TLogo


از منظر اژدها - شماره ۲
ثریا شهابی

Soraya_shahabi@yahoo.com

در سال ۹۹ منصور حکمت در توصیف صنفی از سیاسیون، فرهنگ ابراز وجود و خودنمایی شان، مطلبی نوشت تحت عنوان "از منظر اژدها". از مننظر اژدها، داستان شاهزادگانی است که یا برای ربودن دل یک پرنسس، یا فقط صرفا برای رفع کسالت و برای اثبات شاهزادگی خود، به جنگ اژدهایی میروند که در غار خود نشسته و مشغول کارهای خود است. پرنس های داستان برای وصل به مراد، در اذهان، از اژدها دیو و شیطان میسازند، تا خود بتوانند در جنگ با این شیطان، بعنوان فرشته ظهور کنند!
از منظر اژدها، بی تردید یکی از شاهکارهای ادبی منصور حکمت است. اما این که امروز ما را به بازخوانی آن میکشاند نه ارزش ادبی آن، که متاسفانه موضوعیت عملی و روز پیدا کردن مجدد این داستان است.
ضرورت نوشتن از منظر اژدها شماره ۲ سیزده سال بعد از نسخه اول و با شرکت پرسوناژهای امروزی، از اینجا ناشی میشود.
برای درک "از منظر اژدها شماره ۲، حتما باید مطلب منصور حکمت را خوانده باشید.
در شماره ۲ این نمایش، داستان از جنگ شاهزاده هایی شروع میشود که "فرصت" قرار گرفتن بر مسند "قهرمانی" را از دست داده اند. چرا که پیش از آنها، پرنس های دیگری به جنگ اژدها دوم رفته، "دستآوردها"، مقام و موقعیت و کرسی هایی کسب کرده اند!
امروز و پس از بروز اختلافات در رهبری حزب حکمتیست، از درون حزب حکمتیست و این بار از درون غار اژدها، صفی از شاهزاده های جدیدی عروج کرده اند، که همگی شجاعانه، شمشیز از نیام کشیده، به جنگ اژدها، و این بار به جنگ کورش مدرسی، برخاسته اند.
از شجاعت ها، رشادتها، و ایستادگی خود در مقابل اژدها، تغزیه براه انداخته اند! تا "تکلیف شان را"، نه با اسناد و مصوبات و سیاست هایی چون "بیانیه جهانشمول حقوق انسان" و "منشور سرنگونی جمهوری اسلامی" و "آنچه باید آموخت" و دهها و دهها سند و مصوبه دیگر، که با شخص کورش مدرسی "یکسره کنند"!
قهرمانان از منظر اژدها شماره دو، اوریژنال نیستند! نمایش داستان قهرمانی آنها در مقابل "اعمال شیطانی" کورش مدرسی، سالها ست در بیرون از حزب حکمتیست، در ایران و در خارج کشور برروی صحنه است. سالن تماشاچیان این نمایش، اشباع شده است! و کرسی شاهزادگان ردیف اول این نمایش ابراز وجود به سبک "امیرارسلان"، پیشتر توسط طیفی از احزاب و شخصیت های مخالف حزب حکمتیست، اشغال شده است!
منصور حکمت از منظر اژدها را خطاب به بهمن شفیق نوشت و در انتهای آن اظهار کرد که: "من بهمن را خيلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل يک همسنگر، امروز مثل يک برادر."
متاسفانه من در شماره دو آن، که خطاب به رحمان حسین زاده، حمه سور و فاتح شیخ است، نمی توانم در ابراز احساسات "برادرانه" نسبت به آنها، به اندازه منصور حکمت سخاوتمند باشم!
بهمن شفیق آن روز، صمیمی تر و منصف تر از امروز این طیف بود!

۷ فوریه ۲۰۱۲
-----------------------
از منظر اژدها
نامه اول در مورد مطلب بهمن


تابحال خود را جاى اژدهاى افسانه ها گذاشته ايد تا از منظر او به کل قصه نگاه کنيد. طرف (اژدها) در غار خود نشسته است و بکار خودش مشغول است، شايد کتاب ميخواند، شايد نفس آتشين و نعره‌هاى مهيبش را تمرين ميکند، يا خاطراتش را مينويسد، همهمه‌اى بيرون غار بلند ميشود، معلوم ميشود شاهزاده جديدى آمده است تا سرش را از تن جدا کند و تحفه ببرد. شايد پرنسسى زيبا چنين شرطى براى وصل گذاشته است، شايد گرفتن تاج شاهى در گرو اينست، شايد شاهزاده ميپندارد در اين غار جام جمى هست، يا صاف و ساده حوصله‌اش سر رفته است و مثل سابق احساس شازدگى نميکند.

من دارم به اين اژدها سمپاتى پيدا ميکنم. سرنوشتش به خود من شباهت زيادى دارد. دارم کارم را ميکنم، که از قيل و قال بيرون معلوم ميشود پهلوان ديگرى به جنگ "ديو" آمده است. کسى ميخواهد دست بکار چيزى بشود و يا از کارى دست بردارد، کسى ميخواهد چيز ديگرى بگويد، يا آنچه ميگفت را ديگر نگويد، کسى ميخواهد برود، يا نيايد، انگار اولين نيازى که حس ميکند اينست که تکليفش را با "منصور حکمت" روشن کند. ميگويم منصور حکمت، و نه اسطوره بورژوازى، برنامه حزب، تفاوتهاى ما، و ليست طويل ديگرى از نظرات و سياستها و احکام و استدلالات مکتوب و مصوب ارگانهاى يک حزب سياسى، چرا که اين شازده‌ها، با خود اژدها کار دارند. ظاهرا فقط اين جنگ نشان اطرافيانشان ميدهد که اينها کسى هستند، گسسته‌اند، برخاسته‌اند، پرچمى برافراشته‌اند، داعيه‌اى دارند. چه لطفى دارد کسى تفاوتهاى ما را رد کند، برنامه حزب را رد کند، دهها و صدها نوشته و سخنرانى قرار و قطعنامه را رد کند، وقتى ميتواند با چهار خط، چهار فحش، چهار ادعا، چهار جعل، عالم و آدم را به رشادت سياسى خود شاهد بگيرد. چه لزومى دارد به حقيقت بپردازيم، و به نقد افکار و سياستها برويم، وقتى ميتوانيم از حريف شيطان بسازيم و مطمئن باشيم که در صحنه کارزار وسيع چپ و راست در جامعه و بازار وسيعى که براى هرچه در زرورق "دگرانديش مظلوم" عرضه شود وجود دارد، و احترامى که دنياى تشيع براى پرسوناژ امام حسين قائل است، همين براى بسته شدن بار آدم کافى است.

رفيق بهمن شفيق يک تز دارد و مقدار زيادى توهم. تز اينست که مردم در ايران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژيم کنار آمدند. اين البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشيرى و رئيس بخش فارسى بى‌بى‌سى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى ميروند، بهمن پرولتر است و صحنه سياسى را کنار ميگذارد تا ويک‌اند با تروتسکيستهاى آلمان انترناسيونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کميته محلى "ياران حيدر" و "مبارزين مبارزان در راه وحدت...."، محفل کارگرى را "از زير ضرب در ببرد" و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کميته اعتراض راه بياندازد. اين آن يک تز است.

و اما توهم اينست که ميپندارد اينها را ميشود به نام مارکسيسم در اين حزب عرضه کرد، خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى "دوم خرداد" در اين حزب "اپوزيسيون کارگرى" درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند.

من بهمن را خيلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل يک همسنگر، امروز مثل يک برادر.


منصور حکمت
٧ آوريل ١٩٩٩