مردم مريوان در بوته يک آزمايش!
 

خبر ساده است. خانواده فقيرى در گوشه‌اى از شهر مريوان به يک بحران خانوادگى دچار شده اند. دختر ١٤ ساله اين خانواده در يک رابطه کودکانه و ناآگاهانه با برادر‌١٣ ساله‌اش حامله ميشود و چند هفته پيش دخترى به دنيا ميآورد. اکنون هردو کودک نوجوان، يکى در تهران و ديگرى در مريوان در زندان جمهورى اسلامى بسر ميبرند. دختر بچه هم به پرورشگاهى سپرده شده است. اين کل ماجرا است.

اما برخورد به اين مساله فراتر از يک اشتباه کودکانه دو انسان است.

اولين مساله اين است که اين دو کودک خواهر و برادرند و دوم اينکه در خارج از مرز شرع و مقرراتش بچه اى به دنيا آمده است و اين هر دو در چارچوب عرف و سنت و مذهب و فرهنگ عقب مانده بخشى از مردم جهان، کفر و گناه کبيره بحساب ميايد و نابخشودنى است.

تا آنجا که برخورد جامعه به اينطور مسايل بر ميگردد، انسانها در موقعيتهاى مختلف که قرار ميگيرند عکس العملهاى متفاوت نشان ميدهند.

اگر همين اتفاق در شهرک يا شهرى از کشورهاى پيشرفته جهان اتفاق ميافتاد، اولا به گوش کسى نميرسيد، نه پاى پليس و نه دادگاه و شرعى به ميان ميامد و نه زندان و محکمه اى. اداره امور اجتماعى محل، سرپرستى بچه به دنيا آمده را بر عهده مبگرفت و دختر و پسر پس از يک سرى مشورتها و آموزشهاى اجتماعى به سر کلاس و درس باز ميگشتند بدون اينکه يکذره از حرمت انسانيشان کاسته شود، يا احساس سرشکستگى و گناه بکنند. در اين پروسه اجتماعى و انسانى اين دو کودک هم آگاهانه و بدون هيچ فشارى عمل خود را به عنوان اشتباه ميپذيرند، همين.

اما در جوامع عقبمانده و اسير خرافات و سنن فرهنگى عقبمانده و مذهب و شرع پوسيده‌اش، مساله نوع ديگرى است. و اين آن ماجرايى است که هم اکنون در مورد دو کودک در ايران جريان دارد.

اولا دو کودک نوجوان پس از تحمل فشارهاى زياد و بى احترامى پليس و دادگاه هم اکنون در زندان بسر ميبرند. در اين رابطه و در دالانهاى نيروى انتظامى و دادگاه و غيره چه کشيده اند خود يک داستان است که بايد روزى از زبان خودشان شنيد.

اما تراژدى به اين ختم نميشود. علاوه بر خطر شمشير مجازات که تا سنگسار و يا زندان دراز مدت بر بالاى سر اين دو انسان معصوم قرار دارد، شمشير فشارهاى اجتماعى و تحمل خفت و خوارى و توهين و تحقير از جانب گروه نه چندان کمى از مردم در جامعه، همين امروز و احتمالا در طولانى مدت هم بر بالاى سرشان ميچرخد. چکار بايد کرد؟ اين سوالى است که نه تنها پدر و مادر و بستگان اين دو کودک با آن روبرو هستند، بلکه در مقابل جامعه ما و قبل از همه در مقابل مردم مريوان، از پير و جوان و زن و مرد و کارگر و روشنفکر و همه انسانهايکه از اين مساله آگاهند قرار دارد.

دو کار و دو وظيفه مهم و انسانى و اجتماعى بزرگ پيشاروى همه قرار دارد.يکى اينکه آيا ميشود کارى کرد که اين دو انسان از چنگ شرع و قانون پوسيده رژيمى که کودکان را اعدام هم کرده است، در آورد و به زندگى عادى برگرداند؟دوم اينکه آيا جامعه و بخصوص شهر محل زندگى اين دو کودک و قبل از همه خانواده آنها ميتوانند با روى باز و صميمانه اين دو انسان را در ميان خود بپذيرند و با رفتار انسانى و شرافتمندانه درد و رنجهاى تحميل شده بر آنها را بکاهند؟

از زاويه انسان متمدن و مدرن و مدنى انجام اين دو کار آسان است، ميشود، ميتوان و بايد انجام داد. جامعه ما، شهر محل زندگى اين دو کودک ما، مردم مريوان، جامعه انسانى مريوان، زنان، مردان، کارگران، فرهنگيان، دانشجويان، جوانان، کسبه و همه از جمله خانواده و بستگان اين کودکان نوجوان عزيز ما هم اکنون در بوته اين آزمايش قرار دارند. حساب مردم آگاه و متمدن و شرافتمند از مرتجعين، از آخوندها، از پاسداران شرع و عرفى که از آيت الله شان تا آخرين وابستگانشان به دختر ٩ ساله هم رحم نميکنند، جدا است. حساب مردم متمدن و انساندوست از متحجرين و عقبمانده هاى جامعه جدا است. اگر رژيم اسلامى از نيروى انتظامى و دادگاه مريوان تا دادگاه کل کشور و تا بيت رهبرى که اين جريان از آنها عبور کرده و تا کنون زهرشان را به اين دو کودک معصوم نريخته و جانشان را نگرفته اند، نه بخاطر دلسوزيشان و نه به خاطر انساندوستى و کودک دوستيشان است، بلکه از ترس اعتراض جامعه آگاه و انساندوست و مدافع حقوق کودک و بخش عظيم مردم معترض به رژيم ضد کودک و ضد بشر است. اين انساندوستى و احترام به حقوق کودک را در همايشها و نمايشهاى خيابان و جشنهاى مردم با کودکانشان در تهران و سقز و سنندج و کامياران و مريوان و خيلى شهرهاى ديگر شاهد بوديم.ميتوانيم و بايد جان اين دو کودک را از خطرات احتمالى مجازات و جنايت رژيم عليهشان نجات داد. اما اين تازه يکطرف قضيه است، بايد عليه فشار اخلاقى و ارتجاعى در جامعه که ناشى از فرهنگ متحجر و عقبمانده مذهبى و شرعى و ناسيوناليستى و غيره است ايستاد. بايد اين دو کودک و خانواده هايشان را از نيش و زخم زبان اين بخش عقبمانده و اين فرهنگ متحجر مصون داشت و نجات داد. آيا کسى هست نداند که هم اکنون اين فشار غيرانسانى و عقبمانده کمر پدر، مادر و بستگان اين کودکان را خم کرده است! بايد کمکشان کرد. بايد مادرى را که تحت اين فشار غير انسانى هم اکنون مريض شده است با محبت و انسانيت و با حمايت انسانى خود نجات دهيم. ميدانيم و هم اکنون ميبينيم در جامعه اى که ميليون ميليون کودکانش از ٧-٨ سالگى کار ميکنند، مرز ميان کودک و بزرگ سال مخدوش است. يادمان است که پدر و بزرگترهايمان بارها با تشر، در همان سنين ٧-٨ سالگى و به بالا به ما ميگفتند، تو ديگر بزرگى، هم سن تو يک خانواده را اداره ميکند و زمانى ميپذيرفتند کودکيم که به ما بگويند بچه است عقل ندارد، حقوق ندارد و داخل آدم به حساب نميآيد... و اين هنوز در جامعه ما تمام نشده است. آيا باور ميکنيد که آن خواهر و برادر مريوانى کودکانى بيش نيستند؟ ١٣ و ١٤ سال کودکان دبستانى اند که تازه بايد براى رفتن به مدرسه و برگشتنشان نگرانشان بود....در پاسخ به چه بايد کرد، اول بايد پذيرفت که اين کودکان نه مجرم اند و نه مقصر، نبايد زندانيشان کنند، نبايد تهديد به مجازات سنگين يا به مرگ شوند، بايد فورا به جامعه برگردانده شوند. بايد اين کار را بکنند. دستانى که به روى اين عزيزان ما بلند شوند را بايد قطع کرد. ما نبايد بگذاريم و نميگذاريم اين اتفاق بيفتد. بايد اين عزيزان به آغوش خانواده‌شان و به آغوش گرم و صميمى مردم شهر و محله شان برگردند. به کنار دوستان و همکلاسيهاييشان در مدارس برگردند. بايد فورى فراموش شود که چه اشتباهى کرده‌اند و چه شده است.دوم بايد در مقابل هر نوع فشار غير انسانى ناشى از عقبماندگى فرهنگى و عرف و سنت پوسيده مذهبى و عشيره اى و قومى بر اين کودکان و بر خانواده هايشان ايستاد. بايد به کسانى در کوچه و محله، در چايخانه ها و در هر پاتوق و کوى و برزنى زبان درازى ميکنند که اى واى دنيا به آخر رسيد و چنين و چنان شد، گفت، شرم کنيد. اينها فقط دو کودک اند! مگر درد کم داريم، مگر بر اثر حاکميت کثيف مشتى مرتجع ما کم کشيديم ، مگر درد مشترک کم داريم. معتادهايمان را نگاه کنيد، بيکارانمان را، کارگرها، معلمان، پرستاران مان را که حقوقشان را چند ماه چند ماه نميدهند و بچه هايشان را در گرسنگى نگه ميدارند، ببينيد، نسل کشى اين رژيم را ببينيد، فقر ما را، تنگدستى مان را، سرکوب و خفقان و تحميل هزار و يک نوع خفت و خوارى را مثل حجاب و جداسازيها که همه اش بى حرمتى به ما است را ببينيد. برويد شرم کنيد و دست از سر اين کودکان معصوم برداريد. برويم به دردهايمان برسيم. برويم به داد زندگى و آزادى و حرمت انسانيمان برسيم. اين رژيم لعنتى خيلى ميل دارد ما را به اين خرافات و به خود مشغولى و اذيت کردن همديگر مشغول و آلوده کند. در دلمشغولى به اين کارها فقط رژيم خير ميبيند و بر عمر کثيف خود ميافزايد و بس. ما بايد از اين آزمايش سربلند بيرون بياييم. آن دو کودک عزيزمان را آزاد کنيم و به زندگى نرمال و انسانى برگردانيم. به هر گونه برخورد عقبمانده ناشى از مذهب و خرافات و فرهنگ پوسيده، به اين مساله "نه" بگوييم و جوابش را بدهيم. جامعه انسانى، بخش پيشرو اين جامعه، کارگران، جوانان، دانشجويان، فرهنگيان و روشنفکران اين جامعه ميتوانند و بايد عکس العمل نشان دهند، حرف بزنند، بنويسند، سمينار و تجمع آگاهگرانه تشکيل دهند. جنبه هاى اجتماعى، اقتصادى، روانى اينجور پديدها را مورد بحث و بررسى قرار دهند، نامه و تومار بنويسند و خواستار آزادى اين کودکان دختر و پسر شوند. پدر و مادر مريض و تحت فشار عقبماندگى را ملاقات کنيم و بگوييم که تنها نيستند و حرمت و انسانيتشان محفوظ است. و خيلى کارهاى ديگر ميتوان کرد. بايد چنان فضايى انسانى و متمدن بوجود آورد که ارتجاع و عقبماندگى و خرافات و مذهب در آن خفقان بگيرد و به سوراخ بخزد. اين کار ممکن است. اين کارها را بکنيم، پاداش اين انساندوستى و آزاديخواهى يک سربلندى تاريخى است.

مظفر محمدى

٢١ مهر ٨٣ (١٢ اکتبر ٢٠٠٤)

E-mail:mozafar mohammadi@ yahoo.com

Tel: 0046 76 225 80 28

www.hekmatist.com