|
|
خواننده گرامى |
|
جستجو Search | |
محمد فتاحى
کرد و کردستان، دو جنبش، دو تصوير
بجاى مقدمه؛ از يک "نامه"رسيده، شما "کرد" نيستيد! مدتى قبل اىميلى داشتم از طرف يک فعال ناسيوناليست، به سبک و شيوه ناجالب خود انتقاد کرده بود که "شما کرد نيستيد"، "شما ضد کرد هستيد". اين اولين بار نبود که "کرد" نبودنم، و عدم تعلق من به يک هويت قومى و ملى افشا مىشد! خيلى پيش آمده که در جمعى بر سر ماهيت ناسيوناليسم کرد بحث کردهام. وقتى نقد به سنن و اخلاقيات و سياست کهنه و ناسيوناليستى بالا رفته است، بعضيها ناگهان سينه جلو مياورند و به جاى جواب دادن به نقد و حرف حساب، انگار کشفى کردهاند، به حساب خود براى شروع تعرض، هويت قومىات را مورد سوال قرار ميدهند که "واقعا شما هم کرد هستيد؟" و از اين طريق به حساب خود دست انتقاد شما را در گردوى ملى ميگذارند! اولين بارى که خطاب به من گفته شد "ايشان کرد نيست"، سال ١٩٩٣ بود. يکى از همکلاسيهايم در خارج، که اتفاقا فردى بود آشنا. پرچم ناسيوناليستهاى کرد را سر کلاس آورده بود معرفى کند. اولين بار بود که ميديدم کسى اين پرچم را معرفى ميکند. سابقا اين پرچم را تا آنجا که من ديده بودم، حزب مسعود بارزانى در دست داشت. اينها در جنگهاى سال ١٣٦٠ در اطراف اشنويه و نقده، جان يازده نفر از رفقاى مرا در جنگ دره "بايزاوى" گرفتند، و سال ١٣٥٨ يازده نفر از مردم اشنويه را در خيابان کشتند، به خاطر تظاهراتشان عليه رژيم، که چند روزى بود شهر را اشغال کرده بود. لذا به غير از نقد سياسى به اين پرچم، برايم علم منفور و زشتى هم بود که آن خاطرات تلخ را يادآورى ميکرد. بعداز معرفى آن همکلاسى، معلم کلاس نظر مرا هم خواست. در جواب، به انتقادات سياسىام پرداختم و گفتم که اين پرچم به اندازه حزب مدافعش(در آن دوره، قياده موقت-حزب فعلى مسعود بارزانى) به منافع مردم ربط دارد، اين پرچم احزاب ناسيوناليست است، ميخواهند پرچم مردمش کنند و... همکلاسىام صحبتهايم را قطع کرد و با تنفر رو به معلم کرد و گفت که "اين کرد نيست"! معلم با تعجب سوال کرد و بحث ادامه پيدا کرد... آخرين بارى که در ميان جمعى، در نقد آداب و رسوم و فرهنگ و اخلاقيات عقب افتاده در جامعه کردستان بحث ميکردم، يکى از مخاطبين با حالتى معترضانه سوال کرد که "راستى از کرد بودنت احساس پشيمانى نميکنيد؟ و بعدا قيافه جديترى به خود گرفت و ادامه داد که؛ "واقعا شما کرد هستيد؟". با دريافت اى-ميل اخير متوجه شدم که بايد در اينمورد چيزى گفت. لذا اين نوشته به همين سوالات اختصاص دارد که؛ "کرد کيست؟" و نتيجتا "کردستان چگونه است؟"، و بالاخره در مورد هويت قومى؛ "کرد هستيد يا نه؟". "کرد" کيست؟ تصويرى عتيق از "کرد"؛ ادعا ميشود "کرد" ها مردمانى هستند که در کوهها و کوهپايههاى مناطق کوهستانى بين چند کشور زندگى ميکنند. شيوه زندگىشان کشاورزى و دامپرورى است. تاريخ و فرهنگ و لباس و آداب و رسوم و افتخارات ويژه خود را دارند و نسبت به حفظ آن داراى تعصبات ويژهترىاند. مردمان ديندارى هستند و مسلمان. يک جنبش ملى هم دارند براى گرفتن حقوقشان. تصوير بالا، ذهنيت اکثر مردمان حتى دنياست، تا جايى که اسمى از "کرد" شنيدهاند. قديمترها که مديا نقش امروز را نداشت، وجود اين تصوير در ميان بخشى از روشنفکران جوامع غربى محصول کار محققين و مورخين "شرقشناس" بوده که براى تحقيقات جامعهشناسانه در قرن نوزده و نيمه اول قرن بيست به مناطق مختلف کردستان رفتهاند، و يا سفرنامه جهانگردان و يادداشتهاى کارمندان کنسولگريهاى دول غربى در شهرهاى کردستان يا مجاور آنها در همان دورهها بوده است. در مجموعه اين مکتوبات و اسناد، تصوير همان است که در بالا آمد. براى اين طيف از روشنفکران و محققين غربى، تصوير هر اندازه وحشىتر، کوهىتر، عتيقتر و عقبافتادهتر باشد، جذابيت ويژهاى براى خوانندگانشان دارد، که به دنبال کشف کشفنشدههاى تاريخ جهانند. اگر محققى برود و گزارش و کتاب تهيه کند و برگردد پاريس و لندن، و اعلام کند که خواست مردم در کردستان تقريبا همان خواستهايى است که مردم در غرب داشتند و بخشا هنوز دارند، که مسکن و کار و طب و تحصيلات مدرن و رايگان ميخواهند، که آموزش و پرورش علمى و بدور از مذهب ميخواهند، که دولت غير مذهبى ميخواهند و رفاه و آزادى ميخواهند، با اين گزارش لگد به شيرش زده، و بازار فروش تحقيقاتش را تخته کردهاست. در غرب و در ميان خود غربيها بعيد است کسى برود براى کتابى در مورد کردستان پول بدهد که چيز متنوع و کشفنشدهاى در باره يک "قوم بى آلايش کوهستانى" و بدور از سروصدا و دود شهرهاى مدرن برايش ندارد. در مورد فيلم هم همينطور است. فيلمهاى جنگ با سرخپوستان جذابيتش براى بيننده غربى اساسا در به تصوير کشيدن زندگى بسيار ابتدايى و ماقبل تاريخى از آنهاست. فيلم "گبه" که فکر ميکنم کار مخملباف بود، را يکى از همکارانم در لندن ديده بود، روز بعدش تعريف و تمجيدى ميکرد که به اين فکر افتاده بودم دوباره بروم! بعدها از دوستانى شنيدم که اين فيلم در خود ايران، يعنى حتى جايى که تفريحات ديگر زندگى ممنوعيا محدوداند، بيننده زيادى نداشته است. و بعد متوجه ميشوى که اين فيلم براى بازار غرب ساخته شده است، که ديدن "گبه" و چادر و زندگى و لباس و سنن عشاير و پالان رنگين الاغ و زنان پوشانده شده در دهها متر پارچه رنگ وارنگ، براى بينندهاى در قلب زندگى ماشينيزه غرب، تنوعى ارزان و دست نيافتنى براى تعطيلات آخر هفته به حساب ميايد. فيلم "تختهسياه" همينطور، که جمعى معلم، تختهسياهى در دست، در به در به دنبال پيدا کردن شاگرد مدرسهاىاند! ديدن چنين سرزمين بکر و دور از تمدنى، بعيد نيست به آرزوى بيننده غربى تبديل شود! "زمانى براى مستى اسبها" اثر بهمن قبادى هم تقريبا چيزى مشابه است، تا جايى که به خاطر دارم، کوچکترين نشانى از شهر و مدنيت، آسفالت، برق و حتى ماشين و تراکتور و دوچرخه و کمترين آثارى حتى از يک شهرستان و دهستان در آن نديدم. سليقهاى که دنبال محصولات سينمايى شرق، براى عرضه به بازار و بيننده غربى است، به فيلمى که مردم کردستان را روستائيان لب مرز تصوير ميکند، که در فلاکت کوهستانى فقط از کار قاچاق زندگى ميکنند، ميتواند جايزه بدهد. به همين دلايل، از ميان اکثر محققين غربى که سراغ مناطق کردنشين رفتهاند، اثرى از شهر و مدنيت و آرزوهاى مترقى اين مردم در تحقيقاتشان نيست. جهانگردانى که براى ديدن پديدههاىعتيق به اين ديار سفر کرده و سفرنامه نوشتهاند که امروزه به عنوان تاريخ "کرد" مورد استفاده و استقبال ناسيوناليستهاست، به قول عزيز نسين، پيدا کردن کهنهترين پالان خر و قديمترين گليم دستباف پارهپاره شده دوردستترين ده، جذابترين کشفياتى بوده که اين جهانگردان به دنبالش بودهاند. "کرد" در اين تصويرها اساسا مرد است، با متعلقات و مايملکاتى از جمله زن و بچه و گوسفند و اسب و چادر و گله و عشيره، در کوهستان، و در صورت ارفاق در خانههاى کاهگلى به هم پيوسته در عمق دره و دامنه کوهپايهها. در اين تصوير همه ديندار و معمولا مسلمانند، حاضرند مرگشان را ببينند ولى نمازشان قضا نشود. شيخ موجودى است که همگى به سر و بعضى اعضاى بدنش قسم ميخورند، و آب دستنمازش را هم براى تبرک بين خود تقسيم ميکنند! در راس "کردها" رئيس عشيره و قبيلهاى هست که به احترام او، کار توالترعايا در کنار رودخانه هم پشت سر ايشان است! زن در اين تصوير نه شخصيتى مستقل، که در کنار اسب و تفنگ، جزو دارايىهاى شخصى "کرد" است. احترام بچه و حقو حقوقش هم در رديف گوسفند و بز و بقيه دارايىهاى "کرد" است. در اين تصويرها، تعصبات شديد نسبت به ناموس، قبيله، طايفه، عشيره، شيخ، دين، خدا، خلفا، تکيه و خانقاه و... از ويژگيهاى اخلاقى و فرهنگى "کرد" است! "کرد" در اين تصويرها، در کلهشقى همتا ندارد، و در رعايت سنن و آداب و رسوم عشيرهاش از هر موجود ديگرى سمجتر و متعصبتر است. لباس "کرد" در اين تصوير "کهوا پانتول" براى مردان، و دهها متر پارچه بر سر و گردن و کمر و دست و پا براى زن است. موزيک "کرد" اساسا نواى "شمشال" و "بلوير" (نى) است که در دامنه کوه براى خود و گلههاى گوسفندش مينوازد! در تصوير محققين غربى از سواد و مدرسه و علم و آب و برق و جاده و شهر و مدنيت خبرى نيست. نتيجتا از خواست و مطالبات مردم در جامعه شهرى هم اثرى نيست، از جنبشهاى سياسى و اجتماعى ديگر هم اثرى نيست. و با اين حساب، يک سلطه تضمين شده سياسى، يک مختاريت محلى براى سران عشاير که بدون دغدغه مشغول حکومت بر رعايايشان باشند و فرهنگ و آداب و رسوم و زبان و لباس و هويت قومى و قبيلهاى خود را حفظ کنند، مطالبهاى است که از سرشان هم زياد است! آنچه آمد، مختصرا تصويرى است که قديمترها دهها محقق و دهها جهانگرد غربى از اواسط قرن نوزده تا اواسط قرن بيست، در موردش کتابها و رسالههاى متعدد نوشتهاند، و ناسيوناليستهاى محترم کرد نيز آنها را ترجمه کردهاند تا با استفاده از اين توصيفات عتيق و پوسيده، براى مردمان مدرن امروز، تاريخ سر هم بندى کنند و با اشاره به مدارج "علمى" نويسندگان محترم و اسم و رسم خارجىشان، اين درجه احترام "بين المللى" اين "کرد" را موجب افتخار و منت هم بدانند! اينکه خود اين تحقيقات چه اندازه واقعيتهاى حتى آن دورهها را منعکس ميکند، شخصا تحقيقى نکردهام، ولى يکى از اين گزارشهاى "علمى" از کردستان، مربوط است به دوره جوانى نسل من، که علاقمندم آنرا براى شما خواننده اين سطور هم نقل کنم؛ در سال ١٩٧٥، گروهى از دانشگاهيان ژاپنى براى تحقيقات علمى در مورد موزيک کردى به کردستان آمدهاند، نه به شهرها، که به روستاهاى حومه مهاباد و اروميه رفتهاند، و نتيجه تحقيقاتشان در مقالهاى به امضاى "آياکوتاتسومورا" از "دانشگاه ملى موسيقى و هنرهاى زيباى توکيو" به چاپ رسيده است. در اين تحقيقات "خيلى علمى" آمده است که؛ "نتايج تحقيق ما در مورد رده بندى موسيقى کردى به ترتيب زير است؛ ١-آوازهاى تک صدايى نيمه چادر نشينان ٢-آوازهاى ضد آوايى همراه رقص در دهات ٣-موسيقى نوازندگان نيمه حرفهاى در شهر مهاباد ٤-اذان و قرآن خوانى."!! براى مردمان نا آشنا به اين جامعه ميتواند جالب باشد که در حالى اذان و قرآنخوانى به عنوان بخشى از موزيک آن جامعه به حساب ميايد که موسيقى پاپ سالها قبلاز ١٩٧٥، بخشى از موسيقى در کردستان بودهاست. محصولات موسيقى پاپ کردى، امثال "عمردزهيى" خواننده محبوب کردىزبان آن دوره نوجوانى من، سالها بود به بازار آمده بود، و تا آن سال، موسيقى مشهورترين خوانندگان غرب نيز همزمان با شهرهاى ديگر ايران وارد بازار موزيک آن جامعه هم شده بود. گزارش اين دانشگاهيان، که با افتخار در مجله "مطالعات کردى" شماره چهار، تابستان ١٣٦٥، توسط انتشارات "بنياد کرد" در پاريس چاپ شده است، نه حالا، که در وقت خودش هم اگر در کردستان منتشر ميشد، اعتراض مردمان حتى آن روستاها را هم ميتوانست موجب شود. نسل من ميتواند به عنوان شاهد زنده تاريخ، اين تحقيقات "علمى" را ببيند و خود قياس کند که تحقيقات قبلتر چقدر منصفانه و علمى بوده است.
چهره امروز کردستان آنچه که ملى گراها تصوير و تبليغ ميکنند؛ اگر به ملاى روستايى در مرزهاى کردستان مراجعه شود، تقريبا چيزى شبيه به همان تصوير به دست داده ميشود. ميگويم در مرز، چون امام جمعه مسجد جامع مهاباد سه سال قبل در خطبه جمعهاش گله کرد که تعداد بسيار کمى پشت سرش دولا دولا ميشوند. به هواداران مفتى زاده اگر مراجعه شود، تصوير همان مردمان مسلمان، ديندار، متعصب، عقبافتاده و ناموسپرست است. از عاليجنابان متشخص مرتجعترى، امثال آقاى ادب و جلالىزاده در کردستان هم اگر سوال شود، بعيد به نظر ميرسد به هيچ نوع خصوصيت ديگرى به غيراز آنچه آمد، براى "کرد" رضايت بدهند. اگر سنىگرى و تعصبات پوسيده از ويژگيهاى "کرد" نباشند، معادله نمايندگى مردم کردستان از طرف اينها در مجلس اسلامى از پايه به هم ميخورد. در نقشههاى جغرافيا نيز که از طرف جمهورى اسلامى منتشر ميشود، بعضى وقتها در بالاى استان کردستان عکس پير مردى را به تصوير ميکشند با ريش بلند و دستار سنتى، تا به طرف القا شود که اين شکل و لباس، ظاهر تيپيک مردم در کردستان است! از اين نوع تعريف از "کرد" ها را ميتوانيد در دربار شاهان و مباهاتشان به "عشاير غيور مرزدار کرد" به وفور پيدا کنيد. نزد فلان و بهمان دکتراى انستيتوى کرد و نيز در ذهن پريزيدنت خاتمى و دکتر مهندسهائى از نوع مامور اعدام ٥٩ نفر در مهاباد، دکتر اصلاح طلب جلائى پور، و... همچنين. تعداد زيادى براى اين تاريخ نويسى و "حقيقت جوئى"، تز دکترا نوشته اند و بعضيها هم پاى ثابت سمينارهاى سطحى دوائر پولبگير غربى بعنوان "کارشناس مسائل کرد" هستند. در ميان "مردم" اما؛ اوايل سال جارى بود که در مراجعهام به کتابفروشى يک ايرانى کرد زبان در لندن، متوجه شدم که مجسمه دو کودک در لباس سنتى کردى را پشت شيشه، به عنوان دکور به نمايش گذاشته بود، گويا اينها بچههاى "کرد" اند. به دوست همراهم گفتم که امثال اين آقايان به روستائيانى که بعداز انقلاب با اين لباسها به شهر سنندج ميامدند، به عنوان شوخى و تحقير "شکوفههاى انقلاب" ميگفتند، حالا در "غربت"، براى بازار گرمى به نمايشش گذاشتهاند، تا به حساب خود سر مشتريهاى سادهلوحشان کلاهى "کردى" برود. بعضى از روشنفکران خوشفکر ناسيوناليست کرد هم در خارج کشور، در کتابهايى که براى شستشوى مغزى کودکان مينويسند، عکس "ماما" و "بابا" را در همان لباس بومى و سنتى مى پيچانند، و يواشکى در ذهن کودک مىچپانند که پوششى که او بر تن دارد، از نوع خودمانى "بابا" و "ماما" نيست، متعلق به بيگانگان است. داستان بديل درست کردن براى عروسکهاى باربى توسط جمهورى اسلامى در نوع خود جالب است. ميدانستند که کودکان در ايران مثل همه جاى جهان به باربى علاقه داشتند، جمهورى اسلامى عروسکهائى را با لباس محلى و از آن جمله "کهواپاتول" و لباس دخترانه "کردى" به بازار آورد، معلوم بود که حاجى سرمايه گزار اين صنعت ضرر ميکند و همينطور هم شد. ناچار به فتواى اسلامى روى آوردند که چون باربى حجاب ندارد و نيمه برهنه است، از نمايش علنى در فروشگاهها جلوگيرى ميشود. و بازار قاچاق باربى رونق تازه اى گرفت! نقاشانناسيوناليست هم وقتى کردستان را به نقش درمياورند، خيلى وقتها گلهاى گوسفند، چوپانى در لباس عشاير با يک "شمشال" (نى) در دست، در دامنه يک آبادى با خانههاى تماما کاهگلى و يک جاده خاکى، بر صفحه مياورند، براى دادن رنگ و لعاب عاشقانه، گاها در کنار چوپان نىبدست، دختر جوانى در دهها متر پارچه را که کوزهاى آب چشمهاى در آن نزديکى بر سر نهاده است، به تصوير ميکشند، و احتمالا به حساب خود در يک نگاه تمام داستان عاشقانه "مم و زين" (افسانهکردى نوشته احمدى خانى) را به ياد خواننده مياورند. اکثرآلبومهاى بسيار رنگين منتشر شده عکاسان ناسيوناليست کرد را بنگريد، با عنوان بزرگ "کردستان" بر جلدش، همين تصوير عقبافتاده، بيسواد، بى فرهنگ، سنتى و توهينآميز را از جامعه بدست ميدهند، که هنوز آن را جامعهاى روستايى و چادرنشين در انتهاى دره و دامنه کوهها تصوير کرده و در کمال گستاخى به مردم و شعورشان توهين ميکنند. در ذهنيت ايدئولوژيک ناسيوناليستى، و همچنين متاسفانه بيمار اينها، کردستان هنوز مجموعهاى از همان دهکورههايى است که در نوشتههاى "علمى" و تاريخى محققين "شرقشناس" و جهانگردان قرون قبل تشريح شده است، و "کرد" هنوز آن انسان متعصب، عقب افتاده و سنتى دوران هاى قديم است! از جمهورى اسلامى و ملاى روستاى مرزى و اين و آن روشنفکر و هنرمند ملىگرا که بگذريم، تصوير "کرد" نزد احزاب ناسيوناليست کرد چيزى تقريبا شبيه به همين است. موسيقى اصيل کردى از نظر حزب دمکرات کردستان ايران همان شمشال (نى) چند صد سال قبل قبايل چادرنشين است، که هر روز در ابتداى شروع برنامههاى راديويىاش، به عنوان موسيقى اصيل و احتمالا ملى! کرد براى شنوندگانش پخش ميکند. دين اسلام هم به عنوان مذهب مردم کردستان تبليغ ميشود و برنامههاى روزانه راديويىاش با قرائت آياتى از "قرآن مجيد" شروع ميشود. به اين لحاظ به راستى بايد از گروه محققين ژاپنى براى گزارشاتشان تشکر کرد، چون در کنار نى چوپانان و قرآنى که دمکرات پخش ميکند، حداقل از موزيک نيمه حرفهاى در شهر هم اسمى برده شده است، و به اين لحاظ درجهاى فرهنگ بالاتر را به نسبت حزب دمکرات امروز، براى مردم آن روز قايل شده است! البته اگر شما به همين محققين دويست سال قبل انتقاد کنيد، ميتوانند دستتان را بگيرند و ناموس و فرهنگ اصيل و اخلاقيات شيخ محمود و ملامصطفىبارزانى و اسماعيلآقاى سميتکو(شکاک) را در اعماق قلب ناسيوناليستها نشانت دهند، که هنوز عزيزترين ارزشهاى فرهنگى ملىگراها در کردستان ايران و عراق و ترکيهاست. در مورد لباس سنتى و بومى صدها سال قبل هم، ميتوانند انگشت در چشم نابينايت کنند که حاضر نيستيد اين "واقعيت" را بپذيريد که اگر اين لباس پوشش "کرد" نبود، يونيفرم نيروهاى پيشمرگ "کرد" هم نمىشد! کسى که در مقابل کل اين تقلاهاى آگاهانه براى دادن يک تصوير زشت از مردم کردستان مقاومت کند، کسى که به ساختن اين قيافه ناجالب از "کرد" نقد داشته باشد، و بويژه کسى که متولد اين جامعه هم باشد و در مقابل دادن اين تصوير کهنه از مردم پيرامونش و از خودش و عزيزانش بايستد، و آنرا توهينى به خود و مردم هم بداند، "کردپرستان" عزيز به راحتى حکم ميدهند که "طرف اشکالى دارد، ذهنى است، واقعيات کردستان را درک نميکند و..." ادعاى همکلاسى ام که "کرد نيستيد"، سوال مخاطب بحث سياسىام که "واقعا خود را کرد ميدانيد؟"، و نامه فردى که برايم ميل کرده بود که "ضد کرد هستيد" از همينجا سرچشمه ميگيرد. از اين واقعيت سرچشمه ميگيرد که تصويرى کاذب، تصويرى وارونه، و يک هويت سياسى فرهنگى و ايدئولوژيک جعلى، در مقابل جمعيت وسيع منتسب به اين مليت گرفته شده است، و شب و روز در جامعه در گوششان خوانده ميشود که اين تصوير زشت، عتيق، کهنه و بو گرفته "تصوير شماست"! اينهمه تقلاى کور چرا؟ کسى نميتواند مدعى شود که ملىگرايان کرد، از زندگى و فرهنگ مردم شهر و مناطق مختلف خبر ندارند، خود اينها اغلب اهل شهراند. کسى نميتواند بگويد که اينها کر و کوراند، و از برق و تلفن و تلويزيون( و اخيرا آنتنهاى بشقابى) در مناطق روستايى بىخبراند. کسى نميتواند بپذيرد که اينها از واقعيتهاى تغيير يافته، و از تحولات اساسى در عمق جامعه بى خبراند. اينها خوب ميدانند مسجدبروها مورد تمسخر و جوک نسل جواناند. اينها ميدانند نسل امروز تقبل آداب و رسوم کهنه آبا و اجدادى را حماقت ميداند. اينها ميدانند کهنهگرايى و سنتگرايى در ميان نسل امروز به حساب جهالت گذاشته ميشود. ميدانند قيافه و ظاهر نسل امروز چه تضادى با فرهنگ "اصيل" کردى دارد. اين را هم ميدانند که مدرن و سکولار بودن در ميان زنان و مردان با فرهنگ مد است. عليرغم تمام اين اطلاعاتى که اينها از مردم و شهر و مدنيت دارند، اصرار اينها به اينکه کماکان مردم را عقبمانده و کهنهگرا و سنتى و مذهبى تصوير کنند کاملا آگاهانه است. اصرار اينها که مردم را در سطح همان رعاياى قديم بپندارند، دلايل سياسى ايدئولوژيک قابل درکى دارد؛ ١- کهنه فروشى در بازار سياسى ارائه تصويرى عتيق و سنتى از جامعه امروز، براى توجيه عرضه يک کالاى کهنه سياسى به اسم "کردايهتى"(ناسيوناليسم کرد) در يک بازار سياسى متناسب با کهنگى خويش است. تقلاى ملىگرايان کرد بى شباهت به مجاهدات اسلاميون نيست. هر کسى ميتواند از خود سؤال کند مگر خامنهاى و خاتمى و خيل اسلاميون از دشمنى نسل جوان با دين و اسلام بى خبراند؟ مگر خود آخوندها از خطر بى دين شدن و پرهيز جوانان از اسلام و خدا و مسجد نميگويند؟ مگر خودشان از رشد " تهاجم فرهنگى" در ميان جوانان که هفتاد در صد جامعهاند، به امان نيامده و نسبت به آن، به همديگر هشدار نميدهند؟ با اين وصف، هر وقت جامعه را مورد خطاب قرار ميدهند، مردم در چشم آنها "امت مسلمان" است. هر زمان که تبليغات ميکنند، مردم را "امت در صحنه" و "ملت مسلمان" به حساب مياورند. دليل اين حقهبازى اسلامى روشن است؛ اگر مردم "امت اسلام" نباشند، جمهورى "امت اسلامى" ديگر چه صيغهاى خواهد بود؟ اگر مردم "امت" نباشد، "رهبر" چه توجيهى براى ماندن خواهد داشت؟ عين همين حقايق در مورد ملىگراهاى کرد هم صدق ميکند. اگر مردم "ملت کرد" عقبافتادهاى محسوب نشوند که اينها تصوير ميکنند، به خواستى عقبافتاده و کم قناعت نميکنند، و نتيجتا حزب عزيز "ملت کرد" بيکار و بى مشترى ميماند. اگر مشکل مردم فقط حفظ "هويت ملى" نباشد، دکان حزب ملى تخته شده است. اگر "کهوا پانتول" به موزه برود، مردم پيروى از "کهوا پانتول" پوشان را حقارت ميدانند. اگر خرافه ناموسپرستى به گور سپرده شود، حزب باناموس، پوچتر از اين خواهد بود که کسى برايش تره خورد کند. و اگر سنىگرى همراه شيعهگرى جهالت حساب شود، قرآن خوانى حزب دمکرات هم نميتواند سنگينتر از قرآن "رهبر اسلامى" باشد. ناسيوناليستهاى کرد بدون تصوير "کرد و کردستان" با آن مشخصات کهنه و عتيق مورد نظرشان، بازارى خلوت خواهند داشت. اين يعنى تا حيات سياسى دارند، بايد بر طبل کهنه بکوبند. بايد وجود جامعهاى مدرن با توقعات بالا را منکر شوند، بايد وجود آب و برق و تلفن و تلويزيون در روستاهاى کردستان را نديده بگيرند، تا وجود عقبافتادهشان براى جامعهاى عقبافتادهتر را لازم بدانند. ٢- ناديده گرفتن جنبشهاى سياسى و اجتماعى جامعه مدرن جنبش و سياست ملىگرايان، فرهنگ و هنر و ادبيات شان، سنن و آداب و رسوم شان، اخلاقيات و ارزشهاى معتبر در زندگى شان، همه متعلق به کوهو دره و روستا در دوران کهنه است. نتيجتا اينها با جنبشهاى شهرى، با خواست و مطالبات شهرى، و با آزاديخواهى و برابرىطلبى جامعه شهرى، نه فقط بيگانهاند، بلکه آنرا سيل خطرناکى مىبينند که جامعه را شستشو ميدهد، و کهنگى در سياست و فرهنگ و هنر و تکتک عرصههاى زندگى را با خود ميبرد. نتيجتا بهترين کار از نظر اينها، انکار ايدئولوژيک سياسى اين جنبشهاى مردم است. در يک جامعه مدرن شهرى، وجود جنبشهاى مختلف سياسى و اجتماعى جزو واقعيات و دادههاى جامعهاند. ملىگرايان کرد از نظر خود بايد همه مظاهر جامعه مدرن شهرى را منکر شوند، تا اين محصولات سياسى جامعه مدرن را در عمل ناديده بگيرند، تا برابرىخواهى زنان، شکستن سنتهاى ملى و دشمنى با اسلام و فرهنگش در ميان جوانان دختر و پسر و دانشجويان را، و جنبش کارگران و معلمان براى برابرى و آزادى را انکار کنند. در نظر اينها کردستان جامعهاى ساده، از دنيا بى خبر و حاشيهاى است، با تنها معضلى به اسم مسئله ملى. اگر از اينها سؤال شود که چرا نسبت به مسائل متعدد جامعه بى حرف و بى برنامهاند، ميتوانند جوابت دهند که "ملت کرد فقط يک خواست ملى دارد". به اين شيوه، در کنار اينکه در مورد مطالبات مختلف مردم تحريف تحويل ميدهند، يک تقلاى مداوم هم دارند، تا خواستهاى متعدد سياسى و اجتماعى مردم را ناديده بگيرند. يک دليل اصلى در اتحاد نظرشان با اسلاميون، در مورد "ملت مسلمان کرد"، براى همين نديده گرفتن جنبشها و مطالبات متعدد است. جالب اين است، اگر تمام اين تقلاها براى پوشاندن مظاهر مدرن جامعه است، اگر تمام اين تقلاها براى پائين آوردن توقعات مردم است، فردا اگر خودشان به بعنوان نماينده و رهبر آن عقب ماندگى لانسه شده و تقديس شده به قدرت برسند، در مقام وکيل و مباشر و حکام محلى، اتفاقا خود و خانواده محترم و اعوان و انصارشان از غربى ترين و مدرن ترين و نااصيل ترين و غير کردى ترين امکانات بهره ميگيرند. نگاهى به سر و وضع و دارائى و املاک و هتل و کاخ و تفريحگاههاى در مالکيت عشيره بارزانى و طالبانى و اقرباى در "حکومت" شان، اين حقيقت را به همه نشان ميدهد. ٣- پوشاندن هويت کاذب ملى به تن "کرد" کسى که در چهارچوب تعريف ملىگرايان از انسان کردزبان قرار نگيرد، از نظر آنها "کرد" نيست. کسى که فرهنگ و سنن و آداب و رسوم و عادات و اخلاقيات و ارزشهاى اجتماعى حاکم بر جامعه امروز کردستان را زير سؤال ببرد، "کرد" نيست. کسى که خرافات و تعصبات لانه کرده در سوراخ سنبههاى فرهنگ جامعه را نپذيرد، "کرد" نيست. کسى که جهالت ناموس را پرت ميکند، "کرد" نيست. کسى که به جهالت افتخارات قومى در تاريخ شيخ پشمالدينهاى دوران عشاير و فئودال ميخندد، اصلا "کرد" نيست. به زبان ديگر، "کرد" کسى است داراى فرهنگ "اصيل"، که با مدرنيسم جوانان و برابرى طلبى زنان و مذهب گريزى نسل نو سر سازش ندارد. نميداند روز جهانى زن و اول ماه مه چيست. نميداند حقوق برابر بين زن و مرد چيست. با منافع زمينى خود بيگانه است، لذا بيمه بيکارى و مسکن و طب رايگان سرش نميشود. لايق نان و پياز و خوراک "کردى" است و با نام پديدهاى به اسم رفاه و برابرى بطور کلى بيگانه است. عاشق شهادت و خاک و کوه و سنگ و مرز است، از مدنيت بيخبر است، لباس مدرن را از آن بيگانه و فارسى!! ميداند، کله شق و نفهم و متعصبى است که در راه حفظ ناموس جان ميگيرد و خون ميريزد. عقبافتادهاى است که حاکميت احزاب کهنهگراى ملى کرد از سرش هم زياد است!از نظر اينها، در يک تصوير ساده، عکس روساى عشاير و بارزانى و شيخ محمود دستار بر سر و پوشيده در لباس بومى را ميشود بلند کرد و به عنوان نمونه تيپيک "کرد" به دنيا معرفى کرد. کسى که بلحاظ سنت، اخلاق، فرهنگ و سياست، در اين تصوير از کرد ميگنجد، يا قبولش دارد، از نظر ناسيوناليستها "کرد" به حساب ميايد. کسى هم که از اين نرم و کهنگى در فرهنگ و سياست بدور است، "کرد" نيست. امثال ما که در تقابل اين کهنهگرايى دستاندر کار جنبشى براى رفاه و برابرى و آزادى هستيم، و ميخواهيم خرافات و تعصبات قومى و ملى و جنسى و دينى و سياسى فرهنگى را از اين جامعه جارو کنيم، ما در چهارچوب اين تعريف از "کرد" نمى گنجيم. از نظر آنها ما خوشبختانه از اين افتخار جاهلانه محروميم. و البته نه فقط ما، که اکثريت اين جامعه که در آرزوى آزادى و رفاه و برابرى اقتصادى و اجتماعى است، زنانى که برابرى مطلق ميخواهند، کارگرانى که قدرت جامعه را ميخواهند، و جوانانى که به امروزى بودن و مدرن بودن خود مفتخراند، بلى اين اکثريت جامعه، بايد از اين "محروميت" خوشحال باشد. هويت ايدئولوژيک ملى، مبارک آنها باد که "کرد" بودن و هويت قومى براىشان بالاترين نعمت زندگيست. اينها در انتخاب هرگونه هويت قومى، ملى، دينى، فرهنگى، جنسى و سياسى براى خود آزاداند. مردم در کردستان اما، قبل از اينکه زبان و جنس و فرهنگ و دين و عقايد سياسى برايشان هويت تراشى کنند، انساناند. آزادى را تماما ميخواهند به عنوان انسان، مثل هر انسان ديگرى روى اين کره خاکى. رفاه را ميخواهند تماما، مثل هر انسانى ديگر در اين جهان. برابرى در اقتصاد ميخواهند، برابرى زن و مرد ميخواهند، فرهنگ مدرن امروزى را در مناسبات خود ميخواهند، مثل هر انسان ديگر در اين جهان. کسى که بخواهد به اسم "کرد" کلاه قومى سرشان کند، تا رضايتشان را به کم و قناعتشان را به فقر مادى و معنوى کسب کند، کسى که بخواهد ميان آنها که پول جارو ميکنند و آنها که فقر درو ميکنند، به عنوان "کرد"، "وحدت ملى" ايجاد کند، شعبدهبازىاش بايد بى تماشاگر باشد. کردستان آنطور که هست؛ تصويرى دستکارى نشده؛ وجود يک جنبش ناسيوناليستى که وجود ستم ملى در کردستان را وسيلهاى در معامله براى رسيدن به نوايى ميداند، يک پديده واقعى است. اين جنبش تاريخ و رهبر و احزاب و سازمان خود را دارد. لباس و فرهنگ و دين و اخلاقيات و ناموس و غيرت و شعار و سياست و پرچم خود را دارد. دورهاى ميجنگد، دورهاى در انتظار به سر ميبرد، دورهاى مذاکره ميکند. و اين سيکل جنگ و انتظار و مذاکره سيماى سياسى تمام عمرش را تصوير ميکند. آمپر قدرت و تاثيرش در جامعه، دورهاى بالا ميرود، و اين وقتى است که دولتى و قدرتى حاضر شده به بازىاش بگيرد. دورهاى هم پايين ميايد، اينهم دورهاى است که هيچ قدرت و دولتى در منطقه، به عنوان مشترى سراغش نيامده است. در حالت دوم ناچار است دندان روى جگر بگذارد، در لاى اختلافات اين و آن دولت براى نفس کشيدنش درزى پيدا کند، و به اميد طلوع بحرانى بين اين و آن قدرت، شبهاى طولانىاش را به روز برساند. به اين واقعيت، مصائب و بدبختيها و مشقاتى را که اينها در جدالهاى خونين و هميشگى بر سر رياست و سرکردگى بر جنبش کردايه تى، به مردم تحميل کرده و ميکنند را اضافه کنيد. تاريخ تصفيه هاى خونين و جنگهائى که به قصد پاکسازى متقابل با بهره گيرى از نيروى دولتهاى "ضدکرد" بطور شاخص بين دو حزب اصلى ناسيوناليست در کردستان عراق ثبت شده است، يک وجه ديگر سيماى اين جنبش است. اين جنبش تا زمانى که سرکوب و ستم ملى هست، تا زمانى که مسئله ملى حل نشود، دستاويزى براى کلاه گذاشتن سر "ملت" دارد. تا آن زمان، مالکين در کردستان، ملاها و سران عشاير قديمى، اقشارى از بازاريان و تجار اهل سنت و سود و سرمايه در شهر و ده، طيف روشنفکران تاريکانديش و هنرمندان کهنهگراى ملى، اعضاى شوراهاى اسلامى و کدخداى دهات و همه نيروهاى "کرد" ديروز و امروز در خدمت دولت اسلامى، اسکلت اصلى اين جنبشاند. اين طيف رنگين، اين حافظان کهنگى، "ملت" اصلى جنبش ناسيوناليستى و احزاب ملىاند. آنطرفتر، در نقطه مقابل اين جنبش ملى و "ملت" مورد نظرش، جامعه صف ديگرى هم دارد؛ صف مردمان خواهان آزادى و برابرى، صف زنان و مردان خواهان رهايى از هر نوع محروميت سياسى و اقتصادى و اجتماعى، صف آزاديخواهى تمام عيار زنان و مردان آزادهاى که هيچ شباهت سياسى فرهنگى با آن تصوير زشت ملى مورد نظر ناسيوناليستها ندارند. براى نسل جوان اين صف، اسلام و دين، چه نوع سنىاش چه نوع شيعهاش، پديدهبدبويى است که بايد از جامعه جارو شود و قرآن حزب دمکرات را البته شايسته خود آنها ميداند. مدرن و امروزى بودن در ميان جوانان اين صف مد است. در اين صف، يعنى در حقيقت در بخش اعظم جامعه، هر دختر و پسر جوانى که فرصتى پيدا کنند، براى ناموسو حيا و شرم ملىگراها و آداب و رسوم آبا و اجدادى "ملت کرد" تره خورد نميکنند. در اين صف کارگران و معلمان و دانشجويانى هستند که آزادى و برابرى و رفاه را تماما ميخواهند، به همين دليل کلاه کردىگرى (کردايتى) سرشان نميرود. امروز کردستان جامعهاى اساسا شهريست، حتى زندگى در روستاهايش هم تغييرات اساسى کرده است. جامعه با فرهنگى است با درصد بالايى از سواد و جوانان دانشگاه رفته و تحصيل کرده. حزب دمکرات البته حق دارد از تعداد هزاران دانشگاه رفتهروستاها بى خبر باشد، چون اين نسل صد تصميم غلط در زندگى بگيرد، پيوستنشان به پيشمرگان دمکرات يکى از اين اشتباهات نخواهد بود. بى ارزش شدن کردىگرى در ميان اين جوانان براى ناسيوناليستها به روشنى قابل رؤيت است. اين را محافل تاريکفکر ناسيوناليست در داخل کردستان ايران، به خوبى متوجه شدهاند. به همين دليل است که بحث "بى هويت شدن" جوانان در کردستان برايشان مشکلى شده است. نگرانىشان اين است که جوانان در کردستان هويت ملىشان را از دست دادهاند، بلحاظ فرهنگى مدرن شدهاند، "کردايتى" برايشان کم رنگ شده، و از اين لحاظ مورد سرزنش عقبافتاده ناسيوناليستها قرار ميگيرند که "فقط به دنبال مد روز و زندگى و خوشگذرانىاند"! آنها که تعصبات ايدئولوژيکناسيوناليستى مانعى بر واقعبينى سياسىشان است، آنها که براى ميليونها مردم اين جامعه و مشکلات متعدد و پيچيدهشان يک نسخه بىقيمت ملى تجويز ميکنند، آنها که با عينک ملى حکم ميفرمايند که معضل اصلى حفظ هويت "ملى" و ناموس و فرهنگ قومى و "نى" چوپان و ارزشهاى اخلاقى بارزانى "نهمر" و دين سنى و ارزش خلفا و اداره جامعه به زبان کردى است، جواب محکمى ميگيرند. آنها از نسل جوان اين جامعه، از زنان آزاديخواه و برابرى طلب، و از مردمانى که رفاه و آزادى و برابرى زندگىشان است، و از اعماق جامعه، با صدايى بلند جواب ميگيرند؛ دنيا بسى تغيير کرده است دوستان، قبول کنيد! |
|