آمريکا، جمهوري اسلامي و صف بندي جديد در اپوزيسيون
سخنراني کورش مدرسي
سمينار پالتاک در تاريخ ٢٨ آوريل ٢٠٠٧ برابر با ٦ ارديبهشت ٨٦
موضوعي که مي خواهم راجع به آن صحبت کنم بحثي است راجع به صف بندي جديد در اپوزيسيون، بر سر شکل گيري يک چرخش و يک سازش جديد از جانب بخشي از اپوزيسيون ايران با جمهوري اسلامي است. سازشي که به مراتب از جريان دو خرداد يا سازش از طرف اپوزيسيون طرفدار رژيم عقب مانده تر، ضد انساني تر و زيانبارتر است و بحث امروز بر سر نشان دادن اين چرخش از طرف بر سر اين بخش از اپوزيسيون و تلاش براي مقابله و ايزوله کردن آن و ايستادن در مقابل آن و همينطور مصون کردن مردم و جنبش سرنگوني جمهوري اسلامي در مقابل عوارض مخرب اين چرخش است. اين چرخش چرخشي است در هم جهتي با جمهوري اسلامي است. اين چرخش حتي فاقد جنبه انتقادي دو خرداد است. دو خرداد رژيم را به جناح خوب و بد، جناح معتدل و غير معتدل، جناح مردمي و غير مردمي، اسلام خوش خيم و بد خيم. و با شکست دو خرداد معلوم شد که همه اينها پوچ بود و جمهوري اسلامي در نهايت همان جمهوري اسلامي است که موجودي يکپارچه است، اسلام خوش خيم نداريم و اگر هم داشته باشيم به درد مردم ايران نمي خورد و مشکلات مردم را حل نمي کند و در نتيجه دو خرداد کنار رفت. امروز چرخش جديد به طرف جمهوري اسلامي حتي اين جنبه انتقادي دو خرداد را ندارد بلکه يک نوع تسليم بدون قيد و شرط و به شدت عقب مانده به جمهوري اسلامي است که حاصل يک استيصال سياسي و بن بست فکري سنت ناسيوناليستي در ايران است که بايد به آن توجه کرد. طليعه هاي اين چرخش که اساسا امروز از طرف نيروهايي مثل اکثريت و پا در مياني هميشگي اينها که انگار در تاريخ نقشي جز محلل سازش با جمهوري اسلامي نداشته اند همراهي بخشي از اپوزيسيون ناسيوناليست پرو غرب و بخصوص جريان مشروطه خواه و جرياناتي شبيهه داريوش همايون را مشاهده مي کنيم که همراه با آن تنها به اصطلاح ما به ازاء سازماني ندارد بلکه بيدار شدن احساسات ناسيوناليستي و همراه کردن آن با جمهوري اسلامي را منعکس مي کند که مي تواند بازتاب بسيار مخربي در ذهن مردم ايران و اغتشاش فکري در مبارزه عليه جمهوري اسلامي ايران و هر گونه مبارز۠ه براي آزاديخواهي و برابري طلبي داشته باشد. پيچيدگي قضيه اينبار در اين است که اين سازش با جمهوري اسلامي يک بعدي نيست بلکه مصحول در هم آميختن فاکتورهاي متعددي در جامعه ايران است. يک مولفه نفس وجود جمهوري اسلامي و ادامه حيات و سر کار ماندن و جان سختي کردن آن است. موعظه سازش و تعامل با جمهوري اسلامي که از طرف بخشي از اپوزيسيون راست طرح ميشود از سر خود جمهوري اسلامي و وجود آن است. مولفه ديگر مسئله دخالتهاي آمريکا و خطر جنگ و بالاخره خطر از هم پاشيدگي شيرازه جامعه و گسترش هرج و مرج و عراقيزه شدن ايران است. اين فاکتورها در کنار هم سناريوي مشترک و پديده واحدي را مقابل جامعه قرار داده اند که با هيچ پنس و انبري از هم جدا نمي شوند. در مقابل اين کامپلکس و يک پارچگي مسئله که در مقابل مردم ايران قرار گرفته است که اين چرخش به راست و سازش با جمهوري اسلامي توصيه مي شود. من اينجا مايل هستم که ابتدا راجع به آناتومي اين چرخش، سرچشمه آن و همينطور پايه هاي آن صحبت کنم و بگويم که چرا اگر يک جنبشي مبناي آرمانش را آزادي و برابري انسانها قرار ندهد و خود را به آرمانهايي از جمله استقلال و صنعتي کردن و سوزن ساختن و تماميت ارضي و آرمانهاي سنتي ناسيوناليسم متکي کند، دچار استيصال خواهد شد و امروز راهي جز همکاري با جمهوري اسلامي براي آن باقي نمي ماند. سعي مي کنم توضيح بدهم که چرا اين اتفاق مي افتد و فقط لغزش سياسي نيست بلکه احتياج به يک بازنگري عميق تر در ارزشها، در نگاه کردن به جنبشها و در برخورد به آرمانها و اهداف سياسي جامعه دارد.
ناسيوناليسم ايراني دچار يک بن بست است. توضيح خواهم داد که اين بن بست از کجا ناشي مي شود و چرا همه احزاب ناسيوناليست از جريانات افراطي آن تا آنهايي که حتي رگه اي از ناسيوناليسم را در خود دارند دچار بن بست شده اند. بحث من فقط محدود به نيروهاي سياسي نيست بلکه مربوط به سنت و افق و آرماني است که در جامعه وجود دارد که مي تواند در طبقه کارگر و در بخشهاي مختلفي از جامعه انعکاس داشته باشد و دارد. داده هايي هست که نفوذ دارد. مقدسات، آرمانها، خوب و بدي هايي وجود دارد که لنگر فکري و آرماني انسانها را مي سازد و نوسان اين آرمانها و مقدسات مي تواند در آنها تاثير بگذارد.
رابطه جمهوري اسلامي و آمريکا را در نظر بگيريم. ناسيوناليسم ايراني قبل از اينکه به سعادت، آزادي، رفاه، به حق انسانها در آن جامعه، به حق زن، به وجود استثمار و اختناق و سرکوب و به هر بعد ديگري از هستي آن جامعه فکر کند، به آرمان استقلال و ايران قدرتمند و به شعار "چو ايران نباشد تن من مباد" و " اي ايران مرز۠پر گهر" فکر مي کند. ايران مرکز وجود ناسيوناليسم ايراني است. ايران و ايراني گري، قدرت و آرمان استقلال ايران جزء لايتجزاي آرمان ناسيوناليسم ايراني است. وقتي که نگاه مي کنيد مي بينيد که اگر لنگر و محور آرمانهاي اجتماعي يک حزب و جريان سياسي ايراني قدرتمند و مستقل در منطقه باشد، جمهوري اسلامي امروز نماينده اين استقلال و قدرتمندي در منطقه است. بحران هسته اي که آمريکا شکل داد به شکست خودش انجاميد و در مقابل به احساساتي (که نه تنها در نيروهاي سياسي بلکه در جامعه انعکاس آن را مي بينيم) دامن زد که از خود ممنوني، احساس غرور به اينکه "ما داريم به تکنولوژي هسته اي دست پيدا مي کنيم و رشد مي کنيم" را بوجود آورده است. آن آرماني که بخش مهمي از نقدش اين بود که "ما در ايران حتي نمي توانيم سوزن بسازيم"، امروز مي بينند که جمهوري اسلامي مشغول شکافتن هسته اتم است. و اين يک بهت و از سر تائيد نگاه کردن و يک همدلي با جمهوري اسلامي را با خود بوجود آورد. به فکر ناسيوناليسم ايراني و به مخيله مصدق هم نمي رسيد که بتواند ملوان انگليسي را دستگير کند، آنها را تحقير کند و بعد آزادشان کند. احمدي نژاد اين کار را کرد. جمهوري اسلامي اينکار را کرد و ما شاهد نوشته هاي تحسين آميز راجع به قدرت ايران اينکه "ببينيد ايران تا اين حد قدرتمند است" و احساس غرور از اينکه ايران مي تواند اينکار را بکند، ديده تحسين به قدرت رژيم در بخشي از اپوزيسيون بوديم. اين همدلي و تائيد مي تواند در ذهن مردم هم بوجود بيايد و جمهوري اسلامي از آن استفاده ميکند. اگر لنگر حرکتي "بيگانگان" و "استقلال" به اين معني است، جمهوري اسلامي اينکار را انجام داد.
در نتيجه شکست دخالت نظامي آمريکا در عراق و پيروزي جمهوري اسلامي در عراق، موقعيت ناسيوناليسم ايراني مبني بر اينکه ارتش نجات بخش آمريکا خواهند آمد و ايران را مثل عراق آزاد خواهند کرد (حتما به ياد داريد که تلويزيونهاي لس آنجلس فرياد مي کشيدند که آمريکا بايد مردم ايران را هم نجات دهد) به شدت لطمه خورد. امروز معلوم شد آمريکا براي کسي خوشبختي به ارمغان نمي آورد و ستون آرمان و تصوير دنيا و آينده خوب و رنگين کماني که قرار بود آمريکا بوجود آورد در عراق خراب شد.
آمريکا در مقابل جمهوري اسلامي شکست خورد و همراه خود با آن ناسيوناليسم ايراني را به کرنش در مقابل جمهوري اسلامي کشانده است. "از آمريکا بياموزيم" شعارهايي است که امروز سر داده مي شود. مي گويند "مگر نمي بينيد که همان آمريکايي که سمبل دموکراسي و وعده هاي خوبي است که ما به مردم ايران ميدهيم در حال کنار آمدن و مذاکره با ايران است؟!"، پس ناسيوناليسم ايراني هم بايد با جمهوري اسلامي کنار بيايد. اين موضع جديدي در اپوزيسيون است و پلاتفرم هايي حول آن در حال شکل گيري است.
جنبشي که همه چيز را زير سر انگليس مي ديد، کساني که تمام هويت شان را به اينکه مصدق اين کار يا آن کار را کرد و عکس مصدق بالاي سرشان بود امروز در مقابل احمدي نژاد تسليم اند. سخنراني احمدي نژاد و خط مصدقي اين سخنراني همه احساسات ناسيوناليستي را به سمت خود و جمهوري اسلامي کشيده است. جمهوري اسلامي در اين زمينه و در اين خط، به اهدافي دست پيدا کرده است که مصدق و مصدقي ها حتي امروز نمي توانند تصورش را بکنند. جمهوري اسلامي به اهداف عظمت طلبانه اي دست پيدا کرده است، که حکومت پهلوي حتي نمي توانست فکرش را بکند. حکومت پهلوي مي گفت که "کورش آسوده بخواب که ما بيداريم". در صورتي که هيچ زماني ايران مثل امروز در منطقه قدرتمند نبود. انگليس اخم ميکرد دربار پهلوي عطسه سياسي مي کرد. سرماخوردگي سياسي مي گرفت. امروز جمهوري اسلامي آن آرمان و معيار، آن جريان و کسي که اين افق عظمت طلبانه، و نه افق آزادي و برابري انسانها، را دارد دچار بحران، بن بست و نا اميدي کرده است. احساس مي کنند که احمدي نژاد بهتر از خودشان دارد آنها را به اهدافشان مي رساند. نگاه تائيد آميز به آن دارند. و امروز حرفهائي راجع به جمهوري اسلامي مي زنند، به قول آقاي داريوش همايون انگيزه ها و انديشيدنها و نيانديشيدن ها، که دو سال پيش اصلا ممکن نبود که کسي چنين حرفي را بزند و اگر هم کسي مي گفت که به نيانديشيدنها بي انديشيم خود اين سنت ناسيوناليستي در مقابل آن مي ايستاد.
ناسيوناليسم ايراني "تماميت ارضي طلبي" است. بحث بر سر نگه داشتن مردم ايران به عنوان اتباع متساوي الحقوق نيست. کسي که بخواهد زندگي آزادانه مردم با هم را تضمين کند بايد حق جدايي آنها را به رسميت بشناسد. دقيقا مانند ازدواج و طلاق که اگر شما حق طلاق را به رسميت نشناسيد، هيچ با هم بودن و ازدواجي داوطلبانه نيست. ناسيوناليسم ايراني بخش عظيمي از موجوديت خود را بر روي تماميت ارضي گذاشته است. با گسترش قوم پرستي و فعاليت دار و دسته هاي قومي و با گسترش شعار "فدراليسم قومي" و حمايت آمريکا از اين شعار، جمهوري اسلامي به مدافع اين آرمان ناسيوناليسم ايراني تبديل شده است. ظاهرا اين جمهوري اسلامي است که از با هم بودن مردم ايران و تماميت ارضي در مقابل فدراليسم قومي دفاع مي کند. ناسيوناليسم ايراني جوابي براي اين ماجرا ندارد بخاطر اينکه درست از همان نقطه شروع مي کند و آرمان او هم تماميت ارضي طلبي است.
خطر جنگ
آمريکا هميشه يک سمبل و قهرمان و قبله گاه ناسيوناليسم راست پرو غرب ايران بوده است و دستگاه عظيم تبليغاتي دارد. فرهنگ لس آنجلس و اميد لس آنجلس. آمريکا اينطور است، ما مي خواهيم مثل آمريکا شويم و غيره، تکيه کردن به آمريکا، تعريف کردن از آمريکا، آمريکا را بعننوان يک نيروي مثبت وارد صحنه سياست ايران کردن، جزء هويت ناسيوناليسم پرو غرب ايراني است. آمريکا ظاهرا همراه با خودش آزادي بيان، رفاه، دموکراسي، خوشبختي مي آورد و آمريکا اساسا نيروي رهايي بخش است. منتهي در صحنه دنياي واقعي خطر جنگي را بالاي سر مردم ايران گرفته است که در آن کل پايه هاي اقتصادي و صنعتي و بخش اعظم نيروي انساني صنايع آن کشور از کارگر صنعتي گرفته تا تکنسينها را به نابودي بکشند. اين را رسما نوشته اند! قرار است تراژدي را در ايران تکرار کنند که عراق در برابرش نمونه کوچکي بيش نباشد. شايد عظيم ترين تراژدي قرن بيست و بيست و يکم را مي خواهند در ايران اجرا کنند. و ناسيوناليسم ايراني از اينکه امروز مرجع، سمبل و امامزاده اي که به رخ مردم مي کشيد، از اينکه نقطه اميد و آرمانش امروز به سمبل از هم پاشاندن و نابود کردن کل پايه هاي صنعتي آن جامعه تبديل شده است. مبهوت شده و به جمهوري اسلامي بعنوان ناجي آرمانها و آمال ناسيوناليسم ايراني در مقابل خطر جنگي که آمريکا براي آن فراهم کرده است، روي آورده است. داريوش همايون وقتي که مي گويد "اگر جنگ بشود من در کنار جمهوري اسلامي خواهم ايستاد" تائيد اين واقعيت است.
مولفه هايي که ناسيوناليسم ايراني را دچار اين بن بست کرده است خود ناسيوناليسم است. ناسيوناليسم ترسيدن از مردم، از آزادي و تلاش براي تعويض کردن جمهوري اسلامي با حفظ آرمانهاي ناسيوناليستي است که خود جمهوري اسلامي بهتر از ناسيوناليستها آنرا نمايندگي ميکند. ناتواني تمام تاکتيکها، ناتواني آمريکا و تمام نيروهاي غربي که ناسيوناليسم ايراني به آنها تکيه کرده بود، و آنها را به غلط و ناحق به عنوان جزئي از تناسب قواي بين مردم و جمهوري اسلامي وارد معادله قدرت در ايران کرده بودند. اينکه گويا قرار است آمريکا و انگليس، و "دنياي متمدني" که آقاي رضا پهلوي از آن اسم مي برد، جمهوري اسلامي را به تسليم بکشانند به عکس خود تبديل شد. بخش اعظمي از ناسيوناليسم ايراني امروزمستاصل شده است. از لحاظ هويتي زير فشار است و متوجه نيست. نه مي تواند به طرف آمريکا بچرخد و نه مي تواند بي طرف در کناري بايستد و در نتيجه به سرعت به سمت جمهوري اسلامي مي چرخد. از لحاظ سياسي مستاصل است بخاطر اينکه هيچکاري نمي تواند بکند، تمام پروژه ها و تمام نيرويي که به آن اتکا کرده بود و اميد بسته بود شکست خورده است. تمام وعده اي که به مردم ايران داده بود نقش بر آب شده است و استيصالش از اين ناشي مي شود. اين استيصال بر متن سه خطر، که نمي توانيد از هم جدايشان کنيد کرد، قرار گرفته است. يعني وجود جمهوري اسلامي، همينطور خطر از هم پاشيدن جامعه، عراقيزه شدن ايران و هرج و مرج و جنگ داخلي، از هم پاشيدن شيرازه هاي زندگي مدني و بالاخره خطر جنگ و نابودي آن جامعه، ميدان ميني که در آن منطقه درست کرده اند و جمهوري اسلامي و آمريکا مشغول رقصيدن روي آن هستند، با انفجار هر ميني هستي مردم ايران مي تواند براي صد سال آينده نابود شود. اين سه خطر در کنار هم صحنه اي را آفريده اند که ناسيوناليسم مستاصل ايراني از سر ناچاري، بي افقي و درماندگي که دچارش شده است در حال موعظه چرخش به سمت جمهوري اسلامي است. ائتلاف جديدي که در حال شکل گيري است در واقع ورژن ايراني شده بخشي از سياست آمريکا و بيکر هميلتون است که همانطور که اشاره کردم جرياناتي مانند اکثريت و آقاي فرخ نگهدارتازه يادشان آمده است که مي توانند مانيفست اصلاح طلبي بدهند. مانيفستي که از مطالباتي که دو خرداد داشت کوتاه بيايد و کل مطالبه اش به منع مجازات بخاطر عقيده، لغو نظرات استصوابي و عادي سازي مناسبات با آمريکا تبديل شود.
از طرف ديگر بخشي از اکثريت به محمل، واسطه نزديک کردن ناسيوناليسم ايراني از مشروطه خواه تا جمهوري خواه و کل اپوزيسيون راست پرو غرب ايران به جمهوري اسلامي تبديل شده است. امروز فعل و انفعالاتي در کار است، پلاتفرم هايي در حال رفت و آمدند، توافقاتي در کار است و راه حل هايي ارائه داده مي شوند که در سطح سياسي همکاري و توجيه نزديکي با جمهوري اسلامي را توصيه مي کند و در سطح اجتماعي به مردم مي گويد راه چاره اي نيست؛ تسليم شويد، بايد ساخت و با جمهوري اسلامي "تعامل" کرد. اين چرخش تناسب قوا ميان جنبش عليه جمهوري اسلامي که امروز از هميشه قدرتمندتر است با جمهوري اسلامي که از هميشه ضعيف تر است را صد و هشتاد درجه به ضرر مردم عوض مي کند.
امروز را با زمان خاتمي مقايسه کنيد، واقعا جمهوري اسلامي امروز در برابر مردم قوي تر است يا دوره قتل هاي زنجيره اي؟ امروزي که براي اول ماه مه اين تعداد کارگر تجمع مي کنند، براي هشت مارس آن تعداد مردم جمع ميشوند براي شانزده آذر آن تعداد دانشجو جمع مي شوند و آن شعارها را سر مي دهند. اگر کسي نگاه کند مي بيند که تناسب قوا بيشتر به نفع مردم است و جمهوري اسلامي در مقابل مردم ضعيف تر است. اما جمهوري اسلامي در مقابل راست، ناسيوناليسم و آمريکا قوي تر است.
اين چرخش به راست اپوزيسيون و اين همکاري با جمهوري اسلامي رسما ميخواهد شکست ناسيوناليسم و شکست سياستهاي آمريکا را به شکست مردم در برابر جمهوري اسلامي تبديل کند.
مردم در مقابل جمهوري اسلامي شکست نخوردند، راست و ناسيوناليست ايراني شکست خورد. اين ائتلاف و چرخش در صدد است که تعامل و شکست خود در برابر جمهوري اسلامي را به مردم و به کارگران معترضي که همين امروز در آبشارخور تجمع کردند، به تظاهرات کنندگاني که براي آزادي زن و براي برابري حقوق زن و مرد با شعار "آزادي و برابري" در هشت مارس جمع شدند و به دانشجوياني که با شعار آزادي و برابري بزرگترين اعتراضات را سازمان دادند، بگويند که تسليم شويد، فايده اي ندارد! اين موعظه اي است که راست به آن مشغول است و ناسيوناليسم از سر استيصال به آن رسيده است.
يک شاخه ديگري از اين ناسيوناليسم کاملا بر سياستهاي خارجي آمريکا و طرفدار ريگانيسم منطبق شده است منتها قدرت جنگ ندارد. ريگانيسم بدون دندان است. شبيهه کوسه اي است که دنداني براي گاز گرفتن ندارد اما از نظر آرماني پشت اين سياست رفته است که اگر آمريکا حتي حمله هم نکند اما به زير فشار محاصره اقتصادي به مردم ايران گرسنگي بدهد (که تجربه عراق نشان داد که مهلک ترين سلاح کشتار جمعي همين محاصره اقتصادي است و تمام دود آن به چشم کارگر و زحمتکش، کودک، سالخورده و بخش آسيب پذير جامعه مي رود و رژيم از آن مصون مي ماند). اين سياست هم براي جمهوري اسلامي عمر مي خرد. قدرت اين سياستها در استدلال آنها نيست، در رساله هاي شبهه آکادميک و دسته چندمي که آقاي نگهدار مي نويسد نيست بلکه در توهمي است که در ذهن مردم هست. قدرت تبليغاتي تلويزيون و فرهنگ لس آنجلسي و تاريخ چند ده ساله جنبش ناسيوناليستي است که به مردم ايران حقنه کرده اند. بهترين راه جلوگيري از مسموم کردن جامعه و مردم ايران، از يک دوره فلاکت بار و مصيبت بار ديگر، بيرون کشيدن مردم از زير بار اين ناسيوناليسم است. منتهي به طور واقعي، نفوذ اين قدرت در ذهن مردم، کارگر و زن و جوان و مردم عادي زياد است. "ايراني"، "خاک ايران"، "ما زديم انگليسي ها را بيرون کرديم و تحقيرشان کرديم". اينها معني زميني شده آرمان سوزن ساختن، آرمان ايران مستقل و صنعتي قوي بر دوش فلاکت مردم است. جمهوري اسلامي هم همين کار را کرده است. بر دوش بيچارگي و فلاکت مردم در حال ساختن قدرت سياهي در منطقه است که عملا عراق را تحت حاکميت خود در آورده است. اين سازش با جمهوري اسلامي به ادامه حيات جمهوري اسلامي و اشاعه قوم پرستي کمک مي کند. مردم را نا اميد مي شوند. اگر نيروهاي سياسي موعظه "راه چاره اي نيست" و " بايد با جمهوري اسلامي ساخت" و چرخيدن به سمت جمهوري اسلامي را سر دهند و نيروئي راديکال نباشد که مردم را متشکل کند مردم به سمت نزديک ترين راه چاره اي که در مقابل خود دارند مي چرخند. نمونه لبنان را بينيد که مردم از سر استيصال طرفدار حزب الله شده اند، فلسطين را بينيد که بخش زيادي از مردم از سر استيصال طرفدار حماس شده اند و عراق را ببينيد که مردم از سر استيصال طرفدار مقتدا صدر و هزار جانور سياسي ارتجاعي شده اند. نسخه اي که يک بخش از اپوزيسيون راست در حال پيچيدن آن براي جامعه ايران است، منجر به اين مي شود که بخشي از مردم براي کاهش بار مصيبتشان و بعنوان تنها راه نجاتشان به نيروهاي قومپرست و فاشيست روي آورند. با قدرتمند شدن جريانات فاشيست و در مقابل آنها جريانات اسلامي، امکان جنگ داخلي و هرج و مرج و عراقيزه کردن ايران زياد خواهد شد.
هدف ما چيست؟
ما هيچوقت پنهان نمي کنيم که سرنگوني جمهوري اسلامي بدون از هم گسيختگي زندگي مدني، بدون خطر جنگ و با تضمين آزاديهاي سياسي مناسبترين شرايط براي رسيدن به هف ما است. در نتيجه کاري که ما در صدد انجام آن هستيم و هدفي که تعقيب مي کنيم شامل:
- تضمين سرنگوني فوري، کم دردتر و کم مشقت تر جمهوري اسلامي. کسي که فکر مي کند که اگر مردم ايران جمهوري اسلامي را سرنگون کنند هزينه زيادي مي پردازند امروز متوجه نيست که نود درصد مردم آن جامعه، بخش اعظم کارگران و زحمتکشان آن، جوانان آن، بخش عظيمي از زنان آن جامعه که نيمي از جامعه را تشکيل ميدهند، هر لحظه دارند با پايمال شدن حرمت، شرافت، انسانيت، علو تبعشان، زندگي و رفاه و هستي شان هزينه وجود و ادامه حيات جمهوري اسلامي را مي پردازند. تضمين رفتن سريع جمهوري اسلامي و ممانعت از سازش و تقويت موقعيت جمهوري اسلامي يک هدف بلاواسطه ما است. تضمين امنيت و آزادي در آن جامعه، تضمين وجود جامعه اي که بتوان در آن زندگي مبارزه سياسي کرد و آينده بهتري را تصور کرد، بدون سرنگوني هر چه سريع تر جمهوري اسلامي ممکن نيست. تلاش ما اين است که جمهوري اسلامي سرنگون شود، تلاش ما اين است که شيرازه هاي جامعه از هم نپاشد و خطر دخالت و امکان حمله نظامي آمريکا را محدود کنيم و از ميان برداريم. ما توهمي نداريم و فکر مي کنم که همه شنوندگان اين بحث امروز موافق باشند که در تحليل نهايي آن چيزي که همه اينها را متحقق مي کند و جمهوري اسلامي را از قدرت مي اندازد و مانع از پاشيدن شيرازه هاي جامعه مي شود و آن چيزي که باعث مي شود که هر جوي و کوچه اي سنگر کرد و ترک و فارس و عرب و اسلامي و بهايي و غيره نشود و آن چيزي که مي تواند مانع حمله نظامي آمريکا به ايران شود، وجود يک نيروي واقعي است. صرف نظر از تفاوت در اهدافي که داريم اما اين نيرو قبل از همه چيز طبقه کارگر آن جامعه است. تصور کنيد فقط يک روز کارگران نفت، برق، آب، صنايع کليدي دست از کار بکشند، جمهوري اسلامي رفته است. لازم نيست حتما سوسياليست باشيد، هيچ بخشي از آن جامعه اين قدرت را ندارد که در عرض يک هفته جامعه را بخواباند و در عرض چند ساعت جمهوري اسلامي را سرنگون کند و مانع جنگ شود. همه چيز را متوقف کند، چرخ زندگي را متوقف کند. پرستار، معلم، دانشجو، دهقان، هيچ بخش جامعه نميتواند اين قدرت را داشته باشد. روزي که کارگران صنايع کليدي دست از کار بکشند و چنان اتحادي ميان آنها شکل بگيرد که بتوانند دست به چنين کاري بزنند، جمهوري اسلامي کارش تمام است. دنيا را زمين لرزه اي به صدا در مي آورد که از سال ١۹١٧ به بعد کسي شاهد آن نبوده است. اين قدرت طبقه ما و کار ما است که اين طبقه را به ميدان بياوريم. کاري است که در نهايت سرنوشت را تعيين مي کند.
در اين راه ما تلاش کرده ايم که طبقه کارگر را متشکل تر و روشن تر و متحدتر کنيم و حزب خودمان را به لولاي قدرت در آن جامعه تبديل کنيم. کسي که مي خواهد در برابر جمهوري اسلامي در جامعه قوي تر باشد حزب ما بايد اين امکان را در اختيارش بگذارد. الان اين امکان را نداريم اما اين جهتي است که تعقيب مي کنيم و در نهايت اين فاکتور است که تعيين مي کند که در آن جامعه چه اتفاقي مي افتد. اما اينکه هر حزبي دنبال کار خودش باشد که ما هم به نوبه خود هستيم تا اينکه همه احزاب هر کدام به تنهايي کار خودشان را بکنند فاصله خالي نيست. مي شود کارهاي ديگري هم کرد. همه با هم در تحليل موافق نيستيم. قطعا ممکن است عده اي تحليل من از ناسيوناليسم و بن بست آن را قبول نداشته باشند. از جايگاه طبقه کارگر قبول نداشته باشند، مارکسيست باشند يا ضد کمونيست و يا هر چيز ديگري و اهداف سياسي ما را تعقيب نکنند. سوال ما بر سر شکل دادن به يک جور ائتلاف نيست که دنبال اين فاکتورها باشيم. سياست ما ايجاد يک توهم بر سر شکل گيري يک اتحاد عمل، يک جبهه يا همکاري نيست. ولي بسياري از نيروهاي که در پاشيدن جامعه ايران، جنگ داخلي، هرج و مرج و سرکوب آزاديها و در نابود کردن شيرازه آن جامعه و در وجود جمهوري اسلامي براي خودشان منفعتي نمي بينند مي توانند خاکريزي درست کنند و سطحي از استاندارد را بگذارند و ميتوانند توقعي را در جامعه شکل دهند و مقررات بازي را تعيين کنند که کساني را که با جمهوري اسلامي سر سازش دارند، که کساني را که در صدد گسترش دادن قومپرستي و دامن زدن به شکافهاي قومي و مذهبي و ملي هستند و از امروز خواب جنگ ترک و کرد و بلوچ و عرب را مي بينند، زير نورافکن قرار دهند. سنگري را در جامعه بنا کنيم که مدافعان جنگ و حمله نظامي آمريکا به ايران زير نورافکن قرار بگيرند و مردم ايران قادر به ديدن اين واقعيات باشند. بايد يک خواست و توقع اجتماعي را بوجود آورد که مانع اين چرخش به راست، تحقق بيچارگي مردم ايران و مانع جنگ و تضمين کننده سرنگوني فوري جمهوري اسلامي باشد.
به اعتقاد ما مي توان چنين سنگري را درست کرد. به اين شرط که تعداد هر چه بيشتري از نيروهاي سياسي، شخصيت ها و آدمهايي که در ادامه حيات جمهوري اسلامي، در تحقق سناريوي از هم پاشيدن بنيادهاي مدني جامعه، در گسترش قومپرستي و شکافهاي قومي و مذهبي، در وقوع جنگ در آن منطقه سهيم نيستند و بلعکس، خودشان را لااقل در سطح آرمانشان به هر اعتباري، طرفدار آزادي و رهايي مردم ايران مي دانند اين سنگر را ببندند. تلاش ما اين بوده و هست که بخش هر چه وسيعتري از نيروهاي اپوزيسيون را پاي يک تعهد مشترک به محکوم کردن حمايت کردن از جمهوري اسلامي، به دفاع از آزاديهاي مردم ايران و تضمين اين آزاديها و به سرنگون کردن جمهوري اسلامي و به ممانعت و مخالفت کردن با جنگ و محاصره اقتصادي ايران که همه پديده هاي واحدي در مقابل جامعه ايران هستند بياوريم.
اوضاع جديدي که در حال شکل گيري است مبرميت اين روشنبيني و تقابل با جمهوري اسلامي و کل وضعيت اسفباري که عواقب تسليم ايدئولوژيک و استيصال سياسي ناسيوناليسم ايراني را به وجود آورده است را نشان ميدهد و بيش از پيش بر اهميت بنا نهادن سنگر و صفي بر روي پاهاي خود در جامعه تاکيد مي کند. اين سياستي بود که کنگره اول حزب و پلنوم هاي ما توصيه کرده بودند. منتها از زمان کنگره اول حزب تا اامروز اتفاقات جديدي افتاده است. کنگره ما پيشبيني کرده بود که ناسيوناليسم ايراني دچار بحران هويتي و استيصال سياسي خواهد شد و ممکن است به سمت جمهوري اسلامي بچرخد. امروز در مقابل چشمان ما اين چرخش در ابعادي به مراتب عظيم تر از دو خرداد اتفاق مي افتد و وظيفه هر نيروي آگاه و هر آدم آزاديخواه و برابري طلبي که از وجود جمهوري اسلامي ننگ دارد، نمي خواهد جامعه ايران پديده اي مثل عراق و يوگوسلاوي شود، نمي خواهد کل بنياد زندگي در آن جامعه با بمباران هاي وسيع توسط آدمهاي وحشي چون بوش و دولتهاي کثيفي چون دولت آمريکا تخريب شوند، بايد اين سنگر را بسازد. ما فراخوان مي دهيم که بايد به اين سنگر پيوست و تلاش کنيم که ينروهاي بيشتري به شکل دادن به چنين سنگري بپيوندند. تلاش کنيم که مانع اين چرخش به راست در بخشي از اپوزيسيون شويم و آنها را رسوا و زير نورافکن قرارشان دهيم، استدلال را از آنها بگيريم، عواقب سياستشان را بايد به مردم نشان داد و مانع گسترش صفوف شان شويم. بايد مانع تسري پيدا کردن عواقب اين چرخش به داخل ايران شويم. کاري کنيم که صف آزادي خواهي، برابري طلبي و صف سرنگوني جمهوري اسلامي قدرتمندتر از اين ماجرا بيرون آيد و با آگاهي و هوشياري بيشتري به اين مبارزه برخورد کند.
پياده و اديت از کمونيست