ترس از اشاعه تب لردگان! لردگان کل جامعه؛ ایران، مردم و جمهوری اسلامی را به زانو درآورده است. یک روستا، چند سرنگ لعنتی و هراس مرگ به سرعت برق و باد از یک فاجعه یک کیفرخواست را شکل داده اند، کیفرخواست یک جامعه بر علیه مجرمین و مسئولین شناخته شده: ما حق داریم زنده بمانیم، چرا ما را میکشید؟ چرا ما را با فقر، با نداری، با فلاکت و بیکاری و بیماری و چرا با گلوله میکشید؟ لردگان، اعتراض، بی تابی و تب اعتراضی لردگان آن جامعه را در برگرفته است. لحظات خود رویداد هر کدام سر نخ کلافی را بدست میدهند که هر یک به پرونده جدیدی از بازی با جان مردم ختم میشوند. کودکانی در بستر فقر و کثافت؛ درمانگاهی که شاخص همه چیز هست بجز تامین و مراقبت بهداشت و سلامتی ساکنان؛ دولتی که بجای نظارت و مراقبت و جوابگویی ناگهان حاضر به یراق و دست به ماشه از زمین و آسمان سر بر میاورد؛ هر کدام به سهم خود سرنوشت دیروز و امروز لردگان را با هزاران هزار شهر، روستا، محله و کارخانه سرزمین لعنت زدگان اسلامی سرمایه بهم میبافد. تصور عصیان آن مردم چنگ در قلب انسان میافکند. بمانند صاعقه کابوس مرگ حتمی همه هستی ساکنان لردگان را در هم میپیچد، والدین آشفته چنگ به در و دیوار میکشند، در پی یک پاسخ و در پی یک کور سوی امید، با حمله بیرحمانه، با تیر و تفنگ و با قلّاده باز واحد ضد شورش مواجه میگردند. چندش آورترین بخش این رویداد در هیاهوی کل دستگاه حکومتی و نمایش فطرت پست در بالماسکه "تقصیرات پزشکیار" است. صحنه سیاست و دوایر دولتی رسمی و رسانه ای سر از پا نمیشناسد تا حکومت خود را از خدمات بی دریغ خویش در تثبیت بی ارزشی جان و حرمت شهروندان بی بهره نگذارند. فریاد "تحقیق کنید!" از همه جا شنیده میشود! معلوم نیست اینهمه مراجع و دوایر و کمیسیون و حجره برای رسیدگی به درد و آلام مردم محروم از کجا سر در آوردند؟ اینها با آن اقتدار و قدرت کشف حقایق و قاطعیت در رسیدگی به کمبودها تا حالا سرشان به کدام آخور گرم بوده است. و افسوس که مردم نمک ناشناس از وجود مبارک این حضرات بی خبر مانده، و صد افسوس که در پی تحقیقات این حضرات بجای بیهوده دندان به جگر گذاشتن بی صبری بخرج میدهند! لردگان، مردم، در خشم و اعتراض خود حق داشتند. راستی این مردم چگونه این سه ماه انتظار لعنتی را در مقابل این دریای بی تفاوتی و لاقیدی این مقامات از سر گذرانده اند؟ راستی تکلیف پدر و مادری با یک برگه تشخیص ایدز بر پیشانی فرزند خود در مواجه با وحوش دولتی که حتی به روی خود نمیاورند، چیست؟ تکلیف مردم با ادامه انگار نه انگار "درمانگاه اشاعه مرگ" چه میتوانست باشد؟ بالاخره این مردم از کدام درب دستشان به فرماندار برسد که بجای اراجیف فضل فروشانه در باب اشاعه بیماری اچ ای وی سرش به کار خود باشد؟ رویدادهای لردگان، فاجعه ایی از نوع فاجعه زندگی فلاکتبار کارگر و زحمتکش در سراسر ایران است. پاسخ جمهوری اسلامی هم به همه از یک جنس است. سرکوب! دستمزدهای نازل، فقدان بیمه ها، بیکاری، بی مسکنی، نبود دارو، نا امنی کار کل این سرزمین را به محیط خطرناکی برای انواع بیماری روحی و روانی برای مردم زحمتکش تبدیل کرده است. بخش زیادی از این مردم با توشه دوره طولانی از درد و دشواری با زندگی وداع میکنند بدون اینکه حتی شانس بیاورند و بفهمند چه بر سرشان آمده است. همه جا بیمارستان هست، اما سهم کارگر و زحمتکش از یک تابلو در پشت حصار دست نیافتنی فراتر نمیرود. همان حصاری که بدور کار، بدور نان، بدور مسکن کشیده شده است. از همه چیز هست، بوفور هست، و حسرت دسترسی به آنها موجد مرگ و نابودی است. آنچه امروز لردگان را بیش از هر چیز دیگر یادآور ایران میکند سایه سنگین سرکوب، گلوله و بوی باروت است. اگر کار، نان، بهداشت، مسکن، سرنگ و دارو و دکتر و بیمارستان نیست در عوض به ازاء تمام و یکایک کوره دهات و هر کارگاه و محله باندازه کافی زندان و پادگان و باندازه کافی مزدور و تفنگ هست. در این نظام هیچ چیز قانونی تر از بازی با زندگی کارگر و زحمتکش نیست. میشود رفت و روزنامه ها را ورق زد و دید چگونه کارفرما با اخراج و بستن تنها منبع معاش را از گرسنگی میکشد، بیمارستان به بهانه پرداخت حق بیمه، مجلس به بهانه کسر بودجه، ناامنی کار به بهانه سود لازم، و ... دست آخر هم وحشی ترین ماموران در گوشه زندان و یا در کنار خیابان به بهانه نظم رسما و قانونا به بازی با جان کارگر و مردم زحمتکش سرگرم هستند؛ و مهمتر اینکه همگی هنوز از ما مردم طلبکارند، برای این نقش و نقشه شوم از خون مردم تغذیه میکنند، جلال و جبروت زندگی و حکومت انگلی را برخ میکشند و دو قورت و نیمشان هم باقی است. باید این مردم را زد و بست و کشت و هنوز هم طلبکار بود، تا هیچ کس جرات اعتراض را بدل راه ندهد؛ این سکوی استواری جمهوری اسلامی است که هر چه میگذرد بیشتر از قبل از هستی و توقعات مردم قربانی میگیرد. از جمهوری اسلامی باید ترسید، نه بخاطر اینکه قدرتمند است، برعکس، بخاطر هراس و دست پاچگی آن در مقابله با توقعات مردم. جمهوری اسلامی جوهره فشرده ای از تباهی و سودجویی متکی بر استثمار و کار مزدی است. اگر هر اعتراض و هر اعتصاب یک زمین لرزه است، اگر هر اعتراض و اعتصاب مستلزم رژه مفلوک واحد سرکوب در عین حمل پیژامه سفید وزرا و رئیس قوه قضائیه بر سرنیزه ها است، از ترس همه گیر شدن تب لردگان در صف اعتراض کارگران، بیکاران، معلمان، زنان، زندانیان برای نان و کار و آزادی و حرمت و برای حق کشته نشدن است. جمهوری اسلامی به چه زبانی بگوید در قاموس او قانون، قانون جنگل و مبتنی بر زور است. باید با جمهوری اسلامی با زبان خودش، با زبان لردگان حرف زد. تنها شرط پیروزی ما اینست که اعتراض لردگان را تنها نگذاریم. مصطفی اسدپور |