چپ ایران در قرقیزستان کجا ایستاد؟
محمد فتاحی
به دنبال وقایع قرقیزستان سوال زیر را در چند سایت اینترنتی طرح کردم:
"در قرقیزستان در چند سال گذشته دو بار سرنگونی رخ داده است. بار اول توسط انقلاب مخملی جناح هوادار آمریکا جناح هوادار روس را سرنگون کرد. بار دوم هم که روزهای گذشته بود جناح هوادار روسیه در طبقه حاکمه قرقیزستان جناح هوادار آمریکا را توسط "قیام توده ها" سرنگون کرد. سوال من از تمام چپ ایران، از تمام سازمان ها و احزاب و گروه هایی که خود را چپ میدانند و این دوره همراه جناح سبز طبقه حاکمه در ایران راه رفتند این است که در دو سرنگونی چند سال گذشته قرقیزستان کجای سیاست این کشور قرار میگرفتند؟"
در پاسخ به این سوال عزیزانی نظرات شان را برای من میل کردند و بعضی ها هم به جای بحث سیاسی سراغ امر خود رفتند. دومی ها طبق همان مثل قدیمی جواب شان خموشی است. در پاسخ به سوال یا اظهار نظر طیف اول در طول نوشته به آنها خواهم پرداخت.
بورژوازی و احزاب سیاسی آن همیشه جنبش های خود را حرکتی در جهت منافع عموم معرفی میکنند. این طبقه به مناقع خود آگاه تر از این است که ماهیت طبقاتی جنبش هایش را به جامعه بشناساند. به همین دلیل تحرکات آنها همیشه منافع کل! طبقات را نمایندگی میکند. منافع ملی آن خرافه ایست که اینها مداوما به خورد جامعه میدهند. در سالهای گذشته کسی از آنها نشنیده جنبش های ناسیونالیستی در آذربایجان، کردستان، خوزستان و کل ایران را بورژوایی معرفی کنند. در همین سال ها چپ مورد بحث در ایران دقیقا مانند ناسیونالیست های رنگارنگ عمل کرده و تمام آن تحرکات را به عنوان جنبش علی العموم مردم، توده ها، خلق ها و یا ملل ایران به جامعه معرفی کرده است. معرفی جنبش سبز به جامعه با عناوین جنبش سرنگونی یا انقلاب یا جنبش توده ها متاخرترین شاهکار این چپ در خاک پاشیدن در چشم طبقه کارگر است.
درست در زمانی که این چپ هنوز شکست خود در جریان سبز را رسما نپذیرفته و با سیلی گونه هایش را سرخ نگهمیدارد، سرنگونی در قرقیزستان به دادش رسید تا چند روزی در دستگاه تبلیغاتی اش بدمد که این همانی است که در ایران همین امروز میخواهد.
اینها همانگونه که درمورد جنبش سبز ماهیت طبقاتی آنرا می پوشانند، در مورد قرقیزستان هم عمدا سکوت میکنند تا عوامفریبی شان برملا نشود. میگویند مردم در آن کشور در شرایط بحرانی امروز وضع اقتصادی سختی دارند. انگار کارگران و مردم کم درآمد در کل دنیای امروز خیلی شاد و شنگول اند. میگویند اعتراض توده ها به این شرایط فلاکت بار است. و انگار اعتراض بقیه در دنیا به پدیده متفاوتی از شرایط اقتصادی امروز است. میگویند مردم با نیروهای سرکوبگر درگیر و دولت را سرنگون کرده اند. اینها عمدا وجود آلترناتیو آماده ای که پنج سال قبل سرنگون شده بود را انکار میکنند تا در یک تفسیر حماسی از حمله ناگهانی توده های ظاهرا بی شکل و بی رهبر قهرمانی های میدان یک جنگ رهایی بخش بسازند. حتی آنها که تاریخ دست به دست شدن قدرت در جمهوری های سابق شوری را مثل کف دست می شناسند عمدا به دلیل منافع سیاسی شان خود را به نفهمی زده و ماهیت جنبش بورژوایی در قرقیزستان و دست به دست شدن قدرت بین دو جناح طبقه حاکمه را مسکوت میگذارند تا به ادعای بی پایه شان در مورد بی رهبر و خودبخودی بودن "جنبش یا انقلاب جاری" در ایران معنی ماورای طبقاتی دهند. و ظاهرا طبق آرزوی این چپ ابر و مه و خورشید و فلک همه در کار شدند تا در یک لحظه طلایی ارتش قرقیزستان را بیطرف، تمام نیروهای سرکوب را ناتوان و "مردم قیام کننده" را پیروز و جامعه را آرام کنند. در چنین هوای آفتابی که بیشتر "انقلاب" رومانی علیه چاوشسکو را به خاطر می آورد، ناگهان توده های به جان آمده از شرایط بد زندگی به خیابان ریختند و در یک چشم به هم زدنی رئیس جمهور مملکت را فراری داده و دولت موقت را تا رسیدن به مقطع انتخابات سازمان دادند. این چپ میداند که هیچ مردمی در هیچ نقطه دنیا بدون یک آلترناتیو سیاسی مقبول دست به قیام نمی زنند. و هیچ جنبش سیاسی بدون رهبر و خودبخودی قدرت حاکم را سرنگون نمی کند. اینها واقفند که تاریخ هیچ کجای دنیا چنین پدیده ای را به خود ندیده است.
نتیجتا کسی که انشاهای این چپ در این باره را از سر ناآگاهی اینها به شرایط میگیرد اشتباه محض مرتکب میشود. کسی که "درک غلط" این چپ از اوضاع را نشان ما میدهد از بیخ نسبت به این چپ متوهم است. و آنها که گمراهی و انحراف تئوریک این چپ را دلیل می آورند خود باید از گمراهی به در آیند. این چپ همانطوریکه معرفی ارتجاع ماه های گذشته در ایران را به قیمت انقلاب و جنبش سرنگونی و اعتراض رادیکال و بر حق مردم به طبقه کارگر می فروخت، سرنگونی در قرقیزستان را هم به قیمت جنبش سرنگونی و انقلاب آنها به طبقه کارگر و مردم ستمدیده می فروشد. این چپ میداند که همه جنبش های سیاسی در دنیا از اعتراض مردم نیرو میگیرند. میداند بدون وجود اعتراض طبقه و اقشار معینی در جامعه نمیشود جنبشی راه انداخت. و میداند بورژوازی در تمام کشورهای دنیا با اتکا به همین اعتراضات در جامعه کالای خود را به قیمت پاسخی به درد مردم می فروشد و برای جنبش خود از همین مردم سیاهی لشکر و سرباز و فدایی و قهرمان میگیرد. ناسیونالیسم، فاشیسم، لیبرالیسم، کنسرواتیسم، اسلام و بن لادن و سازماندهان عملیات های انتحاری از همین جامعه و نیروهای فداکار برای پیروزی جنبش خود لشکر می سازند. اتفاقا در تمام این جنبش ها انسان دردمند بیشترین فداکاری و قهرمانی را به جان خریده است. کسی که صف انسانهای دردمند شرکت کننده در این جنبش ها را نشان ما میدهد تا ما را از شناسایی ماهیت جنبش مربوطه برحذر دارد، نه یک گمراه، نه یک منحرف و نه یک عوامفریب که یک حقه باز و یک شیاد سیاسی است. اتفاقا اینها میدانند که مانیفست بحث جنبش های متعدد سیاسی طبقاتی است. آنها که دو کتاب نیمه چپ خوانده اند می پذیرند که تاریخ چیزی بیش از نبرد طبقات اجتماعی نیست. ظاهرا در این مقطع، تاریخ معنی متفاوتی پیدا کرده و طبقات اجتماعی در تعطیلات سیاسی به سر میبرند. چرا؟ چون چپ سرتاپا ناسیونالیست و بورژوای ما چنین آرزو میکند. به این چپ به ناحق لقب پوپولیست داده ایم. اینها ناسیونالیست های نوع غرب در سنت سیاسی ناسیونالیسم دنیای جهان سوم اند که رسیدن به یک دمکراسی بورژوایی و یک پارلمان تمام آرمان سیاسی اینهاست. همراهی اینها با جناحی از بورژوازی پیروز در کشمکش دو جناح حاکم در قرقیزستان قرار است همراهی امروز آنها با جناحی از طبقه حاکمه در ایران را توجیهه کند. مشکل کوچک اینها اما این است که درک کارگر کمونیست از ماهیت جنبش های بورژوایی بیش از این است که تسلیم حقه بازی سیاسی اینها شود.