اوضاع جمهورى اسلامى
بحران در رهبرى جنبش سرنگونى جمهورى اسلامى بخشى از گفتگوى راديو پرتو با کورش مدرسى مصطفى اسد پور: جدا از بحث امکان دستيابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى و نتايج آن براى منطقه، شما گفته ايد که مردم تنها نيروئى هستند که ميتوانند جلو دست يابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى را بگيرند. اما چگونه؟ اگر از همين امروز شروع کنيم، تظاهرات هست، اعتراضات هست، مردم به آينده بعد از جمهورى اسلامى فکر ميکنند. بحثى که شما ميکنيد چه جائى پيدا ميکند؟ آيا بايد روى ديوار عليه سلاح هاى هسته اى شعار بنويسند يا در تظاهرات ها اين شعار را بدهند؟ کورش مدرسى: شعار فقط تمايل مردم را ميرساند اما خود بخود کارى نميکند. مردم شعار ميدهند مرگ بر جمهورى اسلامى، مگر جمهورى اسلامى ميمرد؟ بايد توجه کرد که جمهورى اسلامى، بعنوان يک رژيم مستقر، داراى يک بحران پايه اى است. بحرانى که منصور حکمت به آن نام "بحران آخر" را داد. از يک طرف جمهورى اسلامى به لحاظ اقتصادى نميتواند توليد و باز توليد جامعه را حتى بر اساس عقب مانده ترين مدل جامعه سرمايه دارى سازمان دهد. خيلى ساده سرمايه امنيت ميخواهد و جمهورى اسلامى بنا به تعريف نميتواند امنيت حرکت سرمايه را تضمين کند. سرمايه از ايران فرار ميکند. سرمايه دارى سرمايه اش را در يک پروسه طولانى بکار نمى اندازد. هر آخوند و "نهاد اسلامي" و هر "نماينده امام" و "امام جمعه" و کانون حزب الله ميتواند عليه هر سرمايه دارى بسيج کنند و سرمايه طرف را از ميدان بدر کنند و يا آن را تصرف نمايند. جمهورى اسلامى البته از روز اول سر کار آمدنش اين خصوصيت را داشته است. در نتيجه جمهورى اسلامى نميتواند چشم انداز هيچ نوع ثباتى را به بخش اعظم جامعه بدهد. اين وضع باعث شده است هميشه با نارضايتى وسيع و اعتراض و حتى عصيان مردم روبرو باشد. اما به اين تناقض، يک بعد سياسى اضافه شده است. با گذشت زمان و در حالى که امروز اکثريت مردم ايران در دوره جمهورى اسلامى به دنيا آمده اند، بر متن يک جامعه شهرى با تاريخ غير مذهبى، با تغيير موقعيت جمهورى اسلامى از يک حکومت با انقلاب به قدرت رسيده و با قتل عام مخالفين خود محکم شده به يک دولت "متعارف" تر مستقر، بخش اعظم قدر قدرتى رژيم برباد رفته است. ديگر ارعاب جمهورى اسلامى کارائى سابق را ندارد. مردم توقعشان بالا است، ترسشان کم شده است، جمهورى اسلامى قادر به حل مسائل پايه اى جامعه نيست. اين مشخصات را در مورد هر رژيمى اعلام کنيد آن رژيم به نا به تعريف ناپايدار و در بحران اعلام ميشود. مشکل جمهورى اسلامى اين است که تا وقتى جمهورى اسلامى بماند اين بحران را با خود حمل ميکند. نميشود جمهورى اسلامى بماند و اين بحران حل شود. به اين اعتبار اين بحران، بحران آخر جمهورى اسلامى است. اما اينکه جمهورى اسلامى چگونه از اين بحران عبور ميکند مساله ديگرى است. جمهورى اسلامى بايد برود. اين را ابتدائى ترين تحليل از وضعيت رژيم نشان ميدهد. سوال اين است که چگونه اين اتفاق مى افتد؟ جمهورى اسلامى ميتواند "برود" و مردم به "دنياى بهتر" برسند و جمهورى اسلامى ميتواند "برود" و وضع مردم اگر بدتر نشود در چنگال نوع ديگرى از اختناق و استثمار گرفتار شوند. هر دو اينها ممکن است. کسى نميتواند حکم بدهد که با رفتن جمهورى اسلامى على العموم وضع بهتر يا بدتر ميشود. بستگى به نوع اين رفتن دارد. جمهورى اسلامى ممکن است در مقابل اعتراضات مردم، در مقابل فشار هاى منطق نظام سرمايه دارى طى يک پروسه طولانى آنقدر عوض شود و پوست بيندازد که از جمهورى اسلامى بودنش چيزى باقى نماند. جمهورى اسلامى ميتواند در شريطى از داخل خودش با کودتاى بخشى از خود رژيم اين دگرديسى را طى کند و به يک نظام کمابيش شبيه پاکستان تبديل شود. هزارو يک اتفاق ديگر ميتواند بيفتد. مهم اين است آنچه که تضمين ميکند جمهورى اسلامى برود و جايش را يک نظام انسانى و آزاد بگيرد سرنگونى جمهورى اسلامى توسط مردم و حول يک پرچم خيلى روشن است. حول پرچم "آزادى و برابري" يک حزب کمونيستى کارگرى و امروز بايد گفت حکمتيستى است. ما براى تحقق اين امکان تلاش ميکنيم. اگر ما، به معناى وسيع کلمه و نتنها حزب کمونيست کارگرى – حکمتيست، بعنوان يک جنبش بتوانيم در ايران بتوانيم تبديل به پرچم "نه" مردم به جمهورى اسلامى شويم و اگر بتوانيم مردم را متحد کنيم و به هم ببافيم و بتوانيم انقلابى که ميخواهيم را سازمان بدهيم، و مردم هم زير اين پرچم متشکل و متحد شوند، راه چاره براى وضعيت کنونى وجود دارد. مردم به اين اعتبار ميتوانند جمهورى اسلامى را سرنگون کنند و از دست يابى آن به سلاح هسته اى ممانعت نمايند و کل منطقه را نجات دهند. وگرنه مردم بدون سازمان و بدون رهبر مشکل است بتوانند جمهورى اسلامى را سرنگون کنند. ممکن است اين رژيم در يک عصيان مردم و در يک رودروئى با مردم ساقط شود اما اين تنها يک امکان است. ممکن هم هست نشود. براى قطعى کردن سرنوشت جمهورى اسلامى بايد متشکل شد. آنهم به زير پرچم اين حزب. در نتيجه کل مساله ماندن يا نماندن جمهورى اسلامى و نوع انقلاب مردم بر ميگردد به روشن شدن رابطه مردم و حزب حکمتيست. مردم بايد در سطوح هرچه وسيعترى حول اين حزب متشکل و متحد شوند و حزب ما بايد محل تجمع و اتحاد رهبران مردم در مبارزه براى رهائى از جمهورى اسلامى و دست يافتن به يک زندگى بهتر باشد. اين حزب بايد پرچم دار مبارزه مردم عليه جمهورى اسلامى، تامين کننده رهبران مردم در وسيع ترين ابعاد از محلى تا سراسرى و همچنين ابزار بهم بافتن و متشکل کردن مردم و شبکه وسيع رهبران و فعالين چپ در ابعاد مليونى در جامعه باشد. هيچ چيز محتوم نيست. نه انقلاب نه سرنگونى جمهورى اسلامى و نه زندگى بهتر. آينده را ما شکل ميدهيم. اتفاقى که خواهد افتاد که کسى انداخته است. آن کس بايد ما باشيم و اتفاق بايد اتفاقى باشد که ما ميخواهيم. مصطفى اسد پور: بعد از "فتح" مجلس توسط جناح محافظه کار بنظر ميرسد که فضاى سياسى در ايران به شدت به نفع جريان محافظه کار طرفدار خامنه اى چرخيده است و اينها دست بالا را پيدا کرده اند. از جمله اعدامهاى جديد را داريم، تعرض به آزادى ها زياد شده است. روزنامه ها يکى بعد از ديگرى بسته ميشوند، خبرنگاران دستگير ميشوند و حمله به آنتن هاى ماهواره اى زياد شده است. کلا فکر ميکنيد اين رويدادها چه سيرى را نشان ميدهد؟ کورش مدرسى: مساله دست بالا پيدا کردن جناح به اصطلاح محافظه کار نيست. مساله اين است که دو خرداد تمام شد. شکست خورد و مضمحل شد و هنوز چپ خلاء رهبرى را پر نکرده است. دو خرداد بخشى بود از رژيم که ميخواست جمهورى اسلامى را "نيم کلاج" از اين مخمصه نجات دهد. اسلام "خوش خيم" را به خورد مردم بدهد و راه حلى از درون براى رفع و رجوع بحران آخر به نفع جمهورى اسلامى باشد. اين ناممکن بود و شکست خورد و مردم آن را نپذيرفتند. و ما در اين رابطه نقش مهمى داشتيم. به هرحال دو خرداد فرصت يافت که کارى بکند و همان طور که ما پيش بينى ميکرديم نخواست و نتوانست به نياز مردم پاسخ دهد و در نتيجه نقش سوپاپ اطمينان آن براى رژيم هم تمام شد. دو خرداد نسخه اى بود براى نگاه داشتن جمهورى اسلامى. اما جمهورى اسلامى با لبخند و با نعلين قابل نگاه داشتن نيست. فضاى جامعه ضد اسلامى تر و آزاديخواهانه تر از اين حرفها است. دو خرداد شکست خورد، مضمحل، منهزم و تجزيه شد. به نظر من دو خرداد تمام شد. امروز ديگر در صحنه سياست ايران پديده اى به نام دو خرداد نداريم. دو خرداد تجزيه شد. بخشى از دو خرداد از ترس افتادن جمهورى اسلامى و با تعهد عميق تر به نظام اسلامى به سمت جناح مقابل رفت و فعلا در حال شکل دادن بى يک راست "متوسط الحال" ترى است که در نتيجه آن بايد منتظر نوعى صف بندى جديد در آن جناح باشيم. يکى از شخصيت هاى نمونه اين بخش خاتمى است. بخش ديگرى از دو خرداد سرخورده از جمهورى اسلامى به سمت اپوزيسيون راست رفته است و فعلا دور آلترناتيو "جمهوريخواهان" جمع شده است. و در واقع سلطنت طلبان منهاى سلطنت هستند. به لحاظ برنامه هاى اجتماعى و اقتصادى بسيارى از اينها سمت راست سلطنت طلبانى مثل داريوش همايون قرار ميگيرند. نمونه چنين شخصيتى اکبر گنجى است که بلحاظ اقتصادى و اجتماعى يک تاچريست تمام عيار است. بقيه شامل بقاياى جبهه ملى، فدائيان اکثريت و بقيه شخصيت هاى دوخردادى در خارج کشوراست. اين تجزيه را هم البته ما پيش بينى کرده بوديم. از طرف ديگر، اما، سرنگونى طلبى به بستر اصلى اعتراض مردم تبديل شده است. يعنى ديگر هرکس با هر جنبه جمهورى اسلامى مخالفت داشته باشد يا به زندگيش اعتراض داشته باشد به ماندن و نماندن جمهورى اسلامى رو به رو ميشود. راههاى جز سرنگوني در تجربه مردم ديگر رسما به بن بست رسيده است. در ابعاد اجتماعى اما اين سير وجوه ديگرى هم دارد. دو خرداد در کنار خصوصيات سياسى خود يک چتر عمومى اعتراض علنى و "قانوني" هم بود که مردم و فعالين جنبش هاى مختلف از آن استفاده ميکردند. دو خرداد ابزار دسترسى به رسانه ها بود، امکان بوجود آوردن شبکه نسبتا بهم بافته فعالين جنبش هاى مختلف با استفاده از نهادهاى قانونى دو خردادى نظير خانه کارگر يا دفتر تحکيم وحدت يا نشريات دو خردادى جلو بيايند. با رفتن دو خرداد بخش مهمى از اينها امکانات از دست رفت. که ميبايست توسط شبکه ها، شخصيت ها و امکانات چپ و يا راست در جنبش سرنگونى طلبى پر ميشد. شبکه رهبران، شبکه سازماندهندگان، پرچم يا سقف عمومى اعتراض به جمهورى اسلامى، سازمان هاى علنى، نشريات و رسانه هاى آلترناتيو ميبايست توسط راست يا چپ جامعه تامين ميشد. اين تحول، بخصوص از جانب چپ، که نيروى محرکه انقلابى جامعه است، هنوز نيفتاده است يا کامل نشده است. اپوزيسيون راست با اتکا به سنت تاريخي خود، راديو ها و تلويزيونهاى ماهواره اى، شخصيت ها مختلف ، احزاب سياسى راست و شعارهاى خود، مثل فدراليسم، همين ماجراى "اهورا" و غيره تلاش ميکند اين خلاء رهبرى را پر کند. چپ عليرغم پيشروى اوليه و چرخش فضاى جامعه به چپ و زير شعار عمومى "آزادى و برابرى" نتوانسته است اين خلاء را پر کند. متاسفانه آنچه که در يکسال گذشته در حزب کمونيست کارگرى ايران رخ داد. دست بالا پيدا کردن جريان غير اجتماعى و سنتى چپ در اين حزب و بعدا جدائى ناگزير جريان حکمتيست، اين امکان را از دسترس چپ دور کرد. فضاى سياسى جامعه امروز بيشتر از سال قبل تحت تاثير اپوزيسيون راست است. جامعه تشنه پرچم چپ است و چپ تا حالا فرصت را از دست داده است. سر گشتگى در ميان طيف فعالين و رهبران چپ در جامعه، ناتوانى جريان حاکم بر حزب کمونيست کارگرى در پاسخ گوئى به نيازهاى اجتماعى و سياسى اين چپ در جامعه، فرو رفتن حزب کمونيست کارگرى در آنارکو پاسيفيسم چپ سنتى، همه بحرانى را در رهبرى جنبش سرنگونى بوجود آورده است. براي يک دوره چپ و کمونيسم کارگرى پيشرفت قابل مشاهده اى در سطح عمومى جامعه و در سطح سازمان يابى و متشکل کردن شبکه فعالين و رهبران چپ را داشت. ما اين سير طى رويدادهاى يک سال اخير حزب کمونيست کارگرى لطمه خورد که بايد به سرعت از جانب ما جبران شود. امروز هنوز چپ جامعه فاقد شبکه جا افتاده رهبران، فاقد استخوان بندى محکم شبکه هاى سازمانگران است. هنوز چپ ناتوان از به حرکت در آوردن آگاهانه جامعه است. راست از اين لحاظ قوى تر و سنت دار تر است. چپ هنوز بلحاظ نگرش به سياست، به قدرت سياسى، به تحزب سياسى و سازمانگرى راه خود را بطور قطعى از چپ سنتى جدا نکرده است. در نتيجه در جامعه آنجا که چپ بايد باشد نيست و آنچه که چپ بايد انجام دهد انجام نميگيرد. در نتيجه پرچم چپ يعنى "آزادى و برابرى" و "مرگ بر جمهورى اسلامى" هنوز به پرچم اعتراض عمومى مردم تبديل نشده است. هنوز چپ به مرجعى که مردم خود را با آن تداعى ميکنند تبديل نشده است. بحث من اين است که همه اينها را کنار هم که بگذاريد متوجه ميشويد که مردم اعتراضشان بيشتر و راديکال تر شده است. اپوزيسيون طرفدار جمهورى اسلامى تجزيه شده و بخشى از آن بطرف اپوزيسيون راست سرنگونى طلب رفته است. گرچه جناح راست رژيم فعلا قيافه منسجم ترى بخود گرفته است اما جمهورى اسلامى سوپاپ هاى اطمينان خود را از دست داده است. اما چپ آن حضورى که در صحنه لازم است را ندارد. و مشکل درست همين است. کارى که ما ميتوانيم انجام دهيم اين است که حضور و رهبرى چپ را در جامعه تامين کنيم. حضور و رهبرى به لحاظ پرچم، به لحاظ سازمان، بلحاظ رهبران عمومى جامعه و بخش هاى مختلف جنبش اعتراضى و همچنين بلحاظ تامين و بهم بافتن شبکه وسيعى از رهبران و سازمانگرانى که همه جا هستند و اين اعتراض را بهم وصل ميکنند و بهم گره ميزنند. اين کار ما و کار حزب ماست. بنظر من مشکل امروز بحران رهبرى جنبش سرنگونى در سطح جامعه و در ميان مردم است. به اين معنى که مردم هنوز رهبرى و جريانى که بايد خود را با آن تداعى کنند را در ابعاد توده اى و جنبشى انتخاب نکرده اند. رهبر تنها به معنى فردى آن مد نظرم نيست. رهبرى به معنى سنت، به معنى حزب، به معنى شبکه وسيع رهبران و به معنى تبديل شدن به پرچم نه جامعه به جمهورى اسلامى است. اين واقعيت دارد براى جمهورى اسلامى وقت ميخرد. مصطفى اسد پور: به اين نکات برميگردم اما اجازه بدهيد به پرسم که حمله به زنان در ابعاد وستع ادامه دارد. رژيم آنتن هاى ماهواره اى را مورد حمله قرار داده است و حرکت هائى از جمهورى اسلامى ميبينيم که مدتها بود نميديديم. سمينارى در شيراز برگزرا شد، آدم هاى صاحب نام جمهورى اسلامى، مثل عسگراولادى، در آنجا تحت عنوان "استشهاديون" يا در واقع بمب گذاران جمع شدند و ٢٥ هزار اسم گرفتند وغيره اينها چه چيز را نشان ميدهد؟ کورش مدرسى: تا آنجا که به مردم ايران مربوط است جمهورى اسلامى هميشه کارش اين بوده است. فشار بر سر حجاب، فشار براى جمع آورى ويديو و آنتن هاى ماهواره اى به قدمت خود جمهورى اسلامى است. اين هميشه بخشى از کشمکش بين مردم و جمهورى اسلامى بوده است. مردم آنتن ماهواره اى ميگذارند، جمهورى اسلامى جمع ميکند، مردم دوباره در ابعاد بيشتر ميگذارند، مردم حجاب ها را وعقب ميزنند، جمهورى اسلامى عکس العمل نشان ميدهد، مردم عقب مينشينند دو باره بعد جلو مى آيند. اين چهره دائمى زندگى در زير سلطه جمهورى اسلامى است. مبارزه مردم امروز شايد پراکنده تر به نظر ميرسد. صدا و انعکاسش کمتر از سابق است. قبلا هر دو خردادى که عطسه ميکرد از بى بى سى و سى ان ان و راديو آمريکا و رسانه هاى دو خردادى داخل و اخرج کشور توى بوقش ميکردند. امروز اعتراض وسيع تر، راديکال تر و مردمى تر است اما پژواک آن در رسانه ها کمتر است. کمتر به چشم ميخورد به دلايلى که قبلا گفتم. جريان عسگر اولادى وجلسه شيراز اما بخشى از تلاش جمهورى اسلامى براى کم کردن فشار دول غرب روى خود است. مخاطب اين مانورها آمريکا و دول غربى ديگر هستند که قبلا مفصلا در مودر آن صحبت کرده ايم. جلسه شيراز را بايد در متن وضعيت منطقه، مساله عراق و دست يابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى و غيره فهميد تا رابطه جمهورى اسلامى با مردم ايران. اين جوابى به تهديدات اسرائيل و آمريکا است. اشاره کردم که اقدام نظامى دولت اسرائيل يا آمريکاعليه جمورى اسلامى يک ماجراجوئى است که در مقابل آن رژيم اسلامى دست به ماجراجوئى هاى وسيعتر خواهد زد. استشهاديون يک نمونه است. اينها قرار نيست فعلا در ايران به خودشان بمب ببندند. قرار است در عراق يا فلسطين اين کار را بکنند. البته فرداى سقوط جمهورى اسلامى ممکن است فرصت کنند و مناطقى را در کنترل خود بگيرند و يک پايه از هم پاشيدگى زندگى مدنى و تحقق سناريو سياه بشوند. مثل عراق يا افغانستان. بعد از جمهورى اسلامى هم لابد به خودشان بمب ميبندند و ميروند سراغ نهاد هاى مردمى. اما امروز اينها در رابطه با اوضاع عمومى منطقه خودشان را تعريف ميکنند. وضعيت امروز علامت قدرت يا انسجام رژيم نيست. يک فاکتور بهم خوردن تناسب قواى ميان جمهورى اسلامى با دول غربى به نفع جمهورى اسلامى، بعد از ماجراجوئى آمريکا در عراق، است. امروز فعلا آمريکا امکان عکس العمل جدي نظامي عليه جمهوري اسلامي را ندارد. عراق روى دستش مانده است. فاکتور ديگر عدام اتحاد مردم است. جنبش سرنگونى و بخصوص چپ جامعه بحران رهبرى دارد. رهبرى که تنها با يک حزب سياسى کمونيستى کارگرى از جنس ما قابل پر کردن است. چپ سنتى فاقد اين قابليت است. آخرين امتحانش، در بهترين شرايطى که ميتوانست در آن قرار بگيرد، را در حزب کمونيست کارگرى داد و رد شد. تا آنجا که به جمهورى اسلامى بر ميگردد بحران آن بجاى خود باقى است. تغيير قطعى و حتمى اين وضع محتاج آن است که چپ، و مهمتر از همه حزب ما ، بتواند اين خلاء را در مدت کوتاهى پر کند. چپ جامعه رهبر ميخواهد، شخصيت هاى علنى ميخواهد، شبکه انواع تشکل هاى علنى را ميخواهد، شبکه عظيم را ميخواهد که مردم را بهم بافته است. اين لابد زمان ميخواهد. اما وقت چيزى است که ما نداريم. در نتيجه بايد به سرعت جنبيد وگرنه فرصت از دست ميرود. گفتم جمهورى اسلامى رفتنى است مساله اما چگونه رفتن آن است. جامعه و بقيه جريانات اجتماعى و سياسى منتظر رسيدن آخرين قطار نخواهند ماند. مصطفى اسد پور: بگذاريد در مورد جريانت اخير بپرسم. مساله اهورا حق خواه. پيام حزب کمونيست کارگرى – حکمتيست و شخص شما اين بود که مردم از اينها حمايت نکنند. فکر اين را کرده بوديد که ممکن بود مردم به خيابان بيايند و در ابعاد وسيع به رژيم اعتراض کنند و اين اعتراض گسترش يابد و رژيم سرنگون شود؟ کورش مدرسى: به نظر من اين شانس وجود نداشت. اولا وضع جمهورى اسلامى اينطور نيست که يک نفر اعلام کند که من امام زمان را ديده ام و مردم به خيابانها بريزند و رژيم را سرنگون کنند. کسى که چنين تصويرى دارد نه مردم را ميشناسد، نه جمهورى اسلامى را و نه اصلا منطق به ميدان آمدن و در ميدان ماندن مردم را ميفهمد. اين يک توهم کودکانه و از سر استيصال است. جمهورى اسلامى محکم تر از آن است که توسط چنين مسخره بازى سرنگون شود و مردم ايران هم عاقل تر و سياسى تر از آن هستند که در ابعاد وسيع در اين رابطه به ميدان بيايند. اتفاقى که افتاد تلاشى براى سرنگونى جمهورى اسلامى نبود. دعوائى بود بر سر رهبرى جنبش مردم. ميدان رهبرى، همانطور که اشاره کردم، باز است و راست دارد با لشگر شخصيت هايش و شعارهايش جلو مى آيد. تا يکسال پيش خلاء رهبرى را حزب کمونيست کارگرى ميرفت که پر کند. اما اين سير بخاطر سياست و روش غير اجتماعى و سنتى رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى قطع شد. کل پروژه اهورا اين بوده و هست که براى مردم ايران رهبرى تامين کنند. به اين معنى راست هم دارد مساله رابطه ميان خودش و مردم را حل ميکند. کسى که تا ديروز ناشناس بود تبديل به شخصيتى شده است که همه دارند در مورد او حرف ميزنند. تعدادى به فراخوان او به خيابان آمدند. اين رويداد ها موقعيت افراطى ترين و فاشيستى ترين بخش اپوزيسيون راست در جامعه را تقويت کرد. مردمى که به بهانه اهورا به خيابان مى آيند مردمى هستند که به فاشيسم حساسيت ندارند و حاظرند در مخالفت با جمهورى اسلامى زيريک پرچم فاشيستى جمع شوند. کسى که در اين مورد سکوت ميکند و فراخوان ميدهد که مردم به خيابان بيايند متوجه نيست که دارد براى دست راستى ترين و فاشيستى ترين جريان اپوزيسيون راست جا باز ميکنند و فضاى جامعه را به راست ميچرخانند. اگر فضاى امروز جامعه را با دوسال قبل مقايسه کنيد فضا به ضرر چپ چرخيده است. دو سال پيش فضاى سياسى زير نفوذ شعار زنده باد آزادى، زنده باد برابرى، در ابعاد توده اى، بود. امسال فدراليسم هويت قومى مردم را جلو کشيده و مردم حساسيتشان شعار هاى دست راستى کم شده است و با فراخوان اهورا به خيابان مى آيند. مردم از سر استيصال اين کار را ميکنند. اما اين استيصال معنى سياسى آن حرکت را تغييرنميدهد. سکوت در مورد ماهيت اين فراخوان و همراه شدن با آن، به هر دليل و با هر توجيهى، عدم حساسيت به عروج فاشيسم ، عروج راست و چرخيدن فضاى جامعه به راست است. اين جريان راه درست همان بود که ما انتخاب کرديم. به مردم گفتيم فريب نخوريد. به اين فراخوان جواب ندهيد. اين فراخوان ارتجاعى است. قرار نيست ما با هرکس که فراخوان بيرون آمدن به مردم را همراهى کنيم. خمينى هم مردم را بيرون کشيد و چپ سنتى متوجه عروج فاشيسم اسلامى نشدد که هيچ همراهش شد. به اين ارتجاع نبود. شجره جنبشى مشترکى با آن داشت. مصطفى اسد پور: آيا مردم نميتوانستند به اين بهانه خيابان بياند و شعارهاى راديکال بدهند؟ نميشد از اين موقعيت استفاده کرد؟ کورش مدرسى: نه به نظرم نميشد. ببينيد شما هروقت مردم را به خيابان بياوريد بالاخره تعدادى خواهند گفت زنده باد آزادى و يا زنده باد سوسياليسم. اما اين يک فرق اساسي با روزهاي ديگر داشت. روز ١٨ تير مردم اعتراض ميکنند و همه جريانات سياسى سعى ميکنند رهبرى آن را بدست بگيرند. ما هم به مردم فراخوان ميدهيم که به خيابان بيائيد و تلاش ميکنيم اعتراض خودمان را به پرچم دار اعتراض مردم تبديل کنيم. اين سياست در مورد اعتراض پرستاران و يا معلمان يا کارگران و غيره همه صادق است. در همه اين اعتراضات عده اى به طرفدارى از اپوزيسيون راست و عده اى به طرفدار از چپ ميپردازند. در همه اين اعتراضات مردم در چارچوب اعتراض خود به ميدان آمده اند. اما فراخوان اهورا چنين نبود. اين فراخوان مشخص يک آدم مرتجع دست راستى فاشيست بود. مردم براى ١٨ تير، براي دست مزدشان، براى آزادى، براى دفاع از حقوق انسانى شان به خيابان نمي آمدند. مردم قرار بود با فراخوان يک آدم دست راستى فاشيست بيرون بيايند. اينجا هرکس منفعت مردم و جنبش آزادى و برابرى را مد نظر داشت ميبايست به مردم ميگفت گول نخوريد. هوشيار باشيد. جواب فاشيسم اسلامى فاشيسم آريائى نيست. هروقت مردم به خيابان بيايند حتما عده اى شعار هاى چپ ميدهند. اما در کنار اين واقعيت بايد واقعيت ديگرى را هم ببينيد. جريان فاشيستى که تا ديروز هيچ نبود جا پيدا کرده، مطرح شده، نوعى مشروعيت پيدا کرده است. اين جريان فاشيستى حيثيت پيدا کرده و کنار ميز در کنار بقيه برايش جا باز شده است. بين مردم برايش اعتبار و حيثيت خريده شده است. چند سال است که بحث ما اين است که مردم بايد انتخاب کنند. و درست وقتى که مردم بايد انتخاب کنند مجاز نيستيم پشت اهورا قايم شد. روى دوش فاشيسم نميشود چپ را در جامعه سازمان داد. بحثم بر سر ديدن معانى اجتماعى سياست است. به ازاء هر نفرى که در چنين محيطى ما اضافه کنيم سازمان دهنده چنين فراخوانى هزار نفر جلب ميکند. در اجتماعى که به فراخوان هخا ايجاد شده است فعال کمونيست دستش بسته است که به طرفدار هخا بگويد تو حرف نزن. ميگويد اين تظاهرات من است. اگر راست ميگوئى خودت چنين فراخوانى را بده. مثل اين است که ما مردم را با شعار آزادى و برابرى به خيابان فرا بخوانيم بعد کسى بخواهد دست اين مردم عکس رضا بهلوى بدهد. کارش خيلى سخت است. به ازا هر عکسى که او دست مردم ميدهد رفيق ما هزرا پرچم دست آنها خواهد داد. شرط نجات مردم اين است که مردم انتخاب درست بکنند. انتخاب غلط همه را خانه خراب خواهد کرد. مصطفى اسد پور: به نظر ميرسد که اعتراض مردم به پله بالاتر گذار نميکند. شما به بحران رهبرى جنبش آزاديخواهى مردم اشاره کرديد، ته اين ماجرا چيست؟ اوضاع به کجا ميرود؟ کورش مدرسى: ما گفتم که جمهورى اسلامى در بحران آخر است. اما ادعاى اينکه اين بحران قطعا به يک انقلاب و آنهم انقلاب سوسياليستى منجر ميشود ديگر کشف و شهود است و اصلا مسجل و قطعى نيست. گفتم جمهورى اسلامى ميتواند در بطن اين بحران و در کشمکش با مردمى که مرتب بر سر دستمزدشان، حقوقشان، حجابشان و غيره اعتراض ميکنند، جلو و عقب برود اما در مجموع به تدريج عقب بنشيند و به زندگيش ادامه دهد. اگر امروز جمهورى اسلامى را با ده سال پيش مقايسه کنيد تفاوت زياد است. قوانين تغييرنکرده است. تغيير زير فشار مردم بوجود آمده است. اما در هر حال على رغم اين تغييرات جمهورى اسلامى باقى مانده است. مردم عقب نشينى هاى زيادى را به رژيم تحميل کرده اند. اما اگر مردم زير يک پرچم و رهبرى روشن متحد نشوند، جمهورى اسلامى ميتواند همين طور جلو برود و زير فشار مردم و نيازهاى عملکرد سرمايه در جامعه مرتب پوست بيندازد و به تدريج خود را تغيير دهد. جمهورى اسلامى بنا به منطق جامعه بايد برود اما انقلاب و سرنگونى جمهورى اسلامى توسط مردم امر مسجل و محتومى نيست. مردم ممکن است انقلاب نکنند اما اعتراضشان را که تعطيل نميکنند. اما جمهورى اسلامى در غياب مردم متحد ميتواند ده سال ديگر بماند و آنقدر پوست بيندازد که ديگر از آن چيز زيادى باقى نمانده باشد و رژيمى مثل جمهورى اسلامى پاکستان داشته باشيم. خامنه اى مرده باشد و يک ژنرال پاسدار در راس کار باشد، آخوند ها را خرد خرد از ميان دست و پا جمع کرده و به قم فرستاده اند و يک رژيم مختنق نوع پرويز مشرفى را برقرار کرده باشد که سرمايه بتواند امنيتى که ميخواهد را پيدا کند و چرخ اقتصاد جامعه به گردش در آيد. در اين فاصله البته سه يا چهار نسل ديگر از مردم ايران قربانى اين سيستم شده اند. سرمايه دارى خود را از اين بحران خارج کرده است. اين يک امکان است. اگر ما در تغيير اوضاع پاسيو باشيم و انقلاب مان را سازمان ندهيم، انقلاب سوسياليستي را سازمان ندهيم و اگر اين حزب به قدرت نرسد، جمهورى اسلامى ميتواند در همين مسير جلو برود. در اين مسير، در طولانى مدت، اپوزيسيون راست خود را با اين دگرديسى تطبيق خواهد داد. بحث من اين است که اگر عنصر دخالت گر و عنصر سازمانده و عنصر يک حزب سياسى چپ وجود نداشته باشد، بخودى خود اتفاقى نخواهد افتاد. اوضاع ممکن است به همين شکل ادامه پيدا کند، مردم هم خسته ميشوند و به سير تدريجى جمهورى اسلامى رضايت خواهند داد. فضا و بحران انقلابى را ده سال و چند نسل نميشود نگاه داشت. اگر حزب سياسى کمونيستى وجود نداشته باشد که به پرچم "نه" مردم به جمهورى اسلامى تبديل شود، آگاهانه مردم را بهم ببافد و سازمان بدهد و انقلاب را متحقق کند، اوضاع ممکن است همين طور بماند. ميخواهم بگويم آنچه که اتفاق خواهد افتاد به ما، به معنى اعم آن، بستگى دارد. اگر کارمان را درست انجام دهيم انقلاب سوسياليستى را سازمان خواهيم داد در غير اين صورت عصيان مردم و سقوط جمهورى اسلامى ممکن است، ماندن جمهورى اسلامى و تغيير تدريجى آن هم ممکن است، کودتا و غيره هم ممک است. مابايد کار خودمان را بکنيم تا آنچه که ما ميخواهيم اتفاق بيفتد. در جامعه و تاريخ چيزى مسجل نيست، رستگارى نهائى و قيامت سوسياليستى نداريم. در متن اين امکانات اراده انسان تاريخ را ميسازد.
|