دين کودک آزارى سيستماتيک است
دست خدا و دین از کودکان کوتاه!
اعظم کم گويان
“آزار و اذيت جنسى کودکان نه توسط پيروان شيطان بلکه اساسا توسط پيروان پروپا قرص مسيح و محمد انجام شده اند. البته بسيارى از اين حرف خوششان نمى آيد اما تعداد بسيار کمى هستند که قادرند در مورد صحت آن جدل کنند”
دين و آزار همه جانبه کودکان
طبق آمار حدود دو بيليون کودک در جهان زندگى مى کنند. هر کودکى بى خدا و بدون دين متولد و وارد اين جهان مى شود. طبيعت کودکان را طى يک پروسه بيولوژيکى يکسان به اين جهان مى آورد تا آزادانه زندگى کنند اما سيستم نابرابر حاکم در جامعه و خانواده بلافاصله آزادى آنها را محدود و مشروط مى کنند و از جمله به آنها مهر تعلق به اين دين و آن آئين مانند مسلمان، مسيحى، هندو، پروتستان، کاتوليک و يهودى را مى زنند. دستگاه اديان و رهبران دينى از اين طريق براى خود پيروان، اعتبار، نفوذ و کسب و کار مالى دست و پا مى کنند و کودکان بمثابه ملک طلق والدين خود، بى شخصيت، حقير و خرد مى شوند. تحميل رسم و آئين ستمگرانه دينى در زمانى که هنوز قدرت عقلى و فکرى کودکان رشد کاملى نکرده و تفکر نقادانه اى کسب نکرده اند، مانع رشد آزادانه کودکان شده و آنها را تحميق مى کند.
اديان گوناگون همواره به کودکان مى آموزند که کسى، خدا، هميشه آنها را نگاه مى کند و مراقب است تا ببيند رفتار و کردارشان چگونه است. اين آموزش، ترس و وحشتى دائمى از يک موجود خيالى را در کودکان مى کارد و گناه و جهنم را در ذهنشان فرو مى کند. اين تعاليم، بچه ها را آنقدر مى ترساند که به جاى زندگى معصومانه و بى خيال کودکانه، در هراس از مرگ و در خوف و ترس دائمى بسر مى برند. اين ترس از يک خداى وحشتناک و انتقام جو براى کودکان هولناک است و آنها را افسرده و پژمرده مى کند. کودکانى که زندگيشان توام با اين اصول دينى و ترس از خدا و روز قيامت و پاداش و مجازات شده غالبا شخصيتى بالغ و سالم ندارند. آنها در محيط هاى بسته و در زندان افکار محدود و بسته دينى بار مى آيند که استعدادهاى شان مانند استقلال، تفکر مستقل و نقادانه را مى کشد و آنها را در يک دنياى محدود و کوچک و يک تفکر تنگ و بسته در مورد جهان و جامعه بار مى آورد.
مجازات و تنبيه جسمى کودکان بخش لاينفکى از وظايف دينى والدين و جزيى از آيه ها و سوره هاى اديان رسمى و اصول فرقه هاى مختلف مذهبى است و در همه کشورها چه پيشرفته و چه فقير و عقب مانده عمل مى کند. دين يعنى آزار کودکان، و ساختار و اعتقادات دينى، تنبيه و آزار کودکان را تشويق و توجيه مى کند. مکانهاى ايزوله و بسته اى که در آنها مدارس دينى برقرار اند و کليه مکانهاى مذهبى مانند کليسا، معبد و مسجد مناسب ترين مکانها براى اذيت همه جانبه روحى، جسمى و جنسى کودکان توسط اديان هستند. پشت ديوارهاى بلند و اطاقهاى تاريک اين مکانها، اعمال دهشت بار کشيش ها و اسقف ها و مراجع دينى ديگر عليه کودکان صورت مى گيرد.
آزار کودکان منحصر به جوامع فقير و اسلامى نيست. در آمريکا سالانه بيش از يک ميليون کودک آزار و اذيت مى شوند که در اين ميان آزار دينى بيشترين رقم را دارد. اين آزار شامل تحميل دعا و مراسم مذهبى به کودکان، تحميل رسم و آئين زجر آور “بيرون آوردن شيطان که در جسم و روح کودکان لانه کرده”، محروم کردن آنها از دارو و درمان به دليل اعتقادات مذهبى والدين شان و مواردى از اين قبيل مى شود. آزار دينى کودکان غالبا توسط ساختار و مقامات سلسله مراتب نهادهاى دينى مانند کليسا، مسجد و معبد مخفى و لاپوشانى مى شود و قربانيان را وادار مى کنند که سالها در خفا، درد و زجر را تحمل کنند. ساختار و سلسله مراتب دينى از هر طريقى مانع مى شوند تا کودکان اين سکوت تحميلى را شکسته و پرده از روى جنايات و آزار رهبران دينى بردارند.
پدوفيلى بدترين نمونه جنايت در حق کودکانى است که از ابتدائى ترين ابزار براى دفاع از خود محروم هستند. علائم و زخمهاى ناشى از رابطه جنسى و آزار جنسى قابل مشاهده اند، اما احساس گناه و دردى که کودکان بخاطر تجاوز جسمى متحمل مى شوند، بلافاصله آشکار و علنى نمى شوند، بخصوص که غالبا شهادت متجاوزين که مقامات سلسله مراتب مذهبى هستند بر شهادت کودکان ترجيح داده مى شوند. در اين مورد کشيش ها، اسقف ها و کاردينال هاى کاتوليک و پروتستان يد طولائى دارند و اين عمل جنايتکارانه بخشى از تاريخ آلوده و ضد انسانى مسيحيت است. در دين اسلام، محمد پيغمبر آن که مظهر تمام فضايل اين دين محسوب مى شود، با ازدواج با عايشه ٩ ساله بدترين نمونه هاى پدوفيلى و آزار کودکان را ارائه داده است. آزار کودکان تا قرن ٢١ بايد به تاريخ و موزه ها سپرده مى شد، اما ما شاهد وقوع و تکرار بدترين نمونه هاى آن هستيم.
طبق قانون اسلام، دختران با پايان سن کودکى يعنى نه ساله شدن و پسران با پانزده ساله شدن ميتوانند ازدواج کنند. اين نفس توحش است. قابل تصور نيست که يک کودک نه ساله دختر، از اين سن به بعد نه تنها از دوران کودکى، از تخيلات کودکانه، بازى، آموزش و فرصت براى گسترش ظرفيتهاى ذهنى و عملى خود محروم شود، بلکه مورد معامله جنسى قرار گيرد. آيا اين احکام مذهبى و قوانين ناشى از آن ذهنيت بيمار و جنون جنسى پيغمبران، فتوا دهندگان و قانون نويسان آن را نشان نميدهد؟ اين قوانين و شرع پشت آن با کدام معيار از حداقل نورم هاى زندگى انسان امروزى خوانايى دارد؟
طبق قوانين اسلامى مسئوليت کيفرى کودکان با پايان يافتن سن کودکى آنان شروع مى شود. بنابراين اگر دختر ١٠ ساله يا پسر پانزده ساله اى مرتکب جرم شود، در قانون و شرع اسلام با وى عينا مانند فرد بزرگسال يا بقول فقه اسلام فرد کبير برخورد مى شود. کودک از نظر حقوق اسلامى بر دو نوع است: “کودک غير مميز که به کودکان تا سن هفت سالگى و کودک مميز که به کودکان هفت تا ١٠ يا ١٥ ساله اطلاق مى شود. اگر کودک مميزى مرتکب جرمى بشود، دادگاه اسلامى علاوه بر آنکه والدين يا سرپرست قانونى او را ملزم به تربيت کودک مى کند، حق دارد کودک را هم تعزير کند”. بر اساس قانون مجازات اسلامى “تعزير عبارت از تاديب يا عقوبتى که نوع و مقدار آن در شرع تعيين و به نظر حاکم شرع واگذار شده است از قبيل حبس، جزاى نقدى و شلاق که از حد شرعى کمتر است. در برخى جرائم تعزير کودک اجبارى است. به جرائم اطفال عينا مانند جرائم بزرگسالان رسيدگى مى شود، يعنى تشريفات خاص و محاکم اختصاصى وجود دارد و بر حسب جرائم ارتکابى در دادگاه کيفرى درجه يک يا درجه دو رسيدگى مى شود”
مجازات کيفرى کودکان در اسلام طبق قانون شريعت صورت مى گيرد. اين ادامه ضديت سيستماتيک مذهب اسلام با حقوق کودکان تحت عناوين حيوانى نظير تعزير و روشهاى درنده خويانه اى چون شکنجه و شلاق زدن است. عمل وحشيانه مجازات کودکان از هفت سالگى به بعد تنها سبعيت و ظرفيت ضد بشرى مذهب اسلام و آيت الله ها و قانون گذاران آن را به نمايش مى گذارد. هر نوع آزار کودکان و محروميت آنان از زندگى طبيعى، تحصيل، مدرسه و تفريح بايد ممنوع شده و مرتکبين اين اعمال بايد مورد تعقيب و مجازات قانونى قرار گيرند.
ميليونها کودک در کشورهايى که تحت حکومتهاى اسلامى هستند و يا سيستم آموزشى بدرجات اسلامى است مانند ايران، پاکستان، افغانستان و سودان و ساير کشورهاى خاورميانه بطور سيستماتيک مغزشويى مى شوند. طبق گزارش کميسيون حقوق بشر پاکستان، مدرسه هاى اسلامى اين کشور از جمله در لاهور و مسجد مدينه کودکان را در سنين ٧ تا ١٥ ساله به زنجير مى کشند تا قرآن را حفظ کنند و فقط در مواقع حمام و تعويض لباس، زنجير را از دست و پاى آنها در مى آورند. علت به زنجير کشيدن کودکان اين است که در غير اين صورت، کودکان را نمى توانند به حفظ قرآن به عربى وادار کنند. بسيارى از کودکان مدرسه هاى اسلامى در دوران حاکميت طالبان، بعنوان طلبه و جنگجو به افغانستان رفتند و آموزش نظامى ديدند تا با اسلحه و نارنجک و قرآن، کفار و سکولاريستها و زنان و مردم بيگناه را وحشيانه سرکوب کنند و به خاک و خون بکشند.
در خانقاه گجرات پاکستان، پير خانقاه در مقابل دعايى که براى زنان نازا مى خواند، از آنها مى خواهد که در صورت بچه دار شدن، اولين کودک را به او تقديم کنند. نازايى براى زنان تحت آن همه بى حقوقى به معنى طلاق بلافاصله است. در اين استيصال و بدبختى، بسيارى از زنان نازا اين شرط را مى پذيرند. به محض تولد، پير خانقاه و اطرافيان او، سر کودک را در کلاهى آهنين فرو مى کنند که تا سالها ادامه دارد. با اين کار تعمدا از رشد مغزى کودکان جلوگيرى مى کنند و از اين کودکان در رسم و آئين هاى خانقاه و همچنين وادار کردن آنها به گدايى استفاده مى کنند. اين کودکان را “موشهاى پير خانقاه” مى نامند. در کنار اين جنايت، تجاوز و سو استفاده از کودکان بشدت شايع است و کسانى که اين تابوها را بشکنند و افشاگرى کنند با خشم و تظاهرات اسلامى ها و فتواى مرگ از سوى رهبران گروههاى اسلامى روبرو مى شوند.
اسلامى ها هميشه از کودکان در جنگها استفاده کرده اند. جنگ ايران و عراق که هزاران کودک و نوجوان را به خون کشيد، جنگ در افغانستان و چچنيا از ساير نمونه ها هستند. ارتکاب اين جنايات در حالى است که اديان ادعا مى کنند که براى رفاه و سعادت انسان هستند اما موجوديت همه آنها رنگ و بوى خون را بر خود دارد، خون کودکان بيگناه.
چهره اديان در پايمال کردن حقوق انسانى کودکان، به شدت کريه و انزجار آور است. واقعه تکان دهنده اى در نيمه اول سال ٢٠٠٠ در اوگاندا بى حقوقى کودکان در پيشگاه خدا و دين را عريان تر کرد. در این واقعه بيش از ٥٠٠ نفر از پيروان يک فرقه مذهبى در غرب اوگاندا که سران آن از سابق کشيش ها و خواهر مقدس هاى کليساى کاتوليک بودند، در عجله براى رسيدن به بهشت در “آخر زمان” (يعنى سال ٢٠٠٠) در يک مراسم جنون آميز مذهبى خود را همراه با بيش از صد کودک خود دسته جمعى به آتش کشيدند. صد بچه معصوم و بيگناه که چيزى از جنون مذهبى و روان بيمار والدينشان نمى دانستند، زنده زنده در آتش سوختند و خاکستر شدند.
اين وقايع هولناک نشانه بارز وحشيگرى و ضديت مذهب با حقوق کودک است. در اين واقعه تکان دهنده کودکان قربانى روان سادو - مازوخيستى خداپرستانه والدين خود شدند. اين کودکان معصوم هيچ گناهى جز تولد تصادفى در خانواده هاى خداپرست و مذهبى خود نداشته اند. بچه ها زائده والدين شان نيستند. انسانهاى ديگرى هستند که هيچ مذهب، سنت و آئينى ندارند، هيچ علاقه و عجله اى براى رسيدن به بهشت ندارند و به همين دليل بايد از هرنوع دست اندازى باورهاى دينى و شرکت در مراسم مذهبى (که در اين مورد به مرگ هولناک آنها منجر شد) از جانب هرکس و هر نهاد مذهبى مصون باشند.
چنين وقايعى صحت و لزوم اجراى اين حکم را موکدا اثبات مى کند که: جامعه موظف است با تحميل آئين و رسوم مذهبى از جانب خانواده بر کودکان، وادار کردن آنها به اعتقاد به خدا و دين، و شرکت در مراسم مذهبى و اقدامات مشابه آن قاطعانه مقابله کند. کوتاه کردن دست خدا و دين از زندگى کودکان بويژه در بخشهاى وسيعى از جوامع امروز که در آنها کودکان زير آزار سيستماتيک خدا و دين اسلام زندگى مى کنند، يک ضرورت عاجل و مبرم است.