فاتح شيخ

fateh@shyahoo.com

اپوزيسيون  راست و دو پرتگاه

 

کشمکش آمريکا و جمهوري اسلامي، خطر جنگ، خطر عراقيزه شدن ايران و از هم پاشيدن شيرازه مدني جامعه را به يک امکان واقعي بدل کرده است و ناگزير، تلاش براي در پيش گرفتن راه موثر مقابله با آن را در دستور روز جامعه و مردم گذاشته است. اين يک واقعيت عيني و فوق العاده حساس است؛ و بايد با چشمان باز در چشم آن نگاه کرد. موقعيت و منافع دو طرف کشمکش که با منافع مردم در ايران و منطقه و جهان ضديت آشکار دارد، بي مسئوليتي هر دو در قبال انسانيت و مدنيت و دوز بالاي ماجراجوئي در سياست و عملکرد هر دو، فاکتورهايي هستند که هيچکس مجاز نيست آنها را ناديده بگيرد. در اين ميان موضع جريانات مختلف اپوزيسيون هم، خواه به خطورت و حساسيت مسئله و به مسئوليت خود در برابر آن آگاه باشند و خواه نباشند، دارد محک ميخورد و قضاوت ميشود.

 

بروز نشانه هاي تمايل به کنار آمدن با جمهوري اسلامي در هيات حاکمه آمريکا و بخشي از دولت بوش، در صفوف اپوزيسيون ناسيوناليست محافظه کار بازتاب وسيعي يافته و به سراسيمگي، بي افقي، نااميدي و تشتت بيشتر در صفوف آنها دامن زده است. دو واکنش از دو جهره شاخص اين طيف در هفته هاي اخير بحث و جدلهائي برانگيخته است که دقيقا بازتاب دو سياست جاري در هيات حاکمه آمريکا در اين زمينه است. به بيان ديگر شکاف در هيات حاکمه آمريکا در پي شکست استراتژي نظامي شان و تغيير بالانس به نفع جمهوري اسلامي در عراق و منطقه، مستقيما به شکاف و چند شقه شدن در اين بخش اپوزيسيون ترجمه شده که طبيعي و قابل انتظار است. يکي از واکنشها در سخنراني رضا پهلوي در سوم آوريل در يک موسسه مطالعات استراتژيک در نيويورک با عنوان "تغيير رژيم يا تغيير رفتار رژيم: گزينشي بي تفاوت" و ديگري در نوشته حسين باقرزاده با عنوان "از آمريکا بياموزيم"! باز در سوم آوريل بيان شده است. مضمون دو واکنش، رفتن بسوي دو پرتگاه است: اولي در جهت همکاري با "باز"هاي دولت بوش و دومي در جهت سازش و "تعامل" با جمهوري اسلامي به سياق دمکراتها و توصيه هاي گزارش بيکر – هاميلتون. علاوه بر اين در جبهه قومگرايان و فدراليسم هم دنباله اين شکاف دقيقا بر خط شکاف درون هيات حاکمه آمريکا ديده ميشود.

 

جزئيات اين بحث و جدلها نه في نفسه مهم است و نه چيزي براي مردم در بر دارد. آنچه مهم است، ديدن و درک روندهاي پشت اين شکافها و تاثيراتشان بر مسير تلاش عملي براي مقابله موثر با خطر جنگ و از هم پاشيدن شيرازه مدني جامعه است.

 

ناسيوناليسم خلع سلاح شده

پيامدهاي شکست استراتژي نظامي آمريکا در عراق و منطقه را قطعا قبل از هر چيز در سطح جهاني بايد ديد و سنجيد. سر به نيست شدن پروژه "نظم نوين" آمريکا و سر بلند کردن رقباي جهاني اش از اروپا تا روسيه و چين و ژاپن اساسي ترين تغيير دوره اي است که بر روند کشمکش آمريکا و جمهوري اسلامي هم تاثير مستقيم گذاشته است. در پله بعدي و مستقيم تر، تغيير بالانس به نفع جمهوري اسلامي، چنان بالادستي و چنان داعيه اي به سران رژيم داده است که در به مصاف طلبيدن آمريکا با استفاده از شکاف فزاينده بين قدرتهاي امپرياليستي ترديدي از خود نشان نميدهند. اين موقعيت بالادست، به جمهوري اسلامي امکان داده که ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني متکي به آمريکا را از لحاظ ايدئولوژي و سياست و تاکتيک خلع سلاح کند و به تلاطم بيسابقه اي بيندازد. هر دو طيف ناسيوناليستهاي جمهوريخواه و سلطنت طلب در کمپ اپوزيسيون راست محافظه کار، در اين خلع سلاح و بحران هويتي شريکند.

 

تصور کنيد: اگر روزي مصدق در دادگاه لاهه عليه انگليس تظلم ميکرد، امروز احمدي نژاد و پاسدارانش با دستگيري ملوانان انگليسي بلر و بوش را به موضع تظلم مي اندازند. در برابر اين واقعيت، هويت تاريخي و "قهرمان ملي" جبهه ملي نميتواند رنگ نبازد. عمليات حزب الله عليه اسرائيل در شب کنفرانس جي ٨ و دستگيري ملوانان انگليسي در شب صدور قطعنامه ١٧٤٧ شوراي امنيت نشان داد که موقعيت خراب کرده استراتژي مشترک آمريکا و انگليس و اسرائيل در عراق و منطقه، چگونه دست جمهوري اسلامي و اسلام سياسي را در منطقه باز کرده است. اين مساله نميتواند تفکر و سياست امثال باقرزاده را خلع سلاح نکند و دست "تعامل"شان را بسوي رژيم اسلامي دراز نکند.     

 

اگر روزگاري شاه با ذوب آهن اصفهان و نيروگاه اتمي بوشهر (هر دو با کمک روسيه)، در باغ سبز "تمدن بزرگ" را به بورژوازي ايران نشان ميداد، امروز وقتي احمدي نژاد و رژيمش به مرحله توليد صنعتي اورانيوم غني شده ميبالند، ميتوانند فرش را از زير پاي ناسيوناليسم عظمت طلب آريامهري بکشند. به جاي نقش "ژاندارم منطقه" رژيم شاه، امروز جمهوري اسلامي داعيه قدرت فائقه منطقه را طرح ميکند. داعيه اي که ميتواند آب به دهان هر بورژواي لس آنجلسي سوداسر دوبي و ابوظبي و غيره بيندازد.

 

با باختن آمريکا در برابر رقباي جهاني و در برابر جمهوري اسلامي، ناسيوناليسم طرفدار آمريکا هم باخته است. اين واقعيت در سطر به سطر سخنراني رضا پهلوي بيان شده است. بعلاوه موضع طرفدار "تغيير رژيم" بودن او در برابر "تعامل"گرايي طيف ديگر، آنقدر محکم نيست که بتواند از فروريختن پايه داعيه اتوريته اش بر اپوزيسيون راست ممانعت کند. بر همين مبناست که اخيرا تلاش براي شکل دادن به يک محور "تعامل"گرا با جمهوري اسلامي با شرکت حزب مشروطه خواه داريوش همايون و اکثريت (جناح نگهدار) و غيره فعال شده است.

 

اين روند سازش طلبي با رژيم اسلامي در صفوف اپوزيسيون راست اعم از سلطنتي و جمهوريخواه در شرايط کنوني به مراتب زيانبارتر و ناموجه تر از عروج اپوزيسيون پرورژيم بدنبال روي کار آمدن خاتمي است. اگر بهانه آن دوره، عروج خاتمي با شعار دروغين "تعديل رژيم" بود، امروز با يک کاسه شدن قدرت حول جناح خامنه اي - احمدي نژاد – مصباح يزدي، "تعامل" با رژيم جز تسليم به رژيم معنائي ندارد. اين ميوه تلخ، حاصل پوسيدگي درخت فرتوت ناسيوناليسم ايراني و خلع سلاح شدن هويتي و ايدئولوژيک آن در برابر ماجراجوئي اسلامي "ترمز بريده" احمدي نژاد است.

 

جمهوري اسلامي درگير دو جبهه

کشمکش جمهوري اسلامي با آمريکا و دست بالا پيدا کردن آن بر سياست آمريکا و درنتيجه بر اپوزيسيون راست طرفدار آمريکا، هنوز نيمي از تصوير است. جمهوري اسلامي امروز در دو جبهه درگير است: جبهه کشمکش با آمريکا و متحدانش در غرب و جبهه اي که مصاف مردم در برابر او گشوده است. موقعيت، منطق، مکانيسم، قوانين و قواعد اين دو جبهه کاملا با هم تفاوت دارد. در درجه اول بايد ديد که رژيم در جبهه جدال قدرت با آمريکا - ولو موقتا - دست بالا دارد، درحاليکه در مصاف با مردم ابدا چنين نيست. به همين دليل است که رژيم ميکوشد حاصل دست بالا داشتن بر آمريکا را به صورت اعمال فشار اختناق بيشتر بر مردم بچيند، اما مبارزات جسورانه مردم بويژه در ماهها و هفته هاي اخير نشان داده که نه تنها رژيم در مقابله با مبارزات مردم قادر نيست دست بالا پيدا کند، برعکس شکست کامل او در اين جبهه يک امکان واقعي نيرومند است. اعتراف رفسنجاني در نماز جمعه هفته پيش به "خطرناک" بودن اعتصاب معلمان پرده از گوشه اي از موقعيت رژيم در جبهه مبارزات گسترده مردم عليه آن برداشت. توصيف "خطرناک" دقيقا به اين معني است که رفسنجاني و ساير سران رژيم به روشني ميدانند که معني عملي اين مبارزات، رشد بعد توده اي جنبش براي سرنگوني رژيم است. پاشنه آشيل لاعلاج رژيم در اين جبهه است. به شرط سروسامان يافتن و سراسري شدن و جلورفتن قدرتمند مبارزات کارگران و توده هاي محروم جامعه، بالادستي رژيم در جبهه جدال با آمريکا حتي اگر به کنار آمدنشان با رژيم هم منجر شود، به دادش نخواهد رسيد و از سرنگوني نجاتش نخواهد داد. 

 

پيوند مقابله با خطر جنگ و سرنگوني جمهوري اسلامي

علاوه بر عامل استراتژيک تضاد آشتي ناپذير منافع مردم با نفس جمهوري اسلامي و ضروري و حتمي بودن سرنگوني رژيم از اين زاويه، در شرايط کنوني از نظر تاکتيکي هم مقابله با خطر جنگ و برداشتن شر آن از سر جامعه، جز از راه سرنگوني امکانپذير نخواهد بود. پيوند مقابله با خطر جنگ با سرنگوني جمهوري اسلامي يک پيوند واقعي و ضروري است. هر بخش از اپوزيسيون، چه راست و چه چپ که در اين مورد شک و ترديدي روا دارد، به سهم خود و به اندازه نفوذ کلامش در ميان مردم، به امر پيشروي مبارزه مردم لطمه ميزند و به گسترش سموم سکون و انتظار در صفوف مردم خدمت ميکند. تاکتيک مقابله با خطر جنگ، در شرايط امروز ايران و جهان دو پايه غيرقابل تفکيک دارد: بدوا تاکيد بر مبرميت سرنگوني جمهوري اسلامي و به موازات آن، ايستادن قاطعانه عليه سياست تهديد نظامي آمريکا و اسرائيل و همچنين سياست تحريم اقتصادي.

 

تلاش براي آگاه کردن مردم به غيرقابل تفکيک بودن اين دو فاکتور و متعهد کردن طيف هرچه وسيعتري از اپوزيسيون به اين دو معيار، شرط موفقيت در گذاشتن يک سنگ بناي موثر در جهت حفظ مدنيت جامعه ايران است.

 

هشدار مجدد به مردم!

هيچ چيز طبيعي تر و منطقي تر از اين نيست که مادام خطر جنگ و از هم پاشيدن شيرازه جامعه بالاي سر مردم مانده است، نبايد از تکرار اين هشدار فروگذار کرد که: سکون و انتظار مهلک است. راه موثر مقابله با اين خطرات آستين بالا زدن براي ساقط کردن هرچه سريعتر جمهوري اسلامي به نيروي خود ما است.

**