زیست در ایران، خرسهای دردانه قطبی و خلاصی از زباله اسلامی سرمایه مصطفی اسدپور گرتا (Greta) دختر نوجوان سوئدی بدون تردید محبوب ترین چهره دنیای امروز ما است. او با کلماتی ساده واقعیتی به همان اندازه بدیهی و ساده را جلوی چشمان بشریت امروز به اهتزاز درآورده است. گرتا بیان گویای تغییرات محیط زیست و پژواک آژیر ابعاد فاجعه ای است که زندگی مشترک ساکن کره زمین در یک قدمی مواجهه با آن قرار دارد. ژورنالیسم جهانی هنوز نمیداند او را چگونه در قالب و تیترهای خود جا بدهد. بزحمت میتوان چیز ویژه ای در پشت آن چهره دوست داشتنی او یافت، او برای ربودن صندلی اول سیاستمداران و متخصصین زیست شناسی نیازی به مسابقه با کسی را ندارد. گرتا همان چیزی را میگوید و بیان میکند که همه میدانند، حقایقی که روزمره لمس میشود، خطری که همین امروز قربانی میگیرد؛ و بطرز اعجاب آمیزی همه روی برمیگردانند. کسی، دیر یا زود میبایست این مردمان را تکان دهد و بیدار کند که تحولات محیط زیست از دور دستهای قطب و از پشت صفحه تلوزیون تا پشت درب اتاق خواب خلایق پیشروی کرده است؛ این دیگر نه خرسهای سفید رنگ عظیم الجثه بلکه خود ما هستیم که در حال انقراض بسر میبریم... در ایران "محیط زیست" هنوز یک پدیده "لوکس" بحساب میاید. نه بخاطر اینکه آلودگی محیط زیست در آنجا کمتر از بدترین و وحشیانه ترین رفتار با طبیعت است، و نه بخاطر اینکه شعور عمومی جامعه کمتر از هر جای دیگری از آن رنج میبرد و به آن معترض است؛ بلکه اساسا به این خاطر که خطرات ناشی از محیط زیست هنوز به اندازه فاصله قطب کره زمین از زندگی مردم دور بنظر میرسد. راستش پر بیراه نیست... جایی که فقر سازمان یافته و گسترده کرور کرور مردم را زمینگیر کرده است، جایی که همزمان نعمت در فروشگاهها و انبارها از فرط فراوانی سر به آسمانها برداشته است؛ جایی که در یک شهر واحد ساکنان شمال و جنوب آن دو هوای از زمین تا آسمان متفاوت، یکی دوده مرگ و دیگری نشاط را استنشاق میکنند؛ جایی که معاش میلیونها میلیون سالمندان و کودکان بیش از چیز به حاصل جستجوی سمج زباله دانی و یا به مسابقه التماس در تقاطع خیابانها بستگی دارد؛ جایی که موجودی سر سفره و تپش قلب آدمها نه متاثر از قطر یخ های شمال بلکه حاصل چرتکه حرص و استثمار و سودپرستی وحشیانه، توطئه، توافقات و محاسبات شوم دستجات و ارگانهای حاکم است؛ ... انتظار اینکه در مرارت و سگ دویی روزمره جایی برای نگرانی روند میزان اسیدیته خاک در طول چند دهه، میتواند کمی لوکس و خوش خیالی بنظر برسد. برای بخش اصلی آن مردم آینده بدرجات زجر آوری در همین امروز خلاصه میشود. مهر طبقاتی، مهر ثروت و مکنت و مهر مشارکت در باندها و مافیای طبقات حاکمه آینده محتوم را همین امروز در مقابل هر کودک و جوان بخش عظیم جمعیت زحمتکش و کارگر آن جامعه به رقص در میاورد... در ایران سرنوشت محیط زیست با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. آن جامعه و بخش اصلی آن جامعه میتوانند و باید در رفتار خود با طبیعت تجدید نظر کنند. فلات ایران به نسبت بسیاری از نقاط کره زمین شانس بهتر زیستن را در طول تاریخ به ساکنان آن اهدا کرده است. وضعیت این طبیعت میتوانست بسیار بهتر از وضع موجود باشد. در دل خاک آن طبیعت حاصلخیزی به وفور هست، در هوای آن بوفور اکسیژن هست... همانطور که در توان و طینت آن مردم محبت و تمدن و همزیستی موج میزند... هر درجه از سیاهی بر سرنوشت آن جامعه ریشه در سیطره استثمار و توحش اسلامی سرمایه دارد. امروز و همانطور که آلودگی هوا از بدترین های دنیا است، سرطان بالاترین عامل مرگ است، اما بیشتر از اکسیدکربن این سم خفقان و فقر و استیصال است که مردم را میکشد؛ نفت و پتروشیمی خوزستان از پیشرفته ترین و در عین حال ناهنجارترین مراکز صنعتی است که مردم مجاور بدترین تاوان آنرا پس میدهند، اما بیشتر از سموم این صنایع، کمبود یک ماسک چند قرانی است که مرگ با استفراغ خون را یک اپیدمی ساخته است. در ایران سیاست دولت و کارکرد صاحبان صنایع محیط زیست را تخریب کرده است اما بخش اصلی مردم در زندانها و در کوچه پس کوچه ها اعدام میشوند، خود کشی میکنند و در دام اعتیاد جان میدهند. امروز در بحث داغ حول نسل ها، در گرماگرم کلمات ساده و در بیان واقعیتی ساده و ملموس، نوبت به ایران که برسد، حتی در اعماق فاجعه؛ در هوایی متعفن از تحقیر و بی حرمتی و فرودستی؛ در جامعه ای تا خرخره غرق در فقر و فلاکت و ناامیدی؛ در مملکتی در قرق پست ترین نمایندگان رذالت اسلامی سرمایه؛ اتفاقا و حتما بیشتر از هر جای دیگر جای غصه برای وضع طبیعت و سرنوشت دلفینها در دور دستهای قطب یخ زده و تعداد ستاره های موجود در دل کهکشانهای آسمانهای آن فلات ضروری و حیاتی است. سوال اینست که مگر تا کی قرار است زباله های اسلام و سرمایه در ایران تولید و باز تولید شوند؟ مگر تا کی کودکان ما قرار است این هوای متعفن را استنشاق کنند و در بردگی و حقارت دست و پا بزنند؟ این کوهها، رودخانه ها، این خاک و طبیعت بخش تفکیک ناپذیری از انسانیت و عزت نفس زندگی است که ما در دلها و رویاهای خود داریم، رویاهایی که برای تحمل مرارتهای امروز تنها دلخوشی ما است. روی همین خاک است که ما میتوانیم رفاه و تمدن و آسایش را بیافرینیم. ببینیم چگونه بهشت های دست نیافتنی را روی دوش ما کارگران میسازند و با همان سرعت ما را زنده زنده در میان سموم و زباله های کشنده به مرگ تدریجی دردآور مجبور میکنند. در جام جهان نمای آن جامعه بیکاری و بی مسکنی و فقر و فرودستی و بی حقوقی درست به اندازه انقراض و خرسها و دلفین های دردانه کره زمین، در تارک کارگر و زحمتکش جامعه نفش بسته است. مگر اینکه در نبردی تعیین کننده این سرنوشت را تغییر دهد. برای آن جامعه تعادل زیست در قطب های میدان بهارستان، ساختمان بورس، عمارت وزارت کار و قلعه زندان اوین رقم میخورد. کسی هست برای خرسهای دردانه قطبی تعریف کند کارگر و زحمتکش و وجدان بیدار و آگاه فلات ایران در گرماگرم نجات عزیزان خود از اوین و در راه لایروبی زباله اسلامی سرمایه برای ایفای سهم خود از پای ننشسته است؟
|