پشت پرده کنفرانس ورشو
فواد عبداللهي
خاورميانه بيش از اين جايي براي وحدت بورژوازي غرب به سرکردگي آمريکا نيست. شکست سياسي آمريکا، اروپا را از نظر سياسي از حوزه فرمانبرداري آمريکا خارج کرده و به جلو صحنه آورد. نه فقط نقش رهبرى آمريکا، بلکه خود نهادهايى که محمل و ضامن هژمونى آمريکا بوده اند، نظير ناتو، هردم زائدتر و بيخاصيتتر بنظر ميرسند. انگار کل سياست خارجى آمريکا جهت و تمرکز خود را از دست داده است. حتى برخى از سر سختترين سلحشوران ”نظم نوين جهاني“ در راست سياست آمريکا، امروز به سکوت تن داده اند. بدين لحاظ بهانه ”نفوذ ايران در منطقه“ نه تنها به دولت آمريکا امکان نميدهد که براى معکوس کردن اين روندها در مقابل رقبا بار ديگر مانند دوره ”جنگ خليج“ وارد عمل شود و”اعاده رهبري“ کند بلکه بيشتر شبيه يک بالماسکه است. شکست جهان تک قطبي و تولد جهان چند قطبی، واقعيت وجودی خود را ورای همه جنگها و تخريب های گذشته، به جهان سرمايه تحميل کرده است. بر متن اين اوضاع، کنفرانس ورشو قرار است قطب آمريکا و متحدين اش را فعلا در مقابل اروپا بخط کند. همين! در اين ميان همانطور که اشاره کرديم، مانور اپوزيسيون راست ايران حول کنفرانس ورشو و بزرگ نمايي ”خطر“ حمله نظامي به ايران ديدني است؛ ناگهان جناب رضا پهلوي که تا ديروز مدافع سرسخت حمله نظامي به ايران بود و کفش و کلاه کرده بود چلپي ايران شود و نشد، اخطار ميدهد که راه مواجهه با ايران از حمله نظامي نميگذرد. نهايت آمال ايشان اينست که در يک خلاء قدرت سياسي در ايران، بدون حضور قدرتمند مردم و کمونيستها و طبقه کارگر در ميدان، بتواند از نيروهاي درون حکومتي يارگيري کند و با يک ”انقلاب نارنجي“ و ”مسالمت آميز“ پس از مرخص شدن بخشي از سران حکومت و تحويل دادن دولت و ارگانهاي حاکميت به ايشان، مردم ايران نيز مانند يوگوسلاوي و اوکراين و عراق به ”دمکراسي“ و رهايي ميرسند!! اين پرچم ”برافراشته“ جنگ سردي قرار است به نجات مردم ايران بشتابد! جناب پهلوي! اين نوع آلترناتيو جنگ سردي و پرچم کمونيسم ستيزي در قلب کمپ پيروز آن، يعني غرب، به ته رسيده است. برافراشتن آن توسط شخصيتهاي جهان سومي عقبمانده از قافله جهاني، بخصوص علم کردن آن در ايراني که در آن طبقه کارگر، چپ و کمونيسم آن، بلقوه و بلفعل، همين الان يک جنبش قدرتمند و در ميدان است، اگر غير ممکن نباشد ساده نيست. رضا پهلوي اگر ميخواهد واقعا آلترناتيوي باشد که کمپ آمريکا روي آن حساب باز کند بايد به سازمان مجاهدين خلق دگرديسي کند. آلترناتيو نزد آمريکا، آنهم آمريکاي ترامپ، چيزي جز داعش، ارتش آزاد سوريه، جبهه النصر، سازمان مجاهدين خلق، باند عبدالله مهتدي و حزب دمکرات آقاي هجري و ... نيست. قيافه و پز مدني و مدرن و ”مسالمت آميز“ بخود گرفتن جايي در آلترناتيوسازي هاي ”جامعه بين المللي“ ندارد. اگر کسي يا جرياني مشتاق است روي کول ”جامعه بين المللي“ به نان و نوايي برسد بايد ميان جبهه سناريو سفيدها با جبهه سناريو سياه ها، گزينه دوم را انتخاب کند؛ اينجا ديگر مسله بر سر انتخاب است؛ به همين سادگي! بدين لحاظ، هميشه شانس سازمان مجاهدين و کنتراهاي قومي از قماش سازمان عبدالله مهتدي براي پذيرفته شدن بعنوان آلترناتيو در کمپ آمريکا بيشتر از رضا پهلوي و جمهوري خواهان و مشروطه خواهان است. اين جمعيت از نظر سياسي بي آينده فقط و فقط براي قيچي کردن پروسه قدرتمند شدن و قدرت گيري پايين، محرومين، طبقه کارگر، زنان و جوانان و دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب، به ميدان آمده اند. اين رگه راست جهان سومي دير به بازار آلترناتيوسازي توسط غرب رسيده است. آنچه نسيم آن همين امروز در ايران در وزش است، عروج طبقه کارگر و سوسياليسم در صدر تحولات سياسي است. اين جنبشي است که نه براي ”سکولاريسم“ قسطي، نه براي سياست ”نافرماني مسالمت آميز“، و نه براي خشونت قانوني ناتو و سازمان ملل، به حرکت درآمده است. اين جنبش قدرت خود را از اعتراض قائم به ذات مردم و دخالت اجتماعي مردم در سرنوشت خويش ميگيرد. اين جنبش قدرت خود را نه از آزادي به شکل يوگوسلاويزه شدن ايران و نه انقلابات نارنجي، بلکه از يک انقلاب اجتماعي ميگيرد. اين جنبش محصول حمله مستقيم پايين به بالاست. بروي پرچم سرخ اين جنبش نوشته شده است: زنده باد انقلاب کارگري!
|