منصور حکمت و کمونیسم دخالتگر

 

حسین مرادبیگی

 

 

مقدمه                                                       

  قبل از هر چیز از مینو همیلی و کمیته کانادا و دوستانی که این امکان را فراهم کردند که من در هفته منصور حکمت در کانادا حضور پیدا کنم صمیمانه تشکر میکنم، همچنین منهم به سهم خودم به سعیده خانم مادر منصور حکمت و به همه حضار گرامی در اینجا خوش آمد میگویم. 

 

  در مورد خود بحث، یعنی منصور حکمت و کمونیسم دخالتگر، لازم است نکاتی را به عنوان مقدمه عرض کنم. وقتی بحث بر سر تغییر و نه تفسیر جهان  است، کمونیسم خود ابزار این تغییر است، کمونیسم جنبشی است برای تغییر وضع موجود. مارکس در تزهای خود در باره فویرباخ در این مورد چنین میگوید: “کمونیسم برای ما یک مقررات مشخصی نیست که باید برقرار شود. ایده آلی نیست که واقعیت باید خود را با آن تطبیق بدهد. ما کمونیسم را به آن جنبش واقعی اطلاق میکنیم که میخواهد اوضاع موجود را تغییر بدهد.” وقتی از  دید مارکس به کمونیسم نگاه کنیم، وقتی از دید منصور حکمت به کمونیسم نگاه کنیم، منصور حکمت و داستان زندگی خود منصور حکمت تجسم این درک از کمونیسم و دخالتگری این کمونیسم در تغییر وضع موجود بوده است. تصویری هم که من در مورد کمونیسم از منصور حکمت گرفته ام و برای آن تلاش میکنم، یک کمونیسم دخالتگر، یک کمونیسم پراتیک است.

اجازه بدهید در این مورد بخشهایی از نامه ای که منصور حکمت به روزبه که در سپتامبر 1999 نوشته است را برایتان بازگو کنم، می نویسند:

“ .. صحبتم بر سر خوشبختى نيست. فکر ميکنم فقط بعنوان نمونه همين نامه تو به من و محبتى که يک انسان آزاده آن سر دنيا نديده و نشاخته به من ابراز ميکند براى سالها احساس مسرّت کافى است. صحبتم بر سر ارزش زندگى است. بر سر مِلاکى است که ما يکجايى در ته ذهنمان براى خودمان ميگذاريم. براى من اين مِلاک، شايد از سر پُررويى، ديدن و شريک بودن در ساختن يک کمونيسم قوى است. کمونيسمى که شانس واقعى دخالت در دنيا را داشته باشد. تمام زندگى‌ام (واقعا تمام زندگى‌ام و نه فقط از دوره دانشگاه) چپ و ضد تبعيض بوده‌ام. بيست و شش هفت سال است که آگاهانه مارکسيست و کمونيست هستم. واقعا، و الآن ديگر بعنوان کسى که بايد اين دنيا را براى بچه‌اش توضيح بدهد، زورم ميآيد که دنيا اينطور است. چطور کارمزدى را توضيح بدهم؟ چطور زندان و اعدام را توضيح بدهم، چطور فقر را توضيح بدهم. چطور کودک‌آزارى را توضيح بدهم. دلم خوش است و اميدم به اين است که بر سر همه اين مسائل جنگى بزرگ در جريان است و من يک طرف اين جنگم. همين را هم به دخترم گفته‌ام.

  براى من کمونيسم قوى، دخيل، و قابل پيروز شدن، صورت مسأله است. اين البته هزار حلقه دارد، جنگ بر سر عقايد، تئورى، تاکتيک، سازمان، انسان، منابع، روحيه. جنگ بر سر اصول و جنگ بر سر نيرو، جنگ بر سر همه چيز. اما براى من همه اينها نهايتا جنگى بر سر ايجاد يک کمونيسم قوى است. اين حلقه‌ها همه براى عبور کردن‌اند. هيچيک به تنهايى فلسفه کار ما نيست. من از اين زاويه به خودم و حزب و به هر مبحث و وظيفه و مرحله‌اى که در مقابل ما قرار ميگيرد نگاه ميکنم. آيا واقعا در انتهاى اين مراحل اميد ظهور يک کمونيسم قوى که مُهرش را به دنياى نسل بَعدى بکوبد وجود دارد؟ بله بنظر من قدرت تعيين کننده است. تمام ماجرا بر سر گذار از انتقاد به تغيير است. گذار از قربانى به ناجى، از تماشاچى به بازيگر در صحنه تاريخ جارى جامعه. و اين نه فقط کمونيسم خوش‌فکر، پاک، اصولى، بلکه همچنين يک کمونيسم قوى ميخواهد. ”

با این مقدمه و با این نقل قول از نامه منصور حکمت به روزبه وارد خود بحث میشویم. با توجه به وقتی که من در اینجا در اختیار دارم واضح است نمیتوان و نمیرسیم که در مورد همه عرصه های دخالتگری کمونیستی صحبت کرد، لذا من تنها به نکاتی که اکنون و از نظر من مهم اند، اشاره میکنم. در ضمن همه نکاتی که در اینجا مورد نظر من است، مفصل تر در نوشته های متعدد منصور حکمت وجود دارد. من سعی کرده ام در این دوره مجدد بر آن تاکید کنم.

  رابطه کمونیسم و  پدیده قدرت در جامعه

به کمونیسم دخالتگر همانطور که از نامه منصور حکمت هم مشهود است، از زوایای مختلفی میتوان پرداخت. ابزار عبور از همه این مراحل، تبلور کمونیسم در یک حزب سیاسی کمونیستی است که رابطه خود را با قدرت سیاسی و پدیده قدرت در جامعه روشن کرده باشد. پدیده قدرت هم در اندیشه این حزب و هم به عنوان یک واقعیت در پراتیک آن. حزبی که مانند رودخانه خروشانی موانع سر راه خود را از میان بردارد و راه پیشروی خود را باز کند، حز بی که توانایی گردآوری نیرو و تاثیرگذاری بر معادلات قدرت در جامعه را داشته باشد. وگرنه به مردم بگوئیم مارکسیست هستیم اما نتوانیم در زندگی مردم تاثیر بگذاریم به خودی خود چیزیرا عوض نمیکند. بنابراین در اولین گام کمونیسم اگر ابزاری برای تغییر باشد، اگر بخواهد دخالتگر باشد، اگر بخواهد همین امروز بر زندگی توده کارگر و مردم زحمتکش تاثیر بگذار، باید قوی باشد و اگر بخواهد قوی باشد، دخالتگر باشد، باید قبل از هر چیز رابطه خود را با قدرت و قدرت شدن و کسب قدرت در جامعه روشن کرده باشد. کمونیسم در حاشیه و غیر دخالتگر را کسی به چیزی نمیگرد و منشاء اثری نیز نخواهد شد.

  اما کمونیسم چگونه قوی میشود و چگونه خود را به تن قدرت در جامعه میدوزد؟ روی این کمی مکث میکنم.

  یک نکته را باید از قبل روشن کرد آنهم اینکه کمونیسم و حزب کمونیستی از طریق فعالیت تدریجی به قدرت نمیرسد. این را باید برای خودمان بطور قطع روشن کرده باشیم. این اولین مولفه یا نقطه شروعی است در شرایط کنونی که رابطه کمونیسم دخالتگر و حزب کمونیستی را با قدرت و کسب قدرت سیاسی تعیین میکند. نه آموزش کمونیسم، نه آموزش سوسیالیسم، نه تیلیغ، نه ترویج، نه سازماندهی و جمع کردن کارگران بدور ما جائی پس انداز نمیشود. در عرصه پراتیک هم اینجور است. کار امروز را اگر همین امروز انجام ندهی دیگر بدرد فردا نمیخورد. امروز این حفره دیگر پر شده است. در مورد فرصت و فرصت سازی هم همینطور. فرصت را که هر روز نمیتوان بدست آورد. اگر از فرصت بدست آمده استفاده نکردی، دوباره باید از نو شروع کرد. هیچ فرصتی برای آینده پس انداز نمیشود. از دست دادی باید از نو شروع کرد. بقول منصور حکمت در دنیای امروز کمونیسم از طریق کاشتن درخت تبلیغ و ترویج و سپس سازماندهی، نه قدرت میشود و نه ما با آن به قدرت میرسیم. کمونیسم از این طریق به نیروی قدرتمندی در جامعه تبدیل نمیشود. گویا اول میروی سراغ تبلیغ و بعد ترویج و بعد سازماندهی و بعد میروی توی طبقه کارگر و یک عده را کمونیست میکنی، بعد کم کم ظرفیت آکسیون و اعتراض پیدا میشود و به اصطلاح درخت سبز میشود. به تدریج کارگران اعتراض و تحصن میکنند، مدتها در حال تحصن و اعتراض باقی میمانند و گویا در یک روز تصمیم میگیری که قدرت را در دست بگیری! اینجوری کمونیسم به قدرت نمیرسد. اینجوری کمونیسم در جامعه قوی نمیشود. بعد از مدتی اگر کاری نکردی کارگران خسته میشوند و میروند. مردم چقدر میتوانند صبر کنند. 10 سال 15 سال، چقدر؟ مردم در سطح وسیعی سناریویی را که ما به دلایلی انتخاب کرده ایم انتخاب نمیکنند. میخواهند زندگی کنند، رفاه داشته باشند، خوش باشند، معاشرت داشته باشند. اینجوری نیست که همچنان همراه ما می مانند. اگر در دوره ای و با فرصت بدست آمده کاری نکردی، باید دوباره شروع کرد. هیچ کدام از اینها پس انداز نمیشوند. خود مشغول کردن به چند تا کار خرد و ریز و معمولا وقت بر به جای آن مصاف یا مصافهایی که جامعه با آن درگیر است و سر آن قطبی میشود، سنت کمونیسم دخالتگر نیست. راه قوی شدن کمونیسم در جامعه نیست. تشخیص درست شرایط، تشخیص مصافهایی که جامعه بر سر آن قطبی میشود و اقدام به موقع، شم رهبری کمونیستی دخالتگر است وگرنه به تدریج به جامعه بی ربط میشوی. تازه وقتی هم نیرو جمع کردی مگر میتوانی به میل خود قیام کنی؟ مگر انقلاب دست ماست؟ اگر جامعه نخواهد وارد انقلاب شود، میایند سرکوبت میکنند.

شرایط امروز نسبت به ده سال قبل نیز به سرعت تغییر کرده است. مرز بین اپوزیسیون و پوزیسیون در هم ریخته است. سیاست بیشتر از هر زمانی به اسلحه گره خورده است. اپوزیسیون بورژيوائی قبل از پوزیسیون میاید سراغ کمونیستها، سراغ کارگر و توده مردم زحمتکش. کمونیسم بدون ابراز پتانسیلی از قدرت نمیتواند از حق کارگر، از حق کودک، از حق مردم زحمتکش دفاع کند، نمیتواند جلو کشتار زنان توسط پوزیسیون و اپوزیسیون را بگیرد. برای این باید قومی شود و این قدرت را جامعه با تمام وجود خود لمس کند.

  از دو حال خارج نیست، یا شرایط انقلابی است و جامعه با یک تحول سیاسی روبرو است. که در این صورت وقتی اپوزیسیون بورژوائی خراب میکند حزب کمونیستی طبقه کارگر باید فرصت را دریابد و درست وقتی که قدرت در جامعه رها شده است باید به سمت کسب قدرت خیز بردارد. باید جامعه را روی مصافهای اصلی آن قطبی کند. اینهم با اینکه من هستم و نشریه ایم منتشر میشود و تلویزیونم کار میکند نمیشود، باید جامعه و مردم قدرت این کمونیسم را لمس کرده باشند، باید این را در ناصیه او به بینند که میتواند بگیرد و نگهدارد.

  راه دیگر قوی شدن و قدرت شدن کمونیسم در شرایط به اصطلاح غیر انقلابی گره زدن کمونیسم به سنت یا سنتهایی معینی در جامعه است. کمونیسم اگر بخواهد به قدرت برسد باید به سنت تبدیل شود. اگر بخواهد قوی شود و در صحنه به ماند باید به سنتی در جامعه تبدیل شود. سنت است که دوره چه انقلابی باشد چه نباشد باقی میماند. سنت است که پس انداز میشود و در حافظه نسلهای بعدی باقی میماند. سنت است که پایدار میماند و بر روی آن حزب و سازمان مربوطه ساخته میشود. برای مثال سلطنت طلبان سنت دارند. شاه و حکومت سلطنتی سنت اینهاست. با مشروطه و بی مشروطه همان است. سالها با این سنت حکومت کرده و حامعه را اداره کرده اند. با آن خود را تداعی کرده و جبنش خود را باز تولید میکنند. یکی دیگر فقط برای ملی کردن نفت مبارزه کرده است، خود نفت را کس دیگری بعدا ملی کرد و کسی هم نفمید. اما این گرایش با این سنت تداعی میشود. یک عده عکس او را در میاورند و خود را با آن تداعی کرده و جنبش خود را با آن بازتولید میکنند.

کمونیسم ما هم باید به سنت تبدیل شود و با سنت یا سنتهای معینی در جامعه تداعی شود که در اینصورت شرایط چه انقلابی باشد چه نباشد به کارگر و به مردم این جامعه دوخته خواهد شد و با آن خود را باز تولید خواهد کرد. راه سنت شدن کمونیسم دوختن آن به تن جامعه و مربوط کردن آن به زندگی روزانه توده کارگر و مردم زحمتکش است. کمونیسمی دخالتگر که تاثیرش بر زندگی روزانه مردم قابل روئیت باشد. اینجا دیگر پای دخالتگری در زندگی و مبارزه روزانه مردم، بیرون کشیدن زن از زیر سنگسار و کشتار روزانه و دهها کار دیگر به میان میاید.

 

کمونیسم دخالتگر و نقد سوسیالیستی  به جامعه سرمایه داری 

 

  جنگ بر سر اصول و عقاید و تئوری و خطوط فکری و سیاسی یکی دیگر از عرصه های نبرد و دخالتگری کمونیسم برای قدرت شدن در جامعه است. همینطور نقد سوسیالیستی تیز و روشن به سرتاپای جهان بورژوائی،  از سیاست و فلسفه و اقتصاد آن گرفته تا دمکراسی و مذهب و هنر و میدیا و سینما و اخلاقیات آن. مثل نقد مارکس، مثل نقد منصور حکمت در این دوره. مقاله ماهواره و ال احمدهای پلاستیکی را بقول منصور حکمت از ممد دگراندیش گرفته تا امپراتور هیروهیتا خواندند و در مورد آن حرف زدند. در این مورد میتوان به کوهی از ادبیات که از منصور حکمت به جا مانده است، اشار کرد. بیانی سوسیالیستی که صراحت، روشنی و تیزی سیاسی از آن میتراود.

  جای این نقد متاسفانه در میان ما هنوز خالی است. چه آنجا که به جلوه هایی از نظام وارونه سرمایه داری، از وضعیت طبقه کارگر و توده های محروم در جوامع مختلف مریوط میشود و چه آنجا که به مذهب و خرافات و اخلاقیات عقب مانده و بی حقوقی زن و کودک و کلیه مصائب نظام بورژوایی که دامنگیر طبقه کارگر و بشریت امرور شده است مربوط میشود، اثر چندان تکان دهنده ای از این نقد نمی بینی.  فجابع و مصائبی که سرمایه داری و دولتهایشان به بشر امروز تحمیل میکنند حد و حصری ندارد. آفریقا برای مثال نمونه ای از آن است. قحطی و مرگ و گرسنگی و بیماری و جنگ را به جان این مردم انداخته اند. نمیتوان از کمونیسم دخالتگر صحبت کرد و در این مورد حرفی نزد و از کنار این وضعیت رد شد. نمونه دیگر ژورنالیسم و میدیای نوکر صفت جامعه بورژوائی است که بیست و چهار ساعت آشکارا دروع تحویل مردم میدهند. یک آخوند بودائی را به باطوم می بندند که قطعا باید آن را محکوم کرد یک هفته تمام برای آن سر و صدا راه میاندازند و دنیا را از تبلیغ و در دفاع از آنان پر میکنند، اما جلو چشمان آنها روزانه کودکان فلسطینی را عمدا به گلوله می بندند یک ذره “وجدان” ژورنالیتسی شان را آزار نمیدهد و در مورد آن سکوت میکنند. گرسنگی را دارند به سه میلیارد از 6 میلیارد بشر این جامعه تحمیل میکنند. قمیت مواد غذائی مورد نیاز مردم را بالا می برند، زندگی توده کارگر و مردم زحمتکش را آشکارا گرو میگیرند، در کنار این، سخنگویان و پروفسورها و آکادمیسین های جامعه بورژوائی نیز سر میرسند و به توجیه این وضعیت می پردازند. یکی میگوید قیمت نفت باعث بالا رفتن آن شده است، دیگری میگوید افزایش گرمای محیط زیست و آن دیگر میگوید افزایش جمعیت کره زمین! در بازار هم هرچقدر بخواهی مواد خوراکی مورد نیاز مردم هست، اما توده کارگر و مردم محروم را قدرت دسترسی به آن نیست. فقر نشانه بی حقوقی مردم است. عقب ماندگی نشانه سرکوب و اختناق و بی حقوقی فردی و اجتماعی مردم است. از ایران زنگ میزنند و میگویند آثار سوء تغذیه بر صورت کودکان خانواده های کارگر و زحمتکش و حتی فراتر از آنها نیز هر روز بیشتر مشاهده میشود.

  دخالتگری کمونیستی بدون نقد سوسیالیستی عمیقی از این وضعیت نمیتواند تامین شود. کمونیسم بدون وارد کردن نقد خود در این عرصه که عرصه های مرگ و زندگی توده کارگر و مردم محروم است، نمی تواند قوی شود. کمونیسم باید بورژوازی را در جهان امروز و با امکانات امروزی آن شکست دهد. بحث بر سر نوشتن صرف نیست. دخالتگری کمونیستی وقتی مادیت پیدا میکند که پای نقد سوسیالیستی به جامعه موجود رفت و راه نشان داد. کمونیسم اگر بخواهد قوی شود، اگر بخواهد قدرت شود، باید نماینده رادیکالیسم طبقه کارگر به جامعه موجود باشد. در عین حال باید پای حرفهاش روی زمین باشد. مردم بگویند که این کمونیستها الکی حرف نمیزنند، راهی را که نشان میدهند قابل پیاده کرده است بگویند اگر اینها سرکار بیایند حتما چیزهایی را تغییر خواهند داد.

 

کمونیسم دخالتگر و طبقه کارگر

 

  یک رکن دیگر دخالتگری کمونیستی وجود یک رابطه مداوم بین حزب کمونیستی و طبقه کارگر در جامعه است. داشتن رابطه ای ملموس با رهبران و شبکه های فعالین کمونیست و رادیکال و از این طریق تاثیر گذاشتن بر مبارزات کارگران و بر جامعه. بدون داشتن این حداقل از رابطه ملموس با شبکه کارگران کمونیست و رادیکال، حزب سیاسی کمونیستی نمیتواند قدرت را تصاحب کند. ترکیبی از این دو هنگام گرفتن قدرت و تحول سوسیالیستی در جامعه نقش مهم و تعیین کننده ای خواهند داشت.  جنبه مهمتر و تعیین کننده تر در همین رابطه دادن امکان انتخاب کمونیسم به طبقه کارگر است. طبقه کارگر کمونیسم را از طریق تبلیغ و ترویج صرف انتخاب نمیکند. این نکته هم باید روشن شده باشد. باید کاری کرد که طبقه کارگر کمونیسم را در میان آلترناتیوهای موجود در جامعه انتخاب کند. لازمه این کار اعتراف جامعه به این کمونیسم و حزب کمونیستی آن به عنوان پرچمدار کمونیسم در این جامعه است. اینجاست که  مجددا قدرت تعیین کننده است، که کمونیسم قوی تعیین کننده است، که کمونیسم دخالتگر تعیین کننده است. اگر کمونیسم قوی در میدان نباشد، کارگران خیلی ساده میروند دنبال احزاب محافظه کار و ملی و یا سندیکالیستی که فکر میکنند از حداقلی از دستمزد آنها دفاع خواهد کرد. نمونه های این را در کشورهای مختلف هر روزه شاهدیم که چطور تروتسکیستها آش شان را با کارگران میخورند اما موقع انتخابات، کارگران رای شان را به حزب لیبر یا محافظه کار میدهند.

  جنبه دیگر بودن رهبران و کادرهای یک حزب کمونیستی در کنار رهبران و فعالین طبقه کارگر است. رهبران و فعالین طبقه کارگر در مصافها و نقطه عطف ها و در مبارزات روزانه خود و در سنگربندیهایی که این طبقه در مقابل دولت و سرمایه داران انجام میدهد باید رهبران و فعالین یک حزب کمونیستی را همراه و در کنار خود به بینند وگرنه با آن حزب نمی روند. اینجوری نیست که با یک بار دیدن،  رهبران و فعالین کارگری همراه شان میروند. زندگی کارگر به دلیل موقعیتش در تولید مشابه زندگی ما نیست، کارگر نمیتواند به آسانی از آن به کند. مجبور است در محل به ماند و به مبارزه و مقاومت خود در مقابل دولت و سرمایه داران ادامه دهد. اگر رهبران و فعالین کارگری در لحظات حساس ما را در کنار خود نه بینند خیلی ساده همراه ما نمیایند. به ما میگویند آدمهای شریفی هستید، اما انتخاب خود را از میان ما نمیکنند. میروند دنبال جناحهای مختلف بورژوائی و یا سندیکالیستی که بلد است سندیکا بزند. بنابراین بودن در کنار رهبران و فعالین کارگری و حتی فعالین دیگر عرصه های مبارزاتی در شرایط حساس و در سنگربندیهای مختلف، لازمه همراه شدن رهبران و فعالین کارگری با یک حزب سیاسی کمونیستی است. و بالاخره درگیر شدن یک حزب سیاسی سر مسائل و جدلهای درون شبکه های فعالین کمونیست و رادیکال و آن مباحثات و جدلهایی که در میان آنان جریان دارد. اخبار مبارزات کارگران را لازم نیست دوباره برای آنان تکرار کرد. یا در مورد آن انشاء نوشت، باید وارد جدلهایی شد که رهبران و فعالین کارگری سر آن قطبی میشوند. وجود این رابطه و این سوخت و ساز بیانگر دخالتگری کمونیستی در حیات طبقه کارگر و در سنگربندیهای این طبقه در جامعه است. 

 

کمونیسم دخالتگر و مساله انسان

 

میگوئیم و تکرار میکنیم که مساله کمونیسم انسان است، میگوئیم و تکرار میکنیم که سوسیالیزم یعنی باز گرداندن اختیار انسان به انسان، در یک کلام میگوئیم ما کمونیستها از انسانیت دفاع میکنیم، در اینصورت  رابطه واقعی ما هم باید بر این مبنا استوار باشد. باید رابطه ما با انسانهای یک جامعه بر اساس محبت بنا شود. نه بحث منصور حکمت در این مورد و نه تاکیدی که من اینجا بر این مساله میکنم، ابدا اخلاقی نیست. رابطه کمونیسم و انسان باید بر اساس محبت بنا شود در غیراینصورت یک جای کار اشکال دارد. احترام به حقوق مدنی انسان و به همدیگر، نگاهداشتن  حرمت همدیگر باید آن تصویری باشد که جامعه از کمونیستها میگیرد. هرکس از دور به یک حزب سیاسی کمونیستی، به ما نگاه میکند باید بگوید که این جریان فوق العاه انسانی است بدینجهت به آن می پیوندند. باید بگویند که قدرت این سازمان در به قدرت رسیدن انسان است به این جهت او را انتخاب میکنند. و این را نه در ادعا که در حرکت روزانه بابد نشان داد. باید مردم متوجه شوند و بگویند که اینها جامعه را با زور دیلم به جائی نمی برند، بلکه با قدرت گرفتن اینها انسانهای یک جامعه قدرت میگیرند. باید بگویند که اگر قدرت دست اینها باشد مردم به آزادی و رفاه و آسایش و امنیت واقعی دست خواهند یافت. انسانها روبوت نیستند، حتی در روابط تشکیلاتی نیز نمیتوان هرچقدر خواست آنان را چلاند و یا بعد از مصرف آنان را پرت کرد. ایجاد رابطه بر اساس محبت را باید چه در درون حزب و چه در جامعه تقویت کرد. وقتی میگوئیم اگر قدرت دست ما بود و یا دست ما باشد، دیگر کسی بی سرپناه نخواهد ماند، دیگر کسی از گرسنگی نخواهد مرد و یا مردم یک ذره خوشبختی خواهند داشت،  منظور خوشبختی خود و خانواده ات نیست، اینهم هست، اما فراتر از آن خوشبختی آدمهایست که آنان را نمی شناسی، خوشبختی کسانی است که حتی دل خوشی از تو ندارند، خوشبختی کسانی است که حتی یک ماه و یا چند هفته پیش با آنان سر مساله ای دعوی داشته اید. خوشبختی آدمهایی است که به اصلاح نژاد و قوم و رنگشان چیز دیگری است، آدمهایی که حتی با “قوم تو” جنگیده اند. جامعه و مردم باید به چینن حزب سیاسی کمونیستی ای در این قامت نگاه کنند و این تصویر را از آن داشته باشند. دادن چنین تصویری از یک حزب کمونیستی دادن امکان انتخاب کمونیسم به طبقه کارگر و به جامعه است. یک حزب کمونیستی فقط که نباید جنگ کند باید کمک هم بکند. باید ابزار تاثیر گذاری بر زندگی مردم و پایه گذاری روابطی انسانی در میان مردم باشد. آدمهای زیادی در جامعه از این سر نیز به کمونیسم جذب میشوند. در این مورد متاسفانه کمبودهای جدی ای وجود دارد.

  انگلس تکثیر کاپیتال را دلیلی بر رشد کمونیسم در میان طبقه کارگر و افزایش خودآگاهی طبقه کارگر به منافع طبقاتی خود میدانست. امروزه حضور ما، کمونیستها در جامعه و در میان مردم باید به معنی افزایش خودآگاهی کارگران و دیگر مردم خواهان آزادی و برابری  و رشد انسانیت و مدنیت و محترم داشتن حقوق حقه آدمها باشد حتی اگر مخالف ما باشند. باید در قامت صاحبان آینده جامعه ای آزاد و برابر ظاهر شد. تعلق خاطر به خوشبختی و رفاه و آسایش و خنده و شادی و امنیت و آسایش زندگی انسانها باید خود را در حرکت هر روزه ما نشان دهد. حتی اگر در یک پلمیک سیاسی شرکت میکنیم و یا با مخالفین خودمان رابطه میگریم. اینها نه در گفتن و نوشتن روی کاغذ که باید در پراتیک خود را نشان دهند. یک بار دیگر باید این تصویر را از خود با تاکید بیشتری به جامعه نشان داد. در قامت کمونیستهایی که قدرت خود را در به قدرت رسیدن انسان و انسانیت در جامعه می بینند. 

  و کلام آخر، وقتی میگوئیم نوشته ها و آثار منصور حکمت را بخوانید، منظورمان افسانه سازی از منصور حکمت نیست، منظور این است که خواننده خود مستقیما از طریق نوشته های خود منصور حکمت، بدون تفسیر من یا شخص دیگری از آن، او را بشناسد. آن روشن بینی کمونیستی و اعتقاد به رهائی بشریت و تلاش پیگیری را که در سطر سطر نوشته های او میتراود خود آن را احساس کند. دیگر اینکه منصور حکمت پدیده ای مربوطه به گذشته نیست، مربوط به همین امروز است. منصور حکمت جامعه بورژوایی را از اقتصاد و سیاست و دمکراسی و فرهنگ و اخلاقیات آن را قبول ندارد اما برای جایگزینی آن در جامعه ای مبتنی بر یک دنیای بهتر آلترناتیو داده است. خواننده خود از تاکید بر مارکسیسم در همان روزهای درگیر شدن منصور حکمت با کمونیسمهای موجود تا علیه سقط جنبن و غیره و غیره که لحظات زندگی پر باری است که منصور حکمت به عنوان یک مارکسیست بزرگ معاصر و یک رهبر سیاسی مارکسیست داشته است، پی خواهد برد.

  یاد منصور حکمت را گرامی میداریم. یادش برای همیشه عزیر و گرامی است. یک بار دیگر برای حضور در میان شما تشکر میکنم. 

 

 متن سخنرانی حسین مرادبیگی در هفته منصور حکمت در تورتنو، کانادا،

8 ژوئن 2008