بعد مضمونی اختلافات درونی حزب حکمتیست
قسمت سوم
محمد جعفری
هجدهم ماه ژانویه ٢٠١٢
در دو قسمت قبلی به ابعاد برخورد عقلانی و حقوقی مساله اختلافات درونی حزب
حکمتیست پرداخته شد. در این بخش به اصل مطلب یعنی مضمون اختلافات چیست می
پردازم. اما در این مرحله و در این سطح ازشفافیت سازی بعد مضمونی اختلافات،
حقیقتا بسیار مشکل است ، کنکرت و از روی اسناد مکتوب متوجه شد که مشکل این رفقا
با سیاست های رسمی حزب حکمتیست چیست! زیرا نه ما و نه جامعه منابع مکتوب قابل
توجه ای از آنها نداریم. علیرغم اینکه دوست و دشمن می دانند که این رفقا با
سیاست های رسمی حزب مشکل پیدا کرده اند، ولی تاکنون روشن و صریح مواضع خود را
فرموله نکرده و هنوز نمی توان بعنوان یک سیستم منسجم به آن نگاه کرد که شفاف و
گویا میخواهند کدام سیاست رسمی حزب را کنار بگذارند. پایه و اساس شک و ترید،
تغییر و بازنگری و هر چیز دیگری که خود فکر میکنند باید تغییر کند را رو به
جامعه توضیح نداده اند. هسته ادعانامه اختلافات مضمونی خود با ما را شامل:
"عبور از منصور حکمت" (١)، کنار گذاشتن "حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه" و
سیاست پاسیفیستی حزب در دوسال اخیر، آن هم اغلب شفاهی بیان کردند. چه ما و چه
بیرون از ما از آنها مصرا میخواهیم از میدان آژیتاسیون و برانگیختن تعصبات در
مورد اقدامات تشکیلاتی...خارج شده و اصل مشکلشان با ارزش ها، تاریخ و سیاست
رسمی تا به امروز حزب حکمتیست را واضح تر بیان کنند. همچنان که در قسمت "بعد
حقوقی" این سلسله مقالات نوشتم، رفتارشان با حزب عین نوعی معماری در لندن است
که برای جلب توریست و شکل ظاهر تاریخی شهر، قسمت جلوی ساختمان را مثل موزه نگه
میدارند و از پشت تمام ساختمان را از پایه عوض می کنند"؛ تا با ماسک شکل ظاهری
حزب حکمتیست در پشت آن حزب مورد نظر خود را بسازند! بیرون از ما همه آنها را
بعنوان اپوزیسیون سیاست رسمی تا به امروز حزب حکمتیست می شناسند و در داخل حزب
آنها خود را مدافع آن! این جهتگیری سیاسی آنها را در موقعیت بسیار شکننده و
ضعیف بلحاظ هویتی قرار داده است. باید یکی را انتخاب کنند، چون نه بعنوان مدافع
حزب حکمتیست در داخل جدی گرفته می شوند و نه بعنوان منتقد جدی حزب در بیرون.
با این همه، نمی توان گفت که مساله هیچ چیز نیست و صرفا بخاطر دلخوری به این
روز گرفتارشده اند. دلخوری بخش ناچیزی از مساله است. حتما آتشی هست که دود آن
به چشم همه ما می رود. هر کسی در سیاست دو پیراهن کهنه کرده باشد، متوجه است که
این بی سیاستی خود یک نوعی سیاست است. این بی حرفی خود یک نوع حرف زدن است و
این ناشفاف سازی اختلاف سیاسی رو به جامعه، خود یک نوع سیاست مبارزه همیشگی
محفل بازی و نان به نرخ روز خوردن سنت برخی از گرایشات اجتماعی بجای مبارزه
سالم و مدرن حزبی است. ما رد پای این سنتها را بیرون دیده ایم که دیگران فرموله
کردند.
محرز است پشت هر دعوای حقوقی و سیاسی، اختلافات مضمونی، جوهری و ماهیت طبقاتی
وجود دارد که پایه و اساس هر دعوای حقوقی و سیاسی است که در اشکال متنوع
تشکیلاتی، جنگ و لشگر کشی نیز بروز می نماید. اصلی ترین نقش تئوری مارکسیستی
انکشاف پایه مادی و واقعی این جوهرمضمونی و ماهیت طبقاتی این اختلافات؛ و نشان
دادن و بیرون کشیدن این تضادها از پشت صحنه های ملون حقوقی، معنوی،اخلاقی و
سیاسی به زبان ساده آدمی زاد برای جامعه است. تازه آن وقت مشخص خواهد شد چرا
جریاناتی بجای شفاف سازی نیاز به مبهم گویی دارند، بجای استفاده از مبارزه نظری
جهت رشد و غلبه بر کمبودها به ابزار عقب مانده، تعصب برانگیز، اهرم تشکیلاتی،
مانور سیاسی، پلتیک زدن، فرصت طلبی، چشم بندی، چیره دستی، زرنگ بازی و فضا سازی
روی می آورند؟
اگر ما سیاست استراتژیک رویکرد حزب به سوی طبقه کارگر و تشکل یابی او و ساختن
حزب در داخل (٢) را مطرح نمی کردیم، هشت سال دیگر با خرم و خوشی در کنارهم
بودیم. گرد و خاکی که توسط هیئت دائم در دفاع از "حزبیت" در این مدت برپا شد،
تنها هدفش زیر فرش کردن محتوای اختلافات مضمونی و تبدیل آن به یک مساله صرفا
تشکیلاتی، حقوقی و اخلاقی است که خود را به آن صورتیکه همه شاهدیم بروز خواهد
داد. برعکس آنان ما هم باید به طبقه کارگر که همیشه نگران انشعاب در احزاب چپ
است توضیح بدهیم: عزیزان! درست در زمانی دعوا بر سر تبدیل کردن حزب به حزب شما
و بر سر منافع شما است، سازمان دادن این یورش و مقاومت از طرف مقابل زیر عنوان
"عبور از منصور حکمت" ، کنار گذاشتن "حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه" (حزب
باید در قامت جامعه ظاهر شود، حزب باید جنبش های اجتماعی زنان، جوانان،
دانشجویان، رفع ستم ملی و خلاصی فرهنگی را اهمال نکند)، تنها توضیح و توجیه این
مقاومت به زبان سیاسی است و نه حقیقت. آری با پرداختن به محورهای اصلی اختلاف
پرده از روی آنها برداشته میشود و نه با کنارگذاشتن و طفره رفتن. باید گفت کسی
دیوانه نشده که دست رد به سینه همسنگر دیروزی خود میزند!
ما بیشتراز هر جریانی به فعالیت در زمینه شفاف سازی مساله نیاز داریم؛ تا پشت
هرعبارت طلایی؛ مانور سیاسی و پلتیک زدن و چیره دستی کمونیسم بورژوایی، منافع
متضاد جنبش های طبقاتی که پایه اختلافتات سیاست ما نیزهستند را برای جنبش طبقه
کارگرمعنی کنیم. ولی آیا باید تمام اختلافات سیاسی را این گونه سیاه و سفید
دید؟ زود هنگامی، بی دقتی، نا بموقعی در این میان هیچ نقشی ندارد؟ چرا دارد.
تفاوت های زیادی بین یک جنین با یک انسان بالغ هست. تفاوت های زیادی بین
گرایشات درون یک جنبش با گرایشات طبقات متضاد آن وجود دارد. بخصوص هنگامی مساله
اختلافات در ابتدای پا خوردن و پخته شدن در جریانی که در کنارهم بوده اند می
باشد، سیاه و سفید نیست. لیکن در تحلیل نهایی این ویژگیها، تضادهای ماندگار و
تعیین کننده نیستند.
این بعهده رفقا است به خود و به جامعه توضیح بدهند کی از خط منصور حکمت عبور
کرده، کی "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" را کنار گذاشته و چه کسانی و کدام
سیاست و اصول حزب را کنار گذاشته اند؟ منظور اینها با کسانی که سالها است این
را می گویند چه تفاوتی دارد؟. تفاوت کجاست؟ آیا منظور سیاست (پاسیفیستی دوسال
گذشته) همان مخالفت ما با موج بسیار اکتیو و پرحرارت جنبش سبز است؟
آنها هرگز نه تنها قادر به اثبات این ادعای خود نیستند، بلکه حتی قادر به مدون
کردن یک سند، یک مصوبه، زمان دقیق، مفاد دقیق که مورد توافق همگی اشان باشد
نخواهند بود. اینکه انتخاب جدید بعدا این نیاز(بازنگری) آنها را به کدام سوی می
برد تا چیزی دست و پا کنند، مساله فردا است. اگر در جهتگیری بازنگری خود پیگیر
باشند؛ باید تئوری ها، سیاست ها و ادبیات ضد خط حکمتیستی کهنه شده جریانات دیگر
را وام بگیرند و بکمک آنها خود را در شکل جدید فرموله کنند. چون نمی توان با شک
کردن، بی اعتبارکردن و نقد هویت حکمتیستی تا دیر زمان حکمتیست ماند. سیاست
تاکنونی رفقای منتقد سیاست رسمی حزب این است که به اصل اختلافات سیاسی پرداخته
نشود و یا این فضا سازی تشکیلاتی (کی حق کی را خورد، کی اکثریت شد، اقلیت چگونه
به تصمیم اکثریت گردن نگذاشت) و غیره، مساله مختل شود، تا آنطوری که آنها دوست
دارند روند پیش برود. تا این فضا باعث شود کسی قدرت تشخیص درست و بی غرض و بی
نظر اصل موضوع را نداشته باشد (٣).
ما به نگه داشتن فضای مبارزه سالم نیاز داریم، زیرا با ابزارهای عقب مانده ذکر
شده، مارکسیسم رشد نمی کند. در نتیجه، پایه درک مساله اختلافات در درون حزب
حکمتیست هم باید بر قواعد خود استوار باشد. انسانها جایگاه و خط سیاسی عوض می
کنند، اما جنبش های طبقاتی همواره سر جای خود باقی خواهند ماند.
بروز اختلافات با این شدت کمتر از یک سال است در چند جلسه و سمینار و بخصوص در
پلنوم ٢٢ حزب در ماه نوامبر ٢٠١١ بود که رفقا رحمان حسین زاده و فاتح شیخ برای
اولین بار به مضمون اختلاف خود با ما شفاها اشاره کردند و گفتند (نقل به معنی)
که سیاست "کارگر کارگری" ما سیاست دست دوم و کاریکاتور شده ی ایرج آذرین- رضا
مقدم، بهمن شفیق و... است. و این سیاست راست حزب را پاسیف کرده است!
با تشکر فراوان از آن اکثریت شدن هیئت دائم ( فقط در دفتر سیاسی) در آن چند
هفته و گر نه کی می داند تا کی این گونه با صراحت باورها و احساسات خود را بیان
می کردند که سیاست "کارگر کارگری" ما سیاستی راست است؟ اکثریت شدن یک بار آنها
در دفتر سیاسی هر چه ضرر برای طبقه کارگر داشت، ولی این محصول را هم به بار
آورد که شفاها (جسته گریخته) به مبانی اختلافات مضمونی خود با سیاست های رسمی
حزب بی پرده اشاره کنند. رفقا خرمن برکت! این تنها زمانی بود که ما حرف بی
تعارف، بی ملاحظه و غیر دیپلماتیک که مشخصه بارز رویکرد رفقا است را در این
مورد شنیدیم.
اینها صاحب هیچ بحثی نبوده اند. در پلنوم ٢١ همگی (جز حمه سور که ممتنع بود) به
سیاستهای تا کنونی حزب رای مثبت دادند. در نتیجه ادعای حرف داشتن و اختلاف
داشتن و جنگیدن و بحث کردن داستان "جنگ ممه سنی" است. یک صفحه در نقد هیچ
سیاستی در ٧ سال گذشته نه کتبی و نه شفاهی ندارند. اگر دارند لطفا منتشر کنند.
امروز میخواهند تاریخ درست کنند. اعتراض آنها از پلنوم ١٥ به رویکرد حزب داخل
کشوری و نقد زندگی خارج کشوری و حزب خارج کشوری و وصل شدن حزب به پایه اجتماعی
خود و رفتن حزب به میان پرولتاریای صنعتی شروع شد. همینها هم جز غرولند در
محافل بحثی نکرده اند٬ ننوشته اند و صاحب چیزی نیستند. "راست" و کارگر کارگری و
پاسیفیسم نامیدن ما ابزار جنگ ایدئولوژیک جریانات حاشیه ای و تحریک احساسات
است. مخفی شدن در پشت یک بحث جدی مارکسیستی نادر (حزب و جامعه و حزب و...) که
متکی به حزبی است که طیف قابل توجه ای از رهبران کمونیست و بانفوذ کارگری در
داخل کشور را با خود دارد؛ مثل حزب حمید تقوایی کاریکاتور کرده اند و به
سخنرانی و نمایش در رادیو و تلویزیون و اینکه فردا هم انقلاب شد سوار دوش مردم
میشوند تقلیل داده اند. تا زندگی ابدی در خارج کشور و تبدیل نشدن به حزب در
داخل و تبدیل نشدن به حزب کارگران پیشرو را توجیه کنند و به نادر قسم بخورند.
ما این گونه نقد و ادبیات را نه از اینها بلکه از جانب محافل، اشخاص و جریانات
سیاسی از زمان تاسیس حزب تا امروز در متن جامعه به وفور دیده ایم. این "کشف
ژرف" ولو در شکل جنینی و ابتدائی از همان جنس و در ادامه آن ادبیات کهنه شده
است. سر این تئوری ها به کجا وصل هستند و به کدام جریان اجتماعی - طبقاتی تکیه
داده اند را مثل کف دست خود می شناسم. می دانم مواضع سیاسی این رفقا از چه نشأت
گرفته و بکجا ختم می شود. این همان سیاست های طیف وسیع کمونیسم سبز شده، حککا و
... بیرون از ما است که درشکل جنینی، فرموله نشده و بسیار ابتدایی است. شاید
برای رفقای ما این "کشف ژرف" تازگی دارد، اما حداقل هشت سال است دیگران تکرار
می کنند. امیدوارم این رفقا هیچ گاه در صدد پرورده کردن و تا به انتها رساندن
این جهتگیری و بازنگری خود پیگیر نباشد؛ و گرنه این تلاش به نفی مبارزه گذشته
هشت ساله خود در این حزب ختم میشود و به مرور زمان سر از جناح چپ ضد رژیمی جنبش
سبز در خواهند آورند.
اکنون شما وارد گود کشتی گرفتن با سیاست های رسمی حزب حکمتیست شدید، من هم
اختلافات شدید متدئولوژیکی، سیاسی و سبک کاری خود با رویکرد غیر مارکسیستی و
غیر لنینی شما را در زمینه های ذیل نقد و مکتوب می کنم:
١. رژیم متعارف، رژیم نامتعارف، چپ ضد رژیمی و نعمت بحران
٢. انقلاب ٥٧ و مسیر دیگر، حزب یک چارت است
٣. حزب قابل انتخاب، حزب در دسترس
٤. گارد آزادی و تلقی مبارزه چریکی از آن
٥. مبارزه علنی و قانونی کارگران
٦. انقلاب و سرنگونی
٧. اعتراض بورژوایی جنبش سبز
١- رژیم متعارف، رژیم نامتعارف، چپ ضد رژیمی و نعمت بحران
کل طیف های کمونیسم بورژوایی ضد رژیمی می خواهند طبقه کارگر را درگیر یک مجادله
زائد، کشدار و مرکب دو قطبی حکومت متعارف است یا نامتعارف کنند تا ضرورت تمرکز
روی ساختن پایه های مادی تشکل و ابزار قابل دوام و ریشه دار این طبقه حاشیه ای
شود. اینها معتقد هستند که حزب حکمتیست بدلیل در اولویت قرار دادن تشکل ها و
ابزارهای قابل دوام و ریشه دار کارگری در ایران، تحلیل مشخص از اوضاع مشخص را
ندارد. نقطه ضعف رژیم را نمی شناسد، یا بنابه در پیش گرفتن سیاست های غیر
انقلابی نمی خواهد آن را ببیند! حزب حکمتیست رژیم ایران را حکومتی غیر بحرانی و
متعارف (یا فکر می کند می تواند متعارف شود) فرض می گیرد. در نتیجه، همچنین
سیاستی مردم را در مبارزاتشان با جمهوری اسلامی دلسرد می کند و به صف از هم
پاشیده طبقه بورژوا انسجام بخشیده و کمک می کند که رژیم هار اسلامی با ثبات و
متعارف شود. تحلیل حزب حکمتیست از رژیم بحران زده ایران، توده های مردم را نه
به عمیق تر کردن مبارزه آنها فرامیخواند و نه به خیابان آمدن آنها، بلکه به
خانه می فرستد.
و اضافه می کنند: اصلی ترین مشخصات جمهوری اسلامی را نه سرمایه داری و
استثمارگری آن است، بلکه اسلامیت، حکومتی نامتعارف، بحران زده و منزوی شده در
سطح بین المللی است. نیرویی انقلابی است که رژیم ایران را حکومتی بحران زده،
نامتعارف و در انزوای بین المللی مانده بداند و به اعتبار آن فاکتورها آن را در
سراشیبی سقوط و سرنگونی درک کند. قبول یا رد این تبیین ها پایه استراتژی کارگری
از غیر کارگری و مرز میان محافظه کاری با انقلابیگری را جدا می نماید. با توجه
به انقلابات کشورهای شمال افریقا، باید مبارزات مردم برای سرنگونی رژیم را سوار
بر آن فاکتورها کرده و بر این اساس به مقصد رساند. حزبی حزب انقلابی است که این
بدیهیات را سرلوحه تمام شعارها و تاکتیک های کوتاه و طولانی مدت خود نماید و
انزوای بین المللی و اسلامیت آن را بعنوان عامل مرگ و به گور سپردن رژیم مقدم
تر بر هر مشخصه دیگر مبنای سیاست خود فرض کند.
پس اگر رژیم ایران نامتعارف است، شرایط و منطق مبارزه با او نیز نامتعارف است.
حزب انقلابی باید مردم را با تغییر کوچک اقتصادی و رفاهیات اجتماعی، تشکل یابی
کارگران و گشایش آزادی های سیاسی در شرایط روتین سرگرم نکند. همیشه در شعار و
تاکتیک مساله سیاسی و سرنگونی را سرلوحه هر اقدام مبارزاتی خویش نماید. در
نتیجه باید همین امروز آماده شرایط فوق العاده وغیر نرمال بود. باید مهره ها را
بر این اساس چید. نیروهای خود را بر این اساس سازمان داد و اولویت های خود را
بر اساس شرایط بحرانی و نامتعارف بودن رژیم استنتاج کرد. هر دستور العملی غیر
از این با هر نیتی که باشد کارگر را به کم راضی شدن دعوت و تشویق می کند. از
رژیم ترسیده و سیاستی پاسیو و راستروانه در دستور جامعه می گذارد. بمنظور حمایت
از رژیم این شرایط غیر نرمال را نرمال اعلام می کند!
تبیین فوق الذکر از بحران، تبیین کل طیف های کمونیسم بورژوایی و متحدین تازه
آنها یعنی رفقا رحمان حسین زاده و فاتح شیخ و عکس العمل آنان به تناقضات از این
منظره است. هیچ جایی ما نگفتیم حکومت متعارف است و علاقه ای به وارد شدن به
مقوله دو قطبی متعارف ... نداریم. اثبات مرز میان این مقولات هم با دقت ریاضی
نیست. مشخصات پایه حکومت ایران مانند تولید و باز تولید اقتصادی، تولید ارزش
اضافه، پرداخت دست مزد و سوداندوزی و استثمار طبقه کارگر، مانند حکومت های
بورژوائی عربستان سعودی و پاکستان با یک سری ویژگی ها حکومتی متعارف است. اینها
میخواهند طبقه کارگر را زمین گیر کنند و از تمام مطالبات روتین و پایه ای خود
بخاطر این ویژگیها نامتعارف بنامند تا شعار (مرگ بر رژیم اسلامی) را جایگزین
مرگ بر سرنمایه داری و کل مطالبات مبارزه طبقاتی طبقه کارگر نمایند.
اگر مساله در سطح یک مبحث اسکولاستیک بود، می شد ادعای سطحی منتقدین را جدی
نگرفت و در همین سطح به آن پرداخت. ولی جائی که عملا وارد جامعه و سازماندهی
نیروهای خود برای پیروزی واقعی و "نه پیروزی رویایی" می شویم، دیگر تناقضات این
تجزیه و تحلیل کمونیسم بورژوایی در درجه اول بشکل ضدیت با اساسی ترین اولویت
های طبقه کارگر در مبارزه روتین اش جهت پافشاری بر ایجاد تشکل های کارگری، سد
بستن علیه بیکاری، افزایش دست مزدها، برابری دست مزدها، مبارزه مدنی، علنی-
قانونی، آزادی حق تشکل و اعتصاب، پرداخت حقوق کامل در ایام اعتصاب، آزادی پیکت
در بنگاه ها، کاهش منظم ساعت کار کارهای سخت، مرخصی سالانه، مبارزه برای مرخصی
زنان در دوره عادت ماهانه، ممنوعیت هر نوع کسر دستمزد به بهانه های مختلف، بیمه
بیکاری، تضمین ایمنی و بهداشت محیط کار و غیره خود نمایی می کند.
بله مرغ حزب حکمتیست یک پا دارد. ما اززاویه تضاد منافع کارگر با بورژوازی به
جمهوری اسلامی و به هر بحرانی می پردازیم. اصلی ترین مشخصات جمهوری اسلامی را
سرمایه داری و استثمارگری آن مبنای هر سیاست و تاکتیک فرض می گیریم. ممکن است
سئوال شود چه فرقی دارد از این سر یا آن سر به بحران پرداخت؟ تفاوت از زاویه
تضاد منافع کارگر با بورژوازی حرکت کردن و به بحران پرداختن، با از بحران حرکت
کردن و به نیازهای طبقه کارگر جواب دادن را با مثالی توضیح بدهم:
اگر یک انسان بجای پا سر بر زمین بگذارید، همان انسان است و دارای تمام ارگانها
هست که اگر بر روی پا بایستد. ولی انسانی که روی سر ایستاده باشد، تا روی پا،
در رابطه با همه چیز در موقعیت دیگری قرار خواهد گرفت. زمانی که روی پا باشد در
موقعیتی کاملا متفاوت و با توانایی ها و ظرفیت های که موقعیتش با انسان و اشیاء
پیرامون خود فرق می کند. کمونیسم رحمان و فاتح در رابطه با تضاد منافع کارگر با
بورژوازی بر روی سر ایستاده است نه بر روی پا. به این خاطر مبارزه برای ایشان
بشرط نامتعارف بودن رژیم مبرمیت دارد. برای من از ضرورت برچیدن استثمار و کار
مزدی به ضرورت برچیدن نظام سرمایه داری با حکومت ،چه متعارف و چه نامتعارف ناشی
می شود. آنان جنبش طبقه کارگر را ضمیمه جنبش سرنگونی می کنند، ما میخواهم از آن
متمایزش کنیم. من زیر پرچم دیگران نمی روم و هیچ کارگری را به آن تشویق نخواهم
کرد؛ خودم پرچم دارم، ولی رحمان حسین زاده پرچمش را با جنبش زنان، جوانان،
دانشجویان، رفع ستم ملی، خلاصی فرهنگی و غیره شریک شده است تا یک "دانگ" آن به
کارگر نرسد (٤). رحمان حسین زاده و فاتح شیخ فکر می کنند جنبش زنان است که
آزادیخواهی ما را تائید و اثبات می کند، من آزادیخواهی کارگری- کمونیستی خود را
با جدایی از آزادیخواهی دروغین کمونیسم بورژوائی که در مبارزه ضد رژیمی صرف
خلاصه شده است، به جامعه و جنبش زنان اثبات می کنم. در هر مبارزه برای آزادی
واقعی، این طبقه کارگر است که دیگران را تشویق به برداشتن پرچم برابری اقتصادی
می کند، نه برداشتن پلاتفرم نیم بند و ناپیگری نیروهای بورژوایی برای برابری
اقتصادی.
شرایط متعارف و نامتعارف یک حکومت را مثل تغییر آب و هوا فرض کنیم. دمای بدن
انسان در هوای ٥ درجه زیر صفر به ٥ درجه سقوط نمی کند و با ٤٥ درجه بالای صفر
به ٤٥ درجه نخواهد رسید. تنها شرایط ویژه خوراک و پوشاک تغییر می کند و نه
ارگانیسم بدن انسان. شرایط اقلیمی موجب می شود که در هوای سرد با لباس مناسب
محیط سرد و در هوای گرم با لباس هوای گرم از خود دفاع کند. روتین های زندگی به
قوت خود سر جایشان هستند. عینا "دوز" مبارزه کمونیستی با سرمایه داری با حکومت
متعارف بورژوایی یا با نامتعارف، با رژیم در حال بحران یا غیر بحرانی کم و زیاد
نمی شود.
قطب نمای روتینهای سوسیالیستی ما در مبارزه با جمهوری اسلامی و هر نیروی
بورژوائی دیگر نه از سر بحران زدگی، نامتعارف و در انزوای بین المللی و اسلامیت
او، بلکه از سر اصلی ترین مشخصه نظام سرمایه داری یعنی تضاد منافع کارگر با
بورژوازی است. در مقابل تبیین کمونیسم بورژوایی از حکومت نامتعارف و بحرانی...
بحران زدگی، نامتعارف و انزوای بین المللی و اسلامیت در مقایسه با اصول بنیادین
برخورد کمونیستی ما به جامعه و طبقات (تضاد منافع کارگر با بورژوا) حاشیه ای تر
هستند. ضرورت مبارزه برای ما از سر مبنی قرار دادن تضاد منافع کارگر با بورژوا
است به بحران و ... نگاه میکنیم و نه بالعکس. اصول ضرورت حیات و عشق و شور و
شوق به مبارزه کارگری- کمونیستی در حالت نامتعارف بالا و در متعارف پائین بیآید
یک اصل کمونیستی نیست. روتینها و ضرورت مبارزه کارگری هم مثل دمای بدن انسان
است با متعارف و غیر متعارف زیاد بالا و پائین نمی کند. این تنها جنبشهای
سرنگونی طلب بورژوایی هستند که ضرورت و فلسفه وجودی (چای به نرخ قوری) خویش را
از وجود بحران و نامتعارف بودن حکومتها می گیرند. با بحران... هستند و بدون
آنها نیستند. آزادیخواهی خود را از برچیدن تضاد کار و سرمایه، دفاع از منافع
کارگر در برابر بورژوا مستقیما نتیجه نمی گیرند. اگر جامعه شلوغ شود ایشان هم
به وجد و جوش می آید و انقلابی می شود، اگر رژیم متعارف بود دل سرد شده میرود
پی کارش! اگر جامعه آرام شد حرفی برای گفتن ندارد. این انقلابیگری فصلی مشخصات
کمونیسم بورژوایی ضد رژیمی است که هیچ گاه استراتژی و تاکتیک خود را بر پایه
تضاد منافع کارگر استنتاج نکرده، نمی کند و نخواهد کرد. برای ما تا رسیدن به
آزادی و برابری اقتصادی، ضرورت مبارزه سر جای خود است. ضرورت آن را از برابری
اقتصادی، از پایان دادن به کار مزدی و استثمار کارگر نتیجه می گیردیم و نه از
شدت و حدت بحران و اسلامیت حکومتی. اصول پایه ای من را متعارف/ نامتعارف بودن
رژیم تعیین نخواهد کرد. در دوران متعارف نه متد ویژه ما و نه اصول پایه ای ما
تغییر می کند. درهر توازن قوایی عرصه هایی چون ایجاد تشکل های کارگری، سد بستن
علیه بیکاری، افزایش دست مزدها، برابری دست مزدها، مبارزه مدنی، علنی- قانونی،
آزادی حق تشکل و اعتصاب، پرداخت حقوق کامل در ایام اعتصاب و غیره، اولویت نبرد
کمونیسم کارگری با کل سرمایه داری هستند. موفقیت یاعدم موفقیت، رایکال یا غیر
رایکال بودن مبارزات کارگران بر اساس متحقق کردن، فرموله کردن این مطالبات و
کنارگذاشتن موانع سر راه دست یافتن کارگران به آنها را معیار کارگری بودن حزب
کمونیستی می دانیم. برای کل کمونیسم بورژوایی ضد رژیمی ایران فکوس کافی روی
نیازهای فوق الذکر را به بهانه های متعدد سیاسی و تفسیر بردار مانند: جنبش های
اجتماعی زنان، جوانان، دانشجویان، رفع ستم ملی و خلاصی فرهنگی با تیتر مسائل
سیاسی ایران، اوضاع سیاسی ایران، بحران حکومتی؛ و یا "باید در قامت جامعه ظاهر
شد؛ "کارگر کارگری" صنفیگری و راستروانه است" تنها بیانات سیاسی مخالفت کردن با
سازماندهی جنبش خالص و مستقل کارگر است که بدون قید و شرط از آن دفاع نمی کند.
بالعکس هر نیروی با این فرمول ها وارد جدل می شود، در زمانی که بحث تشکل یابی
کارگران است و در این قلمرو از کارگر میخواهد مسائل سیاسی را برجسته کند و
مطالبات اقتصادی را به دنیای پس از سرنگونی جمهوری اسلامی محول کند؛ مبارزه
روتین و اقتصادی را "زیادی چسبیدن کارگر" به مبارزه اقتصادی و به زیان آنها،
دور کردن آنان از پرداختن به مسائل حاد سیاسی جامعه و به سود رژیم میداند! تنها
هدفش فروختن ارزشهای طبقه سرمایه دار به کارگر بجای مساوات و برابری اقتصادی
است. این نسخه جریاناتی است که معیار کارگری و غیر کارگری هر مبارزه ای را با
نرخ مرگ بر خامنه ای و رژیم با بیانات مختلف نتیجه می گیرد.
انواع مبارزه (جاری) از زاویه مختلف در جامعه بر علیه رژیم در جریان هستند.
مبارزات جاری عمومی اگر بر بستر خواست کارگران شکل نگرفته باشد، در کنترل
اتحادیه و شوراهای کارگری و حزب کمونیستی نباشد، قارچ بی ریشه در یبابان
نیستند؛ صاحب دارند. ما باید به طبقه خود بگوئیم که صاحتب آنها کیانند. البته
یک سری از مطاللبات عمومی هستند که کارگر هم مثل باقی مردم جامعه در تحقق آنها
ذینفع است. اما تناقضات منافع بورژوا و کارگر نه با این دسته از مطالبات بوجود
آمده و نه با آن به پایان می رسد. تنها وقتی اصول پایه یک حزب کمونیستی در
سازماندهی صف مستقل طبقه کارگر سر جای خود قرار گرفت، از آن سکوی پایه است که
شانس تاثیر گذاری بر سایر مسائل و معضلات جامعه مانند جنبش های اجتماعی زنان،
جوانان، دانشجویان، رفع ستم ملی و خلاصی فرهنگی را بدست خواهیم آورد. برای
تعیین تکلیف نهایی با این معما، هر نیروی ای استراتژی، اصل و فرعی دارد. هر
نیرویی برای دنیای بهتر خود میخواهد آن یکی را پشت شعارهای استراتژیک خود بسیج
کند. اگر کارگر تشکل، رفاه و امنیت اقتصادی نداشته باشد، با سحر و ماجیک نمی
تواند نیروهای که کمر به استثمار او بسته اند را پس بزند. قدرت تشکل، قدرت
سیطره و نفوذ معنوی او بر جامعه و میزان پذیرش راه حل های او بعنوان آلترناتیو
در مقابل آلترناتیوهای بورژوائی در هر شکل آن است که به او نیرو می دهد٬ کمک
میکند که در جنبش دیگران هضم نشده و به سیاهی لشگر آنها تبدیل نشود. روشن بودن
بعنوان یک طبقه، پافشاری بر وظایف خود بعنوان یک طبقه آینده آن مبارزه را تعیین
می کند. با نیرو تشکل و آگاهی بعنوان یک طبقه می توانیم به جنگ آرا و عقاید
نیروهای ضد کارگری که در کنار ما؛ با تمام امکاناتی که طبقه بورژوا در
اختیارشان گذاشته و بسیارفعال هستند رفت و مسیر خود را گم نکنیم. نیروهای ذینفع
در حفظ شرایط استثمار کارگر از دریچه و مجاری همان خواست های عمومی در قالب و
فرم سیاسی کارگر را دعوت به همکاری" تسلیم" به خواست آنها و بقدرت رساندن
آلترناتیو آنان و پیش نکشیدن "خواستهای زودرس اقتصادی" فرامیخوانند. ما تنها با
سازمان، پرچم و نیروی کافی حی و حاضر مستقل خود در میدان، قادر به وادار کردن
طبقات دیگر به پذیرش راه حل پرولتاریا هستیم. تنها با این اهرم ها و ابزارها می
توانیم حرمت، آینده و سعات انسان را تصمین کنیم.
سنت های طبقات دارا در جامعه بسیار ریشه دار هستند. باین خاطر دراولین قدم
برداشتن برای سازماندهی و جمع و جور کردن نیروی پراکنده و بی تشکل طبقه کارگر
با ابزارهای خود بودیم، با موانع گرایشات دیگر (با زبان سیاسی و با فرمول: زمان
غیر عادی است، مبارزه آرام و روتین جوابگو نیست و به درد شرایط غیر نرمال و غیر
متعارف نمی خورد) مواجه شدیم! ظاهرا ضرورت تغییر ریل حزب حکمتیست توسط هیئت
دائم از آنجا ناشی می شود که سیاست تاکنونی ما (کارگر کارگری) با توجه به
تحولات شمال افریقا و بحران رژیم جواب گو نیستند. اینها بسان نیروهای ضد رژیمی
هر بحرانی را اتوماتیک یک نعمت و یک فرصت و تاحدودی به سود جامعه و بخصوص به
سود "طبقه کارگر" می دانند. در شیوه کار وی بحران اتوماتیک سوژه ای برای رشد و
سوق جامعه که طبقه کارگر یکی از بازیگران صحنه است فرض گرفته می شود. ایشان از
وجود بحران حرکت می کند و به نقش طبقه کارگر می رسد، ما از اولویت های جنبش
طبقه کارگر حرکت می کنیم و به بحران می پردازیم.
بحران آنگونه که شما فکر می کنید نعمت و فرصتی برای کارگرنیست، اغلب طبقه ما را
له کرده و می کند. وجود مستمر بحران و جنگ ها یکی از مشخصات همیشگی لاینقطع
نظام سرمایه داری تحمیل شده به جامعه است، کاش نبود. یکی از ادعانامه های ما
علیه نظام سرمایه داری اجتناب ناپذیری بحران و جنگ در این نظام است. برای من
مساله چه نوع بحرانی است، کدام بحران، کی آن را بوجود آورده، نیروهای دخیل
جامعه چگونه به آن برخورد می کند چک سفیدی نیست. معیار اتخاذ سیاست و تاکتیک
همیشگی ما منافع کارگر، صف متمایز و اتحاد طبقاتی در هر بحرانی است. رابطه مشخص
طبقه کارگر و نیروهای که بحران را بوجود آورده اند چیست؟ شرکت در آن چه منفعت
عینی و طبقاتی دارد؟ آمادگی طبقه کارگر با کدام استراتژی تامین می شود و در
صورت فراهم بودن زمینه ها، اتحاد و آمادگی طبقه کارگر(وجود حزب کمونیستی-
کارگری یکی از پیش شرط های آمادگی است) شانس ما برای بدست گرفتن قدرت سیاسی
چقدر است؟ اینها معیار سبک سنگین ما برای برخورد به هر بحرانی است.
از آنجا که نتوانسته ایم نیروی انقلابی طبقه کارگر را برای یک انقلاب کارگری
متشکل کنیم و پیشروان طبقه را به مارکسیزم مسلح کنیم، ایشان بجای کسب این
توانائی در زمین مادی، همیشه در فکر راه میان بر، کلک زدن به نیروهای بورژوایی
هستند! بحران کوچک را بزرگ می نمایند تا به کمک آن بخود روحیه بدهند و روحیه
دشمن را تضعف کنند. تا بکمک شانس ضعف مادی خود را بپوشانند. آن دسته از
بحرانهای واقعا موجود را هم در خود مفید و توپ در زمین مردم ارزیابی میکنند.
همیشه تم جلسات، سمینار و مباحثات شان عبارتند از: " حزب باید این فرصت را
دریابد! اوضاع سیاسی ایران و نقش ما. اوضاع سیاسی ایران و نقش پرولتایا. اوضاع
سیاسی ایران و نقش...". بندرت شاهد جلسات وسمیناری با تم اوضاع اقتصادی طبقه
کارگر ایران، ضرورت متمایز کردن صف مستقل کارگر از بورژوا در اعتراضات... و
غیره بودیم. اگر از پرولتاریا صحبت می کنند اشاره به نقش و جایگاه او در تسریع
مبارزات جاری زیر هر پرچمی است و نه اتحاد و متمایز کردن صف او از دیگران.
ادامه
دارد--------------------------------------------------------------------------
پاورقی ها
(1) تقریبا همه مدعیان با عکس و نام منصوریک سپردفاعی ساخته اند و پشت آن
کارهای خودشان را؛ و حرفهای خودشان را میزنند . غافل از اینکه منصوردرورای یک
نام و عکس .....یک روش و نگرشی تازه بود به دنیای پیرامون و تضادهایش.....روشی
که اگردرک میشد باید ادامه پیدا میکرد ! به نقل از مطلب " بعد از توجیه و توضیح
" اسماعیل هوشیار ژانویه 2012.
(2) یک پای اصلی اختلاف منتقدین با ما ساختن حزب در ایران است. از همان پلنوم
١٦ "تشکیلات کردستان را منحل میکنند" سنگری بود که اینها در مقابل ساختن حزب در
داخل ساختند. اینها احساس ناامنی کردند و فکر کردند جای آنها و صندلی آنها
اشغال میشود و موقعیت شان به خطر می افتد!
(3) هیئت دائم سابق طرفدار موازین نیستند٬ پرچم موازین غیر واقعی و پوچ است. ما
حول سیاست و خطی دور هم جمع شدیم و موازین و اصول سازمانی را برای تعریف روابط
و قوانین بازی تعریف کردیم. هیئت دائم با اعلام تغیر ریل و تقابل با سیاست و خط
٧ ساله به ظاهر مورد توافق٬ و بدون اطلاع حزب و همه ارگانهایش٬ خود حزب و خط و
آنچه ما را دور هم جمع کرد را زیر پا گذاشت. اگر موازین جائی در نزد اینها
داشت، باید این پلاتفرم را فوری پس میگرفتند و از کل حزب و جامعه بابت این
کلاهبرداری بزرگ و این کودتای سیاسی٬ معذرت میخواستند. امروز اینها از مدافعان
این خط و سیاست میخواهند٬ سکوت کنند و رهبری آنان که دیگر قانونی نیست را
برسمیت بشناسند. قانون و موازین برای دفاع از موقعیت هیئت دائم و محفل آنها است
و جز این قانون و موازین برایشان پشیزی ارزش ندارد. اینها روزانه باتصفیه هائی
که کردند و بالای همه با اعلام پایان خط و سیاست این حزب و توفیق خطی که تا
کنون حرفی نزده است٬ بحثی نکرده است٬ ٧ سال سکوت کرده است٬ سوت شکست یک خط را
به اسم حزب به صدا درآوردند و کل جبهه ضد کمونیست و ضد حزب حکمتیست از کیهان
جمهوری اسلامی تا زحمتکشان و تا چپ سبز را امیدوار کردند. مدافعان "اصول و
موازین" چرا برای خود مرز و اصولی به رسمیت نمیشناسند. تعبیر کذایی اینها از
تغیر ریل چه است پشیزی ارزش ندارد. پیام آنها را دوست و دشمن در جامعه گرفت٬
پلاتفرم آنها چیزی جز اعلام پیروزی خطی دیگر با آنچه به عنوان خط حکمتیست جا
افتاده است نیست. آنهم مخفیانه و به شکل یک کودتا. حال کسانی که، تیغی را که
اینها به گردن این حزب و خط مارکسیستی آن گذاشته بودند را از دستشان گرفتند ا
،"ضد موازین" و کودتا چی می نامند و کودتا چیان حقیقی شده اند طرفدار "موازین"
این جعل است.
(4) بی مورد به آنها آوانس ندادیم، اصلا جنبش زنان هم مسئله آنان نیست. تمام
تئوریهای آنان دفاع از موقعیت موجود است. آنها هنوز واقعا معلوم نیست چه
میگویند و در بیخطی و بی سیاستی مطلق دست و پا میزنند.
|