چرا پراکنده ایم، چگونه متحد شویم!

 

 

 

 

 

مظفر محمدی

 

مخاطب این یادداشت کمونیست ها، روشنفکران چپ و رادیکال جامعه است!

افراد، محافل وجمع های روشنفکران چپ و کمونیست بسیار وسیع و بوسعت جامعه ایران هستند. این روشنفکران با هر گرایش سیاسی مستقل یا تعلق سازمانی و حزبی، در مجموع یک بخش فعاله ی جامعه را تشکیل می دهند. بخصوص در آکسیونها و صفوف اعتراضات اجتماعی و مناسبت های مختلف گاهی سنگ تمام می گذارند. اما این بخش قابل توجه فاقد هویت اجتماعی است. معمولا گفته می شود فلان کار، کار چپ ها است یا فلان اعتراض دست چپ ها و یا فلان شعار مال چپ ها است. انگار چپ ها اشباحی اند که میلولند ولی فاقد هویت اجتماعی و سازمانی و اتحاد  و همبستگی اند.  

 در سالهای اخیر بخصوص نیاز مبارزه مشترک و منفعت مشترک، این چپ را بهم نزدیک کرده و به اتحاد عمل هایی رسانده است. این نیازی عینی و اجتماعی است وچه بسا از آن گریزی نیست. با این وجود هنوز صفوف چپ پراکنده است و پس از هر عمل و تحرک اجتماعی محافل و گرایشات و جمع های چپ هر کدام به خلوت های خود بر می گردند و منتظر اتفاق بعدی هستند.

 این چپ  پراکنده و متفرق و بعضا فرقه ای، حوزه فعالیت اجتماعی خاصی ندارد. مثلا تا حالا گفته نشده به دلیل وجود چپ ها و کمونیست ها،  سندیکای انقلابی فلان بخش کارگری توانست قراردادهای سفید را پاره کند و کارفرما را ملزم به تن دادن به قرارداد دایم کند. یا نمایندگان انقلابی کارگران فلان بخش صنعتی بزرگ امسال فلان درصد افزایش دستمزد را به دولت و کارفرما تحمیل کردند. یا سازمان متحد بخشی از کارگران بیکار فلان منطقه بیمه بیکاری را از دولت گرفتند... یا فلان تشکل مستقل معلمان توانست مطالباتش را به کرسی بنشاند. یا فلان سازمان زنان چپ و سوسیالیست خواستار برابری کامل و بی قید و شرط زن و مرد هستند و شبکه های محافل زنان سوسیالست گسترش یافته است ... و الی آخر.

 فراموش نمی شود که در یک مقطع تاریخی معین،  دانشجویان کمونیست و چپ شعار دانشگاه پادگان نیست و کارگر، دانشجو اتحاد، اتحاد را بر پیشانی دولت بورژوازی ایران کوبیدند.اما این اندازه از چپگرایی و اعتبار کمونیسم و آزادیخواهی و برابری طلبی در ایران چنان پراکنده و متفرق است که گاهی اینجا و آنجا ردی در گوشه ای از رفتن سراغ کارگر، روزی در تجمع بازنشستگان و معلمان و پرستاران و روز بعد جلو زندان و برای آزادی دستگیر شدگان و این و ان اتفاق سیاسی و یا بلایای طبیعی از آن می توان دید و بس.

 حوزه فعالیت برای چپ حوزه اجتماعی معین نیست. مثلا شرکت در تجمعات و تظاهرات و غیره حوزه کارمعین و ثابت و متمرکزی نیست. چرا که اجتماعات و آکسیون ها می آیند و می روند. یا عرصه کار روشنفکری و آگاهگری خود یک عرصه است اما عرصه کار فکری است که خیلی ها چپ هم نیستند اما می کنند . اگر این کار در خدمت وحدت بخشی در گوشه ای از جامعه و یا در میان بخش معین جامعه نباشد، این هم پراکنده و کم تاثیر است. یا فعالیت در مدیای مجازی، بررسی ها و تحقیق و تحلیل و ترجمه ادبیات مارکسیستی و کارهای هنری و ادبی و شعر و فیلم ونمایشنامه و غیره، یا استفاده از مدیای دولتی و قانونی برای ابراز عقاید و نظرات چپ... همه این ها کارهای مثبتی هستند، اما اگر هدف معینی را تعقیب نکرده و تاثیر اجتماعی معین نگذارند باز کارهای خوب اما پراکنده اند.

 یک مثال  در مورد جنبه ای ای از فعالیت متمرکز و هدفمند مانند کار آگاهگرانه می تواند تفاوت ها را نشان دهد. فرض کنید جمع متحدی از روشنفکران کمونیست، ادبیات کارگری تولید می کنند و به محافل و محلات کار و زندگی کارگران می رسانند. این ادبیات می تواند ادبیات کلاسیک مارکسیستی مانند مانیفست و جزوات کارگری و مباحث نظری و سیاسی معین در مورد اوضاع ایران و منطقه و جهان تا مسایل مشخص تر مانند دستمزد کارگران، بیمه بیکاری، یا در مورد جنبش های اجتماعی مثل جنبش برابری زن و مرد و لغو حجاب و غیره باشد. این ادبیات چه در یک نشریه یا جزوات و کتابچه ها و غیره از آنجا که نیازی از  طبقه کارگر و آزادیخواهی و برابری طلبی را بر آورده می کند، می تواند به سرعت و به وسعت قابل توجهی در محافل کارگران ودر میان فعالین و رهبران کارگری و اجتماعی زنان و ازآزادیخواهان  دست بدست بگردد. و یا پیدا کردن راه و امکان برگزاری کلاس های آموزش مارکسیستی برای کارگران و از این قبیل...

  این یک کار هدفمند و با نقشه و قابل ارزیابی است. مثلا می توان در فاصله ٦ ماه ثمره ی  آن را چید. نتیجه این کار هدفمند علاوه بر روشنگری و آگاهگری می بایست متحد شدن طیف رهبران عملی و فعالین کمونیست کارگران را در پی داشته باشد.

روشنفکران کمونیست اگر بپذیرند که نمی توانند سازمانده اعتصاب کارگران، شرکت در اعتراض و مبارزات کارگری و رهبر و سازمانده مستقیم این جنبش باشند، آن وقت می توان فهمید که کمک رساندن فکری و سیاسی و رساندن ادبیات کمونیستی و کارگری به زبان ساده به محافل و شبکه های فعالین و رهبران کارگری چقدر کارساز و با اهمیت است.

 آنچه که امروز شاهدش هستیم این است که روشنفکران کمونیست چه مستقل وچه با گرایشات سیاسی و سازمانی معین، این نوع کار هدفمند و متمرکز و با نقشه و قابل اندازه گیری و ارزیابی را در دستور ندارند. هر جمع و محفل کمونیست در واقع بهر کاری دست می زنند و خود را بهر دری می زنند و ظاهرا به همه چیز کار دارند، هنوز هم می بینند که خیلی چیزها را از دست داده اند و نمی رسند. این پراکنده کاری و پخش شدن و بهر موضوعی سیاسی و عملی نوک زدن، علیرغم حجم کار زیاد اما بعد از مدت معینی وقتی پشت سر را نگاه می کنی، هنوز صاحب عرصه ای نشدی، عرصه معینی را فتح نکردی و امر متحد کردن یک موضوع کار را به انجام نرساندی. در این شیوه کار، هیچ ساختمانی درست نمی شود. هیچ خشتی روی خشت اتحاد کارگری و جنبشی گذاشته نمی شود و اگر جایی خشتی روی خشت گذاشته می شود اما با دیوار ناقص و بدون سقف رها می گردد.

 در این شیوه کار متخصص و معمار عرصه ای ساخته نمی شود و حتی بعد از مدتی خود محافل و جمع های روشنفکران کمونیست از هم می گسلند و در کنار هم نمی مانند.

 

معطوف به محیط و موضوع معین کار

انتخاب موضوع کار و مبارزه و فعالیت دلبخواهی نیست. مثلا من اراده می کنم رهبرکارگری بشوم. یا رهبر جنبش دانشجویی یا زنان یا معلمان و ... مساله این است که یا تو همین الان رهبر عرصه معین اجتماعی هستی، مثل کارگران یک کارخانه، تشکل معلمان، سندیکای فلان بخش کارگری، جنبش آزادیخواهی زن و غیره... یا اگر نیستی این رهبران وجود دارند و تو سراغشان را می گیری و تلاش می کنی افق و خط سیاسی معین را به میانشان ببری و به محک بگذاری و سعی کنی انتخاب کنند. (البته مشروط بر اینکه خودت آن خط سیاسی درست و افق روشن را داشته باشی).

 در یک کلام اصل بر این است که یا خودت رهبر بخش معین و جنبش معین اجتماعی هستی (کارگر، زن، معلم، دانشجو، جوان، کار محله ای و ...)، یا رهبران این عرصه ها را با خودت همفکر و همکار و همراه می کنی. و فرض بر این است که عرصه ها و جنبش های اجتماعی بدون رهبر نیستند.

 تا همین حالا با قاطعیت می توان گفت که رهبران تا کنونی کارگری و مدنی و اجتماعی از افق سیاسی و نقشه کار روشن و مبارزه رادیکال و کشاندن توده های هر چه بیشتری به میدان، کم می آورند. این رهبران و مبارزین با هر اندازه فداکاری که کرده و می کنند، اما ناتوانی شان در متحد کردن و توده ای کردن صفوف خود در هرجا که هست، در کارخانه، در سندیکا، در کانون های صنفی معلمان و تشکلهای دیگر، پیروزی را سخت تر کرده و بخش و اقلیت فعال و فداکار را هم بعد از مدتی خسته و حتی مایوس می کند و بعضا به پرداختن بهای سنگین می رساند.

 برای کمونیستهای رهبر چه در درون طبقه و چه بیرون از آن اصل بر این است که کمونیسم به ابزار مبارزه طبقه کارگر و جنبش های اجتماعی تبدیل شود. و باز اصل بر این است بدون این، مبارزات کارگری و اجتماعی به هر نتیجه ای برسد، نتیجه مطلوب طبقه کارگر و صف آزادیخواهی و برابری طلبی جامعه نخواهد بود. و این ممکن نیست مگر اینکه خود عمیقا به متحقق و عملی شدن آن باور داشته باشی. این امر متحقق و عملی می شود، وقتی که:

 - کارگر کمونیست کارخانه برای تامین رهبری واقعی کارگران، بدوا رفقای کارگر کمونیست و سوسیالیست و رهبران عملی و محافلشان را فتح و متحد و همراه می کند و اتحاد طبقاتی و اخوت کارگری را تامین و تضمین می نماید.

- دانشجوی کمونیست، برای تامین رهبری مبارزات دانشجویان دانشگاه، بدوا دانشجویان چپ و کمونیست و آزادیخواه و برابری طلب  را متحد و همراه می کند و توده دانشجویان را به میدان مبارزه سیاسی می کشاند.

- زنان سوسیالیست و کمونیست، رهبر و سخنگوی خواست و آرزوی زنان برای ازادی و برابری می شود و بدوا زنان برابری طلب را متحد و همراه می کند و شبکه زنان سوسیالیست و برابری طلب را ایجاد و بهم گره می زند.

- معلم کمونیست، بدوا معلمان چپ و کمونیست و مبارز را متحد و همراه می کند و کانون های صنفی معلمان را فتح و مبارزه معلمان برای خواستهایشان را هدایت می کند و به پیروزیهایی می رساند و...

 

 محافل چپ و کمونیست پیشروی خود را چگونه ارزیابی می کنند؟

یک معیار پیشروی در سنت چپ و کمونیست ها این است که محفل و جمع خود را از ١٠ نفر به ٢٠ و ٣٠ و بالاتر برساند. این بخودی خود مثبت است. اما هنوز ارزیابی درستی از پیشروی نیست. معیار پیشروی در مبارزه، اجتماعی است. یعنی این است که یک محفل کمونیستی یا شبکه محافل شان با هر تعداد، کدام عرصه کارگری و اجتماعی را فتح کرده است. بزرگ شدن محافل و جمع ما چقدر ما را به عرصه های اجتماعی متصل کرده است. برای مثال حضور احمد در محفل کمونیستی ما به معنی حضور یک رهبر و عضو سندیکای کارگری، رهبر مبارزه فلان بخش کارگران برای افزایش دستمزد یا گرفتن معوقه ها و یا فعال عرصه بیکاران برای متحد کردن کارگران بیکار و مبارزه برای گرفتن بیمه بیکاری و... است.حضور این قبیل آدم ها به این معنی است که ما عرصه یا عرصه هایی را فتح کردیم یا داریم فتح می کنیم. برای دیگر عرصه ها هم مثل زنان، معلمان، دانشجویی و غیره هم این صحت دارد. به این ترتیب، کمونیسم اجتماعی و ابزار مبارزه کارگران و اقشار دیگر اجتماعی می شود.

 کمونیسم با جمع شدن هرچه بیشتر روشنفکران کمونیست دور هم و بیربط به جامعه و عرصه های مبارزه طبقاتی و آزادیخواهانه...، اجتماعی نمی شود. کمونیسم  فقط  ابزار نورافشانی نیست، ابزار مبارزه طبقه کارگر و جنبش های اجتماعی در دستان کارگران کمونیست کارخانه ها و محلات کارگری و جنبش های آزادیخواهان ه و برابری طلبانه ی اجتماعی است.

کمونیسم ابزار تحبیب ما در جمع ها ومحافل بچه های کمونیست و یا تسکین آمال ما با شعارها و سرودهای انقلابی در میان ما خودی ها نیست. کوله پشتی های ما بهنگام رفتن به کوه نیست. کمونیسم ابزار متحد شدن کارگران در مبارزه بی امان طبقاتی برای پیروزی است. هر نوع محبوبیت و موقعیت های مثبت ما در جمع خودی ها یا در رقابت با غیر خودی ها اگر به این امر کمک نکند، جز هدر دادن و هرز رفتن نیرو نیست.

 دراین باره نمونه ها و فاکت های کمی وجود ندارد. مثلا، کسی که ٢٠٠ – ٣٠٠ نفر را هر بار جمع می کند و به کوه می برد، افتخار می کند و بخود می بالد که این همه آدم را می تواند جمع کند. اما سوال این است که هدف شما که خود را کمونیست می دانی چیست؟ این کار تا آنجا که به سلامتی و اوقات خوشی گذراندن آنها کمک می کند، شاید کار نیکی است، اما وقتی این کار را بحساب چپ وکمونیسم می گذاری، دیگر باید گفت یک جای کار عیب دارد. این ٢٠٠ نفر که از کوه برگشتن در شهر و محلات و کارخانه ها و دانشگاه ها و در میان بیکاران و زنان پخش می شوند. ٢٠٠ نفری که تو محبوب شان هستی، حتما می فهمند که چپ و کمونیستی یا حداقل آزادیخواه و برابری طلبی. این ها چند نفرشان آزادیخواهی تو را نمایندگی می کنند؟ ٢٠٠ نفر آدم وقتی به شهر برمی گردند در محلات کار و زندگی پخش می شوند. سوال این است که کدام گوشه کار و گوشه لحاف تو کارخانه ها، محلات، دانشگاه ها و در صفوف معلمان و جوانان و زنان دستشان است؟ حضور آنها در محله به معنای تغییر فضای محله به نفع انسانیت، حرمت زن و کودک و عقب نشینی ارتجاع هست یا نه؟

 یا کمونیست ورزشکاری که در میان ورزشکارهای شهر بیاو برو دارد و وقتی از خیابان رد می شود خیلی ها کلاهشان را به نشانه احترام از سر بر می دارند، کجای فعل و انفعالات اجتماعی و تغییر چیزی به نفع جامعه و مبارزه و تلاش مردم برای نفس کشیدن راحت، بهبودی در نان سفره کارگر و بیکار و اتحادی در صفوف کارگران و مردم ... قرار دارد؟ این ها معیارهای اجتماعی کار کمونیست ها و محافل وجمع ها و گروه ها و کلوپ هایشان است. یعنی متحد کردن  و باز هم متحد کردن و دست فعالین ورهبران کارگری و مبارزین اجتماعی را در دست هم قرار دادن و ایجاد صفی مستحکم در مقابل اجحاف و زورگویی سرمایه داران و استبداد و سرکوب و ارتجاع...

 اگر این اتفاق نیفتد هر جمع و محفل و کلوپ کمونیست ها، در واقع جمع همفکران است. حتی جمع همراهان و همکاران هم نیست. این جمع و محافل شبانه، روزشان را با هم می گذرانند و خصوصیت این چپ روشنفکری جدا از طبقه و جامعه و چسب درونی شان، همفکر بودن است نه منفعت مشترک طبقاتی و اجتماعی . این نوع روشنفکر چپ، سیال است و مدام در معرض استحاله و عوض کردن جا و مکان. بهترین و بیشترین مشغله هایشان جدال گرایشات درون محافل گوناگون چپ است که همدیگر را قبول ندارند و زیر پای همدیگر را خالی می کنند و فول می گیرند و آتو و بهانه گیری و گیر دادن بهمدیگر و کنجکاوی در مورد روابط سیاسی و سازمانی همدیگر و از این قبیل... در حالی که اگر کار متحد شدن و متحد کردن امر همیشگی هر کمونیستی باشد، و یا هر گونه محبوبیت در میان بخشی از مردم، ابزاری باشد برای متحد کردن، بقیه مسایل حاشیه ای می شود. فرقه بازی زشت و مذموم می شود، منفعت مشترک طبقاتی و اجتماعی و انسانی و آزدیخواهانه و دلسوزی و انساندوستی جایی برای رقابت های تنگ نظرانه این و آن گرایش سیاسی باقی نمی گذارد.

  

اتحاد کمونیست ها

ما همواره کارگران کمونیست و سوسیالیست و کمونیست های جامعه را صرف نظر از گرایشات سیاسی یا وابستگی سازمانی شان به این و آن جریان، به اتحاد حول منفعت مشترک طبقاتی و اجتماعی فرا خواندیم. کمونیست های با گرایشات سیاسی و سازمانی متفاوت الان در موقعیت تعیین تکلیف گرایشی خود و کسب قدرت نیستند. ما امروز به اتحاد صفوف کمونیست های طبقه کارگر و در میان اقشار زحمتکش و تهیدست و جوانان بیکار و زنان تحت ستم و تبعیض، مثل نان شب محتاجیم. طبقه کارگر به صفی از رهبران کارگری که منفعت مشترک طبقاتی انها را با هم متحد کند نیاز دارد. زنان تحت ستم و تبعیض جنسی به صفی از دختران و زنان آزادیخواه و برابری طلب حول منفعت مشترک رهایی از ستم و تبعیض نیاز دارند. جوانان بیکار و خیل عظیم بیکاران، معلمان و دیگر اقشار اجتماعی تنگدست به اتحاد صفوف خود مثل هوا نیازمندند. و این امر فوری و فوتی و حیاتی همه کمونیستهای درون طبقه کارگر و کل جامعه است.

 ما همچنان بر این اتحاد طبقاتی و اجتماعی و انسانی و انساندوستانه و آزدیخواهانه و برابری طلبانه پا فشاری می کنیم و با هرگونه مانع و مزاحم این امر حیاتی، جدال صریح و قاطع و بی تعارف داریم. سنت کار غیر اجتماعی و چریکی و کوهی و محفلیسم روشنفکرانه و فرقه گرایی و شارلاتانیسم و لمپنیسم در صفوف کارگران کمونیست و کمونیست های جامعه باید بر بیفتد و سنت کار اجتماعی، انسانی، دلسوزانه و انساندوستانه و متحد کننده ی مبارزه طبقاتی کارگران شاغل و بیکار و مبارزات اجتماعی زحمتکشان و محرومان و زنان... جای آن را بگیرد. این کاری نیست که باید چند سال طول بکشد.

خوشبختانه ما امروز شاهد طیفی از کمونیست های از این نوع و جنس هستیم که ولو هنوز هژمونی ندارند، اما توانسته اند در جا ی جای جامعه، سد تفرقه و تشتت و پراکندگی صفوف چپ و کمونیسم را شکسته و بشکنند.

 جامعه ما  به این نوع کمونیسم و رهبران کارگری و اجتماعی در صفوف زنان، معلمان، جوانان... مثل نان شب نیاز دارد. در بیرون از سوخت و ساز درون طبقه کارگر و سوخت و ساز جامعه عظیم زحمتکشان و جوانان بیکار و زنان تحت ستم و بیربط به منافع اکثریت محروم جامعه  و بیربط به امر متحد کردن و سازمان دادن و هدایت کردن مبارزات جاری و مداوم طبقاتی و اجتماعی، اتفاقی نمی افتد و هر ادعایی شبیه یک شعبده بازی ناشیانه است که خیلی زود دستش رو می شود.

 به اسانلو رهبر سابق سندیکای کارگران شرکت واحد نگاه کنید که دارد برای رهبری انقلاب آتی ایران امضا جمع می کند!! آیا واقعا یک کارگر کمونیست و کمونیستها و آزادیخواهان  و برابری طلبان متحد کننده ی صفوف زحمتکشان و جوانان و زنان در ایران وحتی رفقای سابق خود در سندیکا، باید برای این شعبده بازی ها تره خرد کنند؟! آیا این ورجه ورجه های نیابتی روشنفکران زبان دراز و بی مایه می تواند رهبران واقعی کارگری و اجتماعی که کار شبانه روزشان متحد کردن و سازمان دادن اعتصابات کارگری و مبارزات سیاسی اجتماعی در جامعه است، به چیزی امیدوار کند؟ آیا این همان تشکیل دولت کارتنی نوع مجاهدینی نیست؟ یا کسی چون رضا رخشان که تا همین دیروز یکی از رهبران سندیکای کارگری بوده، امروز و هر روز فوش نامه ای صادر و حواله این و آن می کند، می تواند الگو و سرمشق رهبران کارگری و اجتماعی باشد؟

جواب منفی است.

 این سنت ها از محفلیسم درونی روشنفکران کمونیست و فرقه گراها تا کارهای پراکنده و غیر متمرکز، فعالیتهای چریکی و کلوپ های کوهنوردی و محبوبیت های فردی دلخوش کنک بدون منفعت متحد کنندگی، یا تشکیل رهبری "انقلاب" توسط اسانلوها و یا تیراندازی کور و چریکی نوع رضا رخشان ها و غیره و غیره  نمی تواند و نباید الگو و سنت جمع و محافل کمونیست ها و سوسیالیست ها و آزادیخواهان  و برابری طلبان جامعه باشد.

 جمع ها ومحافل  فقط همفکران، باید به جمع ها و محافل و شبکه های کمونیست ها و آزادیخواهان  و برابری طلبان در عمق جامعه، در روابط طبیعی و اجتماعی با هنر متحد کردن و سازمان دادن توده هر چه وسیع تر طبقاتی و اجتماعی تبدیل شوند.   

 محافل غیر طبیعی و غیر اجتماعی و در خانه های شبه تیمی خودی ها به شدت مضر است. این کار چریکی هم نیست، ادای کار چریکی در آوردن است. زندگی غیر طبیعی و غیر اجتماعی زندگی شبه چریکی است. کسی که در محله نمی شناسندش، درکارخانه نمی شناسند یا در دانشگاه و در میان زنان سوسیالیست و برابری طلب که نمونه های برجسته اش در ٨ مارس امسال شاهد بودیم نمی شناسند...، چریک علنی است و منتظر اتفاقات و وقایع پیش بینی نشده. منتظر آکسیون است. منتظر شلوغ شدن است تا برود و فیلی هوا کند یا شعاری بدهد.

 از این شبه چریک ها در صف جریانات و احزاب چپ هم کم نیستند که منتظرند "ته قی به توقی" بخورد و قیام و انقلاب بشود. این سمی است که به جامعه هم بعضا تزریق می شود و کسانی را هم مسموم و آلوده می کند.

 جامعه به کارگران کمونیست و رهبران واقعی و متحد کننده و دلسوز و انساندوست که هوای همدیگر را دارند و دستهایشان در دست هم است نیاز دارد. جامعه به کارگران و کمونیست هایی از جنس یوسف افتخاری ها نیاز دارد که از باکو به ایران برمی گردد و مستقیما به بزرگ ترین مرکز کارگری ایران در جنوب و به میان کارگران شرکت نفت می رود. پاتوق کارگران را پیدا می کند و در قهوه خانه ای با چند کارگر نفت دوست می شود و به خانه شان می رود. کارگران از فشار و ستم انگلیسی ها می نالند که آن زمان شرکت نفت را در انحصار خود داشتند و مهندسان و تکنیسین های انگلیسی در ویلاهای با محوطه سبز و پر از چمن و درخت زندگی می کنند و کارگران نفت در آلونک ها و در هوای بالای ٤٠ درجه گرما کار و زندگی می کنند. یوسف در مدت کوتاهی رهبران کارگران را پیدا می کند و بزرگ ترین اتحادیه کارگران نفت جنوب را سازمان می دهد و انگلیسی هارا بار کشتی کرده و بیرون می اندازد. رضاشاه یوسف را به تهران دعوت کرده و می گوید کاری که تو کردی من نتوانستم... "کتاب خاطرات یوسف افتخاری را هر کمونیست متعهد و جدی و هر کارگر آگاهی باید بخواند..."

 طبقه کارگر از این جنس کمونیست ها و رهبران لازم دارد. روشنفکر کمونیست باید اول بیاموزد که رابطه اجتماعی و انسانی و دلسوزانه و رفیقانه در بیرون خانه های شبه تیمی آنها است. در کارخانه ها و محلات کارگر و زحمتکش نشین است در میان بیکاران و جوانان بیکاری است که هیچ امیدی به آینده ندارند. این ها هیچ کلوپ و خانه های محفلی شبه تیمی  نمی توانند تشکیل دهند. در میان زنان آگاه و دختران عاصی از تحقیر جنسی است که در مقابل پلیس روسری هایشان را روی چوب هوا می کنند. جامعه ما تشنه اتحاد و همبستگی و همسرنوشتی و رفاقت و انساندوستی و آزادی و برابری است.

 جمع خودی ها را از ده به بیست و صد رساندن، جمع همفکران خودی است. اتحاد حول ایدئولوژی و بعضا فرقه خاص خود است. این هم سیال است و ماندنی نیست. اما اتحاد طبقاتی و اجتماعی کارگران و زحمتکشان و جوانان آگاه و زنان برابری طلب  حول منفعت مشترک طبقاتی و اجتماعی و انسانی و برای یک زندگی مرفه و آزاد و انسانی و برابر، ثابت و ماندنی است و به آسانی نمی پاشد.

 روشنفکر کمونیست خارج از سوخت و ساز محلات کار و زندگی کارگران رهبر کارگری نمی شود. اما روشنفکر کمونیست می تواند در آگاهگری و نشان دادن افق کمونیستی و طبقاتی کارگران را کمک کند. روشنفکر کمونیست به حکم موقعیتش که توانسته و می تواند کتاب بخواند و در میدیای مجازی بلولد و اطلاعات جمع کند و تجربه بیاموزد  برای کارگر و زحمتکش مثل کتاب متحرک و ناطق است.

دانشجوی کمونیست سخنگوی جوانان دردمندی است که می داند گرفتن مدرک لیسانسیه و فوق لیسانس هم برایش زندگی نمی آورد. بی افق و بی آینده است.

دختر جوان و زن سوسیالیست و برابری طلب، سخنگوی میلیون ها میلیون زن تحقیر شده و بیحقوق و سرپرست خانواده است که با چنگ و دندان از زندگی و حیاتش دفاع می کند!

 روشنفکر کمونیست اگر کارگر نیست، اگر دستش به جایی بند نیست، باید متوجه باشد که در محفل و خانه چند نفره پسر و دخترشان ایزوله اند. منتظر اتفاقات خارج از اراده خودشان اند. باید از این سنت و این شیوه کار به اصطلاح کمونیستی دور شد و با جامعه ی انسان های کارکن و اجتماعی در محل های کار و محلات زندگی جوش خورد و مبشر آگاهی و مسبب اتحاد توده های وسیع محرومان جامعه شد.

 کارگران آگاه تشنه آموزش مارکسیستی و کمونیستی و تجارب مبارزه طبقاتی و اشکال اتحاد کارگری اند. شایسته آموختن مارکسیسم و اندوختن تجارب اتحاد و سازماندهی کارگری اند...

 بالاخره طبقه کارگر باید متحد شود. باید سازمان های کارگری و همبستگی های مبارزاتی کارگری وسیعا گسترش پیدا کند باید حزب خود را بسازد. باید به سیاست و خط مشی کارگری و افق انقلاب کارگری مسلح شود. باید به جریان کمونیستی واقعی و سالم دسترسی و امکان انتخاب پیدا کند.

 روشنفکر چپ ژورنالیست، هنرمند ، شاعر، نویسنده، فیلم ساز، خواننده،  سرود ساز و غیره خوب است اما نه می تواند در عمل و روی زمین سفت جامعه اتحادی بوجود بیاورد و نه می تواند به حزب سیاسی طبقه کارگر و محرومان جامعه تبدیل شود. اما کارگران کمونیست، رهبران و فعالین واقعی طبقه  کارگر و کمونیست های درون جامعه و جوش خورده با محرومان در محل های کار و محلات زندگی، در میان معلمان، جوانان که اکثریت شان از خانواده های کارگر و زحمتکش اند و در میان زنان ستمدیده و تحقیر شده در ٤ دهه حکومت مذهبی ضد زن...، اجزای پیکره اتحاد سراسری محرومان و گردان های ایجاد حزب کمونیستی کارگران و سازندگان جامعه برای آزادی و برابری و خوشبختی و باز گردان حرمت و اراده و اختیار به انسان اند!

 از خودمان بپرسیم که آدم این نوع کار و این سنت و این رفاقت و انساندوستی و پیمان اتحاد  و مودت و اخوت انسانی هستیم یا نه. می خواهیم از این جنس کمونیست ها باشیم؟ اگر نیستیم برویم بشویم. کار سختی نیست. اما کار پرحوصله و پیگیر و شبانه روزی و خستگی ناپذیری است و نتیجه ی شیرین اتحاد و همدلی و همکاری و همبستگی و رفاقت و همسرنوشتی به بار خواهد آورد.

 کمونیست های کارگر و زحمتکش و در دانشگاه ها و مدارس و در میان زنان و در محل های کار و محلات زندگی باید از سنت  جریانات و  گروه های چند نفره چپ فرقه ای فاصله بگیرند و متحد شوند. هزاران کمونیست در تبعید در احزاب و جریانات گوناگون تقسیم شده اند. بخش بزرگی از این چپ هم، اسیر فرقه گرایی، خودپرستی و سیاستهای واژگونه و مغایر با منفعت اتحاد طبقه کارگر و محرومان جامعه و چاخان گوها و کنار گودنشین ها یی اند که فقط بلدند بگویند لنگش کن. در درون این چپ، صدها فعال و کادر و انسان دلسوز و انساندوست که وحدت و منفعت و مصلحت طبقه کارگر در خونشان است اسیر این از خود بیخود شدن های الکی چپ اند. این بخش کمونیست های در تبعید می توانند این زنجیر اسارت را پاره کنند و تمام تلاش خود را به متحد کردن صفوف خود و کمک به اتحاد طبقه کارگر و محرومان جامعه معطوف کنند. وگرنه کل این بار بر دوش کارگران کمونیست و سوسیالیست ها  و آزادیخواهان  و برابری طلبان اعماق جامعه ایران افتاده و می افتد.  

 

اتحاد، تنها رمز پیروزی ما است.

 ما نمی خواهیم بورژوازی را متحد کنیم. بورژوازی به اندازه کافی متحد است و همه جناح ها و بخش هایش در سراسر جهان هوای همدیگر را دارند. ما میخواهیم اکثریت جامعه یعنی کارگران و زحمتکشان و جوانان بیکار و زنان تحت ستم و محرومان و دست فروشان و تن فروش ها را متحد کنیم. ما میخواهیم قدرت را از اقلیت مفتخور و لمپن و فاسد و جانی بگیریم و جامعه ای آزاد و برابر بسازیم. این را کدام کارگر و زحمتکش و زن سرپرست خانواده و تن فروش و جوان بیکاری است که نفهمد. ایراد در نفهمی جامعه نیست. در موانعی است که بر سر راه اتحاد و همبستگی شان بوجود آورده اند. کمونیسم در ایران و آزادیخواهی و برابری طلبی می تواند از عهده برداشتن این موانع بر آید. تسریع و تعجیل در انجام این مهم و امر حیاتی و مماتی، بدوا صف متحد کمونیست ها و کارگران آگاه و جوانان مبارز و آزادیخواه و زنان برابری طلب است. توده وسیع  محرومان جامعه درد را می شناسند اما اسیر پراکندگی صفوف خود و سنت های غیر کارگری و غیر انسانی و ضد اتحاد طبقاتی و اجتماعی اند که مثل زنجیری بر دست و پایشان نشسته است. اتحاد طبقاتی و همبستگی مبارزاتی آگاهانه این زنجیر را می گسلد. ما اگر امروز با "کارگران جهان متحد شوید" فاصله داریم، اما با اتحاد کارگری و همسرنوشتی و همبستگی توده عظیم محرومان زن و مرد جامعه مان فاصله زیادی نداریم.

 

 فروردین ٩٧ (آوریل ٢٠١٨)