فاتح شيخ fateh_sh@yahoo.com
فدراليسم: طرح پاشاندن زندگي مدني مردم "تجربه عراق" و آينده سياسي ايران در روزهاي گذشته، با اعلان برگزاري کنفرانسي به حمايت از طرح فدراليسم در ايران توسط موسسه "امريکن اينترپرايز"، که يک نهاد تحرک فکري (تينک تانک) پشت سياستهاي دولت آمريکاست، مساله فدراليسم بار ديگر به سوژه جدل سياسي ميان گرايشهاي مختلف دخيل در سياست ايران بدل شد. موجبات واقعي طرح فدراليسم البته فراتر از چنين کنفرانسهايي است و ريشه در اوضاع واقعي جهان امروز، يک دهه و نيم بعد از سقوط نظام دوقطبي دارد. مشخصه اصلي اين اوضاع، لغزش آرايش قدرت در جهان به سراشيب اغتشاش و بي نظمي، و بر متن آن، تلاش دولت آمريکا براي تحميل خود بعنوان يگانه ابرقدرت جهان به زور قلدري نظامي است. يکي از محصولات سلطه چنين اغتشاش و ميليتاريسمي، شيوع وضعيت معروف به "سناريو سياه" است که هرازگاه در مناطق گوناگون زندگي مدني مردم را ميپاشاند؛ زماني در قلب اروپا در يوگسلاوي، هر روز در بخشهاي بزرگي از آفريقا، امروز در عراق و فردا بعنوان يک مخاطره جدي در روند سرنگوني جمهوري اسلامي در ايران. فدراليسم در اين دوره، فرمول يک روند ارتجاعي، يک عقبگرد سياسي است که مردم را بر مبناي هويتهاي قومي به جان هم انداخته است، مردمي که سالها در يک چارچوب اقتصادي – سياسي مدني امروزي (کشور) با هم زيسته اند و انتسابشان به هويتهاي قومي گوناگون هيچگاه چنان برجسته نبوده، چنان از هم دور نکرده و در برابر هم قرار نداده است.
طرح فدراليسم در ايران هم بر بستر اين روند ارتجاعي، روندي به معني واقعي کلمه و از زاويه تاريخ و پيشرفت جامعه کاملا رو به عقب، به ميان کشيده شده است. طرح فدراليسم يکي از عناصر سناريو سياهي است که اگر به نيرو و درايت و هشياري سياسي توده هاي متحد مردم عقب رانده نشود ميتواند با ظرفيتي به مراتب مخرب تر از ديگر مناطق آسيب ديده دنيا، زندگي مدني مردم ايران را از هم بپاشاند؛ ميتواند با زدن برچسبهاي موهوم و عقبمانده قومي و ناسيوناليستي در کنار هويت اسلامي، بر پيشاني مردم، آنها را بجان هم بيندازد. ما به يک کمونيسم اجتماعي و مسئول، يک جنبش و يک نيروي سياسي و فکري دخيل در جامعه ايران تعلق داريم که از ده سال پيش خطر بروز سناريو سياه در ايران در سايه اين اوضاع جهاني و حاکميت فوق ارتجاعي جمهوري اسلامي را با روشن بيني هشدار داده است و همچنين طرح فدراليسم را بعنوان طرحي ارتجاعي داراي ظرفيت از هم گسيختن فابريک مدني جامعه شديدا محکوم و رسوا و افشا کرده است. پلنوم اخير حزب حکمتيست در همين راستا ضمن هشدار مجدد در اين زمينه، راه و مکانيسم واقعي مقابله موثر با اين مخاطره جدي را پيش پاي جنبش مردم براي سرنگوني جمهوري اسلامي گذاشته است. در کنار "منشور سرنگوني جمهوري اسلامي"، سازمان "گارد آزادي" آن ابزار اعمال قدرت توده اي است که ميتواند نيروي مقابله متحدانه مردم با چنان احتمال خطيري را در ابعاد سياسي و نظامي به ميدان بيآورد.
طرح فدراليسم را کدام نيروها تقويت ميکنند؟
در روند انقلاب 57 و دقيقا در جهت مخالف آن انقلاب، ارتجاع اسلامي با حمايت همه جانبه قدرتهاي غربي که دست از رژيم شاه شسته بودند، الصاق هويت اسلامي به مردم ايران را به ابزار ايدئولوژيک اسلاميزه کردن تحول سياسي و به خون کشاندن انقلاب مردم بدل کرد. در آستانه سرنگوني جمهوري اسلامي و آغاز انقلاب جديدي در ايران، جريانات ارتجاع قومي با طرح فدراليسم در نظر دارند که اين بار هويت قومي را به ابزار بجان هم انداختن مردم و تحميل حاکميت ارتجاعي بر آنان تبديل کنند. فدراليسم پرچم سياسي اين نيروهاست و امروز دولت آمريکا، چه با حضور نظامي خود در عراق و چه با دخالت در روند تحولات سياسي در ايران (طرح هاي گوناگون "رژيم چينج") صراحتا از قومگرايي و از طرح فدراليسم حمايت ميکند.
بروزات گرايش قومي – فدراليست از هشت نه سال پيش خود را نشان داده بود و ما همان زمان خطير بودن آن را هشدار داديم و با تمام توان دست به افشاي آن زديم. در برابر افشاگري سياسي ما، نه آن بروزات قومي و نه شرايط جهاني و منطقه اي آن زمان سد مقاومي براي فدراليسم فراهم نميکرد. اين جريانات در حاشيه ماندند و نه از قدرتها و نه از مردم جوابي نگرفتند. اما سير اوضاع با جنگ و اشغالگري آمريکا در عراق از يک طرف و ضرباتي که به کمونيسم و چپ در ايران وارد شد، به نفع پروبال گرفتن فدراليسم عوض شد. امروز بويژه پيوستن حزب دمکرات کردستان به طرح فدراليسم اين خطر را جدي تر کرده است. گروهبنديهاي قومي آذري و حاميان سياسي شان در صفوف سازمانهاي اکثريت و راه کارگر، جريانات حاشيه اي نظير "الاحواز" و سرکردگان ايلي بلوچ و سازمان زحمتکشان در کردستان آن نيروي سياسي واقعي اي نبودند که طرح فدراليسم بر دوششان جلو رانده شود. حزب دمکرات کردستان، هم يک نيروي سياسي واقعي در کردستان است، و هم تاريخا نشان داده که از ظرفيت ارتجاعي ضد مردمي و ضد کمونيسم و چپ برخوردار است. دنده عوض کردن اين حزب از خودمختاري به فدراليسم آشکارا تابعي از اوضاع عراق بعد از جنگ آمريکا و دور جديد قدرتگيري احزاب ناسيوناليست در کردستان عراق است. آنچه رهبري حزب دمکرات نتوانسته است بفهمد تفاوت شرايط اجتماعي و سياسي در ايران و همچنين در کردستان ايران و قبل از هر چيز حضور يک کمونيسم و راديکاليسم اجتماعي و نيرومند در کردستان ايران است که در طول دوره معاصر از انقلاب 57 به اينسو اجازه نداده است ناسيوناليسم و قوميگري در کردستان هژموني ايدئولوژيک و دست بالاي سياسي پيدا کند. اين يک تفاوت تاريخي اوضاع کردستان ايران با کردستان عراق است که هيچ درجه اي از انکار و واقع ستيزي و کم اهميت جلوه دادن آن توسط امثال حزب دمکرات کردستان و همچنين ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني و کل اپوزيسيون راست که هميشه در پي سازشي با آن حزب در برابر کمونيسم و چپ بوده اند، از تعيين کنندگي آن در سياست کردستان و به اين اعتبار در سياست ايران کم نميکند. حضور و مقابله قدرتمند اين کمونيسم اجتماعي در کردستان و در پيشاپيش آن حزب حکمتيست بخصوص در شرايطي که کردستان به يک عرصه تعيين کننده در جدال بر سر قدرت سياسي سراسري بدل شده است، فاکتور تعيين کننده به شکست کشاندن طرح ارتجاعي فدراليسم است.
نيروي ديگر تقويت طرح فدراليسم، ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني است. اين جريان طي سالهاي گذشته از زاويه اشتراک منافع و سازش با جريانات قومي در مقابله با مبارزات مردم و قطب چپ اپوزيسيون، همواره به فدراليسم چراغ سبز داده است. اخيرا داريوش همايون در چرخشي ناگهاني عليه فدراليسم موضع گرفته است. اين موضع تحت تاثير ناکاميهايي است که سياست جنگي آمريکا در باطلاق عراق براي خود ببار آورده است. اما مخالفت او با فدراليسم نه از زاويه احساس مسئوليت در برابر زندگي مدني جامعه، بلکه از زاويه دفاع از "يک کشور يک ملت" و تماميت ارضي و انکار هرگونه ستم ملي و مساله ملي و يا ارائه راه حل به همان اندازه ارتجاعي به آن است. اين مخالفت با فدراليسم از زاويه ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني دقيقا به رشد قومگرايي و تقويت فدراليسم خدمت ميکند. داريوش همايون در اين موضع خود از ميراث سياسي و فکري استبداد رضاشاهي و محمدرضاشاهي در اتکا به ناسيوناليسم عظمت طلب و در نتيجه تقويت قومگرايي در برابر خود، تبعيت ميکند.
يک رکن مخالفت مردمي و موثر با طرح ارتجاعي فدراليسم، نقد و افشاء نقد ناسيوناليسم ايراني به فدراليسم است. دفاع نظري و سياسي از اصل هويت انساني و عام شهروندان در برابر هر دو هويت ناسيوناليسم ايراني داريوش همايون و ناسيوناليسمهاي قومي آذري و کردي و الاحوازي و بلوچ و غيره که توسط جريانات قومي رواج داده ميشود، امروز يک وظيفه تعطيل ناپذير کمونيستها و آزاديخواهان در ايران است. همچنين است روشنگري فکري و سياسي درباره اين واقعيت که ايران نه کشوري کثيرالمله و نه کشوري با يک ملت ("ملت ايران") است. ايران يک کشور پرجمعيت متشکل از شهروندان انتگره شده اي است که در برابر وجوه مشترک تعيين کننده حاصل از زندگي مشترک و طولاني در يک جامعه مدني بريده از تعلقات عشيره اي و فئودالي، تفاوت در تکلم به زبانهاي گوناگون و بعضي جوانب فرعي آداب و رسوم نميتواند هويت متمايزکننده اي برايشان ايجاد کند. هويتهاي قومي و ملي و مدهبي در برابر واقعيات زندگي امروزي وهم و جعل و دروغي بيش نيستند. اين مردم ميتوانند با هويت انساني و مدني مشترک و با حقوق برابر شهروندي با هم همزيستي پايدار داشته باشند و عليه هر نوع تبعيض بر مبناي انتساب به قوميت و مليت و مذهب و زبان و غيره آگاهانه مبارزه کنند.
در صحنه سياست ايران، چپ ناسيوناليست تاريخا از قوميگري و خلقي گري سر در آورده است و امروز هم کاملا در صف نيروهاي قومي و فدراليست قرار گرفته است. حاشيه اي بودن و نامسئول بودن اين چپ فاکتور مهمي بوده است در اينکه اين نيرو به خطير بودن چشم انداز سناريو سياه و نقش فدراليسم در آن بي توجه و ناحساس مانده است. اغماض نسبت به ارتجاعي ترين رگه هاي قومي و عشيره اي در عين کينه توزي نسبت به کمونيسمي که اين تحرکات ارتجاعي را از زاويه هويت انساني انسانها نقد کرده است، يک مشخصه چپ ناسيوناليست ايران در دو دهه اخير بوده است. رهبري حزب کمونيست کارگري ايران هم طي يک سال گذشته قدم به قدم در رديف اين طيف چپ جا گرفته است. اغماض ناموجه در برابر جريانات ناسيوناليست و قومي و عدم برخورد انتقادي به آنها (که د ر ماجراهاي "هخا" و "الاحواز" و اخيرا در جريان اعتراضات عمومي مردم کردستان خود را نشان داد) و همچنين آنجا که لب به انتقاد از فدراليسم باز ميکند پريشان فکري و بيمرزي در زمينه اقليت تراشي و تقليل سوسياليسم به "ايفاي حقوق اقليتها"! (حميد تقوايي، مصاحبه با نشريه انترناسيونال در ارتباط با رويدادهاي خوزستان) لولاي اتصال سياسي و فکري رهبري حزب کمونيست کارگري ايران با خانواده چپ سنتي ناسيوناليست ايران است.
تجربه عراق عليه عراقيزه کردن ايران
عراق اين روزها و پس از اعلام نتايج رفراندم قانون اساسي به اذعان ميدياي غرب ازجمله اکونوميست بيشتر از پيش به جامعه اي تقسيم شده بر خط قوميت و سکتاريسم مذهبي تبديل شده است. روند گذراندن قانون اساسي از پل رفراندم با توجه به مخالفت وسيع قوميون عرب بعثي و غيره، عملا شکاف ايجاد شده را عميق تر و گسترده تر کرده است. روزهاي بعد از اعلام نتايج رفراندم آنقدر خونين بودند که حتي طرفداران قانون اساسي: احزاب اسلامي شيعه و احزاب ناسيوناليست کرد نتوانستند ابراز شادماني کنند. خانه اي که بر روي بمب ساخته اند هر روز از نقطه اي منفجر ميشود و زندگي مردم را به خون ميکشد. جنگ و ترور دارد منطقه امن تر کردستان را هم ناامن تر ميکند. براي چندمين بار خطر ناامني در رهبري احزاب حاکم را بصدا در آورده است. کلاف سردرگم تناقضات حاکميت کنوني، تازه بعد از اين بيشتر بيرون خواهد زد و اوضاع را از آنچه هست قابل انفجارتر خواهد کرد.
سناريو سياه در عراق و فدراليسم در عراق تجربه زنده اي است که مردم ايران و بويژه مردم کردستان بايد از آن درس بگيرند. از عراقيزه کردن ايران بايد با تمام قدرت و درايت جلوگيري کرد. نه جمهوري اسلامي و هويت ارتجاعي آن، نه دخالت آمريکا در آينده تحولات سياسي ايران، نه ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني و نه فدراليسم و قوميگري جواب مسائل مردم ايران و نجات زندگي مدني جامعه آنان نيست. اينکه داريوش همايون ادعا ميکند که چشمانش به واقعيات عراق باز شده است واقعي نيست. ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني به دلائل بنيادي در صف سياست آمريکاست و با هيچ چرخش قلمي از دايره آن خارج نخواهد شد. ناسيوناليستهاي قومگرا و فدراليست هم انگار در آمريکا نقش ناجي و سهم دهنده خود را يافته اند. بدون مقابله با اين گرايشات ارتجاعي و غيرمسئول، احتمال تحقق سناريو سياه در روند سرنگوني جمهوري اسلامي بالا و خطير خواهد بود. هويت انساني، حقوق جهانشمول انسان و برابري کامل حقوق شهروندان آن مبناي واقعي و سفتي است که هفتاد ميليون مردم ايران را در همزيستي پايدار نگاه خواهد داشت و شيرازه زندگي مدني جامعه را از خطر گسيختن خواهد رهانيد.
27 اکتبر 2005
|