|
|
خواننده گرامى |
|
جستجو Search | |
مقدمه به مقاله کارل مارکس درباره کار مُولـّــد و غير مولد منصور حکمت تمايز کار مولد و غير مولد يکى از مؤلفههاى مهم در نقد مارکس بر نظام سرمايهدارى و بر اقتصاد سياسى است. فرمولبندى دقيق مارکس از اين مقولات نه فقط به وى امکان ميدهد تا منشاء ثروت و سود طبقه بورژوا و”راز قدرت مولّده سرمايه” را برملا نمايد، بلکه همچنين تفاوت و رابطه متقابل اقشار مختلف سرمايه، اعم از سرمايههاى صنعتى (توليدى)، تجارى و ربائى، را بدرستى تحليل کند. مارکس در عين حال با تشريح کار مولد و غيرمولد ابزار تئوريک کارآمدى در تحليل تقسيمبندىهاى درونى پرولتاريا و اشکال متنوع مواجهه اقتصادى و سياسى سرمايه با بخشهاى مختلف طبقه کارگر بدست ميدهد. تئورى مارکسيستى کار مولد و غير مولد اهميت و صحت خود را بويژه در دو دهه اخير در جريان بحران عميق جوامع سرمايهدارى پيشرفته به ثبوت رسانيده است. کار مولد چيست و يا به عبارت ديگر چه کارى مولد است؟ فيزيوکراتها، يعنى نخستين پايهگذاران اقتصاد سياسى مدرن به اين سؤال از زاويه”طبيعى” و”فيزيکى” پاسخ ميدادند. براى آنها تنها کار کشاورزى کار مولد محسوب ميشد. در اين تعبير منشاء سود و ثروت جامعه بورژوايى در طبيعت جستجو ميشود. اين طبيعت است که ثروت و مازاد محصول ميآفريند و لذا کار مولد کارى است که با طبيعت فعل و انفعال ميکند. اضافه محصول حاصل طبيعت است نه کار و لذا جامعه على العموم (و دولت و سياستهاى اقتصادى دولتى) بايد در خدمت بالا بردن بازده کار و افزايش محصول در کشاورزى قرار بگيرد. از مصرف غير مولد محصولات بايد اجتناب شود و منابع اقتصادى به بهبود کيفيت توليد کشاورزى اختصاص داده شود. فيزيوکراتها به اين اعتبار مُبلّغ قناعت و استنکاف از مصرف، يعنى مبلغ ارزشها و اخلاقيات جامعه بورژوايى در مراحل اوليه شکلگيرى آن بودند. فيزيوکراتها متفکرين اقتصادى دوران شکلگيرى و عروج سرمايه بودند. انديشه اينان از يک سو رنگى از ارزشها و تلقيّات فئودالى داشت و از سوى ديگر معضلات عملى بورژوازى را در اوان پيدايش و رشدش بيان ميکرد، يعنى موقعيتى که سرمايه هنوز به توليد بزرگ صنعتى پاى نگذاشته بود و سودآورى سرمايه در وهله اول در گرو بهبود شرايط فنى توليد محصولات سنتى و مرتبط با کشاورزى بود. از لحاظ تئوريک، روشن است که کار مولد براى فيزيوکراتها نوع معينى از کار کنکرت بود. توليد محصول معين (ارزش مصرف معين) و لذا انجام نوع معينى از کار در مرکز اين تعبير از کار مولد قرار ميگرفت. آدام اسميت (Adam Smith) نخستين اقتصاددان سرشناسى است که به مساله کار مولد نه از زاويه”طبيعت”، بلکه از دريچه”توليد سرمايهدارى” نگريست و لذا تبيين”طبيعى” و”فيزيکى” از کار مولد را بدور انداخت و شاخص”کمّى” و”ارزشى” براى کار مولد يافت. مولديّت کار براى اسميت در اين نيست که اين يا آن ارزش مصرف معين را توليد ميکند، بلکه در اين است که براى سرمايه ارزش توليد ميکند. اسميت کار مولد را کارى تعريف کرد که با سرمايه مبادله ميشود و کار غير مولد را کارى که نه با سرمايه، بلکه با پول (درآمد) مبادله ميگردد. تعريف آدام اسميت از کار غير مولد صحيح بود، اما تعبير او از کار مولد ناکافى بود. به اين اعتبار هر کارى که با سرمايه مبادله شود مولد ارزش محسوب ميگردد. و لدا در حالى که على الظاهر بحث بر سر قدرت مولده کار است، اين سرمايه است که منشاء و منبع هر قدرت مولده قلمداد ميگردد. اسميت ميان سرمايهاى که در پروسه عملى توليد بکار ميافتد با سرمايه تجارى از اين لحاظ، يعنى از لحاظ توليد ارزش، تفاوتى قائل نميشود. به اين اعتبار تئورى اسميت بيانگر نگرش سرمايهدار منفرد است که نفس”سودآورى” سرمايه، ولو سرمايه تجارى، را با”قدرت مولده سرمايه” يکى ميگيرد. بدين ترتيب، در تعابير اسميت منشاء واقعى سود و ثروت بورژوازى پنهان ميشود و در عوض اقشار”مصرف کننده” و”غير مولد”، نظير زمينداران، رباخواران و غيره، از موضع سرمايه به نقد کشيده ميشوند. آدام اسميت تئوريسن دوران ظهور سرمايه بزرگ صنعتى است، هنگامى که سرمايه بر سر منابع و محصولات با اقشار و طبقات ديگر رقابت دارد. انتقاد اسميت به اين اقشار و طبقاتِ”غيرمولد”، در واقع حرکتى در تقديس سرمايه بطور کلى، و سرمايه صنعتى بطور اخص است. ريکاردو تعريف اسميت از کار مولد و غير مولد را عينا ميپذيرد. اما توجه خود را به مقدار و نرخ ارزش اضافه و رابطه سرمايه با کارگران معطوف ميکند. اين معضل واقعى سرمايه صنعتى در مراحل پيشرفتهتر است. مشکل”مصرفِ نامولد” اقشار و طبقات”ماقبل سرمايهدارى”، جاى خود را به مشکل بالا بردن مقدار ارزش اضافه (“درآمدِ خالص”) و عرضه و تقاضا براى کار ميدهد. ريکاردو مشکلات انباشت سرمايه را اينجا جستجو ميکند. اگر جمعيت مولد از بارآورى بالائى برخوردار باشد، آنگاه تأمين اقشار غير مولد دشوارى جدىاى ببار نميآورد. براى ريکاردو و معضل اصلى سرمايه”بازده نزولى” جمعيت مولد است. نظر مارکس در دو نکته اساسى با نظرات اسميت و ريکاردو درباره کار مولد و منشاء ارزش اضافه اختلاف دارد. اولا، مارکس برخلاف اسميت هر کارى را که با سرمايه مبادله شود مولد نميداند. مارکس دو نوع مبادله متمايز ميان کار و سرمايه را تشخيص ميدهد. اول مبادله صورى کار و سرمايه، يعنى فروش نيروى کار که کار را تحت تابعيت صورى (Formal Subsumption) سرمايه قرار ميدهد. اما نفس اين مبادله توليد ارزش اضافه نميکند.”مبادله” دوم ميان کار و سرمايه در طى پروسه کار صورت ميگيرد. در اين پروسه است که کار تحت تابعيت واقعى (Real Subsumption) سرمايه درميآيد و توسط سرمايه مصرف ميشود. اينجاست که قدرت مولده کار، خود را آشکار ميکند. ثانيا، مارکس ميان کار و نيروى کار تمايز قائل ميشود. آنچه سرمايهدار ميخرد حق استفاده از نيروى کار کارگر براى مدت معينى است. اما مقدار کارى که کارگر در اين مدت معين انجام ميدهد بيش از مقدار کارى است که صرف توليد و بازتوليد خود نيروى کار گشته است. به اين ترتيب سرمايه مقدار معينى از کار اضافه را بطور بلاعوض در طول پروسه کار به تصاحب در ميآورد و با فروش محصولات، آن را متحقق ميکند. به اين ترتيب مارکس بر اهميت پروسه کار انگشت ميگذارد. زيرا در طى اين پروسه است که اولا نيروى کار قدرت مولده خود را، بر مبناى تفاوت ميان مقدار کارى که انجام ميشود با مقدار کارى که صرف توليد نيروى کار شده است، به ظهور ميرساند و ثانيا در طول اين پروسه است که”مولد” بودن معناى مادى و واقعى پيدا ميکند. مارکس کار مولد را کارى تعريف ميکند که پس از مبادله صورى با سرمايه عملا در پروسه توليد توسط سرمايه مصرف ميشود. اين دومى بيانگر وجه مادى توليد است. مساله بر سر انجام پروسه کار و توليد ارزش مصرف بطور کلى است و نه نوع معينى از ارزش مصرف. وجه مادى توليد نه با اين يا آن پروسه کنکرت کار (کشاورزى، بافندگى و غيره) نه با اين يا ارزش مصرف معين، بلکه با نفس وجود پروسه کار بطور کلى معنى پيدا ميکند. نه کار کنکرت، بلکه کار به معناى عام کلمه، کار مجرد، منشاء ارزش است. بر اين مبنا مارکس قادر ميشود تا هم”مادىگرايى” خامانديشانه فيزيوکراتها که مِلاک مولد بودن کار را توليد محصول مادى نوع معينى ميدانستند، و هم تلقى صرفا”کمّى” اسميت و ريکاردو که نفس مبادله شدن با سرمايه را براى مولد بودن کار کافى ميدانستند و لذا هم از وجه مادى توليد انتزاع ميکردند و هم منشاء ارزش اضافه را ميپوشاندند، به درستى رد کند. کار مولد براى مارکس کارى است که ارزش اضافه توليد ميکند، يعنى هر دو فاز مبادله با سرمايه را طى ميکند. مارکس ميان کميّت”ارزشى” ثروت توليد شده با موجوديت مادى و فيزيکى آن رابطهاى صحيح برقرار ميکند، و براى نخستين بار به نظريه”کار منشاء ارزش است” محتوايى روشن و بدون ابهام ميبخشد. مارکس پرده از راز”قدرت مولده سرمايه” برميدارد. آنچه در جامعه بورژوايى خود را به صورت قدرت مولده سرمايه نشان ميدهد، در واقع هيچ چيز جز قدرت مولده نيروى کار نيست. تحليل مارکس نتايج تئوريک و عملى مستقيمى در بر دارد. اولا، تعريف صحيح کار مولد و غير مولد به او امکان ميدهد که سرمايه را آنجا که عملا”مولد” نيست، يعنى آنجا که با کار مولد مبادله نشده است (سرمايه تجارى و غيره) بازشناسد. فرمول بورژوايى”هر کارى با سرمايه مبادله شود مولد است” که عملا سرمايه را منبع ارزش و ثروت قلمداد ميکند، به اين ترتيب با تحليل مارکس در هم پيچيده ميشود. ثانيا، مارکس قادر ميشود تا تصوير روشنى از رابطه سرمايه”مولد” و غير مولد بدست دهد. درک مبانى رقابت اقشار مختلف سرمايه بويژه در شرايط بحران و نقش دولت مدرن بورژوايى در تنظيم مناسبات درونى سرمايههاى مختلف با يکديگر، بدون درک صحيح تعريف مارکسيستى کار مولد و غير مولد امکانپذير نيست. ثالثا، در تمايز با متفکرين بورژوا، مارکس تحليل پروسه انحطاط و بحران سرمايهدارى را به عرصه انباشت سرمايه و پروسه توليد ارزش اضافه ميکشاند. اينجا وجه”کمّى” و”ارزشى” توليد با وجه”فيزيکى” و”فنى” آن بدرستى ترکيب ميشود. چه در نظريه گرايش نزولى نرخ سود - که در آن افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه (و نه فقط ترکيب ارزشى يا فنى آن) نفش محورى دارد (سرمايه جلد سوم) - و چه در مبحث بازتوليد کل سرمايه اجتماعى و رابطه متقابل بخشهاى مختلف سرمايه در اين پروسه (سرمايه جلد دوم)، مارکس به طرز درخشانى وجوه کمّى و کيفى توليد سرمايهدارى را در وحدت با هم بررسى ميکند. اينجا قدرت تحليل مارکس بويژه مديون تعريف صحيح او از کار مولد و غير مولد است. و بالاخره رابعا، مارکس گنجينه تئوريک سرشارى براى تحليل مشخصات پرولتاريا بمثابه يک طبقه و اشکال گوناگون روياروئى بخشهاى مختلف طبقه کارگر با بورژوازى فراهم ميسازد. بخشى از طبقه کارگر توسط سرمايه”نامولد” استخدام ميشود. کار غير مولد اين کارگران از نقطه نظر کل سرمايه اجتماعى به همان درجه ضرورى است که کار کارگران مولد. اما همين واقعيت که کارگران غير مولد ارزش اضافه توليد نميکنند، آنان را در موقعيتى ويژه در قبال سرمايه قرار ميدهد. نحوه استثمار اين کارگران، نقش آنان در پروسه بازتوليد کل سرمايه اجتماعى و رابطه کارگران مولد و غير مولد با يکديگر، اينها از جمله نکات اساسى است که مارکس با تحليل خود از کار مولد و غير مولد بدرستى تشريح ميکند. وحدت عملى طبقه کارگر در مبارزه عليه بورژوازى در گرو شناخت اشتراک منافع واقعى بخشهاى مختلف طبقه کارگر، اعم از مولد و غير مولد، و درک اَشکال اقتصادى، سياسى و فرهنگى ويژه است که بورژوازى از اين تفاوت در صفوف طبقه کارگر براى حفظ سودآورى و نيز قدرت سياسى و اجتماعى خود بهره ميگيرد. با بحران دو دهه اخير در کشورهاى سرمايهدارى پيشرفته اروپاى غربى و آمريکا و با آغاز پروسه تجديد سازمان بنيادى سرمايه در اين کشورها، مبحث کار مولد و غير مولد، بمثابه گوشهاى از تئورى مارکسيستى بحران، اهميت و برجستگى مييابد. بورژوازى يورش وسيع خود را به طبقه کارگر دنبال ميکند. اين حملات در دو جبهه اصلى صورت ميگيرد. اول، افزايش بارآورى سرمايههاى توليدى از طريق افزايش بارآورى کار و ثانيا، کاهش شديد هزينههاى خدمات عمومى دولتى و همراه آن بيکار کردن بخش وسيعى از کارگران شاغل در اين بخش. در مجموع حاصل اين سياست افزايش سريع بيکارى، کاهش سطح معيشت کل طبقه کارگر از طريق تحميل معيشت بيکاران به خواهران و برادران شاغل آنها، کاهش کل دريافتى طبقه کارگر از توليد اجتماعى با حذف انواع خدمات اجتماعى و کاهش دستمزدها، و نيز افزايش شدت کار کارگران شاغل است. بطور خلاصه بورژوازى ميکوشد تا از يکسو استثمار کارگران مولد را شدت بخشد و از سوى ديگر بخش هر چه وسيعترى از کارگران غير مولد را به ارتش بيکاران روانه کند. جنبش سنديکايى و همراه آن همه چپ رفرميست اروپا در مقابل موج فزاينده بيکارى، تبليغات بورژوازى در مورد احياى پايه صنعت ملى، و تشديد تمايلات محافظهکارانه قسمتى و صنفى در ميان کارگران عملا خلع سلاح شده و حتى از سازماندهى يک دفاع سيستماتيک در برابر بورژوازى ناتوان مانده است. توانايى مارکسيستها در مقابله با اين موقعيت منوط به يک روشنبينى تئوريک در مورد بحران اقتصادى موجود است. تئورى مارکسيستى بحران و نظريه کار مولد و غير مولد ابزار دستيابى به اين روشنبينى و قابليت تجزيه و تحليل اوضاع موجود است. اما جايگاه تئورى کار مولد و غير مولد مارکس در نقد اقتصاد سياسى و بسط اين تئورى به بحران امروز جهان سرمايهدارى هر چه باشد، ما با تلقيات کاملا متفاوتى در”چپ” ايران در مورد کار مولد روبروئيم. شايد هرگز به ذهن مارکس خطور نميکرد که صد سال پس از کتاب سرمايه، نوع جديدى از”فيزيوکراتيسم” در ايران پا به عرصه وجود بگذارد. گفتيم که اهميت اسميت در اين بود که لااقل در سطح ظاهر قضاوت اخلاقى در مورد کار مولد را بدور افکند و بجاى مسأله توليد ارزش معين، نفس توليد ارزش را ملاک مولد بودن کار قرار داد. ديديم که مارکس چگونه کار مولد را به درستى کارى تعريف نمود که”توليد ارزش اضافه” مينمايد. اين تعريف کار مولد در جامعه سرمايهدارى است. اما آنچه ما در ادبيات چپ ايران با آن روبروئيم نوعى اخلاقيات”ناسيونال صنعتى” و نوعى فيزيوکراتيسم التقاطى است که نه از تحليل اقتصادى جامعه سرمايهدارى بلکه از سياست و يا توهمّات”استقلال گرايانه” بورژوازى و خرده بورژوازى يک کشور تحت سلطه عزيمت ميکند. اين”فيزيوکراتيسم ناسيونال-صنعتى” که در ادبيات راه کارگر، وحدت کمونيستى، خط ٣، سه جهانىها، و فدائيان بطور يکسان مشاهده ميشود، ملقمهاى از ملىگرايى و عشق به استقلال صنعتى و خودکفايى اقتصادى است. در اين ديدگاه کار مولد کارى است که در خدمت رشد”اقتصاد صنعتى موزون، خودکفا و مستقل ايران” قرار داشته باشد. توليد کالاهاى”بــُنجل” کار مولد نيست، کار در صنايع”مونتاژ” و”وابسته” کار مولد نيست، کار در بخشى از فعاليت اقتصادى و توليدى که در”علم” اقتصاد بورژوايى نام خدمات گرفته است (نظير حمل و نقل، بهداشت، آموزش و پرورش و غيره) کار مولد نيست. همه با پاراگرافهاى طويلى از اين دست در ادبيات سازمانها و جريانات فوق الذکر آشنايى داريم. اين تعبيرات فيزيوکراتى است، زيرا کار مولد را با ملاک توليد ارزشهاى مصرف معين ميسنجد. ناسيوناليستى است، زيرا همين ارزشهاى مصرفهاى معين را هم فقط آنجا که خيرش مستقيما به امر”استقلال ملى” برسد، برسميت ميشناسد، و صنعتى است، زيرا از صنايع مونتاژ و توليد کالاهاى بنجل که بگذريم، تمام شاخههاى توليد”غيرمادى” و فرهنگى و رفاهى را، درست به سياق بورژوازى محافظهکار اروپا، به کنار ميگذارد. اين تعابير مارکسيستى که نيست، سهل است، در قياس با عقبماندهترين نظريات اقتصاد سياسى دو قرن قبل، جاهلانه و غير علمى بنظر ميرسد. مِلاک مولد بودن کار در اين نگرش، نه مبادله آن با سرمايه و مصرف آن در پروسه کار، نه توليد ارزش اضافه، بلکه مطلوبيت آن برحسب نوعى اخلاقيات ناسيوناليستى و آرمانهاى صنعتگرايانه ازپيشى است. به جاى نظريه”کار مولد از نقطه نظر توليد سرمايه دارى”، نظريه”کار مولد از نظر منافع ميهن” مينشيند. بعلاوه (و اين بسيار مهم است)، تفکيک کار مولد و غير مولد در تئورى مارکسيسم ابدا براى تقديس کار مولد و تکفير کار غير مولد نيست. اين مقولات در مارکسيسم در رابطه با جايگاهشان در توليد سرمايهدارى و از زاويه توليد ارزش اضافه تحليل ميشوند. بخصوص در توليد سرمايهدارى هر دو نوع کار ضرورىاند. قضاوت اخلاقى درباره کار مولد و غير مولد امر بورژوازى و آنهم سرمايهدارى بخش”توليدى” است. مارکس با تحليل کار مولد و غير مولد، امکان ميدهد تا موقعيت بخشهاى مختلف طبقه کارگر بدرستى شناخته شود. زيرا تنها شناخت عينى از رابطه سرمايه با بخشهاى مختلف کارگران امکان ميدهد تا وحدت واقعى کل طبقه کارگر تأمين شود. اما در چپ ايران قضاوت اخلاقى ناسيونال صنعتى در مورد”کار مولد و غير مولد” بسيار رايج است. حملات امثال راه کارگر و وحدت کمونيستى به بخش”خدمات”، سرکوفتهايشان به”صنايع مونتاژ” و نگرانىشان از ناتوانى بورژوازى به کاناليزه کردن امکانات به صنايع پايه و افزايش بارآورى کار و نرخ استثمار، نمونههايى از اين قضاوت اخلاقى بورژوا- ناسيوناليستى در مورد کار مولد و غير مولد است. در مقابله با اين ديدگاهها است که مارکسيستهاى انقلابى ايران مدام خود را با وظيفه توضيح واضحات، دفاع از موجوديت کارگران در اين با آن بخش از اقتصاد، دفاع از کارگران صنايع”مونتاژ” و خدمات، يادآورى نقش نيروى کار ارزان و غيره مييابند. ٭ ٭ ٭
متن حاضر از روى متن
انگليسى”تئورىهاى ارزش اضافه” انتشارات پروگرس، جلد اول، صفحات ٤١٣-٣٨٦
ترجمه شده است. در اين ترجمه سعى کردهايم تا حد امکان به متن اصلى وفادار
بمانيم. با اين وجود با توجه به اينکه خود مارکس متن حاضر را براى چاپ
پرداخت نکرده است، براى بيان روشن مطلب در موارد متعددى عبارات و کلماتى را
از خود اضافه کردهايم. اين موارد با علامت کروشه[ ] مشخص ميشود. پرانتزها
( ) از خود مارکس است و آکولادها همانطور که در آخر متن حاضر خاطرنشان ميشود، مارکس در اين بخش هنوز به مساله مبادله سرمايه با کار غيرمولد (نمونه سرمايه تجارى)، نميپردازد. اين مباحثات در بحث سرمايه تجارى در جلد سوم سرمايه آمده است. در اين بخش مارکس پس از نقد ديدگاه بورژوايىاى که”هر کارى را مولد ميداند”، خطوط اصلى نظرات خود را طرح ميکند. نکتهاى که خواننده بايد به آن توجه کند تعريف مارکس از”خدمات” است. در اين بخش”خدمات” کارى است که، اعم از اينکه ارزش مصرف مادى توليد کند يا نه، با درآمد مبادله ميشود. اين تعريف با تعريف”خدمات” به معنىاى که امروزه در اقتصاد بورژوايى و مباحث درآمد و توليد ملى بکار ميرود، يکسان نيست. بخش مهمى از آنچه امروزه تحت عنوان خدمات از آن ياد ميشود، در طبقهبندى مورد نظر مارکس در زمره”توليدات غير مادى” قرار ميگيرد، که در همين متن به آن پرداخته شده است. بسوى سوسياليسم، دوره دوم، شماره دوم - آذرماه ١٣٦٤ - نشريه تئوريک حزب کمونيست ايران اين مقدمه به ترجمه مقاله”درباره کار مولد و غيرمولد” است که اولين بار به فارسى در همان شماره بسوى سوسياليسم منتشر شده است. |
|