-- Logo ---->

 

قطعنامه درباره اوضاع سياسى ايران

برای کنگره چهارم حزب حکمتیست

محمد فتاحی

 
 
تحولات و کشمکشهای جاری در ايران نه روند سرنگونی نظام سیاسی حاکم که حاصل اصطکاک و تقابل دو جناح آن در مسیر تبدیل به یک حکومت متعارف بورژوایی است سرنگونی این نظام نه محصول رادیکالیزه شدن این "اعتراضات"، که در گرو عروج جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر به عنوان نیروی مدعی قدرت است. درک روشن تحولات جاری شرط اول اتخاذ یک سیاست کمونیستی در شرایط امروز است؛

 تغییرات در ساختار سیاسی

در سایه شکست آمریکا در عراق وبه تبع آن در منطقه، یک حکومت ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی با قدرت منطقه ای عروج کرده است. خارج از این مسئله، طی سال های گذشته حکومت اسلامی بیش از همیشه از یک رژیم در خانواده اسلام سیاسی به یک حکومت ناسیونال اسلامی شیفت کرده است. تاریخ شروع این پروسه تاریخ شروع لیبرالیزاسیون اقتصادی از دوران ریاست جمهوری رفسنجانی است. در این مسیر، فضای سیاسی لازم برای حضور فعال گرایشات متعدد بورژوازی در درون جناح های حاکم تامین شده است. با این همه، تبدیل حکومت بحرانی فعلی به یک حکومت متعارف سرمایه داری در دنیای چند قطبی امروز، منوط به تناسب قوای بین المللی و منطقه ای و داخلی است. در این مسیر، بلوک بندی های جدید جهانی دو نوع بدیل برای اداره جامعه را در مقابل جناح های آن قرار داده اند؛ نوع ایدآل بورژوازی غرب که متکی به یک سرمایه داری لیبرال، همراه با استبداد سیاسی- پلیسی و فضای فرهنگی کمتر اسلامی است. نوع دیگر را چین ارائه داده است که در آن اقتصاد مملکت اساسا نه در اختیار تام  مکانیسم آزاد بازار، که در مالکیت نهادهای وابسته به قدرت سیاسی نظامی مملکت است.

نوع اول یا پروغرب به دلایل متعدد از حمایت بخش وسیع تری از سرمایه داران و طبقه متوسطه بهرمند است؛ اولا پایه های حکومتی مد نظر آن اقشار و طیف های وسیع تری از طبقه حاکمه و نیروهای سیاسی آن را در برمیگیرد. ثانیا درجه ای از گشایش فرهنگی در برنامه دارد که زمینه جلب بخش هایی از جامعه که مشکل شان تنها فرهنگی است را فراهم میکند. یک علت پیوستن بخش عمده جنبش خلاصی فرهنگی به این جناح، در دوره یکسال و اند گذشته، از همین سیاست گشایش فرهنگی آن نشات میگیرد. نوع دوم، یا به زبان دیگر شرق گرا، از حمایت بلوک سپاه و نیروهای نظامی بهرمند است. این جناح بقای آلترناتیو خود را در اتحاد ارگانیک رهبری نظام (فعلا ولایت فقیه) و بلوک سپاه و نیروهای نظامی- اسلامی صاحب قدرت اقتصادی مملکت به علاوه تکیه بیشتر بر فرهنگ و ارزشهای اسلامی در سرکوب و تحمیق می بیند.

مسئله سرنگونی نظام

 د ر مقابل احتمال حکومت یکدست جناح پروغرب(سبز)، طبقه کارگر تنها نیروی قادر به سازماندهی یک جنبش سرنگونی طلبانه است. برای سرنگونی حکومت جناح سیاه اما، بخش های قابل توجهی از نیروها و مردمان خواهان رهایی فرهنگی میتوانند طبقه کارگر را همراهی کنند. از این زاویه دولت جناح سبز از ظرفیت های سیاسی اجتماعی به مراتب بیشتری برای شریک کردن لایه های وسیع تر اقشار بالای جامعه در قدرت بهرمند و از این نظر از اهرم های سیاسی اجتماعی قویتری برای حفظ نظام برخوردار است. دولت جناح حاکم فعلی به دلیل تنگ کردن دایره شرکت اطرافیان در قدرت و اتکای بیشتر به فرهنگ و ارزش های اسلامی در سرکوب و اعمال خشونت، تنفر و اعتراض مداوم و عمومی علیه خود را دامن میزند. از نظر استراتژی بقا، این بخش حکومت یک جناح بحران آفرین و مشکل ساز برای نظام است. با اینهمه، در غیبت یک بلوک مستقل سوسیالیستی، اعتراض و تنفر علیه جناح شرقگرا به تقویت جناح غربگرای حکومت فعلی بورژوازی می انجامد؛ چیزی که یک سال و اند گذشته اتفاق افتاد. لذا امر سرنگونی کلیت نظام، در هر حالت، مشروط به حضور قدرتمند صف مستقل سوسیالیستی کارگری به عنوان نیروی مدعی قدرت است. با همه اینها اولویت اول کارگران کمونیست در کار برای سرنگونی این نظام، سازماندهی یک جنبش سیاسی اجتماعی مستقل برای بهبود شرایط زندگی همین امروز و کسب آمادگی برای تسخیر قدرت در روز قیام است.

اپوزیسیون راست بورژوایی

در اپوزیسیون راست بورژوایی ایران هم، دقیقا مانند رژیم اسلامی، به موازات تغییرات جهانی و منطقه ای در سالهای گذشته، تحولات چشمگیری رخ داده است؛ اوضاع جدید، اپوزیسیون راست بورژوایی را به چند دلیل به حکومت ناسیونال اسلامی امروز نزدیک کرده است؛ از طرفی عظمت طلبی ناسیونالیستی در دست ناسیونال اسلامی های درون حکومت افتاده است. از طرف دیگر تغییر سیاست رژیم چنج آمریکا به سیاست دیالوگ و سازش با جناح های حکومت، فضای لازم برای کنار آمدن جناح های حکومت اسلامی با آمریکا وغرب را ایجاد کرده است. تولد سیاسی جناح سبز محصول همین اوضاع و شرایط سیاسی است این تغییرات همه طیف های اپوزیسیون راست (بورژوایی) در ایران را به سیاست تعقیب جدی منافع خود در درون جناح های حاکم حکومتی کشانده است. این طیف اپوزیسیون، قبلا یک بار دیگر، در دوران خاتمی، به همین سیاست و موقعیت سیاسی شیفت کرده بود. هدف واضح تمام جناح های ناسیونالیست، فدرالیست و لیبرال در جنبش سبز به رهبری یک جناح حکومتی، ایجاد یک دولت  مقتدر سرمایه داری با شرکت لایه های وسیع بورژوازی، متکی به کار ارزان و کارگر خاموش زیر یک استبداد پلیسی-نظامی است. برگ برنده اپوزیسیون بورژوایی در مقابل جناح حاکم رقیب، اتکای آن به قشر وسیع تری از طبقه متوسطه و احزاب سیاسی آن در عرصه حاکمیت، و به فرهنگ کمتر اسلامی، به نسبت جناح مقابل، در امر سرکوب و تحمیق جامعه است.

اپوزیسیون چپ بورژوایی

عنوان فوق اشاره به تمام گروه و سازمان های سیاسی چپ ایران منهای حزب حکمتیست است که در دوره گذشته مستقیم و غیر مستقیم حامی ارتجاع سبز شدند. آرایش سیاسی اخیر اینها هم تابعی از تغییرات در جنبش های مادر این طیف (راست بورژوایی) است. علت اصلی حمایت و شرکت نیروهای چپ بورژوایی (غیرکارگری) در جنبش سبز، عینا مانند جناح راست خود، نه در علاقه آنها به یکی از جناح های حکومت اسلامی، که در عشق شان به اهداف سیاسی مد نظر جنبش سبز نهفته است. جنبش غرب گرای سبز، از نظر اینها، حرکتی در جهت کنار زدن جناح اسلام گرا و تبدیل رژیم سیاسی فعلی به حاکمیتی با معیارهای سکولار و دمکراسی غربی، البته به تعبیر چپ "جهان سومی"، است سرنگونی طلبی نیروهای این سنت سیاسی ناشی از خصومت شان با استبداد و اسلام گرایی، و نه با ماهیت بورژوایی این حکومت است. به همین دلیل هر تحرک نسبتا غیر اسلامی در جامعه، مانند تمام سال های قبل، مقبول و مورد حمایت اینها واقع میشود تقلای مستقیم و غیرمستقیم اینها در خلاصه کردن حکومت در یک جناح و پافشاری اینها بر انتساب آن به اسلام سیاسی، ناشی از همین ضداسلامی گری صرف اینهاست.

آینده جنبش های سیاسی

تقابل سه جنبش سياسى اصلى آينده جامعه ايران را رقم ميزند.

ناسیونالیسم پرو غرب به رهبری سبز؛

ناسیونالیسم پرو غرب ایران که در سال 57 قدرت را در یک شرایط بحرانی تسلیم جناح شرق گرای طبقه خود کرد، امروز در یک شرایط بحرانی دیگر، برای پس گرفتن قدرت خیز برداشته است. پاشنه آشیل این جناح در حرکت به سوی قدرت، مخالفت آن با امر سرنگونی انقلابی نظام است. از این زاویه علیرغم توهم بخشی از جامعه به این بلوک، تجارب اعتراضات همین دوره، خیلی ها را به اشتباه خود در همراهی اینها رسانده است. رضایت اینها به سرنگونی، البته فقط یک نوع سرنگونی، تنها در شرایطی است، که قدرت سیاسی از دست رقیب، مستقیما و بدون لطمه ای به پایه های نظام تحویل  گرفته شود. وحشت اینها در این مسیر،حضور کمونیسم و کارگر متحزب است. ضعف دیگر اینها در نیاز سیاسی به فرهنگ و ارزشهای اسلامی در جامعه است. ریشه این نیاز نه عقاید آسمانی که منافع زمینی اینها و  نقش مذهب در حفظ سرمایه در کشوری با ساختار سیاسی اقتصادی امروز ایران گره خورده است. این ظرفیت ها در جنبش سبز، کمک مهمی به جناح سیاه بورژوازی در حفظ قدرت هم هست. حضور این جنبش در کنار جناح رقیب، در حکومت، نوعی ضمانت سیاسی برای بقای نظام هم تامین کرده است. خط قرمز مشترک این دو رقیب بقای نظام حاکم است.

چپ بورژوایی که به جز حزب حکمتیست همه جریانات چپ رادیکال را در برمیگیرد، به دنبال جناح راست خود در اپوزیسیون، مستقیم و غیر مستقیم در جنبش سبز شرکت دارد. به این معنی، بعداز قیام 57، برای اولین بار، تمام جناح های راست و چپ اپوزیسیون بورژوایی ایران در یک جنبش سیاسی سرنوشت خود را به یک حرکت و تحول واحد سیاسی در این کشور گره زده اند. در جریان انقلاب 57 ، به تبع اوضاع و آرایش نیروهای سیاسی آن دوره، این سرنوشت به حرکت ناسیونالیسم اسلامی یا شرق گرا گره زده شد. در این دوره اما بورژوازی پروغرب رهبری این بلوک رنگارنگ در مقابل جناح اسلام گرای بورژوازی را بعهده دارد.

جناح چپ بورژوازی را، امید به دمکراسی و سکولاریسم، سراغ سبز فرستاده است. از آنجا که استبداد سیاسی در چنین کشوری از ضروریات اقتصادی برای تولید فوق سود امپریالیستی است، علیرغم احترام ویژه به عشق نیروهای چپ بورژوازی به دمکراسی مد نظرشان، ایجاد یک دولت کاپیتالیستی دمکراتیک در ایران یک غیر ممکن کامل است. به همین دلیل ساده، این سنت در کشمکش های سیاسی امروز ایران بی آینده، و محکوم به حرکت در سایه راست جنبش خود به عنوان بخش میلیتانت و پیگیر آن است.

ناسیونالیسم شرق گرا

 اتکای این جنبش به اسلام در فشار فرهنگی و اعمال خشونت قرون وسطایی، تنفر و اعتراض مداوم علیه خود دامن میزند. این جناح با سکولاریسم ریشه دار در جامعه ایران خصومت پایه ای دارد. با وجود فقر و فلاکت اقتصادی تحمیل شده به اکثریت و سرکوب مداوم ابتدایی ترین حقوق فردی و مدنی آحاد جامعه، هیچ نقطه سازشی بین اینها و اکثریت عظیم جامعه متصور نیست. این جناح در سالهای گذشته، برای کمک به تحکیم پایه های خود در جامعه، دو تغییر در بافت خود ایجاد کرده است؛کوتاه کردن دست آخوند و فتوا از حاکمیت به نفع تقویت قانون در خدمت تقدس مالکیت خصوصی و بالا بردن حرمت سرمایه داران از یک طرف، و افزایش آلیاژ ناسیونالیسم ایرانی در سیاست و فرهنگ به عنوان ابزار دیگری برای تحمیق توده ها. این دو تغییر، به دلیل ادامه فشار فرهنگی، خشونت وحشیانه و فلاکت اقتصادی، ناتوان از پائین آوردن سطح تنفر و اعتراض اجتماعی نسبت به حاکمیت اینها بوده است. به همین دلیل در رابطه این جناح و مردم، انقلاب و سرنگونی اولین گزینه های دم دست در فرهنگ جامعه اند. 

جنبش کمونیستی کارگری  

در بعد سیاسی این جنبش حزب حکمتیست را به نمایندگی خود دارد. حزب حکمتیست محصول نبرد در عرصه های متفاوت در مقابل جمهوری اسلامی است تجربه سال های گذشته در سیاست ایران هم ثابت نموده که این حزب دقیق ترین سیاست به نفع کارگر و توده ستمدیدگان این جامعه را در دل متحول ترین دوره های سیاسی ایران اتخاذ کرده است. امروز در مقابل اردوی چپ پیوسته به جنبش سبز، حزب حکمتیست تنها نقطه امید کارگر کمونیست برای سازماندهی تعرض به جامعه بورژوایی است قدرت اجتماعی و بالقوه این جنبش اما در عمق جامعه و در صف میلیونی کارگران صنعتی است. شبکه کارگران کمونیست علیرغم پراکندگی اما از وجود شخصیت های شناخته شده سیاسی بهرمند است.

در کنار این داده ها، کمونیسم یک موجودیت تاریخا محبوب در سیاست ایران است. امیدی که جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی در چند سال قبل در قلب جامعه کاشت، صرفنظر از وزن سیاسی اجتماعی، نشانه ای از همین محبوبیت در کمپ چپ جامعه است. اگر پیوستن بخش عمده چپ سنتی به جنبش سبز در دوره ای تمام چپ و کمونیسم را به نفع ارتجاع سبز تضعیف نمود، امروز با افت سبز یک بار دیگر زمینه برای تصرف اذهان توسط کمونیسم و چپ کارگری فراهم شده است. استفاده از این فرصت در سازماندهی کارگران کمونیست، طرح رسمی و اولویت اول حزب حکمتیست است.

حزب حکمتیست براى يک پيروزى تمام عيار سوسياليستى، براى تحقق آزادى، برابرى، حکومت کارگرى و براى برقرارى فورى يک جمهورى سوسياليستى مبارزه ميکند. حزب ما خواهان سرنگونى انقلابی و فورى حکومت ناسیونال اسلامى است و با هر تلاش نيروهاى درون و بيرون آن براى حفظ این حکومت در اشکال جديد و جرح و تعديل شده قاطعانه مقابله ميکند. حزب حکمتيست  در عين حال از هر گشايش سياسى و فرهنگى که با فشار مردم به حکومت اسلامى تحميل ميشود فعالانه دفاع ميکند و در مقابل هر تلاش دولت اسلامى براى تشديد اختناق، و پليسى تر کردن فضاى جامعه قاطعانه مى ايست.

 انقلاب علیه وضع موجود یک ضرورت روز است.

در اوضاع کنونی که این طبقه مورد وحشیانه ترین تعرضات قرار گرفته است، در دوره ای که بحران سرمایه داری بیشترین فشار اقتصادی علیه طبقه کارگر تولید کرده است، در حالی که جامعه ایران در یکی از بحرانی ترین دوران های خود به سر می برد، در دوره ای که تمام نیروهای چپ و راست بورژوا در یک اجماع تاریخی کمر به ایجاد تغییراتی در حکومت اسلامی بسته و در یک سمفونی گوش خراش همه ما صف آزادی و برابری را به پیوستن به این مسیر ارتجاعی فرامیخوانند، طبقه کارگر میتواند و باید به عنوان قدرت رهایی بخش انسان پا به میدان گذاشته و جامعه را به نفع آزادی نهایی تغییر دهد. شرط اول در این مسیر خروج از پراکندگی فعلی در دل مصاف های بیشمار امروز برای یک زندگی بهتر، و عروج جنبش سوسیالیستی کارگر به عنوان نیروی مدعی قدرت است. زندگی غیرقابل تحمل در دل جهنم امروز، طبقه کارگر و جنبش او را با صدای رسا به انقلاب علیه وضع موجود فرامیخواند.