابل آنها قرار گرفته است که رهبرى حزب حزب کمونيست کارگرى ايران را به هم پاشاند و دو تکه کرد. مسائل خيلى بزرگي در مقابلشان قرار گرفته است و تکيه گاهشان، حزب کمونيست کارگري، را از دست داده اند. مى خواهم بگويم که مسائل به همان اندازه مهم و بزرگ در مقابل آنها قرار گرفته است. در نتيجه دو خرداد نيست که مانع پيشرفت کار است. ناروشنى و فقدان وجود حزبى که از لحاظ سياسى و فکرى اتوريته کامل داشته باشد مساله است. حزب کمونيست کارگرى شانسش را داشت که اين نقش را بازي کند، پاي خودش را باتير زد و فرصت را از دست داد. امروز اين شتري است که در مقابل خانه ما خوابيده است. ما بايد اين نقش را بازى کنيم. اگر اين کار را بکنيم دانشگاه هم به حرکت در ميايد و دانشجويان چپ هم اين نقش را بازى مى کنند. به هرحال معتقد به نفوذ زياد و عميق دوخرداد در جريانات چپ دانشگاه نيستم. مصطفى اسد پور: ميگويند شکست دو خرداد ياس يا نا اميدي بوجود آورده و فعالين دانشجوئى را دچار سرخوردگي کرده است. اين مساله چقدر در فضاي سياسي دانشگاه نقش دارد؟ بهرام مدرسى: ما وقتی امروز درباره اعتراضات دانشجویی صحبت میکنیم، باید کل کیس دوم خرداد را دیگر خارج کنیم چون فاكتوری مربوط به گذشته است. امروز وجود دوم خرداد در محیطهای دانشگاهی تاثیر چندانی بر روند اعتراضات و خودآگاهی این جنبش و اعتراضات نداردهمانطور که کورش گفت به اندازه ای که از جامعه خارجند از محیط دانشگاه هم خارج شده اند. بنابراین من مثل شما آنرا یک فاکتور خیلی دخیل در فضای سیاسی دانشگاه ها نمی بینم. در رابطه با سرخوردگی ارزیابی من این نیست. ببینید این یك پروسه خیلی طبیعی و انسانی است یك تحرک اجتماعی رهبر ندارد نمیداند زیر کدام پرچم برود و طبیعی است كه بخش فکور این جنبش، بخشی که خود را روشنفکر میداند، برود و سعی كند جوابهایش را پیدا كند. اگر پرچمی باشد که سریع آنرا بلند میکند و حوال آن متحد میشود. اما تا وقتیکه این پرچم غایب است و یا آنقدر بلند نیست که آن را ببیند طبیعی است که میرود و سعی میکند با مطالعه جوابش را پیدا كند. من فکر میکنم بحث بر سر سرخوردگی به این وسعتی که شما مطرح کردید نیست. بیشتر سئوال و نا روشنی است، بیشتر جواب پیدا نکردن و دنبال جواب گشتن است. این تلاش به نظر من کل فضای بعد از دوم خرداد را رقم میزند و همانطور که یکی از رفقا گفت به نسبت سال قبل تفاوتهایی هم کرده است. سال گذشته درست در مقطع ١٦ آذر کمونیستهای کارگری دست بالایی داشتند، فشار ما بر کل الیت روشنفکری جامعه بسیار سنگین بود. امسال موقعیت ما به عنوان صاحبان اصلی ١٦ آذر (چون حقیقتا صاحب اصلی ١٦ آذر سال گذشته ما هستیم) ضعیفتر شده است و در مورد دلایل آن بارها صحبت كرده ایم. جدایی حكمتیستها از آن حزب قدیم و اتفاقی كه افتاد جریان ما را تضعیف كرد و طبیعی است به هر درجه موقعیت ما ضعیفتر باشد آن پرچمی که مردم باید دورش جمع بشوند هم به بلندی پارسال نخواهد بود. این موقعیت را به پای سرخوردگی فعالین نوشتن بنظر من اشتباه است. مصطفى اسد پور: اين تمايل به برويم بخوانيم و به اصطلاح مطالعه چقدر وسيع است؟ اسد گلچيني: نکاتي که گفته شد و نکته اي که کورش گفت مساله سردرگمي و يا چيزي که من ميگم حاشيه اي شدن چپ در دانشگاه واقعي است. بايد اين را ديد شناخت و تغيير داد. از يک طرف مساله صفي که وجود داشته باشد که خط و پرچم ما را در دست داشته باشد خود مشکل است و سر درگمي که از اينجا ناشي هم ميشود و مساله بعدي خفقان شديد و يا استبدادي است که در دانشگاه وجود داشته است. در سال گذشته کار رژيم و کميته هاي انظباطى،اخراج فعالين و رهبران هر مبارزه و حرکت راديکالی از دانشگاه بود، دانشجويان زيادي را بيرون انداختند و محروم کردند، و از سازماندهی مبارزات و متشکل شدن دانشجويان تلاش کردند جلوگیری کنند. و يا تاثيراتي که ديگر گرايشات سياسي و تشکل هاي ملي و اسلامي روي اين فضا داشته اند. به نظرم اين را بايد به رسميت شناخت که خود چپ، دانشگاه و مبارزات دانشجویى از روش و سنت و پرچم خود هنوز آنچنان بهره مند نيست که مستقل از هر وضعيتي به بقاي خود و باز توليد خود بپردازد، فکر ميکنم که چپ بايد معطوف به شعار ها و خواستهايي بشود که خودش مدتي قبل داشت، شعار آزادي و برابرى که بدرست بهرام توضيح ميدهد که در ۱۶ آذر در دانشگاه ميداني داشت و فضايي را گرفته بود به نظر من کل دانشگاه هم دقيقا مانند جامعه، که چگونه خواست سرنگوني جمهوري اسلامي و آزادي و برابري، مطالبه اش است بايد باشد و اينجا هم همان پرچم باشد. اين کانال و راهي براي بيرون امدن از سردرگمي است. اين پرچمي است که چپ و دانشجويان مبارز را به حکمتيست ها وصل می کند. اين کاري است که صف ما در برابر خودش در دانشگاه و نسبت به کاري که در دانشگاه باشد دارد. ر اه حل هاي مختلفى که در دانشگاه و توسط گرايشات ديگر مطرح ميشوند بنوبه خود اين سردرگمي و آشفتگي را منعکس ميکنند، مثلا بحث تشکل و يافتن و يا "کشف" اسم تشکل. آيا اين راه حل و پاسخ به مساله تشکل در دانشگاه است؟ بنظر من اينها اصلا راه حل نيست. راه حل برگشتن به همان بستر اصلي جنبش سرنگوني است، خواست واقعي که مردم در ايران دارند آزادي و برابري است که در دانشگاه هم معني خودش را دارد. مساله مهم و تعيين کننده براي ما و دانشگاه اصل مبارزه اي است که در جامعه وجود دارد. ما باید هر مبارزه ای در دانشگاه را به سرنگونی و خواست آزادی و برابری ربط بدهیم. مصطفي اسد پور: امروز در تعداد زيادی از شهر ها دانشگاه وجود دارد و صحبت از حدود يک ميليون دانشجو است. آيا واقعا ميشود همه را حول شعار آزادي و برابري متشکل کرد؟ شيوه ها و ابزارهاي پوشاندن اين جمعيت کدام است؟ امکانات را از کجا بايد پيدا کرد؟ و بالاخره تکليف همان مبارزات بر سر ژتون غذا و خوابگاه چه ميشود؟ کورش مدرسى: فکر مى کنم نکاتى که اسد گفت، نکات درست و خوبى بود. فعال دانشجوئى بالاخره براى ژتون هم حتما مبارزه مى کند و همه دانشجو ها مبارزه مى کنند. اما همه مى دانند که اين مبارزه در محيط دانشگاه در ايران، به همان دلايلي که قبلا اشاره کردم، پرچم يا بهانه اى است براى مبارزه سياسى. اعتراض سياسى است، دانشجو زورش نمى رسد، ميرود از آنجا شروع مى کند. اين را همه مى دانند. همه ميدانند که موضوع سياسي است. به همين دليل طرفداران رژيم حتى گران تر هم غذا را بخرند اعتراض نميکنند. چون ميدانند موضوع سياسي است... در نتيجه مساله مهم اين نيست که اعتراض از کجا شروع ميشود. از جائي که امکانش هست شروع ميشود، از جائى که "پا ميدهد"، از جائى که اتفاقى مى افتد يا سنت دارد شروع ميشود، ميتواند از ژتون شروع شود، ميتواند ١٦ آذر باشد، ميتواند از ١٨ تير باشد، ميتواند از انتخابات باشد. از کجا شروع شدنش مهم نيست. از هرجا که بتوان شروع کرد، بايد شروع کرد. اما کارى که بايد کرد اين است که بايد رهبر اين مبارزات شد. چنين کارى يک بعد سياسى دارد، که اسد هم توضيح داد. يعنى تبديل کردن يک شعار راديکال به شعار اصلي يا شعار محورى. شعارى که فعلا جامعه بعنوان شعار راديکال به رسميت شناخته زنده باد ازادى زنده باد برابرى است. اين حرف به اين معني نيست که هرجا دانشجو جمع شوند فقط همين را مى گويند. بلکه معلوم است که طرفداران زنده بادآزادى و زنده باد برابرى دست بالا را دارند. مثل دو خرداديها وقتى که دست بالا را داشتند رنگ و بوى خودشان را به هر اعتراضي ميزدند. اينجا هم همينطور است. واضح است که بهترين حالت اين است که همه دانشجو ها بيايند و بگويند زنده باد ازادى، زنده باد برابرى. مطمئن باشيد اگه اين اتفاق بيفتد چند روز بعدش مردم با همين شعار به خيابان مي آيند. يعنى اينها اتفاقات ايزوله نيستند. کارى که من فکر ميکنم بايد انجام شود اين است که ما بلحاظ سياسى بايد تضمين بکنيم که وقتى ميگوئيم چپ دست بالا پيدا کند، رهبرى پيدا کند، يعنى تبديل به يک بينش به يک جنبش هژمونيک در دانشگاه شود. همانطور که دو خرداد فقط با يک شعار نبود با هزار رنگ به ميدان مي آمد که همه ميدانستند دو خرداد است، بايد در دانشگاه معلوم بشود که چپ، که هزار نوع شعار دارد و مهمترين آنها زنده باد ازادى زنده باد برابري است، چپ از نوع ما، دست بالا دارد و فضاى دانشگاه دستش است و ميتواند وقت خودش مبارزه را با بخش ديگر جامعه هماهنگ کند. اينکه حزب ما بتواند مبارزه دوتا محل مختلف را را با هم هماهنگ کند مشروط به آن است که در اين دوتا جا يا يکى از آنها چنين نفوذ و تسلطى داشته باشيم. اما در کنار اين، دانشجو در محله هم زندگى ميکند. بخشى از جوانان محل، بخشى از "بچه هاى جوان" است. بعنوان کمونيست محل، شبکه هاى مبارزاتى در محل را بايد تشکيل بدهيم، بعنوان آدم اجتماعى در کار دفاع از حقوق کودک باشيم ، در کار مبارزه براى رهائى زن باشيم. دانشجو فقط شغلش اين نيست صبح که رسيد دم در دانشگاه تازه کارش شروع بشود. در محل زندگى دانشجوى کمونيست ما هنوز همان کمونيست است که درگيرى با مسائل اجتماعي است. خيلى ها بعد از فارغ التحصيل شدن هم ارتباط شان با دانشگاه حفظ ميکنند. بايد بعنوان مارکسيست سعى کند ميخ اين جنبش را بکوبد و به اصطلاح آن را بر ساير جنبش ها و جريانات جامعه سيتره بدهد. دانشجو را فقط نميشود بعنوان دانشجو شناخت. به عنوان جوان هم ميشود در باره اش صحبت کرد. بعنوان دانشجو بايد از آنها بخواهيم که سلطه چپ را بر دانشگاه را تامين کنند. اين يعنى رهبر شدن، رهبر مبارزه مردم شدن. براي اين کار اگر لازم است مطالعه کنيم، بکنيم، اگر لازم است کتاب بخوانيم، برويم بخوانيم. لابد بايد همه اين کارها را کرد که بتوانيم شمشير مان را تيز کنيم که با آن بجنگيم. آدمى که فقط شمشير ذهنش را تيز ميکند بدون اينکه با آن به جنگ برود، شمشير باز نيست دکان مسگرى باز کرده است. در نتيجه خود تيز کردن شمشير ذهني مان وصيقل زدنش کار بدى نيست، بشرطى که از آن براى جنگى که بيرون در جريان است استفاده کنيم. بخوانيم، مطالعه کنيم، گرامشى را بخوانيم، حکمت را بخوانيم، مارکس را بخوانيم ولنين را بخوانيم. هيچ ايرادي ندارد. اين مطالعات اسلحه دست مان ميدهد. بايد در جنگى که بيرون از ما در جريان است از اين سلاح ها استفاده کنيم. اين رابطه بين تئورى و پراتيک، ميان خواندن و مطالعه کردن با تغيير دادن دنيا را بايد نگاه داشت. مصطفي اسد پور: چقدر امکان ايفاي چنين نقشي وجود دارد؟ امکانات سازماني و عملي چپ محدود است. در اين رابطه نقش ان جي او ها چيست؟ چقدر انکان اين هست که سد هاي امنيتي و سرکوبگري جمهوري اسلامي را خنثي کنند؟ بهرام مدرسى : این درست است كه ان جی او ها وسیعا وجود دارند اما این ها فعلا ربط مستقیمی به ما ندارند، به این لحاظ كه از بیرون دانشگاه به دانشگاه منتقل شده اند، ما شاهد تشكیل وسیع این تشكل ها بوده ایم و وقتی كه این تشكل ها نشان دادند كه میتوانند محملی برای اتحاد مردم باشند و مفید بودن خودشان را هم نشان دادند، پایشان به دانشگاه ها هم باز شد. از این گذشته من راستش طرفدار این هستم كه وسیع ترین فعالیت برای تشكیل ان جی او ها در دانشگاه ها و محلات شكل بگیرد. بالاخره امكان" دولتی" و "قانونی" است كه باید مثل هر امكان دیگری حداكثر استفاده را از آن كرد. آیا این میتواند سد خفقان پلیسی یا امنیتی رژیم را كنار بزند یا نه را من فكر نمیكنم به این مسله در این سطح بشود جواب داد. اینكه امروز چه ظرفی یا چه تشكلی میتواند بهترین ابزار برای هم حفظ آن امنیتی كه شما به آن اشاره كردید باشد و هم بتواند كل آن اقدامات خوبی را كه اسد گلچینی و كورش مدرسی به آن اشاره كردند را اجرا كند، نمیتوان از اینجا هیچ نسخه ای پیچید و جواب آری یا نه به این سوال داد. این به توازن قوای محل ربط دارد، به كل اوضاع سیاسی به رابطه مردم با رژیم و رابطه ما با مردم و به امكانات رفقای حكمتیست در هر محلی. این میتواند دسته وسیعی از انواع تشكل ها باشد، وسیع به وسعت زندگی و مبارزه مردم و جوانان. اما در رابطه با یك نكته مایلم نظرم را بگویم. در ابتدای بحث گفتیم كه دانشجو از سر سیاست به مبارزه وسیع روی آورد و به همین جهت از مكان دوم خرداد استفاده كرد. كورش مدرسی بدرستی اشاره كرد كه خواسته های "صنفی" دانشجویان از بدی غذا و شرایط خوابگاه ها و غیره ویا قوانینی كه در دانشگاه ها حاكمند جلوتر نمیرود، بنابراین اگر همه اینها را قبول داریم، تنها تشكلی كه از سر سیاست توده دانشجو را مخاطب قرار دهد، اقبال بیشتری برای بزرگ شدن و انجام كارهای موثر خواهد داشت. شما فایده یك تشكل را برای احراز اهداف سیاسی معینی به دانشجویان نشان دهید، فردا هزار نفر هزار نفر عضوش میشوند. این خاصیت اعتراض دانشجو در جامعه است. به همین اعتبار اگر در توازن قوای معینی ما حكمیتسها ویا احزاب سیاسی دیگر، دفاتر رسمی خودمان را در دانشگاه ها دایر كنیم، همان اتفاقی كه در انقلاب ٥٧ افتاد، همین مبنایی برای رجوع وسیعترین توده دانشجو و نه تنها دانشجو به این تشكل ها و دفاتر خواهد بود، نكته ام این است كه سیاست در دانشگاه در مركز توجه و تحرك قرار و بنابراین تشكل ها و جمع های سیاسی هستند كه میتوانند، توده وسیع دانشجو را بخودش جلب و جذب بكند. من تا آنجا كه امكانش را داشته ام بارها از رفقا و فعالین دانشجویی خواسته ام كه شوراهای صنفی دانشجویی را فعال كنند و سعی كنند كه دانشجویان را وسیعا تشویق به عضویت در این شوراها بكنند. در جاهایی البته جواب مثبت گرفته ایم و این شوراهای صنفی كمی جلو آمده اند ولی در سطح كل كشور كه به آن نگاه میكنید ناموفق بوده است. دلیلش به نظر من همان فشار "جنبش سیاسی" در دانشگاه است كه به آن اشاره كردم، فشاربه معنی منفی كلمه را نمیگویم. این واقعیت امروز دانشگاه در ایران است. بخاطر این واقعیت است كه استقبال چندانی از فعال كردن شورای صنفی دانشجویی یا كلوبهای كوهنوردی هنری یا ارگانهای دیگری نمیش ود. ضمن اینكه هنوز هم فكر میكنم كه هر جا كه امكان درست كردن هریك از این ارگانها را داریم باید بلافاصله دست بكار شویم، اما همانطور كه گفتم سیاست است كه در دانشگاه مردم را اینطرف و آنطرف میكند و مساله را از این سر باید بیشتر مورد بررسی قرار داد. دقیقا همین دلیل است كه از فلان ان جی او كه یك مسله اجتماعی معین ( و به این اعتبار سیاسی معین) را دستور كار قرار داده، بشدت استقبال میشود و تعداد اعضایش زیاد و زیادتر میشود. به این جهت فكر میكنم كه ان جی او ها در دانشگاه ها میتوانند شانسی داشته باشند، به این جهت به نظر من از این امكان اجتماعی باید وسیعترین استفاده را كرد. این شامل نشریه هم میشود، طی چند سال گذشته انواع نشریات دانشجویی مختلف در دانشگاه های كل كشور منتشر میشوند. بعنوان اقدامی فرهنگی از انتشار این نشریات استقبال شده است، ولی نشریه را كه ورق میزنید می بینید كه خبری از فرهنگ به آن معنی در آن نیست، همه اش سیاست است و سیاست. شعر و داستان هم كه چاپ میكنند، ته آن بحث در مورد اوضاع سیاسی را میبینید. بحث درمورد ماركس و لنین و تروتسكی كه جای خود را دارد. نكته آخرم این است كه اگر در مورد تشكل در محیطهای دانشگاهی فكر میكنیم باید این فاكتور سیاست را پررنگ و بزرگ بنویسیم. مصطفي اسد پور: در مساله تشکل يابي چه حلقه هاي گم شده اي هست و مشکل کدام است؟ اسد گلچيني: بنظرم اگر زدن تشکل در دانشگاه آزاد باشد و دانشجويان بتوانند مبارزاتشان را متشکل پيش ببرند مهم است. دانشگاه مثل هر مرکز تجمع مهم ديگري است مثل کارخانه که هزاران نفر دور هم و زير يک سقفند، مسايل مشترکي دارند و براحتي ميشود جمع شد و روزنامه راه انداخت و سريعا آنها را به هم رساند و همديگر را مطلع کرد. از اين لحاظ اگر تشکل ها وجود داشته باشند و کارشان را بتوانند بکنند، ما فعاليتمان را متشکل بکنيم، جامعه و دانشگاه قدم های جدیی به جلو بر می دارند. بهمين دليل و از همان سال هاي اوليه سر کار آمدن رژيم باانقلاب فرهنگي و اعدام رهبران و دانشجويان مبارز و چپ، سعی کردند تشکل ها و رهبران مبارز و کمونيست را از جلو پا پر دارند تا ديکتاتوری را حاکم کنند. در حال حاضر هم تمام تلاش رژيم و دستگاه هاي اطلاعاتی اش در همين جهت است. دانشجويان زيادي را که خواسته اند مبارزه اي را سازمان بدهند محروم و جريمه کرده اند يا از دانشگاه دور کرده اند. بنظرم مساله اين است که تمام مبارزاتي که در دانشگاه هست از سلف سرويس و شهريه يا حکم و زنداني کسي و يا متوقف کردن و بستن روزنامه ای، بنظر من هم همه اينها بسرعت ميتواند تبديل به مبارزاتي تبدیل بشود که مستقيما به برداشتن خفقان، استبداد و خود رژيم منجر میشود. به همه اينها مستقيما ربط پيدا ميکند بنابراين اين خود مبارزه است که بايد سازماندهي و متشکل شود، عمومي و سراسري شود و تناسب قوا را تغيير بدهد. اين مهم است که رهبراني وجود داشته باشند که اين تشخيص را ميدهند و از هر حرکتي استفاده میکنند تا توده دانشجو بهم وصل شوند. مخصوصا با باز شدن دانشگاه ها اين امکان بسرعت براي کساني که تصوير روشني دارند بسرعت باز می شود. اين براي چپ و بويژه حکمتيست ها مهم است که در دانشگاه صف خود را داشته باشند. اگر شبکه هاي کمونيستي وجود داشته باشد و دانشجویان را حول خط حکمت متحد و منسجم کنند ميتواند روي مبارزات روزانه دانشگاه از روزنامه و سخنراني و تا هر نشاني از آپارتايد جنسي و سرويس و غیره تاثیر بگذارند. امکاني است براي رهبران که بتوانند جلو بيفتند و شبکه هاي خودشان راداشته باشند، شبکه دانشجويان کمونيست که بسرعت به بقيه رهبران دانشگاههاي سراسر کشور وصل بشوند. به هر حال به نظر من سازماندادن مبارزه اساس است. روشني در پرچمي که بدست دارند، پرچم آزادي و برابرى که کمونيستها جلوي اين مبارزات بگذارند و بتوانند در مقاطع و مناسبتهاي مختلف اين جرقه ها را بزنند و سنتهای ماندگار مبارزه و تشکل را برقرار کنند. مصطفي اسد پور: کورش مدرسى، از يک طرف صحبت از اين ميکنيد که بايد علني کار کرد، از طرف ديگر ميگوئيد مارکس را بخوانند، منصور حکمت را بخوانند و کل فعاليت سياسي را پيش ببرند. در مقابلش سرکوب جمهوري اسلامي هم هست. چگونه ميشود اين دو عامل را باهم در نظر گرفت. اسد گلچيني از شبکه هاي کمونيستي صحبت ميکند و بهرام مدرسي هم به اشکال ديگري اشاره کرد، چگونه ميشود همه اين اشکال را درهم ادغام کرد و در مقابل خطر جمهوري اسلامي آسيب پذير نشد؟ کورش مدرسى: ببينيد، در محيط دانشگاه با همان منطقى که به آن اشاره کردم هرکارى بکنيد معني سياسى پيدا ميکند. تشکل براى خوابگاه هم درست کنيد، انجمن حمايت از حيوانات هم درست کنيد سياسى ميشود. اين واقعيت جامعه ايران است. در نتيجه راستش من مساله اي ندارم که چه نوع تشکلى درست کنند. هر نوعش را که ميتوانند درست کنند بايد اين کار را بکنند. چون هر تشکل امروز در دانشگاه يعنى به هم بافتن آدمهاى مخالف رژيم و يعنى محيطى که قرار است ما در آن رهبر شويم. اين محملي است که قراره ما به وجودش بياوريم، به هم متصلشان کنيم و ابزارش کنيم. در نتيجه هر نوع تشکلى ميتواند جواب بدهد. هم اکنون ان جى او ها در ايران نقشى پيدا کرده اند که هيچ جاى دنيا ندارند. ان جى او هيچ جا ابزار مبارزه نيست. در ايران ابزار متشکل شدن شده است. ايرادي ندارد. اگر اين نقش را بازي ميکند بايد از آن استفاده کرد. ما فقط يک شاخص داريم. اين فعاليت علني است. در نتيجه مجبوريد در چار چوب تناسب قواى علنى در آن فعاليت کنيد. در نتيجه کارى که ميتوان در اين نوع تشکل ها انجام داد به اوضاع و احوالى که امروز بر قرار است برميگردد. سازمانهایی که بوجود مي آيند تابع موازنه قوا هستند. در اين چارچوب لااقل فعلا نميشود رفت و مرگ بر جمهوري اسلامي گفت. اين قالب ها علني هستند، يعني آدم هایی با اسم و رسم در گير آن هستند. رهبران سياسي که نمی توانند مخفي باشند و رهبر باشند. علني هستند و مثل هر فعاليت علني حرفي که ميزنند و کاري که ميکنند تابع تناسب قوا است. اما شرط ما اين است که اصولی را بايد رعايت کنيم. ما نبايد منشا هيچ حرکتى بشويم که توهم به وجود ميآورد. ممکن است مرگ بر خامنه اى نگوئيم ولی باهيچ محملي درود بر خامنه اى هم نمى گوئيم. ممکن است نتوانيم بگوئيم مرگ بر حکومت اﷲ يا اسلام. اما در شرايط نامناسب حداکثر اين مساله را "مسکوت" ميگذاريم. در بهترين حالت شوراها را بوجود مى آوريم. ولى امروز هر تشکل علني که بشود را بايد بوجود آورد و آنها را بهم وصل کرد. چيزى که ما را حفظ مى کند. مثل هر جاى ديگر، شبکه ارتباطات محفلي دانشجويان کمونيست و بخصوص حکمتيست است که با هم در روابط طبيعى شان مسائل شان را حل مى کنند با هم ارتباط ميگيرند. بر روابط طبيعى تاکيد ميکنم. روابطي که در آن تمرکزى وجود ندارد. شبکه روابط طبيعي است که کمونيست ها وحکمتيست هاى مثلا دانشگاه اهواز را به دانشگاه سنندج، بندر عباس را به کرمانشاه، کرمانشاه را به مشهد و غيره وصل مى کنند. اين شبکه ها فی الحال وجود دارند. امروزه کتاب هاي مارکس غالبا علنى خريد و فروش ميشوند و يا ميشود از اينترنت آنها را گرفت. توازن قوا طوري نيست که اگر در خانه کسي کتاب مارکس را پيدا کنند دچار درد سر عجيبي شود. من فکر مى کنم هرنوع تشکلى که بشود ساخت را بايد ساخت. کلوب، نشريه، نمايشگاه، تاتر، گروه کوهنوردى، ان جى او، و غيره هرچه که ميشود ساخت را بايد ساخت. هدف اين است که مردم را به هم ببافيم، آنها را جمع کنيم، متحد کنيم و محمل عمل مشترک و ارتباط بوجود بياوريم. اينها ابزار هاى ما هستند، براي رهبري کردن بايد متحد کرد. يک سخنران خوب الزاما يک رهبر نيست. رهبري چيزي بيشتر از حضور و سخنراني در اجتماعات و يا در راديو و تلويزيون است. رهبر کسي است که مردم را متحد ميکند، از جائي به جاي ديگري ميبرد، محمل سازمان يابي ميشود و غيره. در بطن چنين شبکه اي از انواع تشکل هاي مختلف، شبکه دانشجويان حکمتيست بايد نقش سلسله اعصاب و مغز اين حرکت را بازى کنند. به لحاظ امنيتى اين امن ترين شکل فعاليت است. چون همه در يک رابطه طبيعى با هم آشنا شده اند نفوذ پليس در چنين روابطي مشکل است حزب ما، بهرام مدرسى يا اسد گلچينى يا هيچکس در ايران هيچ دو نفرى را در يک رابطه غير اجتماعى و غير طبيعي به هم معرفى نميکنند. اين شبکه هاى طبيعي همين امروز تا درجه اي کار ميکنند. اگر کتابى را به بندر عباس بفرستيد يک ماه بعد از اروميه سر در مي آورد، کتابى که به سنندج برسانيد يک ماه بعد از اهواز و گچساران سر در مياورد. اين شبکه ها بايد هم ستون فقرات و هم سلسله اعصاب اعتراضات دانشجوئى شوند. نوع تشکل در واقع شکل رو به بيرونى است که اين ارتباطات، همراه کل روابط توده اي و اجتماعي پيراموني خود در يک دوره معين و در يک محيط معين، در يک دانشگاه يا در يک شهر معين به خودشان ميدهدند. هيچ شکل ازلى و ابدى وجود ندارد. قانون سر انگشتي اين است که هر چه بزرگ تر شويد، هرچه بيشتر بر عمل مستقيم و دخالت مستقيم مردم، اينجا دانشجويان، متکي شويد و تناسب قوا را عوص کنيد بهتراست. توصيه ام اين است که هر تشکلى که ميشود درست کرد را درست کنيم. گفتم روزنامه، مجله، گروه کوهنوردى، تئاتر، ان جى او، نهادهاي دفاع از کودکان، نهاد ها و سازمان هاي مبارزه براي رهائي زن و يا حمايت از زنان، کانون هاي فرهنگ، نقاشى، رقص، موزيک، و غيره. اگر هرکدام از اينها با ٥٠ نفر سروکار داشته باشد، معنيش اين است که ده تا از اين تشکل ها ارتباط شما را با ٥٠٠ نفر دانشجوى فعال برقرار ميکند که ميتوانيد رويشان کار کنيد، خط بدهيد، متحدترشان کنيد و محور تحرک در ابعاد وسيع بشويد. مصطفي اسد پور: سوال آخر من در مورد ١٦ آذر است که داريم فعالانه برايش کار ميکنيم. چرا ١٦ آذر مهم است؟ آيا اين يک شاخص براي رفتن به سمت انتظاراتى است که مطرح شد؟ به نظر شما ١٦ آذر چه ميشود کرد و تا کجا ميشود پيش رفت؟ بهرام مدرسي: ٦ آذر یك امكان است و به عنوان یك امكان باید از آن حداكثر استفاده را كرد. نمیشود از ١٦ آذر انتظار داشت كه رژیم اسلامی را سرنگون كند، این یك روز است با یك امكان معین. فرصتی است كه به بهانه آن جامعه را خطاب قرار دهیم و تلاش كنیم كه حرف حكمتیستها را بشنود و حول شعار زنده باد آزادی و برابری متشكلتر بشود. این دردرجه اول به بستگی به این دارد كه صفی از رهبران كمونیست و حكمتیست در محیط دانشگاه باشند و این را تضمین كنند. این صف البته وجود دارد، مهم این است كه ما حكمتیستها این صف را بخودمان جلب كنیم، قانع كنیم كه دست در دست هم بگذاریم. نكته دوم اینكه، باید كاری كرد كه حتی اگر رژیم تلاش كرد مثل ١٨ تیر گذشته شرایط سنگینی را تحمیل كند كه امكان اعتراض را از دانشجویان و مردم در دانشگاه ها بگیرد، ما چنان فضای سیاسی را در دانشگاه ها و محیطهای تحصیلی و همه جا حول شعارها و مطالبات قطبی كرده باشیم كه به هر حال ما برنده باشیم، حتی اگر دانشگاه را هم قفل و زنجیر كنند. اگر فرصت سازمان دادن اعتراضات و تظاهراتها را از ما بگیرند، (كه امكانش كم نیست) ما برنده باشیم، چون شعارها و مطالباتمان وسیعا فضای سیاسی را تحت الشعاع خود قرار داده است. برنده از این لحاظ كه صفی از رهبران دانشجویی دستشان را در دست حكمتیست ها گذاشته اند. اگر ما بتوانیم این ها را تضمین كنیم، آنوقت چه تظاهرات باشد و چه نه ما برنده خواهیم بود. ما البته تلاش خواهیم كرد كه تظاهرات باشد و خوب هم برگزار شود، اما اگر رژیم به اصطلاح سفت بگیرد، نه خودمان خودكشی میكنیم و نه كسی را تشویق به آن میكنیم. اگر توازن قوا اجازه نداد ممكن است به همه بگوﺋیم كه امروز به تظاهرات نروید. قصد نداریم كسی را زیر باتوم سپاه بیاندازیم. به هر حال هر اتفاقی كه بیافتد ما كاری خواهیم كرد كه صف حكمتیست ها محكمتر از این روز بیرون بیاید. اسد گلچيني: سنت ۱۶ آذر از سال گذشته به سنت آزاديخواهى و برابري طلبى راديکالي تبديل شد و اين سنت را بايد ادامه داد، اگر بتوان اين سنت را ادامه داد ميتواند به موضوعي که همه دانشگاه را در بر بگيرد تبديل شود، ميتواند شروع يک دور جديد باشد. با توجه به همه حساسيت ها و خفقاني که هست مهم است که این روز را تدارک ببینیم. نه تنها در دانشگاه تهران بلکه در چند دانشگاه مهم ديگر در سراسر کشور، روز ۱۶ آذر باید به روز مهمى تبديل بشود، روز ۱۶ آذر و ادامه مبارزه ای که سال گذشته بنياد گذاشته شد در همه روزنامه و سخنراني و تجمعات دانشگاهها آنچنان مطرح شود که ۱۶ آذر برگزار بشود. کورش مدرسى: فکر ميکنم اولا، همانطورکه بهرام و اسد گفتند، ١٦ اذر يک مناسبت يا يک بهانه است. ثانيا ١٦ اذر امسال روز سرنگونى جمهورى اسلامى نيست، يعنى روزى نيست که ما نقشه ميريزيم که دانشجو يان را به خيابان ميکشانيم که جمهورى اسلامى را سرنگون کنند. ١٦ آذر يک روز سياسي است. روزى که دانشجويان اعتراض مى کنند. در اين پروسه، چه تدارک و چه برگزارى آن، صرفنظر از اينکه در خود ١٦ آذر برگزاری اجتماعات بزرگ ممکن باشد يا نباشد، بايد دانشجويان و مردم را متحد تر کرد، با رهبر تر کرد و در جهت همان نقشه اي که بالاتر گفتيم حرکت کرد. بحث کردن، اين و آن را ديدن، رابطه گرفتن، برنامه ريزي کردن، بسيج کردن، دولت را خنثى کردن، فشار آوردن، تاکتيک زدن، و غيره همه بخشى از پروژه رفتن به استقبال ١٦ اذر، يا مناسبت هاي ديگر شبيه آن، است. تدارک موفقيت آميز ١٦ آذر، به همان معني که گفتم، يکى از اقدامات يا پروژه هائي است که بايد اعتراض دانشجوئى را متشکلتر کند، به اعتراض دانشجوئى پرچم و رهبرى بدهد و آن بحران رهبرى را که راجع به آن صحبت کرديم را کاهش دهد. در نتيجه کسى، مثل ما، که ميخواهد اين اعتراضات دانشجوىی متحد تر بشود و کسى که، مثل ما، فکر ميکند اين اعتراضات مهم است، به استقبال اين کار ميرود. تلاش ميکند اين اجتماعات هرچه بزرگتر و راديکال تري شکل بگيرد. سعي ميکند حول ١٦ آاذر، مثل هر مناسبت ديگرى، اين جنبش را متحد تر، و با رهبر تر کند. امسال هم همين طور است. ١٦ آذرسال گذشته روز چپ جامعه بود، روز شعار آزادى برابرى بود. امسال بايد سعى کرد ادامه همان سنت و پروسه باشد. بايد سعى کرد اعتراض هر چه وسيع ترى را شکل دهيم، دانشجو ها را متحدتر کنيم، پرچم و رهبر به اين اعتراض بدهيم، کمک کنيم که اعتراض دانشجوئى يک تصوير ميلتانت تر و راديکال تري از خودش پيدا کند. تناسب قوا به نفع اين پرچم و تصوير تغیير کند. همه اينها اهداف ما در اعتراضات ١٦ آذر است. ١٦ آذر تنها خود روز ١٦ آذر نيست. کل کارها و مقدماتى قبل و بعد از آن را هم شامل ميشود. خود روز ١٦ آذر يک لحظه از پديده ١٦ آذر است. درنتيجه تلاش ميکنيم وسيع ترين اعتراض را سازمان دهيم. در روز ١٦ آذر ممکن است جمهورى اسلامى همه دانشگاهها را ببندد يا حکومت نظامى اعلام کند، ممکن است وضعى پيش بيايد که، عليرغم تلاش ما، آن روز تظاهرات بزرگ ممکن نباشد، آنچه که مهمتر از هرچيز است و برای ما شاخص اصلي است اين است که روز ١٧ آذر بايد دانشجو ها به نفع خط ما و راديکاليسم ما آگاه تر، متشکل ترو با رهبر تر شده باشند. اين کار دست همه ما و بخصوص بچه هاى حکمتيست دانشگاه ها را مى بوسد که اين نقش را بازى کنيم و يک قدم به سمت حل "سردرگمي" برداشته باشيم. روز ١٧ اذر همه بگويند حکمتيستها خوب کار کردند. و واقعا خوب کار کرده باشيم، روحيه ها بالا تر باشد، همه متحد ترباشيد، با هم رفيق تر باشند، خط دار تر، و همه به حکمتيست ها، به خطشان، به حزبشان و به آدمهاش با ديده مثبت تر و تحسين آميزترى نگاه کنند. ١٦ آذر بايد اعتراض دانشجوئى و اعتراض سياسى را در جامعه ايران را يک قدم جلوتر ببرد و آنرا متحد ترکند. |
|