مارچلو موستو:مفهوم کنونی مارکس
اریک هاوبس باوم - مترجم: ناهید جعفرپور
اریک هوبس بایوم می گوید: بحران مالی کنونی بمفهوم شکست غمناک تئولوگی بازار آزاد غیر قابل کنترل است. ی که متولد سال ۱۹۱۷ می باشد، یکی از بزرگترین مورخین زنده جهان است. در میان تحقیقات بیشمارش می توان از سه بخشی که در باره قرن بلند نوزدهم نوشته است نام برد: انقلاب های اروپائی، ۱۷٨۹ ـ ۱٨۴٨ : عصر شکوفائی سرمایه داری، تاریخ فرهنگ سال های ۱۹۴٨ـ ۱٨۷٨ و همچنین تاریخ قرن بیستم جهان. کارل مارکس دو دهه بعد از ۱۹٨۹ زمانی که وی آنچنان بسرعت به فراموشی سپرده شده بود، مجددا در صحنه ظاهر گشت. بطوری که مجله فرانسوی:Nouvel Observateur ۲۰۰٣ یک جلد خود را به تم مارکس ـ بنام مارکس نظریه پرداز سومین هزاره ؟ ـ اختصاص داد. یک سال بعد در یک همه پرسی در کانال دوم تلویزیون آلمان ۵۰۰۰۰۰ نفر از مردم آلمان مارکس را بعنوان مهمترین آلمانی تمامی اعصار انتخاب نمودند. او در میان گروه بندی عمومی مقام سوم را گرفت و در کاتاگوری "مفهوم کنونی" مقام اول را کسب نمود. سپس در سال ۲۰۰۵ مجله اشپیگل عکس روی جلد خود را با نام "شبحی باز می گردد" به مارکس اختصاص داد.
در یک صحبت منتشر شده که همین اخیرا با Jacques Attali داشتید شما گفتید که کاپیتالیست ها بیشتر از دیگران مجددا مارکس را کشف کرده اند و شما از حیرتتان صحبت نمودید زمانی که جرج سوروس تاجر و سیاستمدار لیبرال به شما گفت: "من همین اخیرا مارکس را خواندم و در آنچه که وی می گوید حقایق بسیاری یافتم". دلایل این دوباره زنده شدن چیست؟ آیا آثار مارکس تنها برای متخصصین و روشنفکران جالب است و اهمیت دارد؟ آیا در دوره های دانشگاهی وی باید بعنوان کلاسیک بزرگ نظریه مدرن معرفی گردد؟ آیا در آینده می تواند این توجه به مارکس همچنین از جانب سیاست هم شنیده شود؟
در جهان سرمایه داری بی شک علاقه عمومی به مارکس دوباره زنده شده است. حتی اگر
احتمالا این علاقه هنوز در میان کشورهای جدید عضو اتحادیه اروپا یعنی کشورهای
اروپای شرقی دیده نشود. این دوباره زنده شدن به احتمال قوی با این واقعیت شدت گرفت
که صد و پنجاهمین سالگرد انتشار"مانیفست حزب کمونیست" در سال
۱۹۹٨ با یک بحران غمناک اقتصادی خاص در
میان یک پریود بسیار سریع جهانی سازی بازار های آزاد همراه بود.
مارکس طبیعت اقتصاد اوائل قرن ۲۱
را ۱۵۰ سال قبل بر بستربررسی
هایش در باره "جامعه بورژوازی" پیش بینی نمود. این اصلا غیرمنتظره نیست که
کاپیتالیست های هوشیار بخصوص در بخش مالی جهانی شده از آنجا که ضرورتا به طبیعت و
بی ثباتی های اقتصاد سرمایه داری که در آن کار می کنند آگاه تر از دیگران می باشند،
تحت تاثیر مارکس قرار گرفته باشند.
اکثر چپ های روشنفکر به لحاظ فروپاشی پروژه سوسیال دمکراسی در اکثر کشورهای
اتلانتیک شمالی در سال های ٨۰ و
به لحاظ تغییر جهت جمعی دولت های ملی به سوی ایدئولوژی بازار آزاد و همچنین به لحاظ
فروپاشی سیستم سیاسی و اقتصادی ای که ادعا داشت از مارکس و لنین الهام گرفته است،
دیگر نمی دانستند که با مارکس چه باید بکنند.
طبیعتا این به آن معنا نیست که کسی دیگر به مارکس بعنوان بزرگترین نظریه پرداز
کلاسیک نمی نگریست. اما بخصوص در کشورهائی چون فرانسه و ایتالیا با احزاب قوی
کمونیست، یک نوع تهاجم روشنفکری علیه مارکس و علیه بررسی های مارکس وجود داشت که
نقطه عطفش احتمالا درسال های ٨۰
و ۹۰ قرار داشت. نشانه هائی وجود
دارد که این تهاجمات دیگر امروز پایان یافته است.
مارکس در تمام زندگی اش محققی آگاه و باهوش و خستگی ناپذیر بود. کسی که بهتر از هر
کسی دیگر در زمان خودش توسعه کاپیتالیسم را در بعد جهانیش دنبال کرده و بررسی نموده
بود. او فهمید که تولد یک شیوه تولید کاپیتالیستی اقتصاد بین المللی جهانی شده در
پیش است و پیش بینی می کرد که این روند نه تنها رشد و رفاهی که تئوریسین های لیبرال
و سیاستمداران به آن افتخار می کنند به همراه خواهد آورد بلکه همچنین جنگ های عظیم
و بحران های اقتصادی و بی عدالتی های اجتماعی گسترده با خود خواهد داشت. در دهه
گذشته ما بحران مالی آسیای شرقی را تجربه کردیم که در تابستان
۱۹۹۷ آغاز گردید، بحران اقتصادی
آرژانتین را که از سال ۱۹۹۹ تا
۲۰۰۲ طول کشید، و از همه مهمتر
"بحران سوب پریمه" که در سال ۲۰۰۶
در ایالات متحده آغاز گردید و اکنون بزرگترین بحران مالی بعد از جنگ را. آیا به این
علت درست است که بگوئیم بازگشت مجدد علاقه و توجه به مارکس همچنین متاثر از بحران
جامعه کاپتیالیستی است و دقیقا با تکیه بر این نظریه می توان تناقضات جهان کنونی را
توضیح داد؟
اینکه آیا سیاست آتی چپ بار دیگر مجددا از بررسی های مارکس متاثر خواهد بود ـ درست
بمانند جنبش های سوسیالیستی و کمونیستی قدیمی ـ به این وابسته است که با کاپیتالیسم
جهانی چه خواهد شد. اما این تنها به مارکس ربط پیدا نمی کند بلکه به چپ ها همینطور.
همانطور که شما به درستی گفتید ـ بازگشت علاقه به مارکس گسترده شده است. من می
توانم بگویم که عمدتا این علاقه بربستر بحران کنونی جامعه سرمایه داری نهفته است و
چشم انداز، بسیار نوید دهنده تراز سال های ۹۰
است. بحران مالی کنونی که در آمریکا به یک فشار اقتصادی بزرگ می تواند کشیده شود به
مفهوم شکست غمناک تئولوژی بازارهای آزاد غیر قابل کنترل است و حتی این بحران دولت
آمریکا را مجبور می سازد اقدامات دولتی ای اتخاذ نماید که دیگر از سال های
۱۹٣۰
به بعد به فراموشی سپرده شده بود.
فشارهای سیاسی، فعالیت سیاسی اقتصادی دولت های نئولیبرال را برای جهانی سازی بدون
کنترل، نامحدود و بی ثبات، ضعیف می سازد. در برخی از موارد مثلا در چین نابرابری
های گسترده و بی عدالتی های بی حد که در دوره انتقال به اقتصاد بازار آزاد به وجود
می آیند، مشکلات عظیمی برای ثبات اجتماعی پدیدار می گردد که این مشکلات در سطوح
بالا حتی روی دولت هم تاثیر می گذارند.
این روشن است که هر گونه بازگشتی به مارکس در واقعیت بازگشت به بررسی مارکس در باره
کاپیتالیسم و جایگاهش در تحول تاریخی بشریت است.
هیچ مارکسیستی نمی تواند حتی برای لحظه ای هم این تصور واهی را بکند که سرمایه داری
لیبرال خودش را برای همیشه تثبیت نموده است ـ آنطوری که ایدئولوژهای نئولیبرال در
سال ۱۹٨۹
ادعا می نمودند ـ اینکه تاریخ به پایان خود رسیده است و یا اینکه در واقعیت نوعی
سیستم می تواند مناسبات انسانی را زمانی به پایان برساند.
آیا اگر نیروهای سیاسی و روشنفکری چپ بین المللی از ایده های مارکس صرف نظر می
نمودند، در این صورت یک راهنمای پایه ای برای امتحان و تغییر شکل و دگرگونی واقعیت
کنونی را از دست می دادند؟
هیچ سوسیالیستی نمی تواند از ایده های مارکس صرف نظر نماید. اعتقادات وی مبنی بر
اینکه بعد از سرمایه داری یک شکل دیگری از جامعه باید برقرار گردد، نه بر پایه امید
و یا خواسته قرار گرفته است بلکه تنها بر بستر بررسی و تحقیق جدی توسعه تاریخ نهفته
است. بخصوص در عصر سرمایه داری. پیش بینی وی مبنی بر اینکه سرمایه داری از طریق یک
سیستم برنامه ریزی شده اجتماعی جایگزین می گردد، هنوزهم سندیت دارد حتی اگر که او
مطمئنا عوامل بازار را دست کم گرفته باشد. عواملی که در هر سیستم بعد از سرمایه
داری همچنان باقی خواهند ماند و از آنجا که وی آگاهانه هر حدسی را برای آینده مسکوت
گذاشته بود از این روی نمی توان وی را برای متد های خاص مسئول دانست، از جمله برای
متدهائی که با آن اقتصاد های سوسیالیستی در سوسیالیسم رئال موجود سازماندهی شده
بودند.
آنچه که به اهداف سوسیالیسم ربط پیدا می کند، مارکس تنها متفکرو نظریه پردازی نبود
که جامعه ای بدون استثمارو از خود بیگانگی را خواهان بود. جامعه ای که در آن تمامی
بشریت توانائی های خود را بکار بگیرد اما مارکس این خواست ها را بطوری قدرتمند و
قاطع بیشتر از هر کسی دیگر بیان نمود و جملات و کلماتی که وی بکار برده است هنوز هم
بشدت تحسین آمیز می باشند.
مطمئنا تا زمانی که چپ نفهمد باید روی نوشته های مارکس نه بعنوان برنامه سیاسی و
همچنین نه بعنوان نسخه ای برای وضعیت کنونی کاپیتالیسم امروزی جهان، بلکه بیشتر
بعنوان راهنمائی که توسط آن می توان طبیعت توسعه سرمایه داری را فهمید، کارکند، تا
آنزمان مارکس بعنوان یک محرک سیاسی چپ ها باز نخواهد گشت.
از سوی دیگر مارکس برای چپ ها مفهومی نخواهد داشت قبل از اینکه تمایل کنونی فعالین
رادیکال یعنی تغییر مبارزه ضد کاپیتالیستی به مبارزه ضد جهانی شدن خاتمه نیابد.
مارکس به واقع جهانی شدن را بعنوان یک واقعیت شناخته و ازآن بعنوان یک انسان
انترناسیونالیست در کل استقبال نموده بود. آنچه که وی نقد می نمود و آنچه که ما
باید نقد کنیم آن نوع جهانی شدنی است که کاپیتالیسم راتولید می کند.
در مقدمه مجموعه آثاری که من در باره Karl
Marx’s Grundrisse ۱٨۵۷/۱٨۵٨
بیرون داده ام، شما نوشته اید بررسی های مارکس در باره کاپیتالیسم بسیار فراتر از
قرن ۱۹ - در عصر اجتماعی که در
آن تولید دیگر کار جمعی طلب نمی کند – می رود. این تنها نوشته ایست که کمی از برخی
از اشارات مارکس در باره آینده کمونیستی در ایدئولوژی آلمانی فرا تر رفته است.
کوتاه بگویم این نوشته بیشتر از نوشته های بعدی مارکس شرح داده است. از این روی
امروزنتیجه قرائت جدید " گروندریسه مارکس" چیست؟
احتمالا بیش از یک مشت ناشر و مترجم وجود ندارند که شناخت از این مجموعه نوشته های
عظیم و مشکل داشته باشند. اما یک قرائت جدید و یا بهتر بگویم قرائت امروزی این
نوشته ها می تواند بما کمک کند که مارکس را از نو بفهمیم و مورد مطالعه قرار دهیم:
که بدانیم تفاوت میان بررسی های عمومی مارکس در باره کاپیتالیسم و بررسی های خاص او
در باره شرایط یک جامعه بورژوازی اواسط قرن ۱۹
چیست؟
ما نمی توانیم پیشبینی کنیم که کدام نتایجی از این بررسی ها امکانا و احتمالا حاصل
خواهند شد.
برای چه امروز مهم است که مارکس را مطالعه نمائیم؟
هرکسی که به این ایده علاقمند است حال می خواهد دانشجوی دانشگاه باشد یا نباشد
برایش روشن است که مارکس بزرگترین فیلسوف و محقق اقتصادی قرن نوزدهم بوده است
وخواهد ماند. از این روی خواندن آثار وی مهم است. زیرا جهانی را که در آن زندگی می
کنیم نمی توان بدون تاثیری که نوشته های این مرد در قرن بیستم داشت فهمید و در
نهایت این آثار را باید خواند زیرا همانطور که خود مارکس نوشت " جهان را نمی توان
تغییر داد زمانی که آنرا نشناخت". نوشته های مارکس راهنمائی کامل خواهند بود برای
فهمیدن این جهان و مشکلاتی که ما با آن روبرو هستیم و خواهیم شد.