گامهایی به پس برای یک پرش بلند (در باره اوضاع سیاسی)

 

محمود قزويني 

 

برای اجتناب از بدفهمی، من در مقاله ام در همه جا به جای جنبش سرنگونی، کلمه جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی رژیم و یا تحرکات توده ای را بکار بردم. تا بتوانم مسئله سرنگونی رژیم را از آنچه که جنبش سرنگونی نام گرفته و به عنوان یک جنبش اجتماعی مانند جنبش های اجتماعی دیگر در جامعه برایش استراتژی و تاکتیک تعیین شده است جدا کنم.

 

اعتراضات توده ای وسیع در راه است

 

اوضاع سیاسی ایران را علی ربیعی از اعضای مهم شورای امنیت و وزارت اطلاعات رژیم در طی سالهای طولانی خوب بیان کرده است. او ضمن انتقاد به نحوه سرکوبگری های اخیر، توجه “دلسوزان نظام” اسلامی را به این سوال جلب کرد که:

“اگر با 18 تيری، درابعاد وسيع تر  روبرو شديم، چه بايد بکنيم؟”

 

ربیعی به عنوان یک اطلاعاتی کار کشته نه تنها امکان 18 تیر دیگری را قوی میداند بلکه با اشاره به ایزوله بودن حکومت اسلامی و تناقض آن با جامعه ایران سوالات بسیار دیگری را جلو میکشد و از مسئولین جمهوری اسلامی میخواهد به آنها پاسخ دهند.

او میپرسد: “ آيا در كشور ما بناپارتيسم رشد می‌كند؟ و آيا منجی‌های ناشناخته‌ به وجود می‌آيند؟ اگر اين منجی‌ها در مواقع غير از انتخابات به وجود بيايند نظام با آنها چگونه رفتار كند؟ اگر 18 تير و كوی دانشگاه در اشل بزرگتر به وقع بپيوندد بايد با آن چگونه برخورد كرد؟ تحولات امروز اجتماعی ايران به سرعت سياست‌زده می‌شوند نگار در لايه‌های زيرين جامعه هنجارها و مسائلی در جريان است كه با لايه‌های بالايی و ارزش‌های رسمی متفاوت است و دواليسم‌ متعدد مشاهده می‌شود و ارزش‌های رسمی و آنچه تبليغ می‌شود، تنها برای بخش كوچكي از جامعه پذيرفته است. تحولات امروز اجتماعی ايران و پديده‌های اجتماعی به اقتضای مسائل فرهنگی به سرعت وارد عرصه سياسی شده و سياست‌زده می‌شوند.”

برای ربیعی فرض است که در جامعه ایران در شرائط کنونی شرائط و امکانات برای 18 تیر در اشل بزرگتر و پیدا شدن منجی در زمان “غیر انتخابات” که اشاره او به نیرو و آلترناتیوی در خارج از حکومت برای رهبری مبارزه مردم برای سرنگونی است، آماده است. او مدام از “دلسوزان نظام” میپرسد با این پدیده چه خواهید کرد. خود او تحولات عینی در جامعه ایران را متضاد با حیات جمهوری اسلامی میداند و از مسئولین رژیم میخواهد که خود را فریب ندهند و این پدیده را ببینند و به آن پاسخ درست دهند.

 

ربیعی تعرض جناح راست به مردم را اینطور تعبیر کرده است: “جامعه مانند يك بدن بيمار است، اگر تشخيص برای آن غلط باشد داروهايی كه برای آن تجويز می‌شود منجر به تشديد بيماری و يا رفتارهای شوك‌آور خواهد شد، آن وقت ما در برابر استفاده از اين داروها انتظار واكنش مناسب از سوی جامعه را داريم”

از نظر او جناح احمدی نژاد در تشخیص بیماری و تجویز دارو اشتباه کرده است و رفتار شوک آور جامعه یعنی عصیان و شورش و قیام مردم در شرائط کنونی قابل انتظار است.

غلامحسین اژه ای وزیر کشور هم اعلام کرد خطر براندازی و اقدامات گسترده برای براندازی در راه است. اژه ای حتی به طور روشن پیروزی جناح مخالف احمدی نژاد و طرفداران سرکوب نرمتر در انتخابات آینده مجلس اسلامی را هم مساوی با براندازی خواند و اعلام نمود که باید از آن جلوگیری کرد.

مانور گردانهای بسیج در شهرهای مختلف که تمرین آمادگی سپاه و بسیج برای مقابله با ناآرامی ها و شورش ها و اغتشاشات بوده است و بنابر اخبار رژیم در این مانورها گردانهای بسیج آمادگی خود را برای سرکوب و کنترل شورشها تمرین کردند، گویای این است که امکان شورش و قیام مردم در  “اشلی بزرگتر از 18 تیر” برای همه جناحهای حکومت یک فرض و یک مساله قابل انتظاری است. خودشان انتظار هر لحظه شورش و قیام مردم را دارند و برای آن آماده میشوند. جناح راست و احمدی نژاد سرکوبگری آشکار و آمادگی نیروهای نظامی برای سرکوب را پاسخ این وضعیت میدانند و آقای ربیعی با دیدی استراتژیک تر مشکل حکومت اسلامی را در اداره و کنترل جامعه عمیق تر از اینها میداند و به مسئله سیر عینی تحولات جامعه و تضاد و تناقض حکومت اسلامی با جامعه ایران انگشت میگذارد. میگوید بدون چاره ای اندیشیدن و فهم این مشکل و اتخاذ سیاستی برای پاسخ درست به آن، 18 تیرها در اشل بزرگتر در راه است و منجی ها برای بدست گرفتن قدرت هم پیدا میشوند.

اوضاع سیاسی ایران پس از 18 تیر برخلاف تصور بسیاری دوره انقلابی نبود و اساسا مبارزه مردم در چند سال اخیر وارد فاز انقلابی نشد و با فروکش حرکتهای توده ای پس از خاتمه یافتن جنگ جناحها به نفع جناح احمدی نژاد از دوران انقلابی به دوران غیر انقلابی بازگشت نکردیم. فضای سیاسی ایران را در این دوره را میتوان به نوعی شبیه دوره سالهای 20 تا 32 تصور کرد که بارها در طول آن 12 سال مانند مقطع سال 26 و 27 و 29  فضای سیاسی باز و بسته شد و سرانجام با کودتای 28 مرداد به آن پایان داده شد. البته با این تفاوت که در دوره اخیر هنوز شاهد سربرآوردن تشکلهای توده ای کارگری و مردم نیستیم و اساسا در دوره اخیر جنبشهای توده ای مانند سالهای 20 تا 30 میداندار نشدند و تداوم حرکت پیدا نکردند.  با این همه، همه شواهد حاکی از سربرآوردن تحرکات توده ای وسیع در همین دوره ای که هستیم، است. اوضاع سیاسی ایران تغییری نکرده است، بلکه جنبش توده ای مردم دچار افت شده است.

 

پیروزی در سرکوب ممکن نیست

 

تا سه چهار ماه پیش نمیشد در ایران از تعرض رژیم به مردم صحبت کرد. دستگیری و زندانی این و یا آن فعال اجتماعی، سرکوبی تظاهرات و اعتصاب ...هیچکدام نشان از تعرض رژیم اسلامی نبود. این نوع تعرضات همیشه در جمهوری اسلامی وجود داشته است و در طول دوران دو خرداد که رژیم دست به عقب نشینی هایی زده بود نیز وضعیت چنان بود. تا سه چهار ماه پیش به نظر نمیآمد که وضعیت از نقطه نظر تعرضات رژیم به مردم نسبت به سالهای پیش تغییری کرده است.  جناح راست و احمدی نژاد علیرغم پیروزی بر جناح دو خرداد، در طول دو سال اخیر از تعرض وسیع به مردم خودداری میکردند. رژیم از این وحشت داشت که تعرض ممکن است با مقابله وسیع مردم روبرو شود. برای همین رژیم پاسخ به هر تک حرکت اعتراضی مردم و پیروز شدن بر آنها را دنبال میکرد. از این نظر حرکت رژیم کاملا دفاعی بوده است. جناح احمدی نژاد قدرت کامل را در اختیار گرفت تا به جنبش اعتراضی مردم پاسخ قاطع و بدون سازش دهد، اما دو سال تمام برای این پاسخ این دست و آن دست کرد. پیشروی خود در سیاست خارجی را دستمایه ای برای پیشروی در داخل کرد. به درجه ای که در مسئله اتمی و در عراق و لبنان پیشروی کرد و با توسل به آن جناحهای رقیب در حکومت را به همان درجه خلع سلاح کرد و بیش از بیش ضعیف ساخت، یک شرط تعرض به مردم را تامین کرد. اما به همان میزان که رژیم قادر نیست دست به تعرضی بزند که بتوان آن را پایان یک دوره در حیات سیاسی در ایران نامید، پایان دادن به شکافهای درون حکومت از طریق به عقب راندن تدریجی جناحهای دیگر هم برای راستها ناممکن است. حکومت استبدادی که در زمان تعرض در تلویزیون رسمی اش، مجری برنامه تلویزیون سیاست تعرض را زیر سوال ببرد، جناحهای نسبتا نیرومندی در درون حکومت غر و لند کنند، در تعرضش میماند. نه مردم و نه رژیم در وضعیتی قرار دارند که سیاست تعرض تا آخرش پیگیری شود. سیاست تعرضی که تا آخر پیگیری نشود و در وسط راه بماند، به ضد خود تبدیل میشود. این وضعیتی است که امروز در ایران وجود دارد. تازه دیروز عکس احمدی نژاد را در دانشگاه در جلوی چشم حکومت سوزاندند و شعار مزدور برو گم شو و تحقیر احمدی نژاد در گوشهای حکومتیان طنین انداز است.  رژیم نمیتواند در سرکوب مردم موفق شود. سرکوب مردم برای حکومت اسلامی به معنای سرکوب فعالین شناخته اجتماعی ان جی اوها نیست. در این زمینه ممکن است رژیم موفتا پیروز شود و فعالین سیاسی و اجتماعی در داخل را به سکوت وادارد. اما این رژیم قادر نیست بر کل جامعه غلبه کند. نمیتواند بر سکولاریسم جامعه غلبه کند، نمیتواند حجاب اسلامی را برقرار سازد و جوانان را ملزم به رعایت مقررات اسلامی کند، نمیتواند بر خواستها و اعتراضات اقتصادی و سیاسی کارگران و مردم غلبه کند. نمیتواند بر نسل جوان و دانشجویان غلبه کند. نمیتواند بر تشکل خواهی کارگران غلبه کند. این رژیم نمیتواند بر مردم پیروز شود. تعرض کنونی که بر متن ایستائی جنبش اعتراضی سرنگونی ممکن شده است، قادر به تا آخر رفتن نیست. رزیم نمیتواند تا مدت طولانی این وضعیت را حفظ کند. 

 

برای همین در این روزها علیرغم تعرض حکومت به مردم، علیرغم وضعیت معیشتی بسیار سخت، علیرغم دستگیریها و اعدامها، روحیه مبارزه و مقاومت و روحیه امید به دفع این تعرض در میان بخشی از مردم و بسیاری از فعالین اجتماعی و سیاسی در ایران دیده میشود. این را در مصاحبه های فعالین و رهبران کارگری سندیکای شرکت واحد در دفاع از اسانلو و سندیکایشان، در کمپین برای محمود صالحی در داخل ایران، در این گفته سیمین بهبهانی خطاب به سرکوبگران زنان که: “آیا برای درهم شکستن ما، بیست و هشت سال آزمون ناکام شما کافی نبوده است؟” در این حرف پروین اردلان که “مقاومت مداوم سرکوب مداوم را به چالش میکشد” و در مبارزه بر علیه اعدام مصلح زمانی در سنندج، در مبارزه اتحادیه کارگران بیکار در سنندج، در شرکت متهورانه آقای اسانلو در کنگره اتحادیه بین المللی حمل و نقل و در شرکت علی خاکساری در کنگره بین المللی معلمان و... میشود دید. باز شدن مجدد دانشگها و مدارس دوباره جبهه جدیدی را برای مقاومت در مقابل تعرض رزیم میگشاید ... همین نمونه ها نشان میدهد که جمهوی اسلامی نمیتواند ورق را برگرداند و یک اختناق با دوام کوتاه ایجاد کند. تعرض رژیم به سد مقاومت میخورد و پیشروی بیشتر رژیم برای رژیم خطرناک است. رژیم دارد به مردمی تعرض میکند که علیرغم آرامش ظاهری، از مطالبات اقتصادی و اجتماعی خود کوتاه نیامدند و خواهان دست یافتن به آنها هستند.  فقر فزاینده مردم و اعتراض به آن و تناقض بنیادی رژیم با مردم و جامعه ایران، و مهمتر از همه به میدان آمدن مردم برای سرنگونی رژیم در دوره چند سال اخیر، با تعرض نیم بند کنونی پاسخ نمیگیرد. حالتی به وجود آمده است که نه مردم به دلائل روشن که بعدا به آن خواهم پرداخت توان و آمادگی سرنگونی رژیم را دارند و نه رژیم توان آن را دارد که مردم را شکست دهد و اختناق و سرکوب را جاری سازد. در این وضعیت مبارزه مردم برای دستیابی به حقوقشان اشکال دیگری پیدا میکند، عمیق تر و متحد تر میشوند و جنبش های اجتماعی مانند جنبش کارگری این امکان را مییابند تا در این فرصت بیش از پیش مانند یک جنبش مستقل و قوی و واقعی در جامعه ظاهر میشوند. گسترش نفوذ کمونیسم در همین زمان، تعرض رژیم در میان کارگران و مردم در شکل محسوسی نمایان است، دانشگاه تا همینجا به یک کانون کمونیسم در ایران تبدیل شده است. کارگران و مردم یک گام به پس بر میدارند تا پرش بلندی را انجام دهند. اگر برای توده های مردم برداشتن این گام به عقب آگاهانه نیست، برای فعالین و رهبران جنبشهای اجتماعی و برای کمونیستها باید این یک گام آگاهانه باشد. برگشت کارگران و مردم به جدال قدرت سریعتر از آن اتفاق خواهد افتاد که انتظار آن میرود. سوال این است که “منجی خارج از انتخابات” مردم در دور آینده کیست؟ رهبری سیاسی دور بعدی حرکت اعتراضی کارگران و مردم و بدست کدام نیروها میافتد؟ کدام جنبش و نیروی سیاسی قادر است مردم را حول افق و پرچم خود گرد آورد؟ کارگران در چه ابعادی پا پیش میگذارند؟  وزن طبقه کارگر در حرکت آینده برای سرنگونی چقدر است؟ آیا صف رادیکال سوسیالیست طبقه متحد شده است و حزبیت یافته است؟ پاسخ به این سوالات در پراتیک کمونیستی امروز حزب کمونیستی نهفته است که آمادگی آن را دارد که کارگران و مردم وسیعی را به زیر پرچم کمونیستی خود متحد و متشکل کند. وگرنه سرنوشت جدال دوباره مردم با رژیم در دور دیگر کاملا در پرده ابهام است. مردم ایران در نهایت در همین دوره بحرانی که از اواسط دهه 70 شمسی شروع شد، رژیم اسلامی را خواهند انداخت. سوال در باره قدرت و وضعیت کارگر و کمونیست در این سرنگونی است. آیا کمونیسم و کارگر ایران میتواند در این روند در جدال قدرت سیاسی شرکت کند و انقلاب خود، انقلاب کمونیستی را سازمان دهد.     

 

“پدیده سپری شده” جان سختی میکند

 

سوالی که امروز اوضاع سیاسی ایران در مقابل ما قرار داده است این است که چرا تداوم جنبش برای سرنگونی قطع شده است. چرا مردم در مقابل تعرض رژیم به آنها و پیشرویهای آن ساکتند؟ قرار بود با کنار رفتن حائل دو خرداد و رودر رو قرار گرفتن حکومت اسلامی به شکل لخت و عور در مقابل مردم، تعرض مردم به حکومت ابعاد بسیار گسترده ای یابد و خطر سرنگونی بیش از پیش حکومت را تهدید کند. اما الان هر ناظری میتواند به ما نشان دهد که اینطور نشد. دو خرداد کاملا کنار زده شد و رژیم هم تعرضات خود را آرام آرام شروع کرد و در ماههای اخیر بر آن افزود. رهبران و فعالین کارگری دستگیر شده اند و در زندان نشسته اند. تعرض به زنان بر سر حجاب ابعاد بیسابقه ای یافته است، جوانان که یک نیروی مهم در مقابل جمهوری اسلامی بوده اند سرهایشان را در یقه فرو برده اند و در مقابل دسته های اوباش حزب الله که به آنها تعرض میکنند، ساکتند. رژیم توانست اعتراضات گسترده و نسبتا سازمانیافته معلمان را از سر بگذارند، سرکوب و مرعوب کند. به نظر میاید جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی رژیم که در 18 تیر سال 1378 اعلام موجودیت نمود و در اولین روز اعلام موجودیتش، ارکان حکومت را لرزاند و خامنه ای را به گریه انداخته بود و سرنگونی حکومت را به موضوع روز تبدیل کرده بود و سپس در عرض چند سال دامنه موجهای آن سراسر کشور را فراگرفته بود، موجهایش آرام آرام فرو مینشیند. تصور عمومی مردم و احزاب سرنگونی طلب این بود که جمهوری اسلامی پدیده ای سپری شده است. حکومت اسلامی رفتنی است ترجیح بند همه مقالات و نوشته ها و سخنرانیها و پیامهای جریانات سرنگونی طلب از چپ چپ تا راست راست بوده است. صحبت از این بوده است که هم عقب نشینی رژیم در برابر مردم که توسط دو خرداد در حکومت رله میشد در مقابل سرنگونی خواهی مردم شکست میخورد و هم تعرض و بگیر و ببند حکومت موجب برانگیختن فوری مردم برای سرنگونی میشود و حکومت راه در رویی ندارد. صحبت از این بود که دو جناح به یکدیگر نیاز دارند و حذف یکی، حذف دیگری را توسط مردم در پی خواهد داشت. در 18 تیر سال 78 و پس از آن برای جریانات سرنگونی خواه تردیدی نبود که رژیم در ادامه جنبش آغاز شده برکنار میشود و جایش را به حکومت دیگری که غیر مذهبی است میدهد. صحبت از مقاومت و جان بدر بردن جمهوری اسلامی در مقابل جنبش اعتراضی مردم تصور ناپذیر بود.  سوالی که در مقابل هر جریان سرنگونی طلب قرار میگیرد این است که آیا با شرائط امروز آن تحلیل درست بوده است یا نه؟ اگر آری، دلائل وضعیت کنونی که خامنه ای نعره میکشد و مردمی که با 18 تیر قصد جان حکومت آنها را کرده بودند از میدان در میروند در چیست؟ ماندگاری جمهوری اسلامی و فروکش کردن جنبش اعتراضی توده ای برای سرنگونی در چیست؟ ابتدا به عقب بر میگردم و زمینه های عینی وجود جنبش سرنگونی را یکبار دیگر مرور میکنم تا بعد به زمینه های فروکش کردن آن بپردازم.

 

زمینه های عینی وجود جنبش اعتراضی توده ای برای سرنگونی

 

جنبش اعتراضی توده ای مردم بر علیه حکومت اسلامی یک پدیده عینی است و از خواست و نیت این و یا آن حزب و این و یا آن جنبش سیاسی بوجود نیامیده است. پیشروی و پسروی آن هم تماما در گرو قدرت و توان این و یا آن جنبش سیاسی نیست.  خود این جنبش یک جنبش واحد نیست و طبقات و جنبش های سیاسی که برای از آن خود کردن این جنبش تلاش میکنند دارای اهداف متفاوت و متضاد میباشند.  در ادامه مقاله بیشتر به این جنبه مسئله میپردازم.

 

آنچه که از سال 76 تا کنون شاهد آن بوده ایم ، وضعیتی بود که رژیم اسلامی دیگر توان حکومت کردن به شکل سابق را بر مردم از دست داده بود و مردم به صورت روز افزونی برای به زیر کشیدن این حکومت به جنب و جوش در آمده بودند. 18 تیر آغاز علنی این جنبش توده ای بوده است. زمینه این جنبش علنی در بحران لاعلاج جمهوری بوده است.

جمهور اسلامی گرفتار بحران لاعلاجی است. وجود جمهوری اسلامی خود منشاء بحران برای رژیم است. حکومت اسلامی با جامعه ایران در تناقض ماهوی قرار دارد و با مشخصات تاریخی و فرهنگی جامعه ایران در اواخر قرن بیستم و اوائل قرن بیست و یک در تناقض قرار دارد. با شیوه اسلامی نمیتوان بر مردم ایران حکومت کرد این منشاء همه بحرانهای حکومت اسلامی از زمان روی کار آمدن آن تا حالاست. رژيم اسلامى يک وصله ناجور بر پيکر جامعه ایران است. رژيم اسلامى بنا به ماهيت خود نميتواند دولتى متعارف و بدون بحران و ماندگار در ایران  باشد. مردم ايران، جامعه ايران يک حکومت اسلامى را نميپذيرد. نسل جوان ایران، نسلی که هنوز جنگش را با رژیم اسلامی نکرده است، این رژیم را نمیپذیرد. بن بست اقتصادی و سیاسی و فرهنگی رژیم تماما از همینجا ناشی میشود، از اسلامیت رژیم. بن بست اقتصادی رژیم از همینجاست. بن بست سیاسی رژیم از همینجاست و بن بست فرهنگی رژیم هم از همین اسلامیت رژیم اسلامی است.

مردم ایران از زمان روی کار آمدن رژیم اسلامی خواست و آرزوی رفتن این رژیم را داشتند. این رژیم با سرکوب و قتل عام وسیع دردهه 60 توانست خود را از دست مردمی که قصد نابودی آن را داشتند خلاص کند. انزجار مردم ایران از جمهوری اسلامی حد و حصری ندارد. فقر وسیع توده های مردم، شکاف طبقاتی، بی حقوقی سیاسی و فردی مردم به همراه سرکوب وسیع و خشن در طول تقریبا سه دهه، انزجار عمومی از حکومت اسلامی را به شکل انفجار آمیزی انباشته است و بی ثباتی رژیم که ناشی از تناقض بنیادی این رژیم با جامعه معاصر ایران است، علت وجودی بحران سیاسی است که زمینه بروز و بالفعل شدن انزار و نارضایتی مردم را میدهد.

 بن بست اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی  زمینه عینی و بازتولید کننده جنبش اعتراضی برای سرنگونی رژیم اسلامی را فراهم آورد و سر جایش است و در سالهای اخیر باز هم تعمیق بیشتری یافته است.

جنبش توده ای اعتراضی برای سرنگونی رژیم بر متن این تناقضات رژیم سر بر آورد. شکافهای چند سال اخیر در درون رژیم در چگونه پاسخ دادن به این نیروی  سوم، نیروی اعتراض مردم شکل گرفت. حرکت سرنگونی طلبانه مردم، حرکتی رادیکال برای نابودی کل جمهوری اسلامی بوده است. مردم حکومت اسلامی، حجاب، گشت های امر به معروف و نهی از منکر را نمیخواستند، مردم دستمزد بالا و رفاه میخواستند، امنیت سیاسی و اجتماعی  میخواستند، آزادی بیان و اتحادیه و تشکل کارگری میخواستند، آزادی کامل فردی و اجتماعی میخواستند و همه اینها را امروز هم میخواهند.  دوخرداد آلترناتیوی در مقابل این حرکت سرنگونی طلبانه مردم بود، تا بتوانند نارضایتی مردم و مطالبات رادیکال آنها را به تغییر و تحولات کوچک در چهارچوب رژیم اسلامی کانالیزه کنند. آن را بی محتوی و نامفهوم کنند. دوخرداد ناتوان از این عمل و  وظیفه، در مقابل جریان راست شکست خرد و از میدان بدر شد و در نهایت با حاشیه ای و بی خاصیت شدن، از طرف جناح راست کاملا و به شکل تحقیر آمیز و بدون مقاومتی  از تمام ارگانهای حکومتی به بیرون پرت شد. با شکست و کنار رفتن دو خرداد، جنبش اعتراضی مردم به طور آشکاری در مقابل کل حکومت اسلامی قرار گرفت و میبایست جنگ نهائی خود را با جمهوری اسلامی صورت دهد. اما به زودی روشن شد که جنبش اعتراضی مردم هنوز از قدرت کافی و رهبری و افقی برخوردار نیست تا بتواند به جنگ نهائی با جمهوری اسلامی برود. جناح راست برای مقابله با جنبش اعتراضی مردم و برای جلوگیری از برانگیخته نشدن ناگهانی آن، راه آهسته و پیوسته ای را در پیش گرفت. رژیم در مقابل جنبش اعتراضی مردم که نه پیوستگی در آن بود و نه افق و رهبریی، سیاست مقابله و صبر و انتظار را پیش گرفت. به هر حرکت و آکسیون به فراخور درجه خطر آن بها داد و برخورد کرد و به حملات چریکی برای ضربه زدن به آنها ادامه داد. در طول دو سال از حمله به زنان برای حجاب تقریبا اجتناب کرد، همه میگفتند در دوران احمدی نژاد گیر دادن بر سر حجاب و ...به زنان و جوانان از دوره های قبل کمتر شده است. در عوض به حملات خود برای از دور خارج کردن فعالین حقوق زن شدت داد. دانشگاه در طول این چند سال جایگاه اولیه خود را در مبارزات مردم ایران از دست داد. کانون مبارزه مانند دوره  های مختلف به سرعت از دانشگاه به جامعه، به میان کارگران و مردم منتقل شد. حرکت دانشجویان دیگر نمیتوانست از چهاردیواری دانشگاه به خیابان روی آورد. حالا دیگر دانشجویان میبایست برای پیوستن به اعتراض کارگران و معلمان و زنان، به سراغ آنها بروند. دانشگاه به چپ چرخید، دانشجویان کمونیست و چپ سخنگویان سیاسی دانشگاه شدند، اما دانشگاه دیگر آن کانون تحرک سیاسی که با شعارها و سرودهای توهم آلود دوخردادی خود جامعه را متوجه خود میکرد نماند. رژیم  اعتراض در چهاردیواری دانشگاه را تحمل کرد تا به موقع و در تعرض دامنه دار خود به سراغ آن هم برود. هم اکنون به سراغ دانشگاه هم رفت.

هرچند دامنه جنبش اعتراضی همگانی مردم برای سرنگونی کاهش پیدا کرد و امروز  به یک رکود نسبی رسیده است، جنبش کارگری و جنبش کمونیستی در حال کسترش دامنه خود است و عمق مییابد. هم اکنون جدی ترین نیروی در صحنه، جریان چپ کمونیستی است. تحرک دوباره جنبش اعتراضی مردم، در دور دیگر، بیش از پیش با کمونیسم و کارگر مخلوط است و فعالین و رهبران کمونیست نقش برجسته ای در این تحرکات خواهند یافت.

جنبش اعتراضی توده ای مردم مانند همه نمونه های تاریخی حرکت توده ای از جائی حرکت خود را آغاز کرد که رژیم در ضعیف ترین وضعیت خود قرار داشت. بن بست و بحران اقتصادی و سیاسی، انباشته شدن نفرت و خشم مردم بر علیه حکومت، عدم کارائی سیاست سرکوب، اختلافات جناحهای حکومتی برای پیدا کردن راه برون رفت از این وضعیت، چشم انداز احتمال حل مسئله فلسطین و پیشروی مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل و...موجبات این را فراهم آورد که رژیم به درجه زیادی کنترل خود بر مردم را از دست بدهد و همین ضعف رژیم موجب سربرآوردن جنبش اعتراضی توده ای مردم شد. اما محدود ماندن تحرکات این جنبش اعتراضی در میان اقشار میانی جامعه و پا پیش نگذاشتن طبقه کارگر و مردم زحمتکش در سطح وسیع، حمله آمریکا به عراق، تعرضات مجدد اسرائیل به مردم فلسطین و پیروزیهای جمهوری اسلامی در عرصه سیاست خارجی و... ، موجبات یکپارچگی هر چند موقت رژیم را برای سرکوب فراهم آورد. یکپارچگی که با ایزوله شدن جناحهای “نرمخوتر” اسلامی فراهم آمده است. این یکپارچگی شکننده چه در داخل جناح راست حکومت و چه در کل دستگاه در حال ریزش است و بالا رفتن جدالهای حکومتی در میان جناح راست و کل دستگاه حکومتی بالا گرفته و جدی شده است و حتی امکان قدرتگیری جناحهای حکومتی با طرح عقب نشینی و “اصلاحات” در مقابل احمدی نژاد مطرح است که وزارت اطلاعات رژیم هم در این مورد هشدار داده است.

ناتوانی حکومت در سرکوب مردم و وحشت بخشهائی از حکومت از شورش مردم، جدال جناحها را شدت داده و جنبش اعتراضی مردم در این موقعیت امکان تحرک دوباره مییابد. 

 

امید و ناامیدی به سرنگونی رژیم

 

وضعیت سیاسی ایران در چند سال اخیر را میتوان با فاکتور به میدان آمدن جنبش اعتراضی مردم در مقابل حکومت و برای سرنگونی حکومت توضیح داد. بدون توضیح وضعیت این جنبش، پیشرویها و عقب نشینی های آن، ضعفها و نقطه قدرتهای آن نمیتوان اوضاع سیاسی ایران را توضیح داد. دوره کنونی مانند دوره سالهای دهه بیست تا 30 و سالهای 57 یک دوره از برآمد جنبش اعتراضی مردم در ایران است. جنبش مردم در دهه 20 با کودتای 28 مرداد سال 32 خاتمه یافت و جنبش اعتراضی و انقلاب 57 با سرکوبیهای سالهای 60 پایان یافت. سرنوشت جنبش مردم در دوره اخیر چه خواهد شد، هنوز پاسخ نگرفته است. وضعیتی که در ایران وجود دارد به همراه اوضاع منطقه ای و بین المللی پاسخ نهائی به سرنوشت این جنبش اعتراضی را هم برای رژیم و هم برای جنبشهای موجود سیاسی در ایران دشوار ساخته است. جنبش اعتراضی دوره چند ساله اخیر از نظر درجه قدرت و تاثیرگذاری در جامعه اساسا قابل مقایسه با قدرت و توانائی برآمدهای دو دوره گذشته نیست. برآمد اولی در زندگی اجتماعی و سیاسی مردم تاثیر تعیین کننده ای داشت. همه جامعه و بخصوص طبقه کارگر در آن دوره در غلیان دائم بود. احزاب پرقدرت سیاسی مانند حزب توده و جبهه ملی اهداف حال و آینده مردم را در عمل فورمولبندی میکردند و خط میدادند و جنبش طبقه کارگر و توده زحمتکش برای آزادی و رفاه یک نیروی تعیین کننده در صحنه سیاسی ایران بود.

در برآمد دومی جنبش ضد سلطنتی به سرعت به قیام و سرنگونی سلطنت ختم شد، طبقه کارگر در سطحی بیسابقه و وسیع و با  تشکلات وخواستهای رادیکال خود میداندار شد. که در سرنگونی رژیم سلطنت هم نقش با اهمیتی بازی کرد. پیشروی طبقه کارگر و مردم و جریانات کمونیستی و چپ تا سال 60 ادامه داشت. در این دور دوم هم جمهوری اسلامی مانند رژیم شاه فقط با یک حرکت کودتا گرانه و سرکوب وسیع توانست بر جنبش اعتراضی و بر طبقه کارگر و مردم و بر جریان چپ جامعه پبروز شود.

 

اما برآمد دوره سوم جنبش اعتراضی مردم که از سال 76 شروع شده است، بسیار ضعیف تر از دوره های قبل به میدان آمد و در میدان ماند. در دوره های گذشته، اعتراض و مبارزه مردم بر علیه رژیم اساسا در پیشروی خود آلترناتیو چپ و رهبری چپ را مطرح میساخت و جریان چپ یک نیروی پر قدرت در صحنه اجتماعی بود. بورژوازی بین المللی و ایران در سال 57 فقط با توطئه و بند و بست توانستند خود را از قدرت گیری چپ خلاص کنند. جنبش اسلامی جائی در حرکت کارگران و مردم در سال 57 نداشت و آخر هم حتی با سازش با ارتش و تحویل ارتش نتوانستند از قیام مردم در بهمن 57 جلوگیری کنند. اما در برآمد دور اخیر طبقه کارگر و کمونیسم تازه دارد تکان میخورد. شکی نیست که حمله جهانی بورژوازی به سوسیالیسم به بهانه سقوط بلوک شرق و خود سقوط بلوک شرق و سرکوبگریها و نسل کشی وسیع رژیم اسلامی که توانست  ایران را برای یک دوره از کادرهای کمونیستی و فعالین کارگری که در انقلاب 57 جلو آمده بودند، خالی کند، علت اساسی این ضعف میباشد. اما ضعف فقط در نبود ضعف جنبش کمونیستی به دلیل وضعیت داخلی و جهانی نیست، بلکه خود جنبش اعتراضی شکل گرفته مردم نسبت به دوره های گذشته از ضعفهای اساسی رنج میبرد که در ادامه مقاله به آن میپردازم.

در سال 57 روشن بود که اگر غرب آلترناتیوی برای جنبش مردم بر ضد سلطنت نتراشد، این جنبش به سلطنت پایان میدهد و قدرت گیری چپ در این پایان سلطنت یک فرض بود. در سال 57 طرد آلترناتیو اسلامی، منجر به قدرتمند شدن جنبش ضد سلطنت و رادیکال تر شدن آن و بالا رفتن احتمال پیروزی آن با آلترناتیو چپ میشد. آخرش هم غرب و جنبش اسلامی نتوانستند بدون بند و بست های پشت پرده با سران ارتش و دستگاه حکومت بر جنبش سرنگونی ضد سلطنت و انقلاب مردم فائق آیند. انقلاب مردم ایران و قیام بهمن در مقابل جریان اسلامی به پیشرویهایش ادامه داد. دست زدن مردم به قیام هم خارج از چهارچوب و اراده اسلامیون بوده است. در دوره کنونی الترناتیو سازی برای جنبش مردم برای غرب دشوارتر از زمان سال 57 است. دلیل اینکه جنبش آغاز شده در 18 تیر 78 از پیشروی خود بازماند، این نیست که آلترناتیو حاکم بر این جنبش، آلترناتیو ناسیونالیسم پروغرب شکست خورده است، بلکه افول جنبش مردم برای سرنگونی در شرائط خود این جنبش نهفته است، یکی از این شرائط محروم بودن این جنبش از پرچم و افقی روشن بوده است. این جنبش بدون پرچم و افق، فقط در شرائط حاد بودن درگیریهای جناحها میتوانست اظهار وجود کند. جنبشی که خود درگیریهای جناحی را در دوره حاضر آفریده بود، نتوانست در خارج از مدار درگیریهای جناحی، حرکت مستقل خود را پی گیرد و یا بهتر است بگویم نتوانست حرکت مستقل خود را در شرائط نبود درگیریهای جناحی پی گیرد.  شرائط عمیقتری در ناتوانی جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی رژیم وجود دارد. توان جمهوری اسلامی برای کاهش دادن شکافهای درونی خود و یا التیام بخشیدن به زخمها و ترکهایش با استفاده از مسائل منطقه ای و جهانی، یک خصوصیت قوی این رژیم است که توان آن را برای رودروئی با مردم بالا برد. در کنار این فاکتور باید فاکتور ضعف ذاتی جنبشی مردم را نام برد. در سال 57 اگر غرب برای جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی سلطنت، آلترناتیو نمیتراشید، جنبش مردم برای سرنگونی سلطنت از حرکت باز نمیایستاد، بلکه در پیشروی خود آلترناتیو دیگری را، با احتمال زیاد آلترناتبو چپ را برای خود انتخاب میکرد. پیروزی جنبش مردم بر سلطنت  یک فرض قوی بود. اما جنبش سرنگونی آغاز شده در سال 78 به دلائل گوناگون دارای آن قدرت و توان نیروی ضد سلطنت نبوده است.  پیشروی و پیروزی جنبش سرنگونی حکومت اسلامی محتوم نبود. علارغم تصور بخش اعظم نیروهای اپوزیسیون از چپ تا راست در باره پیشروی و حتی پیروزی محتوم جنبش سرنگونی، این جنبش خود چنین نیروئی از خود بروز نداد. هر چند این جنبش از زمینه قوی در جامعه برخوردار بوده است، اما تحرکات این جنبش در عمق جامعه آنچنان که باید نفوذ نکرد. هنوز بخش وسیعی از مردم، بخصوص طبقه کارگر و مردم زحمتکش وارد صحنه نشده بودند. در سال 57 رادیکالیسم جنبش کارگری بطور “خودبخودی” شورا و جنبش شورائی و سیاستهای رادیکال سوسیالیسم کارگری را به صحنه سیاست آورد، اما در سال 78 تا 84 علارغم حضور یک کمونیسم خودآگاه و حزبی، طبقه کارگر در صحنه تقریبا غایب بوده است.

نیروی جمع شده در جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی هنوز آنوقت کافی نبود که رژیم را سراسیمه به طرف سرنگونی ببرد. رژیمی که هنوز ترک و اختلال و بحران در ارتش و نیروهای نظامی آن نفوذ نکرد، قادر به مقابله جنبش اعتراضی مردم است و این پایه اصلی نجات رژیم از تیررس جنبش مردم برای سرنگونی است. 

 

سرمنشاء خوشبینی مردم به رفتن رژیم اسلامی

 

خوشبنی مردم به رفتن رژیم اسلامی از خوشبینی این و یا آن حزب و نیروی الترناتیو و این و یا آن جنبش نبود، بلکه این خوشبینی از آنجا نشات میگرفت که نیروی مردم برای به زیر کشیدن رژیم اسلامی به میدان آمده بود و همچنین وضعیت درونی رژیم بشدت در هم ریخته و تضادهایشان حاد شده بود. مردم از جمهوری اسلامی به تنگ آمده بودند و خواهان نابودی آن بوده اند و برای این به میدان آمد. سرنگونی رژیم اسلامی یک ضرورت عینی در جامعه ایران است و همین ضرورت عینی پیدایش روحیه خوشبینی به پیروزی را در مردم و جریانات سیاسی سرنگونی طلب ایجاد میکرده است. مردم میدیدند که حکومت اسلامی که زندانی و اعدام و سرکوب از اجزاء وجودیش است و رژیمی که به راحتی زمانی لیست اعدامیها را در روزنامه یشان اعلام میکرد، برای اعدام و کشتار مخالفین و کمونیستها بهانه و قانون لازم نداشت، حالا در خفا مخالفینش را ترور میکند و از پذیرش مسئولیت آن هم خودداری میکند، بخشی از آن حتی صحبت از آزادی بیان، حالا در هر شکلش، میکند، رژیم  مجبور به تحمل حرفها و تجمعات و اعتراضات فردی و اجتماعی است که یک هزارم آن همین چند سال پیش با زندان و شکنجه و اعدام پاسخ میگرفت. منشاء خوشبینی مردم به رفتن رژیم در چند سال اخیر از این تغییر و تحولات ناشی شده بود. منشاء خوشبینی مردم در این بود و به نسبتی میتوان گفت هنوز است که میدیدند دسته های اوباش حزب الله آنچنان بی رمق شده اند که نمیتوانند قدرتی از خود نشان دهند. منشاء خوشبینی مردم برای سرنگونی از آنجا بود که میدیدند حتی اوباشان رژیم دارند رنگ عوض میکنند و “سکولار” و “فیلسوف” میشوند اما جنبش اعتراضی مردم که هنوز آمادگی نبرد جدی با رژیم نیافته بود، هنوز آمادگی این را نیافته بود که کاملا بدون استفاده از فرصت نزاع جناحهای رژیم، نبرد کند، هنوز جنبش کارگری مانند دو دوره قبل به میدان نیامده بود و توده های وسیع کارگر و زحمتکش نظاره گر بودند، بدون افق و بدون رهبری از پیشروی باز ایستاد. این شرائط یک بار دیگر مسئله قدرت طبقه کارگر را به همه بازگو کرد. اینکه نه تنها سرنگونی حکومت اسلامی بدون تحرک طبقه کارگر و پا به میدان گذاشتن طبقه کارگر با دشواری روبرو است، بلکه پیشروی جنبش اعتراضی مردم نیز به درجه ای در گرو به میدان آمدن طبقه کارگر است. همانطور که تصور سرنگونی سلطنت بدون اعتصابات کارگری سال 57 دشوار است، تصور سرنگونی جمهوری اسلامی بدون حضور کارگر، اگر نه غیر ممکن، بلکه دشوار میباشد. شرائط کنونی بیش از بیش مسئله سرنگونی را به ابراز وجود طبقه کارگر گره میزند. مسئله در دور بعدی این نیست که کارگران در جنبش سرنگونی چه نقشی بازی میکنند، بلکه حرکت مردم برای سرنگونی بیش از پیش به حضور کارگر گره میخورد و حضور طبقه کارگر مسئله وضعیت سوسیالیسم و انقلاب کارگری را از حاشیه به متن سایت در ایران و اوضاع سیاسی ایران میاورد.

 

فلسطین، عراق و  تحرکات تواده ای در ایران

 

حمله آمریکا به عراق که نابودی شیرازه مدنی در آنجا و تقویت گروههای اسلامی را در آنجا به همراه داشت، خود به تقویت جمهوری اسلامی بسیار کمک کرد. هرج و مرج و ترور و ناامنی، جنگهای قومی و مذهبی و جنگ و گرسنگی و بمبهای انتحاری در عراق، مردم ایران را در مقابل آینده بدون جمهوری اسلامی محتاط کرد. مردم ایران و جنبش سرنگونی مردم ایران به یک تصویر روشنتر و شفافتر در باره اوضاع جامعه ایران بعد از سرنگونی نیاز داشتند. مردم ایران احساس کردند که بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، امکان عراقیزه شدن ایران قوی شده است. در  اذهان توده های مردم شکل نابودی یک رژیم سیاسی چیزی در باره آینده دولت و جامعه آنجا نمیگوید. مردم ایران میبینند نابودی یک دولت در کشور بغل بستی به نابودی شیرازه جامعه و هرج و مرج منجر شده است و احساس میکنند، نابودی رژیم ایران، حالا به هر شکل و وسیله ای، نیز  ممکن است به چنین ماجرائی ختم شود.

 راه فائق آمدن بر این مشکل، متحد و متشکل شدن هر چه وسیعتر مردم در سازمانهای توده ای و حزبی است. فقط چنین اتحاد و تشکلی به مردم آن نیرو و توان را میدهد که میتوانند حال و آینده حرکت آغاز شده را کنترل کنند و تصور یک نظم دیگر، نظم پس از سرنگونی جمهوری اسلامی را در ذهن آنها بسازد.

تحرک توده ای چند سال اخیر در ایران همزمان با مطرح شدن طرح صلح خاورمیانه و امکان حل مسئله فلسطین بوده است. شکی نیست که روند صلح خاورمیانه در برپائی جنبش اعتراضی در ایران کمک کرده است. ضد امریکائی گری و بخصوص ضد اسرائیلیگری فلسفه وجودی حکومت اسلامی است. همینکه مسئله فلسطین به طرف حل شدن و مصالحه سیر کند، بنیانهای جمهوری اسلامی شروع به لرزیدن میکند. با بحران استراتژیک مواجه میشود. چشم انداز حل مسئله فلسطین در سالهای نیمه دوم دهه نود و ناتوانی جمهوری اسلامی در جلوگیری از روند آغاز شده، رژیم اسلامی را با بحران استراتژی مواجه ساخت. رژیم در پناه دشمنی به اسرائیل و ارتزاق از درد و رنج مردم فلسطین و مبارزه بر علیه دشمن مردم فلسطین، دشمن خود یعنی مردم ایران را مرعوب میکند. اما اگر “جنگ” با اسرائیل در کار نباشد. اگر زرادخانه های تبلیغی رزیم از این اسلحه محروم شوند، آنوقت دشمن جمهوری اسلامی در داخل نعره میکشد. روند صلح فلسطین و اسرائیل و حل مسئله فلسطین از طریق گفتگو، در داخل جناحهای جمهوری اسلامی به تقویت جناح سازشکار میانجامد. جناحی که راه نجات جمهوری اسلامی را در سازش با غرب و در سازش با مردم میداند و بر عکس کور شدن این روند و سرکوبگری دولت اسرائیل بر مردم فلسطین و ریختن بمب و موشک بر آنها، جناح میلیتانت در جمهوری اسلامی تقویت میکند. یکی از پایه های تقویت جناح راست و میلیتانت در حکومت اسلامی در همین کور شدن روند صلح خاورمیانه و سرکوبگری های دولت اسرائیل بر مردم فلسطین خوابیده است. اگر روند صلح بر سر مسئله فلسطین تقویت شود و امکان حل مسئله فلسطین در چشم انداز نزدیک قرار گیرد، رژیم اسلامی محروم از وسیله وجودی میلیتانسی خود،  نمیتواند با دشمن داخلی خود میلیتانت رفتار کند. توجیه این عمل را از دست میدهد. تقویت جناحهای سازشکار در چنین زمانهایی یک پدیده طبیعی است. در سالهای صلح و ابتدای پیروزی جناح دوخرداد، صحبت از بی مهری جناح دوخرداد با حزب الله بود، که البته به سرعت جلویش گرفته شد.  کور شدن روند صلح، به تقویت جناح راست میلیتانت در جمهوری اسلامی کمک کرد. شعار نابودی اسرائیل برای احمدی نژاد نه یک شعار ایدئولوژیک، بلکه یک شعار تاکتیکی برای پیشروی جناح خود در ایران و تقویت جریانهای میلیانت اسلامی بوده است که به تسلیم کشاندن جناحهای سازشکار در جمهوری اسلامی هم در آن تعبیه شده است. جمهوری اسلامی با قیافه میلیتانت گرفتن در مقابل اسرائیل، امکان این را مییابد که در مقابله با مردم میلیتانت رفتار کند. البته باید توجه داشت که مسئله فلسطین و تاثیر آن بر روندهای مبارزه مردم و ترکیب و توازن جناحها در جمهوری اسلامی یک عامل فرعی بر روند داخلی در ایران است. اما چنین پدیده هائی در مقاطعی میتوانند نقش اساسی در روندهای سیاسی بازی کنند. به هر حال نقش کور شدن روند صلح خاورمیانه و مسئله عراق تاثیر به سزائی در ایستائی جنبش سرنگونی و دست بالا پیدا کردن جریان راست میلیتانت در جمهوری اسلامی داشت.

 

کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی و جنبش اعتراضی مردم

 

مبارزه مردم بر علیه جمهوری اسلامی و سربرآوردن جنبش اعتراضی سرنگونی طلبانه که از تیر ماه سال 78 آغاز شد ، ریشه  در پایه ای ترین سطح تناقضات و تضادهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جامعه و اوضاع سیاسی داخلی در ایران داشته و دارد و از آن مایه میگیرد. پیشروی مبارزات مردم و سربرآوردن جنبش سرنگونی مردم در ایران دارای پیشینه و تاریخ خود بوده است. جنبش سرنگونی توانش را از این و یا آن آلترناتیو سیاسی نمیگرفت، بلکه توانش در طرح مطالبات و خواسته های عمیق مردم  و مبارزات مردم در مقابل این رژیم بری دستیابی به این مطالبات قرار داشته است. دو خرداد آلترناتیوی برای کنترل جنبش سرنگونی، عقب نشینی تاکتیکی در مقابل خواست عمیق مردم برای سرنگونی و از محتوی خالی کردن مطالبات مردم بود.

 

بعد ازشکست و از دور خارج شدن دوخرداد رژیم توانست با استفاده از فرصت بی افقی و بی رهبری جنبش سرنگونی که پیشروی این جنبش را دیگر غیر ممکن کرده بود و با استفاده از پیروزیهای خود در عرصه منطقه ای و جهانی، بر روند رو به فزاینده ضعف و تشتت خود فائق اید. فائق آمدن حکومت بر ضعف و تشتت درونی خود (حتی اگر موقتی باشد) به حکومت اجازه داد تا ارام آرام  یورش خود را به مردم و جنبش اعتراضی آن آغاز کند. شکی نیست که مردم کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی را روندی در سیر تضعیف حکومت اسلامی میدیدند که امکان فائق آمدن بر حکومت اسلامی را برای مردم آسان تر میسازد. اما با حمله آمریکا به عراق و به خاک سیاه نشاندن مردم عراق و آغاز تهدیدات نظامی بر علیه ایران، کشمکش آمریکا و غرب و جمهوری اسلامی  کلا به ضرر جنبش توده ای مردم رقم خورد. هر چقدر اوضاع عراق وخیم تر شد و هر چقدر تهدیدات آمریکا بر علیه ایران جدی تر شد، مردم ایران محتاط تر و نگران تر نسبت به آینده خود و جامعه شدند. شکست آمریکا در عراق که کفه ترازوی  کشمکش جمهوری اسلامی و آمریکا را به نفع جمهوری اسلامی سنگین کرد، توان جمهوری اسلامی را در مقابل مردم افزایش داد. کشمکش جمهوری اسلامی و آمریکا اینبار نقش تقویت رزیم اسلامی و تضعیف جنبش اعتراضی مردم را یافت.     

 

نقش جنبش های سیاسی در روند اوضاع سیاسی، ناسیونالیسم پرو غرب، کمونیسم کارگری، جنبشهای قومی

 

جنبش ملی اسلامی

 

با شکست و سقوط و از میدان به در کردن کامل دو خرداد در حکومت اسلامی، جنبش ملی- اسلامی زمینگیر شد و افق اصلاح رزیم اسلامیشان دود شد و رفت هوا و با تجزیه نیروی این جنبش در میان حریانات سرنگونی طلب، امکان تاثیر گذاری بر جنبش اعتراضی مردم را کاملا از دست داده است. حمله و بگیر و ببند رژیم اسلامی دیگر هرگونه شانس را برای اظهار وجود از آنها گرفت. جنبش ملی اسلامی فقط در صورت بازگشت یک عقب نشینی دوباره در حکومت اسلامی در مقابل جنبش اعتراضی مردم در شکلی شبیه دو خرداد شانس نفس کشیدن مییابد. فعلا این جنبش از دور خارج شده است و در اوضاع سیاسی ایران جریانی غیر موثر است. امکان بازگشت آنها در انتخابات هشتم مجلس اسلامی وجود دارد. اما در آن صورت هم   نمیتوانند زیاد دوام بیاورند و عمرشان بسیار کوتاه تر از گذشته خواهد بود. جنبش ملی- اسلامی که از نقطه نظر تاریخی- طبقاتی زمینه ای در ایران ندارد، با شکست و اضمحلال سیاسی شان در دوره اخیر، به  دشواری میتوانند نقشی در سیاست ایران پیدا کنند. باید توجه داشت که در سیر آینده حوادث بوجود آمدن شرائطی که در آن رژیم در مقابل مردم دست به عقب نشینی و سازش بزند ممکن است. اما چنین وضعیتی حتما به معنای پیدا شدن جنبشی مانند جنبش ملی اسلامی برای ایفای این نقش نیست. 

شکست دوخرداد و اضمحلال آن که به طور واقعی میبایست موجبات پیشروی جنبش سرنگونی شود، اتفاق نیافتاد. پیشروی جنبش سرنگونی پس از شکل گیری اولیه و ابراز وجود آن منوط به متحد و متشکل مردم در تشکل های توده ای و حزبی، و ایجاد یک رهبری  سیاسی انقلابی بود که تامین نشد. برای همین موجهای اعتراضات پراکنده مردم مرتب به صخره رژیم خورد و از حرکت ایستاد. چپ  و کمونیسم کارگری از زمان پیدا شدن وضعیت جدید در سیاست ایران که به سال 76 شمسی بر میگردد تاکنون رشد زیادی کرده است. کمونیسم کارگری به عنوان یک نیرو خود را در سطحی به مردم شناساند. اعتراضاتی را اینجا و آنجا سازمان داد و در رهبری آن قرار گرفت. اما این پیشروی هنوز بسیار محدودتر از آن است که  این جنبش  رهبری مبارزات کارگران و  مردم  را در دست بگیرد و پیشروی آن را تضمین کند.

 

ناسیونالیسم پروغرب    

 

جریان ناسیونالیست پرو غرب که اساسا متکی به مدیای لوس آنجلسی است و در میان رهبران مبارزاتی کارگران و مردم نیرویی ندارد، پس از اضمحلال جنبش دو خرداد، نتوانست جاپای چندانی در مبارزه مردم پیدا کند. فعالین و رهبران دوخردادی که با بریدن از دوخرداد به جریان ناسیونالیست پروغرب پیوستند، قابلیت تاثیرگذاری خود را بشدت از دست دادند. جریان ناسوسیالیست پروغرب در صورتی میتوانست به یک نیروی تاثیرگذار در جنبش عمومی مردم برای سرنگونی تبدیل شود که اولا توانسته باشد به رهبری در درون جنبش عمومی مردم  شکل داده باشد، رهبری که همزمان قادر باشد سیاست بند و بست و تحویل گرفتن قدرت را پراتیک کند و به مردم نشان دهد که قادر است کاری صورت دهد. افق بند و بست و تحویل گرفتن قدرت از بالای سر مردم را با تبلیغ در جنبش اعتراضی نمیتوان به خورد مردم داد. غرب و ناسیونالیسم پروغرب باید رهبرانی با اتوریته نسبی پیدا کنند  ناسیونالیست پروغرب نمیتواند و اساسا در فلسفه سیاسی او جنبش مردم برای قدرت گیری جایی ندارد. جنبش مردم برای آنها باید راه را برای تحویل دستگاه دولت هموار سازد. جنبش ناسیونالیستی پرو غرب در صورتی میتواند بر جنبشی توده ای مردم تاثیر بگذارد و آن را مال خود کند که مطالبات و خواستهای آن جنبش نامتعین و گنگ باشد و یا آن را گنگ و کلی کند. جنبش ناسیونالیستی پروغرب در یک صورت میتوانست در ایران به اتوریته تبدیل شود و آنهم رویدادهایی از نوع فروپاشی بلوک شرق بود. سرعت فروپاشی و ناگهانی بودن آن هم میبایست شبیه مدل فروپاشیهای بلوک شرق باشد.  

در اروپای شرقی غرب بر متن شرائط عینی بن بست اقتصادی و سیاسی بلوک شرق، جنبش های توده ای خلق الساعه و ناگهانی آفرید و آلترناتیو بازار آزاد و بهشت دموکراسی غرب را بر پرچم آن حک کرد. آن جنبشها در تاریخ مبارزه مردم آن کشورها ریشه نداشتند، بلکه بر متن دعوای غرب و شرق و بر اساس منافع غرب در شرائط خاصی شکل گرفتند. دست ساز بودن آن جنبشها در اکثر موارد روشن بود. آن جنبشها  مسئله تغییر سیستم دولتی و برقراری حاکمیت بازار را به خواست و افق عمومی مردم تبدیل کردند. جنبشهای توده ای در آن کشورها تحت تاثیر پروپاگند غرب صورت گرفته بود، به اتحاد و تشکل نیازی نداشت، پروپاگاند و جلو افتادن چند آدم نه چندان مهم که مورد حمایت دولتها و مطبوعات غرب بودند کافی بود تا دولتی را سرنگون کنند و به عمر سیستم حکومتی کشوری پایان دهند. موارد تاریخی به راه اندازی چنین جنبشهای ارتجاعی کم نیستند.  به مسلخ فرستادن مردم کردستان عراق در سال 1991 توسط ناسیونالیسم کرد یک نمونه آشنا از این نمونه هاست. جنبش ناسیونالیستی کرد در سال 1991 در زمان حمله آمریکا به عراق، با امید به نیروی امریکا و متحدینش، مردم کردستان را به قمار برد و باخت واداشت و آنها را قربانی اهداف خود کرد. جنبش و قیام 1991 در کردستان عراق خلق الساعه و ناگهانی بود و شکل گیری آن به لشکرکشی آمریکا به عراق برمیگشت اما جنبش توده ای مردم برای سرنگونی رزیم اسلامی نه در تضاد غرب و شرق به خاست و نه در باد تهدیدات آمریکا. این جنبش نیرو و خواستها و مطالبات خود را بر زمینه عینی جامعه ایران میگیرد و بر مطالبات و خواستهایی بسیار مشخص استوار است که سرنگونی جمهوری اسلامی برای تحقق آن مطالبات و خواستها در راس مطالبات مردم قرار دارد. جنبش توده ای سرنگونی خواه در ایران ریشه های شکل گیری و تاریخ خود را دارد. ناسیونالیسم پروغرب به این راحتی نمیتواند این جنبش را از آن خود کند. حتی اگر این ناسیونالیسم بتواند این جنبش را از درون تهی کند و رهبری آن را در دست گیرد. کنترل این جنبش برای ناسیونالیسم غرب به این سادگی ها نیست. اینطور نیست که اگر اینها رهبری را به دست گرفتند میتوانند راحت جنبش طبقه کارگر و مردم را کنترل کنند و جنبش مردم با سردرد آنها تب میکند و با لبخند آنها قهقه میزند. همانطور که جنبش اسلامی در سال 57 نمیتوانست اعتصابات کارگری نفت و مبارزات وسیع مردم را کنترل کند و آخرش هم علیرغم بند و بستشان با ارتش و غرب، قیام 22 بهمن صورت گرفت و انقلاب 57 پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در مبارزات کارگران و مردم بر علیه جمهوری اسلامی تا سال 60 ادامه یافت. کنترل جنبش طبقه کارگر و کل جنبش مردم برای سرنگونی توسط جنبش ناسیونالیسم پروغرب آسان نیست. اگر سلطه ناسیونالیسم غرب بر جنبش توده ای مردم یک واقعیت باشد، شکست سیاسی آن باید مانند همه تحولات سیاسی در تاریخ موجب دور شدن جنبش توده ای مردم از آن شود و نه شکست جنبش مردم.

جنبش ناسیونالیستی پرو غرب با شکست آمریکا در عراق و لبنان از جنبش اسلامی و روی آوری آمریکا به جریانات قومی در ایران در جدال با جمهوری اسلامی، بیش از پیش اهرمهای خود را برای تاثیر و دخالت در اوضاع سیاسی ایران از دست داده است. با این همه سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک دولت سکولار طرفدار غرب یک آبشن واقعی در ایران است و امکان رشد ناسیونالیسم پرو غرب بر متن این آبشن وجود دارد. ناسیونالیسم طرفدار غرب، همیشه نمیتواند ناسیونالیسم طرفدار آمریکا بماند. ممکن است با وضعیتی که امروز در خاورمیانه و سیاست در ایران پیش آمده ناسیونالیسم پرو غرب بیش از پیش به طرف اروپا پارو بزند. جنبش ناسیونالیستی پرو غرب، جنبش بورژوازی ایران است برای شرکت تمام و کمال ایران در سرمایه داری جهانی امروز. این جنبش یک جنبش قوی در میان طبقه بورژوازی ایران است. شکست این جنبش و از میدان خارج شدن آن با این و یا آن عرصه تاکتیکی روز صورت نمیگیرد.  اگر شق ادغام تمام و کمال بازار ایران در بازار جهانی سرمایه داری کاملا از بین برود، این ناسیونالیسم هم میدان را ترک میکند. اما این شق و افق حتی در صورت نابودی شیرازه مدنی جامعه نمیتواند کور شود.

جنبش ناسیونالیستی بورژوازی ایران، ناسیونالیسم عظمت طلب است. خواهان عظمت و غرور و قدرقدرتی ایران در منطقه است. برای همین در برخی از موارد مانند جنگ ایران و عراق طرف جمهوری اسلامی ایستاد و آرزوی پیروزی جمهوری اسلامی را در جنگ میکرد و البته در همان زمان هم از سرنگونی جمهوری اسلامی دست نشسته بود. الان هم در کشمکش منطقه ای طرف جمهوری اسلامی ایستاده است و یا در مسئله تنش های قومی، طرف تمامیت ارضی و قدرت مقتدر ایران میایستد که فعلا جمهوری اسلامی است. اما این جنبش بورژوازی و احزاب آن یک آن از هدف پایه ای خود که ادغام ایران در بازار کاپیتالیستی جهانی است غافل نمیشوند و جمهوری اسلامی خود پدیده ای است که موجب  جدائی حوزه بازار داخلی سرمایه  ایران با کاپیتالیسم جهانی است. احساسات و غرور ناسیونالیستی و یا حتی مسائل تاکتیکی مانند جنگ ایران و عراق و مسئله تمامیت ارضی این جنبش بورژوازی را از اهداف اساسی خود دور نمیسازد. تکیه جمهوری اسلامی بر احساسات ناسیونالیستی و بسیج احساسات عظمت طلبانه و غرور ملی در مقابله با آمریکا و کشورهای همسایه عربی منطقه، بورژوازی عظمت طلب  ایران را از هدف استراتژیک خود دور نمیکند. طبقه بورژوازی ایران در نهایت راه حل دستیابی به منافع خود را در ادغام بازار ایران در بازار جهانی میداند و با گروگانگیری چند سرباز انگلیسی دچار فریب  غرور ملی خود نمیشود. جمهوری اسلامی نمیتواند و قادر نیست اهداف طبقه بورژوازی ایران را برآورده کند. تکیه جمهوری اسلامی بر عظمت طلبی و غرور ایرانی یک پدیده زودگذر تبلیغاتی در نبرد با آمریکا و کشورهای منطقه است. حتما جمهوری اسلامی که بدنبال قدرقدرتی در منطقه است یک تمایل بورژوازی ایران را مبنی بر قدرقدرت شدن ایران در منطقه برآورده میکند. اما در این مورد هم مانند جنگ ایران و عراق و یا مسئله قومی بورژوازی ایران را از هدف اساسی خود که برداشتن جمهوری اسلامی از سر راه ادغام بازار سرمایه داری ایران در بازار جهانی است منحرف نمیسازد. 

جنبش ناسیونالیستی پرو غرب، بر خلاف جنبش ملی اسلامی که از نظر طبقاتی و تاریخی ریشه در جامعه ایران ندارد و پدیده ای ماهیتا منقرض شده است، جنبش بورژوازی ایران است که ریشه قوی در تاریخ معاصر ایران دارد. با سرنگونی سلطنت در سال 57 این جنبش به اپوزیسیون جمهوری اسلامی در آمد. اما نه تنها جائی در مبارزه طبقه کارگر و مردم ایران نداشت، بلکه مردم این جنبش و احزاب آن را در مقابل اهداف خود میدیدند. در دو عرصه اصلی نبرد یعنی جنبش طبقه کارگر و جنبش مقاومت در کردستان، جنبش ناسیونالیسم پرو غرب تا سالها شانسی برای رخنه در آن نداشت. امید این جریان اساسا به تغییر و تحول در خود جمهوری اسلامی، احتمال فروپاشی و یا دخالت آمریکا و کشورهای غربی برای تغییر رژیم بوده است. رفتن ناسیونالیسم پرو غرب پشت خاتمی و دوخردادی شدن آن از امید به تغییر جمهوری اسلامی در این جنبش سرچشمه میگرفت. تلاشهای آنها برای خلق جنبشی خلق الساعه مانند جنبشهای توده ای در اروپای شرقی به دلائل کاملا مادی نگرفت. در این زمینه اینها توانستند هخا را داشته باشند. این جنبش قابلیتی برای متحد و متشکل کردن مبارزات مردم ندارد و اساسا خواهان آن نیست و جنبش کارگری و آزادیخواهانه مردم را در مقابل خود میبیند. شانس این جریان در کودتا و ضد کودتاها و دست به دست شدن قدرت در بالا و شورش های کور و ناگهانی که بتوانند به سرعت آن را به زیر بال آمریکا و غرب در بیاورند است. اما دست اینها از کودتا هم کوتاه است. جنبشی مانند اعتراضات مردم برای سرنگونی رژیم و یا جنبش های مبارزاتی مردم برای مطالباتشان که دارای تاریخ و پیشینه است و سالها در عرصه های مختلف نبردها کرده است به این راحتی ها به زیر پرچم این جنبش در نمیاید. ضعفهای این جنبش برای حاکم کردن افق خود بر جنبش مبارزاتی مردم عیان است و تاکنون نتوانسته است کاری در این زمینه پیش ببرد. هر چقدر جنبش طبقه کارگر و کل جنبش اعتراضی مردم برای سرنگونی بیشتر به میدان آید، امکان کنترل آن برای ناسیونالیسم پرو غرب مشکلتر میشود.