حق حيات ترى و ادعانامه سوسياليستى عليه جهان بى روح
!

 

مهرنوش موسوى

 

دنيا به دقايق پايانى و غير قابل برگشت زندگى يک زن به نام ترى شايوو چشم دوخته است. نزديک به دو هفته است که لوله غذا رسانى به ترى در يکى از بيمارستانهاى آمريکا به تصميم دادگاه و با تاييد و امضاى جرج بوش و مجلس نمايندگان آمريکا قطع شده است. در واقع جهان متمدن نظاره گر محکوميت به مرگ تدريجى اين زن است.

 

ترى شايوو زنى است که در سال ٩٠ به دليل به هم خوردن تعادل شيميايى بدنش در خانه خود به زمين خورده، بيهوش ميشود. قلبش موقتا از کار مى افتد و به دليل نرسيدن اکسيژن به مغزش دچار حالت کوما ميشود. او چندين سال است که با وجوديکه در حالت کوما به سر ميبرد، عليرغم قطع چندين باره لوله غذا رسانى به وى، به زندگى خود ادامه ميداد. ترى حتى جزو بيمارانى نيست که به دليل درد و رنج ناشى از بيمارى و خلاصى از آن قربانى چنين تصميمى ميشوند. تنها و فقط به خاطر "هزينه" نگهدارى وى در بيمارستان، در ١٨ مارس امسال و با درخواست همسر وى و تاييد دادگاه فلوريدا غذارسانى به وى قطع ميشود و در واقع حکم مرگ تدريجى وى صادر ميشود. ٢٠ مارس جرج بوش و مجلس نمايندگان آمريکا زير اين حکم رسما تاييد و امضا ميگذارند. گفته ميشود که ترى تنها چند روز ديگر از عمرش باقى نمانده است. و شايد وقتى نشريه ما منتشر ميشود، او ديگر در قيد حيات نباشد. اين رفتار دولت آمريکا نفرت و خشم بسيارى را، هم در ميان مردم آمريکا و هم در سراسر جهان موجب شده است. به يک موضوع اصلى مراکز خبرى و مطبوعات بين المللى بدل شده است. مردم با دقت و وسواس زيادى داستان زندگى ترى را دنبال ميکنند. مردم در خود آمريکا عليه اين سياست ضد انسانى دست به اعتراض و مبارزه زده، با پليس درگير شده اند. داستان محکوميت به مرگ ترى، آيينه تمام قد افشاى تلقى به شدت ضد انسانى سرمايه از جايگان انسان، حق حيات وى، حرمتش، رفاهش، آزادى اش، حق اختيارش، سلامتى و شادابى اش در راس جهان تک قطبى و در راس کاپتاليسم دنيا شده است. ترى محکوم به مرگ شده است اما همراه با او و در مقابل چشمان باز و هشيار جهان متمدن، قلب يک اعتراض ضد کاپيتاليستى و به شدت انسانى ميزند. دارد پايه ايى ترين الگو و تصوير رياکارانه ايى که بورژوازى تلاش کرده بود با دغلکارى از نقش اصالت فرد، راى فرد، دمکراسى و اراجيفى از اين دست بدهد در يک مقياس بين المللى و جهانى ميشکند. به جاى آن بغض، خشم، نفرت و خودآگاهى جا ميگيرد. تبليغات لازم ندارد، سرمايه همزاد خود، يعنى انتقاد ضد کاپيتاليستى را هم متولد کرده است. در مقابل بيمارستان ترى دختران جوان ميپرسند چرا ترى را به خاطر پول ميکشيد؟ مردم دارند از خود سئوال ميکنند که اين چگونه نظم و نظامى است که نه فقط قدرت خريد ما، دستمزد ما، شغل ما، بيکارى ما، اينکه چه ميخوريم، چه ميپوشيم، کجا سفر ميکنيم، رويا و کابوس ما، عشق و نفرت ما، عقايد و باورهاى ما را تعيين ميکند، بلکه نوبت به مالکيت و تصاحب نفس حق حيات ما هم رسيده است. آن را با خشونت تمام تصاحب کرده است و تازه براى خود ما دم از احترام به اصالت و حقوق فرد ميزنند. در کشورى که نه فقط در آن حکم اعدام رسمى است، بلکه در نتيجه اعلام محکوميت مرگ ترى، رسما سلب حق حيات به راس جامعه، به دولت و مراکز حقوقى اش عروج داده شده است. کشتن انسان به بهانه چند و چون کيف پولش قانون رسمى و اعلام شده است. اين همان نظامى است که در پاى صندوق راى و براى مضحکه انتخابات خودشان دم از نقش و اصالت فرد ميزنند، دمکراسيشان را به رخ هم ميکشند، اعلام ميکنند که حقوق فردى و مدنى يک خصلت و مشخصه نظامشان است. دروغ محض است، رياکارى مطلق است. اعلام ميکنيم که سهم اکثريت عظيم مردم در روى اين کره خاکى همين است که جلو ترى گذاشته اند. اين سهم انسان در مهد کشور و سرکرده سرمايه صنعتى غرب است، آن روى سکه فروش کليه در طرف ديگر است. اين ترازنامه سرمايه دارى عصر حاضر است. و جالب اينجاست که با وجوديکه سالهاست دادن احکام سلب حق حيات در کشورهايى از جمله هلند و يا سوئيس قانونا وجود دارد، سالانه تعداد زيادى به اين وسيله به قتل ميرسند، حتى آمارش را منتشر نميکنند، اما ترى در آمريکا مورد توجه بسيارى از افکار عمومى مردم دنيا قرار ميگيرد. آمريکا کار جهان متمدن را در اعتراض به الگوى کاپيتاليستى راحت کرده است. بر خلاف دهه هاى قبل، اکنون در خود غرب، رفتار و عمل هيئت حاکمه آمريکا در راس نظامهاى بردگى مزدى و تبعيض و ستم، موجب اعتراض و مبارزه است. مردم ميدانند که تاثير جهانى کشتن ترى، يک تعرض بين المللى به حقوق مدنى و جايگاه حرمت، اختيار و زندگى انسان است. کمترين تاثير آن پررو کردن سوسيال دمکراسى غربى در تعرض به حقوق اجتماعى طبقه کارگر اروپاى غربى، بيمه، درمان، معيشت و اساسا حقوق و جايگاه انسانى خواستهاى وى به مدل آمريکايى است.

 

اين اعتراض عميقا انسانى است. ربطى به کليسا و دستگاه مذهب ندارد. مذهب خود روح اين جهان بى روح است. بدون توجيه مذهب، اين نظام ضد انسانى حتى يک روز ديگر هم سر پاى خود نمى ايستاد. کليسا نيامده است تا از ترى دفاع کند، هدف دخالت دين در اين ماجرا سوار شدن روى اعتراض مردم است. اين رسالتى است که هميشه بر دوش دين است! براى همين دولت آمريکا خود سالانه ميليونها دلار صرف نگهدارى همين انگلهاى کشيش و کليسا و دستگاه دين براى ماندن خودش ميکند.

 

اين اعتراض اما، ادعانامه انسان قرن بيست و يک عليه کل اين بربريتى است که با رياکارى به آن نظم و مدنيت لقب داده اند. جهانى وارونه که در آن سرمايه ارزش است و حق حيات انسان بى ارزشترين ارزشهاست. در اين ميان خفه شدن اپوزيسيون راست ايران، طرفداران آمريکا که دارند دست و پاى همديگر را در رقابت له ميکنند، جالب بود. آنها ميدانند که حتى دم زدن از ترى موجب ميشود که رسوا بشوند. اينها در خود آمريکا هم کنار دست راستى ترين سياستهاى هيئت حاکمه آمريکا ايستاده اند. کسانى که رياکارانه دم از "تبرى از خشونت" ميزنند، دستمالهاى مخملين براى تسليم مردم پرت ميکنند، به روى خودشان نياوردند که يکى از خشونت بارترين احکام دولتى عليه انسانيت در آمريکا به اجرا گذاشته ميشود. چه بکنند، مگر مجاهد عليه صدام حرف ميزد؟ تقلاى اينها هم به اندازه پولى است که در کاسه شان ميگذارند! مگر نه اينکه معيار ارزش نظامشان هم همين است؟