گزارش کميته مرکزى اتحاد مبارزان کمونيست
به کنگره اول
1رفقا!
در مورد گزارش کميته مرکزى ابتدا بايد متذکر شوم که منظور از اين گزارش ذکر
ماوقع در چهار سال گذشته نيست. منظور ذکر تمام افت و خيزهاى تشکيلاتى، مسائل
تشکيلاتى و پاسخهايى که به اين مسائل دادهايم نيست. بلکه هدف ما عمدتا برشمردن
و ارزيابى خصوصيات اصلى فعاليتمان در گذشته و ارائه تعريف روشنى از خصلت اساسى
و حلقههاى اصلى فعاليتمان در دوره آينده است. به اين معنا، اين گزارش تنها رو
به گذشت نخواهد داشت؛ يا بهتر بگويم عمدتا رو به گذشته نخواهد داشت. هدف ما اين
است که از نقد و بررسى اين گذشته بتوانيم آينده معنى را نتيجه بگيريم و پيشاروى
خود ترسيم کنيم.
ما معتقديم که امروز در محل تلاقى دو دوره تعيين کننده در حيات اتحاد مبارزان
کمونيست و جنبش کمونيستى قرار گرفتهايم و کنگره ميبايد عميقا به خصوصيات اين
دو دوره و بويژه دوره نوين توجه کند. ما بايد مشخصا درک کنيم که چگونه فعاليت
ما و جنبش کمونيستى در دوره جديد از پايه با دورههاى قبل متفاوت است. اين نکته
تز و محور اصلى گزارش کميته مرکزى به کنگره است.
بنابراين ابتدا قدرى درباره گذشته ا.م.ک صحبت ميکنم. اما مجددا بايد تاکيد کنم
که در اين بازبينى، ما بايد اساسا حلقهها و خصوصيات اصلى فعاليتمان در گذشته
را مورد توجه قرار بدهيم. نکات جزئىتر طبعا ميتواند در بحثهاى ديگر کنگره
بررسى شود.
شکلگيرى اوليه ما در يک موقعيت اجتماعى- سياسى مشخص اتفاق افتاد. ما موجوديت و
خصوصيات اوليه خود را مديون آن شرايط بوديم. اين شرايط همان شرايط انقلابى در
مقطع چهار سال قبل است. شرايطى که در آن جنبش تودهاى وسيعا به حرکت درآمده بود
و هر کس که داعيه کمونيست بودن و انقلابى بودن داشت به خود معطوف ميکرد، شرايطى
که بالاجبار انقلابيون و کمونيستها را - با هر تعريفى که از خود داشتند -
ناگزير ميساخت که در قبال مسائل
عمومى و سراسرى انقلاب
موضعگيرى عملى کنند. محافل و گروههاى کمونيستى در چنين شرايطى نميتوانستند
گروههاى محدود درخودى باقى بمانند و يا عرصه محدود و ويژهاى براى فعاليت خود
تعريف کنند. انقلاب با تمام ابعاد عظيم خود به صورت يک واقعيت زنده، با مسائل
نظرى و عملى بنيادى، پيشاروى کمونيستها قرار داشت و اساسا همين امر موجب ميشد
که محافل کمونيستى متعددى شکل بگيرد و هر کدام از زاويه خاص خود به انقلاب به
مثابه يک واقعيت عام و فراگير برخورد کنند. اين محافل بطور اجتناب ناپذيرى شکل
گرفتند و در قبال انقلاب فعال شدند.
پس يک خصوصيت اصلى و تعيين کننده شرايط اجتماعى در مقطع شکلگيرى ما وجود شرايط
انقلابى در جامعه و گستردگى مسائل نظرى و عملى انقلاب بود. خصوصيت اصلى ديگر آن
مقطع اين بود که طبقه کارگر صف مستقلى را در انقلاب تشکيل نميداد و در مجموع در
تمکين به طبقات ديگر پا به عرصه انقلاب گذاشته بود. جزئى از اين مساله اين
واقعيت بود که کمونيستها نيز بطور کلى فاقد يک صف مستقل و واحد و از پيش مشخص
بودند. جنبش کمونيستى از يک جريان واحد حزبى برخوردار نبود. حزب کمونيست وجود
نداشت. به عبارت ديگر مساله حزب خود يکى از مسائل انقلاب بود و لااقل در سطح
نظرى اکثر نيروهاى مدعى کمونيسم بر نياز تشکيل حزب کمونيست به مثابه کليد اساسى
پاسخگويى به مسائل انقلاب انگشت گذاشته بودند و امر تشکيل حزب کمونيست را به يک
شعار خود تبديل کرده بودند.
به اين ترتيب، با توجه به اين عوامل جنبش کمونيستى ما به طرز اجتناب ناپذيرى به
صورت رشد و تکثير محافل متعدد و کوچک، با ترکيبى از روشنفکران انقلابى شکل گرفت.
محافلى که با همان طول و عرض محدودشان به انقلاب و به مسائل سراسرى
و عمومى آن
برخورد ميکردند. اينها کميتههاى کمونيستى منطقهاى يا کارخانهاى و غيره
نبودند که براى مثلا در ارتباط با مبارزه بخشهاى معينى از طبقه کارگر شکل گرفته
باشند. محافل کمونيستى کوچک در برابر مسائل سراسرى و بنيادى انقلاب قرار داشتند
و لذا از ابتدا به صورت محافلى کوچک با مسائل و دورنمايى سراسرى پا به عرصه
حيات ميگذاشتند. انقلاب و مسائل آن ضرورت وجود يک حزب کمونيست را برجسته ميساخت
و از اينرو اين محافل کمونيستى به صورت همزمان امر انقلاب و امر حزب را در
مقابل خود ميديدند و در تئورى و پراتيک خود به آن ميپرداختند. اين واقعيت
بيانگر وجود يک تناقض مهم در موجوديت و حرکت اين محافل بود. تناقضى که ميبايست
در سير حرکت جنبش کمونيستى حل شود. از يکسو پراتيک گسترده به اعتبار انقلاب، در
دستور اين محافل بود و از سوى ديگر حزب کمونيست به مثابه پيش شرط انجام اين
پراتيک گسترده وجود نداشت.
ما هم يکى از اين محافل بوديم: زاده انقلاب و محروم از جايگاه معينى در يک
سازمان حزبى. بديهى است که افرادى که سهند اوليه را تشکيل دادند کمونيست بودند
و پيش از انقلاب نيز نظرات سياسى- ايدئولوژيک معينى داشتند. اما اين تعيين
کننده نيست. مساله اساسى اين است که آنچه سهند را به مثابه يک محفل
متشکل شکل
داد انقلاب بود و آنچه اين محفل کوچک را مشخص و متمايز ميکرد نظراتى بود که آن
جمع کوچک در قبال انقلاب داشت.
اين نظرات، يعنى نظراتى که مبناى موجوديت محفل مستقلى بنام سهند بود در جزوه "انقلاب
ايران و نقش پرولتاريا (خطوط عمده)" منعکس
است. اگر دقت کنيد درمييابيد که خطوط عمده اساسا مشتمل بر بحثها و موضعگيرىهاى
معينى درباره خصوصيات و مرحله انقلاب ايران است. سوسياليسم در اين جزوه به صورت
يک هدف کلى و مفروض مطرح ميشود. حزب کمونيست به صورت يک نياز مطرح ميشود، حال
آنکه امروز همين مقولات سوسياليسم و حزب کمونيست براى ما معانى مشخصتر و عمومىترى
گرفته است. ما در مبارزه ايدئولوژيک عليه رويزيونيسم پوپوليستى مفهوم سوسياليسم
را از يک مقوله سرمايهدارى دولتى که پوپوليستها تحت نام سوسياليسم حمل و عرضه
ميکردند کاملا تفکيک کردهايم. گامهاى عملى بسيارى در جهت ايجاد حزب کمونيست
برداشتهايم و حتى از تشکيل کنگره موسس آن در آينده نزديک سخن ميگوييم. اما
محور "خطوط عمده" بحث انقلاب دمکراتيک در ايران است. تشکيل دهندگان اوليه سهند
در قبال اين مسائل
معين به
هم نزديک شده بودند، خود را از ديگران متمايز کرده بودند، بناگزير بنا بر
خصوصيات آن دوره شکل تشکيلاتى به خود گرفته بودند و اعلام هويت کرده بودند و يا
پا به عرصه عمل گذاشته بودند. نيازهاى يک انقلاب بالفعل تشکيل چنين محافلى را
ايجاب کرده بود و ما هم يکى از اين محافل بوديم. بدين ترتيب تشکيل دهندگان
اوليه سهند، تا آنجا که به سرنوشت سهند به مثابه يک تشکل معين مربوط ميشد، يک
نقشه از پيش تعيين شده راجع به سير تکاملى آن از ابتدا تا انتها نداشتند. يک
نقشه مدون، با برنامه، با اساسنامه و با تحليلى از گامهاى عملى سنجيده براى
پيروزى انقلاب و تشکيل حزب کمونيست در آستين نداشتند. به عبارت ديگر بر اين
نکته بايد تاکيد کرد که از ابتدا اتحاد مبارزان کمونيست با تمام بينش و با تمام
شيوهها و شعارهاى امروزىاش وجود خارجى نداشت. ابتدا به صورت يک محفل کوچک شکل
گرفت و در عين اينکه در سطح نظرى دورنماى خود را - به مثابه يک تشکل معين - به
مساله حزب و انقلاب سوسياليستى وسعت ميداد، ابدا گامهاى عملى رسيدن به آن اهداف
را تعريف نکرده بود و حتى ابزارهاى نظرى کافى براى تعريف اين گامها را نيز در
خود جمع نداشت. و ميبينيم ک اين مسائل در انتهاى جزوه "خطوط عمده" با همان
تبيين کلى عرضه ميشود.
در آن مقطع ما از نظر تشکيلاتى سير حرکت معينى را براى "سهند" پيش بينى ميکرديم.
"سهند" هوادار "اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر" بود و نقشه عملى که از
نظر تشکيلاتى براى خود داشت اين بود که ابتدا نظرات خود را مطرح ميکند، "آرمان"
اين نظرات را ميپذيرد، "سهند" به "آرمان" ميپيوندد و از آن پس سير حرکت در
چهارچوب "آرمان" مشخص ميشود! "قاعدتا" سازمان يافتن در يک تشکيلات صاحب
اساسنامه براى "سهند" از آنجا شروع ميشود! "قاعدتا" فعاليت تبليغى، ترويجى و
سازماندهى در جنبش کارگرى به معنى اخص از آنجا شروع ميشود! به عبارت ديگر
دورنماى تشکيلاتى ما در آن مقطع تنها تا پيوستن به بخشى از جريانات اساسىتر (با
تلقى آنزمانى) در جنبش کمونيستى تدقيق شده بود. واقعيت نشان داد که ما توهّم
داشتيم و حتى آن نقشه عمل تشکيلاتى محدود هم اشتباه بود.
در حاشيه مفيد است اين نکته را هم توضيح بدهم که چرا از ابتدا "سهند" تحت عنوان
"هوادار آرمان" شروع به کار کرد. در ميان جريانات و محافل کمونيستى که در آن
اوان قيام شکل گرفته بودند، جرياناتِ خطوطِ اصلى به وجود آمده بود. جرياناتى که
عموما به خط سوم مشهور شدند. سازمان پيکار خط مرکز و اتحاديه کمونيستها و آن
طيف محافل پراکندهاى که بعدها با بخشى از اتحاديه کمونيستها گروه "وحدت
انقلابى..." را بوجود آوردند، جناح راست اين طيف بودند. در مقابل اين خط سوم
گروههاى سه جهانى آشکارا از ابتدا راه خود را جدا کردند و يک جريان رويزيونيستى
مشخص بوجود آوردند. فدايى نيز از ابتدا فاصله خود را با اين خط حفظ کرد. خط سوم
در واقع خط "سياسى- تشکيلاتى" پوپوليستى بود که هويت آن را همين نقد مشى چريکى
از زاويه کار "سياسى- تشکيلاتى" - نقدى ماهيتا پوپوليستى - تشکيل ميداد. به
علاوه اينکه خط سوم در قبال شوروى موضع تاييدآميز نداشت و در مقابل رويزيونيسم
مدرن و احزاب طرفدار شوروى "مرزبندى"هايى اعلام کرده بود. ما به طور کلى خود را
به اين خط سوم و بويژه به جناح چپ آن نزديک ميديديم. با توجه به اسناد مدون اين
جريان ما "آرمان" را نماينده جناح چپ ارزيابى ميکرديم.
بنابراين ما به عنوان يک محفل اولا خط سوم را بستر اصلى جنبش کمونيستى ميديديم
و جناح چپ آن را جناح پيشتاز ارزيابى ميکرديم. جناحى که مواضع قاطعترى در باره
صفبندى انقلاب و ضد انقلاب دارد. تصور ما اين بود که سهند به عنوان يک جريان
فکرى به اين بستر عملى ميپيوندد. حتى در آن زمان هم ارزيابى ما اين بود که ما
از لحاظ نظرى بويژه در زمينه متدولوژى مارکسيسم، تحليل اقتصادى جامعه و درک
رابطه اقتصاد با سياست و مبارزه طبقاتى و انقلاب حتى از خود آرمان جلوتريم. اما
چنين تلقى ميکرديم که آنها از نظر درک تاکتيکهاى مشخص، از نظر سازماندهى و
مبارزه تشکيلاتى از ما جلوترند و نظرات تدقيق شدهاى دارند. گفتيم که اين
تصورات خيلى سريع در ظرف همان چند ماه اول ابطال شد. مشخص شد که ما متوهم بودهايم.
اين در واقع از درک غلط ما از وضعيت ذهنى جنبش کمونيستى نتيجه شده بود.
بنابراين نکتهاى که اينجا بايد تاکيد شود اين است که ما از ابتدا با اين نقشه
دست بکار نشديم که رأسا پيشتاز مبارزه عليه پوپوليسم در جنبش کمونيستى ايران
شويم. البته آن ترکيبى از افراد که سهند اوليه را تشکيل داده بودند پوپوليسم را
به مثابه يک ديدگاه خرده بورژوايى ميشناختند، به ضرورت استقلال طبقه کارگر از
لحاظ نظرى و عملى- تشکيلاتى پى برده بودند. علت اين مساله اين بود که انديشه
مائو در نزد اين رفقا نقد شده بود، فلسفه و متدولوژى اين ديدگاه نقد شده بود، و
لنين و مارکس مبناى فکرى اين رفقا قرار گرفته بود. بنابراين سهند از همان ابتدا
پوپوليسم را به عنوان يک انحراف اصلى و مهم در جنبش کمونيستى محکوم ميکرد. اما
نکته مهم اين بود که ما تصور ميکرديم که مبارزه عليه اين ديدگاه در خط سوم تا
اين حد دشوار نباشد. ما تصور ميکرديم که طيف چپ خط سوم از نظرات ما استقبال
ميکند و خود پرچم پيشبرد اين نظرات را در دست ميگيرد. همانطور که گفتم ما فاصله
زيادى بين خود و اين خط نميديديم و گفتم که عملا اين تصور نادرست درآمد. واقعيت
ما، يعنى اتحاد مبارزان کمونيست با آن خصوصياتى که يافت و وظايفى که بر عهده
گرفت، گروهى که توانست خود را به روشنى از خط سوم متمايز کند و اين خط را عميقا
نقد کند، از ابتدا وجود نداشت. ا.م.ک حاصل يک پروسه تکاملى بود.
اين بخش صحبتم را جمعبندى ميکنم. من کوشيدم اين واقعييت را نشان بدهم که ا.م.ک
به مثابه يک تشکيلات و يک دورنماى حرکت از پيش تعيين شده نداشت تا موجوديت خود
را به تناسب آن رشد دهد. ما و دورنمايمان هر دو با هم رشد کرديم. دورنماى ما
نيز در طول پراتيکمان و همگام با وظايفمان رشد کرد. اين تاکيد مجددى است بر اين
حکم که خود محصول انقلاب بوديم. انقلاب ما را ناگزير رشد ميداد، به اين صورت که
به تناسب وظايف نوينى که پيشاروى جنبش کمونيستى به طور کلى قرار ميداد، آن بخش
از اين جنبش را نيز که به طور نسبى جلوتر و پيشتازتر بود براى ايفاى نقش تعيين
کنندهترى به پيش ميراند و ما، به اعتبار مرزبندى نظرىاى که با پوپوليسم
داشتيم، توانستيم در اين بخش پيشتاز جاى بگيريم. ما بايد در ارزيابى گذشته
ا.م.ک آن را پديدهاى در حال تغيير در نظر بگيريم و به خاطر داشته باشيم که اين
همان ا.م.ک ابتدايى نيست. ما در ابتدا موجوديت سياسىِ ديگر، افق ديدِ ديگر و
توان عملىِ ديگرى داشتهايم و امروز موجوديت، افق ديد و توان ديگرى يافتهايم.
با توجه به اين مساله، حيات چند ساله اتحاد مبارزان کمونيست را ميتوان به دورههاى
مشخصى تقسيم کرد. در طول اين چند دوره ا.م.ک در حقيقت يک پروسه خودآگاهى را از
سر گذراند. يعنى پروسه آموختن از پراتيک، تدقيق مبانى تئوريک و پيشبرد پيگيرانهتر
نظرات تئوريک تا نتايج عملى منتج از اين نظرات. به طور خلاصه اين پروسه آگاه
شدن به خود و وظائف خود بود. اين پروسه به دورههاى مختلفى تقسيم ميشود، و من
فکر ميکنم با اين تقسيمبندى و در چهارچوب اين تقسيمبندى، ما مسائل گذشته خود
را بهتر درک خواهيم کرد. اين را هم تذکر ميدهم که طبعا مرزهاى اين دورهها از
نظر عملى نسبى است. اما قطعا ميتوان شاخصهايى را براى حرکت از يک دوره به دوره
بعد ملاک قرار داد و به يک تقسيم بندى واقعى رسيد.
دوره اول:
از زمان تشکيل اوليه محفل سهند تا جدايى عملى از آرمان را دربرميگيرد. اين دوره
با تلاش ما در جهت طرح نظرات خود، بدون در دستور قرار دادن پراتيک مستقل
تشکيلاتى مشخص ميشود. در اين چند ماه، در عين اينکه ما به سمت طبقه کارگر و
برخورد به مسائل جنبش کارگرى گرايش داشتيم، اتخاذ سياست تشکيلاتى و سازماندهى
معينى در ميان کارگران را وظيفه خود نميديديم. ما بحثهايى را در جنبش مطرح
کرده بوديم و هدف ما تقويت صف معينى در جنبش کمونيستى - خارج از خود ما - بود.
کسانى را که جلب اين نظرات ميشدند، يعنى در واقع هواداران خود را... به سمت آن
خط و صف معين سوق ميداديم. ما وظيفه سازماندهى نيروها را بر عهده خود نميديديم،
زيرا خود اميدوار بوديم در آيندهاى بسيار نزديک توسط آن خط معين سازماندهى
شويم. ما هواداران خود را به سازمان يافتن با آرمان تشويق ميکرديم، زيرا
اميدوار بوديم خود بزودى با آرمان سازماندهى شويم.
واقعيت اين است که ما در همان دوره از نظر سازمانى با آرمان تفاوتى نداشتيم. هر
دو هستههاى محفلىاى بوديم که بدون وظايف مشخص، بدون کار تشکيلاتى منظم در
طبقه کارگر، بدون ارگانهاى مشخص، در راس عدهاى روشنفکر - و در آن مقطع بعضا
کارگر- انقلابى با روابط محفلى متقابلى قرار گرفته بوديم. تفاوت تنها در اين
بود که، عملا و بتدريج کميت قابل ملاحظهترى از آرمان را تشکيل ميداديم...
جدايى ما از آرمان در حدود آذر- دى سال ١٣٥٨ صورت گرفت. ما ابتدا بنابر
ضرورياتى، که علنا در جنبش طرح کرديم، نام خود را تغيير داديم و خود را "اتحاد
مبارزان کمونيست" ناميديم. در اين مقطع نظرات ما و آرمان عملا از هم فاصله
ميگرفت. آنها علنا نظرات ما را تاييد نميکردند و عملا از برخورد به آن طفره
ميرفتند. نظرات آنان نيز - در نوشتههاى آخرشان - مورد تاييد ما نبود و به خصوص
براى دورهاى نسبتا طولانى آنان عملا ساکت بودند. اعلام هوادارى از آرمان عملا
به مانعى بر سر راه فعاليت ما تبديل شده بود؛ اما واقعيت نشان داد که مساله
بايد از يک تغيير نام ساده فراتر رود و يک گسست همه جانبه از آرمان صورت بگيرد.
جدايى عملى ما در متن بحثهايى صورت گرفت که براى "وحدت" با آرمان به پيش برديم!
ما با همان درکى که در آن مقطع از برنامه و هويت کمونيستى داشتيم، در برخورد به
آرمان لزوم وحدت بر سر برنامه و مواضع اصولى مدون را تاکيد ميکرديم (در آن مقطع
بحث برنامه در گروه ما مطرح بود و به ويژه نوشته "برنامه چيست؟" به صورت درونى
منتشر شده بود) آرمان اين ضرورت را درک نکرد و راه ما ديگر به طور کلى از آرمان
جدا شد.
با جدايى عملى از آرمان دورنماى وسيعتر و وظايف همه جانبهترى در مقابل ما قرار
گرفت. با جدايى از آرمان ما به خود نگاه کرديم و اين سؤال را در مقابل خود قرار
داديم که وظيفه ما به عنوان يک تشکيلات کمونيستى
چيست. تا آن زمان اين سؤال و مسائل مشخصترى چون سازماندهى کادرها، انتشار
ارگان، تقسيم و تخصيص نيرو در بخشهاى متعدد و متنوع فعاليت و غيره به معنى
واقعى کلمه براى ما مطرح نشده بود. اکنون با اين جدايى، ما خود را تشکلى ديديم
مانند ساير تشکلهاى مستقل، که بايد بدنه، دست و پا و پراتيک تشکيلاتى مشخصى
داشته باشد.
دوره دوم:
دوره دوم که از جدايى از آرمان تا انتشار برنامه ا.م.ک را دربرميگيرد، دوره
مستقل شدن ماست. دورهاى که در آن تثبيت هويت مستقل خودمان و سازماندهى مستقل
کادرها و امکاناتمان را آغاز ميکنيم. در اين دوره نه تنها هويت و موجوديت مستقل
خود را در جنبش تثبيت ميکنيم، بلکه در عرصههاى معينى به يک نيروى پيشتاز تبديل
ميشويم. در عين حال مسائل تشکيلاتى ما و نقطه ضعفهاى عملى متعدد ما در اين
دوره ظهور ميکند. وقتى ما حرکت مستقل خود را آغاز کرديم، اين ضعفها هم يک به
يک آشکار شدند. در طول اين دوره ما واقعا به صورت روزمره با امر تشکيلات و
سازماندهى خود روبرو بوديم. نيروهاى خود را ارزيابى کرديم و به عرصههاى مختلف
تخصيص داديم. تقسيم کار کرديم و به هر صورت هر کسى به کار خاصى مشغول شد. بخش
انتشارات بوجود آمد، بخش معينى براى برخورد به کارگران و مسائل کارگرى ايجاد
کرديم. بخش دانشجويان و هواداران را بوجود آورديم. در همين دوره است که رفقاى
نسبتا زيادى به ما پيوستند و گسترش بيشترى به کار ما دادند. مساله مهم در اين
دوره مشخص شدن ضرورت وجود يک نشريه (ارگان) براى ما بود. "بسوى
سوسياليسم" حاصل
حرکت ما براى تثبيت هويت مستقلمان بود. ما براى متمايز کردن خود از تمام
سازمانهاى خط سوم، که هنوز خود را به آن نزديک ميديديم و براى تأثيرگذارى بر
اين جريان به يک ارگان نياز داشتيم. مهمترين ابزار ما در اين دوره شايد "بسوى
سوسياليسم" بود. چهار شماره
بسوى سوسياليسم و ضمائم مختلف آن عملا در ما تحولى کيفى ايجاد کرد. ابزار ديگر
ما نشريه "عليه بيکارى" بود. عليه
بيکارى حاصل گرايش ما به داشتن ارگان مشخص از يک سو و روى آورىمان به مسائل
عملى جنبش از سوى ديگر بود. مبناى کارِ عليه بيکارى مقدمه جزوه "دورنماى
فلاکت..." بود،
و يا به طور کلى بحثهاى مطرح شده در اين مقدمه که قبلا در برنامه دانشجويى
پيشنهادى ما منتشر شده بود. ارزيابى ما در اين مقطع اين بود که در دو عرصه جنبش
خلق کرد و مبارزات کارگران بر عليه عوارض بحران اقتصادى، مسائل مبرم جنبش
انقلابى آشکارا مطرح است. در کردستان که توهمى به رژيم وجود نداشت، رويارويى
مستقيم انقلاب و ضدانقلاب آغاز شده بود، و در عرصه مبارزات کارگران بر عليه
فلاکت و فشار شاق اقتصادى بورژوازى بر طبقه کارگر، اين توهمات ميتوانست نقد شود
و طبقه کارگر با کمک و دخالت نيروى کمونيستى به منافع خود در اين انقلاب آگاه
شود. عليه بيکارى بر مبناى نيازهاى اين عرصه مبارزات کارگرى و با توجه به وجود
يک جنبش بالفعل عليه بيکارى آغاز به کار کرد. در اين دوره ما حتى در فکر درک
اصولى تئورى تشکيلات بوديم و بخصوص در تبادل نظر با رفقايى از سازمانها و
گروههاى ديگر در اين زمينه کنکاش ميکرديم. تلقى ما در آن زمان از علم و تئورى
سازماندهى محدود بود و عملا به تکنيک سازماندهى
منحصر ميماند.
به هر حال در پايان اين دوره اتحاد مبارزان کمونيستى به وجود آمد که در جنبش
کمونيستى شناخته شده بود، مبارزه معينى را پشت سر گذاشته بود و در جنبش اساسا
به اعتبار پرچمدار شدن در مبارزه عليه پوپوليسم هويت مستقلى يافته بود.
دوره سوم:
فاصله انتشار برنامه ا.م.ک تا انتشار برنامه حزب کمونيست (يعنى انعقاد کنگره
سوم کومه له) را در بر ميگيرد. در اين دوره فعاليت ما خصلت ديگرى به خود ميگيرد.
خصوصيت اصلى اين دوره اين است که اولا، تلاش آگاهانه براى ساختن حزب، تلاش براى
تبديل برنامهاى لنينى به برنامه يک نيروى واقعى در جنبش کمونيستى و گردآورى
نيروهاى واقعى پرولترى به گرد اين برنامه در دستور کار ما قرار گرفت و ثانيا
مساله پراتيک به شيوه کمونيستى براى ما واقعا مطرح شد. در حالى که در دوره دوم
ا.م.ک اساسا به سبک کار موروثى پوپوليستى در جنبش تمکين کرده بود، در دوره سوم
انتقاد از اين سبک کار و تلاش در يافتن سبک کار کمونيستى عملا در درون ا.م.ک.
شکل گرفت. مساله سبک کار کمونيستى از يکسو با مساله ساختن حزب و از سوى ديگر با
مساله روى آورى به جنبش کارگرى پيوند ميخورد. تا آنجا که به مساله حزب مربوط
ميشود، ما دريافتيم که حزب نميتواند به اين شيوه کار کند. گام به گام دريافتيم
که پراتيک ما پراتيکى به شيوه حزبى و کمونيستى نيست. در رابطه با جنبش کارگرى،
پوپوليسم اساسا دستآوردى نداشت که ما به آن اتکا کنيم، و ما به عنوان سازمانى
که برنامهاى کمونيستى را اعلام و اتخاذ کرده بود، روى آورى وسيع به جنبش
کارگرى و پراتيک گسترده را در دستور کار خود ميديديم. عليرغم وضعيت سياسى در آن
مقطع و عليرغم شرايط پليسى، هجوم و سرکوب و اختناق، ما مصمم بوديم که به جنبش
کارگرى روى بياوريم. اکنون ما برنامه داشتيم و ميبايست اين برنامه را به درون
طبقه کارگر ببريم. اين گرايش به جنبش کارگرى نيز به سهم خود ما را در برابر بحث
سبک کار قرار ميداد. ما به سرعت دريافتيم که کارى که تا آن زمان، در طول دوره
دوم، کرده بوديم کارى کمونيستى در زمينه تشکيلات و سازماندهى نبوده است. به هر
حال همانطور که گفتم خصوصيت اصلى اين دوره کار ما گامهاى آگاهانه و عملى براى
تثبيت برنامه - و نه به طور کلى مبارزه
ايدئولوژيک -
مطرح شدن مساله سبک کار و سازماندهى جنبش طبقه کارگر براى ما بود. همين سمتگيرى
است که به ما اجازه داد در اين دوره دو کار اساسى را در دست بگيريم و عليرغم
ضربات پليسى و فشار شدت يافته بورژوازى، در آن حتى از دوره قبل، يعنى از دوره
شرايط نسبتا آزادتر فعاليت، پيگيرتر باشيم. اول مساله ارتباط با کومهله بود و
دوم انتشار کارگر
کمونيست.
اين دو شاخص دقيقا مسائل و مشغله ما را در آن دوره منعکس ميکند. از يکسو ما
متقاعد شده بوديم که بايد نشريهاى کارگرى، سياسى- تبليغى منتشر کرد تا رفقاى
ما حول آن سازماندهى شوند و امر سازماندهى را به پيش ببرند و از سوى ديگر معتقد
بوديم که از هر نشريهاى مهمتر در اين مقطع پيشبرد بحثهاى مربوط به برنامه
مشترک با کومهله است.
با کنگره دوم کومهله شرايط مساعدى براى دنبال کردن عملى بحث برنامه بوجود آمده
بود. قبل از اولين نشست با رفقاى کومهله ما در باره نحوه برخوردمان به رفقا و
مسائل اصلى که بايد در اين نشستها مطرح شود صحبت کرديم. ابتدا اين بحث مطرح شد
که به شيوه قديم در برخورد به گروههاى ديگر بحث را بر محور پلاتفرمهاى اتحاد
عمل و در اين مقطع بويژه بر محور جنبش خلق کرد متمرکز کنيم. خيلى سريع متوجه
شديم که بحث اتحاد عمل در آن مقطع جاى مهمى ندارد. مساله مهمتر سمتگيرى کنگره
دوم کومهله بود. دو جريان در جنبش کمونيستى ميرفتند تا يک حرف را بزنند و يکى
از اين جريانات کومهله بود. از اين رو ما نتيجه گرفتيم که مهمترين وظيفه ما
بايد اين باشد که تلاش کنيم کومهله خود پرچم برنامه را بلند کند. آن نيرويى که
ما در تمام مدت براى بلند شدن اين پرچم انتظارش را داشتيم، اکنون آمده بود،
وجود داشت و ما ميبايست مستقيما و فعالانه در جهت رفع موانع حرکت کومهله در
جهت برافراشتن پرچم برنامه تلاش ميکرديم. ما بايد انرژى زيادى روى اين مساله
متمرکز ميکرديم.
از سوى ديگر، در شرايطى که همه نشريات سياسى يکى پس از ديگرى تعطيل ميشدند، ما
تصميم گرفتيم نشريه کارگر کمونيست را، با همان امکانات معين و محدود و شرايط
نامساعد منتشر کنيم و چنين کرديم. سه ماه پس از ٣٠ خرداد ما دست به کار نشريه
شديم و تا فروردين ٣ شماره آن را منتشر کرديم.
اگر توجه کنيد در اين سال "بسوى سوسياليسم" عملا تعطيل شد. علت اين وقفه تصميم
آگاهانه ما نبود. علت اين بود که با توجه به امکانات محدود تحريريه و با توجه
به شرايطى که در جنبش وجود داشت عملا انرژى خود را روى بحث برنامه و کارگر
کمونيست گذاشته بوديم. ما ميخواستيم به برنامهاى برسيم که بعنوان يک برنامه
کمونيستى قوى در جنبش عرضه شود. تحريريه بسوى سوسياليسم عملا ديگر بصورت متمرکز
وجود نداشت. بخشى در کردستان و بخشى در خارج کردستان به مسائل برنامه پرداخته
بود و نيروى خود را در خدمت کارگر کمونيست گذاشته بود. البته اين ابدا به اين
معنى نيست که نميبايست نشريه را منتشر ميکرديم و به اين معنى نيست که اگر کار
سراسرىمان را ادامه ميداديم نتايج بيشترى نميگرفتيم، تأثير بيشترى بر جنبش
نميگذاشتيم و براى مثال نميتوانستيم در سرنوشت سازمان پيکار دخالت مؤثرترى
بکنيم. اما ما در محدوده انرژى معين تصميم ميگرفتيم (البته در جلسات ديگر و در
ارزيابى انتقادى ارگانهاى گروهى بايد به اين نکته بپردازيم که چرا از همان
انرژى معين استفاده مؤثرتر و اصولىترى نشد)، اما بحث من بر سر اين است که اين
دو سمتگيرى اصلى، خصوصيت اين دوره از فعاليت ما را نشان ميدهد. ما گامهاى
آگاهانه و عملى در جهت تئورى و برنامه برداشتيم و پراتيک به شيوه حزبى براى ما
مطرح شد. دورنماى حزب و دورنماى کار در جنبش کارگرى، اين جهتگيرى اصلى در دوره
سوم فعاليت ما بود...
دوره سوم با کنگره سوم کومهله به پايان ميرسد. اين يک نقطه عطف بود، زيرا اين
کنگره امکان داد که برنامه حزب کمونيست منتشر شود و اتوريته خود را پشت سر اين
برنامه قرار داد. ما از کنگره سوم کومهله تا امروز يک دوره کنکاش براى درک و
جذب وظائف جديد را از سر گذراندهايم. اگر در فاصله انتشار برنامه حزب تا کنون
ما کارى انجام دادهايم، اين کار به روال قديم در دوره جديد صورت گرفته است.
طبعا هيچ تشکيلاتى نميتواند فورا و آنا از دورهاى وارد دوره ديگرى از فعاليت
بشود، به نحوى که همه کادرها و اعضا و رهبرانش دقيقا وظايف کاملا متفاوت جديد
را درک کنند. اين کارى است که بايد در اين کنگره انجام بشود. آنچه در اين چند
ماه شاهد آن بودهايم بقاء ميراث دوره قديم و مقابله گرايشهايى در جهت ابقاء و
يا رد آن بوده است: يا ابقاء آنها و يا تثبيت خط مشى اصولى در مقابل خط مشى و
ديدگاههاى کهنه، ديدگاههاى متعلق به دورهاى که اکنون به گذشته تعلق دارد. اين
کنگره درست در اين محل تلاقى تشکيل ميشود و با اين سؤال روبروست که دوره قبل را
چگونه بايد خاتمه داد و دوره جديد چه خصوصياتى دارد و چه وظايفى بر عهده ما
ميگذارد. به اعتقاد ما اگر کنگره اين خصوصيات را درک نکند، اگر در دوره جديد به
روال قديم فکر کند، پاسخگوى انتظاراتى که از آن داريم نخواهد بود. ما مطمئنيم
که با توجه به شناختى که داريم و با توجه به بحثهاى غير رسمى که تا همينجا
داشتهايم، کنگره اين خصوصيات را درک ميکند و لذا بحث ما بر سر اين خواهد بود
که با توجه به اين درک پايهاى دستور جلسات کنگره چه اهميت تعيين کنندهاى دارد.
پس ما در چنين محل تلاقىاى قرار گرفتهايم. اما اين دورهبندى از زاويه حرکت
اتحاد مبارزان کمونيست بود. براى جنبش کمونيستى اين تقسيمبندى به گونهاى ديگر
است - در حالى که در اين نقطه عطف آخر، جنبش به طور کلى نيز با ما در انطباق
قرار دارد. يعنى در حالى که ا.م.ک تا قبل از برنامه حزب کمونيست سير تکاملى
سازمانى خود را
طى ميکند، و در طول دورههاى مختلف تکليف خودش را
روشن ميکند برنامه حزب کمونيست حلقهاى در سير تکامل جنبش به طور کلى است و در
آنِ واحد تکليف ا.م.ک و جنبش هر دو را روشن ميکند. با برنامه حزب کمونيست جنبش
کمونيستى هم به دورههايى تقسيم ميشود. در عين اينکه اين دورهها با دورههاى
حيات ما الزاما تطابق نداشته است، از اين پس پراتيک ما و جنبش يک پيوند ناگزير
با هم دارد و اين ما هستيم که تعيين ميکنيم که اين دوره نوين در عمل به چه
خواهد انجاميد.
تاکيد ميکنم که اين "ما" ديگر آن "ما" به معنى محدود ا.م.ک نيست و تمام بحث به
نظر من در اين کنگره بر سر اين است که اين "ما" امروز کيست. آيا هنوز ا.م.ک است
و ما بايد به دنبال حل مشکلات و مسائل ا.م.ک باشيم؟ يا اين "ما" جريانى است به
وسعت ا.م.ک، کومهله و محافل متعددى که امروز با برنامه حزباند، يعنى يک قطب
اساسى در جنبش کمونيستى؟
بنابراين ميتوان و بايد دورههايى که جنبش در اين مدت پشت سر گذاشته است را نيز
بررسى کنيم. چند سالى که براى ما تکامل سه دورهاى بود که به آن اشاره کردم،
براى جنبش دربرگيرنده دوره شکوفايى، يعنى متولد شدن و مطرح شدن به معناى عملى
کلمه، و زوال سوسياليسم خرده بورژوايى بوده است. دورهاى که متناظر با دوره
استقلال ماست. زمانى که سوسياليسم خرده بورژوايى به يک معناى عملى متولد ميشد و
گسترش مييافت، ما متوهم بوديم و عملا به دنبال آن حرکت ميکرديم، در اوج رونق
سوسياليسم خرده بورژوايى ما در جريان تفکيک خود از آن بوديم و وقتى او به زوال
ميافتاد، مارکسيسم انقلابى به دستآوردهاى تعيين کنندهاى ميرسيد. اين حلقه آخر
را ديگر بايد در ارتباط با هم در نظر گرفت، زيرا بوجود آمدن يک خط منسجم
مارکسيسم انقلابى در جنبش کمونيستى يک عامل مهم در زوال سوسياليسم خرده
بورژوايى بود. مشخصا اين تقابل از کنگره دوم کومهله به نفع اضمحلال پوپوليسم
جهت ميگيرد. به عبارت ديگر مهمترين نقطه عطف در حيات جنبش کمونيستى در دوره قبل،
کنگره دوم کومهله است. کنگرهاى که سير صعودى پوپوليسم را خاتمه داد و بساط
رونق آن را برچيد. با اين کنگره مهمترين تشکيلات کمونيستى ايران (به اعتقاد من
در طول تاريخ ايران، حتى در مقايسه با حزب کمونيست ايران در مقطع جمهورى گيلان)
به عنوان يک جريان حزبى کمونيستى با پايگاهى تودهاى گسترده، که يک مبارزه
طبقاتى- انقلابى طولانى را در مقابل بورژوازىاى که اپوزيسيون خرده بورژوايى را
در هم کوبيده است، رهبرى ميکند، به اصول برنامهاى حزب کمونيست دست يافت و
مبارزه براى دستيابى به شيوههاى پراتيک کمونيستى را در دستور خود قرار داد.
اينجا ديگر پوپوليسم ناگزير از فروريختن بود. کنگره دوم کومهله تاثير مستقيمى
در تعميق بحران پوپوليسم و در کاهش اعتبار تشکلهاى پوپوليستى داشت. با اين
کنگره دورنماى ديگرى درمقابل مارکسيست- لنينيستها گسترده ميشود. وجود همزمان برنامه
ا.م.ک و کنگره دوم کومهله گوياى آن است که در آن مقطع ماتريال و مصالح لازم
براى شکست قطعى پوپوليسم ديگر فراهم شده است. شکست پوپوليسم ديگر در آن مقطع به
روشنى قابل پيش بينى بود و ما در مقاله "پوپوليسم در بن بست" سرنوشت پوپوليسم و
تشکلهاى پوپوليستى نظير پيکار را به روشنى پيش بينى کرديم. در آن مقطع ديگر
مشخص شد که مارکسيسم انقلابى ديگر زمزمهاى در گوش غول نيست، بلکه يک صف
قدرتمند و مؤثر در جنبش کمونيستى و در حال شکل گرفتن است که مقاومت خرده
بورژوايى تشکلهاى پوپوليستى را دير يا زود در هم خواهد شکست.
بنابراين دورهاى که براى ما دوره تثبيت استقلالمان بود، براى پوپوليستها دوره
پايان حاکميت و آغاز زوالشان بود. دورهاى که براى ما تشکيل حزب و پراتيک
گسترده مطرح ميشد، براى آنها دوره از کف رفتن پراتيک و تشکيلاتشان بود. دوره که
تشکلهاى پوپوليستى يکى پس از ديگرى به بن بست ميرسيدند، پاسيو ميشدند و منحل
ميشدند. و امروز باز در مقطع انتشار برنامه حزب کمونيست و انسجام مارکسيسم
انقلابى ميبينيم که ما با غيبت تقريبا مطلق پوپوليستها در بُعد تشکيلاتى روبرو
هستيم.
اين تقابل در سير حرکت گذشته ما و جنبش بطور کلى، اکنون در سير حرکت آينده به
يک پيوند همه جانبه تبديل ميشود. مسائل ما و جنبش امروز به صورت گريز ناپذيرى
به هم پيوند خوردهاند و بنابراين ما در اين کنگره چه آنجا که از سازماندهى و
سبک کار سخن ميگوييم و چه آنجا که از برنامه و تاکتيک، بايد نه اتحاد مبارزان
کمونيست بلکه کل جنبش را مد نظر داشته باشيم. ا.م.ک را هم ديگر تنها به مثابه
بخشى از يک جنبش و در پرتو برخورد به مسائل کل جنبش ميتوان تصحيح کرد و سازمان
داد. اين ما را ناگزير ميسازد که با روحيهاى جديد به استقبال مسائل دوره جديدى
برويم که با انتشار برنامه حزب کمونيست آغاز ميشود.
گفتم که دوره جديد مصادف با غيبت کامل پوپوليستها است. ابعاد مختلف اين "غيبت"
را ميتوان يک به يک شمرد. يکى آکادميسم است. محافل و عناصر پراکنده و متعددى از
پوپوليستها به مطالعه هگل و فيخته افتادهاند و تمام موجوديت "سياسى"شان را
تفحصات و تحليهاى فوق فلسفى و فوق متدولوژيک تشکيل ميدهد، و تازه همه اينها
براى آن که شايد روزى بتوانند فلان بحث دو سال قبل مارکسيسم انقلابى را نقد
کنند. يکى ديگر پاسيفيسم است. بن بست عملى از يکسو و تئوريهاى مختلفى که براى
توصيه کنار کشيدن و دست به کارى نزدن ابداع ميشود، اينها وجوه مختلف پاسيفيسم
رايج از محافل باقى مانده از سازمانهاى پوپوليستى است. يک نمونه از اين تئوريها،
نظرات جريان موسوم به "انقلاب سوسياليستى" است که برخى رفقا در بحثهاى حاشيه
کنگره به عملکرد پاسيفيستى آن اشاراتى داشتند. از "دستآورد"هاى ديگر پوپوليسم
ارتداد صاف و ساده است. يعنى محافل و جرياناتى هم هستند که اساسا به انکار اصول
و مبانى مارکسيسم و ضرورت انقلاب اجتماعى پرولتاريا رسيدهاند، نظير يکى از
جريانات باقيمانده از "وحدت انقلابى..." که بن بست عملى خود را نه در خود، بلکه
در مارکسيسم جستجو ميکنند. ميراث ديگر پوپوليسم درغلطيدن مستقيم و آشکار به
دامان بورژوازى است. محافلى که يا خود تودهاى و اکثريتى ميشوند يا در برابر
تودهاى و اکثريتى "مجاب" ميشوند، و اگر بخواهند به عنوان انسان حرمت و شرف خود
را حفظ کنند، حداکثر از مبارزه سياسى کنار ميکشند و خانه نشين ميشوند...
اما موقعيت ما (به
همان معناى گسترده که گفتم) چيست؟ واقعيت اين است که ما در موقعيت بسيار مساعدى
قرار داريم. ما بيشترين فعالين را (فعالين به معناى کسانى که ميخواهند حرکت
کنند، ميخواهند فعال باشند) را در اختيار داريم. هر کس در فکر مبارزه و انقلاب
است به ما نظر دارد. ما امروز برنامه حزب کمونيست، سندى که قريب ٥٠ سال خلاء آن
در جنبش طبقاتى ما محسوس بوده است را در دست داريم. جنبش ما نميتواند از اين
دستآورد به عقب رانده شود. ما، يعنى نيروهاى برنامه حزب کمونيست، يک صفبندى
کاملا جديدى در جنبش بوجود آوردهايم. صفبندى که در يکسوى آن جريان ما قرار
دارد، با تمام روشن بينىاش و آگاهىاش بر گامهاى بعدى که بايد بردارد. جريانى
که مساله و وظيفه امروزش را تفهيم اين واقعييات در صفوف خود و آزاد کردن انرژى
خود براى انجام وظايف خطيرش تشکيل ميدهد. در مقابل، يک صفبندى کاملا جديد است.
اين صف بندى "رزمندگان (چپ) و پيکار (مرکز)" نيست، اين صف بندى فدايى و خط ٣
نيست. جريان ما همه مخالفين خود را، اعم از فدايى و خط ٥ و وحدت انقلابى سابق
فعلا "کامپيوتريست" شده و اتحاديه کمونيستها و اتحاد چپ و غيره را ناگزير ميکند
تا عينا يک موضع را در مقابل آن بگيرند. شکلگيرى و انسجام ما، مخالفين ما را
نيز يا منسجم ميکند و يا به آحاد تجزيه ميکند. در هر صورت برنامه حزب کمونيست
مخالفين خود را به انسجام يافتن تحت پرچم اشکال پختهتر رويزيونيسم سوق ميدهد.
آنها که ميخواهند در مقابل ما بايستند ناگزير به زير پرچم جرياناتى خواهند رفت
که مواضع منجسمترى را در مقابل ما قرار ميدهند. جريان ما از هم اکنون مهر خود
را بر سرنوشت مخالفيش کوبيده است.
جريان ما اساسا به اعتبار کومهله در مقطع کنونى، در برابر بورژوازى و نيروهاى
آشکارا بورژوايى در جامعه نيز، يک جريان معتبر مبارزاتى است. جنبش مقاومت خلق
کرد يک جلوه و يک عرصه بالفعل انقلاب ايران است. يک جنبش واقعى گسترده است که
در سطح جهانى مورد توجه و حائز اهميت است. و در صدر اين جنبش کومهله قرار دارد
که يک نيروى پيشتاز برنامه حزب کمونيست است. سازمانى است که توده وسيعى از مردم
در اين کشور چشم اميد به آن دوختهاند و راه نجات خود را در تشکل و مبارزه تحت
پرچم آن جستجو ميکنند. سازمانى که هر روزه در نبردهاى روياروى با نيروهاى مسلح
جمهورى اسلامى در خط مقدم جبهههاى مناطق آزاد شده ميجنگد. بنابراين از نظر
واقعييات عملى نيز، چه در سطح سياسى و چه نظامى، جريان ما يک موجوديت
باورنکردنى، قابل اتکاء، و اصولى و قوى است که موجوديت خود را به احزاب
اپوزيسيون، نظير مجاهد تحميل کرده است و در سرنوشت کوچکترين محافل کارگرى نيز
دخيل شده است. اکنون ديگر مخالفان ما نميتوانند به يک موجوديت سياسى تبديل شوند
بى آنکه بدوا حساب خود را با جريان ما و برنامه حزب کمونيست روشن کنند. اين قطب
بندى خصوصيت اصلى دوره جديد است.
در چنين شرايطى ما دوره نوينى از فعاليت، دوره حزبيت را آغاز ميکنيم. دوره
حزبيت به دو معنا: يکى دوره ساختن عملى حزب کمونيست و ديگر مبارزه به شيوه حزبى.
اين دو پيوند ناگسستنىاى با هم دارند. مبارزه به شيوه حزبى همان مجرايى است که
ما را به حزب ميرساند و ساختن حزب يک پيش شرط اساسى مبارزه به شيوه حزبى به
معنى واقعى کلمه است. مبارزه عملى و برداشتن گامهاى آگاهانه و مشخص براى ساختن
حزب و مبارزه به شيوه يک حزب، مبارزه حزبى در کليه ابعاد تشکيلاتى، تاکتيکى و
غيره، اين روح وظايف ما در دوره جديد است. و کنگره ا.م.ک بايد بر اين مسائل
تأکيد کند و به اين مسائل بپردازد و تنها در چنين صورتى ا.م.ک ميتواند باز هم
يک پرچمدار بردن وظائف جديد و مسائل نو در جنبش ما باشد.
براى درک وظايفمان در دوره جديد لازم است مجددا نگاهى به گذشته ا.م.ک بياندازيم
و به خصوص نقاط ضعف و قدرت خود را بررسى کنيم. ما بايد بفهميم که از چه چيزهايى
بايد ببُريم و کدام کمبودها در کارمان را بايد رفع نماييم. در اينجا نيز طبعا
انتقاد بايد متوجه گرهگاههاى اصلى در کار ما باشد و جزئيات ميتواند در بحثهاى
مفصلتر، با توجه به اين روح کلى، بررسى شود.
در مورد نقاط قدرت ا.م.ک لزومى ندارد به تفصيل صحبت کنم. فقط به دو نکته اشاره
ميکنم. اول اينکه ما در مبارزه ايدئولوژيک، در مبارزه براى تفکيک نظرى
پرولتاريا از بورژوازى و خرده بورژوازى پيگير بوديم. ما اهميت اين وظيفه را درک
ميکرديم. اما آيا اين بدان معنا است که ما آن گامهايى را که ميبايست براى انجام
هر چه کممشقتتر اين وظيفه برداشته شود، برداشتهايم؟ به نظر من نه. و نمونه
اين، عدم انتشار بسوى سوسياليسم در يکسال گذشته است. اما ما پيگير بوديم به اين
معنى که تمام تلاش خود را درمحدوده امکاناتمان در اين زمينه ميکرديم. دوم اينکه
ا.م.ک نيز مانند کومهله و مانند آن نيروهايى که فهميدهاند کمونيسم بر سر چيست،
به معاملهگرى و کاسبکارى و تشکيلاتِ توخالى درست کردن و از زاويه خرده
بورژوايى تشکيلات را هدفى درخود ديدن، درنغلطيديم. به عبارت ديگر اپورتونيسم
تشکيلاتى هرگز سنت کار ما نبود و همواره کوشيديم تا ايدئولوژى و سياست را بر
تشکيلات مقدم کنيم. اصول ناظر بر کار ما هرگز ماوراء ايدئولوژيک و ماوراء سياسى
نبوده است. هميشه کوشيدهايم تا اصول ايدئولوژى انقلابىمان بر کار تشکيلاتىمان
ناظر باشد و اين نقطه قدرت به ما امکان داده است تا به حل مسائلى قادر باشيم که
شايد تشکيلاتهاى ديگر در مقابل آن زانو ميزدند. اما ميبينيم که نقاط قدرت اصلى
ما عمدتا جنبههاى نظرى و متدولوژيک دارند، براى درک نقاط ضعفمان هم بايد از
همينجا شروع کنيم.
نقطه ضعف اساسى ما، حلقهاى که نقاط ضعف گوناگون ما را توضيح ميدهد، اين است که
ما بنا به دلائل و شرايط اجتماعى- تاريخى معين، که بعدا به آن خواهيم پرداخت،
به يک تئورى لنينى تشکيلات مسلح نبوديم و به امر تشکيلات به مثابه يک علم
برخورد نکرديم. اينجا من از پراتيک تشکيلاتى ا.م.ک در مجموع سخن ميگويم و به
اين مساله کارى ندارم که اين يا آن رفيق احتمالا موارد متعدد در اين خصوص تلاش
کرده است يا تذکرى داده است. به هر رو، اين به يک خصلت تشکيلاتى ما تبديل نشد.
ما به تئورى لنينى تشکيلات، تئورىاى که سازماندهى به شيوه کمونيستى بر مبناى
سنتهاى کمونيستى را در دستور کار ما قرار دهد، متکى نبوديم. ما عملا به شيوهاى
غير انتقادى بيش از دو سال از سبک کار و بينش و تئورى تشکيلاتى پوپوليستى، که
بر جنبش حاکم بود، تبعيت کرديم، و آنگاه که خواستيم اين تبعيت را کنار بگذاريم،
نقد خود را تا نتايج منطقىاش ادامه نداديم. اين
امر وظيفه کنگره است.
ما تا اين کنگره از حاکميت سبک سبک کار پوپوليستى رها نشدهايم و يکى از اساسىترين
وظايف اين کنگره اين است که ما را از اين سبک کار خلاص کند و بر درک لنينى از
تشکيلات و روشهاى کمونيستى در زمينه کار تشکيلاتى استوار کند.
اما شرايط تاريخىاى که علت اين ضعف ما بود، چه بود؟ اولا به نظر من به هر حال
درک اصولى ديدگاه پرولترى در زمينه تئورى و برنامه بر درک تشکيلاتى پيشى ميگيرد.
بدون پخته شدن ديدگاههايمان در زمينه اصول مارکسيسم- لنينيسم و کاربرد مشخص آن
در انقلاب ايران، نميتوان سبک کار کمونيستى را اتخاذ و پياده کرد. به عبارت
ديگر از نظر تحليلى و تئوريک بحث برنامه و درک اصولى محتواى وظايف برنامهاى
کمونيستها بر پياده کردن عملى آن پيشى ميگيرد، ما بايد ابتدا ميفهميديم که چه
چيز را بايد پياده کنيم تا سپس بتوانيم در پى چگونگى آن
باشيم. ما براى مدتى اين احاطه را بر ديدگاههاى برنامهاى نداشتيم. قبلا گفتم
که ديدگاههاى ما درکليت خود کمونيستى بود، اما عملا تنها در زمينه برخورد به يک
انقلاب معين تدقيق شده بود. ما امروز برنامه حزب کمونيست را داريم (و يا يک سال
قبل برنامه ا.م.ک را داشتيم) که به
ما اجازه ميدهد به بيهودگى روشهاى عملى موروثى پى ببريم و اين را درک کنيم که
روشهاى عملىاى که بکار ميبردهايم متعلق به ما نيست، متعلق به طبقه ما نيست.
ما در دوره سوم حيات تشکيلاتىمان به اين مساله پى برديم، اما به اعتقاد من آن
را به سرانجام نرسانديم. البته به همان درجهاى که از سبک کار موروثى گسستيم،
به همان درجهاى که توانستيم حتى در شکل و فرم تشکيلاتى تغيير ايجاد کنيم، به
نتايج عملى مشخصى رسيديم... حتى آن گوشه جزئى، آن نوک سوزن از آن طرح که توانست
به يک نقشه عمل تبديل شود، گره مشخصى از کار ما را باز کرد. اما ما عملا
نتوانستيم از اين حدود فراتر برويم و حتى نقدى که در آن زمان بر سبک کار رايج
داشتيم، نقدى کلى بود که بايد تدقيق و تعميق ميشد و اين کنگره بايد اين وظيفه
را به عهده بگيرد.
پس يکى از زمينههاى تاريخى اين بود که درک تئوريک- برنامهاى مارکسيسم و تثبيت
استقلال ايدئولوژيک- سياسى ما از بورژوازى شرط لازم کسب استقلال در روشهاى
تشکيلاتى بود. عامل دوم اين بود که تا حدود زيادى خود ما، مسئولين تشکيلات، در
زمينه کار تشکيلاتى مجرب و حاضرالذهن نبوديم. اين ناپختگى تشکيلاتى و فقدان
حضور ذهن بقاء روشهاى پوپوليستى در تشکيلات ما را تسهيل ميکرد. کندى ما در
جمعبندى انتقادى تجارب عملى و فقدان سرعت انتقال در زمينه مسائل تشکيلاتى باعث
ميشد که ما در اين زمينه در جنبش نه تنها پيشتاز نباشيم، بلکه دنباله رو باشيم.
ما درمورد تشکيلات و سبک کار تئورى نداشتيم و از اين رو کاملا به انحرافات جنبش
پوپوليستى در زمينه سبک کار تمکين کرديم و تنها در اين يکسال اخير توانستيم از
اين دنبالهروى دست بکشيم.
ممکن است رفقايى مثال کميته ... و موفقيتهاى آن را بزنند. اما اين کميته در
همه ابعاد خود کاملا حاصل کار نقشهمند ما نبود بلکه خود نقطه شروع مساعدترى
داشت... نکته مهم اين است که دستآوردهاى اين کميته نيز به دستآوردهاى تشکيلاتى
تعميم يافته تبديل نشد. يعنى اگر به رفيقى ميگفتند برو و در فلان جا کميتهاى
مانند کميته ... بساز او نميدانست يعنى چه، يعنى چه کار بايد بکند و چه چيزى
بايد بسازد. بازده نمونههاى موفق کار ما هم بصورت دستاوردهاى تشکيلاتى جمعبندى
و تئوريزه نشده بود.
از اين ضعف اساسى، يعنى فقدان تئورى لنينى تشکيلات و تمکين به روشهاى عملى
خرده بورژوايى، يک سلسله، يک ليست طويل، از مسائل تشکيلاتى نتيجه ميشد. من
نميخواهم تمام اين ليست را مرور کنم، فقط به چند نمونه اشاره ميکنم:
42
يکى از اساسىترين مشکلات ما روابط محفلى بود. روابط محفلىاى که به شيوهاى
محفلى با آن مبارزه ميشد. تشکيلات ما تا مدتها يک قطعنامه تشکيلاتى مصوب نداشت
که مبناى کار ما قرار گيرد. حتى وقتى پيشنهاد تدوين اساسنامه ميشد و ضرورت آن
براى تشکيلات ما تاکيد ميشد، در مقابل اين بحث بدون آن که پاسخ بگيرد، مطرح
ميشد که "اعتماد رفيقانه وجود دارد، احتياجى به اساسنامه نيست، تدوين اساسنامه
براى ما فرماليسم است" و غيره. ما از اين روابط محفلى بسيار لطمه خوردهايم.
نوسان و ناپيگيرى در وظايفى که پيشاروى خود قرار ميداديم يک نتيجه اين روابط
بود. اين ناپيگيرى در تمام سطوح خود را عيان ميکرد. در حالى که همه خرده
بورژواها دوشنبه هر هفته نشرياتشان را سرِ وقت منتشر ميکردند، ميبينيم که در
انتشار نشريه ما فواصل دو ماه، سه ماه و حتى شش ماه وجود داشت. حتى يک جمع آورى
ساده کمکهاى مالى به صورت سيستماتيک نتوانست انجام شود. پخش نشريات پيگير و
منظم نبود، ارتباطات و مکاتبات و گزارشدهى پيگير و منظم نبود. نقشه عملهايى که
به هر حال وجود داشت و طرح ميشد پيگيرانه دنبال و حسابرسى نميشد و غيره.
خردهکارى، همانطور که در نوشته اول درباره سبک کار نوشتيم، يکى ديگر از معضلات
اساسى ما بود. خردهکارى بر سر کوچک و بزرگ بودن کار نيست، بلکه در تمام سطوح
به معناى آن است که کسى کار خود را انجام ندهد و به صورت خودبخودى وظيفه ديگرى
را برعهده بگيرد. کار خودش بر زمين ميماند و آن کار ديگر خردهکارى محسوب ميشود.
رهبرى ما رهبرى کردنش را تعطيل ميکرد تا به کار پايين بپردازد و پايين کارش را
تعطيل ميکرد تا پا در کفش رهبرى کند. صرف نظر از برخى موارد استثنايى، ما کار
منطقهاى تعريف شدهاى نداشتيم و چنين نبود که کميته منطقه و کميته کارخانه به
کار خود بپردازد و در برخورد به رهبرى و به نشريه رهنمود بخواهد و بدهد و بگيرد.
در واقع رفيق و ارگان بالاتر دائما زير بغل رفيق و ارگان پايينتر را گرفته بود.
کار به نحوى بود که مسائل نظرى از پايين و مسائل عملى از بالا حل و فصل ميشد.
اين يک خصوصيت پايهاى تشکيلات ما بوده است که رفقايى که بيشترين مطالعه را
ميکردند، کسانى بودند که از نظر تشکيلاتى کمترين وظيفه و تعهد را در قبال بيانش
داشتند. فکر ميکنم اين را همه در تجربه لمس کردهاند. و در مقابل، رفقاى مرکزيت
از فرط کار عملى روزمره سرشان را نميتوانستند بخارانند و لاجرم از وظايف رهبرى
غفلت ميکردند. جنبه ديگر همين واقعيت اين بود که هيچکس در کار خودش آموزش
نميديد. شما ممکن بود ٥ سال در رهبرى ا.م.ک باشيد و نفهميد اصولا رهبرى يعنى چه،
٥ سال در کميته منطقه و کارخانه و غيره باشيد و نفهميد وظيفه اين ارگانها چيست
و چگونه بايد انجام شود... اين خردهکارى يک بعد امنيتى مهم دارد. براى نمونه
قرارهاى متعدد تشکيلاتى، که يک نقطه ضعف مهم امنيتى در روشهاى پوپوليستى است،
از جمله حاصل اين مناسبات خردهکارانه است. اگر هر کس به کار و وظيفه خود مشغول
باشد، احتمالا لازم است براى گزارش فعاليت خود و تبادل نظر در مورد تغييرات مهم
در محيط فعاليت خود قرار بگذارد. اما به اين منظور ديگر اين همه قرار لازم نيست.
آخر مگر مسائل انقلاب، مسائل مبارزه در کارخانه و محله و مدرسه و غيره هر چند
روز يکبار تغيير ميکند؟ اين قرارهاى متعدد عمدتا براى اين بود که هر کس در کار
ديگرى وسيعا دخيل شده بود و همواره در حال تحويل گرفتن و تحويل دادن اين نوع
کارها به رفقاى ديگر بود. من اين نکته را صرفا به عنوان نمونه گفتم. منظور من
اين است که حتى ضربات پليس که به تشکلهايى با عملکرد پوپوليستى وارد ميآيد
عمدتا در اين سبک کار نادرست و فقدان يک تئورى مارکسيستى تشکيلات ريشه داشته
است. هيچ سازمان بلشويکى در اين شرايط در خيابان دستگيرى نميدهد. در خيابان
سازمانى دستگيرى ميدهد که به کار علنىِ تبليغى، و آن هم از نوع خيابانى آن،
مشغول باشد. اما آخر کسى که در "خيابان" کار سياسى نميکند چرا در خيابان دستگير
ميشود؟ اين نحوه دستگيرى نحوه رايج بوده است و نه دستگيريهاى کلاسيک ناشى از
نفوذ جاسوسان پليس در روابط کميته کارخانه و محله، يعنى کميتههاى خط اول جبهه
مبارزه عملى. آرى، ممکن است کمونيستى را از روى سوابق خود در محلات شهر شناسايى
شود، اما اين يک مساله است و دستگيرى در خيابان، بر سر قرار و غيره، مساله
ديگرى است... بحث رابطه سبک کار و مساله امنيت مفصل است و من آن را به مباحثات
کنگره موکول ميکنم. در اينجا خواستم به ارتباط نزديک اين دو اشاره کنم.
خلاصه ميکنم. نقطه ضعف اصلى ما فقدان يک تئورى لنينى تشکيلات و تمکين به سبک
کار پوپوليستى بود. نقطه ضعفى که اگر چه شروع به رفع آن کرده بوديم، اما ابدا
نبايد تصور کنيم که در اين کار موفق شدهايم. کنگره بايد
اين مسائل را حل کند. و به اين معنى کنگره ديگر اين مسائل را تنها براى ا.م.ک
حل نميکند، بلکه براى جنبش به طور کلى طرح و حل ميکند و به اين منظور هم بايد
به جنبش رهنمود بدهد و هم خود به دستآوردهاى جنبش ما، در ايران و جهان، در اين
زمينه متکى شود.
اين سير عملى حرکت و رئوس نقاط قدرت و ضعف ما به مثابه يک تشکل معين بود. اما
امروز واقعيت اين است که ما جزئى از يک جنبش وسيعتر هستيم. ما جزئى از يک جنبش
جهانى هستيم. ما يک جريان ايرانى، تهرانى و يا کردستانى نيستيم. اگر دو سال قبل
اين واقعيت پيش چشمان همه ما زنده و حى و حاضر نبود، امروز اين بايد براى همه
ما مشخص شده باشد که ما در پى احياى يک جريان معين جهانى هستيم و اکنون پرچم
اين جريان را در اين کشور بلند کردهايم. اگر امروز چيزى بخواهد راهگشاى ما
باشد، وسعت نظر است - وسعت نظر در تمامى ابعاد آن. وسعت نظر حتى نسبت به هويت
خودمان. اگر زمانى رفقاى سازمانى بر حسب "سهندى بودن" از ديگران متمايز ميشدند
و اگر پس از آن "کمونيست بودن" ملاک تمايز شد، امروز ديگر جريان ما بايد بويژه
خواستار "بلشويک بودن" و احياى بلشويسم در سطح جهانى باشد. جريان ما نبايد به
کمتر از اين خشنود باشد.
ما جزئى از يک جنبش جهانى هستيم که چند ده سال است زير زباله رويزيونيسم مدفون
است. رويزيونيسم در اشکال مختلف منحطترين تئوريها، فعاليتها و روشها را به نام
جريان ما جا زده، به نام جريان ما معرفى کرده و به تودههاى کارگر و زحمتکش
خورانده است. اينجا ديگر من از "ما" به معناى حتى وسيعتر از نيروهاى برنامه حزب
کمونيست صحبت ميکنم. بگذاريد به نحو ديگرى بيان کنم. برنامه حزب کمونيست را
ديگر محدود به اين نيروها ندانيم، بلکه برنامه مقدماتى کل اين جريان جهانى
بدانيم. به اعتقاد من موقعيتى که برنامه ا.م.ک نسبت به برنامه حزب کمونيست داشت،
امروز برنامه حزب نسبت به برنامه بينالملل دارد. اين واقعيت را ببينيم.
و تنها اگر اين را ببينيم ميتوانيم در اين دوره نيز وظايف خود را به انجام
برسانيم. اين را ببينيم که جنبش کمونيستى ايران اکنون در مقطعى قرار گرفته است
که ميتواند نقش طبقه کارگر روسيه و جنبش سوسيال دمکراسى روسيه (بلشويکها) را
تکرار کند. اين فقط به اين اعتبار نيست که ما خود ميل داريم که بلشويسم را احيا
کنيم. واقعيات عينى مبارزه طبقاتى در سطح جهانى چنين ايجاب ميکند. رويزيونيسم
اکنون بى آبرو شده است. فرياد اينکه "مارکسيسم انقلابى چيست" بلند شده است.
انقلابات پا گرفتهاند و يک انقلاب عظيم با آن خصوصيات واقعا کلاسيک خود در
ايران شکل گرفته و به قيام مسلحانه کشيده شده است. قيامى که طبقه کارگر با آن
وسعتش در آن شرکت داشته است... و اين شايد از نظر سياسى و فرهنگى آگاهترين بخش
طبقه کارگر در آسيا باشد، آن هم در کشورى که صنعت در آن به اندازه کافى براى
بخشيدن نقشى تعيين کننده به پرولتاريا، رشد کرده است. طبقه کارگر ايران از دل
يک چنين انقلاب و قيام مسلحانهاى بيرون آمده است و امروز جنبش ما در متن اين
جنبش وسيع طبقه به نظرات کنونى و به برنامه حزب کمونيست رسيده است. حال اگر کسى
بگويد که اين جريان بايد به چيزى کمتر از بينالملل کمونيستى نظر داشته باشد،
به اعتقاد من او خرده بورژواى کوته نظرى است که ميخواهد ما را عقب بکشد. جريانى
که بر متن اين جنبش واقعى طبقاتى به عنوان نماينده اين طبقه کارگر، از درون
چنين انقلاب عظيم و با اتکاء به اين ديدگاههاى روشن کمونيستى پا به صحنه گذاشته
است، وظيفه دارد که بگويد ميخواهم آن جنبش جهانى را بسازم که بين الملل لنينى
نماينده آن بود. اين جريان در سير حرکت خود، همانطور که در طى اين سه سال نيز
در ابعاد کوچکتر ديدهايم، تمام تشکلهاى پوک خرده بورژوا- سوسياليست را که به
خيال خود ما را با لقب "پيشگام بين الملل نوين" استهزا ميکند، تمام آن کسانى را
که نام خود را مارکسيست گذاشتهاند اما حداکثر افقشان اين است که ايران کوبا
بشود و آنان به نان و نوايى برسند، همه اينها را به سادگى کنار خواهد زد. جنبش
ما جنبشى نيست که صرفا انسانهايى معين آن را ساخته باشند و توان خود را از
افراد بگيرد. جريان ما انعکاس نياز تاريخى طبقه کارگر جهانى است، نيازى که در
اين دوره در کشورهاى مختلف بروز کرده و رهبران و تشکلهاى ابتدايى خود را نير
بوجود آورده است. ما موظفيم براى احياى جريانى با همان خلوص، پاکى و استوارى
بلشويسم مبارزه کنيم و به راستى در صفوف خود کسانى را راه دهيم و پرورش دهيم که
اين را بخواهند. براى اينکه يک گام از اينجا برداريم به اين همه وسعت نظر نياز
داريم. اگر ما براى آن که پرچم مستقل خود را در مقابل جريانات کم اهميتى چون
آرمان و پيکار برافرازيم ناگزير بوديم ديدگاههاى خود را تا مقولات حزب،
بورژوازى و انقلاب بى وققه وسعت دهيم تا بتوانيم مرز خود را ترسيم کنيم، تا
بتوانيم صفوف خود را محکم کنيم، امروز نيز براى اينکه اين برنامه را پياده کنيم،
براى اينکه يک
قدم به
جلو برداريم، لازم است افق ديدمان را تا سر حد امکان وسعت دهيم و اعلام کنيم که
ما کمر بستهايم که بينالملل کمونيستى را از اينجا پايه ريزى کنيم. و همان طور
که تا کنون وظايف خود را از طريق حل مشخص مسائل مشخص جنبش به پيش بردهايم، از
اين پس هم گامهاى مشخص خود را واقعبينانه تعريف ميکنيم. بينالملل را حزب
کمونيست ايران خواهد ساخت، حزب کمونيست ايران را اين جريان ما خواهد ساخت و
جريان ما را دستيابى به ديد روشنى نسبت به سبک کار و پراتيک کمونيستى، نقشه عمل
معين براى ساختن حزب و طفره نرفتن از انجام اين وظيفه خواهد ساخت. اين سير قدم
به قدم حرکت مشخص ماست. آن رفقايى که مصر بودند که ما به جاى مبحث وظايف
دانشجويان خارج کشور، مبحث پايهاى انترناسيوناليسم را در دستور کنگره قرار
دهيم اين وسعت نظر خود را نشان دادند. اين که آيا کنگره ما بتواند وظايف
انترناسيوناليستى ما را به دقت مشخص کند و ما بتوانيم فورا آن را اتخاذ کنيم يا
خير، يک بحث است، و اين که در هر صورت ما بايد اين وسعت نظر را داشته باشيم،
بحث ديگرى است. کنگره ما بايد پيامآور اين وسعت نظر براى رفقاى کمونيست
بيشمارى باشد که در کوچه پس کوچههاى شهرها خودشان و پاسدار را ميبينند و امر
انقلاب را به جدال خودشان و پاسدار محدود ميکنند. کنگره ما بايد اينها را از
اين محدودنگرى بيرون بکشد و فعال کند. روش ما براى فعال کردن اين محافل و
جريانات، ارائه کردن تشکيلات نسبتا بزرگتر، منجسمتر و غيره به آنها نيست. اين
روش پوپوليستها بود. ما بايد تمام اين افق وسيع را برايشان ببريم. ما به راستى
رفقايى را در صفوف خود ميخواهيم که از ابتدا اين افق وسيع و اين وسعت نظر را
داشته باشند.
دورهاى که با برنامه حزب کمونيست آغاز شده است، برگشت ناپذير است. حتى شکست ما
جنبش را به اوضاع قبل باز نميگرداند. ما بايد خصوصيات اين دوره را بشناسيم و به
جنبش بشناسانيم و با تمام نيروهايى که به حقانيت اين امر معتقدند يک صف محکم و
قدرتمند در جنبش کمونيستى بسازيم. صفى که همان حزب کمونيست ايران است. ما بايد
در اين دوره با اين هدف حرکت کنيم. حزب را بسازيم و به شيوه يک حزب مبارزه کنيم.
دستور جلسات پيشنهادى کنگره بر مبناى اين تم اصلى تنظيم شده است. ما بحث درباره
برنامه حزب کمونيست را در دستور گذاشتهايم. چرا؟ مگر اين برنامه هم اکنون
تصويب و منتشر نشده است؟ هدف ما اين است که کنگره بار ديگر، رسما و با اتوريتهاى
بيشتر از کميته مرکزى، اين برنامه را مورد تاکيد قرار دهد، و برنامه حزب از اين
پس مصوب کنگره کومهله و کنگره ا.م.ک
باشد. طبعا در اين جلسه رفقا نظرات خود را در مورد برنامه بيان خواهند کرد.
مبحث ديگر، مبحث جنبش کمونيستى، دورنماى ساختن حزب و طرح تدارک حزب است. کنگره
ما بايد بتواند گامهاى عملىاى را که ما را از اين پس دوشادوش نيروهاى برنامه
حزب و در رأس آنها کومهله بايد براى ساختن حزب برداريم بدقت مشخص کند. کنگره
بايد مشخص کند که تک تک ما و ارگانهاى تشکيلات از فردا در اين زمينه چه بايد
بکنيم. کدام حلقهها را به عنوان حلقه اصلى فعاليت در دست بگيريم. کنگره بايد
افق خود را از طرح تدارک حزب فراتر ببرد و گامهاى بعدى ما را تعريف کند. به
رفقايى که به کميته مرکزى انتخاب ميشوند در اين زمينه رهنمودهاى کافى بدهد. بحث
حزب کمونيست، يک کليد اصلى بحثهاى ماست و اساس کار ما در دوره جديد يعنى دوره
حزبيت، است.
کنگره بايد به تاکتيکها بپردازد. مساله حزب و انقلاب پيوندى ناگسستنى با يکديگر
يافتهاند. ما در شرايطى نيستيم که ابتدا حزب را بسازيم و سپس به سراغ انقلاب
برويم، و يا در انقلاب شرکت کنيم و حزب را به بوته فراموشى بسپاريم. اين دو به
يکديگر گره خوردهاند. پس ما بايد تاکتيکهاى خود را در اين انقلاب به روشنى
تعيين کنيم. به روشنى بگوييم که در صفوف جنبش طبقه کارگر چه خواهيم کرد و
نيروهاى برنامه حزب را به اتخاذ چه تاکتيکهايى فراميخوانيم، هر چه در مورد
تاکتيکها اصولىتر و مارکسيستىتر سخن بگوييم، هر چه تاکتيکهاى ما روشنتر و
کمونيستىتر باشد، وحدت جريان ما بيشتر تسهيل خواهد شد. يک جزء بحث ما در باره
تاکتيکها برخورد مشخصتر ما به قطعنامههاى کنگره سوم کومهله است. نقاط نزديکى
و احتمالا دورى خود از قطعنامههاى کنگره سوم را روشن کنيم تا از فردا بدانيم
که بحثهاى تاکتيکى با رفقاى کومهله حول چه مسائلى بايد متمرکز شود تا انسجام
تشکيلاتى نير هر چه زودتر بدست آيد.
مبحث ديگر مبحث سبک کار است. اين کنگره بايد بتواند روى دستآوردهاى تاکنونى در
اين زمينه بسازد، و آنچه بايد بسازد بسيار وسيعتر از آن چيزى است که تاکنون
بدست آمده است. ما بايد اصول روشهاى سازماندهى خود را در جنبش طبقه کارگر مشخص
کنيم. اصول سازماندهى حزبى و تودهاى و شيوه سازماندهى تشکلهاى جانبى را مشخص
کنيم. ما بايد سنتهاى ويژه کار کمونيستى را بياموزيم و در صفوف خود تثبيت کنيم.
با وجود برنامه و اين سنتها حزب حتى در ضعيفترين شرايط خود نيز حزب باقى
خواهد ماند. ما براى تبديل شدن به يک حزب احتياج مبرم به اين سنتهاى پايدار
داريم. و کنگره بايد در بوجود آوردن اين سنتها شرکت کند.
مبحث اساسنامه شايد تا حدود زيادى مشکلات ا.م.ک به عنوان يک تشکل معين را رفع
ميکند، زيرا به اعتقاد من اساسنامهاى که بتواند مبناى اساسنامه حزبى قرار گيرد
وجود دارد. اساسنامه کومهله اين را تامين ميکند. تدوين يک اساسنامه کمونيستى
منطبق با موقعيت و شرايط ما و با توجه به وظايف عملىاى که در پيش داريم براى
تشکيلات ما بسيار ضرورى است. تنها به اين طريق ميتوان مشکل روابط محفلى،
دمکراسى و اتوريته در درون تشکيلات و وظايف ارگانها تشکيلاتى و غيره را حل کرد.
طبعا اين اساسنامه در عين حال کمک ميکند تا اساسنامه حزبى نيز با دقت و محک
خوردگى بيشترى تدوين شود. درباره مبحث وظايف انترناسيوناليستى و جايگاه تعيين
کننده آن پيش از اين صحبت کردم و نيازى به توضيح مجدد نيست. مابقى بحثهاى
کنگره، از جمله مسائل جزئىتر تشکيلاتى را نيز تنها در پرتو اين مباحثات کلى و
پايهاى ميتوان بررسى و حل و فصل کرد.
صحبتم را کوتاه ميکنم. کنگره ما بايد بتواند به سنتهاى ويژه کار کمونيستى دست
يابد. کنگره ما بايد بتواند وسعت نظرى را که تاکنون از جنبش غايب بوده است به
آن بازگرداند. کنگره ما بايد اين واقعيت را تثبيت کند که ما جزئى از يک جنبش
جهانى هستيم که بيش از يکصد و سى سال است که با بورژوازى در جنگ است. کنگره ما
بايد اين جايگاه واقعى را به جنبش ما بازگرداند. کنگره بايد وظيفه ما را در
قبال ساختن حزب کمونيست ايران، نزديکى هر چه بيشتر با کومهله و جنگيدن دوشادوش
کومهله براى ساختن هر چه سريعتر حزب کمونيست روشن کند و مورد تاکيد قرار دهد.
ما بايد جنبش کارگرى ايران را از تجربه خونبارى که پوپوليسم به آن تحميل کرده و
از آينده مرگبارى که رويزيونيسم مدرن براى آن تدارک ديده است، رها کنيم. ما
ميتوانيم.
و اگر اين دوره جديد را با درک کامل و جامعى از وظايفمان پشت سر بگذاريم،
انترناسيونال کمونيستى چيز دور از ذهنى نخواهد بود. همانطور که اکنون چهار سال
پس از تولدمان به مثابه يک محفل، با اين واقعيات عظيم روبرو شدهايم، شايد
موجوديت بينالمللى و قدرت واقعى جهانى ما در چهار سال آينده در تصور امروز ما
نگنجد. حرف خود را اينجا تمام ميکنم.
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست - شماره ٥ -
اول بهمن ١٣٦١
|