از "حجاريان" تا "الحجاريان"

از "خمينى" تا "هخا"

ملاحظاتى در باره "ول شدن نمره صفر" رهبرى حزب کمونيست کارگرى


كورش مدرسى
 

ظريفى براى توصيف روحيه "متحول" بعضى ها مثالى داشت که خالى از لطف نبود. ميگفت خلقيات و تحليل هاى اينها مثل تلفن هاى "نمره اى" است که با آن رقم صفر را گرفته باشيد. به محض اينکه انگشتتان را از چرخ نمره گير خارج کنيد چرخ با سرعت "غير قابل کنترلى" به جاى اول خود بر ميگردد. خلقيات، "تحليلات" و روحيات اين افراد هم به محض اينکه از دايره نفوذ شما خارج شوند همين طور است: به سرعت به جاى اولشان برميگردد. به طنز ميگفت "نمره صفرشان ول ميشود".

سرعت بازگشت رهبرى "جديد" حزب کمونيست کارگرى ايران به سياست، روحيات و خلقيات سياسى چپ سنتى حيرت آور است. کار از "ول شدن نمره صفر" گذشته است. دو نمونه آخر قطعا آخرين شاهکار اينها نخواهد بود:

نمونه اول رابطه اينها با حزب کمونيست کارگرى عراق است. "آخرين" خبر رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ايران اين است که حزب کمونيست کارگرى عراق "راست" شده است. اشتباه نکنيد! ادعا اين نيست که تغييرى در سياست حزب کمونيست کارگرى عراق درقبال سوسياليسم ايجاد شده. يا تغييرى در سياست حزب عراق در قبال دولت آمريکا، اسلام سياسى، دولت عراق و يا ناسيوناليست هاى کرد بوجود آمده است. ادعا اين نيست که تغييرى در سياست سازمان دهى کارگران در عراق، سياست متحد کردن مردم براى باز کردن روزنه اى در تباهى سناريو سياهى که به آنها تحميل شده است بوجود آمده است. بعکس ميدانند حزب کمونيست کارگرى عراق اخيرا از يک طرف در رودروئى آشکار با جريانات اسلامى در مناطق مقداديه و شاهربان آنها را عقب رانده است و از طرف ديگر در اجتماعات ١٥ و ٢٠ هزار نفرى مردم در ژاپن و کره صداى اعتراض بشريت متمدن و انسانيت سرکوب شده در عراق را به گوش همه ميرساند. اما اينها اهميتي ندارند. هيچ اتفاقي در دنيا بيرون، در جامعه و يا در سياست لنگر فکري يا سياسي براي اين نوع تفکر نيست. نه برنامه، نه تاکتيک، نه شعار و نه هيچ چيز حزب کمونيست کارگرى عراق تغيير نکرده است. اما "ناغافل" حکم ارتدادشان صادر شد. "راست" هستند! سنگسارشان کنيد! چرا؟ چون رهبرى حزب کمونيست کارگرى عراق روايت "حجاريانى" و "سوسياليسم رم ميدهد" از اختلافات درونى حزب کمونيست کارگرى ايران را نپذيرفت. پيچيده تر و بالغ تر از آن بود که روايت کودکانه اينها از تحولات درونى حزب کمونيست کارگرى ايران را به پذيرد. نميتوانست قبول کند که "تازه" معلوم شده که ليدر سابق و رئيس دفتر سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران دوسال قبل "مخفيانه" به سوسياليسم پشت کرده بود، مرتد شده بود و همه دفاعياتش از سوسياليسم و برابرى انسان در مقابل هجوم راست "غير واقعى" بوده و "نقش" بازى ميکرده است! يا بپذيرد که لشگر عظيم از کمونيست هائى که جامعه سوسياليسم و کمونيسم را با آنها تداعى کرده است و حزب کمونيست کارگرى ايران، ازجمله همين رهبرى تازه آن، تا روز قبل از جدائى آنها را بعنوان رهبران کمونيست معرفي ميکرد، "ناگهان" "کافر" شدند. رهبرى حزب کمونيست کارگرى عراق اين روايت ساده لوحانه را نپذيرفت. همين. و با همين کار خود کافر شد.

حزب کمونيست کارگرى عراق و ما با آنها اختلاف عقيده داريم و چه جرمى بزرگتر از اين! درست مثل همه جريانات مذهبى که رابطه شان با جهان بيرونى را اعتقادات فرقه آنها تعريف ميکند و نه رابطه آنها با جهان بيرون. اينجا هم مهم نيست شما کجاى اين دنيا و در متن چه جدال اجتماعى يا سياسى در گير باشيد، مهم اين است که رابطه عقيدتى شما با اين فرقه چيست. شاخص درست و غلط، چپ و راست نه رابطه شما با دنياى بيرون بلکه رابطه تان با خود اين فرقه است. درست مثل برخورد يک متعصب مذهبى به يک بهائى. هر کارى در حق بهائى مجاز است و بهائى هرکار بکند و رهبر هر حرکت اجتماعى و سياسى باشد کافر و مهدور الدم است. براى اينها نه ما و نه حزب کمونيست کارگرى در دنياى بيرون وجود نداريم. هر دروغى را ميتوان به ما بست، هر نگفته اى را گفته اعلام کرد.

ما را طرفدار حجاريان معرفى ميکنند. لابد حزب کمونيست کارگرى عراق را هم طرفدار "الحجاريان" اعلام خواهند کرد. مهم نيست. هردو الصاق به يک اندازه واقعى هستند. اين دنياى ذهنيت کودکانه، ساده، شير يا خطى و نيمه مذهبى و راياکارانه چپ سنتى است.

نمونه دوم اما به همان اندازه جالب است. رفقا در رواياى کودکانه دست را سايه بان چشم کرده نظار گر افق دور اند و با دست فلق سرخ را به مردم نشان ميدهند. ناپلئون هائي با بيژامه و کلاه سه گوش در مقابل آئينه. دائى جان ناپلئون. دن کيشوت هائى با لگن سلمانى بر سر و پشت و رو سوار بر اسب. رويا کودکانه است اما چيزى از اپورتونيسمى که اين رويا در دنياي سياست به همراه مى آورد نمى کاهد.

ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى اين بار از زبان فاشيست ترين و مخبط ترين نماينده خود "اهورا حق خواه" مردم را زير پرچم "هخا" به خيابان فرا ميخواند. مردم زيادى در اين ماجرا شرکت نميکنند اما رفقاى ما در روياى کودکانه خود فکر ميکنند هرکس که مردم را به خيابان آورد مهم نيست. جامعه چپ است، آنها رهبر چپ اند، پس آنها رهبر جامعه اند! دو دو تا چهار تا! نه تاکتيک لازم است و نه نقشه. کافي است انقلاب سوارى کنيد. هرکس انقلاب را راه انداخته باشد مهم نيست. اما تراژدي اين بود که اينها در اين رويا به دنبال "اهورا" افتادند و مردم را به خيابان خواندند. به روي مبارک هم نياوردند که در آکسيون کس ديگرى دارند شرکت ميکنند و نه در اعتراض روز مره مردم. گفتند دور جديدى در مبارزه سوسياليستى مردم شروع شده است!

يک فاشيست مردم را به زير پرچم خود خوانده است و اينها براى سوسيالسيم از آن استفاده ميکنند! چه ابداعى و چه فرصت از دست ندادنى!

اما مشکل اين است که اولا اين نوع استفاده از فرصت را فرصت طلبى مينامند. به مردم حقيقت را نمى گويند. پرنسيب هايشان را فداى فرصت روز ميکنند، سوار موج ميشوند. اين همان انقلاب سوارى است که گفتيم دنياي اينها را تشکيل ميدهد. ربطي به سازمان دادن انقلاب و تصرف قدرت سياسي ندارد.

در ثانى اين ابداع تازه اى هم نيست. هميشه کار چپ سنتى همين بوده است. مثلا سالها قبل، در جريان انقلاب قبلى، در ايران جريان اسلامى و خمينى مردم را در تاسوعا و عاشورا سال ٥٧ به خيابان خواند تا بند خود را بر گردن جنبش اعتراضى عليه حکومت سلطنتى محکم کند، تا چهره توده اى از اسلام بدهد. و تقريبا همه جريانات چپ همين سياست دوستان ما در حزب کمونيست کارگرى ايران را در پيش گرفتند. به مردم نگفتند که خمينى مرتجع است نبايد در تظاهرات فراخوان داده توسط او شرکت کنيد. راستش اکثرشان يا جريان اسلامى و خمينى را آنقدرها مرتجع نميدانستند و يا نسبت به آن حساس نبودند.

فکر ميکردند مردم عليه رژيم شاه به خيابان آمده اند و اينها در گوشه اى با پرچم هاى "برقرار باد جمهورى دمکراتيک خلق" و "زنده باد انقلاب توده ها" مهر طبقه کارگر را به اين انقلاب ميزنند. اتفاقى که افتاد اين بود که براى هزارمين بار معلوم شد که شما روى دوش ارتجاع نميتوانيد جنبش مترقى بسازيد. همان طور که چپ آن زمان نتوانست روى دوش خمينى "سوسياليسمش" را بسازد، رهبران کنونى حزب کمونيست کارگرى ايران نخواهند توانست روى دوش اهورا حق خواه نداى سوسياليسم را به جائى برسانند.

رابطه آن چپ با جنبش مذهبى نزديک تر از اين حرفها بود. از دل آن چپ حزب توده و چريک اکثريت در آمد. آيا جاى آن چپ را حزب کمونيست کارگرى، جاى اسلاميون را ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى خواهد گرفت؟ و آيا رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى در آغاز راهى است که حزب توده به پايان رساند؟ بايد ديد. فعلا که نمره صفرشان ول شده است با سرعتى باور نکردنى دارند به عهد عتيق خودشان بر ميگردند