ناسیونالیسم پشت سر یک فاشیست اسلامی ای ایران، ای مرز پرگهر! ايرج فرزاد
منظره "انتخابات" در دورم دوم خیلی دیدنی است. معین از خطر فاشیسم حرف زده است و کروبی در مقابل رهبر، یک پا شورشی از آب درآمده است. از تقلب و بی توجهی به رای مردم حرف میزنند و کل طیفی که در دور اول یکسر پشت سر سیاست تحریم بسیج شده بودند، در فاز دوم نمیدانند چگونه عرق شرمندگی خود را در برابر علم شدن رفسنجانی به عنوان کاندید عبور دادن میهن عزیز از بحران از صورتهایشان پاک کنند. مسابقه ای در توابیت بین اینها راه افتاده است و همگی در برابر "راه توده" که انصافا هیچ لحظه ای علیه رژیم میهن ملی اسلامی و راه امام اش، حتی آنگاه که خفت اش هم داده اند، قدمی در "کج راه" برنداشته و سخنی نگفته است، ذلیل و درمانده زانوی غم بغل گرفته اند. ظاهرا بحث از خطر فاشیسم و تهدیداتی است که در دوائر حول و حوش احمدی نژاد، متوجه خاک پاک و زر خیز مرز پرگهر شده است. خیلیها و از جمله فرزندان برخی آیات عظام و فلان پرفسور ایرانی مقیم آمریکا، "گزینه" رفسنجانی را تنها راه عبور دادن خطر "فاشیسم" دیده اند. و جالب است که بحث از رفسنجانی است!
یعنی کسی که به اعتراف همین مدافعان سینه چاک فعلی اش، خود شخصا نیز یک پا فاشیست تشریف داشته است. و البته آنگاه که حرمت خاک سرچشمه هنر میشود، مثل همه موارد تاریخ میتوان در پشت متعصب ترین عنصری که تاریخی از جنایات هولناک را علیه ساکنین آن خاک شخصا نیز سازمان داده است، بسیج شد و اوراد و افسونهای عشق و فنا در اعجازهای دین و آئین خاک پرستی به اطراف فوت کرد. به همین دلیل است که از "هنرمندان" مملکت گرفته تا دگر اندیش طرفدار رژیم که فعلا تلخی تبعید از میهن را ناچارا زیر نقاب اپوزیسیون از سر خود وا میکند، و تا برخی از ابواب جمعی یبوتات آیات عظام، آگاهانه و عالمانه چشم بر تاریخ بیش از یک ربع قرن فاشیسم جنون آمیز اسلامی رفسنجانی علیه انسانیت جامعه ایران و بشریت متمدن می بندند. خاک و میهن و ساختن میهن از "خشت جان" کارگر و مردم ایران، که در این مرز پر گهر و تحت حکام آن، سهمش همیشه کار ارزان و بی حقوقی مطلق بوده است، حلقه اتحاد و ائتلاف غیر رسمی اینها شده است. و مثل همیشه، مساله ناسیونالیسم، و از جمله ناسیونالیسم مرز پر گهر، معضلات "ملت" نیست، خطر سقوط و فروپاشی آن چیزی است که به آن میگویند، حاکمیت "ملی". و حاکمیت ملی یعنی حکومتی که به هر ترتیبی بر آن ملت و خاک حکم میراند. به همین سبب است که جایگاه زندگی انسانهای مقیم آن خاک، بویژه در دورانی که پاسدار مرزها و حکومت خاک به مخاطره می افتد کمترین ارزشی در ناسیونالیسم ندارد. از خود همین پرفسورها که بپرسید، خوب شما که این اندازه نگران رای نیاوردن رفسنجانی هستید، پاشید تشریف ببرید ایران و برای نجات مملکت و حتی همان کاندید محبوب خود قدمی بردارید، فورا میفرماید اممم، آخه من در آمریکا کرسی استادی دارم، ویلا دارم و بچه هایم کالج میروند و خانمم دفتر معاملات ملکی دارد و....و وقتی سوال میکنید که پس تکلیف آن صدها هزار کارگری که حتی حقوق معوقه شان را نگرفته اند و برای تشکیل یک سندیکای صنفی باید هزار بدبختی بکشند، چه میشود، جواب میشنوید که خوب دوباره وطن را با خشت جان این انسانهای "اصیل و زحمتکش ایرانی" اگر نسازیم، پس چگونه سرمایه ام را و حاصل سالها تحصیلم را به خطر بیاندازم؟ به همین خاطر است که زندگی و شرایط روزانه زندگی مردم، کار و بیکاری و بی تامینی کارگران و شرایط خفت بار و هولناک زندگی کودک، تحقیر و منکوب کردن زنان و وضعیت زندانی و زندانها، شرایط معتادین به مواد مخدر و رواج تن فروشی و در یک کلام آنچه که در بطن تلاش زندگی روبروی شهروند جامعه ایران است، درست در لحظات پیش آمدن مخاطره برای حاکمیت بر مرز و سرزمین، محو میشوند و کلمه ای در این مورد بر زبان و قلم عشاقان سرزمین باستانی جاری نمیشود. بطور عجیب و شگفت آوری می بینید که در سایتها و نوشته ها و مصاحبه های کل این طیف، از همان پرفسور مقیم آمریکا گرفته تا راه توده مطمئن به چشم پوشی برادرانه و اسلامی وزارت اطلاعات و تا هر دگر اندیش نگران سرنوشت میهن، و تا ادبا و شعرای "متعهد"ی که طبع شعر و شوق قلم شان با فقر و عقب ماندگی اصیل و فولکوری گل میکند، در اینروزها به آن پدیده ای که در خانه های مردم، در خوف و کابوس بیکاری و بی پناهی و بی تامینی مردم، در ناامنی شغلی و اقتصادی در جریان است، مطلقا اشاره ای نمیشود. و این البته سهو نیست، این همان "تعهد" و امساک از دست بردن به منبع خطر برای حفظ حرمت خاک و سرزمین و حاکمیت ملی است. و ناسیونالیسم، یعنی همین هویت وارونه و خرافی، یعنی بی مسئولیتی مطلق در برابر زندگی شهروند و ساختن "ملت" و بنا و بازسازی میهن از خشت جان ملت و وسواس و محافظه کاری و دقت ریاضی در سرنوشت هر ریال از پول و سرمایه ملت پرستان و خاک پرستان و خو گرفتن به محافظه کاری و "ماندگار" بودن خود تحت هر شرایط خفت بار و خفقان آور است. عالی جنابانی که صف بسته اند و صدای طپش دروغین قلب خود برای سرنوشت مملکت را به این و آن نشان میدهند و داد و هوار میکنند که بروید پشت رفسنجانی، خودشان نمیخواهند و حاضر نیستند تا وقتی تضمینی در حفظ جاه و مقام و صندلی و پول و بهره سرمایه شان نبینند، حتی یک روز تحت حکومت امثال رفسنجانی زندگی کنند. در این میان انصافا راه توده متثنی است. این جریان پای حرفش هم ایستاده است. با ارتجاع اسلامی طی همه این سالها ساخته است و با آن زندگی کرده است، واقعا همراه با امام حاکم میهن خویش، زمان را به کام دیده است و لیستی از قربانیان و شهدا را ردیف میکند که علیرغم بی مهریهای حاکمیت ملی و ضد اجنبی امپریالیستهای جهانخوار، به جان خریده است که بماند. راه توده از این نظر به گردن بقیه احزاب و شعبه های ناسیونالیسم ایرانی حق دارد. و علت دریدگی این جریان در برابر بقیه لشکر خجول و مردد در دفاع بی اما و اگر از خط امام و منفعت حاکمیت ملی همین است. زبان نفرت و کینه توزی مکتبی آن علیه کمونیسم منصور حکمت از همینجا مایه میگیرد. بحران ایدئولوژیک اسلام سیاسی، پانیک ناسیونالیسم ایرانی اما بحران هویت ایدئولوژیکی اسلام سیاسی و تشتتی که در صف مدافعان رژیم اسلامی روی داده است، در همان حال آخرین مراحل ملت گرائی و ملی گرائی در رابطه با حاکمیت و قوانین مدنی و حق شهروندی است. ناسیونالیسم در دورانهای بحران، همین است که هست، توجیه گرش میشود راه توده و ناجی اش، یک عنصر مثل رفسنجانی که رکورد جنایاتی که شخصا نیز علیه شهروندان جامعه ایران طی بیش از یک ربع قرن از خود بجا گذاشته است، فقط قابل مقایسه با سازندگان آشویس های فاشیسم است. این ماهیت واقعی و کنه محتوای ناسیونالیسم و خاک و سرزمین و سرمایه و پول پرستی، از جمله ناسیونالیسم ایرانی، و انواع راست و اولترا راست آن و نیز نوع "چپ" راه توده آن است. توجیه و ریسمان وحدت اینها حول رفسنجانی، کمک به عبور از بحران روابط آمریکا با جمهوری اسلامی و دور زدن "مخاطره" دخالت برای تغییر رژیم به هر حال"خودمان" توسط دولتهای "بیگانه" است. هرچه باشد رژیم اسلامی، رژیم خودی اینهاست. ناسیونالیسم ایرانی در ضعف و تشتت رژیم اسلامی و در یکی از بزرگترین بحرانهای ایدئولوژیک اسلام سیاسی، پانیک کرده است و خطر فروپاشی "تمدن" خود را در بطن بحران سیاسی اسلام سیاسی نهفته دیده است. اینجاست که نسیم تغییر و دورنمای تلاطم اجتماعی و تحرک مردم در صحنه سیاست آن را بیشتر به محافظه کاری و سازش و مماشات با استبداد و ارتجاع سیاسی سوق میدهد. فرهنگ و ادبیات ناسیونالیسم از جمله و بویژه در کشورهای "جهان سوم"، انزواگری و گذشته پرستی و شرق و اسلام زدگی و نفرت از "تهاجم" مدنیت غرب و پناه بردن به محافظه کاری در برابر تغییر و امواج مدرنیسم جوامع پیشرفته صنعتی و شهری است. این گرایش در شرایطی که "بیم" میرود مردم راسا به صحنه وارد شوند، به نحو اعجاب آوری پشت به ارتجاع میبندد و تمامی نق زدنهای نیمه سکولار پیشین خود را درز میگیرد. این ناسیونالیسم جهان سومی، در جوهر خود در تقابل با نسل جوانی است که مشغله ها و انتظاراتش مرز سکون و خفقان خونین را برسمیت نمی شناسد و قلب اش، سرگرمیهایش و علائقش با جوان شورشی و مخالف نظم در جهان غرب همراه است. وقلب سوسیالیسم که به جایگاه حرمت انسان، رفاه و سعادت و شادی و آزادی آنها، و جایگاه حق مدنی شهروندان همواره تاکید داشته است، برعکس، در آنجائی می طپد که نه خاک و مرز، و نه بنای میهن بر خشت جان انسان، که تلاش برای بهتر زیستن و برابر و مرفه زیستن و روح تعاون و همبستگی در متن زندگی روزانه و در رویاهای میلیونها انسان در آرزوی خوشبختی جریان دارد. سوسیالیسم در تحرک مردم و گرفتن ابتکار عمل در صحنه سیاست توسط کارگران، جنبش برابری طلبی زنان و حرکت رهائی فرهنگی جوانان، ترمیم و بازسازی دیوارهای اختناق ترک خورده اسلام سیاسی را نا ممکن میکند و عرض اندام ناسیونالیسم در مقام ناجی و حافظ منافع سرمایه بر متن بحران رژیم اسلامی را سد میکند. در برابر عزم ناسیونالیسم چپ و راست ایرانی موتلفه حول یک عنصر فاشیسم اسلامی، سوسیالیسم و مبارزه برای برهم زدن رویای بنای باز سازی سرمایه ملی اسلامی تنها راه گذر دادن جامعه ایران از بحران و بن بست کنونی است. حول منشور سرنگونی رژیم اسلامی و حول حزب مدافع انسانیت و حق جهانشمول شهروندان ایرانی، و به گرد پرچم مدنیت مدرن و پیشرو، حول حزب حکمتیستها متحد شوید.
|