-- Logo ---->

حسین مرادبیگی 

اوضاع سیاسی ایران و مصافهای پیش رو

 

مقدمه

سرایت بحران جهانی سرمایه به اقتصاد همیشه در بحران جمهوری اسلامی در کنار آمدن اوباما و کنار رفتن تهدید و حمله نظامی آمریکا به ایران، رنگ دیگری به اوضاع سیاسی ایران زده است. این وضعیت، مصاف بین طبقه کارگر و مردم زحمتکش با جمهوری اسلامی، همچنین جمهوری اسلامی و جناح بندیهای درون آن و کل اپوزبسیون بورژوائی ایران را جای دیگری برده است. برای وارد شدن به این دوره لازم است قبلا به دوره ای که گذشت اشاره کرد.

 

دوره ای که گذشت

این دوره، دوره ده ساله دوم خرداد بود. در این دوره حرکت توده مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی شروع شد. در پس انتخاب خاتمی، همه، چه در خارج و چه در درون جامعه ایران، قصد مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی را دیدند. اما به دلایل مختلف این راه تا رویارویی نهائی مردم و حکومت اسلامی طی نشد. خاتمی و کل جبهه دوم خرداد توانستند برای جمهوری اسلامی وقت بخرند. 8 سال تمام عوام فریبی کردند، مردم را تحقیر کردند و در این مدت دکان تعریف از اسلام و "اسلام و مدرنیته" شان دایر بود. رویدادهای بعد از شکست دوم خرداد و بویژه حمله نظامی دولت آمریکا به عراق کل صحنه سیاست در ایران را دگرگون کرد و حرکت برای سرنگونی جمهوری اسلامی را جای دیگری برد.   

ناتوانی آلترناتیو کمونیستی در تبدبل شدن به پرچم حرکت مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی بویژه با  شکست دوم خرداد، به افق جنبش ناسیونالیسم پروغرب میدان داد که دست بالا را در این حرکت پیدا کند. کمونیسم، علیرغم هر نقطه قدرتی که در آن دوره داشت، در تحزب کمونیستی، تحزبی سیاسی - تود ه ای،  در جامعه تبلور نیافت که بتواند در رویاروئی با جمهوری اسلامی و افق ناسیونالیسم پرو غرب بعنوان وزنه قدرتمندی در جامعه  ظاهر شود. اختلاف و انشعاب در حزب کمونیست کارگری ایران هم متاسفانه این وضعیت را تشدید کرد. خود جنبش و یا حرکتی هم که برای سرنگونی جمهوری اسلامی راه افتاده بود وسیعا توده ای و سراسری نشد تا هم چپ و راست جامعه را حول خود پلاریزه کند و هم به مصاف نهایی خود با جمهوری اسلامی برسد. حمله نظامی آمریکا به افغانستان و بعدا عراق و این توهم که بعد از عراق نوبت ایران خواهد بود و آمریکا میاید و میگیرد و می اندازد در همچون شرایطی به افق ناسیونالیسم پروغرب امکان داد که بر بخشهایی از جنبشی که به جنبش سرنگونی مشهور است کاملا مسلط شود. توهم امید به آمریکا در سرنگونی جمهوری اسلامی، جای سازماندهی و سازمانیابی و اتحاد مردم را که شرط لازمه سرنگونی جمهوری اسلامی است گرفت. این افق، همچنین پوپولیسم چپ وارونه صرفا ضد رژیمی درون حزب کمونیست کارگری را نیز همراه خود برد.

اوضاع عراق و فجایع ناشی از اشغال نظامی عراق توسط آمریکا یعنی جامعه ای ویران با شیرازه مدنی از هم گسیخته، مردمی مستأصل در کنار کشتارهای هر روزه تروریسم اسلامی و دولتی آمریکا، جامعه ای با کشمکشهای خونین مذهبی و قومی پایان ناپذیر در آن و شروع آوارگی وسیع و جابجائی هزاران انسان و آینده ای تاریک و ناروشن، آن تصویری بود که مردم ایران از حمله نظامی آمریکا به عراق و واقعیت وعده های عوام فریبانه طرفداران آن گرفتند. این واقعیت و ابعاد هولناک فجایع ناشی از حمله آمربکا به عراق، مردم ایران را عملا در مقابل جمهوری اسلامی محتاط تر کرد. شروع حرکتهای قومی - فاشیستی در ایران و جلو آمدن گروههای قومی در مناطق مخلتف ایران که توسط آمریکا و به منظور کاهش دخالت جمهوری اسلامی در عراق باد زده میشدند، اوضاع را بازهم جای دیگری برد. خطر سناریوی سیاه، "عراقیزه کردن" ایران را عریانتر جلو جامعه و مردم ایران قرار داد. نگرانی مردم ایران از دچارشدن به آینده ای نظیر عراق را دو چندان کرد و به نوبه خود بر احتیاط بیشتر مردم و عقب رفتن آنان در تعرض به جمهوری اسلامی تاثیر گذاشت.

 

دوره شکست دولت آمریکا

شکست دولت آمریکا در عراق در مقابل جمهوری اسلامی، طرف پیروزمند این جنگ را در خاورمیانه و در بیرون از مرزهای خاورمیانه نیز در مقابل دولت آمریکا و دول غربی در موقعیت بالاتری قرار داد. حکومت اسلامی در ایران از این موقعیت برای عقب راندن و مرعوب کردن اکثریت عظیم توده کارگر و دیگر مردم متنفر و منزجر از جمهوری اسلامی، کمال استفاده را کرد. نتیجه این موقعیت برای جمهوری اسلامی در صحنه سیاسی ایران به شکست استراتژیک افق ناسیونالیسم پروغرب در مقابل جمهوری اسلامی انجامید. پرچم ناسیونالیسم ایرانی پروغرب در مقابل ناسیونالیسم اسلامی که ایران سرمایه داری را به قدرتی فائقه در منطقه تبدیل کرده که حدود قدرت آن از فلسطین و لبنان نیر فراتر میرود، فروافتاد. با اسیرکردن ملوانان بریتانیایی این موقعیت برای جمهوری اسلامی در مقابل ناسیونالیسم پروغرب تثبیت شد. سخنگویان آن وقتی دیدند که حکومت اسلامی در مقابل گروههای قومی و فدرالیست چی هم مدافع تمام عیار "تمامیت ارضی" از آب درآمده است، اعلام کردند که حاضرند در رکاب سران این حکومت بجنگند.

جمهوری اسلامی سپس از این موقعیت بدست آمده در مقابل آمریکا و همچنین از یأس و ناامیدی که ناسیونالیسم پروغرب بدنبال شکست خود به جامعه و به مردم ایران تزریق میکرد، برای سازماندهی یورش وسیعی به طبقه کارگر و دیگر مردم معترض در ایران استفاده کرد. از گریه خامنه ای که در جریان شورشهای سال 78 میگفت اگر عکس او را پاره کردند اشکالی ندارد تا شلاق زدن فعالین کارگری در سنندج در ملاء عام که در حرکت اول ماه مه شرکت کرده بودند، سر درآورد. با اینحال، اعتراضات کارگری علیه جمهوری اسلامی نه تنها متوقف نشد که ادامه و گسترش یاقت. گسترش اعتراضات کارگری علیه جمهوری اسلامی در کنار شکست افق ناسیونالیسم پرو غرب، به پولاریزاسیون جامعه ایران کمک کرد. محصول این پولاریزاسیون در این دوره عروج پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر در دانشگاه است که توسط دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب"داب" در دانشگاه برافراشته شد. پرچمی که بعد از سالها دوباره کمونیسم را به مساله جامعه، به مساله خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد و خاتمی تبدیل کرد و اپوزیسیون بورژوائی از راست تا چپ آن را نیز تحت تاثیر خود قرار داد.

این دوره در عین حال دوره زلزله سیاسی در صفوف اپوزیسیون بورژوائی از راست تا چپ آن، دوره استیصال و انشعاب در آن و در احزاب و گروههای ناسیونالیست و قومی بود. شکست دولت آمریکا در عراق و دست بالا پیداکردن جمهوری اسلامی در منطقه در مقابل آمریکا اگر از طرفی به شکست استراتژیک ناسیونالیسم پرو غرب در مقابل جمهوری اسلامی تمام شد، از طرف دیگر در میان احزاب و نیروهای ناسیونالیست و قومی که نقش جلو دار حمله دولت آمریکا به ایران را برعهده گرفته بودند، به استیصال سیاسی و انشعاب در میان آنان انجامید. شکست دولت آمریکا در عراق همچنین پیامدهای عظیم منطقه ای و جهانی داشت. افول آمریکا بعنوان تک ابرقدرت را اعلام کرد و به جهان چند قطبی امپریالیستی قطعیت داد. دول مختلف و اپوزیسیون آنان و اسلام سیاسی در منطقه هم دارند خود را با شکست دولت آمریکا در عراق و دنیای بعد از افول آمریکا وفق میدهند.

 

دوره جدید، بحران اقتصادی   

دوره جدید همانطور که در مقدمه گفتیم با سرایت بحران جهانی سرمایه به اقتصاد جمهوری اسلامی که سرتاپای این رژیم را فراگرفته است، با تلاش بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی برای بیرون آوردن سرمایه داری ایران از بحرانی که به قدمت خود جمهوری اسلامی است و سرانجام با آمدن اوباما و کنار رفتن حمله نظامی آمریکا به ایران مشخص میشود. این وضعیت، رنگ دیگری به اوضاع سیاسی ایران زده است. جمهوری اسلامی و جناح بندیهای درون آن و کل اپوزیسیون بورژوائی ایران را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است. بحران اقتصادی فعلی و سیاستی که جمهوری اسلامی در دل این بحران دنبال میکند میتواند به مصافهای سخت و تعیین کننده ای بین بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی از یک طرف و جبهه ما، جبهه طبقه کارگر و مردم زحمتکش و آزادیخواه ایران از طرفی دیگر تبدیل شود.   

سرایت بحران جهانی سرمایه به اقتصاد بحران زده جمهوری اسلامی که قبل از هر چیز خود را در کاهش قیمت نفت نشان داده است، با تلاش بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی برای بیرون آوردن سرمایه داری ایران از بحرانی 30 ساله همزمان شده است. خصوصی سازی ها، تعطیل کردن کارخانه ها و واحدهای تولیدی غیر سودده، و اکنون و در ادامه این پروسه رها کردن قیمت ها به مکانیزم بازار جهانی و حذف یارانه ها قرار است این پروسه را به نفع وصل کردن سرمایه داری ایران در بازار جهانی تمام کند. جمهوری اسلامی زمان را ظاهرا برای انجام این کار مناسب یافته است. آمریکا و دول غربی و بخش اعظم کشورهای کاپیتالیستی در این بحران فرو رفته اند. جمهوری اسلامی هم که با بحران اقتصادی و سیاسی 30 ساله ای دست به گریبان است خود با سر در این بحران فرورفته است. ظاهرا زمان برای طرفین فرصت مناسبی برای بده و بستان و بند و بستهای لازم را فراهم کرده است.  

بده و بستان و بند و بستهای اینها با همدیگر که نتیجه ای جز پهن کردن فرش قرمز برای سران جنایتکار  جمهوری اسلامی در آینده و چشم بستن بیشتر بر جنایتهای آنان و بر بی حقوقی مردم ایران نخواهد بود فعلا به کنار، پروسه ادغام سرمایه داری بحران زده ایران در بازار جهانی و همچنین تخفیف بحران اقتصادی فعلی بویژه با تکنولوژی عقب مانده و زیر ساخت فرسوده این اقتصاد و ناتوانی های ذاتی این اقتصاد از رویارویی با بحران فعلی تنها با سازماندهی یورشی وسیع و همه جانبه جمهوری اسلامی به طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش در ایران و به قمیت گوشت و پوست کندن آنان جلو خواهد رفت. عملی کردن این پروژه به معنی تحمیل فقر و فلاکت وسیع تر و به قمیت تحمیل زندگی خط زیر فقر بیشتری به این اکثریت عظیم جامعه ایران تمام خواهد شد. وضع زندگی طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش در ایران از آنچه که اکنون هست نیز بدتر خواهد شد. خودسوزی ها و تن فروشی ها و اعتیاد و دیگر فجایع از آنچه که اکنون هست در جامعه بیشتر رواج خواهد یافت. افزایش بیکارسازیها و اخراج ها و تهدید به افزایش سریع آن در سال آینده همراه تورم و گرانی سرسام آور هم اکنون گوشه هایی از این فقر و فلاکتی را که حکومت اسلامی سرمایه به جان خانواده های کارگری و دیگر مردم زحمتکش انداخته است، نشان میدهد.

افزایش مانورهای نظامی در چند ماه گذشته، به میدان آوردن مجدد نیروی بسیج و گسترش طرحهای "امنیت اجتماعی" و رجزخوانیهای خامنه ای و دیگر سران جمهوری اسلامی علیه مردم ایران به هدف مرعوب کردن این مردم و جلوگیری از اعتراضات عمومی و یا جلوگیری از شورشها و طغیانهای احتمالی در این پروسه و در دل بحران اقتصادی فعلی است.

 

اختلافات درون جمهوری اسلامی

این وضعیت یعنی بحران اقتصادی فعلی، آمدن اوباما و کنار گذاشتن تهدید نطامی آمریکا که ظاهرا شرایط را برای کنار آمدن جمهوری اسلامی و آمریکا و دول غربی نسبت به قبل محتمل کرده است، اختلافات جناحهای درون جمهوری اسلامی نیز تحت تاثیر قرار داده است. آمدن خاتمی را باید در این متن دید. شرکت خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به معنی بازگشت دوم خرداد دیگری نیست، به معنی ایجاد "اصلاحات سیاسی" در جمهوری اسلامی نیست. خاتمی گزینه این دوره "نظام" نیست. مال دوره معینی بود و خیرش را به جمهوری اسلامی رساند و سوخت. جناح راست چنین ریسکی را در شرایط بحرانی فعلی به هیچ وجه اجازه نمیدهد. مگر تحولات سریع سیاسی و وخامت اوضاع، جمهوری اسلامی را ناچار از چنین انتخابی بکند. جمهوری اسلامی اکنون به کسانی مانند احمدی نژاد، لاریجانی و کسانی نظیر اینها احتیاج دارد که هم از حکومت کشتار و جنایت با قساوت تمام حفاظت کنند و هم تصمیم گرفقه اند کشتی شکسته سرمایه داری ایران را به قیمت گوشت و پوست کندن طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش از دریای بازار جهانی سرمایه عبور دهند. خاتمی در این فضا بی خاصیت ترین فرد درون جمهوری اسلامی است. حمایت جناح "اصلاح طلب" جمهوری اسلامی و احتمالا دیگر نیروهای سابق طرفدار دوم خرداد نظیر اکثریت و یا اتحاد جمهوریخواهان و غیره از خاتمی خود حکایت از حاشیه شدن و بی خاصیت بودن آنان در این دوره و در فضای سیاسی ایران میکند. بعلاوه خود سخنگویان دولت آمریکا و دول غربی اذعان کرده اند که اگر قرار باشد معضل جمهوری اسلامی را حل کنند، باید با آن فرد و جناحی در جمهوری اسلامی طرف شوند که میتواند در این مورد تصمیم بگیرد. سخنگویان حکومت اسلامی هم تأکید کرده اند که تنها کسی که در مورد مساله رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا میتواند تصمیم بگیرد خود خامنه ای است. اینکه "شبکه گل و گشاد روحانیت" و پیچیدگی های درون حکومت اسلامی این مساله را چگونه در خود هضم میکند مساله دیگری است، اما تا آنجا که به مساله رابطه با دولت آمریکا مربوط است خاتمی و جناح "اصلاح طلب" طرف مورد معامله آمریکا و دول غرب در این دوره نیستند. خاتمی اگر در دوره دوم خرداد سوپاپ اطمینانی بود برای نجات جمهوری اسلامی از دست مردمی که قصد سرنگونی حکومت اسلامی را داشتند، در این دوره و در دل بحران اقتصادی فعلی، برعکس، نقطه ضعف جمهوری اسلامی و دریچه گشادی از تعرض به جمهوری اسلامی را باز خواهد کرد. در این دوره جمهوری اسلامی حتی به فردی "لایق" تر از خود احمدی نژاد برای نجات جمهوری اسلامی از بحران اقتصادی فعلی نیاز دارد. به این دلیل رژیم اسلامی با تمام قوا از این کار جلوگیری خواهد کرد و به هیچ وجه تن به چنین ریسک خطرناکی برای "نظام" خود نخواهد داد. خاتمی در این دوره شانسی ندارد. اگر هم تا پایان راه بماند، بیرون آوردن فرد مورد نظر جمهوری اسلامی از صندوقهای رای راحت ترین کار برای سران این رژیم بوده است.  

 

اپوزیسیون راست، ناسیونالیسم پروغرب و ناسیونالیسم قومی

نیروهای طیف اپوزبسیون راست در این دوره به "اعاده" رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا چشم دوخته اند. عده ای نظیر اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان از هم اکنون آن را بصورت بندی چاشنی حضور خود در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی کرده اند. ناسیونالیسم پروغرب نیز از این قاعده مستثنی نیست. این وضعیت اما برای نیروهای ناسیونالیسم پروغرب به همان سادگی اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان تمام نخواهد شد. ناسیونالیسم پروغرب در دوره قبلی پرچم عظمت طلبی ایرانی خود را تسلیم جمهوری اسلامی کرد. به بیانی دیگر ناسیونالیسم اسلامی این پرچم را از دست این جنبش درآورد. نتیجه آن شکستی بود که جنبش ناسیونالیسم پروغرب در مقابل جمهوری اسلامی متحمل شد طوریکه سخنگویان آن اعلام کردند که حاضر اند در رکاب خامنه ای و احمدی نژاد بجنگند. در این دوره اگر دیگر نیروهای طیف اپوزبسیون راست کنار آمدن و "اعاده" رابطه ایران(جمهوری اسلامی) و آمریکا را برای خود امتیازی میدانند، این کار برای ناسیونالیسم پروغرب در حکم ورشکستگی کامل سیاسی است. اگر قرار است جناح راست جمهوری اسلامی و در رأس آن خامنه ای مبتکر "اعاده" رابطه با دولت آمریکا و تنظیم این رابطه با دیگر دول غربی باشند، اگر قرار است جمهوری اسلامی مکان "تاریخی" اینها در این رابطه را بگیرد، برای ناسیونالیسم پروغرب نتیجه ای جز بی خاصیت شدن آن به امر سیاست در ایران نخواهد بود. آنچه که این ناسیونالیسم، ناسیونالیسم مدرنیست و عظمت طلب ایرانی را از دیگر طیفهای ناسیونالیسم ایرانی جدا کرده بود این بود که این ناسیونالیسم در منطقه خود را متحد طبیعی آمریکا میدانست و علنا ایران را جزو پایگاه دولت آمریکا و دول غربی در منطقه به حساب میاورد. حال که قرار است جناح راست جمهوری اسلامی این مساله را در دنیای چند قطبی فعلی در درون خود هضم کند، برای این ناسیونالیسم نتیجه ای جز خلع سلاح سیاسی در مقابل جمهوری اسلامی در بر نخواهد داشت. درصورت "اعاده" رابطه آمریکا و ایران(جمهوری اسلامی) توسط جناح راست، برای این ناسیونالیسم کاری جز ایستادن در صف انتظار و مشغول کردن خود به انتقادهای حاشیه ای از حکومت اسلامی باقی نخواهد ماند. درغیر اینصورت، یعنی عدم کنار آمدن جمهوری اسلامی با دولت آمریکا و غرب، این مساله را به وسیله ای برای توجیه محاصره های اقتصادی بیشتر ایران تبدیل خواهد کرد.    

در مورد ناسیونالیسم قومی، مساله شکل دیگری پیدا میکند. ناسیونالیسم قومی و گروهها و سکت های قومی در  دوره قبلی، کفش و کلاه کرده بودند که بعنوان جلودار حمله آمریکا به ایران وارد عمل شوند. با شکست دولت آمریکا در عراق و استـیصال و ورشکستگی سیاسی ناشی از آن و اکنون آمدن اوباما و کنار رفتن تهدید نظامی آمریکا علیه ایران، عملا افقی برای به بازی گرفتن خود نمی بینند. اینها در صورت کنار آمدن جمهوری اسلامی با قبله ای که به آن دخیل یسته بودند، به سمت مماشات با جمهوری اسلامی سیر خواهند کرد. اینکه تحولات سیاسی سریع در اوضاع فعلی و وخامت جمهوری اسلامی آنها را نیز به گود سیاست بازگرداند مساله دیگری است. این وضعیت در مورد ناسیونالیسم پروغرب هم صدق میکند. اما تا آنجا که به حرکت ناسیونالیسم قومی در این دوره و در غیاب چنین تحولی برمیگردد، راه مماشات با جمهوری اسلامی را در پیش خواهند گرفت. 

 

طبقه کارگر و دوره جدید

 اگر یک طرف جنگی را که اکنون بورژوازی و جمهوری اسلامی با یورش به سفره خالی طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش در ایران جلو می برند، طرف دیگر آن را این اکثریت عظیم آزادیخواه و برابری طلب جامعه ایران تشکیل میدهند. توده انسانهایی که در شرایط غیر بحرانی نیز در سخترین شرایط ممکن قرار دارند. سازماندهی یورشی دیگر به زندگی این صف عظیم به معنی فراخواندن ما به جدالی بر سر مرگ و زندگی است. این رویارویی اجتناب ناپذیر است. باید متشکل و متحد به مصاف آن رفت.  

شکی نیست که طبقه کارگر در دل بحران فعلی و در مقابله با بورژوازی و جمهوری اسلامی ایران در موقعیت نامناسبی قرار دارد. پراکنده است. از نظر اقتصادی زیر فشار کمرشکنی قرار دارد. از لحاظ سازمانی هنوز تحزب کمونیستی که پایه قدرت یابی او در جامعه است رشد چندانی نیافته است. بیکاری و فقر و فلاکت را جلو بخش تعیین کننده این طبقه در صنایع کلیدی گرفته اند تا دستش به کلاه خودش باشد. طبقه کارگر در ایران با  حکومتی تماما ضد کارگر، حکومت خدا و خون و خفقان سرمایه در جنگ است که 30 سال است زور و سرکوب و کشتار را برای به تمکین کشاندن جامعه و از اینطریق تمکین به طبقه کارگر به کار گرفته است.

در مورد طبقه کارگر در ایران در این دوره اتفاقی تقریبا مشابه آنچه که مارگارت تاچر در بریتانیا سر کارگران معادن ذخال سنگ و از اینطریق عقب راندن کل طبقه کارگر در بریتانیا آورد، تکرار شد. جمهوری اسلامی بعد از شکست آمریکا و تفوق خود در مقابل آن در منطقه و در خلائی که با شکست افق ناسیونالیسم پروغرب و ناامیدی که این جنبش به جامعه تسری داد فرصتی برای گسترش یورش خود به طبقه کارگر در ایران گیر آورد. جمهوری اسلامی از طرفی بخش بالای طبقه کارگر در صنایع و مراکز کلیدی را با در اختیار گذاشتن حقوق و مزایای لازم به سکوت وادار کرد از طرف دیگر یورش وسیعی را به کارگران دیگر صنایع بویژه در کارخانجات و صنایع غیر سوده و در حال تعطیل و انقراض نظیر نساجی و غیره سازمان داد. یورشی همگام با زور و سرکوب همراه با خودداری از پرداخت حقوق و مزایای معوقه آنان در کنار اخراج و بیکارسازیها به هدف شکستن کمر آنان زیر فقر و فلاکت موجود تا از دیگر کارگران و فعالین کارگری در مراکز کلیدی زهر چشم بگیرد. تا آنان را مجبور کند که دستشان یه کلاه خودشان باشد و اجازه دهند که هم طبقه ای های آنان را جمهوری اسلامی براحتی لت و پار کند. قانون کار جمهوری اسلامی هم که کارگران را به موقت و قراردادی، داخل و خارج از دایره قانون کار، تقسیم کرده بود پشتوانه دیگر این کار بود. این بلائی بود که حکومت اسلامی همراه اعمال زور و سرکوب خود برای به تمکین واداشتن طبقه کارگر در مقابل بورژوازی ایران و سرمایه داری در بحران او سر طبقه کارگر در ایران آورد. این وضعیت به عده ای  به نام دفاع از کارگر و به نام فعال کارگری و فلان کمیته وغیره، فرصت مناسبی داد تا این وضعیت و استیصال این بخش از طبقه کارگر در ایران در مقابل سرمایه داران و حکومت اسلامی را برای کل طبقه کارگر در ایران تئوریزه کنند و از آن برای صنفی کردن و صنفی نامیدن طبقه کارگر و غیر سیاسی کردن و حزب گریز کردن این طبقه که ظاهرا مساله سیاست و ستم بر زن و بی حقوقی کودک و آزادی زندانیان سیاسی و خفقان و کثاف اسلامی در جامعه به او مربوط نیست، استفاده کنند. چنین وانمود کردند که "افتخار" کارگر باید در غیر سیاسی بودنش باشد و کارگر جز به مطالبات اقتصادی خود نباید به چیز دیگری در آن جامعه فکر کند. لغو کار مزدی را از انقلاب کارگری و از مبارزه برای پائین کشیدن دولت بورژوائی حاکم جدا کردند و آن را در بسته بندی رفرمیسم و ناسیولبسم و لیبرالیسم روی میز طبقه کارگر نهادند. شرایطی که در آن به گرایش سندیکالیستی امکان داد تا خود را بر بدن اعتراضات این دوره کارگران در ایران بدوزد. آنهم در جامعه ای که نه تنها مبارزه اقتصادی طبقه کارگر که بدون اغراق حتی حق نفس کشیدن هم سیاسی است. چپ غیر کارگری هم در این وضعیت خود را شریک کرد. عدم حضور آلترناتیو کمونیستی در تقابل و در جدال با این وضعیت و با این جریانات متاسفانه لطمات زیادی به مبارزه طبقه کارگر و همبستگی آنان در مقابل سرمایه داران و جمهوری اسلامی زد. این دوره را باید به دوره جبران کردن این لطمات و اتحاد و همبستگی کارگران در پرتو افق روشن و کمونیستی در مبارزه طبقه کارگر و فعالین رادیکال و کمونیست درون طبقه کارگر جبران کرد. دوره ای که با توجه به اهمیت آن برای زیر سوال بردن سیاسی سرمایه داری و مالیکت خصوصی در ایران، باید مورد توجه دقیق این بخش از فعالین و رهبران کارگری باشد. طبقه کارگر اگر بخواهد خود را رها کند، باید دیگر مردمان جامعه را نیز با خود رها کند. این اصل دوم کمونیسم است. و این بعنی اینکه مسائل جامعه و دیگر مردمان جامعه باید مشغله او بوده و پرچمدار رهایی آنان از ستم و سرکوب و تحقیر و هر نوع بی حقوقی سیاسی و اجتماعی ای باشد که بورژوازی و دولتهای حامی آنان به انسانهای آن جامعه تحمیل میکنند. رفرمیسم، کمونیسم بورژوائی، این هر دو یا یکی از این دو اصل کمونیسم را ندارد. 

 

آلترناتیو کمونیستی

اگر برای بورژوازی ایران و حکومت اسلامی در پیشبرد این جنگ ظاهرا شرایط مناسب است برای ما هم چندان نامناسب نیست. جمهوری اسلامی سی سال است در بحران اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود قرار دارد. هیچ کشور و هیچ جامعه ای در جهان نظیر جامعه ایران را نمیتوان یافت که این چنین در یک التهاب سیاسی سی ساله بسر برده باشد. این نشانه این است که توده کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه در ایران زیر یوغ حکومت اسلامی نمیروند. میجنگند و راه خود را باز میکنند. تشدید بحران اقتصادی در کنار ناتوانی های ذاتی جمهوری اسلامی در رویاروی با این بحران و در جوابگویی به نیازهای اقتصادی و سیاسی جامعه ایران میتواند بحران سیاسی جمهوری اسلامی را وخیم تر کند و دریچه اعتراضات عمومی را بر روی حکومت اسلامی باز کند. این دوره، علیرغم عربده کشی اوباش اسلامی در قدرت و علیرغم یورش وسیع آنان به زندگی طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه در ایران، میتواند با مقاومت و گسترش اعتراض این مردم آسیب پذیری جمهوری اسلامی را عریانتر از هر زمانی آشکار کند. از این لحاظ باید خطیر بودن اوضاع فعلی را دریافت و خود را برای مصاف هایی که در پیش است آماده کرد. باید متحد شد.

پیشروی ما در این دوره و آمادگی ما برای از جاکندن جمهوری اسلامی و رسیدن به یک دنیای بهتر در گرو شکل گرفتن و شکل دادن به آلترناتیوی کمونیستی است که زیر پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی آن توده کارگر و زن برابری طلب و جوان سکولار جامعه ایران متشکل شوند. باید برای نبردی نهایی و برای به زیر کشیدن کلیت حکومت اسلامی خود را آماده کرد و این بدون شکل گرفتن چنین آلترناتیوی ممکن نیست. آلترناتیوی که جامعه حضور آن را لمس کند و آن را به عنوان وزنه ای از قدرت در جامعه برسمیت بشناسد.  

سرنگونی جمهوری اسلامی بدون این درجه از آمادگی ما، صف کمونیستها و طبقه کارگر و دیگر مردم آزادیخواه، و بدون بسیج زیر پرچم کمونیستی طبقه کارگر حتی اگر ممکن شود، در جهت قدرت سیاسی ما سیر نخواهد کرد. برای ما کمونیستهای طبقه کارگر سرنگونی جمهوری اسلامی پایان کار نیست، تخته پرشی است برای انقلاب سوسیالیستی. ما طرفدار انقلاب بی وقفه ایم. هر حرکتی که راه بیافتد افق خود را از آن جنبشی میگیرد یا گرفته است که آن حرکت را راه انداخته است. نمیشود دنبال افق سلطنت طلبها(ناسیونالیسم پرو غرب) راه اقتاد یا سوار ارابه "هخا" شد یا دنبال صف این یا آن حزب و سکت و گروه فاشیست قومی راه افتاد و انتظار داشت که حاصل این حرکتها را از آن خود کرد. نمیشود سیاهی لشگر اینها شد و انتظار داشت که مرحمت کرده و بخشی از قدرت را با شما نصف کنند؟ هر جنبشی با افق خود بدنبال منافع خویش است، خواه در سازش و مدارا با بورژاوزی و دولت حاکم و خواه در تقابل با آن. نیروی چپی که به صرف ضد رژیمی بودن و سرنگونی طلبی صرف به دنبال افق اینها راه میافتد خیال میکند فقط خیال میکند که میتواند بر موج جنبش اینها سوار شود. این چپ، حداکثر چپ پوپولیستی است که مرغ عزا و  عروسی بورژوازی بوده و خواهد بود. هیچ همه با همی درکار نیست. کسی که قول آن را میدهد از هم اکنون سر طبقه کارگر و مردم زحمتکش و آزادیخواه در ایران کلاه میگذارد. هم پرولتاریا بالغ شده است و هم بورژوازی. بورژوازی از انقلاب بیشتر از توحش اسلامی میترسد. میتواند با آن مدارا کند و قطر کیف  پولش را ضخیمتر کند همینطور که تاکنون کرده است.  تنها طبقه کارگر آن طبقه ایست که در ضدیت و نفی کامل نظام بردگی مزدی و توحش افسارگسیخته حکومت اسلامی قرار دارد. تنها طبقه کارگر است که اگر بخواهد خود را از این وضعیت و از استثمار و از بی حقوقی مطلق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ای که به او و به جامعه  تحمیل کرده اند رها کند باید دیگر مردمان این جامعه را نیز با خود رها کند. شکی نیست که در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی اقشار و طبقات غیر کارگر نیز شرکت خواهند کرد. تنها ما در میدان نبوده و نخواهیم بود. مهم این است که ما با آلترناتیو کمونیستی قابل لمس خود در جامعه در لحظات این جدال شرکت داشته باشیم. این، ضامن قدرت ما و پیروزی ما چه در سرنگونی جمهوری اسلامی و چه در مصافهای آینده ما خواه بود. برای این باید زیر پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر متشکل و متحد شد. جای نیروی جنبش کمونیستی طبقه کارگر یعنی کارگر و زن برابری طلب و جوان سکولار و دیگر مردم آزادیخواه جامعه ایران زیر این پرچم و آلترناتیو کمونیستی این طبقه است. برای رهایی از این وضعیت و پایان دادن به توحش اسلامی و فجایع سرمایه داری در ایران زیر این پرچم متحد شوید.

این دوره مثل هر تلاطم و هر بحران اقتصادی دیگری دوره مصاف های بزرگ بین طبقه کارگر و بورژوازی در سطح بین الملی و محلی خواهد بود. در ایران این وظیقه بر دوش طبقه کارگر و کمونیستها قرار دارد. حزب حکمتیست حزب کمونیستی طبقه کارگر است و خود را پرچمدار این حرکت میداند. حزب حکمتیست خود را پرچم دار آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر میداند. برای شرکت در مصافهای خطیر آینده و شکل دادن به یک آلترناتیو کمونیستی قدرتمند و برای به زیر کشیدن حکومت اسلامی و پایان دادن به بردگی مزدی نیروی جنبش  کمونیستی  طبقه کارگر را به اتحاد دور پرچم خود فرامیخواند.