پاسخی به رفیق رضا کمانگر
توقعات از کنگره چهارم حکمتیست ها
محمد فتاحی
رفیق رضا کمانگر عزیز
همه ما میدانیم که نشریه کنگره هم اسناد پیشنهادی را درج میکند و هم مباحث سیاسی را. صرفنظر از هر سندی که در کنگره تصویب شود، خود مباحث سیاسی مطرح در همین نشریه در جهتگیری های سیاسی ما و صفوف ما نقش بازی میکند. با این توصیف توقعات مطرح توسط شما مورد استقبال من و پاسخ به آن بخشی از مباحث و جدل های مفیدی است که باید در این پروسه بین ما کادرهای این حزب طرح شود. با این مقدمه سراغ پاسخ بخشی از مسائل و سوالات شما میروم. مسائلی که پاسخ نگرفته بخشا در توان من نیست و بخشا هم فرصت آنرا نیافته ام.
به کیفیت نشریات مان انتقاد گرفته اید. این نقد ضمن اینکه درست است اما در عین حال تازه هم نیست. برای نشریه هفتگی و سایت های حزب رفقای متعددی نوشته اند. هر بخشی از نوشته ها هم لابد مورد علاقه کسی یا کسانی است. حزب حکمتیست در پروسه کنده شدن از چپی است که سنن و شیوه کار و متد آن بر شانه های حزب ما سنگینی میکند. درجه شباهت محصولات فکری ما با آن چپ نشان از تشابه و تفاوت ما با آنها به درجات کم و زیاد دارد. این مسئله نباید فقط مورد انتقاد باشد. راهش درست ترش این است رفقایی که خود را به لحاظ فکر دورتر از آن نوع چپ ارزیابی میکنند بیشتر بنویسند و تقلا کنند، جای هیچکس تنگ نیست. نوشته اید اطلاعیه های ما در خیلی موارد با شعار شروع و با شعار تمام میشود. من در بعضی موارد با شما هم نظرم اما باز هم راهش نوشتن و تولید محصولات فکری متفاوت است، چون نمیشود مانع صدور اطلاعیه مراجع حزبی شد.
نوشته اید که "برخورد ما به همه اینها در مقام یک نیرو با انگیزه مسئولیت پذیری در جامعه یا بمعنای دیگر نیرویی برای گرفتن قدرت سیاسی نیستیم." این حکم زیادی سنگین است و بدون درجه ای از استدلال نباید انتظار داشت کسی نقدتان را جدی بگیرد. دقت کنید که حزب حکمتیست نه در دوران سی سال بعداز انقلاب که در تمام تاریخ سیاسی ایران تنها سازمانی است که در شرایط سرکوب و استبداد وحشی، کمونیسم را به عنوان یک پرچم سیاسی در ابعاد اجتماعی به اهتزاز در آورده است. طبعا ما ضربه خوردیم. اما توجه هم بکنید، ما فقط ضربه نخوردیم، تجربه هم کسب کردیم. البته خود این تجربه به درجه ای به حقانیت نقد شما رای میدهد و از چنین نیرویی با چنین ظرفیتی نقد شما را تماما بیربط هم نمیداند.
نوشته اید که "تجربیات طبقه کارگر و توده مردم از احزاب کمونیستی و چپ بیشتر انشعاب، انشقاق و اختلاف است تا اتحاد و همبستگی و بسیج!" در نگاه اول شاید بتوان به نقد شما سمپاتی کامل نشان داد. بطور قطع بخشی از آن درست است. در چپ(غیرکارگری) بطور کلی درجه ای از حاشیه نشینی سیاسی هست که از عدم علاقه اش به قدرت سیاسی به معنی جا بجایی نیرو و تغییر در تناسب قوا، نشات میگیرد. نیرویی که چشم به قدرت سیاسی دارد به آسانی چند تکه نمیشود. برعکس همه نیروهای نا امید از رسیدن و یا دور شدن از قدرت زمینه انشقاق در خود دارند. اگر یادتان باشد چند سال قبل به دنبال شکست یا افت آن جنبش سرنگونی پروغرب تقریبا همه جریانات سیاسی دچار انشعاب و انشقاق شدند؛ همان دوره ای که ما هم به درجاتی تلفات دادیم. اما همین تجربه اخیر هم به ما میگوید که انشقاق و اختلاف ویژه چپ و کمونیست ها نیست. تعداد سازمان ها و احزاب سلطنت طلب تا آنجا که من اطلاع دارم به بیش از 4 جریان سیاسی میرسد و اغلب هم میانه ای حتی در سطح متعارف اجتماعی با هم ندارند. نیروهای ناسیونالیست کرد که جزو منسجم ترین های نوع خود در ایران و منطقه هستند، با هر ارتعاشی در فضای سیاسی چند شقه میشوند و هر بار هم بین شان خون ریزی های وحشیانه رخ میدهد. نتیجتا بپذیرید که حکم شما بیشتر از فضایی گرفته میشود که دیگران به هدف تبلیغ ناامیدی در صفوف کمونیست ها می سازند.
سوال کرده اید که "چند در صد مواضع ما در رقابت با حزب کمونیست کارگری و کومله تدوین شده است؟ چقدر در جبهه بندی های اصلی جامعه ما به فرعیات چسبیده ایم و در نهایت حاشیه ای شده ایم؟ ... به ادبیات بد بعضی از نقد ها نگاه کنید، انسان بی طرف را جذب نمی کنند و بعضا تاثیرات منفی داشته است."
نقد شما به مشغولیت خیلی از مواردمان به مسائل حاشیه ای بسیار درست است. این نقد به ویژه زمانی دقیق است که ما قلم بدستان حزبی به جای مسائل مهم جامعه سراغ پاسخ به نوشته این و آن در وبسایت های همین چپ حاشیه ای میرویم که معلوم نیست مسئله بنی بشری در جامعه هست یا نه. ضرر این کار فقط تلف انرژی نیست، جلب توجه اذهان خودمان به مسائل پوچ و بی ارزش و اسارت در فضای مجازی هم هست. در چنین مواقعی پاسخ های نوع متداول در چپ حاشیه ای سراغ قلم ما هم می آید. با همه این حقانیت در این انتقاد شما، اما در بخش اول نقدتان که مواضع و ادبیات ما در مقابل حککا و کومه له است، واقعیت ندارد. از نظر من ما می بایست خیلی بیشتر در نقد کل چپ ناسیونالیست و از جمله این دو جریان می نوشتیم. ببینید، در همین یک سال گذشته کسی که خطاب به کارگر مینوشت که فریب جنبش سبز را نخورد، نمیتوانست در هر یک قدم مواضع ارتجاعی کل این چپ و منجمله این دو جریان را نقد نکند. در میان کارگران کمونیست و چپ شک دارم توهمی به موسوی و کربی موجود باشد. اما زمانی که کل چپ ناسیونالیست ایران در داخل و خارج پشت سبز سینه میزنند باید روزی صدبار به کارگر چپ هشدار داد که تحت تاثیر این یاران چپ سبز متوهم نشود. حککا ارتجاع جاری را انقلاب خواند و کومله هم بعداز کمی سرگیجه عنوان "جنبش اعتراضی توده ها" به آن داد و هر کدام به بهانه ای و توجیهی پشت آن ایستادند. کومه له مئل بخشی از چپ هایی که دنبال تئوری برای دنباله روی از آن بود کشف کرد که آن جنبش از موسوی عبور کرده، رادیکال شده و لذا قابل حمایت است. در دنیای سیاست و در تاریخ بشر هیچ جنبش ناسیونالیستی و فاشیستی به نفع چپ و کارگر تغییر ماهیت نداده است. هیچ جای تاریخ بشر، تبدیل تدریجی جنبش های ضد کارگری به نفع انسان را شاهد نبوده است. هزار بار هم تکرار کرده ایم که ماهیت یک جنبش سیاسی را نه کارگر و زحمتکش و کمونیست و سوسیالیست شرکت کننده در آن که افق سیاسی مسلط به آن جنبش تعیین میکند. مگر همین دو سازمان سیاسی همراه تمام چپ ناسیونالیست ایران از توده و اکثریت و سازمان های هم خانواده آنها تا خرده گروههای سیاسی چپ برای جنبش ارتجاعی آذربایجان هم همین الم شنگه سیاسی راه نیانداختند؟ مگر آنرا هم به دلیل شرکت مردم معترض به عنوان یک حرکت مثبت به خورد جامعه و صفوف خود ندادند؟ آیا در تمام این موارد نباید تمام صفوف ما علیه ناسیونالیسم اینها افشاگری کند؟ در غیر اینصورت فکر میکنید یک توضیح اثباتی تمام کار را میکند؟ از این بگذریم که تمام قلم بدستان این سنت سیاسی بدون نقد مواضع ما از توضیح مواضع خود ناتوان بوده اند. بخش عمده شان هم بدون اینکه از ما اسمی ببرند به نقد بی کم و کاست مواضع ما پرداخته اند. ببینید نمیشود به موسوی و کربی بد و بیراه گفت و به حساب خود همراه توده ای که در جنبش آنها تحرک دارد راه رفت. بعلاوه سبز شامل تمام جناح های بورژوازی ایران میشود که لایه های تفاوت سیاسی را به نوبت خود نمایندگی میکنند. در خاتمه این نکته بگویم که انصافا تعداد نوشته های ما به نسبت کل چپ ناسیونالیست ایران در نقد مواضع ما نسبت یک به صد است.
رفیقی یا رفقایی که از این نبرد سیاسی پرهیز میکنند نه فقط جایگاه این کار مهم را متوجه نیستند بلکه بخشا یا تماما با مواضع چپ ناسیونالیست ایران نزدیکی دارند. کسی که برمیگردد و به جای شرکت در این نبرد سراغ ایراد در نوشته های انتقادی ما را میگیرد، آیا می تواند برای خود توضیح بدهد که کدام سنگر ایستاده است؟ برای درک روشن این مسئله جبهه جنگی را در نظر بگیرید که یک طرف آن نیروهای ما سنگر گرفته اند. در نظر بگیرید شما به عنوان یک جنگجوی خودی سری به آن جبهه جنگ میزنید. و در نگاه اول متوجه میشوید که تعدادی مشغول جنگ اند اما تیراندازی های شان ضعیف، مملو از اشتباه و اصلا به هدف نمیخورد. تعدادی هم در کناری نشسته، اسلحه غلاف کرده و در بهترین حالت مشغول امور دیگری اند. اگر شما اهل جدی آن جنگ باشید اولین اعتراض تان به صف جنگجویانی است که دور از سنگرهای نبرد، رفقای شان را به حال خود رها کرده و خوابیده یا مشغول امر دیگری به جز جنگ اند. اگر شما رفتید و در کنار آنها که تیراندازی نمی کنند نشستید و اشتباهات تیراندازی رفقای جنگی ات را برای اطرافیان شمردید و به ریشخند گرفتید، هر جنگجویی میتواند به خود حق بدهد که در این جنگ بخشی از رفقای شان را همراه ندارند و چه بسا شاید به فکر ترک همیشگی جنگ و یا حتی پیوستن به جبهه طرف مقابل هم باشند. در آن جنگ همه شاهد بودند که بعضی از رفقای حزبی به نفع جبهه طرف تیر هوا کرده و برای پیشروی شان هم هورا میکشیدند.
اینها همه به کنار، من آماری از نوشته های لنین ندارم اما میشود شما با مراجعه تان به مجموعی آثار وی برای منهم بنویسید که جدل های او بیشتر با چپ بورژوا است یا با راست؟ و چرا؟
اعترضات یک سال اخیر!
نوشته اید که "حزب ما بدرست تشخیص داد که رهبری این اعتراضات در دست جناح معذوب جمهوری اسلامی است و افق این اعتراضات در خدمت فریب مردم جهت طولانی تر شدن رژیم اسلامی است. سند آنچه که باید آموخت گویا و قابل دفاع است. اما عملکرد ما بدون ضعف نبود ، اگر تصویر ما از اتفاقی که افتاده درست است اما در استنتاجات سودی عاید ما نشد. علت اصلی این است که ما اقدامی برای تغیر رهبری این اعتراضات نمیکنیم، انگار جنبش سبز در ایران بیمه شده و تصور ما این است هر حرکتی که انجام می گیرد بنفع سبز تمام مشود. من قبلا طی نامه ای به دفتر سیاسی نقشه عملی را جهت تغییرریل اعتراضات مردم و جلب توجه مردم به پراتیک حزب ما پیشنهاد کردم که با بی توجهی رهبری حزب روبرو شد."
نوشته اید سودی از تصویری که ما از وقایع سال گذشته داشتیم عایدمان نشد، "علت اصلی این است که ما اقدامی برای تغیر رهبری این اعتراضات نمیکنیم".
حداقل سودی که داشته، این است که امروز هر انسان نه فقط کمونیست که منصفی هم میتواند خطاب به کل چپ ناسیونالیست ایران فکر کند که چرا اینها واقعیات روشنی که حکمتیست ها دیدند را نادیده گرفته و بر طبل خود زدند؟ امروز همه میتوانند پشت سرشان را نگاه کنند و نه فقط در برخورد به آن وقایع که همه وقایع مشابه در سالهای قبل تر را دوباره مرور کنند. مگر تجربه و تاریخ پشت سر را همه هر روز نمی نگرند و از آن نمی آموزند؟ اگر چنین است، میتوانید برای خودتان توضیح دهید که از این به بعد کدام درس کدامین نیرو برای کارگر کمونیست ماندنی است؟ امروز کدامین نیرو برای کارگر و کمونیسم صاحب حرف و راه و پرچم است؟ اصلا چند درصد نیروهای سیاسی امروز صاحب گفته های خود در یکسال گذشته اند؟ آنها که چرت میگفتند حالا مشغول پینه نیستند؟ مگر میشود در پرتلاطم ترین دوره سیاسی پرت و پلا گفت و بعد به عنوان کمونیست هم از طرف کمونیسم جامعه تحویل گرفته شد؟ رفیق رضای من! حقیقت این است که برای کسی که در این جنگ تا به امروز دم به دم و روز به روز واقعیات جامعه را از نگاه منافع کارگر نگریسته و سیاست اتخاذ کرده است، امروز در بشاش تری حالت آماده پیشروی و تاختن است. به نظر شما رفیقی که به نبود دستاورد معترض است در مقطع بدست آوردن غنایم سیاسی غایب نبوده است؟
جالب تر از این حکم علتی است که برای آن آورده اید. ما کجا قرار است برای جنبش های دیگر رهبری تامین کنیم؟ این فرمول متعلق به همان بخش چپ است که برای رفتن پشت سبز با تئوری افشاگری از موسوی میخواست رهبر آن اعتراضات شود. اولا اگر این تاکتیک درست است نیروهای چپی که در این جهت تقلا کردند چرا رهبر هیچ جای آن اعتراضات نشدند؟ آن اعتراضات اسم رمز همان جنبش سبز است. بخش مهمی از مردمان پشت سبز نه فریب کسی را خوردند و نه ناآگاه بودند. سبز و آن "اعتراضات" جزو خودآگاه ترین جنبش های بورژوازی پروغرب در تاریخ ایران است. هیچ جنبش سیاسی در سالهای اخیر این اندازه به لحاظ طبقاتی پخته و پلاریزه نبوده است. اگر در حاشیه این جنبش مردمان ستمدیده و زحمتکشی هم رفته و شرکت کرده اند، کار ما نه پیوستن به صف ارتجاعی اعتراض آنها که بیرون آوردن آنها از زیر دست و پای آن جنبش و اعتراض است. توجه کنید ماهیت ارتجاعی آن اعتراض نه به دلیل رهبری اش که به دلیل ماهیت خود آن اعتراض و آن جنبش بود و است. مگر ما برای جذب توده های شرکت کننده در اعتراضات قومی در تبریز و شهرهای آذربایجان وارد افشاگری از کسانی مانند آقای چهرگانی در رهبری آن شدیم تا خود رهبر آن اعتراضات شویم؟ مگر سیاست ما در برخورد به تحرک قومی در خوزستان افشاگری از رهبری اش برای جذب توده های آن اعتراض به خودمان بود؟ از نظر ما تمام این اعتراضات ارتجاع محض و برای ما جز افشاگری و دعوت به ترک آن جنبش چیز دیگری نیست.
نوشته اید آن اعتراضات را به جنبش سرنگونی تبدیل کنیم. کار ما سازماندهی جنبش سرنگونی نیست. کار ما سازماندهی جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی، جنبش سوسیالیستی، جنبش کمونیسم و کارگر در مقابل تمام جنبش های دیگر و در مقابل جنبش و قدرت حاکمه است. به جز این هیچ هدفی بر پرچم سیاسی ما حک نشده است. جنبش سرنگونی، جنبش انقلابی، جنبش مردمی، و هر جنبشی با هر عنوان فریبنده تر دیگری در این جامعه که به تقویت جنبش ما منتهی نشود، امر ما نیست. مطلقا نیست و کار ما در تقابل آن است.
جنگ!
نوشته اید "علیرغم تلاش برای جلوگیری از جنگ (بین اسرائیل و یا آمریکا علیه ایران) در صورت وقوع آن حزب ما باید در جهت راستای نجات زندگی مردم نقشه عملی شامل سازماندهی مردم برای قیام و کنترول شهرها را داشته باشد." این پیشنهاد برای احزابی مانند حککا و سازمان زحمتکشان که قرار بود با حمله آمریکا انقلابشان را سازمان دهند، مناسب است. نیرویی که در شرایط غیر جنگی ناتوان از سازماندهی یک تحول است، شرایط جنگی و سناریو سیاهی باید جزوی از اهدافش باشد مگر نه چگونه اوضاع برای یک حرکت و تحول مد نظر او فراهم تر میشود؟ در چنین شرایطی باید هر جا به نسبت توان کاری کرد اما انقلاب و سرنگونی در آن شرایط تنها از دست نیروهای همراه با اسرائیل و آمریکا ممکن است. و میدانید که چنین انقلاب و سرنگونی مثل همه تجارب تاریخی تنها از نوع انقلاب و سرنگونی نیروهای سناریوی سیاهی خواهد بود. باید توجه داشت بشر شاهد هر نوع انقلابی بوده است؛ از ارتجاعی ترین تا سوسیالیستی ترینش.
توقع از کنگره چهار!
نوشته اید "نقشه عمل ما برای تغییر ریل و عبور اعتراضات مردم از رهبری جنبش سبز به جنبش سرنگونی طلبی چیست؟" بالاتر پاسخ دادم که هدف ما عبودادن مردم از رهبری جنبش سبز نیست. آرزوی قلبی من این است که اثری از ارتجاع سبز روی کره خاکی نماند. در دنیای واقعی اما این ناممکن است چون این جنبش اعتراض بخش عمده طبقه ای است که همین امروز مشغول مکیدن خون کارگر و مردمان ستمدیده است و تا این طبقه هست جنبش او هم هست. به علاوه ایراد جنبش سبز سرنگون طلب بودن و نبودنش نیست. برای چپ ناسیونالیستی که هم و غمش سرنگونی است این مسئله مهم است. به همین دلیل هر زمان جوان سبزی دود و آتش راه انداخت از نظر اینها رادیکال شده و از رهبری سبز عبور کرده است. برای کارگر و کمونیسم مارکس، ناسیونالیبسم خوب و بد، سازشکار و قاطع، انقلابی و غیر انقلابی، سرنگونی طلب یا هوادار سازش همه یک جنس اند و وظیفه ما ایفای نقش کاتالیزر در تبدیل اینها به همدیگر و یا تغییر آلیاژ سازش به میلیتانسی نیست. کار ما کنار زدن همه اینها به نفع سازماندهی یک جنبش سوسیالیستی در بطن جامعه است.
در خاتمه از اینکه با درج نوشته تان مجال یک بحث با خود را به من دادید متشکرم.