شبح کمونیسم مجددا به حرکت در آمده است
مصاحبه کمونیست با فاتح شیخ
در ارتباط با بحران اقتصادی جاری جهان
کمونیست: دو ماه از بروز اولیه بحران جاری سرمایه داری میگذرد که محافل بورژوائی آن را به فروریختن دیوار برلین تشبیه کرده اند، سرایت جهانی آن و کنترل آن در این مدت چگونه بوده است؟
فاتح شیخ: این بحران از روز اول جهانی بود. میشود بر شدت و ضعفش در اینجا و آنجا، بر دیر و زودی بروزش در این بخش و آن بخش سرمایه (مالی، صنعتی، تجاری) و در این کشور و آن کشور دقیق شد، میشود بازنده ها و برنده ها را لیست کرد. اینها برای شناخت نتایج کنکرت این بحران معین ضروری است، اما خصلت جهانی اش را تغییر نمیدهد. هر کسی با ده دقیقه مرور بر کرونولوژی بروز بحران فعلی از ژوئیه و اوت سال ٢٠٠٧ تا امروز (در اینترنت قابل دسترس است)، میتواند خصلت جهانی آن را ببیند. خصلت جهانی بحران، همچون خصلت جهانی خود سرمایه داری، قبل از آنکه یک مفهوم تحلیلی انتزاعی باشد، فاکت است. مشاهده است. آنها که این خصلت تاریخی را نادیده میگیرند و بطور مثال از گلوبالیزاسیون بعنوان یک پدیده جدید (و منفی!) آه و ناله سر میدهند، از زاویه یک بخش سرمایه جهان، سرمایه کشورهای عقبمانده، به دنیا و مافیها نگاه میکنند. نگاه بخش عقبمانده سرمایه به نظام اقتصادی امروز، نگاهی عقبمانده و ارتجاعی است. حرکت سرمایه از مرکز آن در اروپا برای فتح جهان، قرنها پیش شروع شد، در قرن ١٩ و پس از سلطه ماشین در تولید، با جهانگیری استعماری دولتهای سرمایه داری اروپا (استراتژی کولونیالیستی "قایقهای توپدار")، سرعت گرفت و در آخر همان قرن تکمیل شد؛ جهان توسط سرمایه فتح شد. سرمایه جهانی است، اما تاریخا در آن اقتصادهای جداگانه کشوری رقیب شکل گرفته و در جریان رقابت، دنیا میان آنها تقسیم شده است. بیش از صد سال قبل، در دوره امپریالیسم، پروسه تقسیم جهان بین اتحادیه های بزرگ مالی و صنعتی، بین مشتی دولت قدرتمند امپریالیست، به سرانجام رسید و تمام شد. از آن به بعد دیگر فقط تقسیم "مجدد" جهان امکان داشت. تقسیم مجدد دو راه دارد: در اقتصاد بحران و در سیاست جنگ. این دو به هم وصلند و به هم تبدیل میشوند. جنگهای جهانی اول و دوم، جنگهای بعد از دوره "جنگ سرد" و آنهائی که امروز جریان دارد، پیامد بحرانهای اقتصادی و کانال تجدید تقسیم جهان بوده اند. در سالهای اخیر پرونده تقسیم مجدد جهان بین قدرتمندترین دولتهای امپریالیست، بار دیگر باز شده است. بحران اقتصادی جاری، به این پروسه ابعاد فراتر و اشکال جدیدتر داده و میدهد. در ادامه به مکانیسم بالفعل شدن و انفجار بحران دوره ای در یک نقطه و انتشار سریع آن به سراسر جهان، در سرمایه داری گلوبال امروز، برمیگردم.
در ارتباط با سیر تاکنونی سرایت و کنترل بحران، از آنجاکه مرکز اولیه تکانهای بزرگ و زلزله وار این بحران آمریکا بود، باید انتشار آن در خود آمریکا از بخش مالی به تجارت و صنعت و بعد به دیگر اقتصادهای جهان را تعقیب کرد. سرایت بحران در هر دو بعد، چنانکه انتظار میرفت سریع و فراگیر بوده و همچنان پیش میتازد. در آمریکا بحران بخش مالی و بانکی از یک ماه پیش به بخشهای دیگر سرایت کرده و در صنعت اتومبیل سازی که ستون فقرات اقتصاد آمریکاست بیداد میکند. جنرال موتورز GM تا مرز ورشکستگی رفته است. از کنترل بحران هم هنوز هیچ جا اثری نیست. در آستانه کنفرانس ١٥ نوامبر سران گروه۲٠ G20 در واشنگتن، همه اقتصادهای بزرگ دنیا رسما در رکود رفته اند و یا در لبه آن قرار دارند. بنا به تازه ترین آمارهای رسمی، اقتصاد آلمان با دو فصل پیاپی رشد منفی وارد رکود (recession) شده است. آلمان، تازه ترین قربانی بحران، بزرگترین اقتصاد اروپا ("موتور اقتصاد اروپا") و بزرگترین صادر کننده جهان است. چین و آمریکا پس از آلمان دومین و سومین صادر کننده جهانند. رکود اقتصاد آلمان، با چنین موقعیتی در اروپا و جهان، بیگمان عمق و ابعاد دیگری به این بحران میدهد. رکود آلمان شایان دقت است. ساختار سیستم بانکی آلمان در مقایسه با دیگر اقتصادهای غرب قویتر و کنترل شده تر است. بر این مبنا هفته های اول پیر شتاینبروک وزیر دارائی آلمان در حالیکه بحران بانکی آمریکا را "زلزله" توصیف میکرد و سیاست مالی گل و گشاد آمریکا را مقصر میشناخت، از این تاکید کوتاه نمیآمد که اقتصاد آلمان از بحران جاری در امان است. دولت آنگلا مرکل ابتدا به میزان "دخالت دولت" در آمریکا و انگلستان با تردید نگاه میکرد، اما بعدا ناچار شد صدها میلیارد یورو به بانکها کمک کند. هنوز مشخص نیست سیستم بانکی آلمان چقدر در امان است، اما به صنایع اتومبیل سازی آن ضربه سنگین وارد شده و بیکارسازیهای وسیع صنعت و تجارت آن کشور را فراگرفته است. مورد آلمان به روشنی نشان میدهد که اقتصادهای کشوری بهیچوجه از تاثیر بحران جهانی مصون نخواهند بود.
طبق همان آمارها، ایتالیا و اسپانیا هم وارد رکود شده اند. فرانسه پا بر لبه رکود دارد. روز قبل از کنفرانس واشنگتن رسما اعلام شد که پس از ده سال، رشد ١٥ کشور منطقه یورو منفی شده و کل این واحد بزرگ اقتصادی با جمعیت ۳٢٠ میلیون نفر پا به رکود گذاشته است. نه فقط حوزه یورو، همه سی کشور عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی OECD به گفته رئیس آن به کام بحران رفته اند. در شرق آسیا هنگ کنگ و سنگاپور هم در چاله رکود افتاده اند. اقتصاد چین تا حد هفت سال پیش عقب رفته و نخست وزیر چین اوضاع را "بسیار بدتر از انتظار" توصیف کرده است. البته موقعیت اقتصاد چین متفاوت است. در حالیکه رشد اقتصادهای بزرگ غرب متوقف شده، رشد اقتصاد چین کم شده ولی همچنان بالاست. بعلاوه دولت چین تقریبا معادل مبلغی که دولتهای بزرگ غرب به حلق بانکهای ورشکسته شان ریخته اند، به طرحهای ساختمانی، عمرانی و زیرساختی اختصاص داده است. روسیه هم با سرایت بحران و کاهش شدید قیمت نفت و گاز در تنگنا قرار گرفته و بانک مرکزی آن نرخ برابری روبل را کاهش داده است. اقتصادهای متکی به درآمد نفتی ازجمله ایران و کشورهای خلیج هم در همان هفته های اول آسیب بزرگ دیدند. و بالاخره اقتصاد ژاپن هم به لیست رکود پیوست. به این ترتیب با انتقال بحران از مرکز آن آمریکا به همه اقتصادهای بزرگ و همه جهان میتوان گفت بحران جاری همه گیر شده است.
از زاویه کنترل بحران، باز آمریکا کلیدی است. داروهائی که قرار بود آرام بخش و "اعتماد"آور باشند اثر نداده اند. همزمان شکست انتخاباتی جمهوریخواهان و شیفت کامل حکومت به دمکراتها، برزخ سیاست را به مشکلات عظیم اقتصاد اضافه کرده و چشم انداز غلبه بر بحران را تیره تر کرده است. فاکتور بحران بر انتخابات تاثیر تعیین کننده داشت؛ شکست جمهوریخواهان را قطعی و همه جانبه کرد، متقابلا فاکتور انتقال قدرت و در پیش بودن چند ماه اغتشاش در سیاستگذاری و اجرای سیاست، به سهم خود بر وخامت بحران اقتصادی در آمریکا و جهان میافزاید. در دوره بحران روز و هفته برای کنترل ورشکستگی زنجیره ای بانکها و صنایع مهم است، چه رسد به ماه. اقتصاد "بیمار آمریکائی" در این دوره فترت ضایعات سنگین میبیند. نوشداروی سرمایه دولتی بعد از مرگ بانکهای بیمار میرسد. این سرنوشت گلوی AIG بزرگترین غول بیمه بانکهای آمریکا را میفشارد که ورشکستگی آن ابعاد بزرگ پیامدهای زنجیره ای، در بانکهای این ور و آن ور دنیا تا بودجه فلان مدرسه ابتدائی استکهلم (فاکت مشخص) را در پی خواهد داشت. همه این بخت برگشته ها روزی فکر کرده اند AIG امنترین بیمه دنیاست که اندوخته شان را در آن نگاه دارند، حالا این امن ترین نقطه، خود بزرگترین نقطه ضعف امنیت مالی دنیا شده است.
مکانیسم بروز و انتشار بحران دوره ای از نقطه انفجار اولیه به بقیه جهان، تابع خصلت و خصوصیات امروزی سرمایه داری است. سرمایه داری جهانی (گلوبال) معاصر، ادامه سرمایه داری دوره امپریالیسم است که منظره نهائی اقتصاد سرمایه داری آخر قرن ١٩ و آغاز قرن ۲٠ بوده و تا به امروز هست. در دو دهه اخیر ترم "جهانی شدن"، globalisation، ورد زبان همه و مفهوم کلیدی توصیف تازه ترین وضعیت اقتصاد سرمایه داری در آخر قرن ۲٠ و آغاز قرن ۲١ بوده است. اما این مفهوم، مصداق دیگری جز گسترش سرمایه داری دوره امپریالیسم به همه سوراخ سنبه های کره زمین ندارد. قوانین بنیادی حرکت سرمایه و مناسبات سرمایه داری دوره امپریالیسم، ازجمله در عرصه بحرانهای متناوب، امروزه هم صدق میکند. قانون گرایش نزولی نرخ سود یکی از این قوانین بنیادی حرکت سرمایه است. گرایش نزولی نرخ سود حاصل افزایش مدام ترکیب ارگانیک سرمایه یعنی افزایش نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر است. بحران دوره ای وقتی بروز میکند که این گرایش نزولی نرخ سود فعلیت پیدا میکند، کاهش نرخ سود در عمل متحقق میگردد و رشد و خودافزائی سرمایه متوقف میشود. در دوره حاضر، جهان سرمایه داری تماما به دو حوزه اصلی تقسیم شده است: اولی حوزه انباشت بالای سرمایه و صدور سرمایه، یعنی کشورهای متروپل و دومی حوزه نیروی کار ارزان و مقصد صدور سرمایه، یعنی بقیه دنیا. مکانیسم بروز و انتشار بحران، امروز اینطور است که ابتدا در حوزه اول بروز میکند، منفجر میشود و مثل یک گردباد قوی سریعا در دیگر مراکز مالی و صنعتی همان حوزه و سپس در بقیه دنیا میپیچد. این پروسه بطور کنکرت در بحران اخیر، با بروز اولیه آن در سیستم بانکی آمریکا و انگلیس و انتشار سریع آن در اروپا و سپس در سراسر جهان، اتفاق افتاد.
کمونیست: این روزها نمایندگان و سخنگویان بورژوازی نیز از پایان ریگانیسم و تاچریسم و از تحولاتی در سطوح ایدئولوژیک و استراتژیک صحبت میکنند. میدانیم که ریگانسیم و تاچریسم تا آنجا که توانستند خدمات زیادی به سرمایه داری کردند، با توجه به این، آن قلمروهای ایدئولوژیک و استراتژیکی که بورژوازی بعد از این بحران و بعد از پایان ریگانسیم و تاچریسم میخواهد به آن وارد شود کدام ها هستند؟ خلائی را که بورژوازی غرب با زیر سوال رفتن بازار آزاد به آن دچار میشود با چه راه حلهائی میتواند پر کند؟
فاتح شیخ: بیگمان بحران توامان اقتصادی و سیاسی - استراتژیک در آمریکای مهد ریگانیسم و انگستان مهد تاچریسم به معنی پایان دوره ریگانیسم و تاچریسم هست. این هم درست است که ریگانیسم و تاچریسم خیر خود را به سرمایه داری رسانده اند و رفته اند. همچنانکه سرمایه داری دولتی و محدود کردن مکانیسم بازار هم در دوره معینی و در کشورهای معینی خیر خود را به رشد شتابان سرمایه داری و صنعتی شدن بخشهای عقبمانده تر سرمایه داری رسانده بود و سقوط بعدی آن نشانه ناکارائی آن در مقطع به کار بستنش توسط جناحهائی از بورژوازی نبود. ریگانیسم و تاچریسم و بطور کلی نئولیبرالیسم یک دستگاه فکری اشتباه و انحراف در ارزیابی از کارائی نظام بازار آزاد نبودند. خط مشی و استراتژی راست ترین جناح بورژوازی غرب بودند در مقطعی که پس از یک دوره رونق بیست و پنج ساله که بر ویرانه های جنگ دوم جهانی نصیب سرمایه داری شده بود، بورژوازی با بحران اواخر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد روبرو شده بود و مخصوصا با افزایش ناگهانی قیمت نفت در ١٩٧۳، نیازمند تجدید سازمان سرمایه، تامین جهشی در تکنولوژی برای مقابله با بحران انرژی و با دستمزدهای بالایی که طبقه کارگر در دوره رونق "دولت رفاه" توانسته بود کسب کند، و خلاصه براه انداختن دور جدیدی از انباشت و سودآوری سرمایه بر اساس تشدید استثمار طبقه کارگر و تعرض به دستاوردهایش بود. این استراتژی مبنی بود بر آزاد گذاشتن بازار و عقب بردن دولت به منظور میدان دادن به یک رقابت شدید بر سر سودآوری و بارآوری و کشیدن تسمه از گرده طبقه کارگر. نئولیبرالیسم بازتاب ایده آل یا ایدئولوژی این خط مشی و استراتژی بود. نئولیبرالیسم نام گرفت، چون در کنفرانس برتون وودز ١٩٤٤ جناح چپ بورژوازی کشورهای پیروز در جنگ، تعدیلاتی بر لیبرالیسم و مکانیسم بازار آزاد تحمیل کرده بود. به این خاطر که برای راه انداختن بازسازی شتابان بعد از جنگ، دخالت دولت در اقتصاد حیاتی بود و برای مقابله با فشار سرمایه داری دولتی در شوروی و بلوک شرق، و تخفیف مبارزه طبقه کارگر هم میبایست آلترناتیوی ارائه داده میشد. در آن شرایط آلترناتیو دم دست همان خط مشی کینزی و سوسیال دمکراسی موجود جناح چپ بورژوازی اروپا بود. این جناح آن موقع دست بالا داشت و در اولین انتخابات بعد از جنگ در انگلستان حزب لیبر را سر کار آورد درحالیکه دوره جنگ چرچیل در راس حزب کنسرواتیو، انگلستان را به پیروزی رسانده بود.
میخواهم بگویم هم آلترناتیو دخالت دولت در اقتصاد بعد از جنگ دوم از ضروریات حرکت سرمایه و رشد سودآوری آن سرچشمه میگرفت و عملا به یک دوره بیست و پنج ساله رونق منجر شد و هم ریگانیسم و تاچریسم و نئولیبرالیسم از ضرورت مقابله بورژوازی با بحران دهه هفتاد در آمد. بورژوازی در آن دوره جز آزاد گذاشتن بازار و عقب کشاندن دولت و در واقع گذاشتن اقتدار دولتی پشت بازار آزاد آلترناتیو دیگری سراغ نداشت. جناح راست افراطی ریگانی و تاچری این نیاز بورژوازی را تشخیص دادند و بدست گرفتند. جمله مشهور تاچر:There Is No Alternative (TINA) خطاب به جناح چپ بورژوازی بود و جناح چپ هم به مدت سه دهه به آن گردن گذاشت. این آلترناتیو خیر خود را به کل بورژوازی رساند و خدمت خود را کرد. انقلاب تکنولوژیک و انفورماتیک بر مبنای جهش صنعت و سرمایه دوره بعد از جنگ دوم به کمک این آلترناتیو تحقق یافت. سرمایه داری دولتی بلوک شرق در جریان تشدید رقابت جهانی و عدم توانائی در کسب بموقع نتایج انقلاب تکنولوژیک و انفورماتیک شکست خورد و فروپاشید. دستیابی سرمایه به همه کره زمین و به استثمار کشیدن جمعیتی عظیم از طبقه کارگر چندین برابر حجم پیشین، آنهم با دستمزد بسیار نازل و بیحقوقی بسیار فاحش، یکباره جهشی در انباشت سرمایه جهانی و مقدم بر همه در انباشت سرمایه در مراکز بانکی و صنعتی غرب ایجاد کرد که از رهاترین رویاهای جناح راست بورژوازی هم فراتر بود.
بر اثر همین تحولات عظیم و شگرف، امروز جهان به موقعیت و شرایط بسیار متفاوتی فرارفته است که با دوره بعد از جنگ دوم و مخصوصا دوره بعد از عروج ریگانیسم و تاچریسم قابل مقایسه نیست. تغییرات تعیین کننده ای در اقتصاد سرمایه داری و بر مبنای آن در بالانس دولتهای امپریالیست و قدرتهای بزرگ اتفاق افتاده است. بعد از سقوط شوروی و بلوک شرق، علاوه بر اینکه کل آن بلوک به قلمرو بازار آزاد پیوست، بخش بزرگی از آن در جریان یک دوره محدود تجدید تقسیم جهان زیر کنترل آمریکا، به بلوک غرب پیوست. اقتصاد آمریکا از دو دهه پیش رو به افول گذاشته بود و شکست آمریکا در پروژه ای که برای تحمیل صدارت اقتصادی و سیاسی خود بر جهان در پیش گرفته بود، آن افول اقتصادی را تسریع کرد. مخارج نظامی و کسر بودجه عظیم هم سربار افت اقتصادی گشت. در دوره سلطه بی نظمی جهانی و رشد رقابت اقتصادی در مقیاس بازار آزاد جهانی، اقتصادهای جدیدی سر بر آوردند، با خروج از دایره عقبماندگی به جرگه پیشرفته ها پیوستند و با برخورداری از منابع ارزان و مهمتر از آن استثمار نیروی کار ارزان صدها میلیون کارگر، از قدرت رقابت بسیار بالائی در برابر اقتصادهای کشورهای سنتی درجه اول قرن بیست برخوردار شدند.
در این میان قدرت امپریالیستی روسیه، وارث دو امپراتوری تزاری و شوروی، با سروسامان دادن به اقتصاد خود این بار بر اساس بازار آزادی وحشیانه تر از غرب، توانسته است با قدرت به میدان بیاید و مجددا آمریکا و اروپا را به مصاف بطلبد. این در شرایطی است که اروپا هم از نظر اقتصادی و هم از زاویه سیاست جهانی مایل به سازش با آن در عین حفظ اتحاد خود با آمریکاست.
این واقعیت تغییر یافته و همچنین واقعیت عظیمتر پیوستن جمعیت صدها میلیونی به صفوف طبقه کارگر جهانی، بورژوازی را در مقیاس جهان ناگزیر میکند که تغییرات جدیدی در آرایش جهانی خود ایجاد کند. بحران اقتصادی اخیر حکم قاطع خود را در مورد ضرورت ایجاد تغییرات اساسی صادر کرد. در مورد آمریکا بطور مشخص، در ادامه دو دهه نقب زدن موش کور اقتصاد، روند افول اقتصادی آن با انفجار بحران اخیر، به فروریختن صدارت جهانیش در اقتصاد و سیاست منجر شده است. این بنیاد اقتصادی تغییراتی است که بورژوازی ناگزیر است در قلمروهای ایدئولوژیک و استراتژیک خود بدهد. تا همینجا شکست خط مشی و استراتژی و ایدئولوژی نئولیبرالی ریگانی تاچری محرز است. اما مشخصات آلترناتیو آن، حتی در خطوط کلی، هنوز از جانب هیچیک از جناحهای بورژوازی و متفکرانشان ارائه نشده است. خلاء و اغتشاش فکری کاملی بر جبهه بورژوازی حاکم است. این را برخوردهای مغشوش و متناقض سران بورژوازی به بحران اخیر و چاره جوئی آن به خوبی نشان داد.
زیر سوال رفتن بازار آزاد از جانب بورژوازی، نتیجه گیری زودرس و نادقیقی است. دخالت دولت در اقتصاد در دوره بحران همیشه بعنوان مکمل نظام بازار آزاد، وجود داشته و دخالتهای تاکنونی دولتهای غربی از این حد فراتر نرفته است. در کنفرانس واشنگتن هم با اینکه گوردن براون بارها آن را "برتون وودز٢" (Bretton Woods 2) نامگذاری کرد اما نه خود او در این زمینه ایده روشنی ارائه داد و نه نتایج محدود و کلی کنفرانس، هیچ شباهتی به کنفرانس برتون وودز سال ١٩٤٤ داشت. تنها وجه مجاز کننده این تشبیه اینست که برتون وودز ١٩٤٤، خط پایان یک دوره از لیبرالیسم بازار آزاد و ورود به دوره جدیدی از دخالت دولت در اقتصاد بود. اما مشکل تشبیه در این است که شرایط امروز جهان، آن نوع و آن درجه از دخالت دولت در اقتصاد سرمایه داری را تحمل نخواهد کرد. اغتشاش کمپ بورژوازی هم ناشی از این است که همه راههای تجربه شده شان به انتها رسیده است بی آنکه آلترناتیو جدیدی داشته باشند. هر بحران دوره ای سرمایه داری از بحرانهای قبلی شدیدتر است و سرمایه داری را یک قدم به نابودی نزدیکتر میکند. بحران کنونی میتواند همچو بحرانی باشد. سرنوشت بحران را کنفرانس واشنگتن تعیین نمیکند، نبردهای طبقاتی آتی برخاسته از دل این بحران تعیین خواهد کرد. عروج مجدد مارکس در این دوره نشان از فضائی دارد که در آن عروج مبارزه طبقاتی، چشم انداز پایان سرمایه داری و ضرورت و امکان سوسیالیسم برجسته شده است. شبح کمونیسم مجددا نه فقط در اروپا، در جهان به حرکت در آمده است.
کمونیست: شما در مصاحبه با نشریه پرتو از بازتعریف مناسبات کار و سرمایه در دل این بحران صحبت کرده اید، میتوانید بیشتر در این مورد توضیح دهید که منظور از بازتعریف مناسبات کار و سرمایه برای بورژوازی در این دوره عملا چیست و خود را در چه شکل یا اشکال احتمالی ای نشان میدهد؟
فاتح شیخ: باز تعریف رابطه کار و سرمایه برای بورژوازی در دوره بحران در یک کلام تشدید استثمار طبقه کارگر و تعرض به دستاوردهای جهانشمول آن است. بحران دوره ای در عین حال که بیانگر حاد شدن تناقضات درونی سرمایه است، مکانیسم عملی تخفیف آن هم هست. مکانیسم تخفیف بحران در درجه اول متوجه رابطه سرمایه با کار است. تعرض به طبقه کارگر در پاسخ به این بحران هم اکنون در مقیاس جهان جریان دارد. بیکارسازیها آنقدر وسیع و همه گیر است که نیاز به ذکر آمار ندارد. در مقیاس جهان صحبت از دهها میلیون بیکاری جدید است که بیشتر در آمریکا و اروپا گریبان طبقه کارگر را میفشارد. یک ربع میلیون فقط در ایران در این مدت به میلیونها بیکار اضافه شده است. کاهش دستمزد یک مولفه دیگر این بازتعریف است. بورژوازی غرب در عرصه رقابت با چین و هند و برزیل و حتی روسیه با این پارادوکس روبروست که آنها از برتری استثمار صدها میلیون کارگر بیحقوق با دستمزد ارزان برخوردارند، درحالیکه برتری پیشین غرب در عرصه تکنولوژی مثل سابق نمانده است. بنابراین راهی ندارد جز اینکه بکوشد دستمزد و دستاوردهای حقوقی نیروی کاری را که مستقیما استثمار میکند زیر فشار بگذارد. تورم بالا یک ابزار پائین کشیدن غیر مستقیم دستمزد از طریق کاهش قدرت خرید آن است. تورم در اروپا مطابق قرارداد ماستریخت نباید از ٢٪ بالاتر باشد امروز از ٥٪ هم بالاتر است. در آمریکا از این هم بالاتر رفته است.
با این تعرضات بورژوازی، شیپور نبردهای طبقاتی تعیین کننده زده شده است. بازتعریف رابطه سرمایه و کار یکی از مکانیسمهای تخفیف بحران در دست بورژوازی است که معنای دیگری جز تعرض همه جانبه طبقه بورژوا و دولتهای آن به طبقه کارگر ندارد و در هر دوره اشکال معینی به خود میگیرد. در این دوره امکان دارد به شکل فشار فوق برنامه بر دستاوردها و دستمزد و معیشت طبقه کارگر اروپا و آمریکای شمالی پیش برود و به یک رویاروئی طبقاتی گسترده در این دو قاره میدان بدهد. تعرض بورژوازی و تحرکات اعتراضی طبقه کارگر علیه آن هر دو جریان دارد و اخبار آن را هر روز می شنویم. در شرایطی که سیستم اتحادیه ای نمیتواند جوابگوی تعرضات بورژوازی باشد، بسیار ممکن است که بر بستر مادی نبردهای طبقاتی و در پرتو احیاء توجه به میراث فکری و انقلابی مارکس، جهان به زودی شاهد تولد و عروج احزاب کمونیستی طبقه کارگر و طرح شدن آلترناتیو پرولتری کمونیستی به بحران جاری باشد.
کمونیست: بازسازی اقتصاد در کشورهای غربی بعد از جنگ دوم جهانی و در نتیجه وجود درجه بالائی از رشد به بورژوازی این کشورها امکان داد به "دولت رفاه" جامه عمل بپوشانند. در این دوره با استناد به شکست بازار آزاد، عده ای از بازگشت به "دولت رفاه" و یا سرمایه داری دولتی صحبت میکنند، آیا این بازگشت ممکن است؟ اگر نیست چرا؟
فاتح شیخ: در دو ماه اخیر بارها تاکید کرده ام که نه شکست بازار توصیف دقیقی از بحران جاری است و نه با این بحران، بازگشت به سرمایه داری دولتی و"دولت رفاه" در دستور هیچ جناحی از بورژوازی قرار گرفته است. بازتعریف رابطه بخشهای مختلف سرمایه و در راس آن رابطه سرمایه دولتی و خصوصی، بخشی از پروسه بازسازی سرمایه داری و بخشی از مکانیسم تخفیف بحران هست. ولی تصور نمیکنم این بازتعریف تا آنجا برود که بشود عنوان بازگشت به سرمایه داری دولتی و"دولت رفاه" به آن داد. آنچه بیشتر در دستور روز بورژوازی جهانی در جریان این بحران است، در درجه اول بازتعریف مناسبات قدرتهای بزرگ با یکدیگر و با قدرتهای اقتصادی تازه عروج کرده مانند چین و هند و برزیل است. محو شدن تصویر باشگاههای گروه٧- G7 و گروه٨G8 - و جایگزینی آن با باشگاه جدیدا جدی گرفته شده گروه۲٠ G20 بخصوص در کنفرانس اخیر واشنگتن، بخشی از کاربست عملی این بازتعریف است که هنوز مولفه های سیاسی و حقوقی آن مبهم است و باید دید در ماههای آتی و بویژه در کنفرانس دوم همین باشگاه در اواخر مارس سال آتی به چه اشکال معینی در خواهد آمد. همچنین بازتعریف مناسبات این باشگاه با حوزه دوم دنیا یعنی حوزه کار ارزان و مقصد صدور سرمایه، بخش دیگری از این بازتعریف است. هیچیک از اینها مستلزم بازگشت هیج بخشی از بورژوازی جهان و دولتهایشان به سیستم فروریخته سرمایه داری و "دولت رفاه" نیست. این سیستم ها در دوره ای خیر خود را به سرمایه داری رسانده اند و رفته اند. بعلاوه رشد مبارزه طبقاتی و سطح آگاهی کارگر امروز هم توسل بورژوازی به آن سیستمها برای تحمیل سازش طبقاتی را بیثمر خواهد کرد. سرمایه داری امروز زیاد تعدیل بردار نیست. جنبش رفرمیسم بورژوائی که سنتا پایه اجتماعی سرمایه داری دولتی و "دولت رفاه" بوده است، امروز یکی از ضعیفترین و بیپایه ترین گرایشهای بورژوائی است. عدم استقبال کنفرانس واشنگتن از رویای نوستالژیک گوردن براون درباره برتون وودز۲ تاکید کننده این واقعیت است.
کمونیست: در غیاب بازار آزاد عده ای از سلطه مدل چینی و یا حتی روسی بر اقتصاد بورژوائی سخن میگویند، آیا تحمیل مدل سرمایه داری چینی برای مثال بر طبقه کارگر در کشورهای غربی ممکن است؟ اصولا این بحث میتواند محلی از اعراب داشته باشد؟
فاتح شیخ: تقلید از مدل چینی و روسی و غیره در دو عرصه میتواند مطرح باشد. یکی در عرصه میزان کنترل دولت بر بانکها و بطور کلی بر اقتصاد که ظاهرا تمایل همه بورژوازی به حرکت در این جهت است، اما این به معنی امکان سلطه این مدلها بر اقتصاد سرمایه داری به فرض در غرب نیست. غرب الگو و مدل خود را دارد. دوم در عرصه تولید و بازتولید نیروی کار ارزان و بیحقوق نگاهداشتن طبقه کارگر است که روبنای سیاسی متناسب با آن هم شیوه خاص استبدادی است که بر آن کشورها حاکم است. کانال تولید و بازتولید نیروی کار ارزان، یک کانال جهانی است. این یک عرصه مهم رقابت جهانی اقتصادهای بزرگ دنیاست و مدل آن از چین و روسیه گرفته نمیشود. سیر تحول این رقابت و همچنین سیر مبارزات طبقاتی آتی، در این زمینه نقش تعیین کننده خواهند داشت. مدل چینی و روسی هم در جریان این بحران، خود در معرض تغییر خواهند بود. از طرف دیگر، بورژوازی جهانی اگر هم بخواهد نمیتواند مدل چینی و روسی را به طبقه کارگر تحمیل کند. مدل روسی و چینی را طبقه کارگر جهانی و در صف مقدم آن طبقه کارگر اروپا نخواهد پذیرفت. دستاوردهای طبقه کارگر تاریخا در غرب بدست آمده و در هم شکستن مقاومت طبقه کارگر اروپا در دفاع از این دستاوردها نزدیک به محال است. تاچریسم و ریگانیسم موفق نشدند، جانشینان شکست خورده شان شانس بهتری ندارند. اتفاقا شکست ریگانیسم و تاچریسم در جهان، زمینه را برای آلترناتیوهای دست راست تر چینی و روسی و غیره نامساعدتر کرده است. در هر حال یک امر مسلم است: دفاع از دستاوردهای دو قرن مبارزه طبقاتی برای طبقه کارگر جهانی و بشریت در مقابل مدلهای دست راستی چینی و روسی و غیره در این دوره بر دوش طبقه کارگر اروپا و بخش آگاه و پیشرو و کمونیست جنبش گارکری جهان خواهد بود.
کمونیست: با افول آمریکا بعنوان ابر قدرت جهانی واضح است که تناسب قوای میان قطبهای بورژوائی، قدیم و جدید بهم میخورد، صف بندیهای جدید شروع شده و شروع میشود، با توجه به تقسیم مجدد جهان که مدتهاست شروع شده و در دستور کار دول امپریالیستی قرار دارد، شما این وضعیت و آینده مردم جهان را در وسطح این معرکه چگونه می بینید؟
فاتح شیخ: آنچه تا امروز روشن است سقوط صدارت و هژمونی جهانی آمریکا در اقتصاد و سیاست هر دو است. این در شرایط کنونی به معنای عروج یک ابرقدرت دیگر نیست. بالانس واقعی ایجاب میکند که آرایشی چندقطبی شکل بگیرد. دارند این تصور واهی را دامن میزنند که گویا چنین آرایشی باعث بالانس بیشتر در جهان و حتی برقراری صلح خواهد شد! چنین تصوری نه فقط خام و واهی که وقیح است. رقابت در میان قطبها و قدرتهای امپریالیستی بیشتر و شدیدتر خواهد شد و درنتیجه خطر بروز جنگ و عروج فاشیسم جدی است، نه امید صلح و آرامش. به نظر میرسد با روی کار آمدن دمکراتها در آمریکا زمینه برای نزدیکتر شدن اروپا و آمریکا در دل این رقابتها و قرار گرفتنشان بر یک پلاتفرم برابر در قیاس با بالادستی پیشین آمریکا مساعدتر شده است. هر دو طرف به ایجاد همکاری و اتحاد در برابر روسیه و ائتلاف روسی – چینی نیاز دارند. ناتو لولای مشترک نظامی آنهاست که نقش و جایگاه آن را از نو تعریف خواهند کرد. با این حال اروپا میکوشد روابطش با روسیه را خصمانه نکند. زمینه مادی و واقعی برای نزدیکی و همکاری اروپا با روسیه بیشتر از آمریکاست. در سطح وسیعتر بین المللی چین به میدان خواهد آمد اما فعلا با تکیه به برتری اقتصادی و کالاهای ارزانش، نه با قدرت نظامی. اگر زمانی در برابر کالاهای ارزان اروپا هیچ دیوار چینی قدرت مقاومت نداشت ("مانیفست کمونیست")، امروز با تبدیل چین به یک قدرت تولیدی بزرگ متکی به استثمار صدها میلیون نیروی کار ارزان، هیچ دیواری نمیتواند جلو صدور کالاهای ارزان چین را بگیرد. این نقطه قدرت اقتصادی و تجاری در راهگشایی چین به باشگاه قدرتهای درجه اول دنیاست بی آنکه ناگزیر شود در این مرحله با یک یا چند قطب در برابر دیگران رابطه جداگانه برقرار کند. چین میتواند هم با غرب و هم با روسیه رابطه داشته باشد و منافع واقعیش در این مرحله حفظ موازنه بین آنها به نفع پیشروی خود و دفاع از منافع ویژه خود در رقابتهای آتی است. چین بویژه در گسترش رابطه با بخشهای عقبمانده جهان، در مقایسه با دیگر قدرتهای بزرگ دست بازتر و بالاتری دارد.
کمونیست: برویم سراغ اپوزیسیون بورژوائی راست طرفدار بازار آزاد برای مثال در کشورهای نظیر ایران، همچنین در کنار اینها احزاب ناسیونالیست و گروههای قومی که به راست جامعه و آمریکا امید بسته بودند، اینها در این دوره انگار اتفاقی نیفتاده کاملا ساکتند، چرا؟
فاتح شیخ: اپوزیسیون ایرانی راست طرفدار غرب و طرفدار بازار آزاد، مسلما با شکست نئولیبرالیسم و ریگانیسم و تاچریسم متحمل شکست ایدئولوژیک شده است. ولی اینطور نیست که این اپوزیسیون نان به نرخ روز خور، نتواند خود را با اوضاع جدید انطباق دهد. تا جمهوری اسلامی بر سر کار است حتی اگر هم غرب با آن کنار بیاید و یا آن رژیم جای خود را در رکاب غرب پیدا کند، باز اپوزیسیون طرفدار غرب جایگاهی در صحنه سیاست ایران بمثابه یک گروه فشار بر رژیم اسلامی، خواهد داشت. شخصیت ها، احزاب، چهره ها و مهره های این طیف اپوزیسیون بالا و پائین میشوند ولی کل طیف با موقعیت ضعیف یا قوی در صحنه خواهد ماند. همچنانکه یک جناح تعدیل خواه در رژیم تا روزی که این رژیم هست، جائی و دلیلی برای وجود دارد. در حال حاضر گروههای اپوزیسیون راست طرفدار غرب، اعم از سلطنت خواه یا جمهوریخواه، موضع و موقعیت ضعیفی دارند. بنابراین تلاش آنها برای انطباق دادن خود با دوره بعد از بوش و آویزان شدن به اوباما بعنوان یک منجی از آسمان رسیده، بسیار فشرده است. اقبال سابق را هرگز دوباره نخواهند داشت همچنانکه هیچ جناح داخل رژیم هم نخواهد داشت. به نظرم دوره آتی دوره تشدید مبارزه طبقاتی کارگران و بر این مبنا تقویت جنبش طبقاتی و مردمی برای سرنگونی رژیم زیر پرچم آزادی و برابری است. این پرچم هم اکنون در جامعه برافراشته شده و شناخته شده است و میتواند نیرو بگیرد. با به میدان آمدن نیرومند این جنبش است که ستاره بخت اپوزیسیون پروغرب تماما افول خواهد کرد.
کمونیست: سوالی هم در مورد تاثیر این بحران بر سرمایه داری ایران و حکومت اسلامی سرمایه، در نماز جمعه یکی دو هفته قبل،رفسنجانی بر خلاف خامنه ای و احمدی نژاد که بحران اخیر در کشورهای سرمایه داری غرب را "گوشمالی الهی" نام نهادند، سران جمهوری اسلامی را از این کار برحذر داشت و آن را به تسونامی ای تشبیه کرد که باید برای آن فکری بکنند. شما تاثیرات بحران اخیر را بر جمهوری اسلامی چگونه می بینید؟ فکر می کنید ابعاد این بحران در کنار کاهش قمیت نفت که شاهرگ حیاتی جمهوری اسلامی است چه تاثیری بر وضعیت مردم و اوضاع سیاسی ایران خواهد گذاشت؟ در صورت تعمیق این بحران در جمهوری اسلامی مردم با چه وضعیت احتمالی ای روبرو خواهند شد و چکار باید بکنند؟
فاتح شیخ: تاثیرات شدید این بحران بر سرمایه داری ایران و بر موقعیت رژیم اسلامی سرمایه تا هم اکنون آشکارا خود را نشان داده است. نه فقط کاهش قیمت نفت که زنگ خطر جدی برای رژیم و کلا حرکت سرمایه در بازار داخلی ایران است، بلکه امواج دیگر سونامی بحران، پیکر این کشتی شکسته را دیر یا زود بیشتر و بیشتر به لرزه در خواهد آورد. اقتصاد ایران یک بحران عمومی دیرینه را با خود یدک میکشد که وجود رژیم اسلامی و کنده شدنش از پیکره سرمایه داری جهانی سرچشمه آن بوده و هست. نبود ساختار اقتصادی، نبود رابطه ارگانیک و فونکسیون کننده بین اقتصاد ایران و اقتصاد جهان، حرکت سرمایه در ایران و موقعیت رژیم اسلامی حاکم را در برابر بحران جاری بشدت آسیب پذیر کرده است. مکان اقتصادی ایران در تقسیم کار بین المللی و مکان آن در تقسیم جهان بعد از جنگ دوم در کمپ غرب بوده است. این مکان عوض نشده است. برای عوض شدن آن، لازم است تحولات جهانی مهمتری در این جهت عمل کند، که ممکن است اتفاق بیفتد ممکن است نیفتد. سرمایه جهانی از طریق رانت نفت به ایران صادر میشود و کانال آن همچنان اساسا غرب است. رژیم اسلامی سرمایه در ایران و کلا حرکت سرمایه در ایران تا به حال فقط قادر به حفظ بقای اقتصادی بوده است. همین درجه از فعل و انفعال اقتصادی در حد بقا از این به بعد، هم به دلایل اقتصادی مرتبط با این بحران و هم به دلایل سیاسی، با شرایط دشوارتری روبرو خواهد شد. با بحران جاری و ضرورت بازتعریف مناسبات میان قدرتها و مناسبات بین المللی و با شیفت قدرت در آمریکا میدان مانور رژیم اسلامی در شکاف رقابتهای بین المللی چه بسا تنگتر خواهد شد، در حالیکه فشار مشکلات اقتصادی چند برابر میشود و تردیدی نیست که مبارزه طبقاتی کارگران و اعتراضات توده های محروم جامعه هم بیشتر و سازمانیافته تر و رادیکالتر خواهد شد.
کمونیست: و آخرین و مهمترین سوال در مورد موقعیت کمونیسم در این دوره، شما موقعیت کمونیسم در شرایط دو لبه فعلی را که هم میتواند بویژه در کوتاه مدت فشار شدیدی روی زندگی سخت طبقه کارگر و دیگر توده مردم محروم بگذارد و هم در عین حال میتواند فضای مناسبی برای رشد و گسترش کمونیسم و کارگر ایجاد کند، چگونه می بینید؟
فاتح شیخ: دوره، دوره نبردهای طبقاتی تعیین کننده است. این نبردها هم اکنون آغاز شده اند. رشد مبارزه طبقاتی حتی در اشکال دفاعی، بستر مادی و واقعی رشد کمونیسم است. در طول هشتاد سال بعد از شکست انقلاب اکتبر، کمونیسم بورژوائی، رفرمیسم، یونیونیسم و سوسیال دمکراسی، موانع بزرگی بر سر راه پیشرفت کمونیسم طبقه کارگر بوده اند. بعضی از اینها (ازجمله کمونیسم بورژوائی روسی، چینی، اوروکمونیسم و غیره) در این دوره از نبرد طبقاتی اساسا از صحنه خارج شده اند، بقیه هم ناتوانی خود حتی در کمک به سنگربندی دفاعی کارگران را در دو دهه گذشته نشان داده اند. بعضا در برابر مبارزه رادیکال کارگران ایستاده اند و از سرمایه دفاع کرده اند. از طرف دیگر پایان نئولیبرالیسم و ریگانیسم و تاچریسم، این قویترین و وحشی ترین دشمنان طبقه کارگر و کمونیسم، میتواند آغاز دوره عروج کمونیسم باشد. اولا بخاطر اینکه اینها سی سال علیه کمونیسم و آرمان کارگری هیاهو کردند و مرگ آن را اعلام کردند، درنتیجه شکست آنها میتواند به معنی هموار شدن راه برای پیروزی تعرض طبقاتی کارگر و کمونیسم باشد. ثانیا در قبال شکست این خط مشی که سه دهه بر حیات کل بورژوازی حاکم بوده، امروز آلترناتیو حاضر و آماده ای از طرف هیچ جناح بورژوازی مطرح نشده است. بورژوازی در برزخ خلاء و اغتشاش ایدئولوژیک بسر میبرد، در مقابل برای مثال فروش آثار مارکس چند برابر شده است. بنابراین بدون هیج رگه ای از تهییج و اغراق، میتوان گفت زمینه برای احیاء و عروج کمونیسم پرولتری در هفتاد هشتاد سال گذشته هیچگاه به اندازه امروز مساعد نبوده است. شخصا عروج احزاب کمونیستی رادیکال طبقه کارگر در دل نبردهای طبقاتی آتی در اروپا را علاوه بر ضروری و حیاتی بودن، ممکن میدانم. در عین حال فکر میکنم نیرومند شدن حزب ما و کمونیسم نوع ما در ایران و عراق و تبدیل شدن آن به یک نیروی در معادله جدال قدرت میتواند در کمک به پروسه احیای کمونیسم در روند جاری مبارزه طبقاتی در اروپا و جهان، نقش مهمی ایفا کند. به طریق اولی کسب قدرت سیاسی در ایران توسط طبقه کارگر، میتواند کل معادلات جهانی را به نفع طبقه کارگر و کمونیسم بچرخاند. برای پیمودن این مسیر باید با تمام توان تلاش کرد. به حرکت در آمدن مجدد کمونیسم در جهان امروز، یک شعار نیست، یک واقعیت است. واقعیتی شورانگیز است که انرژی عظیمی را آزاد میکند، و دنیائی از کار در دستور همه کمونیستهای جهان و در دستور خود ما میگذارد.