مرورى بر مباحثات و دستاوردهاى 
کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست

)سخنرانى  در جلسه اختتاميه(


3 
در سخنان افتتاحيه کنگره، وقتى من از وظايف کنگره و ضرورت درک خصوصيات و اهميت دوره جديد صحبت ميکردم، طبعا مسائل بصورت، اظهار اميدوارى، بصورت ذکر وظايفى که بايد کنگره ما انجام دهد و نظير آن، مطرح ميشد. امروز، در انتهاى کنگره، ميتوانيم اين مباحث را با لحنى بسيار قاطع‌تر و بصورت مباحثى فيصله يافته‌تر بررسى کنيم. زيرا کنگره اين اميدها را عملا بر آورده کرده است و بسيارى از آن "بايد"ها را انجام داده است. به اعتقاد من کنگره ما بطور کلى به اهداف خود رسيده و فوق العاده موفقيت آميز بوده است. براى پيشروى بيشتر، ديگر بايد از کنگره فراتر رفت و آن وظايفى را که کنگره مقرر کرده در عمل و پراتيک تشکيلاتى و سياسى خود به معناى واقعى پياده کرد. 

کنگره ما به يک جايگاه تاريخى معين تعلق دارد. کنگره ما از هم اکنون اين جايگاه را بدست آورده است. حتى اگر بنا به دلايل تاريخى مشخصى، به فرض به دليل ضعفهاى تشکيلاتى ما و يا ضعفهاى فردى ما به مثابه انسانهائى که امروز اين بار سنگين را بدوش گرفته‌ايم، دستاوردهاى کنگره نتواند مستقيما توسط ما پياده شود، باز هم کنگره ما سنگرى را بکف آورده است که جنبش کمونيستى ما از آن بعقب رانده نخواهد شد. کنگره ما بى ترديد، چون برنامه حزب کمونيست، پيشروى برگشت ناپذيرى را در جنبش کمونيستى ما تثبيت ميکند

نکته اساسى اينست که کنگره ما به يک جريان بيدارى طبقاتى تعلق دارد. بيدارى طبقاتى که منحصر به ايران نيست، منحصر به اتحاد مبارزان کمونيست نيست، بلکه خصوصيت عينى جهان امروز است. دوره‌اى که اکنون آغاز شده است، نه بنا به اراده ما، بلکه به حکم شرايط عينى دوره نوينى است. فرجام پيروزمندانه اين دوره نوين يک حکم جبرى نيست. اين دوره را به اين اعتبار دوره نوين نميناميم که قطعا و از پيش ميدانيم در آن تحولات تاريخ سازى رخ خواهد داد. فرجام اين دوره را بر پيشانى آن مهر نکرده‌اند، اما اين دوره دوره‌اى متفاوت و جديد است. زيرا روابط، مقولات، تشکيلاتها، افراد و غيره همه بايد بر اساس قوانين حرکت متفاوت و جديدى حرکت خود را تعريف کنند، جايگاهشان را باز يابند و مجددا معنى شوند. افراد دوره قبل اينجا شخصيت تازه‌اى پيدا ميکنند، نقش ديگرى ميابند و تشکلهاى دوره قبل در اين دوره جديد خواص و خصوصيات تازه‌اى پيدا ميکنند. و اگر نکنند، آنگاه حذف ميشوند و از ميان ميروند. چرا که پاسخگوى خصوصيات جديد شرايط عينى نيستند. اين خاصيت هر دوره تاريخى- اجتماعى جديد است که در آن به حکم شرايط عينى، کارهاى جديدى را ميشود کرد و بايد کرد و کارهاى قديم را نميشود و نبايد کرد. همانطور که گفتيم، اين دوره بيدارى طبقاتى است. بيدارى طبقاتى طبقه کارگر جهانى. طبقه کارگر اينک پس از چندين ده سال ميرود تا مجددا بصورت مستقل در عرصه سياست جهانى ظاهر شود. پس مساله صرفا بر سر جايگاه برنامه حزب کمونيست براى اتحاد مبارزان کمونيست و تحول خود ما بمثابه يک موجوديت سياسى معين، نيست. ما از ايجاد تحولى جهانى در شرايط عينى و موقعيت متقابل طبقات در سطح جهان سخن ميگوئيم

ما امروز با بن بست رويزيونيسم در سطح جهانى مواجهيم. بن بست رويزيونيسم و بحران اقتصادى جهانى، زمينه‌هاى آغاز جنبشهاى پرولترى هستند. جنبشهاى پرولترى زمينه رشد ايده‌هاى پرولترى است. زمينه‌اى است براى از زير خاک و آوار در آمدن ايده‌ها و آراء پرولترى، بيان تشکيلاتى پيدا کردن اين آراء، تربيت شدن رهبران و متشکل شدن رهبران جنبش کارگرى در سطح جهانى. و اينها به حکم شرايط عينى در يک جنبش واقعى به هم پيوند ميخورند. از اين رو آنچه ما در اين کنگره ميگوئيم و مسائلى که در اين کنگره به آن ميپردازيم تصادفى نيست. ما افرادى نيستيم که به ناگاه نورى ديده‌اند و "واقف شده اند" و چون خود واقف شده اند ميپندارند که جهان را ميتوانند متحول کنند، بنحوى که پيش از اين نميتوانستند. دور نمائى که براى جنبش کمونيستى ايران و خودمان ترسيم ميکنيم، از زمينه هاى عينى برخوردار است. همانطور که پروسه تحول، تکامل و پيشروى مارکسسيم انقلابى در ايران تا هم اکنون تصادفى نبوده و زمينه هاى عينى داشته است. کنگره ما يکى از اجتماعات آن رهبران جديد جنبش پرولترى است که در اين دوره بايد بوجود آيند. اينگونه اجتماعات در جهان يکى پس از ديگرى تشکيل خواهد شد، و در سطح ايران هم اين اولين و آخرين نيست. کنگره کومه‌له بنوبه خود چنين اجتماعى بود. کنگره ما چنين اجتماعى بوده است. همه آن تشکلها و تجمعاتى که ما از کارگران پيشرو بوجود خواهيم آورد تا روح شرايط جديد و دوره جديد را براى آنها معنى کنيم، چنين اجتماعاتى خواهد بود و همينطور تماسها و نشستهاى بين المللى مارکسيستهاى انقلابى و غيره. زيرا در سطح جهانى هم قطعا نيروهائى وجود دارند که در يافته‌اند با بحران عميق سرمايه‌دارى عصر امپرياليسم و با بن بست چاره ناپذير رويزيونيسم، انقلاب جديد پرولترى در افق پديدار شده است. 

ما بن بست رويزيونيسم را در ايران به خوبى مشاهده و تجربه کرديم، و نه تنها اين، بلکه خودمان عنصر فعالى در به بن بست کشاندن اين رويزيونيسم و شکل دادن به يک جريان سالم مارکسسيتى در مقابل آن بوديم. اين واقعيت، جزئى از يک جريان بيدارى مجدد طبقاتى در سطح جهانى است. 

اين بيدارى مجدد طبقاتى طبعا در سطوح نظرى و عملى هر دو، معنى پيدا ميکند. 

مبارزه اى که در طى اين چند سال ما در سطح نظرى براى بيدارى طبقه کارگر ايران، براى مشخص کردن ايده‌هاى صحيح پرولترى و براى بازگشت به لنينيسم انجام داديم، قطعا کافى نبوده است. زيرا آن جنبشى که براه افتاده است تا اين حرکت را به ثمر برساند، جنبشى که بارقه‌هاى آن هم اکنون بچشم ميخورد، جنبشى براى تصحيح عقايد نيست. جنبشى براى اثبات صحت لنينيسم بطور مجرد، در چارچوب مکاتب فکرى نيست. جنبشى است که بايد ابتدا به ايده‌ها و آراء مستقل خود دست يابد، اين ايده‌ها را صيقل بدهد، بکار ببندد، تشکل بوجود آورد، نيرو بشود و با آن نيرو قدرت سياسى را بگيرد. بنابراين اگر خود ما هم آن ايده‌ها را به نتايج عملى نمى‌رسانديم، آن جنبش و جريانى که نيازمند اين نتايج عملى است، ما را نقد ميکرد. اما ما توانستيم خود ناقد خود بشويم. اهميت اساسى اين کنگره دراين است که اتحاد مبارزان کمونيست توانست خود قوى ترين نقد را از سير حرکت خود بکند و حتى خود را بعنوان نمونه بارز مقاومت در برابر وظايف دوره جديد نقد کند. ا.م.ک توانست آن وجوهى از فعاليت ٣-٤ ساله‌اش را که بيانگر ضعف پيکرش براى بعهده گرفتن اين وظايف نوين بود، يعنى آن وجوهى را که مانع درک و بعهده گرفتن اين وظايف ميشد، عميقا نقد کند. به يک معنى، کنگره اول ما، ناظر بر پيوستن اتحاد مبارزان کمونيست به حزب کمونيست بود، و نه صرفا مقطعى از سير تکامل ا.م.ک نه تصحيح روشهاى ا.م.ک نه بهتر شدن ا.م.ک و نه ثابت شدن حقانيت مادر زادى ا.م .ک... اتحاد مبارزان کمونيست پيش از اين کنگره براستى بر سر يک دو راهى قرار داشت و اکنون جهت حرکت را به نفع مارکسيسم انقلابى و حزب کمونيست دقيقا مشخص کرده است. مهمترين دستاورد کنگره ما اين است که توانست اتحاد مبارزان کمونيست را از موضوع فعاليت کمونيستها به تشکيلات کمونيستها تبديل کند. قبل از اين کنگره اتحاد مبارزان کمونيست هنوز خود موضوعى بود که مارکسيسم انقلابى بايد روى آن کار ميکرد. بايد به او نشان ميداد اگر ميخواهد يک تشکيلات پيشتاز باقى بماند، اگر ميخواهد يک تشکيلات حزبى باشد، بايد امروزه نه جنبه‌هاى مثبت تئوريک، بلکه نقاط ضعف عملى‌اش را زير ذره بين بگذارد و تکامل خود را در راستاى پراتيک کمونيستى دنبال کند

باين ترتيب حرکت ما براى دستيابى به اصول پراتيک کمونيستى، بخشى از آن حرکت جهانى طبقاتى است که در ده سال آينده جهان را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد. اين حرکت، حرکت بيدارى طبقه کارگر و پا گذاشتن مجددش به صحنه سياست است. چنين موقعيتى شايد در اوايل قرن بيستم وجود داشت. احزاب "کمونيستى" و "سوسيال دموکراتيک" مختلف در صحنه سياست فعال بودند. مارکسيسم به نحوى گسترده در ميان کارگران و روشنفکران مطرح بود. احزاب کارگرى کمونيستى دهها کنگره و کنفرانس در سطح جهانى داشتند و مواضع کمونيستها در قبال مسائلى چون جنگ و بحران، حتى از نقطه نظر بورژواژى نيز بسيار حائز اهمييت بود. مدتهاست که ديگر چنين نيست. مدتهاست که طبقه کارگر حضور مستقل خود را در عرصه سياست به نمايش نگذاشته و دنباله رو طبقات ديگر بوده است. 

از نظر عينى زمينه هاى مشخصى براى شرا يط چند دهه اخير ميتوان سراغ کرد، نظير پايان جنگ دوم جهانى، تجديد تقسيم جهان، آغاز يک دوره رونق اقتصادى نسبتا طولانى و تخفيف بحران اقتصادى بويژه در کشورهاى امپرياليست پيروز. اما عدم حضور مستقل طبقه کارگر در صحنه سياست، از نقطه نظر عوامل ذهنى، بيش از هر چيز مديون حاکميت رويزيونيسم بر جنبش ما است. اين دوره‌اى است که اکنون به حکم شرايط عينى و به حکم وضعيت فکرى و نظرى طبقه کارگر جهانى ميرود که به پايان رسد. 

پس ما يک سلول از اين حرکت نوين هستيم و اگر جزء اولين سلولهائى هستيم که روح اين حرکت را درک ميکند و به تکان مى آيد بايد به خود افتخار کنيم. اما تنها هنگامى به قدرت واقعى خود در تغيير جهان امروز در جهت اين آرمانهاى انقلابى چندين دهساله پى ميبريم که براستى دريابيم که جزئى و سلولى از حرکت جهانى طبقه کارگر هستيم - و نه عده اى متفکر و صاحب نظر که پس از نتيجه گيريهاى منطقى از فکر مجرد، اکنون به نتيجه گيريهاى عملى از آن رسيده اند. نه اين تعريف درستى از ما نيست. ما ميبايست به جائى برسيم که عملا رسيده‌ايم. براى مثال حرکت کومه‌له را در نظر بگيريد. چرا کومه‌له که عمدتا در يک جنبش ملى در گير است و پرولتارياى صنعتى را مشخصا به عنوان موضوع کار خود نداشته است، ايده هاى مارکسسيم انقلابى را در دل خود رشد ميدهد، رهبران برجسته اى، مسلح به اين ايده‌ها، در آن پرورش ميابند و به يک تشکيلات قدرتمند مارکسسيت انقلابى بدل ميشود. حال آنکه در تمام جهان شرکت کمونيستها در جنبش ملى، جائى که طبقات ديگر نيز با داعيه انقلاب و مبارزه پا به ميدان گذاشته اند، همواره خطر اپورتونيسم، سازش طبقاتى و رويزيونيسم را براى جنبش برجسته‌تر کرده است. چرا کومه‌له که در يک جنبش ملى درگير است و هنوز مسئله فارس و کرد و سنى و شيعه بر توده‌هائى که کومه‌له در ميان آنها کار ميکند تاثير دارد، در جنبش ملى‌اى درگير است که مسائل آنرا معضلاتى چون خود مختارى و حق تعيين سرنوشت تشکيل ميدهد. يک چنين سازمانى به يکى از اولين نيروهاى پيشتاز براى بيرون کشيدن مارکسيسم از زير آوار رويزيونيسم تبديل ميشود. 

 اين دلائل عينى مشخص دارد. علت اين نيست که مثلا چند نفر در رأس کومه‌له توانستند مانند ما از فکرهاى مجرد نتايج منطقى درست بگيرند. مسئله ابدا اين نيست. مسئله اين است که اين افراد در اين دوره زمينه رشد و پيشروى يافته‌اند. در طول اين ٤-٥ سال اخير، صد برابر تعداد افرادى که افکار اصولى داشتند، افرادى وجود داشته‌اند که غير اصولى و نادرست ميانديشيده‌اند. چرا آنها رفته‌اند و ما مانده‌ايم؟ اين گوياى آن عينيتى است که از آن صحبت ميکنم. عينيتى که خود را از لابلاى حرکت ما به ظهور ميرساند و به ما خاطر نشان ميکند که بر زمينه هاى عينى مساعد و با درک قانونمندى هاى اقتصادى و سياسى يک دوره تاريخى مشخص حرکت کرده‌ايم و ميکنيم. 
 
ما نه فاتاليست و جبرگرا هستيم و نه خوش خيال و ولونتاريست. ما از واقعيات عينى و از قابليتهاى واقعى جنبش‌مان سخن ميگوئيم. و اگر کسى پيدا شود که معترضانه ما را مورد سوال قرار دهد که "چرا خوشپندارى ميکنيد، مگر در اين کنگره عده اندکى نبوديد، مگر در نوارهاى کنگره صداى مرغ و خروس گواه اين نيست که حتى براى تضمين امنيت کنگره ميبايست تا اين حد از شهرها دور ميشديد، چرا خوشپندارى ميکنيد؟" ما به چنينين کسى و يا کسانى بسيار حرفها داريم که بزنيم. ما ميگوئيم در کنار صداى مرغ و خروس، صداى آتش توپخانه و رگبار تيربارها هم ضبط شده است. اين سر و صداى يک جنگ طبقاتى در جبهه‌اى وسيع است که ما، ما به اين معناى گسترده اى که برنامه حزب کمونيست پرچم آن است، در آن شرکت داريم. ما ميگوئيم در شرايطى که با يک تهاجم اسرائيل سازمان آزاديبخش فلسطين به هزيمت ميافتد، اين مائيم که سه سال است در اين جبهه وسيع ميجنگيم. ما ميگوئيم در شرايطى که رهبران يک جريان وسيع اپوزسيون- راديکال (پيکار) امروز به اسلام و قرآن و على و امثالهم قسم ميخورند که همان ١٤٠٠ سال قبل هم براى زمان خود کهنه بودند، اين مائيم که استوار بر مارکسيسم انقلابى به پيش ميرويم. آنها رفته‌اند و ما مانده‌ايم و قوى‌تر شده‌ايم. ما ميگوئيم نگاه کنيد که جنبش جائى جريان دارد که اصول ما بر آن ناظر است. ما خوشپندار نيستيم، بر عکس، کاملا واقع گرائيم. زيرا شرايط عينى ايجاب ميکند که جنبش پرولترى براى پيش رفتن دست بسوى ايدئولوژى انقلابى خويش و نمايندگان آن در اين دوره معين دراز کند. و اين ايدئولوژى، مارکسيسم انقلابى است ونمايندگان آن ما هستيم. 

 در اين دوره ديگر کسى نميتواند دکتر مصدق و قوام نکرومه بشود. هيچ دکتر مصدقى در دوره ما سرنوشتى بهتر از مضحکه بنى صدر پيدا نميکند. دوره‌اى آغاز شده است که در آن طبقه کارگر ميکوشد تا بورژوازى و خرده بورژوازى را کنار بزند و به زبان مستقل خود از منافع و اهداف مستقل خود سخن بگويد. زيرا ديگر به اندازه کافى از دنباله روى از طبقات ديگر لطمه ديده است. اين گرايش عينى پرولتاريا است که بما اجازه ميدهد در طى سه سال کارى بکنيم که در شرايطى ديگر در طى ٥٠ سال ممکن نبود. ما با مجموعه محدودى از ادبيات سياسى- ايدئولوژيک (محدود به نسبت آنچه از اين پس بايد داشته باشيم)، توانستيم افکار و آرائى را در جنبش کمونيستى ريشه‌کن کنيم که شايد با ٢٠ سال فعاليت ادبى در شرايط ديگر مقدور نبود. واقعيت اين است که انقلاب ياور ما بود. انقلاب اجتماعى که شيپور آن دوباره نواخته شده است. 

دوره نوينى از جنگ آشکار طبقاتى در جهان ميرود که آغاز شود. اين واقعيت خود را در وجوه گوناگون در کشورهاى مختلف، از بحرانهاى سياسى و اقتصادى در کشورهاى امپرياليست گرفته، تا بالا گرفتن کشمکش در بين دول امپرياليستى، نشان ميدهد. اينکه اين مبارزه آشکار چگونه انکشاف پيدا خواهد کرد، اينکه ما دقيقا در برابر کدام روند تاريخى قرار گرفته‌ايم، متاسفانه بدقت براى ما قابل تحليل نيست. و اگر اين قدرت تحليل را داشتيم، گامها از اين جلوتر بوديم. مساله اينست که حتى براى يافتن اين قدرت تحليل نيز ما امروز بايد به نداى حضور مستقل طبقه کارگر در صحنه مبارزه سياسى پاسخ مثبت بدهيم. ما بايد پرچم پرولتاريا را در اين نبرد آشکارا طبقاتى بدست بگيريم. تنها با تبديل شدن به پرچمدار اين جريان جهانى و به اين اعتبار جهانى شدن و جهانى انديشيدن، ما خواهيم توانست بدرستى دريابيم که بورژوازى امروز کجا ايستاده است و چگونه ميتوان ضربه نهائى را به او زد. بنابراين وقتى ما عده‌اى اندک در اينجا گرد آمده‌ايم و از استوار شدن اين عده اندک بر درک قوانين حرکت دوره نوين سخن ميگوئيم، بايد اين را درک کنيم که همين عده اندک به حکم شرايط عينى در مدت کوتاهى به ده‌ها هزار نفر بدل خواهند شد. اين يک ضرورت عينى است. انقلاب ايران ثابت کرد که ايده‌هاى درست طبقاتى در مقاطع مبارزه آشکار طبقات بسرعت توسط طبقات ذينفع در آن جذب ميگردد و فعاليت آگاهانه کمونيست پيشاهنگ، يعنى پيشروان و رهبران طبقه کارگر، بسرعت درک ميشود و ثمر ميدهد. ما بايد اين را عميقا درک کنيم که سلولى آگاه در يک مبارزه عظيم طبقاتى هستيم، و اين افتخار را داريم که جزو اولين سلولهائى هستيم که موقعيت خود را در چهار چوب کل اين حرکت و قوانين حرکت اين دوره ميشناسند و ميخواهند که نقش تحول بخشى داشته باشند. بقول پلخانف، باکتريهائى هستند که در زمينه مساعد رشد ميکنند و محيط خود را تغيير شکل ميدهند. ما در اين کنگره به اين پى برديم

ما بايد اين پيام را براى طبقه کارگر ايران ببريم. آنچه درباره موقعيت عينى کنونى و جايگاه مارکسيسم انقلابى ايران گفتيم، بايد جزء لايتجزاى ترويج روزمره ما باشد. اين امر را به همين شيوه بايد به ميان طبقه کارگر ايران و طبقه کارگر جهانى برد. اهميت انکار ناپذير تئورى به اين معنى نيست که هر که ذهن تئوريک‌ترى داشته باشد ميتواند واقعيات مهمترى را درک کند و هر که از نظر تئورى ضعيف باشد نميتواند عظمت پديده‌ها را درک کند و الزاما بايد به مسائل خرد فکر کند. ابدا، به اعتقاد من رهائى طبقه کارگر مقوله اى است که در ذهن تازه کارگرترين روستائيان هم ميگنجد. آنها ميفهمند که بايد آزاد شوند. به اين ترتيب يک جزء لايتجزاى ترويج و سازماندهى ما توضيح نقشى است که جنبش ما ايفا ميکند. ما بايد به هر کارگر بگوئيم که آمده‌ايم تا دوره‌اى نوين را آغاز کنيم که به رهائى طبقه کارگر ميانجامد. آمده‌ايم تا طبقه کارگر را براى تضمين اين امر بجنبانيم و به حرکت در آوريم. ما بايد بگوئيم که با پوپوليستها، با هر آنکه نام خود را کمونيست گذاشته اما به سياق طبقات ديگر فکر و عمل ميکند تفاوت داريم. ما بايد بگوئيم که حتى با گذشته خود -‌قبل از کنگره‌- تفاوت داريم. اين جزء هميشگى ترويج ما از اين پس خواهد بود. 

اين ديدگاه که براى کمونيست کردن کارگران بايد ابتدا از مسائل و منافع فورى شروع کنيم و بتدريج کارگران را کمونيست کنيم، به اعتقاد من ديدگاه نادرستى است. امروز هم بحث من اين است که دورنماى جنبشمان، با همان وسعت و عظمتى که دارد و رفقا امروز از آن سخن گفتند، با همان وسعت عظيمى که انديشيدن به آن در همين کنگره بارها آگاهترين انقلابيون کمونيست را به شوق آورده است، با همان وسعت و عظمت بايد براى توده کارگران و پيشروان آنها مطرح شود. همين مقولات با همين عمق تئوريک براى همه آنها قابل درک است. همان چيزى که ما را مجاب ميکند آنها را هم مجاب خواهد کرد. ما بايد از اينجا به ميان کارگران و به محافل پيشروان آنها برويم و همين مسائل را مطرح کنيم. بگوئيم که "جريانى حزبى آغاز شده است. جريانى که جزئى از يک جنبش جهانى است. ببينيد که آمريکا، انگلستان و شوروى به چه روزى افتاده‌اند، ببينيد که طبقه کارگر، عليرغم تمام اوهام و توهمات موروثى بورژوائى و خرده بورژوائى که بر ذهن او سنگينى ميکند، بهر حال به حرکت افتاده است، در لهستان با ميراثى که رويزيونيسم براى او گذاشته است، در انگلستان عليرغم اينکه در قيد تريديونيسم اسير است، در آمريکا با تبعيض نژادى که بر اين عوامل افزوده ميشود، در ايرلند، با وجود آنکه مساله ملى بر ذهنش سنگينى ميکند. اما بهر حال اين طبقه کارگر است که دارد اين پوسته را ميترکاند و خودش را نشان ميدهد"... ا ينها را بگوئيم و بگوئيم که "در ايران انقلابى به اين عظمت گوياى تکان کوچکى بود که پرولتاريا بخود داد. و دقيقا چون اين حرکت مستقل خود را تا به آخر ادامه نداد، طبقات ديگر توانستند انقلابى را که به بايد به ثمر ميرسيد و رسما يک حکومت کارگرى بدون چون و چرا بر سر کار ميآورد، به يک دوره طولانى مبارزه طبقاتى تبديل کنند که هنوز ادامه دارد". به کارگران بگوئيم که "ما اين بار آگاهانه در دل اين مبارزه طبقاتى گام نهاده‌ايم و تمام ميراث خرده بورژوازى را بدور افکنده ايم". اين يک گوشه دائمى ترويج ماست

پيش از اين، از اين ضرورت صحبت کرده‌ام که بايد خودمان را باور کنيم. نه به اين عنوان که ما در اين کنگره، انسانهاى فوق انسان و قدر قدرتهائى هستيم که از اساس با ديگران متفاوتيم. نه، ما چنين عظمتهاى ذهنى‌اى نيستيم. ما انسانهائى هستيم که شرايط معينى را درک کرده‌ايم و معتقديم ديگران نيز ميتوانند آنرا درک کنند. آنچه ما را قوى ميکند و ما بايد به اين عنوان خود را باور کنيم، اينست که به حکم شرايط عينى در موقعيتى قرار گرفته‌ايم که شايد بلشويکها در سالهاى پس از ١٩١٢ در آن قرار داشتند. در آن مقطع جهان بسمت يک تخاصم آشکار طبقاتى پيش ميرفت و بلشويکها به موقع اين واقعيت را در يافتند و ميدانستند و اعلام کردند که اين تخاصم چگونه و به نفع چه طبقه‌اى بايد فيصله يابد. ما هم در وضعيتى مشابه آنان قرار داريم. و اگر بنا بر مقايسه کمى باشد، ما بسيار از آنان در آن مقطع قوى تريم. ما بايد اين قدرت را براى هر فعال جنبش کمونيستى معنى کنيم. بايد اين را نشان بدهيم که چگونه در فرصتى کوتاه خط ما به جريان قدرتمند طبقاتى‌اى تبديل ميشود که اگر بناست در ايران و منطقه کسى با آمريکا بجنگد، ٢٠ سال هم بجنگد، اين خط است که خواهد جنگيد. اگر بناست نيروئى در ايران سوسياليسم را مستقر کند، خط ماست که چنين خواهد کرد. خطى که از هم اکنون خود را براى يک نبرد قطعى با بورژوازى و امپرياليسم در کليت آن آماده ميسازد. ما بايد اين افق وسيع را ببينيم تا به اهميت کارمان و جايگاه‌مان پى ببريم تا خود را باور کنيم. 

اين بينش آن متانت لازم در کار سياسى را به ما ميدهد. ما ديگر چون پوپوليستها پيروزى و پيشروى خود را در اين جستجو نميکنيم که اين يا آن فرد و محفل که با ما در تماس است حتما و حتما بايد تا دو روز بعد مانند ما حرف بزند و نسخه برابر اصل ما باشد. بلکه پيشروى خود را با اين ملاک قضاوت ميکنيم که جريان ما تا چه حد خود را تحکيم ميکند، چقدر عميق و وسيع ميشود، چقدر رهبر، مروج و سازمانده پرورش ميدهد، چقدر در حرکات روزمره طبقه کارگر موثرتر و دخيل‌تر ميشود، و بطور کلى چقدر رفقاى ما، افکار ما و سنتهاى ما در طبقه کارگر و جنبش کارگرى تثبيت ميشوند و جا باز ميکنند. اين متانت نيز به سهم خود ما را از آن شتاب زدگى و کوته بينى خرده بورژوائى سازمانهاى پوپوليستى مبرا و مصون ميسازد. 

 ما از همان ٤ سال قبل به اين جريان بيدارى طبقاتى در سطح جهانى متعلق بوديم. از اينرو هر تخاصم طبقاتى در سطح نظرى و عملى، ما را يک گام از نمايندگان طبقات ديگر دورتر و متمايزتر کرد. در ابتداى امر ما فاصله خود را با گروههائى چون فدائى و پيکار چنين عميق و طبقاتى ارزيابى نميکرديم. اما واقعيت اين بود که از ابتدا همين فاصله کنونى ميان ما وجود نداشت. سطح عملى مبارزه هنوز اين درجه تمايز و تقابل نظرى و عملى را ميان ما و آنها ايجاب نکرده بود، اما بهر رو نظرات ما و موجوديت عملى ما به طبقه معينى متعلق بود. طبقه کارگر، طبقه‌اى که بمثابه يک موجود سياسى در حال رشد بود و نظراتش را در پيکر سازمان ما رشد ميداد. تفاوت و تمايز ما با نيروهاى سياسى خرده بورژوازى که تحت نام مارکسيسم سخن ميگفتند در اين ٤ سال پله به پله مشخص‌تر و برجسته‌تر شده است. اهميت کنگره ما اين است که اين تمايز را تکميل ميکند. کنگره ما تفاوت ما و خرده بورژوازى را در شيوه‌هاى عملى و مبانى پراتيک مشخص کرد. ما اينجا به کمونيستهاى کاملى تبديل شديم. کمونيستهائى که ديگر فقط يک بخش از نظرات و اصولشان از خرده بورژوازى تفکيک شده نيست، فقط تئورى و برنامه و سياستشان متمايز نيست، بلکه تمام موجوديتشان، تمام هويتشان درتمامى ابعاد نظرى و عملى از خرده بورژوازى و سنن خرده بورژوازى گسسته است


اين کنگره تحول بسيار مهمى براى ما بوده است. اکنون ميتوان در پرتو دستاوردهاى آن پراتيک گذشته را از ديدگاهى مارکسسيتى به نقد کشيد و انرژى و توانى ده ها برابر را آزاد ساخت و به حرکت در آورد. ما اکنون نظرات پرولترى خود را در شاخه‌هاى مختلف فعاليت انعکاس داده‌ايم و مرز خود را در زمينه‌هاى مختلف عملى نيز با خرده بورژوازى ترسيم کرده‌ايم. اکنون بايد اين احکام و رهنمودها را بکار بست. اگر تا قبل از اين کنگره "کشف" و "نقد" ابزارهاى اصلى کار ما بودند، اکنون "بکار بستن" حلقه اصلى تکامل ما را تشکيل ميدهد. هم بايد در سطح نظرى اين ايده‌ها را در سطح وسيعتر ميان خود و در درون جنبش کمونيستى ببريم و هم از هم اکنون پياده کردن آنها را در دستور کار خود بگذاريم. پس ميتوان اين کنگره را بطور خلاصه کنگره پراتيک کمونيستى ناميد. اين کنگره، کنگره‌اى بر سر تئورى و ديدگاههاى تئوريک نبود. حتى اگر تئورى تشکيلات مورد بحث قرار گرفت، مبحثى بود که بنا به ضرورت پراتيک هدفمند و بنا بر اينکه پرولتاريا امروز از پيشروانش چنين پراتيکى را طلب ميکند، در دستور کنگره قرار گرفت. 

 ما در قطعنامه مربوط به برنامه حزب کمونيست دو هدف در مقابل خود قرار داديم: ساختن حزب و مبارزه به شيوه حزبى. امروز کاملا مشخص است اين هر دو، ارکان تبديل تئورى مارکسيستى به پراتيک کمونيستى به معنى واقعى کلمه است. ساختن حزب و مبارزه به شيوه حزبى آن مولفه‌هاى اساسى پراتيک ماست، و پراتيک کمونيستى از اين پس در اين دو بعد معنى ميشود. ديديم که چگونه اين هر دو جنبه پراتيک ما در بحث سبک کار به يکديگر پيوند خوردند. با تمرکز بر اين دو مقوله، ما بر امر پراتيک تمرکز کرديم. اگر ما در اين کنگره به مرزبندى‌هاى تئوريک و برنامه‌اى اکتفا ميکرديم و يا حتى اگر تمام توجه خود را معطوف به تاکتيک ميکرديم و تاکتيک را محور مباحثات امروز خود قرار ميداديم، هنوز بر امر پراتيک خم نشده بوديم و تمرکز نکرده بوديم. ما هنگامى براستى به پراتيک پرداختيم که بحث را به قلمرو تشکيلات حزبى و سنن عملى پراتيک کمونيستى کشانديم. اين توجه به امر حزب و شيوه‌هاى حزبى مبارزه نقطه پايانى است بر تمرکز يکجانبه و اجتناب ناپذير ما بر مبارزه نظرى، و ديگر از اين پس بايد در صفوف ما کمونيستهائى همه جانبه و بلشويک، در نظر و عمل هر دو تربيت شوند و خواهند شد. سنتا يک کمونيست نه صرفا با عقايدش، بلکه همچنين با قابليتهاى عملى‌اش مشخص ميشود. تصويرى که بورژوازى از کمونيستها دارد، تصويرى که از عملکرد بلشويکها گرفته شده است، اينست که کمونيستها مبلغين و سازماندهان ماهر و قهارى هستند. کسانى که اگر حتى سر و کله يکى از آنها در منطقه کارگرنشين پيداشود، بورژواها بايد منتظر دردسر باشند. زيرا کارگران متشکل خواهند شد، تجمع خواهند کرد، شعار پيدا ميکنند، اصول کار و فعاليت مخفى را ميآموزند، تظاهرات و اعتصاب و غيره آغاز ميشود و غيره. قدرت سازماندهى، اين آن خصوصيت سنتى کمونيستها بوده است که همواره بورژوازى را به هراس انداخته است. در اين شک نيست که مارکسسيم، ايدئولوژى طبقه کارگر است و بورژوازى زمينه‌هاى مناسب مارکسسيت شدن کارگران را ميداند و از آن ميهراسد. اما آنچه در سطح عملى همواره کمونيستها را از احزاب ليبرال چپ، خرده بورژواها و احزاب دهقانى و غيره متمايز کرده است، قدرت شگرف کمونيستها در سازماندهى مبارزه طبقاتى بوده است. کمونيستها قبل از هر چيز سازمانده هستند. و وقتى ما بياد ميآوريم که در اين ٤ سال ما و مارکسيسم انقلابى، براستى به شيوه بلشويکها سازمانده نبوده‌ايم، اين معنائى جز اين ندارد که گوشه‌اى از هويت کمونيستى ما نقص داشته است. ما ناقص بوده‌ايم. پس اين کنگره هويت ما را تکميل کرد. امر پراتيک به شيوه کمونيستى محور اين کنگره شد و همه به طرز گريز ناپذيرى بر آن متمرکز شدند. ديگر هيچ کس تمايلى به بحث راجع به جناحهاى حاکميت، ارزش اضافى و نرخ سود و فوق سود و مقولاتى نظير آنر نداشت، هيچ کس براى مثال حتى يکبار نام رزم انقلابى را، که در چند شماره نشريه خود مواضع تئوريک ما را مورد نقد قرار داده است، نبرد. همه بر امر پراتيک نظر داشتند و در اينجا نيز به حلقه اصلى مساله پراتيک، يعنى مساله سازماندهى و تئورى تشکيلات کمونيستى معطوف بودند. به اين معنى بحث ما راجع به تئورى تشکيلات بحثى در خصوص پراتيک بود. تئورى تشکيلات تئورى و اصل بيان تئورى بطور کلى (نقد بطور کلى) و اتخاذ اين تئورى و نقد، يعنى پراتيک است. کنگره ما در اين زمينه يک تمرکز انقلابى از خود نشان داد. طبقه اى که در حال بيدار شدن است در طول سه سال گذشته خود را از لحاظ نظرى کاملا متمايز کرده بود. اکنون ميبايست از نظر عملى نيز خود را متمايز کند. و کنگره ما اين تمايز را تعريف کرد. امروز ديگر بحث بر سر اتخاذ اين روشهاى عملى مستقل طبقاتى است. و اتخاذ اين روشها ديگر اجتناب ناپذير است. نه به اين معنى که جبرى است، بلکه به اين معنى که امروز جريانى به حرکت در ميايد که فعالين و نيروهاى فعال خود را خواهد يافت و عناصر و عوامل عقب مانده و منفعل را کنار خواهد گذاشت. درست همانطور که در طول مبارزه ايدئولوژيک چند سال گذشته پوپوليستها چون بادکنک‌هائى در مقابل جريان ما ترکيدند و ناپديد شدند، امروز نيز پوپوليسم در عرصه عملى و نمايندگان آن از مقابل اين جريان جارو خواهند شد

اين کنگره، کنگره پراتيک بود، اما نه صرفا در محدوده ا.م.ک، بلکه به معناى گسترده طبقاتى- کمونيستى آن. اين طبقه کارگر است که اکنون به موازين فعاليت عملى خود دست مييابد. و اين به بهاى بسيار گزافى بدست آمده است. صرفنظر از رفقاى بسيارى از اتحاد مبارزان کمونيست و کومه‌له که اکنون در کنار ما نيستند ما انرژى هدر رفته رفقاى زيادى از ديگر تشکلها و سازمانها و فعالين جنبش کارگرى، رفقائى که بدليل ناآگاهى به اشکال و شيوه‌هاى مبارزه مستقل کمونيستى و سازماندهى پرولترى انقلاب، در سطوح مختلف در برابر بورژوازى عاجز و ناتوان ماندند. اين بهاى گزافى است که طبقه کارگر پرداخته است. اينک طبقه‌اى که نميخواهد بيش از اين قربانى بدهد، طبقه‌اى که ميخواهد آن روشهاى عملى را اتخاذ کند که او را به پيروزى نزديک کند، اين طبقه با ماست. اين طبقه وجود دارد و اگر در اين چند سال انقلاب حاضر به دادن اين همه قربانى بوده است، و اگر اين استوارى را دارد که پس از قيام راه خود را ادامه بدهد. بجز خط ما و جريان ما نميتواند رهبرانى پيدا کند. بهاى گزافى که طبقه کارگر براى پيشروى تا کنونى ما پرداخته است ايمان ما را به پيروزى محکم‌تر و ما را به پيشروى متعهدتر ميکند. اگر اين بهاى گزاف را به خاطر بياوريم آنگاه اهميت وظايف خود و اهميت تصحيح شيوه‌هاى عملى نادرست خود را به خوبى در مييابيم. 

خصوصيت تحول بخش کنگره ما بايد به همين صورت به درون طبقه کارگر برده شود. نبايد پس از کنگره، هنگاميکه مسائل عملى احاطه‌مان ميکند، اختناق و فشار پليسى تحت فشارمان ميگذارد، مجددا مسائل افراد و روابط تشکيلاتى در سطح وسيع برايمان مطرح شود، اين حضور ذهن نسبت به دستاوردهاى کنگره را از دست بدهيم و تا زمانيکه مجددا نشرياتمان ما را به حال خود بياورند، از آنچه اينجا بحث شد غافل شويم و در مسائل عملى غرق شويم و يا به دستاوردهاى کنگره صرفا بصورت اصلاحاتى در روشهاى عملى خود بنگريم. ما بايد خصلت تحول بخش کنگره را عينا در راوبط خود پس از کنگره منعکس کنيم و اين روابط را عميقا تحول ببخشيم. من يکبار بصورت فشرده به آنچه دراين کنگره به آن دست پيدا کرديم اشاره ميکنم

 دستاوردهاى کنگره صرفا در قطعنامه‌ها متجلى نميشود. قطعنامه‌ها چکيده مباحثات رسمى کنگره است و تنها در بسط خود و از طريق مبارزه عملى ما از رهبرى تا سطح حوزه‌ها، خواهد توانست تمام دستاوردهاى ما را منعکس کند. آنچه در قطعنامه‌ها منعکس است نيازى به بازگوئى ندارد. لذا من از آنها فراتر ميروم و به جنبه‌هاى عمومى‌تر و پايه‌اى دستاوردهاى کنگره ميپردازم. 

 از ابتدا مشخص بود که مباحثات اصلى ما حول دو مبحث "حزب" و "سبک کار" دور خواهد زد. از همان ابتدا مشخص بود که بحث تاکتيکها، بحث اصلى کنگره نخواهد بود. ما ميبايست مساله پراتيک و مبانى پراتيک کمونيستى بطور کلى را حل و فصل ميکرديم و مساله تاکتيک، به مثابه خصوصيات دورانى و مقطعى اين پراتيک، طبعا در درجه دوم اهميت قرار ميگرفت. سوال اصلى ما نفس مبانى پراتيک کمونيستى و روش تبديل تئورى انقلابى به پراتيک انقلابى بود. کليد اصلى، آنطور که در کنگره مشخص شد، مبحث روشهاى عملى کمونيستى بود که اگر آنرا در کلى ترين سطح در نظر بگيريم، مقوله حزب کمونيست را نيز در بر ميگيرد. چرا که درک اهميت حزب کمونيست بمثابه يک واقعيت، بمثابه يک ضرورت، خود جزئى از مساله روشهاى عملى کمونيستها بود. اين درک که حزب را ميتوان و بايد ساخت، اينکه حزب يک امر واقعى است، يک مقوله اساطيرى، تخيلى و مجرد نيست، صرفا يک آرزو نيست، بلکه تشکل واقعى ما کمونيستها در صورت برخوردار بودن از خصوصيات معينى همان حزب کمونيست است، اين درک، خود جزئى از روش برخورد کمونيستى به امر پراتيک و روشهاى عملى کمونيستى است. يعنى خيلى ساده، اين جزء روشهاى عملى کمونيستهاست که براى پياده کردن اهداف و نظرات خود حزب ميسازند، و پيشروترين قشر طبقه کارگر در يک حزب متشکل ميکنند. پس ديگر ضرورت تشکيل حزب، هرچه فورى‌تر نيازى به بحث ندارد. اين جزء لايتجزاى پراتيک ماست

ما در اين کنگره در بحثهاى مربوط به حزب کمونيست آن اسطوره غير قابل دسترسى که خرده بورژوازى از حزب ساخته است را در هم شکستيم. برخورد نيروهاى مشخص خرده بورژا- سوسياليست، نظير پيکار و فدائى به مقوله حزب نيازى به بازگوئى ندارد. آنها "سازمان" خود را داشتند و لذا در عمل نيازى به حزب نميديدند. حزب لازم نيست، زيرا "سازمان پر افتخار ما" هست. اين پاسخى است که در واقع در پس سکتاريسم اين تشکلها نهفته است. وقتى چنين نيروهائى القابى نظير "پيشگام بين الملل نوين" را القابى استهزا آميز ميپندارند و به خيال خود با دادن اين القاب به ما، ما را تخطئه مى کنند، تلقى خرده بورزوائى خود از مقولات بين الملل و حزب و ضرورت آنها را افشاء ميکنند. اين واقعيت که چنين نيروهائى اصولا علاقه‌اى به تشکيل حزب کمونيست ايران ندارند و اينکه فرض عکس ما در اين مدت توهمى بيش نبوده است، امروز بر همه کس روشن شده است. سازمانهاى مشخص خرده بورژوازى سنگ اندازى اين قشر اجتماعى در مقابل تشکيل حزب طبقاتى پرولتاريا را در موارد بسيار به نمايش گذاشته‌اند و اينجا نيازى به تفصيل بيشتر نيست. اما در صفوف جنبش خود ما نيز افکار خرده بورژوائى در برخورد به مقوله حزب وجود داشته است و به سهم خود موانعى بر سر راه تشکيل عملى حزب کمونيست ايجاد کرده است. يک ديدگاه رايج ديدگاه آکادميستى، اکونوميستى و دگماتيکى است که حزب را به فراهم شدن شرايط مفروض و از نظر تئوريک ايده‌آلى منوط و موکول ميکند. جمله مورد علاقه اين ديدگاه اين است: "حزب حاصل تلفيق و يا پيوند سوسياليسم علمى با جنبش طبقه کارگر است". بسيار خوب! اما براى اينکه بالاخره درک کنيم که چه وقت ميتوان حزب را تشکيل داد و اگر بخواهيم امروز حزب کمونيست ايران را بسازيم چه بايد بکنيم، بايد با اين رفيق آکادميک و دگماتيک خود وارد سرزمين عجايب تئورى شويم. بايد يکبار درباره مقوله "حاصل" بحث کنيم. منظور از اين مقوله چيست؟ بعد بايد روى "تلفيق و پيوند" غور کنيم. به چه نوع رابطه‌اى ميان سازمان کمونيستى و طبقه کارگر يا جنبش طيقه کارگر ميتوان "پيوند و تلفيق" اطلاق کرد؟ براى مثال آيا تلفيق اينست که کارگران صنعت نفت کميته تشکيلاتى ما را بعنوان رهبر قبول کنند؟ نه! نه! اين پيوند با کارگران صنعت نفت است و نه طبقه کارگر. آيا بايد آژيتاتورهاى کارگرى ما مورد علاقه و احترام کارگران باشند؟ نه! اين عاطفه شخصى است! آيا همه کارگران بايد تحت شعارهاى ما بسيج شوند؟ نه! اين پذيرش تاکتيکى سازمان از جانب کارگران است! خوب، اگر اين بحث به سرانجام رسيد آنکاه بايد در باره مقولات "طبقه کارگر و جنبش طبقه کارگر" وارد کشف و شهود شد. آيا فلان حرکت کارگران را ميشود يک جنبش طبقاتى نام نهاد؟ آيا اين يا آن اقشار را ميتوان پرولتر ناميد؟ و قس عليهذا. رفيق اکونوميست و آکادميست ما يک دنيا حرف و نظر و تبصره و تذکر در قبال تمام اين مقولات دارد. بالاخره اين ديدگاه نميتواند تصوير روشن و عملى‌اى از پروسه و ملزومات ساختن حزب کمونيست ايران در اين شرايط مشخص را بدست بدهد. نميتواند هدف اين فرمولبندى و هدف اين عرضه شدن آن در اين مقطع معين از حيات جنبش کارگرى و کمونيستى ايران را مشخص کند. بلکه حکمى تئوريک، مشحون از مقولات و تعاريف مجرد به ما ميدهد که بايد يک به يک اين مقولات را برداريم، برانداز کنيم، و سر جايش بگذاريم تا شايد وقتى برسد که اجازه بيابيم به مثابه کمونيستهاى يک کشور معين در شرايط تاريخى معين حزب خود را تشکيل بدهيم. در اين ديدگاه حزب به يک اسطوره تخيلى و ايده‌آل تبديل ميشود که دسترسى به آن براى ما انسانهاى خاکى محال است. آخر "حزب چيزى است که پيوند دارد، نفوذ دارد، رهبر همه کارگران است، بافت آن سراسر کارگرى است، رهبرانش و متفکرينش داراى اين يا آن خصوصياتند، لنين حزبى بوده است، حزب بلشويک حزب بوده است، ما که هستيم که جسارت تشکيل حزب را به خود راه داده‌ايم؟"، ما مرز خود را با اين ديدگاه بصراحت روشن کرديم. ما اين درک اصولى را تثبيت کرديم که حزب کمونيست، حزب کمونيستهاى يک دوره مشخص در يک جامعه مشخص است، بشرطى که اين کمونيستها در نظر و عمل کمونيست باشند. در اين شرايط ما حزبيم. تشکل ما تشکل حزبى است. طبعا شرايطى ميتواند موجود باشد که در آن حزب واحد طبقه کارگر را بايد از طريق وحدت بخشيدن به مجموعهءسازمانهاى حزبى غير متحد بوجود آورد. اين سازماندهى حزب واحد از طريق وحدت سازمانهاى حزبى است. در چنين شرايطى هر سازمانى نام خود را حزب نميگذارد به اين دليل است که سراسرى نيست. کار سراسرى را در دستور خود ندارد و کمونيستهاى بسيار ديگرى، استوار بر همان مواضع و اصول در سازمانهاى حزبى منطقه‌اى ديگر عضويت دارند و فعاليت ميکنند. اما بهرحال هر سازمان در چنين شرايطى خود را بمثابه يک سازمان حزبى مينگرد و بعنوان يک سازمان حزبى فعاليت ميکند. اين بحث ديگرى است و پروسه عملى ساختن حزب هم در چنان شرايطى بايد وحدت بخشيدن به سازمانهاى حزبى را محور خود قرار دهد. اما اين ديدگاه خرده بورژوائى بما اجازه نميداد حتى بخود بصورت يک سازمان و تشکل حزبى نگاه کنيم. ابتدا ميبايست از آن کيفيت نا شناخته و ايده‌آل عجيب و غريب برخوردار شويم تا بتوانيم خود را بخشى از يک جنبش حزبى و يک تشکل حزبى بناميم

 در اينجا لازم است تذکرى بدهم در خصوص خصلت کنکرت هر تئورى در هر شرايط تاريخى‌-‌مشخص. هر تئورى زمان مطرح شدن و عرضه شدنى دارد و زمان مطرح نشدن و عرضه نشدنى. براى مثال اگر ما بيايم و حزب کوچکى بسازيم و بخواهيم بلافاصله با اين حزب قدرت را بگيريم و نگاه داريم، آنگاه آن رفيق ما که بر اين واقعيت پافشارى کند که "حزب کمونيست حزبى است که بخش وسيعى از طبقه کارگر را در صفوف خودداشته باشد"، کاملا بر حق است. اين حکم تئوريک رفيق ما در چنان شرايطى پاسخگوى نياز حرکت تکاملى جنبش طبقه کارگر است. آرى، در چنان شرايطى نميتوان حزب را تشکل کوچک انقلابيون مصمم ناميد. در شرايطى که نيروهاى بورژوازى از چهار طرف هجوم نظامى خود را آغاز کرده‌اند و حزب براى حفظ قدرت سياسى ميجنگد، آنگاه بديهى است که تعريف حزب بمثابه سازمانى با پايگاه توده‌اى وسيع، تعريفى اصولى و انقلابى است که با نيازهاى آن مقطع حرکت طبقه کارگر تطابق دارد. اين يک حکم تئوريک درست خواهد بود که سر جاى درست خود مطرح شده است. در اينجا بر آن وجه و خصوصيت يک حزب کمونيستى انگشت گذاشته شده است که در کسب و حفظ قدرت نقش تعيين کننده دارد. اما اگر همان حکم امروز مطرح شود، يعنى در شرايط تاريخى‌- مشخص امروز، در شرايطى که مساله بنيانگذارى حزب مطرح است، آنگاه اين حکم معنائى جز اين ندارد که ابتدا بدون حزب وسيعا در ميان کارگران کار کنيد، به رهبر عملى جنبش طبقه کارگر تبديل شويد، آنگاه حزب را تشکيل بدهيد! نادرستى اين حکم از روز روشن‌تر است. اين جا ديگر اين يک غرولند خرده بورژوائى است که درست به سياق سازمانهاى خرده بورژوائى نظير مجاهد و فدائى و پيکار در راه تاسيس حزب مانع تراشى ميکند. 

 کنگره در عين حال نقد مشخصى در برابر ديدگاه ولونتاريستى و اراده گرايانه از پروسه تشکيل حزب کمونيست قرار داد. ولونتاريسم خواستار تشکيل حزب از طريق وحدت فورى سازمانى نيروهاى طرفدار برنامه حزب در کيفيت موجود آنها است. ما ميگوئيم آرى به حکم شرايط عينى ميتوان و بايد حزب را ساخت، اما حزب در گرو تحقق ملزومات عينى مشخصى است. حزب در گرو بوجود آورن کيفيت و خصوصيات جديدى در جنبش ماست. جنبش ما بايد برنامه حزب کمونيست را با درک شيوه‌هاى کمونيستى فعاليت عملى تکميل کند. سنتهاى کمونيستى بايد مبناى کار ما باشد و براى ساختن حزب بايد کادرهائى داشت و بوجود آورد که بر اين سنتها تکيه ميکنند و عميقا ضرورت اينکار را درک ميکنند. کنگره ما خود گامى در جهت تحقق اين ملزومات، يعنى درک اين سنن و پرورش و آموزش کادرها بود. ما حزب را در گرو استوارى جنبش‌مان بر مبانى پراتيک به شيوه يک حزب کمونيست ميدانيم و معتقديم ميتوانيم لزوم برداشتن اين گام تعيين کننده را به ديگر نيروها توضيح دهيم. جنبش ما ميتواند جنبشى باشد که در ظرف چند ماه از نظر اصول پراتيک از آن جنبش پوپوليستى که تحت نام مارکسسيم فعاليت ميکرد و امثال روحانى‌ها و عابدينى‌ها نتايج محتوم و ادامه منطقى آن هستند، عميقا و بروشنى متمايز باشد. ما ميتوانيم در ظرف چند ماه هويت عملى جنبش کمونيستى ايران را در تمايز با تمام اشکال فعاليت خرده بورژوا- سوسياليستى تثبيت نمائيم و ميراث عملى پوپوليسم را با خود پوپوليسم دفن کنيم. بر داشتن اين گام نهائى شرط لازم تشکيل يک کمونيست است. شرطى که نميتوان از فراز آن گذشت

 ما در اين کنگره تئورى حزب لنينى را درک کرديم، ديدگاه دگماتيک و ولونتاريستى نسبت به تشکيل حزب را کوبيديم و معناى اين را که حزب را بايد عملا و واقعا، يعنى بدون اتلاف وقت، ساخت درک کرديم و دست بکار آن شديم. ما اهميت پراتيک به شيوه کمونيستى بطور کلى و جايگاه آن در امر تشکيل حزب کمونيست ايران را دريافتيم. در پرتو همين درک پايه‌اى بود که ما به مقوله تاکتيکها پرداختيم. ما تاکتيکهاى خود را بمثابه تاکتيکهاى يک جريان حزبى در نظر گرفتيم که بايد توسط پيشروان طبقه کارگر و در رأس آنها سازمانهاى حزبى اتخاذ شود. تاکتيک بمثابه "اعلام موضعگيرى"، تاکتيک بمثابه "اظهار لحيه سياسى"، تاکتيک بمثابه "ابراز وجود تبليغى"، تاکتيک بمثابه "مرزبندى" با اين و آن، ديگر براى ما جائى ندارد. تاکتيک ما طرح نقشه عملى براى فعاليت سياسى ماست و براى اتخاذ طرح شده است. وقتى در باره مساله بيکارى و اخراج، سازماندهى حزبى و غير حزبى پيشروان طبقه کارگر، بسيج دمکراسى انقلابى و سازماندهى آلترناتيو انقلابى- دمکراتيک در قبال مساله قدرت، قطعنامه‌هاى تاکتيکى طرح کرديم، مشخصا اينها را در دستور هر سلول حزبى و هر که خود را کمونيست و کارگر پيشرو ميداند قرار داديم. اينها ديگر هيچيک بمنظور مرزبندى با اين و يا آن سازمان و گروه و گرايش طرح نشده‌اند، بلکه موضوع و الگوى جدى کار ما هستند

 نکته مثبت ديگر در بحثهاى تاکتيکى کنگره، تمرکز خاص بحثها روى مسائل جنبش کارگرى بود. پرداختن به مسائل واقعى جنبش طبقاتى بيانگر جهت گيرى واقعى ما به سمت اين جنبش است. اين کنگره بر موضوع کار ما، يعنى طبقه کارگر، تاکيد گذاشت و ٤ قطعنامه‌اى که کنگره در اين خصوص به تصويب رساند، بخصوص خصلت مشخص و دقيق اين قطعنامه‌ها، خود تاکيد ديگرى بر اهميت پراتيک کمونيستى در جنبش ما بود. 

دستآورد ديگر کنگره، تصويب اساسنامه اتحاد مبارزان کمونيست بود. اساسنامه ما را يارى خواهد داد تا بقاياى روابط محفلى در تشکيلات را از ميان برداريم و مناسبات کمونيستى را در تشکيلات، از رهبرى تا حوزه‌هاى اوليه، در تقسيم کار، در سلسله مراتب تشکيلاتى، در اختيارات و اتوريته اعضا و ارگانها برقرار کنيم. اساسنامه شرط لازمى براى تطبيق تشکيلات با وظايف دوره نوين بود. اما ما اساسنامه را براى بايگانى سازمانى تصويب نکرده‌ايم. اين سندى است که بايد مستقيما در امر سازماندهى بکار گرفته شود. ما بايد اساسنامه را نيز آموزش بدهيم

و بالاخره در مرور مباحث کنگره بايد به مباحثاتى که در باره انترناسيوناليسم داشتيم اشاره کنم. بحث انترناسيوناليسم، ما را به تقويت مارکسيسم انقلابى در سطوح جهانى و دستيابى به درک مشخص‌ترى از موقعيت احزاب و سازمانها و جريانهاى کارگرى و کمونيستى در عرصه بين المللى متعهد کرد و اين نيز روح کنگره ما، يعنى استقبال از مسائل يک جنبش طبقاتى جهانى در دوره نوين را منعکس ميکند. در کنار قطعنامه‌ها نکات عمومى‌تر و مهمى نيز در کنگره روشن شد که ذکر آنها لازم است. 

بنظر من يک دستاورد مهم کنگره در زمينه روشهاى عملى کمونيستى اين بود که ما عميقا در يافتيم که کار کمونيستى غامض و پيچيده نيست. اين بورژوازى و خرده بورژوازى است که در طول ده‌ها سال تئورى مارکسيسم و پراتيک به شيوه کمونيستى را غامض جلوه داده است. تجربه چند سال اخير نشان داد که آنچه غامض و پيچيده و بى سر و ته است تئورى و پراتيک خرده بورژوازى است. آثار مارکس و انگلس و لنين را چنان غامض جلوه داده‌اند که بسيارى پيشاپيش از مطالعه آنها پس ميزنند. کار تشکيلاتى کمونيستى را چنان غامض و متضمن احاطه به فوت و فن پيچيده‌اى جلوه داده‌اند که انرژى بسيارى از ما را در اين زمينه بى مصرف گذاشته‌اند. ما در اين کنگره فهميديم که کار کمونيستى روشن، واضح و منطقى است. به همه اين همه فوت و فن و "مرزبندى" و شيوه و شگرد ويژه نياز ندارد. ما در اين کنگره دريافتيم که اگر هاله سردرگمى و آشفته فکرى خرده بورژوائى در زمينه کار عملى را از جلوى چشم فعالين جنبش کمونيستى کنار بزنيم جنبش ما به بهترين مبلغين، مروجين و سازماندهان دست خواهد يافت. آخر، مگر کار ما چيزى جز اين است که به طبقه خود راه رهائيش را بشناسانيم و او را براى انجام اين امر متحد و متشکل کنيم؟ 

کنگره ما نشان داد که محتواى تبليغ و ترويج ما در پايه‌اى‌ترين و مداوم‌ترين شکل آن چيزى جز کمونيست کردن کارگران در متن زندگى زنده نيست. ترويج يعنى رواج دادن و رواج دادن معنائى جز اين ندارد که بر تعداد امثال خود مان بيفزائيم. "امثال خودمان" يعنى کسانى که به رهائى کامل طبقه کارگر ميانديشند. و اين صرفا بمعناى ازدياد افراد "هم نظر" با ما نيست. زيرا خود ما به "نظرات"‌مان محدود نميشويم. افزدون بر "امثال خودمان" يعنى گسترش فرقه‌مان، يعنى افزايش مبارزان در راهى که در پيش گرفته‌ايم، در تمام وجوه عملى و مشخص آن. ترويج بيان تئورى نيست، ترويج يعنى انسانهائى بوجود بيآوريم با همان اهداف و روشهاى زندگى و مبارزه که خودمان پذيرفته‌ايم. ترويج يک تلاش نظرى نيست، اشاعه تئورى نيست، اشاعه عقايد جديد نيست، بلکه افزودن بر انسانهائى است که در دل يک انقلاب جارى و زنده براى يک انقلاب کبير کارگرى مبارزه ميکنند. آيا اين امر پيچيده‌اى است؟ آيا کمونيست شدن خود ما امرى پيچيده و غامض بود؟ نه! به کمونيسم از وراى عينک آشفته فکرى نظرى و دوز و کلکهاى عملى خرده بورژوائى نگاه نکنيم، و مستقيما به سراغ توده طبقه‌مان برويم تا از آحاد آن افرادى چون خودمان بسازيم. آگاه و متشکل کنيم. 

نکته ديگر اين بود که کنگره دريافت که ما بعنوان کمونيست هرگز نبايد به آنچيزى که هست و آنچه بدست آورده‌ايم رضايت بدهيم. اين حکم همواره صادق است. چه در زمينه نقد و چه در زمينه کار عملى. کار هميشه ميتواند از آنچه هست بهتر باشد. حتى اگر آنچه که "هست" پيروزى قيام باشد. يعنى حتى فرداى قيام پيروزمند همه نگوئيم "کارها درست شد، روى غلطک افتاده‌ايم" بلکه خودمان را خود غلطک ببينيم. خود را نيروى محرکه و پيش برنده بدانيم. به اين راضى نباشيم که برنامه و رهبرى منسجمى داريم، به اينکه سبک کارمان را اصلاح کرده‌ايم. اينها هدف نيستند، بلکه وسيله مبارزه اند، وسيله سازماندهى و رهبرى مبارزه سياسى توده‌هاى طبقه‌اند و تازه هيچيک از مراحل پيشروى جنبش توده‌اى طبقه نيز مرحله آخر و کافى نيست. ما بايد اين آرمان خواهى کمونيستى را، يعنى به کم و محدود رضايت ندادن و در همه حال براى تحقق اهداف نهائى جنگيدن را در خود پرورش بدهيم. 

اما تا آنجا که از اتحاد مبارزان کمونيست بعنوان يک تشکيلات مشخص صحبت ميکنيم، شايد مهمترين دستآورد کنگره براى ا.م.ک تحولى بود که کنگره در موجوديت و دورنماى آن ايجاد کرد. بدون اين کنگره ا.م.ک دورنمائى مبهم داشت. مبارزه و تلاش در چهار چوب مناسبات و سبک کار قديم، حتى اگر همه اجزاء و افراد آن ميخواستند انقلابى و پيگير و خستگى ناپذير باشند، راه به جائى نميبرد. اينجا ديگر صبحت بر سر پيشتاز ماندن يا نماندن ا.م.ک نيست، بلکه بحث اساسا بر سر بقاى تشکلى است که روشهاى خرده بورژوائى را به نقد نکشد. ما در اين کنگره تمام گرايش‌هاى خام انحرافى را که در صفوف ما وجود داشت در مباحثات خود عميقا نقد کرديم. 

مهمترين دستاورد اين کنگره براى ا.م.ک اين بود که نه صرفا يک سلسله ديدگاههاى نظرى بلکه يک تشکل را در صف مقدم جنبش کمونيستى قرار داد. کنگره، اتحاد مبارزان کمونيست را بمثابه يک ابزار براى مارکسيسم انقلابى ايران حفظ کرد و تقويت نمود. اين براستى کم مشقت‌ترين و مستقيم‌ترين گذار به اتخاذ روشهاى کمونيستى بود. واضح است که بدون اين کنگره گذار دشوارتر و پرمخاطره‌ترى نيز ميتوانست وجود داشته باشد. کنگره نه تنها نظرات جديدى را درباره سير تکاملى مارکسيسم انقلابى مطرح کرد، بلکه ا.م.ک را بمثابه يک تشکيلات به مدافع سرسخت اين نظرات تبديل کرد. اتفاق نظر ما در اين کنگره و در مباحثى با اين اهميت دستآورد مهمى براى ما بود

من مطمئنم آنچه گفتم عليرغم اينکه مفصل بود جمعبندى کاملى از آنچه در کنگره بدان دست يافتيم، نبود. فکر ميکنم چنين جمعبندى کاملى اصولا کار بى نهايت دشوارى است. من کوشيدم به هسته‌هاى اصلى در بحث هاى کنگره اشاره کنم، و اين هسته‌هاى اصلى آنچيزى است که همواره بايد در ذهن ما زنده باشد. بى شک ما از اينجا با احاطه کامل به جزئيات وظايفى که براى خود تعيين کرده‌ايم بيرون نميرويم. اما ما آن قطب نماى اصلى را بدست آورده‌ايم. جزئيات کار ما بايد در آينده توسط تک تک ما و شايد بيشتر از همه توسط کارگر کمونيست و بسوى سوسياليسم تدقيق شوند، اما حتى اينکار هم به شرکت و دخالت همه جانبه تک تک رفقا نياز دارد. رابطه نشريه را با خود تنها يک جانبه نبينيم، بلکه خود سعى کنيم نشريه را نيز هدايت کنيم. همچنين معتقدم نگرانى برخى از رفقا از اينکه شايد همه ما بر جزئيات کار مسلط نباشيم چندان مورد نخواهد داشت. اگر ما از اين کنگره رهبرى کردن و رهبرى شدن را آموخته باشيم، در چنين صورتى ما خود را در عمل تصحيح خواهيم کرد. اگر رفقاى قابلى در صفوف ما باشند که در گوشه و کنار و منافذ تشکيلات به فراموشى سپرده شده‌اند آنها را خواهيم شناخت و فعال خواهيم کرد و اگر کسانى باشند که بى مورد در صفوف ما جاى گرفته‌اند آنها را کنار خواهيم گذاشت. ما با تکيه بر مناسبات اصولى تشکيلاتى بر خطاهاى گريز ناپذير خود در آينده نيز فائق خواهيم آمد. بسط و تدقيق آنچه در کنگره يافته‌ايم يک وظيفه تشکيلاتى همه ماست که بايد به شيوه‌اى متشکل آنرا به انجام برسانيم. 


رفقا!  

اکنون در کنگره ما ديگر تمام ميراث عملى خرده بورژوازى به دور افکنده شده است. جنبش ما ميتواند از کابوس پوپوليسم، از خاطره آن حضراتى که در راس جنبش پوپوليستى بودند، آن جست و خيزها، آن به اصطلاح آکسيون‌ها، آن به اصطلاح مسائل تئوريک، آن نوسانات و آن آب در هاون کوبيدن‌ها، رها شود. امروز در برابر بورژوازى، امپرياليسم و رژيم اسلامى‌اش يک جريان پرولترى قرار گرفته است، جريان حزب کمونيست! پوپوليستها و بن بست هايشان دود شده‌اند و به هوا رفته‌اند و امروز يک جريان است که عليرغم تمام پاسيفيسم، ارتداد و نيهليسمى که گريبان خرده بورژوازى را گرفته است به طبقه کارگر ندا در ميدهد و او را به در پيش گرفتن راه مستقل خود فرا ميخواند. 

دوره نوينى آغاز شده است که در آن پرولتاريا حزب خود را باز مييابد. کنگره سوم کومه‌له و کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست لحظات آغازگر اين دوره نوين بودند. تصويب انتشار برنامه حزب کمونيست و اينک تاکيد کنگره ما بر شيوه‌هاى کمونيستى فعاليت عملى آخرين ميخهائى است که بر تابوت سوسياليسم خرده بورژوائى در ايران کوبيده شده است. اينها آن عينياتى است که در قطعنامه‌هاى ما بعنوان خصوصيات دوره نوين در حيات جنبش ما از آن ياد شده است. 

لحظات بسيار پرشکوه‌تر جنبش ما در راه است. من امروز نيازى به يک خطابه تهيجى نديدم، زيرا واقعيت عينى و ملموس خود از هر چيز شور انگيزتر است. براى همه رفقا آرزوى پيروزى ميکنم. 


منصور حکمت 

آذر ١٣٦١