مبانى کارسازماندهى ما (حوزهها و محافل) جلسه بحث در حزب کمونيست ايران
متن پياده شده از روى نوار
بخش اول - ١١ دقيقه من هم فکر ميکنم پايه تشکيلاتى حزب ما حوزههاى محل زيست و کار است و بايد تشکيل شود و تا آنها تشکيل نشود حزب پايه ندارد، هر چقدر هم محفل و سمپات کارگرى داشته باشد. من ميروم روى بحث خودم. من ميگويم بحث محافل را - لااقل من اينطور ميفهمم - که اين سازماندهى محافل اولاً در اين دوره براى ما يک وضعيت انتقالى است و ثانياً بطور کلى يک وضعيت تکوينى است. يعنى جزء لايتجزاى کار حزبى است. من از "احاطه شدن" واقعاً معنى احاطه شدن را ميفهمم. يعنى بايد حوزه حزبىاى باشد که در اين محافل احاطه شده. حالا نه "حوزه حزبى"اى داريم، نه محافلى که ما را احاطه کند. از کجا شروع ميکنيم؟ من ميگويم از محافل شروع ميکنيم. به اين ميگويند وضعيت انتقالى براى اينکه برويم بسمت اينکه واقعاً در هر کارخانه و رشته صنعتى و محل زيست جدى کارگرى حوزههاى حزبىاى باشد که توسط "محافل کارگرى دوستدار حزب" احاطه شده و روى آنها نفوذ دارد، و روى سازمانشان براى مبارزات مختلفى که طبقه کارگر برايش مسأله است. به اين معنى بحث من بحث سازماندهى دوره انتقالى در سازماندهى حزب بى نفوذ، حزب غير کارگرى، حزب از سنت چپ ايران بيرون آمده است و فکر ميکنم اينجا است که محافل برايم مطرح ميشود. والا معتقدم گسترش حزب ما به اندازه گسترش حوزههايش است. يعنى نميتوانم محافلى که سمپات ما هستند را بشمارم و بگويم که بله حزب ما الآن اينقدر رشد کرده و اينقدر سازمان دارد! سازمان حزب، سازمان حوزههاى حزبى است، منهم اينطور فکر ميکنم. بنظر من بحث سازمان در "تجمعهاى ديگر"، وقتى مطرح ميشود راستش، گرايشى براى لوث کردن بحث است. بالأخره حزب پايهاى دارد، ساختارى دارد و بعد هم کارهايى ميکند. يک جا دارند شورا تشکيل ميدهند و ما ميرويم حوزه درست ميکنيم وسط بيکارهايى که دارند شورا را تشکيل ميدهند، که بتوانيم کارمان را در شوراى بيکارها پيش ببرند، که همين کار را هم دارد ميکند. اين ساختمان حزب را بهم نميريزد. بالأخره حزب هميشه يک عده فعال دارد که هر جا کار ميکنند، جمعى کار ميکنند و سعى ميکنند فراکسيونى را سازمان بدهند که بتوانند رهبرى آن حرکت را بدست بگيرند، تأثير حزب را به آن فعاليت منتقل بکنند. اينها را قاطى نکنيم. بنظر من اينها مسأله امروز ما نيست. هنوز نه کسى رفته در سربازخانهاى کارى بکند، نه کسى دارد شورا و سنديکا تشکيل ميدهد و نه چيزى. ما داريم راجع به چيزهاى ابتدايىترى حرف ميزنيم. من با تعبير امير در مورد اهميت "حوزههاى زيست و کار ما" موافق نيستم. امير ميگويد "تأکيدى که ما روى اين نکته کرديم بخاطر اين است که ما داريم به يک سازمان حرفهاى- پوپوليستى سابق جهت ميدهيم". من ميگويم نه اينطور نيست. درست است که ما اينطورى مطرحش کرديم و اين رنگ را در خودش داشت، ولى بعداً فرض کنيد سازمان کارگرى هستيم، و ميخواهيم خودمان را آرايش بدهيم، آنوقت ديگر حوزههاى محل زيست و کار بوجود ميآوريم. نميشود فرض گرفت که کارگر در محل زيست و کار خودش حتماً بشکل حوزهاى متشکل ميشود. ممکن است نشود. تازه اگر هم بخواهد بشود ما بايد اين سازماندهى را بدهيم، اگر دارد ميشود روى آگاهى سياسيش دارد ميشود، يعنى حزب را داريم در آن حالت فرض ميگيريم. حزبيت را داريم فرض ميگيريم وقتى که ميگوييم "کارگران بطور خودبخودى در محل زيست و کار سازمان مييابند". پس يک درک حزبى در خودشان دارند که داريم بطور خودبخودى فرض ميگيريم. اگر مييابند، ديگر ما ميگوييم آنها دارند روى ساختمان تشکيلاتى ما کار ميکنند. در مورد سازمان حرفهاى و سازمان کارگرى؛ من هم معتقدم تمام آنچه اساسنامه گفته، سازمان کارگرى ما را گفته. من اينطورى ميفهمم، کادر حرفهاى حزب (حالا اختلاف خودم را با تعبير خسرو ميگويم) آن کسى است که تمام وقت و زندگيش را وقف يک مبارزه حرفهاى ميکند که با يک نقشه مرکزى هدايت ميشود. در صورتى که عضو کارگرى ما يک رفيق کارگرى است که خودش را متعلق به حزب کمونيست ميداند و سياستهاى آن را پيش ميبرد، دارد کار ديگرى هم در زندگيش ميکند از جمله اينکه نان خودش را در ميآورد. کادر حرفهاى حزب بنظر من کسى است که جزو "شبکه فوق طبقاتى"، يا ميشود گفت عضو "شبکه غير اجتماعى حزب" است. کسى است که سيار است، کسى است که وظايف متنوع بدوش ميگيرد، در هر دورهاى ممکن است کار ديگرى دارد ميکند. يا در سازمان رهبرى حزب است، يا در سازمان ارتباطاتى حزب است، يا در سازمان فنى حزب است، يا در سازمان نظامى حزب است. عملياتهاى معيّن حزبى را دارد انجام ميدهد نه اينکه با يک قشر معيّنى از طبقه کارگر مشغول فعاليت روتين باشد. معنى کادر را من اين ميفهمم. ممکن است بگوييد "فلان رهبر عملى کارگرها کادر حزب است". بمعنى وسيع "کادر"، بله! ولى اين تعريف کمکى به تفکيک اين دو بخش سازمانى ما نميکند. بنظرم رفيق کارگر ما - که ممکن است عضو کميته مرکزى حزب هم باشد - و در مجلس انقلابى نماينده کارگرها است يا فرض کنيد نماينده کارگرها است در شورا، اين رهبر کارگرى ما است. کادر آن سازمان انقلابيون حرفهاى ما بنظر من نيست. و هر موقع هم حزب بخواهد حساب کند که دور کادر سازمان انقلابيون حرفهاى خودش را خط بکشد نميتواند آنها را حساب کند؛ که تصميم گرفتهايم حزب در جنگ داخلى اسپانيا شرکت کند و شما برويد اسپانيا... اگر دلش بخواهد ميرود، اگر خودش نخواهد نميرود. من را ممکن است بفرستند، مثل سرباز. خسرو يک فورمولبندى ميدهد که بنظر من بنحوى اولترا-دمکراتيک و از پايين است. ميگويد وقتى يک نفر عضو حزب ميشود يعنى تعهدات حزب نسب به او بالا ميرود". من هميشه از آن طرفى ميفهميدم، هنوزش هم از آن طرفى ميفهمم، با اينکه خسرو خيلى تأکيد ميکند. وقتى يکنفر عضو حزب ميشود تعهداتش نسبت به حزب ميرود بالا - بله متقابل - ولى من بيشتر آن طرفيش را ميفهمم. حالا اينکه حزب ما يک عده آدمى هستند که از يک جاى ناپيدايى آمدهاند، هيچ رگ و ريشهاى در درون طبقه ندارند و نميتوانند نشان بدهند واقعاً لحظات خطير مبارزه طبقاتى را سازمان دادهاند، حالا اجر و قرب حزب را کم کرده. ولى اگر واقعاً يک چنين حزبى بود، عضويت در آن افتخارى بود و رفتن داخل آن پذيرش تعهدات خطيرترى نسبت به جمع حزب که چيزى نيست جز تعداد زيادترى از خود من، در مقابل من، در بازاء من. من عضو حزب هستم؟ يعنى تعهد ميکنم به ١٥٠٠ نفر ديگر مثل خودم که متشکل اند. يعنى کاراکتر مبارزاتى من، اختياراتم، اختيارم در تعيين سرنوشت خودم عزيزتر نيست از اختيار آن ١٥٠٠ نفر ديگر در بُعد انسانى- اجتماعى. من اينطورى ميفهمم که وقتى کارگرى عضو ميشود دارد تعهد ميکند که تصميمات جمعى را ميپذيرد، تصميمات عدهاى خارج از خودش را ميپذيرد براى پيشبرد. حالا ما ميگوييم بوروکراتيک نباشد؟ نباشد. زورکى نباشد؟ نباشد. مخالف نص صريح عقل انسانى نباشد؟ نباشد. مخالف انسانيت نباشد؟ نباشد. ولى در واقع تصميم جمعى را ميپذيرد ديگر. کنگرهاى جمع ميشود و يک رهبرى انتخاب ميکند، رهبرى يک نشريهاى منتشر ميکند و در آن ميگويد اين شعار را بدهيد. بسيار خوب اين شعار را بدهيد ديگر، عضو حزب است ديگر. اگر ميخواهد شعار ديگرى بدهد ميتواند برود به آن حزب ديگرى که آن "شعار ديگر" را ميدهد، کسى جلويش را نگرفته است. يا برود جمع شود و بحث کند و در ارگان رهبرى مقالهاى چاپ کند و بالأخره نظر حزب را عوض کند ولى عضو کشکى نميتواند براى خودش هر کارى که بخواهد بکند. نميگويم خسرو اين را گفت. ولى ميخواهم بگويم که عضويت و عضو حزب را من از سر تعهد عضو حزب به حزب ميفهمم، و حزب را اصل ميبينم. يک نکته ديگر راجع به انفصال؛ بنظرم انفصال هم امر انتقالى است و به اين ترتيب صادق است به تشکيلات حزب، که حوزهها در آن هستند. يعنى امير صحبت ميکرد که نميتوانيم بگوييم "اين آدم آن يکى را نبيند". من ميگويم ما هيچوقت اين کار را نميتوانيم بکنيم حتى با حرفهاىهايش. در خيابان همديگر را ميبينند و سلام و عليک ميکنند. مسأله اين است که در چه رابطهاى دارد ميبيند؟ و اين مضمون سياسى- تشکيلاتى و امنيتى اين رابطه چه است؟ ممکن است من و رضا هر دو تهران باشيم، همديگر را هم ببينيم، ولى هيچ بحث تشکيلاتى هم نداشته باشيم. ممکن است داماد ما باشد هر روز هم او را ميبينم. او عضو حوزهاش است و دارد يک کارهايى ميکند. به من هم نميگويد، من هم به او نميگويم. هيچوقت هم در ذهنم نيست که ممکن است ضرباتى که من بخورم به اين آدم ربطى پيدا بکند. هر کسى هم مطرح کند ميگويم فلانى، فاميل من است. من ميخواهم بگويم که ضعف ما تا حالا اين است که نميتوانيم آدمها را در دو نقش اجتماعى و سياسى آموزش بدهيم که هر دو را با هم پيش ببرند. اعضاى حوزه حزبى در روابط محفلى، در روابط اجتماعى ممکن است خيلى همديگر را ببينند. براى اينکه اين حوزه يک جا است آن حوزه يک جاى ديگر، و حتى احتمالاً ميدانند که ما حوزه اينجاييم، آنها هم حوزه آنجا. فقط همين را ميداند. و ضربه امنيتى ما همين است که اين را بگويد، ولى واقعيت کار کارگرى اين است که اطلاعات غير امنيتى را آدم لو نميدهد. نه به آن آدم اطلاعات امنيتى را فشار بياورند لو ميدهد و نه اطلاعات امنيتى را لو ميدهد، ولى اطلاعات غير امنيتى که در ذهن شما، در پس کله شما هست لو نميدهيد. به درجهاى که بشر براى فعاليتش محمل اجتماعى داشته باشد، به همان درجه در مقابل پليس سياسى امن است. بنابراين ممکن است بدانند، آنهم حتماً با حزب کمونيست در يک حوزهاى است، ولى کارى ندارد در زندگى روزمره من. چيزى از او گرو من نيست. اصلاً اسمش را نميآورم و لزومى ندارد بپرسم. دقيقاً آن رابطه اجتماعى اجازه ميدهد که آدم دروغ بگويد. يعنى فقدان رابطه اجتماعى که آدم بتواند بطور طبيعى در آن دروغ بگويد است که باعث ميشود تشکيلات آنها در مقابل بازجويى- پليسى ضربه پذير باشند و هر چه ميدانند را بگويند. وگرنه اگر آدم بتواند ثابت کند، يعنى نشان دهد که اصلاً پاى حرفش ميايستد، که اين فلانى رفيق من است. از مدرسه با هم بوديم. هيچ ربطى هم ندارد. نشريه هم مال او نيست حتى اگر از او گرفته باشم. به هر حال با اين انفصال تشکيلاتى حوزههايمان را از نظر کارهاى سياسى- تشکيلاتى منفصل نگهميداريم. آدمهايش را بالأخره سينما و اتوبوس و امجديه و کارخانه و غيره به هم مرتبط ميکند که ما هيچکارش هم نميتوانيم بکنيم. اين هم ايرادى ندارد. حتى بنظر من ميتوانند حوزههاى مختلف در درون محافل به هم برخورد کنند. درست مثل آدمهاى ديگر محفل دارند که برخورد کنند. اصلاً کارى نداشته باشد. ميخواهم بگويم که پيچيدگى کار اين است که به يک عدهاى تفهيم کنيم از کار تشکيلاتى همه زندگى اجتماعيش را ميفهمد و نميتواند بالأخره يک زندگى اجتماعى و عادى و طبيعى داشته باشد و کار حوزهاى که منفصل است. با اين بحثها رابطه کارگرى افراد را نميشود منفصل کرد ولى رابطه تشکيلاتى آنها را ميتوان منفصل کرد و از نظر امنيتى بايد کرد.
نکته ديگرى دارم راجع به خصوصيات اين طيف، که بحث ابژکتيو و سوبژکتيو و اينها
شد. بنظر من خصوصياتش خيلى سوبژکتيو است. يعنى درست است که ابژکتيو شرط بودن آن
طرف است، ولى بالأخره اين که با ما است سوبژکتيو است. بايد با ما باشد، بايد با
يک نظرات مشخصى، ادراکات معيّنى، جهاننگرى معيّنى، ترجيهات معيّنى، خوديّت
معيّنى.... {بقيه جمله ضبط نشده است}
* * * بخش دوم - ٦ دقيقه بحث من اين است که دو تا چيز از هم تميز داده شود. يکى کارگرى که ما مدام با او کار ميکنيم، طيفهايى که مدام با آنها کار ميکنيم و يکى طيفهايى که ميگوييم اين طيف پُلاريزه شده و حالا آمده و نزديک به حزب کمونيست است و مثل ما دارد کار ميکند و اگر حوزهاى هم شکل بگيرد داخل اين طيف شکل ميگيرد. اين دو تا فرق دارد. من ميگويم کارگر معتقد به آزادى، برابرى، حکومت کارگرى نزديکترين طيفى است که ما با آنها کار داريم. ولى آن طيفى که ميخواهد با اين نوع کارگر کار کند کيست؟ آن طيفى که با اينها سعى ميکند عقايد معيّنى را ببرد در جنبش، که نظر خاصى دارد روى شوروى و غيره کيست؟ او بنظر من کسى است که خيلى به ما نزديکتر است. و خيلى معيارهاى سياسى- ذهنى و تئوريکى دارد براى کار خودش. از تجارب معيّن تاريخى، جمعبندىهايى کرده که ما ميکنيم. معادلات اجتماعى را همانطور ميبيند که ما ميبينيم. نقش مذهب و غيره را همانطور ميبيند که من و شما ميبينيم. اين طيف طيفى است که ما ميخواهيم پُلاريزهاش کنيم، بطورى که بتواند روى بقيه کار کند. به هر کارگرى که آزادى، برابرى و حکومت کارگرى را قبول دارد ما ميگوييم کارگر سوسياليست، کارگر انقلابى، کارگر مبارز. ولى خاصيت جامعه ما اين است که ٩٩٪ اينها، حتى بيشتر، بيرون حزب ما است. آن يک هزارم درصدى که ميخواهد برود روى بقيه کار کند ديگر بايد يک خصوصيات ويژهاى داشته باشد، که من فکر ميکنم خيلى جنبههاى عقيدتى داخل آن تعيين کننده است. آيا معنايش اين است که کلهاش را با کله خودمان مقايسه کرديم؟ من ميگويم بحث اين نيست. بحث اين است که من ميتوانم تصور کنم که همانطورى که دانشجويى هست که به شوروى توهّم ندارد، کارگرى هم هست که به شوروى توهّم ندارد. من اين را ميتوانم بفهمم که همانطور که دانشجويى هست که مذهب را قبول ندارد، کارگرى هم هست که مذهب را اصلاً قبول ندارد. هر چه هم به او بگويند فحش ميدهد. يک کارگر هم هست که ميگويد مذهب مترقى است حالا کارى نداشته باشيد. يک کارگر هم هست که با "راه کارگر" است و ميگويد اين بحثها را نياوريد داخل طبقه کارگر که مذهب چه است و سوسياليسم چه است و اينها! بايد همه با هم باشيم... کارگرى که من ميگويم کارگر آتشى مزاج استخوان خُرد کردهاى است که هر چه به او بگويند که عقايدش را نقض کند، جوابش را ميدهد. سعى ميکند بقيه را به رنگ خودش در بياورد، روى عقايد خودش هم خيلى حساسيت دارد. يعنى معتقد است که کارگر جماعت نبايد فکر کند شوروى سوسياليستى است وگرنه {بجايى نميرسد}. کارگر جماعت عکس مائو تسهدونگ را لاى کتاب نبايد بگذارد. کارگر بايد سعى کند لنين بخواند. معتقد به اين چيزها است. فکر ميکنم اگر ٥٠٠ نفر از اينها در ايران باشد، خُب ما هم داريم از اين طيف صحبت ميکنيم، بيشتر از اين مد نظر نيست. من ميگويم اين طيفى که ما ميخواهيم سازمانش بدهيم و بگذاريم دنبالچه سازمان حزبى ما و بگوييم بله آن طيفى است که اميد ما به آن است، اين است، آن طيفى که با آن کار ميکنيم کارگر با شرفى است که خودش را سوسياليست ميداند يا حتى ممکن است خودش را سوسياليست نداند. خودش را حقبگير بداند، کارگرى که ميخواهد کارگر را به حق خودشان برساند. حالا ممکن است تصور محدودى از آن حق داشته باشد. اين دو تا را اگر تفکيک کنيم آن دومى خيلى ابژکتيو است. رهبرهاى عملى طبقه کارگر، کارگرهاى مبارز و جلو بيفت طبقه کارگر، همه آنها به ما نزديک اند. کسانى که به حزب نزديک اند و اين هم به دليل همين خصوصياتشان است. ولى آن طيفى که ما ميخواهيم به اصطلاح مرحله انتقالى سازماندهىمان را با جمع و جور کردن آنها، دور هم جمع کردن آنها، به هم مرتبط کردن آنها شروع کنيم، کارگرهايى هستند که از تجربه - بخصوص ٧، ٨، ١٠ سال گذشته در انقلاب ايران - يک درسهاى مهمى را گرفته باشند. فکر نميکنم کم باشند. يک مقدار زيادى بايد توهّمات آنها نسبت به چيزهايى ريخته باشد، يک مقدار زيادى درس گرفته باشند نسبت به مثلاً اهميت مبارزه طبقاتى، اهميت مبارزه اقتصادى، اهميت مبارزه عليه حکومت، اهميت گرفتن قدرت - اگر تفنگ دستم افتاد اين دفعه به احدالناسى نميدهم - چيزهايى شبيه اين که بالأخره بايد در تجربه بدست آورده باشند فکر کنم اينها را بشود تعريف کرد، ولى اين ديگر خيلى فقط از خواستههاى آنها و نقش آنها در جنبش کارگرى ناشى نميشود. به هر حال راستش من هنوز روى يک مسأله مبهم ميمانم. ببينيد ما به هواداران ما و کارگرها گفتهايم که يک حوزههاى محل زيست و کار را تشکيل بدهند، من معتقدم ما از وسط شروع کرديم و چون از وسط شروع کرديم امروز نميتوانيم بگوييم اين حوزهها همان حوزههايى هستند که مثل زنجيرههايى وسط آن شبکههاى محفلى که ده برابر، بيست برابر خودشان است اينها هم به هم وصلند يا وصل نيستند. هر کدامشان تپش هارمونيک خودشان را دارد با آن يکى، و اين محافل را در طول نگهداشتهاند. که مثلاً در طول ساختمان محافل، ميخهايى هست که شبکههاى محفلى را واقعاً ميکوبد به حزب. اگر اوضاع اينطورى بود من ميگفتم ديگر بحثى ندارم. منتها اين حوزهها اينطورى نيست. يک شبکههاى حوزهاى است، منفصل هم هست، يک کارهايى ميکند و يک کارهايى نميکند. من هنوز نميدانم بحثم را چه طورى عرضه کنم. من ميگويم حوزهاى که من در همين طرح خودم ميگويم چيزى جز اين محل زيست و کار بنظرم نميآيد، که روى محل زيستش ديگر تعصب ناموسى نداشته باشد. يعنى کارگرى که از جاى ديگر آمده با محفل خودش بحث کند، روى آنها کار کند، مسافرتى بکند، برود اين و آن را ببيند، دو تا کارخانه اين طرف و آن طرف هم سر بکشد. هنوز هم به آن ميگويند حوزه محل زيست. براى اينکه فردا که حزب پايگاه کارخانهاى خودش را درست کند، اين که آنجا کار ميکند بالأخره عضو کميته ميشود و ساختمان حزب را آنجا ميسازد. ولى الآن چرا شده محل کار و زيست، واقعاً هم اگر شده يا نه، (نميدانم حتما بچهها ميدانند. شايد بچهها اينقدر هم خشک نباشند که من ميگويم) ولى الآن اينها بايد بروند محافل را فراتر از محل کار و زيست خودشان اشاعه بدهند.
من ميگويم در تصور من اين دو تا حوزهاى، که گفتم مرکز ثقل اين محافل اند و
"حوزه محل کار و زيست"، فرق زيادى نميکند. من معتقدم در تبليغاتمان هم همينطورى
بايد بگوييم. بگوييم حوزه ما بايد برود شبکه محافل سمپاتهاى انقلاب پرولترى را
سازمان بدهد و محل کار و زيست او هم خُب محل کار زيستش است ديگر. شايد کارش آن
نيست. ولى چه طورى اين بحث را ميشود برد و چه طورى ميشود اين حوزهها را تبديل
کرد به آن حوزههايى که توانايى اين کار را هم داشته باشد؟ (چون الآن ظاهراً
همهشان ندارند. اين يک بحث ديگر است) نميدانم، هنوز مبهم است. براى اينکه چه
رابطه مادى واقعى الآن برقرار کنم بين بحثهاى تاکنونى ما روى حوزهها؟ که
آن را ميفهمم. ميشود گفت منظور ما اين طور حوزهها است و حالا هم اگر تأکيد
نکرديم الآن اينطورى تأکيد ميکنيم و محافل را در دستورتان ميگذاريم. چه
رابطهاى برقرار کنيم بين آنچه که داريم و آنچه که بايد بشوند؟ اين را چطورى
برايش گام برداريم؟ من اين را درست نميفهمم.
|