"حزب و قدرت سیاسی"، "حزب و جامعه" حزب یک چارت است!
بعد مضمونی اختلافات درونی حزب حکمتیست (قسمت چهارم)
محمد جعفری
نهم ماه فوریه ٢٠١٢
تناقضات عجیبی بین فعالیت تاکنونی احزاب "کمونیستی" با زندگی و مبارزه طبقه
کارگر وجود دارد. این تناقضات از دو حال بدر نیستند: یا طبقه کارگر به کمونیسم
احتیاج ندارد و یا این احزاب کارگری نیستند. من حالت دوم را علت این تناقضات می
دانم. تا به ایران مربوط میشود، وقتی پس از سی سال راه حلی برای این معضل پیدا
نشده است، دیگر این ندانم کاری نیست، این سنت و افق طبقات دیگر ناظر بر پراتیک
آنان و مساله طبقاتی است.
منصور حکمت با خطی که داشت، در طول حیات سیاسی خود تا زورش رسید تلاش کرد و
کورش مدرسی هم در این راستا تلاش میکند حزبی متمایز از این احزاب و سنت های
متعلق به طبقات بورژوا معماری کنند. نبرد کنونی ما در ادامه همان تلاش است. این
نبرد به سرانجام نرسیده، زیرا آن طبقات هم با سنت هایشان بی کار ننشته و با
تمام نیرو میخواهند ما را در زمین سنت های خود زمین گیر کنند. متاسفانه این
تصویر کمونیسم بورژوائی از طبقه کارگر، دینامیسم جامعه، پیروزی، افق دادن ها،
شیوه فعالیت و راه حل های آنان است که هنوز توسط رفقا رحمان حسین زاده و فاتح
شیخ جلوی جامعه و حزب گذاشته می شود! باید از بیخ و بنیان به نقد این سنتهای
غیر کارگری پرداخت و به جامعه نشان داد که این رفقا در کجای این کشمکش ایستاده
اند!
دو درک متفاوت از حزبیت
بنابه تعریف "مانیفست" حزب کمونیست یکی از سازمانهای طبقه کارگر است و تمام
هستی و نیستی آن را تشکیل نمیدهد. حزب کمونیست وقتی می تواند بزرگ شود که خود
را با مکانیسم های با ثبات، ریشه دار و دائمی مبارزات یک طبقه که به کمونیسم
نیاز دارد (طبقه کارگر) وصل کند. شرط موثر بودن و پایه داری حزب در وجود مابقی
تشکل ها، شبکه ها، گروه ها و سازمانهای این طبقه می باشد. بدون این شبکه ها و
سازمانهای طبیعی طبقه کارگر، حزب چگونه می تواند خود را گسترش بدهد؟ گسترش
سازمانها، محافل و تشکل های طبقه کارگر که الزاما اعضای آنها سمپات حزب نیستند،
موازی حزب کمونیستی نیست بلکه مکمل آن است. آنها سوخت وسازی در اختیارجامعه می
گذارند که "حزب و جامعه" بر متن آن رشد خواهد کرد و بر جامعه تاثیر میگذارد.
همانطوریکه هیچ تشکل دیگر این طبقه جای حزب را پر نمیکند، حزب هم نمی تواند جای
همه آنها را برای طبقه بگیرد. نه حزب بدون وجود آن تشکل های طبقه کارگر یک حزب
اجتماعی می شود و نه طبقه کارگر بدون حزب سراسری که کل عرصه ها را بپوشاند و
بهم پیوند دهد از پس ترفند و توطئه نیروهای بورژوائی بر خواهند آمد. هر نیرویی
که یکی از این دو ارکان انقلاب کارگری را کمتر و بیشتر محور استراتژی و سیاست
قرار دهد، کارگری نیست و تیر به پای انقلاب کمونیستی می زند.
یکی از اصلی ترین ریشه اختلافات ما با رفقای "منتقد" این است که این مکانیسم در
سیستم آنها غایب است. در سیستم این چپ، حزب به خود و به اعضای خود رسیدگی می
کند، رهبر این مبارزات و هدایت کننده آن عرصه ها نیست. در تبیین منتقدین اعضای
حزب در آن ارگانها نقشی ندارند. آنان گوش به فراخوان آکسیون کردن و مبارزه پر
سر و صدای مدیایی گروهی خویش در هماهنگی با سایر جریانات ضد رژیمی و البته غیر
کارگری، مشغول رتق و فتق امور "سرنگونی" هستند. مکانیسم کارگری شدن حزب،
اطلاعیه صادر کردن، شعارنویسی، پخش نشریه و هر شش ماه یک بار حضور گارد آزادی
(١) در محلی و شوهای تلویزیونی است. معتقد هستند با این فعالیت ها می توان و
باید سمپاتی کارگران را بحزب جلب کرد تا حزب ما را انتخاب نمایند. تز "کارگر
حزب ما را انتخاب کند"، میخواهد با این نوع فعالیت ها "میلیتانسی " در حاشیه
جامعه بر جامعه و کارگر تاثیر بگذارد تا سیکل موجود حزب خارج کشوری و غیر
کارگری ازلی و ابدی خویش را سرپوش بگذارد. منظور "کارگر حزب ما را انتخاب کند"،
رحمان و فاتح مطلقا این نیست مردم در سازمانهای طبیعی اجتماعی خود بدون اینکه
در خانه تیمی مخفی شوند، راهنمایی های حزب را در مبارزات علنی و رو در رو بر
اقدامات و پراتیک و سیاست خود جاری نمایند و از آن طریق حزب توده ای و اجتماعی
شود؛ منظور سبک کاری است که در احزاب چپ موجود باب هستند. یعنی وصل نشدن با
بستر مبارزه کارگر و در حاشیه ماندن تا پس از چند سخنرانی... بار و بندیل خود
را به دوش گرفته و ترک محل کنند. از پایگاه طبقاتی و روابط طبیعی خود دست
بکشند. منظور این است حزب (مشخص نیست با کدام نیرو) لازم نیست به مبارزه جاری
کارگر وصل شود، اگر رو به جامعه در تلویزیونها ، در امورات عمومی جامعه، با
عملیات گارد آزادی و سازمان زنان و شب شعر... خوب ظاهر شود کارگری می شود. از
منظر آنان اگر خود را با آن قبیل کارها چفت نمود و اینقدر تبلیغ، ترویج و
فعالیت کرد که هیچ کسی از جمله کارگر هم نتواند وجود حزب را انکار کند، آنگاه
به حزب می پیوندد. باید با آن رنگ ها و کرم ها، اینقدر سر و صورت حزب را تزئین
کرد تا دل کارگر را هم برباید و انتخاب شود. قرار نیست کارگر خود تشکل خود را
ایجاد نماید و بوسیله آن در محل کار و زندگی امورات خود را انجام بدهد، قرار
است بوسیله آن از حزب هواداری کند.
سبک کار این احزاب نه تنها در ابتدائی ترین سطح از متحد کردن طبقه کارگر عاجز
است، بلکه از متحد نگه داشتن خود بعنوان گروه های فشار هم عاجز و به ده ها
گروه، سازمان و محفل تقسیم شده اند. شیوه کار تاکنونی این احزاب بعنوان شکل
مبارزه اجتماعی قابل تعمیم برای کارگران، موجب رادیکالیسم، تغییرات پایه ای و
مبارزه جمعی در کانون ها و نهادهای جامعه نشده، بلکه راه حل سکتی جایگزین راه
حل جمعی می شود. اندیشیدن به مبارزه جمعی، راه و روشی که بتوان در کانونها و
نهادهای طبیعی بکارگرفته شود، مساله جدی اینها نبوده و نیست. بدلیل همین غیر
قابل تکثیر بودن نسخه این طیف برای کارگران، اگراشخاصی بخواهند با سبک کار
اینها دست به مبارزه زنند، باید از پایگاه طبقاتی خود، روابط طبیعی و جمعی خارج
شده تا بتوانند به این نوع احزاب ملحق گردند. روابط محدود سکتی را با روابط
وسیع طبقاتی جایگزین می نمایند. راه و روشی که ایزوله شدن مبارزین را در بر
دارد بمثابه تنها شکل مبارزه رایکال حزبی به آنان توصیه می کنند. شاهد هستیم
هیچ وقت سیاست، افق و استراتژی آنها مطابق با پاسخ گویی به مساله گریبان گیر،
نیازها و نرم مبارزه طبقه کارگر نبوده است. آن معدود تشکل های طبیعی طبقه کارگر
در جامعه جهت خدمت به اتحاد و بهبود زندگی ایجاد شده است؛ بنوعی آنها را
الترناتیو خود دانسته و سعی در محدود کردن و بی اهمیت کردن هر نوع فعالیتی از
آن جنس دارند. کنار گذاشتن و بی توجهی به عرصه های که مختصات اصلی و اصیل
کارکری دارند، تخصص این احزاب است. تنها شکل غائی آنها برای جامعه، پیوستن به
مشی مبارزه (خانه های تیمی) محفلی و سکتی این احزاب است. از مردم میخواهند به
حزبی که نه سنت مبارزه جمعی را می شناسد، نه میخواهد در آن مورد تحقیق کند، نه
درسی از سترون و بی ربطی همیشگی خود می گیرد و نه شهر و اردوگاهی در دست دارد
بپیوندند! بجای اینکه مردم تصویر از پیروزی، افق و شیوه فعالیت خود را از راه
حل های این احزاب بگیرند و در تاروپود زندگی خود جاری کنند، آنها را مانع دامنه
فعالیت خود و از آنها دورتر می شوند.
این رفقا کاملا تصویر وارونه احزاب بورژوایی از رابطه حزب و کارگر را دارند.
این عرصه های مبارزه نیست که باید رد پایی از شعارها، تاکتیک... حزب را بر خود
داشته باشند، باید کارگر آنها را کنار بگذارد تا بتواند جذب حزب شود. تبلیغات
نمایشی جامعه بورژوایی در مورد ریشه یابی و چاره اندیشی اخلاقی و غیر مادی
اثرات خود را بر جهانبینی آنان هم گذاشته است. بجای اینکه با اهرمهای
ماندگاراجتماعی دست به ریشه جامعه ببرند، ابزار و متد در اختیار جامعه بگذارند
که مردم با آن متد و ابزارها بتوانند زخم های خود را التیهام بخشند و از آن
طریق به جامعه وصل شد. فعالیت های ظاهرا آرام و کمتر با سر و صدا و "بی دود
لاستیک" در عین حال پایه دار، پر محتوا و تغییر آفرین محیط کار کارگران را
پاسیفیستی می دانند. آن را از پایگاه طبقاتی خود جدا می کند تا جذب حزب شود نه
برای هدایت مبارزه بلکه جذب پایگاه طبقاتی آنان شود. هیچ رابطه طبیعی با طبقه
کارگر ندارد، می گوید "کارگر کارگری" حساب نیست! هر جست و خیز خود را کارگری می
نامد. در جمعیت ٣٠ میلیونی کارگران ایران بدون اینکه صد کارگر عضو داشته باشد،
بدون اینکه کوچکترین تاثیری بر سوخت و ساز مبارزه اقتصادی آنان داشته باشد، باز
پراتیک خود را صد در صد کارگری می نامند*.
حزب برای منتقدین ما یک معنی دارد برای من یک معنی دیگر. ما با دو درک متفاوت
به اکثر پدیده ها برخورد می کنیم که حزب یکی از آنها است. "حزب و قدرت سیاسی" ،
"حزب و جامعه" در دیدگاه آنان نه یک روش، بلکه یک چارت هرمی اغلب با جلسات،
کنگره ها، پلنوم ها، سمینارهای کمیته مرکزی و زیرمجموعه این چارت کمیته خارج
کشور و ...در خارج تداعی می شود؛ که هیئت دائم، رحمان و فاتح آن بالا نشسته
باشند. حزب بجای فعالیت پایه ای، ریشه دار، مضمونی و متحول کننده زندگی مادی
رسته ها، همیشه مشغول سمینار، جلسات، جست و خیز و آکسیونیسم این اتفاق تا آن
حادثه با هارت و پورت، شلوغ بازی سر کردن است.
من حزب را وسیله ای اوبژکتیو تر، نهادی بسیار زنده و مرتبط با هستی بالفعل برای
طبقه کارگر می دانم. حزب برای من ستاد رهبری مبارزه روزمره و استراتژیک کارگران
علیه سرمایه داری است. مغز گرایش کمونیستی کارگر در کشمکش با بورژوازی، ابزار
متحد کردن رسته ها، ظرف متحد کننده کمونیستها در متن جامعه ای که کار و زندگی
میکند است. متحد کردن، متحد نگه داشتن طبقه کارگر در دل هر شرایطی در محل کار و
زیست هدف اصلی هر مبارزه او می باشد. برای من حزب چیزی بیش از موازین، دسپلین،
برنامه و اساسنامه، اکثریت و اقلیت می باشد. مجموعه خصوصیات مرکب مبارزاتی،
شامل خط مارکسیستی محکم، هویت و خصوصیات و سنت های جاافتاده گرایش کمونیستی
کارگران در درون طبقه است. برخاسته از جهتگیری و سنت های جاافتاده اجتماعی-
طبقاتی ورای یک چارت می باشد. وجه تمایزات شناسنامه حزب از نظر من کنگره ها،
پلنوم ها و کمیته مرکزی ...آن نیست، جهتگیری، سنت های اجتماعی- طبقاتی، هویت و
خصوصیت طبقاتی معیار تعیین کننده حزب کمونیستی کارگران از غیر کمونیستی می
باشد. اکثریت و اقلیت در یک قلمرو خاص حتما معنی دارد، ولی کارگری و غیر کارگری
حزب از اکثریت و اقلیت منتج نمی شود. حزب کارگران کمونیست، حزب باز سیاسی و حزب
کادرهای مارکسیست و رهبری کمونیستی، اساسا در درجه اول قرار دارند که به کنگره
ها، پلنوم ها، کمیته مرکزی، اکثریت و اقلیت معنا و مفهوم می بخشد. وجود کمیته
مرکزی، سازمان ها و کمیته های که جلساتشان، رفت وآمدشان و... تاثیری روی
روندهای عینی مبارزه طبقه کارگر نگذارد پشیزی نمی ارزد.
تفاوت های عمیقی در سازماندهی کمونیستی طبقه کارکر در سنت لنین با سنت کمونیسم
ضد رژیمی وجود دارد. در رویکرد ما از اصول تا استراتژی و تاکتیک حزب باید منطبق
با نیازها، سعادت و رشد مادی و معنوی و بهبود زندگی هر روزه کارگر باشد. سنت
های مقابل ما چقدر برای نیازها، اتحاد، سعادت مادی و معنوی کارگر دل می سوزاند،
بیش از آن نگران بی سرپرست ماندن جنبش های اجتماعی سرنگونی طلب در"خیابان" است.
آنها در فکر اشغال صندلی دیگران هستند. ما برای سرنگونی فعالیت می کنیم، ولی
این با نوع فعالیت نیروهای سرنگونی طلب بورژوایی تفاوت ماهوی دارد.
کاریکاتور"حزب و جامعه" و " حزب و شخصیت ها"ی منصور حکمت
کاریکاتور کردن هر بحث جدی و معتبر مارکسیستی و تبدیل کردن آن به کلیشه، یکی از
بدترین بلای ممکن است که چپ ضد رژیمی سر مقولات کلیدی مارکسیسم آورده است.
"طبقه کارگر به نیروی خود آزاد می شود" را تبدیل به طبقه کارگر بدون نیروی خود،
با کمک نیروهای خیرخواه ناراضی سایر اقشار جامعه هم آزاد می شود! متاسفانه
دارند این بلا را سر"حزب و جامعه" و " حزب و شخصیت ها" ی منصور حکمت می آورند.
"حزب و شخصیت ها" را تبدیل به حزب و شومنهای تلویزیونی و سلبرتی و آکسیونیسم می
نمایند. محتوای آگاهی طبقاتی را تا سطح چیره دستی و ناقلائی تنزل داده اند. هر
آنچه روش و خصوصیات اجتماعی طبقه کارگر است به نمایش نامداری/ سلبرتی، تبلیغات
بی پایه، سبک، بی پشتوانه، بی تاثیر و غیر عملی اشخاص تبعیدی تقلیل می دهد.
دستور العمل یک محفل علنی، غیر قانونی و ممنوع، خارج از محیط کار و زیست طبقه و
خارج از ایران را در دستور رسته ها میگذارد و تمام بد آموزیهای شرایط غیر نرمال
و غیر طبیعی این "رهبران" را بر فعالیت آنها تسری می دهد. روش کاری که اگر هر
مبارزی با آن بار بیاید وعمل کند، دستش از پایگاه طبقاتی و تمام روابط طبیعی و
جاافتاده اجتماعی پیرامون خود قطع می شود. "حزب و جامعه" را با تعداد محدود
اشخاصی که عین خود متاسفانه سالها است از جامعه و دینای مبارزه روتین ها و نرم
های طبقه کارگر جبرا به دنیای مجازی پرت شده اند، تقلیل می دهد. و هرگاه از
"حزب و جامعه" صحبت به میان آید تصویر کارهای که باید این جمع آنجام بدهند در
ذهن اش تداعی میشود. بجای نقشه برای جامعه و طبقه کارگر هر نقشه ای که می ریزد
برای این جمع می ریزد. کسی هوای دل نگرانی و صعود و سقوط این جمع را داشته باشد
به "حزب و جامعه" و " حزب و شخصیت" های منصور حکمت معتقد است. کسی از کانال
مکانیسم های طبیعی جامعه و رشد اتحاد طبقه کارگر به رشد این مبارزین تبعیدی نیز
فکر کند، به "حزب و جامعه" و "حزب و شخصیت ها" پشت کرده و آنها را کنار گذاشته
است! دوستی و دشمنی با طبقه کارگر را با دوستی و هم جهت شدن با دلمشغولی های
این جمع تقلیل داده است. بخاطرعادت کردن و زیستن طولانی مدت اجباری در تبعید،
همه چیز این دنیا را بیگانه به خود میدانند. شور و شوق یا دلسردی این جمع، رمز
شکست و پیروزی طبقه کارگر فرض می گیرد. در حرف تظاهر می کند که باید اجتماعی شد
و به سراغ جامعه رفت، ولی باز آنجائیکه به سراغ جامعه میرود با عینک نیازهای
این جمع به اولویت های طبقه کارگر نگاه می کند. میخواهد از نیازهای این جمع به
دنیا و مبارزه نگاه کند و نه از نیازهای طبقه کارگر. مخالفین "طبقه کارگر وتحزب
کمونیستی" حزب را از محتوا و رسالتی که بعهده دارد خالی می کنند. کسانی که جبر،
آنها را از دینامیسم مبارزه روتین به خارج پرت کرده است الگو حزبیت می شوند.
بدون اینکه در عمل و پراتیک در آن قامت ظاهر شوند، در خارج خود را "حزب و
شخصیت" و "حزب و جامعه" می نامند! شخصیت شدن صرفا از روی علایق تا حدود زیادی
ایشان به کارگر؛ و نفرت شدید ایشان از جمهوری اسلامی فرض می کنند. وظیفه حزب در
این بینش ابزار در دست مردم دادن نیست تا به وسیله آن به میدان متحقق کردن
مطالبات رایکال و انقلابی خود بروند.
در تبیین من، حزب چارت نیست. حزب یکی از ابزارهای طبقه کارگر و جامعه است که
اولا جای تمام اشکال سازمانی این طبقه را پر نمی کند. و دوما با حزب حزب کردن
حزب ساخته نمی شود، باید با خط سیاسی و جوهر طبقاتی و سبک کار کارگری آن را
ساخت. کارگر نمی تواند فردی مبارزه کند و پیروز شود. راه حل باید جمعی باشد.
تلاش برای پیروز شدن در یک مبارزه برای افزایش دستمزد، تا برقراری دیکتاتوری
پرولتاریا به تشکل نیاز دارد و یعنی تشکل ساختن. برای کارگران به حزب پیوستن
باید تشکل ساختن را تسریع کند و نه آن را محدود نماید. برای گرایشی که دینامیسم
جامعه و مبارزه کارگر را نمیشناسد و کارگر را برای امر دیگری میخواهد، پیوستن
به حزب در خود کافی است. تنها ظرفی که برای همه شهروندان تعریف می کند تعلق
حزبی است. ابزاری در دست جامعه نمیگذارد هر جای که کارمیکند با آن ابزار مبارره
کند. محافل و تشکل علنی ابتدائی ترین ابزار دفاع رو در رو از خود است. سیاست ها
و راهنمایی های قابل تعمیم، قابل اجرا برای طبقه کارگر در همین امروز نه پس از
انقلاب باید این جهتگیری را داشته باشد.
انقلاب ١٣٥٧و مسیر دیگر
بارها از منصور حکمت نقل میکنند**: "اگر درانقلاب ١٣٥٧ ایران یک حزب کمونیستی
بود، انقلاب مسیر دیگر طی می کرد". بخاطر منافع متفاوت طبقاتی در جامعه، درک
انسان ها از مفاهیم و بیانات رهبران کمونیست هم متفاوت است. هر کسی با عینکی که
به چشم دارد آنها را خواهد دید. جهتگیری و رویکرد منصور حکمت به تمام مسائل، با
رویکرد آنهایی که امروز به منصور حکمت قسم میخورند از بیخ و بنیان متمایز بود.
خیلی ساده از روی متد امروز این ها می توان فهمید که هرگز منظور منصور حکمت از
حزب کمونیستی یک چارت نبود درک نکردند. منظور او حزبی بود جدا ناپذیر از طبقه
کارگر. جدا ناپذیر از شادی، شیون و مبارزه آنها. حزبی که طبقه کارگر تصویر و
افق پیروزی خود را از او بگیرد. مردم از آن الهام بگیرند و با هزار و یک شبکه
اجتماعی به آنها وصل باشد. امروز طبقه کارگر تصویر و افق پیروزی خود را از کدام
حزب کمونیستی میگیرد؟ با سبک رحمان حسین زداه و فاتح شیخ طبقه کارگرافق پیروزی
را از حزب ما می گیرد؟ کارگر کمونیست تره هم برای این رهبران خورد نمی کند.
کسانی می گویند سیاست "کارگر کارگری، صنفیگری و راستروانه است، آزادی طبقه آری
ولی... کلیشه وار عبارت مارکسیستی "طبقه کارگر به حزب کمونیستی نیاز دارد"
تکرار می کنند به کارگر افق پیروزی می دهند؟ اقدامات یک سال گذشته گواه این است
که چنان کاریکاتوری از حزب کمونیستی ساخته اند که هر صد نفری در خارج کشورجمع
می شوند و اسم خود را حزب کمونیست می نامند، فکر می کنند آنان حزب کمونیستی
طبقه کارگر هستند! قبلا توضیح دادم که حزب ورای یک چارت هرمی با کمیته مرکزی،
دفتر سیاسی و ... یک روش، سنت و رابطه جاافتاده اجتماعی است، یک تصویر از با هم
بودن و پیروز شدن است. جهت و نگرشی هویتی عمیقا با آگاهی طبقاتی به کل هستی از
زاویه منافع طبقه کارگر به دنیا و مافیا است.
از روی متد منصورحکمت و با کمک فاکت ها و پدیده های عینی می توان منظور از تحزب
کمونیستی او را استنتاج کرد. آنگاه قابل درک است منظور وی از حزب، حزبی با
دلمشغولی های مثل امروز "حزب رحمان و فاتح" ، با رهبرانی امثال رهبران امروز،
با سبکاری مثل سبکار امروز، با اولویت های مثل اولویت های امروز و با تیزبینی و
درجه نفوذ و تاثیر گذاری آنان بر جامعه؛ اگر پنج حزب اینطوری هم میبود چون در
اعماق جامعه ریشه نداشت، روی خود آگاهی کارگر کم تاثیر بود، در تشکل یابی، در
شکل دادن به تصویر آرا و افکار و دادن افق پیروزی به کارگران نقشی نداشت و در
نتیجه مسیر را عوض نمی کرد. معنی کردن پیروزی انقلابی از منظره منافع کارگر،
تغییر ذهنیت مردم و تاثیرگذاری روی روندهای جامعه بنعوعی دیگر پراتیک نیاز
دارد. جنبش سبز بما نشان داد که چپ ایران چند مرده حلاج است. با پراتیک طبقاتی
این چپ صد در صد مسیر انقلاب به جای دیگری نمی رفت. رحمان و فاتح بودند جامعه
را به سوی دیگر (نماز جمعه) می بردند! این چپ در هوای افتابی با حزب طبقه کارگر
باید سازش ناپذیر باشد تظاهر می کند، اما در کمپ همه باهم برای سرنگونی رژیم
تمام بدیهیات مارکسیستی را به فراموشی سپرده است. با همه سازش می کنند غیر از
کارگر. تنظیم رابطه طبقه کارگر با سایر نیروها و اقشار ناراضی جامعه مانند
دیپلوماسی، تجزیه و تحلیل کدام اقشار در کدام نبرد و تا کجا می توانند متحد
کارگر باشند و غیره مانند کلافه سر در گم به گونه ای قاطی میکنند که کسی نتواند
هر کدام از اینها را سر جای درست خود که کدام درجه اول و کدام دوم است تشخیص
بدهد. این در حالی است که وظیفه حزب کمونیستی توضیح این تفاوتها و نورافکن
انداختن بر این تضادها در هر شرایط و مشخص کردن کدام اصل و کدام فرع می باشد. و
گرنه فرق حزب کمونیستی با سازمانهای خیرخواه و انجمن های اومانست در چیست؟
این روش در حرف پرولتاریا پرولتاریا می کند تا او را در عمل به پشت سر هر جنبش
ضد پرولتاریایی(جنبش سبز) ببرد. طبقه کارگر طبقه کارگر می کند، تا در عمل به هر
کارگری (رضا رخشان) نامسئولانه ترین برخورداشته باشد. تظاهر به تلاش برای تشکل
کارگری میکند، تا با هر تشکل مستقل کارگران (سندیکای هفت تپه) به بهانه (سندیکا
بد است و شورا و مجمع عمومی خوب) است به تشکل غیر حزبی حمله نماید. منظورش از
حزب حزب کردن سازماندهی گرایش کمونیستی طبقه کارگر نیست، اگر بود "تناقض کورش
مدرسی با منصور حکمت" را کشف نمی کرد. در بهترین حالت تعریف از رابطه حزب و
جامعه در این تبین این است: هر زنی که از فرهنگ مرد سالاری به تنگ آمده است، هر
کارگری از تبعیض صاحب کار به تنگ آمده، هر جوانی خلاصی فرهنگی مینالد و هر
انسانی برای آزادی تلاش می کند جایش در حزب ما است. تا اینجا این تبین ظاهرا
هیچ ایراد و تناقضی با فعالیت حزب کمونیستی ندارد. در یک شرایط خاص هم باید
چنین باشد. صحبت از جنبش زنان، جوانان، دانشجویان، رفع ستم ملی، خلاصی فرهنگی
بد نیست و لازم است جای خود بشود، بحث بر سر آن چیزی است که در سیستم آنان غایب
است. یعنی اصول پایه تمایزات جنبش کارگری ما با آن جنبشهای که فصلی انقلابی
هستند و فصلی مبارزه می کنند. تنها حزبی می تواند عرصه های مبارزه دمکراتیک را
هدایت کند و در آنها هضم و دمکرات نشود، پایش در زمین طبقه خود محکم باشد.
ملتفت شدید در این زمینه حزب در تصویر رحمان و فاتح یک چارت بیش نیست.
حزب در دسترس
مشکل دیگر من با منتقدین حزب حکمتیست، تلقی آنان از "حزب در دسترس" و برداشت
پوپولیستی پشت این استعاره است. من، فاتح شیخ و رحمان حسین زاده هر سه به مسائل
جنبش های اجتماعی، زنان، جوانان، دانشجویان، رفع ستم ملی، خلاصی فرهنگی و طبقه
کارگر می پردازیم و میخواهیم حزب را در دسترس آنان قرار بدهیم. اما مشکل تلقی
هر کدام از ما بر سر ترجمه این "در دسترس" قرار دادن به زبان اقدامات عملی و
وزن و جایگاه این جنبشها است. در تبیین رحمان حزب کمونیستی باید بدون تبعیض و
تمایز "عبور از حزب و جامعه" هماهنگ به آنان بپردازد. البته بخاطر رشد فرهنگ
پوپولیستی فقیر نوازی در چپ ایران که کارگر را به اعتبار فقیر بودن و نه جایگاه
شان در تولید و مبارزه طبقاتی بحساب می آورند، "goodness" همه بیش از خود طبقه
کارگر در حرف ظاهرا تا جائیکه کارگر تعیین تکلیف با هر آنچه شعائر بورژوائی است
نکرده باشد، طرفدار آزادی او هستند! اما در تعیین اولویت و راه کارها، در عرصه
نمایندگی کردن منافع وی در تمام سطوح با (جبش سبز) و بقیه جنبش سرنگونی و شلوغ
کردن فرقی ندارد. تنها در حرف کمی پر وزن تر با بقیه است، ولی در پراتیک، در
مشغله های این چپ و آنجایی که قرار است کارگر برای خودش باشد نه یکی از لشگرهای
نیروهای سرنگونی طلب با بقیه مساوی است. زمین مبارزه کارگر با جنبش های غیر
کارگری نزد وی مسطح است. هیچی از هیچی بالاترو پائین تر نیست. اولویتها یکی
هستند. توان و انرژی حزب بدون فرق و تفاوت در نقد ناهنجاری های عمومی جامعه
بکارگرفته خواهد شد، تبلیغ و ترویج می کنیم، نیرو می گیریم و مردم به ما روی می
آورند. "طبقه کارگر از دماغ فیل که نافتاده است، این صنفیگری چیست، مگر همه
انسان نیستیم"؟ باین خاطر همچون شعر، در ادبیات کمونیسم بورژوایی در کنار هر
بار اشاره به جنبش کارگری، مصرع دوم بیت اسامی آن جنبش ها است که با ردیف و
قافیه ذکر می شوند تا زیاد "کارگری کارگری" و "صنفیگری" بنظر نرسد. در استراتژی
ایشان جنبش طبقه کارگر یکی در میان آن جنبش ها، هم وزن و هم ردیف با بقیه قرار
دارد.
بله همه انسان هستیم، ولی چرا در تقسیم ثروت جامعه و برابری اقتصادی همه انسان
ها برابر هم نیستم؟ فقط جای که قرار است صف "گرگ را از میش" تفکیک نمود با
مهارت سیاسی با تشکل مستقل کارگران"همه انسان هستیم" مخالفت می کند.
وقتی طبقات استثمارگر بدلیل سوء استفاده از پراکندگی و غیر متشکل بودن طبقه
کارگر، تیغ فلاکت بر گردن او گذاشته اند "رهبر حزب" ایشان بجای گرفتن چاوقو از
دست این مهاجمین به "حزب باید رو به جامعه باشد" تظاهر می کند، کارگران و حزب
ایشان را به چاره جویی تشویق نمی کند، این نسخه خلع سلاح کارگر در زمینه رفع
معضل و دعوت به شرکت در هر مبارزه واعتراضی فارغ از محتوای آن است. برای اینکه
حزب بتواند نقش " رو به جامعه " خود را ایفا نماید، ابتدا بساکن باید طبقه خود
را حول راه حل ها و سیاست های خود متحد و متشکل کرده باشد. جای پایی در جامعه
داشته باشد، خانه و سرپناهی در جامعه داشته باشد، با دست خالی آن جنبش ها سکان
جنبش خود را بدست شما نخواهند داد. آنها هم میخواند طبقه کارگر را مطیع خود
نمایند. جاده دو طرفه است. تازه در زمینه سیاست صرف دیپلوماسی آنها تاریخا از
ما زرنگ تر هستند. پس برد ما در همان پافشاری بر محتوا، جوهر و دست بردن به
ریشه مسائل است، یعنی متحد کردن طبقه کارگر با تشکل اوست.
اگر کسی برای پیدا کردن شغل به اداره کاریابی برود و از وی سئوال شود که چه
شغلی بلد است، در پاسخ بگوید تمام شغل ها، قطعا به او هیچ کاری نخواهند داد.
زیرا امکان ندارد یک نفر همه پیشه باشد. "حزب رو به جامعه " رحمان و فاتح در
عین واحد هزار پیشه است. فمینیست، لیبرالیست، آنارشیست و کمونیست است. وقتی
راجع به تشکل یابی کارگران حرف می زنیم، کسی با کلی گویی "حزب رو به جامعه " به
ما یادآوری کند، تنها نسخه محترمانه مخالفت کردن با تشکل یابی کارگران است.
بخشی از فعالیت ما این است مفهوم پشت عبارات را فاش کنیم. ما تنها با اهرمهای
طبقاتی خود می توانیم کل جامعه را گامها به پیش سوق بدهیم و نه ابزارهای خود را
زمین بگذاریم و با ابزار دیگران، به استثمار و نابرابری انسان پایان دهیم.
ما چگونه دستمان به رهبران مبارزات کارگری برسد؟ از کجا قابل دسترس باشیم؟ ما
که غیر قانونی و در خارج هستم، با چه مکانیسمی با ایشان تماس بگیریم؟ شما بخاطر
جهتگیری که ما را در دسترس قرار بدهد، درعمل مبارزات آنان را هدایت کند و بطرف
ساختن حزب در داخل حرکت کند، این گونه با صالح ترین یاران این رویکرد رفتار
میکنید؛ طرفدار "حزب در دسترس هستید؟! تصویر حزب در دسترس شما برای کارگران
چیست؟ شخصیت های خارج کشوری نمی توانند جای رهبران در داخل پر کنند. تصویر شما
یک نیروی (سراب- غیبی) با سبک جنبش های رهایبخش چریکی یا از کوه به شهرها
سرازیر می شوند و یا در شهرها مخفیانه شب در هوای تارک سر کوچه عبور کارگران
ذوب آهن و رسته های دیگر اطلاعیه (که مشخص نیست محتوای آن چیست) پخش می کنند،
شعار مرگ بر رژیم می نویسند. کسی اخبار این عملیات ظفرمند را روز بعد برای TV و
میدیا اپوزیسیون رژیم در خارج مخابره میکند. روز بعد وقتی کارگران از آن کوچه
ومحل عبور کردند و چشمشان به شعارهای نوشته شده می افتد و اخبار آن را از TV ها
می شنوند آنگاه" سرها در جامعه به سوی حزب بر می گردد" و حزب را انتخاب می
کنند. آنان همکاران خود را تشویق به پی گیری نویسنده آن اشعار وادار می کنند و
از این طریق حزب به کارگران دسترسی پیدا خواهد کرد! معمای کارگری شدن حزب هم حل
شد!
من کد رفتاری شما را می شناسم. میخواهید بوسیله نیرویی مانند گارد آزادی (1)،
پیشمرگ، خانه تمی و فعالیت شبه چریکی ونه در محل کار و زیست بلکه در سر کوچه و
خیابان به مناسبت هایی بیرون آمده و شعار نویسی کنند و از این طریق حزب در
دسترس قرار بدهید. چون حزب منافع همه را حفظ می کند و حقیقت می گوید همه کس از
زنان، جوانان، دانشجویان، طرفداران رفع ستم ملی و خلاصی فرهنگی و کارگر از او
حرف بشنو هستند. در نتیجه اولویت هر یک ای اینها، اولویت دیگری نیز هست. ما
تاوان کفرگویی "باید در داخل حزب بسازیم" را می پردازیم. شما اعتراضات جاری ...
ظاهرا ملیتانت و در محتوا پوچ را صد بار بر کار آرام، با حوصله تشکل سازی در
داخل ترجیح می دهید.
"سرها" به سوی ما بر گردد
اجازه بدهید تکلیف یک عبارت دیگر "سرها به سوی ما بر گردد" که در این کانتکست
شاخص مفلس کردن طبقه کارگر از تلاش برای ایجاد تشکل مستقل خود و پرکردن جای
آنها بوسیله اعتراضات همگانی و (مثل پرنده اسکل) هر جای تخم گذاشتن این چپ است،
را روشن کنم.
برای این که بهانه دست ندهیم ابتدا نکاتی را روشن نمایم: این بخودی خود هیچ
ایرادی ندارد که در قامت جامعه ظاهر شد و خود را صاحب جامعه دانست. حتما حزب
کمونیستی باید همیشه یک تصویر اجتماعی در مقیاس جامعه از فعالیت خود داشته
باشد. صورت مساله اختلافات این نیست، مساله این است در قامت جامعه ظاهر شدن
شعار توخالی و تکرار مکرر آن نیست. ماتریال حقیقی و با کمیت و کیفیت در این
ظرفیت ظاهر شدن لازم دارد. همچونان که با خشت خام، با مواد تقلبی و جنس نامرغوب
امکان ندارد یک پل محکم در آب ساخت. در دنیای واقعی مبارزه طبقاتی هم با هر
اقشار معترض اجتماعی هم نمی توان ساختمان سوسیالیسم ساخت. جنبش های اجتماعی
صاحب خود دارند. صندلی های سالن جامعه رزرو هستند. احتیاج به مشاوره ما ندارند،
مرا هر جای که دوست داشته باشیم جای نخواهند داد. ما فقط با ماتریال اصیل، قابل
دسترس و ابزار طبقه خویش میتوانیم در " قامت جامعه" ظاهر شویم. و این مرا به
دست بردن به سرچشمه و اهرم های قدرت طبقه کارگر می رساند. در دنیای طبقاتی هر
سیاست و تغییر اجتماعی را تابع کشمکش منافع طبقات و جنگ آنها باهم کرده اند.
لذا باید شما لشگر این جنگ را از سربازان جبهه خود و نه از سربازان جبهه مقابل
سازمان داشته باشید. روی پای خود وایستید، به معده خود غذا بخورید و در زمین
حاصلخیز خود کشت کنید. ولی مشکل اینجاست قبل از اینکه مردم به طرف حزب آمده
باشند و (سرها به سوی او برگردانده شده اند باشد) جامعه مکانیسمی دارد این
مکانیسم در تصور رحمان و فاتح غایب است. این مکانیسم دروازه ورود طبقات و احزاب
آنها به جامعه هستند. بخشی از مناقشه متدولوژی ما راجع به این نقطه عزیمت است.
وقتی باید روی پای خود، با معده خود و در زمین خود مصالح این نبرد را فراهم
نمائیم، نمی توانیم هر موادی که مصالح هدف دیگراست جلوی ما گذاشتند به نرخ " در
قامت جامعه..." قبول نمائیم. کاری که معمولا طبقه بورژوازی می کند و خرده
بورژوا ناراضی از او وام گرفته است. کارگر کارگر گفتن این چپ چاشنی پز
رادیکالیسم مبارزه خرده بورژوازی ناراضی ضد رژیمی است. شاخص پراتیک و تصویری
است که از مبارزه کارگر به جامعه می دهند.
شما بخاطر سیاست تحزب کمونیستی ما درمیان کارگران این غوغا برپاکردید، میخواهید
سر شیرین عبادی یا سر زن کارگر بطرف ما برگردد؟ مهم نیست نیت شما چیست،
رفتارشما علیه کارگران شرط است. جامعه سرش را به مناسبتهای متعددی بسوی احزاب و
رویدادها و راه حل های متعدد بر می گرداند. نیروهایی کار کرده اند تا سرهای
جامعه را به این طرف و آن طرف بر گردانند. اگر ما سرها را بطرف خود برنگردانده
باشیم، قطعا آن کار کسانی دیگر است. اگر ما سرها برگردانده باشیم، کار خودمان
می کینم یعنی شروع به پیاده کردن برنامه "یک دنیای بهتر" خواهیم کرد چرا به
کسانی دیگر سرویس مجانی بدهیم؟
"سرها" در جامعه به طرف پدیده های زیاد برمی گردد که ما همه آنها را تائید نمی
کنیم. جامعه به طرف حمله امریکا به عراق، بطرف جنبش سبز و غیره سرش بر گرداند.
دنباله روی از هر سر برگرداندنی نشانه درستی آن اقدام نیست. ما در میان آنها
باید همیشه با آگاهی طبقاتی کمونیستی آن یکی را تقویت کنیم که آگاهانه سرش به
جنبش ما، از دل جنبش ما و به ارزشهایی کمونیستی و برابری اقتصادی وصل باشد.
جهانبینی و رویکرد این جنبش در تصویر شماغایب است.
ضد رژیمی گری روی دیگر سازش
نیروهای کمونیسم بورژوائی به ما خورده می گیرند: " مگر ضد رژیمی بودن عیب است؟
مگر سرنگونی جمهوری اسلامی پیش شرط هر تغییر ریشه ای در جامعه ایران نیست؟ مگر
حزب حکمتیست ضد جمهوری اسلامی و طرفدار سرنگونی نیست؟ پس مشکل ما با نیروهای
کمونیسم بورژوائی ضد رژیمی در چیست؟ مگر می توان کمونیسم بود و ضد رژیمی نبود؟
پاسخ من به سه سئوال اول مثبت و به سئوال آخر منفی است. می توان ضد رژیم بود و
انقلابی نبود. می توان ضد رژیم بود و طرفدار حفظ شرایط موجود ( استثمار کارگر)
بود. می توان ضد رژیم بود طرفدار مجاهدین، هخا، جندالله، پژاک و زحمتکشان بود.
می توان ضد رژیم بود و ضد کارگربود. می توان ضد رژیم بود و ضد کمونیست بود. این
محورها مرز میان خط ما را از آنان جدا می کند و نه ضد رژیمی بودن وسرنگونی
طلبی؛ لطفا صورت مساله را عوضی بخورد جامعه ندهید. دقیقا به حکم وارونگی مولفه
های فوق نیروهای کمونیسم بورژوائی متحد استراتژیک بورژوازی اند و باین خاطر ما
آنها را افشا می کینم.
کمونیسم بورژوائی ضد رژیمی از آنجا به نحوی از انحا در تصاحب سود ارزش اضافی
تولید شده توسط طبقه کارگر شراک دارند، در بقای نظام سرمایه داری ذینفع و در
مبارزه با حکومت اسلامی سازشکار هستند. هر اختلاف نظری و سلیقه ای با او داشته
باشند، در حفظ اصلی ترین ارکان و مقدسات سرمایه داری متحد جمهوری اسلامی هستند.
فقط از آن جهت ظاهر رادیکال ضد رژیمی بخود می گیرند، تا او را سپر بلای این
ارکان سرمایه داری کرده و نظام را حفظ نمایند. تا تمام معایب نظام سرمایه داری
را به " اسلامیت رژیم و نه سرمایه داری آن" خلاصه کنند و از پایه و ریشه این
نظام مورد هجوم نیروهای که عمیقا خواهان تغییر ریشه ای هستنند با هر نوع
سرنگونی و "رژیم چنج" متوهم و راضی نمایند. بنابر فاکتورهای فوق الذکر، اینها
در امر سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی ناپیگیر هستند. در نقطه مقابل آنان، ما
خواهان هجوم نیروهایکه عمیقا خواهان زیر و روکردن کل نظام اند هستیم. ما خواهان
نوع سرنگونی این نظام هستیم که پیروزی بشر امکان پذیر و غیر قابل برگشت نماید.
متاسفم که باید این بدیهیات را به کسانی یادآور شوم که 30 سال است خود را
کمونیست می دانند!
استراتژی و تاکتیک های کمونیسم بورژوائی ضد رژیمی عملا به طول عمر جمهوری
اسلامی افزوده است. درطول حیات جمهوری اسلامی، اینها مدام مردم را به بخشی از
اپوزیسیون درون حکومت (2 خوردادی و جنبش سبز)، امریکا و محاصره اقتصادی دل خوش
کرده اند. بدون فراهم کردن شرایط واقعی و ماتریال کافی برای سرنگونی با دست و
توان خود مردم، آنها را به ....دل خوش نمایند. مثل باورشان به شانس و اتفاق،
قانونمندی مادی یک سرنگونی واقعی را از چشم مردم پنهان می کنند. با هر بهنانه ی
می گویند رِژیم به سراشیب سقوط افتاد است تا به عمر رژیم اضافه کنند. تا مردم
بجای تهیه مصالح سرنگونی واقعی به این خرافات اعتقاد پیدا کنند که ناجی غیر از
دستان خود آنها باسم "بحران" ، "نامتعارف"، "اسلامیت و انزوای بین المللی" هست
که او را بدون اتحاد، طرح و برانامه آگاهانه و دخالت مستقیم مردم درسراشیبی
سقوط و سرنگونی قرار خواهد داد. چیزی این وسط کم داریم، "حضور کارگران در
خیابان" است که همراه با مردم حاضر در صحنه برای سرنگونی سوار بر آن فاکتورها
شده و پروسه سرنگونی رژیم را تسریع کنند. بخشا بدلیل همچنین تبلیغاتی 32 سال
است رژیم هنوز حکومت می کند.
کسی مستقیما با (مرگ بر کارگر) با آزادی او ضدیت نمی کند
هیچ نیروی لخت و عریان با آزادی کارگران از اسارت سیستم کارمزدی، با نیازها،
اتحاد، سعادت مادی و معنوی آنها ضدیت نمی کند. ضدیت با او فرمول و راه و روش
مخصوص دارد. باید راهی محکمه پسند برای آن پیدا کرد. برای آنان سیاست علم و
ابزار این کار است. باید بنام خدا، بنام کشور، بنام خلق و اگر هم نشد؛ بنام خود
کارگر با آزادی او از زنجیر کارمزدی ضدیت کرد. ادبیات جریاناتی که بنام خدا،
کشور و خلق با آزادی او مخالفت می کنند راحت تر می شود شناخت؛ اما پیچیدگی
مساله جای است که بنام خود کارگر با آزادی او ضدیت می شود! اینان با اشکال
ظاهراً رادیکال: "مبارزه سیاسی مهم است. کارگر کارگری صنفیگری و راستروانه است.
آزادی طبقه کارگر آری، ولی ...حزب باید در قامت جامعه ظاهر شود، حزب باید جنبش
های اجتماعی زنان، جوانان، دانشجویان، رفع ستم ملی و خلاصی فرهنگی را اهمال
نکند. "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" را نباید کنار گذاشت. اول باید
مبارزه با رژیم و سرنگونی را در اولویت قرار داد"؛ با اتحاد و تشکل مستقل او
ضدیت میکنند. اینها تنها برخی از ابزار، علائم، اجزا و سیستم جریانات ضد کارگر
با برابری اقتصادی او هستند که در مواردی چنان در عبارات ملون پیچیده اند که
تنها با چشم مسلح کمونیستی می توان آنها را دید.
هنگامی بحث ضرورت چاره اندیشی برای تشکل یابی در سطح ماکرو طبقه کارگر ایران
است، استدلال فوق جهت فرار از پرداختن به مساله با ماسک رادیکال میلیتانسی است.
بحران حکومتی و اوضاع سیاسی ایران را بهانه می کنند که مطالبات روزمره کارگران
را فرعی نمایند. مخالفت کردن با حیاتی ترین ابزار دفاع از خود طبقه کارگر و
توجیه و مقاومت به زبان سیاسی هستند. کدها و رموزی که تنها با رمزگشایی آنها می
توان ماهیت پشت پرده آن را شناسایی کرد. با فرمول سیاسی وارد میدان مخالفت می
شوند، تا مثل قوانین بورژوائی (بی حقوقی نیمه شهروندان) را در لفافه حقوق بشر
بپیچانند. و گر نه از سر جنبش رهایی طبقه کارگر و لغو کارمزدی، از سر برابری
اقتصادی همه شهروندان چرا نمی توان به دنبال سرنگونی رژیم رفت؟
مخالفین "طبقه کارگر وتحزب کمونیستی" در حزب ما هم مستقیما سر به مخالفت نمی
زنند، بلکه در قالب "مبارزه اقتصادی همه چیز نیست و باید کارگر در سیاست های
عمومی جامعه دخالت کند، باید کل رژیم را نشانه رفت، حکومت متعارف نیست، رژیم در
حال بحران است" مخالفت و مقاومت خود را در برابر جهتگیری کارگری شدن حزب سازمان
بدهد. که چی؟ تا اولویت نبرد خالص کارگر با طبقه بورژوا در زمین مبارزه روتین و
محورهای اصلی صورت نگیرد. تا بی مشکل و بی اگر و اما اجازه فعالیت پایه ای را
به ما ندهند که به آن جهت رفت. با یک سطح کردن جایگاه مطالبات کارگری با
مطالبات اقشار ناراضی جامعه، جبهه واحدی برای همه نیروهای سرنگونی طللب زیر یک
چتر "باید مسائل سیاسی را بی اهمیت نکرد"، تشکیل بدهد. سوژه هایی لازم است تا
مرز بین هر کدام از قلمروهای دخالت سیاسی کارگر در سایر مسائل جامعه از میان
برود تا پروژه طبقات دیگر را بنام او پیش ببرند. آن اقداماتی که بنیان سود و
استثمار را تخریب کند از دستور جامعه حذف کند و مسیر سرنگونی را از کانالی
هدایت نمایند که در تحلیل نهایی ارکان سود از گزند انقلاب کارگری محفوظ بمانند.
مشاهده شد که این تنها جریانات راست ارتجاعی نیستند که با بیانات ویژه خود در
تعارض با آزادی کارگر مانع تراشی می کنند، چپ های "رادیکال" هم با سیاست های
فوق الذکرغیرمستقیم با برابری اقتصادی انسان، با تشکل، ابراز وجود و صف مستقل
کارگر مخالفت می کنند. در رادیکال ترین جریان (حکمتیست) بازتاب این کشمکش را
نیز شاهد هستیم. وقتی هیئت دائم سابق با رمز " عبور از منصور حکمت ممنوع!" بین
دو جهتگیری آن یکی را انتخاب کرد و به صرافت تغییر ریل افتاد، از این سر و نه
آن سربه جامعه و سرنگونی نگاه کردن است. برای باز کردن زنجیرسنت های "پاسیو
کارگر کارگری " ما از دست و پای خویش با تظاهر به دفاع از منصور حکمت علیه
حکمتیست این مقاومت را سازمان داد!
آنان ابتدا به ساکن رفاهیات، سعادت و بهبود زندگی طبقه کارگر را امری مهم،
حیاتی و کمونیستی نمی دانند. باید اینها مهر و مارک تائید جنبش سرنگونی طلب
بخورند. در حالیکه برای من سیاست حزب وقتی کمونیستی است که مهرو مارک تائید
رفاهیات، سعادت و بهبود زندگی کارگری خورده باشد. تعالی طبقه کارگر برای من آن
اصلی است که منوط به هیچ پیش شرطی نیست. من پیشرفت آنها را عینا رشد حزب خویش
میدانم. در رویکرد رحمان و فاتح پیشروی و پسروی طبقه کارگر و حزب یکی نیست. هر
کدام منفعت خاص خود دارند! حمایت حزب رحمان از تعالی کارگر منوط به هواداری
آنان از حزب می باشد. در این تصویر حزب و تشکل کارگران دو نیروی با دو منافع
جدا ازهم هستند که تبادل حمایت از همدیگر می کنند و دو ارکان یک طبقه نیستند.
اگر فعالیت وارونه صرفا ضد رژیم تاکنونی نبود، این دو در مقابل هم قرارنداشتند.
ازهم تفکیک ناپذیر بودند. اگر این تناقض (جدایی احزاب کمونیست از کارگر) را رفع
کرده بودیم، حالا حزب ما جای دیگری بود. رحمان و فاتح دو سوم عمر خود را در این
سبک کاری که قرار است سبک کار ما هم کنند، صرف کرده اند. چرا هنوز در پس یک
کوچه هستند؟ اکنون با رمزگشایی سیاست جنبش های ارتجاعی مخالف برابری اقتصادی
کارگر، تاحدودی مساله مشخص شد. به این خاطر در اولین قدم برای ساختن حزبی بودیم
که اولویت خود را قبل از هر شلوغی و اعتراض فصلی و هر بزرگواری و از کیسته
کارگر بخشیدن به بورژوازی ناراضی زیر لوای رهبری مبارزه زنان... وظیقه خود را
سر و سامان دادن به تشکل یابی کارگران بداند. سنت های ضد کارگری میخواهند
دیوارهای این سرپناه را ویران کنند. ادامه
دارد----------------------------------------
(1) در ادامه این سلسله مقالات به جایگاه گارد آزادی از منظره طبقه کارگر نیز
می پردازم.
* "تنزل دادن حزب طبقه کارگر به سازمان کمونیستی و تشکیلات کمونیستی و تبدیل
کردن آن به محافل چپ است". به نقل از کتاب برخی از دست نوشته های منصور حکمت ص
36.
** این روزها بجای بکارگیری متد منصور حکمت، نقل قول کردن از او تمام کار
تئوریک و وفاداری کسانی به منصور حکمت شده است. منصور حکمت بنابه نیارها زمانه
هر روزی در متنی یکی از اجزای تئوری مارکسیستی خود مانند "حزب و جامعه" ، " حزب
و شخصیت های"، حزب و قدرت سیاسی"، "حزب كارگران كمونيست"، حزب موازين و دسپلين"
، "حزب كادرهاى ماركسيست و رهبرى كمونيستى"، "حزب باز و حزب سياسى"، "حزب
برنامه و اساسنامه" و... بکار میبرد. امروز بدون قرار دادن اینها در آن متن
مورد نظر منصور حکمت، منتقدین ما معانی واقعی این مباحثات مارکسیستی را
کاریکاتور می کنند.
|