بیست سال پس از جنگ سرد
نهم نوامبر بیستمین سالگرد فروریختن دیوار برلین است. بیست سال پیش مردمی در اروپای شرقی به امید آزادی و رفاه علیه دولت های خود برخاستند. جنبشی را دادند اما از خود نپرسیدند که نهایت این جنبش چیست؟ حرف بورژوازی را پذیرفتند. سرمایه داری پیروزی این جنبش را به عنوان پیروزی آزادی بر انقیاد و پیروزی رفاه بر عسرت اعلام کرد. اما برای بخش اعظم بشریت نه از آزادی خبری شد و نه از امنیت و برابری. دنیا هنوز دارد تاوان این پیروزی را میدهد.
آفریقا در چنگال کمپانی های مختلف به قعر سناریو سیاه فرو رفته است، عراق، افغانستان و جوامع اسلام زده، بهای این پیروزی را میپردازند.
به همان اندازه مهم، اما این است که بورژوازی جهانی فروریختن دیوار برلین و سرمایه داری دولتی در شرق را نتنها به عنوان پایان کمونیسم بلکه به عنوان پایان هر نوع برابری طلبی و هر نوع حقیقت جوئی اعلام کرد. دنیا هیچگاه به اندازه امروز ثروت مند نبوده است و دنیا هیچگاه به اندازه امروز نابرابر نبوده. ژورنالیسم بورژوائی همیشه فریب کار و دروغ پرداز بوده است اما اگر در جنگ میان غرب و شرق شکافی برای افشاگری های ژورنالیستی و روزنه ای برای ژورنالیسم حقیقت جو وجود داشت، امروز ژورنالیسم یک دست به نوکر منافع بورژوازی و سخنگوی دولت ها تبدیل شده است.
اما واقعیت امروز جهان نشان میدهد که اگر امیدی به آزادی و برابری و امیدی به رهائی از برگی مزدی وجود دارد این امید جز امید به کمونیسم طبقه کارگر و کمونیسم مارکس نیست. هیچ جنبش دیگری منفعتی در پایان این مصیبت ندارد.
ما همان روز هم توهمی در این مورد نداشتیم. مصاحبه زیر را که بیست سال پیش نشریه کارگر امروز با منصور حکمت انجام داد میتوان به عنوان شاهدی بر این مدعا دوباره انتشار داد.
کمونیست - ۱۲ نوامبر ۲۰۰۹
تحولات اروپای شرقی و آینده سوسیالیسم کارگری
کارگر امروز: تحولات اروپای شرقی و شوروی اذهان تمامی جهان را بخود معطوف کرده است. واقعیت هم اینست که ما در دوره تاریخی تعیین کنندهای بسر میبریم. با اینحال نتایج این رویدادها برای غرب و پیکره اصلی جهان سرمایهداری کمتر مورد بحث و بررسی بوده است. فکر میکنید وقایع اروپای شرقی چه نتایج و تاثیراتی بر خود غرب "پیروز" دارد؟
منصور حکمت: تاثیرات فوری این تحولات در درجه اول برای مردم اروپای شرقی و شوروی محسوس میشود. در این شکی نیست. اما آنچه که دهه ١٩٩٠ را برای دنیا به یک دوره تعیین کننده تاریخی تبدیل میکند، بنظر من نتایج این روند در مقیاس بینالمللی و اساسا در خود جهان غرب است. فکر میکنم تحولات شوروی و اروپای شرقی در قیاس با آنچه میرود در خارج این بلوک رخ بدهد به یک پیشپرده کوتاه تبدیل خواهد شد. مقدمه و پیشدرآمدی به یک تحول بسیار مهمتر تاریخی.
واقعیتی که در پس تمام این هیاهو و جنب و جوش سیاسی و ایدئولوژیکی قرار دارد، شکست اقتصادی مدل سرمایهداری دولتی و غلبه سرمایهداری مبتنی به بازار بر این مدل است. تمام بحثهای مربوط به پیروزی دموکراسی بر توتالیتریسم، پایان کمونیسم، پیروزی غرب و غیره همه اشکالی است که دنیای امروز، یا لااقل آنهائی که در دنیای امروز پولش را دارند که آزادی بیان داشته باشند، از همین واقعیت اقتصادی حرف میزنند. وقتی به این تحول پایهای اقتصادی نگاه میکنید میــبیــنید که اتفاقا این جهان غرب و بلوک به اصطلاح پیروز است که با این رویداد وارد یک فاز تعیین کننده و پر افت و خیز در حیاتش میشود. افقی که جلوی بلوک و جریان شکست خورده قرار گرفته است کمابیش تعریف شده است. باید خود را به دیروز غرب شبیه کند. اما همین تحول بلوک پیروز را در قبال حال و آیندهاش دچار تناقضات و ابهامات و آشفتگیهای اساسی میکند. فرو ریختن بلوک شرق سئوالات اساسی را در برابر اقتصاد سیاسی و نظام فکری جهان غرب میگذارد و سرآغاز کشمکشهای اجتماعی وسیعی برای تعیین تکلیف اینها خواهد بود.
کارگر امروز: چه تناقضات و سئوالاتی؟ آشفتگی به چه معنی؟
منصور حکمت: در تمام سطوح اقتصادی و سیاسی و فکری. واقعیت اینست که بویژه در تمام طول دوره پس از جنگ جهانی دوم تقابل مدلهای اقتصادی این دو بلوک و کشمکش سیاسی و فکریشان زندگی اقتصادی و سوخت و ساز سیاسی و فکری جهان غرب را قالب زده بود. سرمایهداری در غرب مــُهر این تقابل را در تمامی ابعاد بر خود داشت. نه فقط در آرایشها و وحدتهای سیاسی و نظامی دولتها، بلکه در تمامی سازمان تولید، استراتژی رشد و توسعه، و در کل سیستم فکری جهان غرب مهر این تقابل را میتوان دید. امروزه فقط پیمان ناتو نیست که با حذف عملی پیمان ورشو زیر سئوال میرود، فقط طرح بازار متحد اروپا بعد از سال ١٩٩٢ نیست که باید با غربی شدن اروپای شرقی و وحدت دو آلمان کاملا مورد تجدید نظر قرار بگیرد، بلکه تمام خطوط سیمای انسان غربی باید باز تعریف بشود. تحولات شوروی و اروپای شرقی تقسیم کار جهان سرمایهداری بطور کلی را دچار ابهام میکند. با ادغام بازار کار و کالا در بلوک شرق در یک بازار واحد جهانی تمام معادلات اقتصادی تاکنونی که کشورهای مختلف و اقشار و طبقات مختلف در طول چند دهه جای خود را در آن پیدا کرده بودند از نو باید تعریف بشوند. این مسائل مجددا باز میشوند و نیروهای اجتماعی برای به کرسی نشاندن پاسخ خود به مصاف با هم کشیده میشوند.
یک نمونه برجسته این آشفتگی در خود جامعه بورژوائی است. میگویند دموکراسی در این میان پیروز شده است. کدام دموکراسی پیروز شده است؟ آن مجموعهای از باورها و نیتهایی که پروفسورهای خوش قلب و رادیکالهای سابق و غیره در ذهن خود دارند و تصور میکنند حرف آخر در آزادیخواهی بشر است، یا دموکراسی عملی، واقعی و فرمولهای که ایدئوژی حاکم در غرب بود و چهار چوب فکری و تبلیغاتی "جهان آزاد" را میساخت؟ دموکراسی هیروشیما، جنگ سرد، کشتار در ویتنام، کودتاهای سیا، دیکتاتوریهای نظامی، اشغالگری، نژادپرستی و سرکوب اتحادیههای کارگری... دموکراسی نیکسون، تاچر، ریگان، تایمز و اکونومیست. بیرون از دانشگاهها و محافل روشنفکران متوهم، این دموکراسی واقعی بعنوان ایدئولوژی حاکم در جهان غرب نیم قرن سیطره داشته است. این دموکراسی دقیقا به مثابه ایدئولوژی رسمی غرب در این تقابل بینالمللی، دست بالا را در نبرد افکار در جامعه بورژوائی داشته است. بدرجهای که این تقابل از میان میرود، خود این سیستم فکری حاکم هم بیخاصیت میشود و جامعه بورژوائی در غرب از نظر فکری دچار شکاف و ابهام میشود. دورهای که با تحولات شوروی و اروپای شرقی آغاز میشود دوره داغترین کشمکشهاست. مساله دموکراسی بعنوان یک سیستم تفکر سیاسی و یک نظام اداری معین فکری و سیاسی در خود غرب برای بازیابی یک سیستم ایدئولوژیکی رسمی و یک چهارچوب فکری مسلط برای سرمایهداری معاصر است. در اروپای شرقی، در سرمایه داری دولتی، مکانیسم تغییر ریل اعلام پروستریکا و گلاسنوستها توسط دولت است. در غرب، و در شرق نیز بدرجهای بازار جای پای خود را سفت میکند، مکانیسم پیدا شدن چهارچوبهای فکری و سیاسی جدید نبرد واقعی و بالفعل نیروها و گرایشات اجتماعی در سطوح مختلف است. این شروع شده، این را در انگلستان، آلمان، اسرائیل، شوروی، کشورهای خاورمیانه، آفریقای جنوبی و غیره میبینیم.
خلاصه کلام اینکه تحولات اروپای شرقی سرآغاز یک دوره پر تلاطم در کل جهان است که کانون اصلی و منبع بیثباتی در آن نه اروپای شرقی بلکه غرب خواهد بود. مسائل گرهی اقتصادی باید حل و فصل شوند که یکبار دیگر سرنوشت همه، از کشورهای صنعتی پیشرفته تا کشورهای به اصطلاح جهان سوم را، رقم میزند. تمام قول و قرارها و نقشه و الگوهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و غیره تاکنونی بیمصرف میشوند و باید از نو و با شرکت مدعیان بیشمار تعریف شوند. همه اینها خود را در یک آشفتگی و تلاطم سیاسی و ایدئولوژیک در غرب و "جهان آزاد" سابق نشان خواهد داد که به نوبه خود تصورات فعلی، و بویژه تبیین فعلی ژورنالیسم غربی، درباره آینده اروپای شرقی را نیز بسرعت کهنه خواهد کرد
کارگر امروز: تاثیر این موقعیت بر جنبش طبقاتی و مبارزات کارگری چیست؟
منصور حکمت: به نظر من دهه نود بطور کلی دهه بالا گرفتن جنبشهای اعتراضی کارگری در دل اروپا خواهد بود. به چند دلیل. اولا، تعرض راست جدید، تاچریسم و اقتصاد ریگانی حدود یک دهه طبقه کارگر را زیر فشار گذاشته است. جزء لایتجزای این سیاست بریدن صدای تشکلهای کارگری نظیر اتحادیهها بود که در سیستم قبلی جایی برای خود داشتند. زدن اتحادیهها نه به اعتبار ورشکستگی سوسیال دموکراسی و دست بالا پیدا کردن سیاسی و ایدئولوژیکی محافظهکاری جدید ممکن شده است. امروز عواقب مخرب این سیاستها برای کارگر، مانند بیکاری، از کف رفتن خدمات اجتماعی و غیره بیش از هر زمان محسوس شده و در عین حال انسجام سیاسی و ایدئولوژیکی راست از بین رفته است. در کل اروپا مساله بیکاری و کار بدون تامین، مساله ساعت کار و غیره دارد به یک نقطه تمرکز برای تحرک جدیدی در جنبش کارگری تبدیل میشود و در عین حال بورژوازی اهرمهای پیشین خود برای ارعاب سیاسی و فکری جنبش کارگری و بسیج ضدکارگری اقشار میانی را از دست میدهد. ثانیا، افول اتحادیهها که لطمات فوری و مهمی در زندگی این نسل کارگران داشته در عین حال فضائی برای فکر تازه و روشهای آلترناتیو در سازمانیابی کارگری در اروپا بوجود آورده است. اعتراض رادیکالتر خارج از چهارچوب اتحادیههای موجود، براه افتادن حرکت هایی برای "دموکراتیزه کردن اتحادیهها" یا اساسا ایجاد آلترناتیوهای کارگری در برابر اتحادیههای تاکنونی، جهتی است که جنبش کارگری به خود گرفته است. این یعنی امکان بروز رادیکالتر و بنظر من کارگریتر اعتراضات و پیدا شدن جنبشهای کارگری که بتوانند واقعا به مسائل مبرم طبقه در این دوره دست ببرند. و بالاخره بنظر من یک عامل مهم اینست که با تحولات اخیر، کارگر امروزی هویت ویژه طبقاتی خود را بهتر حس میکند. همه دارند جشن دموکراسی میگیرند، کارگر آلمان شرقی و لهستانی، کارگر روسی در لیتوانی و استونی و غیره تازه دارد میفهمد که خود او را قرار است به نیش بکشند. برای کارگر اروپای غربی این دارد مفهوم میشود که پشت این قیل و قال در مورد حقوق بشر و دموکراسی بالاخره خودش و فقط خودش، و بدون هیچ نوع انتظاری از خیل تحصیل کردگانی که کرسیهای پارلمانی سوسیال دموکراسی و پستهای تخصصی اتحادیهها را پرکردهاند، باید به فکر منفعت اقتصادی و حقوق سیاسیاش بعنوان کارگر باشد. این واقعیت که اقشار غیرکارگری و جنبشهای غیرکارگری، از دموکراسی و سوسیال دموکراسی تا جنبش محیط زیست و ناسیونالیسم و غیره دارند، در جدایی از کارگر و اندیشههای کارگری از هم سبقت میگیرند، کارگر امروز را به تعمق درباره هویت طبقاتی ویژه خود ناگزیر میکند. بنظر من دهه نود کارگر را در قامت سیاسی و مبارزاتی جدیدی در برابر خود خواهد یافت.
کارگر امروز: مارکسیسم چطور؟ موقعیت و دورنمای مارکسیسم را چگونه می بینید؟
منصور حکمت: مارکسیسم بعنوان یک اندیشه و نگرش کارگری به جهان و به مبارزه برای تغییر جامعه بنظر من تازه در این دوره میتواند به جلوی صحنه رانده بشود. تازه گریبان کارگر دارد از هزار و یک نوع شبهمارکسیسمِ طبقاتِ دارا خلاص میشود. میدانم که این واقعه نه نتیجه تعرض فکری و عملی مارکسیسم و سوسیالیسم کارگری بلکه حاصل ورشکستگی اقتصادی و سیاسی قطبهای شبهسوسیالیستی در برابر جناحهای دیگری از خود بورژوازی است. این را هم میدانم که این اوضاع عرصه را بهرحال بر اندیشه سوسیالیستی و جنبش سوسیالیستی از هر نوع تنگ میکند. اما به هر حال، فشارهای ضدسوسیالیستی زودگذرند. نفس وجود سرمایهداری به سوسیالیسم کارگری، و نگرش و تئوری ویژه این جنبش یعنی مارکسیسم زمینه میدهد. تا کارگر و سرمایهدار هست مارکسیسم هم هست. اما اینبار این مارکسیسم به هر حال و طی هر روندی که پیش آمده، گریبان خود را از گرایشاتی که به این نام دنبال منافع غیرکارگری بودهاند خلاص کرده است. بعنوان یک مارکسیست، بعنوان یک فعال جنبش سوسیالیسم کارگری، شخصا احساس میکنم راهِ پیشروی امروز بسیار بازتر است. از این گذشته اگر بناست جامعه بطور کلی از نو راجع به بسیاری از بنیادهای خود فکر کند، اگر بناست دهه نود دوران کشمکش افقهای اجتماعی در جامعه باشد و اگر بورژوازی میرود تا در یک آشفتگی و خلاء ایدئولوژیکی گرفتار بشود، که بنظر من همه اینها خصوصیات این دهه خواهد بود، آن وقت مارکسیسم بعنوان یک افق معتبر بار دیگر به پیشاپیش جامعه رانده میشود. در این شک ندارم.
کارگر امروز: جنبشهای ناسیونالیستی در شوروی بالا گرفته است. آینده اینها چیست؟ آیا مورد استقبال جهانی قرار خواهند گرفت؟
منصور حکمت: یکی از گرایشات اجتماعی که با اضمحلال بلوک شرق پا به میدان گذاشته ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم یک عمر گرایشِ عزیزکرده در جامعه بورژوائی بوده است. همه قربان پرچم کشورشان رفتهاند و هیچکس بابت این بدترین نمونه محدودنگری و جدائی از خصلت عام و جهانی انسان، کسی را ملامت نکرده است. ناسیونالیسم امروز، مگر در برخی موارد، ربطِ مستقیمی هم با وجود ستم ملی پیدا نمیکند. سئوال بیشتر اینست که جدایی برای بورژوازی این یا آن کشور از نظر منافع اقتصادی دراز مدت و توسعه منطقهای اقتصاد، صَرف میکند یا نه. کما اینکه جناح استقلال طلب در لیتوانی و استونی در قدم اول حقوق سیاسی اولیه کارگر روسی را از او سلب میکند. بنظر من ناسیونالیسم مدافع رفع ستم ملی نیست. مدافع تجدید تعریف ملت بالا دست و پایین دست است
در مورد آینده خود این حرکات فکر میکنم با توجه به ادغام اقتصادی جهان سرمایهداری، و با توجه به اینکه بورژوازی دارد نه به تفکیک دنیا به آحاد ملی کوچک بلکه به الگوهای جدید برای بلوکبندیهای فرامِلــّی فکر میکند، ناسیونالیسم این دوره اقبال عمومیای حتی در درون بورژوازی پیدا نمیکند. حتما بعضیها مستقل میشوند و بعضی نه. اما ملی گرائی و استقلال طلبی سوژه مد روزی برای جهان سرمایه داری نخواهد شد.
کارگر امروز: تأثیر تحولات جهانی بر اوضاع ایران چیست؟ بسیاری از احزاب ایرانی با این تحولات چشمانتظار ظهور پارلمانتاریسم و دموکراسی در ایران هستند.
منصور حکمت: اپوزیسیون لیبرال ایرانی، همینطور واریاسیونهای جدید آنها که با دگردیسی تودهایسمِ سابق پیدا شدهاند، به این شیوه تفکر عادت دارد. پریروز کندی آمده بود قرار بود پارلمانتاریسم در ایران برقرار شود، دیروز کارتر و غیره. دموکراسی و پارلمانتاریسم هم هنوز قرار است بیاید! اینها نمیفهمند که سیاست و اوضاع سیاسی در جامعه از تقابل نیروهای مادی اجتماعی، چه داخلی و چه بین المللی، تبعیت میکند و نه از فرمول بندیهای سانتی مانتال مانند "عصر سقوط دیکتاتوریها". "دیکتاتوری" را نیروئی باید براندازد. "سقوط دیکتاتوریها" نحوهای است که اقشار میانی و روشنفکران امیدوار اروپا دوست دارند واقعیات امروز را بفهمند. وگرنه خدایان عزم نکردهاند که دیکتاتوریها را یکی پس از دیگری در دنیا برچینند. بعلاوه اینها فراموش میکنند که دموکراتیسم غیررسمی و دانشگاهی و طبقه متوسطی در اروپا که چندی پیش فرمول سقوط دیکتاتوریها را باب کرده بود بشدت اروپا-محور است. تا آنجا که به خارج اروپا بویژه به کشورهائی که سر و وضع مردمش مرتب نیست، برمیگردد از نظر اینها برای اعلام وجود دموکراسی، یک انتخاب فرمایشی با شرکت اپوزیسیونهای دستگاهی کفایت میکند. دموکراسی رسمی طبقه حاکم در اروپا هم که کلمه دموکراسی را در برابر بلوک شرق بکار میبرد و اگر دموکراسی مسالهاش بود نسل بعد از نسل، دیکتاتوریهای نظامی به کشورهای تحت سلطه خودش تحمیل نمیکرد و این کشورها را به قتلگاه و میدان جنگ تبدیل نمیکرد.
چیزی که میتوان روی آن انگشت گذاشت تغییر در موقعیت عینی ایران و جریان اسلامی است. احتمالا با حذف بلوک شرق ایران آن درجه حساسیت استراتژیکی سابق را برای غرب نخواهد داشت. همینطور سرمایه جهانی احتیاج مبرمی به کمربند سبز و پاناسلامیسم پیدا نمیکند. بازسازی اقتصادی ایران هم فعلا باید در صف بایستد تا تجدید سازمان اقتصادی اروپای شرقی به جائی برسد. همه اینها یعنی تغییر معادلات اقتصادی و سیاسی در ایران به نسبت چند سال قبل... و شاید جهت عمومی آن در تنگنا قرار گرفتن رژیم اسلامی باشد. اینکه ماحصل بحران اقتصادی و سیاسی در ایران چیست، پارلمان و دموکراسی، که معادل آزادی سیاسی نیست، یا نوع جدیدی از استبداد بورژوائی و یا آلترناتیو انقلابی و رهائیبخش کارگری، دیگر امری است که تقابل نیروهای اجتماعی تعیین خواهد کرد. شخصا فکر میکنم اگر کسی در ایران آزادی سیاسی میخواهد نباید جز به کارگر ایرانی چشم امید داشته باشد. بورژوازی، چه ایرانی و چه غیر ایرانیاش، نشان داده که کارش و کسبش در کشوری مانند ایران بدون بیحقوقی میلیونی انسانها نمیچرخد.