موقعیت جمهوری اسلامی

 گفتگو آذر مدرسی با رادیو نینا

 
 

هیمن خاکی: در یک ماه گذشته شاهد شدت و اوج گرفتن موج جدیدی از سرکوب و اختناق از جانب جمهوری اسلامی بودیم. کار به جایی رسیده که حتی تعدای از این صحبت میکنند که این حجم از سرکوب و فشار برابری میکند با سرکوبی که در دهه شصت انجام شد. میگویند بعد از دهه ۶۰ این میزان از سرکوب تا کنون بیسابقه بوده. هرچند سرکوب و زندان و شکنجه جزء لایتجزایی از نظام جمهوری اسلامی بوده است، اما شواهد حاکی از این است که حاکمان جمهوری اسلامی کمربندهایشان را سفت تر کرده اند. 

دانشجویان، کارگران، معلمان، فعالین اجتماعی و سیاسی و حتی هم قطاران خودشان هم از این وضعیت در امان نبوده اند.  

علت و عوامل اصلی دست بردن جمهوری اسلامی به این حد از سرکوب چیست و عامل اصلی کدام است. تاثیر این سرکوبها بر مبارزه علیه جمهوری اسلامی چه خواهد بود و در آخر جنبشهای اجتماعی چگونه میتوانند در این دوره خود را حفظ کنند، همگی سوالاتی هستند که در این برنامه با آذر مدرسی به آن پاسخ خواهیم داد.  

آذر مدرسی، همچنانکه در ابتدا گفتم ما در دو سه هفته گذشته شاهد دور جدیدی از سرکوبها بودیم. اگر مستقیما سراغ سوال برویم، چرا جمهوری اسلامی این دور جدیدی از سرکوبها را شروع کرده است، موقعیت جمهوری اسلامی چه تغییری کرده است و رژیم در چه شرایطی است که دست به دامان موج جدیدی از سرکوبها، با این شدت شده است.  

آذر مدرسی: شما در ابتدای صحبت تان به این نکته اشاره کردید که بسیاری ابعاد دستگیری ها و سرکوبها را با سال ۶۰ مقایسه میکنند. از یک زاویه شاید این مقایسه درست باشد. وقتیکه به لیست دستگیر شدگان، به تنوع فعالینی که برای مطالبات رفاهی، برای آزادی، علیه حجاب، برای برابری در آن جامعه اعتراضی کرده اند، حتی الزاما اعتراض اجتماعی را سازمان نداده اند و صرفا فردی اعتراض کرده اند و دستگیر شده اند، نگاه بکنید، به لیست و ابعادی از دستگیرها و حتی اعدامی هایی که در سالهای ۶۰ نامشان در روزنامه منتشر میشد نزدیک میشوید. اگر ابعاد فشاری که جمهوری اسلامی سعی میکند بر جنبش کارگری، جنبش دفاع از حق زن، بر جنبشی که برای بهبود معیشت و رفاه در جامعه، جنبشی که یک سر آن کارگران اند و سر دیگر آن فرهنگیان، بازنشستگان، معلمان و ... ، در جریان است، نگاه کنید شاید از نظر آمار دستگیری ها و فشارها و بگیر و ببندها با سالهای ۶۰ قابل مقایسه باشد.  

اما توان و قدرت جمهوری اسلامی در مقابله رودررو و عریان با جنبش اعتراضی که مدتها است شروع شده است و بیش از یکسال است که اعلام کرده برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی به میدان آمده، به هیچ عنوان با سالهای ۶۰ قابل مقایسه نیست.   

سرکوب سالهای ۶۰، سرکوب جامعه ای بود که از دستاوردهای انقلاب خود دفاع میکرد و حاکمیتی که شمشیر را از رو بسته بود و با نهایت ظرفیت وحشیگری و توحش خود به جنگ مردم رفته بود. سالهای ۵۸ تا ۶۰ جمهوری اسلامی میتوانست و قدرتش را داشت که این توحش و قتل و کشتار را علیه جامعه به راه بنیدازد و بالاخره انقلاب را سرکوب کند. امروز شاید لیست و آمار دستگیر شدگان شباهتی به لیست و آمار سالهای ۶۰ داشته باشد اما روشی که جمهوری اسلامی در مقابله با این جنبش از طریق دستگیری و محاکمه و ... در پیش گرفته با سالهای ۶۰ قابل مقایسه نیست. هراس جمهوری اسلامی از بشکه باروتی که روی آن نشسته آنرا به اکتفا کردن به احکام سنگین و البته قابل تجدید نظر یا تعلیقی و ...کشانده است. هراس از تقابل و رودررویی آشکار و عریان با طبقه کارگر معترض، جایی که کارگران تجمع میکنند و اعتراض میکنند، منجمله در برخورد دیروزشان به اعتراضات هفت تپه، فولاد و امروز اعتراضات بازنشستگان، معلمان و هپکو را مشاهده میکنید. جمهوری اسلامی ناتوان از مقابله رودررو با مردم معترض، سیاست شکار فردی فعالین، نمایندگان کارگری، فعالین دانشجویی، فرهنگی و زنان و هر معترض دیگری را در پیش گرفته است.  

برخلاف دهه ۶۰ که جمهوری اسلامی از بکار انداختن دستگاه سرکوب خود و اتکا به نهایت ظرفیت وحشیگری خود در مقابله آشکار و عریان با مردم ابایی نداشت و از موضع قدرت و با اعتماد به توان خود در سرکوب مردم دست به اعدام و کشتار و حمله به کردستان و دانشگاه و .... میزد، اگر در دهه ۶۰ در خیابانها با یک سوال "آیا خدا را قبول دارید یا نه" جوانان مردم را اعدام میکرد، امروز بدلیل همین هراس از خیرش توده ای و انفجار اجتماعی، سرکوب فعالین شکار شده را به یک پروسه اداری، قضایی، احکام زندان و اساسا بعنوان چماقی بالای سر آنها محدود کرده است. احکامی که اساسا برای نشان دادن قدرت سرکوب و ترساندن مردم است.  

اما هم خود سران جمهوری اسلامی، هم جامعه میداند که این دستگیری ها، این احکام سنگین و مجازاتهای قرون وسطایی شلاق زدن و .... نشانی از قدرت رژیم نیست و تاثیری بر عقب راندن اعتراض مردم ندارد. شما در کنار موج دستگیری ها و محاکمات و ... شاهد عقب رفتن جامعه، کم شدن اعتراضات برای رفاه و اعتراض به همین دستگیری ها و احکام، کم شدن تحرکها در دفاع از زندانیان سیاسی و به میدان نیامدن فعالین جدید و .. نیستید. برعکس شاهد تبدیل شدن جمهوری اسلامی، از رژیمی که تاریخا شمشیر را از رو بسته، با اتکا به توحش کامل و بدوی کمترین ابایی به شنیع ترین شکل موج سرکوب و اعدام را راه می انداخت، به حاکمیتی هستید که ظاهرا دارد سرکوب عریان میکند و بگیر و ببند راه انداخته و فعالین را شکار میکند، اما به شدت دست به عصا و محتاط عمل میکند. رژیمی که بدون محاکمه هر معترضی را اعدام میکرد و از علنی کردن آن ابایی نداشت و این روش سرکوب و مقابل اش با جامعه بود، امروز سرکوب مخالفین را به دالانهای دادگاهها، احکام دستگاه قضایی و نهایتا احکام زندان و تعیین وثیقه و ....  واگذار کرده است. جای اوباشان و جلادانش را که نماد وحشیگری عریان این رژیم بود را "قاضی" ها و احکام زندان گرفته است. اگر اینها سراغ روشهای دهه ۶۰ نمیروند این نیست که قاضی مقیسه کمتر از خلخالی، همکارش در دوره کشتارهای سالهای ۶۰، جنایتکار است، این نیست که ظرفیت وحشیگری و خشونت در اعمال اختناق جمهوری اسلامی کم شده است، بلکه جنبش قدرتمندی است که به وسعت جامعه برای به زیر کشیدن آن و تعیین تکلیف نهایی در میدان است. 

بله ما شاهد دستگیری های وسیع و شکار فعالین کارگری، معلمان، زنان، دانشجوایی و ... هستیم اما نوع مقابله، نوع فشار و مهمتر از همه توان جمهوری اسلامی در اعمال فشار و سرکوب با سالهای ۶۰ به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست. این فشارها و تلاش برای نشان دادن توان سرکوب در اصل پاتکی است در مقابل جنبشی که مدتها است برای به زیر کشیدن آن به میدان آمده است.  

نه موقعیت جمهوری اسلامی موقعیت سالهای ۶۰ است و نه توازن قوا و موقعیت مردم شباهتی به سالهای ۶۰ دارد.
 

هیمن خاکی: شما از این حرف زدید که دهه ۶۰ جمهوری اسلامی از موضع قدرت سرکوبها را انجام داد و امروز از موضع استیصال و از موضع ضعف است که دست به این سرکوبها میزند. چه مولفه ای در سالهای ۶۰ جمهوری اسلامی را در موضع قدرت میگذاشت و امروز چه مولفه ای باعث شده جمهوری اسلامی در موضع ضعف قرار بگیرد؟ 

آذر مدرسی:  حتما میشود در این مورد مفصل صحبت کرد. من کوتاه اشاراتی به مهمترین مولفه ها میکنم. 

سال شصت، دو سال بعد از انقلاب است. فضای جامعه به شدت قطبی است و بخشی از جامعه متوهم به جمهوری اسلامی است و آنرا نماینده انقلاب خود میداند. همزمان شاهد ائتلافی از نیروهای مختلف بورژوایی که در سرکوب انقلاب متفق القول اند هستیم و در جبهه مقابل صف مدافعین انقلاب، صف طبقه کارگر متفرق و بدون یک افق و پرچم روشن را داشتیم. جمهوری اسلامی قدرت خود را از این توهم میگرفت و با اتکا به این توهم بود که به نام دفاع از انقلاب به طبقه کارگر، زنان، دانشگاهها و کردستان حمله کرد و کشتار خونینی را سازمان داد. بر متن این توهم بود که جمهوری اسلامی توانست به نام انقلاب آنرا سرکوب کند و صدها هزار نفر قربانی بگیرد.  

بخشی از جامعه عمیقا اعتقاد داشت که جمهوری اسلامی قرار است آزادی و رفاه را به ارمغان بیاورد و به جمهوری اسلامی امکان میداد بر متن این توهم مردم را علیه انقلاب، علیه انقلابیونی که در سنگر دفاع از دستاوردهای انقلاب از کارخانه تا دانشگاه و کردستان ایستاده بودند، بسیج کند و نام سرکوب انقلاب را دفاع از انقلاب بگذارد. 

مدتها است این توهم در ابعاد میلیونی ریخته شده است و جمهوری اسلامی این پایه اجتماعی متوهم به خود را از دست داده است. علاوه بر آن و مهمتر اینکه بعد از دیماه همه متوجه شدند شمارش معکوس زندگی جمهوری اسلامی شروع شده است.  

جامعه دو تکه شده سالهای ۶۰ امروز با اکثریت عظیمی یکپارچه اعلام میکند جمهوری اسلامی را با اصلاح طلب و اصولگرا نمیخواهد. این اکثریت پتانسیل خود را برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی فقط در دیماه نشان نداد. طبقه کارگری که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ تازه از انقلاب سر بلند کرده بود و برای پیشبرد انقلاب به دنبال راه و پرچمی میگشت، امروز با راه حل و آلترناتیو خود به میدان آمده و مهر خود را بر تحولات میزند. مهر رادیکالیسمی که طبقه کارگر بعد از هفت تپه و فولاد به جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی زده است، مهمترین مولفه در توضیح موقعیت ضعیف جمهوری اسلامی در مقابل جامعه و طبقه کارگر است.  

این پاشنه آشیل و یا مولفه ای است که موقعیت ضعیف جمهوری اسلامی و تغییر توازن قوا به نفع طبقه کارگر و صف آزادیخواهی نشان میدهد. این سر بلند کردن طبقه کارگر با آلترناتیو خودش است که مهر خود را به موقعیت جمهوری اسلامی، به رابطه پائین با حاکمیت، به دست به عصا راه رفتن جمهوری اسلامی در مقابل مردم و حتی به رابطه جناح های مختلف جمهوری اسلامی زده است.  

تفاوت عظیمی میان امروز با سالهای ۶۰ است. جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی میداند که روی بشکه باروتی نشسته است که کمترین اشتباه از طرف حاکمیت میتواند آنرا منفجر کند و اولین قربانیش جمهوری اسلامی خواهد بود.
 

 هیمن خاکی: شما در صحبتهایتان اشاره کردید که موقعیت دست بالای طبقه کارگر در جنبشی که برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی به میدان آمده، پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است و حتی بر رابطه لایه های درونی و جناح های جمهوری اسلامی تاثیر گذاشته است. 

خوب است این بحث را کمی باز کنیم چرا که ما همزمان با موج جدید دستگیریها، شاهد هستیم در رسانه ها و میدیای مختلف جمهوری اسلامی از فساد مالی، مبارزه با فساد مالی حرف میزنند، تعدادی از حکومتی ها را دستگیر کرده اند و اصولگرایان در قامت مبارزین علیه فساد مالی ظاهر میشوند. این مبارزه با فساد را از طرف بخشی از رژیم چگونه باید دید. از طرف دیگر اصلاح طلبان هم روی مسئله زنان، آزادی پوشش و رفتن به ورزشگاهها دست میگذارند. اینرا چگونه میشود ارزیابی کرد؟  

آذر مدرسی: مبارزه با فساد مالی و دستگیری هایی که در این رابطه صورت گرفته و میگیرد بخشی از رابطه جناح های درونی رژیم را نشان میدهد. رابطه ای که همانطور که گفتم مهر جنبش اعتراضی و توده ای و بویژه وزن طبقه کارگر در این جنبش را برخود دارد.  

تا جائیکه به ادعای "مبارزه با فساد" برمیگردد، اصولگریان تلاش میکند با یک تیر دو نشان بزنند. از طرفی به نام مبارزه با فساد تصفیه های درونی را انجام دهد و بخشها، افراد مزاحم جناح رقیب را از صحنه خارج کنند و از طرف دیگر پرچم مبارزه با فساد مالی را در دست جمهوری اسلامی نگاه دارند. در این مسیر ممکن است از خودی های شان قربانی بگیرند. اصلا تعجب نکنید چند نفری از "خودی های" را به نام "مفسد فی الارض" و بانیان فساد مالی اعدام کنند. بورژوازی همیشه آماده است برای حفظ سیستم و پایه های نظام قربانیانی بدهد و جمهوری اسلامی در همین مسیر قربانی های متعددی داده است. در نتیجه "مبارزه با فساد مالی" هر دو این اهدف را در خود دارد. هم تصفیه درونی و هم در راس مبارزه با فساد مالی قرار گرفتن و کسب مشروعیت برای خود. در همین رابطه سخنرانی های "غرا" در مورد میزان فقر در جامعه، ضرورت مقابله با آن و وظایف دولت در قبال مردم، چرا مفسدین مالی را دستگیر نمیکنید، آیا مفسدین در دولت نشسته اند یا بنیاد مستضعفین، در بانکها یا مجلس نشسته اند و ... را مداوما می شنویم.  پشت پرده این "دلسوزی ها" این واقعیت خوابیده است که هر دو جناح تلاش میکنند اعتراض به فقر و فساد مالی را متوجه جناح رقیب کنند و خود را ناجی مردم و پرچمدار مبارزه با فساد مالی معرفی کنند. ظاهرا فعلا اصولگرایان با در دست داشتن قوه قضائیه در این کشمکش دست بالا را دارند. 

"مبارزه با فساد مالی" اما بخشی از این کشمکش را نشان میدهد. بخش دیگر آن تلاش برای یکدست کردن رژیم است. این تلاش از دوره ای که رئیس قوه فضائیه را تغییر دادند و پس از آن به تدریج مقامات پائین تر این قوه را بدست بیت امامی ها دادند و به دنبال آن تغییرات در سطوح مختلف فرماندهی سپاه پاسداران شروع شده است. دو ارگان اصلی سرکوب رژیم امروز یکدست تر از همیشه و در دست اصولگرایان قرار گرفته است.  

این یکدست کردن نه برای مقابله با تعرض نظامی امریکا و نه برای حملات نظامی رقبای دیگر جمهوری اسلامی و رودررویی با خطرات "برون مرزی"، که دقیقا برای مقابله با "دشمنان درون مرزی" جمهوری اسلامی، با پائین، با مردمی است که از دیماه ۹۶ اعلام کردن که هیچکدام از جناح های رژیم را تحمل نمیکنند. گفتند نه ولی فقیه و اصلاحات درون رژیم را قبول دارند و نه از دستگاه سرکوب رژیم هراسی دارند. این جنبش و فشار آن است که رابطه بالا را تعیین میکند. این یکدست کردن قرار است رژیم را برای مقابله با تلاطم های آتی آماده کند. چرا که خودشان بهتر از هر نیرویی میدانند این جنگ میتواند جنگ آخرشان با مردمی باشد که خود را برای به زیر کشیدنشان آماده میکنند.  

اصلاح طلبان که در استراتژی اختلافی با جناح رقیب ندارند، سردرگم تر از همیشه تلاش میکنند راهی برای مقبولیت پروژه "اصلاح پذیر بودن رژیم" برای مفید نگاه داشتن خودشان بعنوان سوپاپ اطمینان، برای مشروعیت خود بعنوان نیروی تغییر و قابل اعتماد، پیدا کنند. همزمان مکررا اقرار میکنند که اصلاح طلبی پروژه سوخته ای است.  

بهر حال اگر در دوره ای رابطه دو جناح را برنامه های رشد اقتصادی بود، بر سر این بود که مدل اقتصادی چین را داشته باشند یا مدل پاکستان و ...، اگر دوره ای نوع رابطه با امریکا و غرب و....این رابطه را رقم میزد، امروز مبنای رابطه دو جناح جنبشی است که در پائین و در اعماق جامعه خود را برای جدال نهایی آماده میکند. این "خطر" حتی روی نوع تسویه حسابهای درونی رژیم تاثیر گذاشته است. اصلاح طلبان تاریخا و خصلتا در دوره های بحرانی، در دوره هایی که حاکمیت زیر فشار اعتراض مردم قرار گرفته است، هم برای رژیم و هم برای مردم، بی خاصیت و حاشیه ای میشوند. در دوره های متلاطم بالماسکه "گشایش سیاسی-اقتصادی" بازاری ندارد. در چنین دوره هایی اصولگرایان بعنوان مدافعین حاکمیت میدانداری کرده و میکنند. 

اگر میخواهید ظرفیت وحشیگری جمهوری اسلامی را حتی در تسویه حسابهای درونی ببینید باید باز هم به سالهای ۶۰ برگردید. هر دو جناح جمهوری اسلامی در این سالها نشان دادند که چه ظرفیت بالایی در وحشیگری و جنایت حتی در تسویه حسابهای درونی را دارند. این فشار پائین و "خطر" پائین است که  امروز این روشها را به کار نمیگیرند. اگر نخست وزیر و رئیس جمهورشان را اعدام، ترور یا فراری نمیدهند، اگر در خانه های همدیگر بمب نمیگذارند، از هراس همین مردم است. اگر امروز از دست بردن به روشهای سنتی و شناخته شده شان در مقابله با هم پرهیز میکنند و همه ظرفیت و امکاناتشان را علیه هم به کار نمی اندازند، اگر از به خیابان آوردن قمه کش هایشان علیه هم ابا دارند، همه و همه بدلیل هراس از یک طغیان اجتماعی است که میتواند بنیاد نظامشان را زیر و رو کند. میدانند اگر بالا کمترین تزلزل یا کشمکش حاد در خود را نشان بدهد، پائین، مردم محروم و طبقه کارگر از این فرصت برای به زیر کشیدن همگی شان وارد صحنه میشود و شمارش معکوس را بالافصله شروع میکند.  

این مولفه و "خطری" است که باعث میشود هر دو جناح در تقابلهای درونی دست به عصا راه بروند و محتاط باشند. امروز منفعت نظام شاه کلید هر دو جناح است، منفعت نظام در مقابل جامعه ای که آبستن طغیانهای اجتماعی عظیمی است.
                                            

هیمن خاکی: از متن این سوال گذری بزنیم به بیانیه ۱۴ نفر و مباحثی است که حول آن شروع شده است. تعدادی از شخصیتها و نیروهای سیاسی از آن حمایت کرده اند، تعدادی آنرا محکوم کرده اند، تعدادی آنرا در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی خوانده اند. قاعدتا این شرایط میتواند بر اپوزیسیون و پوزیسیون جمهوری اسلامی و جدال آنها تاثیر بگذارد. در این شرایط و بر این متنی که شما از آن صحبت کردید این بیانیه را جگونه باید دید و ارزیابی کرد؟ 

آذر مدرسی: بیانیه ۱۴ نفر را هم بر متن همین اوضاع و همین توازن قوا باید دید. امروز در ایران اعتراض علیه حاکمیت چنان علنی، بی پرده و بی مهابا، رسمی، با صدای بلند، از خیابان تا پشت میله های زندان های رژیم و سیاه چالهای اوین، نه فقط علیه دولت و مجلس و ولی فقیه که از ضرورت رفتن این نظام، از ضدیت بنیادهای این نظام با آزادی، رفاه، شادی، سعادت و .... جامعه حرف میزنند، که اعلام اینکه ولی فقیه باید برود نه نشانه تحولی رادیکال در جامعه است، نه نشانه شجاعت فردی یا جمعی است و نه نشانه پیشرو بودن فرد یا تحرکی است.  

ظاهرا دو نقطه کلیدی این بیانیه تعدادی را مدهوش آن کرده است. یکی رفتن ولی فقیه و دیگری رفراندم است. این دو خواست ظاهرا اوج رادیکالیسم این بیانیه را نشان میدهد.  

رفراندم پرچم همیشگی اپوزیسیون بورژوایی و پرو امریکایی رژیم بوده. از سلطنت طلبان و رضا پهلوی تا طیف متنوعی از لیبرالها همیشه خواستار رفراندم و "انتخابات آزاد" بوده اند. نیروهایی که همیشه در مقابل این سوالها که چه نیرویی یا قدرتی یا دولتی باید این رفراندم را انجام دهد؟ آیا خود جمهوری اسلامی قرار است رفراندم آری یا نه به خودش را راه بیندازد؟ آیا قرار است امریکا ابتدا جمهوری اسلامی را سرنگون کند و یعد برای شما "انتخابات آزاد" راه بیندازد؟ سکوت کرده اند. در نتیجه تا اینجا بیانیه هیچ راه حل رادیکالی را در مقابل جامعه برای آینده بهتر آن قرار نمیدهد. راه حل کهنه و سوخته اپوزیسیون بورژوایی را دوباره در بسته بندی جدید روی میز آورده اند. 

خواست دیگر که ظاهرا اوج رادیکالیسم بیانیه را نشان میدهد، خواست "رفتن ولی فقیه" است. جنبشی که در دیماه اعلام کرده "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا"،  فریاد زده "مرگ بر خامنه ای"، طبقه کارگری که به کل سیستم منجمله خامنه ای میگوید "نمیتوانید جامعه را اداره کنید بدهید من اداره میکنم"، جنبشی که به کلیت جمهوری اسلامی میگوید آمده ام تا جنگ نهایی ام را علیه ات بکنم، مدتها است از این خواست "ولی فقیه باید برود" عبور کرده. این خواست در مقابل این جنبش رادیکالیسمی را نمایندگی نمیکند، برعکس در مقابل آن است.  

اتفاقا بر متن پیشروی این جنبش، بر متن رادیکالیسم کارگری غالب در آن، برمتن عقب نشینی که به رژیم تحمیل شده، است که چنین "نقدهای تیز" و بیانیه هایی از طرف اپوزیسیون درونی حاکمیت میتواند ابراز وجود کند. مهم نیست افرادی که بیانیه را امضا کرده اند رژیمی هستند یا نه، خط و جهت بیانیه خط و جهت اپوزیسیون درونی رژیم است که برای حفظ نظام خواهان کنار رفتن ولی فقیه است. مگر قبلا از درون خود رژیم مسئله ولایت مشروعه یا شورایی شدن ولایت فقیه، کم کردن قدرت ولی فقیه و .... طرح نشده است؟  

بیایه ۱۴ نفر در تقابل با این جنبش رادیکال و پیشروی های آن است. بیانیه ۱۴ نفر تلاش میکند سر جنبشی که اعلام کرده نه ولی فقیه، نه اصلاح طلب و نه اصولگرا را تحمل میکند را به طرف "ضدیت با ولی فقیه" کج کند و نوک تیز حمله آنرا از کلیت جمهوری اسلامی متوجه یکی از جناح ها و شخص ولی فقیه، کند. تلاش میکند در مقابل تغییر نظام از طریق دخالت توده ای، از پائین، راه حل سنتی بورژوازی و دست بدست کردن قدرت از بالا به نام رفراندم و "انتخابات آزاد" را قرار بدهد.  

این بیانیه روی شانه های این جنبش امکان ابراز وجود پیدا کرد اما بیانیه ای علیه این جنبش است. بیانیه تلاش دارد همین جنبش را به عقب ببرد و آنرا دستمایه حفظ پاینه ها و بنیادهای سیاسی اقتصادی و اجتماعی سیستم موجود کند.  

این بیانیه و تلاشهای حول آن به جایی نخواهد رسید، همین سیاست در دوره ای که جامعه به دنبال افق و راهی برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی بود شانسی نداشت و امروز که افق روشن تری را دارد به هیچ عنوان شانسی ندارد.
 

هیمن خاکی: از این صحبت کردید که جمهوری اسلامی از سر موقعیت ضعیف خود دست به سرکوب زده است. از دو جناح جمهوری اسلامی سیاستهای آنها صحبت کردیم، از تاثیرات این مسئله بر اوضاع و احوال حرف زدیم.

فکر میکنم لازم است در این مورد صحبت کنیم که در شرایطی که اعتراضات روزمره در جریان است، موج جدید سرکوبها میتواندچه تاثیراتی بر این مبارزه و جدال با جمهوری اسلامی بگذارد. یکی از سیاستهای جمهوری اسلامی ترساندن جامعه و اینکه هر کسی دست به اعتراض بزند چنین سرنوشتی خواهد داشت، است. به نظر شما این سرکوبها چه تاثیراتی بر این مبارزات میگذارد و چه مخاطراتی متوجه این مبارزه است.  

آذر مدرسی: تا جائیکه به سرکوب برمیگردد من فکر نمیکنم جمهوری اسلامی بتواند با این سرکوبها طولانی مدت وضعیت را مهار کند. همین حالا هم علیرغم بگیر و ببندها، احکام سنگین، ما شاهد عقب نشستن جامعه، کم شدن صدای اعتراض نیستیم. حتی شاهد این نیستیم که خود دستگیرشدگان سکوت میکنند، عقب نشینی میکنند یا ...، برعکس هر دستگیری همراه خودش موج جدیدی از اعتراض را دامن میزند. از منظر مردم هر دستگیری یک نفر دیگر را به صف اول مبارزین علیه جمهوری اسلامی اضافه میکند. در نتیجه این سرکوبها حتی اگر تاثیرات منفی داشته باشد بسیار کوتاه مدت و موقت است.  

هر یک نفری را که دستگیر میکنند چند خانواده، طیفی از همکاران، دوستان، هم مشغله ای ها و وکلا را به صف مخالفین و معترضین ملحق میکند. امروز شاهد عقب نشینی هیچ زندانی و هیچیک از حامیانشان نیستیم. وکلایی که سعی میکنند قانونا در مقابل این تعرض بایستند و به این صف پیوسته اند. امروز طیفی از خانواده ها، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان، زنان و مردم آزادیخواه به صف این مقابله پیوسته اند. هر حکم سنگین و اتهامی که به فعالین کارگری میزنند موج جدیدی از نفرت را دامن میزند.  

امروز باید این تلاشهای پراکنده برای آزادی زندانیان سیاسی را متحد و هم صدا کرد. این مقاومتهای پراکنده، از مقاومت وکلا تا خانواده ها را باید به یک مقاومت سراسری و متحد تبدیل کرد. باید تحرکی سراسری و متحد برای آزادی همه زندانیان سیاسی بوجود آورد. هرچه این تحرکهای پراکنده متحد تر و به هم چسبیده تر شوند میتواند نه فقط آزادی زندانیان سیاسی را به دنبال داشته باشد بلکه میتواند تعرض رژیم را برای حاکمیت اختناق عقب براند.

این تحرک میتواند تحرکی برای تحمیل آزادی های سیاسی به جمهوری اسلامی باشید.  

این سرکوبها، انداختن دستگیر شدگان به دالانهای دادگستری و دادگاههای نمایشی و مسخره شان نمیتواند فضای رعب و وحشت و سرکوب را در جامعه بوجود بیاورد. نمیتواند این مبارزه اجتماعی و وسیع برای یک زندگی بهتر را عقب بزند. حتی اگر بخشی از طبقه کارگر و طیفی از فعالین کمی به اصطلاح دست و پای خودشان را جمع کنند، اساسا برای تمدید قوا، برای آرایش و سازمان دادن مجدد به خود است. رژیم فردا طوفان درو خواهند کرد. 

برای کسی قابل تصور هم نبود که تحت حاکمیت یک چنین رژیم وحشی زندانیان از پشت میله های زندان چنین شجاعانه از خود و آرمانهایشان دفاع کنند و "زنده باد برابری زن و مرد"، "زنده باد آزادی و زنده باد برابری" را سر بدهند. همین زندانیان امروز آزادی بیان بسیار بیشتری به نسبت چهل سال گذشته به جمهوری اسلامی تحمیل کرده اند. زندانی که دیروز آزاد شده اعلام میکند "زنده باد مبارزه طبقه کارگر برای رهایی از استثمار". کسی که هنوز در زندان است اعلام میکند "تا تامین رفاه برای اکثریت محروم دست از مبارزه بر نمیدارم"، دیگری میگوید "از کرده ام پشیمان نیستم. ایکاش زودتر به این صف پیوسته بودم".  

یک مقاومت متحد و سراسری، یک جنبش سراسری برای آزادی همه زندانیان سیاسی میتواند این تعرض جبونانه جمهوری اسلامی را عقب زد.