سرنگونی و انقلاب
مظفر محمدی
١- جنبش سرنگونی خیزش دیماه ٩٦ نقطه عطفی بود که به قول خود بورژوازی از جناح های رژیم عبور کرد و مساله سرنگونی را روی میز جامعه آورد. خیزش دیماه یادآور روز و ماه های قبل از قیام ٥٧ است. روزهایی که اوایلش هیجان انگیز بود. اما به تدریج اوضاع از دست ما در رفت. اسلامی ها با سازمان و تبلیغات و ده ها هزار مبلغ علنی که در مساجد و در میان مردم داشتند به قطب اصلی و در راس انقلاب مردم قرار می گرفتند. خمینی از فرانسه می توانست مردم را به خیابان بیاورد و یا به خانه بفرستد. رشته امور از دست ما در رفته بود. قیام مردم نسیمی تازه بود برای طبقه کارگر و چپ و ازادیخواهان جامعه ولی توان حفظ دستاوردهای قیام را نداشت و اسلامیون صاحب نتیجه اش شدند. دلیل پیروزی اسلامیون در انقلاب ٥٧ و شکست ما و طبقه کارگر و زحمتکشان این بود که اسلامیون رهبری اعتراضات را تامین کردند. حزب نداشتند اما شخصیتهای برجسته میان مردم را داشتند و سازمانی قدرتمند و گسترده از شبکه های عظیم مساجد و حوزه های علمیه و امام جمعه ها بوجود آوردند. دلیل پیروزی اسلامیون در انقلاب ٥٧ مسلمان بودن مردم ایران نبود. مردم ایران تا قبل از قیام با فرهنگ و آداب و پوشش غربی زندگی می کردند. خمینی و اطرافیانش نه در ضدیت با نظام سرمایه داری با ارتش و بوروکراسی اداری آن بلکه در ضدیت با نظام شاهنشاهی و شخص شاه در راس جنبش سرنگونی وقیام قرار گرفتند. خمینی رهبر جنبش سرنگونی علیه رژیم شاه شد! هفتم دی ماه ٩٦ توده های مردم زحمتکش عصیانگر که کارد به استخوانشان رسیده است، آمدند و گفتند، جمهوری اسلامی برود. مردم بی سازمان و بی رهبر و بی افق سیاسی گفتند و می گویند این رژیم بهر قیمت، فقط برود. هرچه بشود بهتر از این است و بطور کامل از آینده قابل زندگی کردن در جمهوری اسلامی قطع امید کرده اند. باید به این مردم حق داد. و کسی را نمیتوان به صبر وانتظار دعوت نمود و یا گفت الان زود است و از این حرف ها. هیچکس نمی تواند شورش ها و عصیان های خودبخودی و حتی قیام مردم را پیشبینی کند و نمی تواند جلو آن را بگیرد... اما برای جنبش سرنگونی و انقلاب آتی ایران، این تصور و تفکر رایج میان مردم عاصی و گرسنه و بیکار و فقر زده و بخشا اسیر اعتیاد و فحشا و ناامیدی، که سرنگونی به هر قیمت و این برود هر که بیاید بدتر از این نمی شود، سمی کشنده است. در حالیکه هم در انقلاب ٥٧ ایران و هم در همین دهه و جلو چشمان همه دنیا، تجارب انقلابات تا کنونی خاورمیانه از مصر و لیبی و سوریه و عراق و غیره به همان دلیل، بدتر از پیش شد. این تفکر وچشم انداز و توقع از سرنگونی و انقلاب به هر قیمت، باید مبارزه کرد و پس زد. این فوری ترین و حیاتی ترین آموزش و تدارک جامعه برای رسیدن به پیروزی است. توده های کارگر و زحمتکش وقتی به این واقعیت آگاه شوند که رهبری جنیش سرنگونی تا کنون دست کسی نیست، بلافاصله باید متوجه باشند که در شرایط و توازن قوای کنونی هر جناح و بخش چپ و راست جامعه چه از پایین و چه از بالا هر کدام سعی می کنند مهر خود را بر این اوضاع بزنند. در تداوم اعتراض و مبارزه مردم، پای رهبری سیاسی و عملی به میان می آید و این یک رهبری یک دست و با یک سیاست و افق مشترک نیست. طیف رهبران واقعی و دروغین جنبش سرنگونی بسیار متنوع خواهد بود. این طیف از ملی – مذهبی ها و اسلامیون معتدل (شیرین عبادی ها، آیت الله های ناراضی از ولایت مطلقه فقیه، لیبرال ها، دمکراسی خواهان، رهبران اقوام و ادیان در مناطق مختلف ایران، ( سلطنت طلبی و مجاهدین شانسی ندارند) و تا در نقطه مقابل همه آن ها کودتای سپاه و سناریوی سیاه را در بر می گیرد. طبقه کارگر و کمونیسم ایران دقیقا باید به این سوال جواب دهد که آیا تن به رهبری با هر افق و یا پرچم و سیاست و یا بی افقی خواهد داد؟ جواب این سوال باید منفی باشد. ما به این واقعیت اگاهیم که جلوعصیان و شورش و جنبش خودبخودی برای سرنگونی و حتی قیام مردم را نمی توان گرفت ونمی توان از حالا پیشبینی کرد کی اتفاق می افتد. و نباید هم منتظر آن شد. نباید منتظر شورش و عصیان توده ای ناخودآگاه، بدون رهبری و بدون افق و سازمان و یا با رهبری بخشی از بورژوازی و یا فرقه های قومی و مذهبی شد. در این آشفته بازار، کارگران کمونیست وکمونیست های زن و مرد جامعه، تنها شانس تامین یک رهبری کارگری و کمونیستی بر جنبش اعتراضی و عصیان توده های زحمتکش به طرف یک قیام توده ای و انقلاب از پایین است. در پاسخ به این وضعیت باید طبقه کارگر و کمونیسم خود در تدارک انقلابی خیزش های سازمانیافته و دارای رهبری و افق سیاسی روشن برای قیام و انقلاب باشد. این تدارک اگر طولانی شود، ولو جنبش های طبقاتی و اجتماعی و عصیان توده ای فروکش هم کند، اما باز سر بر می آورد و آنوقت ناامادگی و ناپیگیری امروز برای تدارک، تاوان سنگینی را به جامعه تحمیل خواهد کرد. هر اندازه آمادگی سریع ومحکم وپیگیر و آگاهانه می تواند مثل سدی باشد در مقابل آوار تبعات سیاستهای بورژوازی علیه انقلاب مردم چه بخش فرصت طلب برای سوار شدن بر موج جنبش های توده ای و چه بخشی که با تمام توان در مقابل آن می ایستد. این سد را باید از همین امروز ساخت. کمونیست های درون طبقه وبخش اگاه طبقه کارگر و کمونیست های جامعه وآزادیخواهان و برابری طلبان اگر به این واقعیت آگاه نشده و یا با ناباوری و شک و تردید به شرایط کنونی نگاه کنند این سد بسته نخواهد شد وسرنوشت جامعه فاجعه بار می شود. برای حزب ما و حکمتیست های جامعه روشن است و باید این روشنبینی سیاسی به جامعه گسترش یابد که برای تامین رهبری جنبش سرنگونی علی العموم، - یا باید خمینی دوران انقلاب ٥٧ باشی با صدهزار مسجد و حوزه ها و آژیتاتورهای اسلامی مردم فریب و شبکه های مخفی و بعضا مسلح وحمایت دول خارجی - یا لنین باشی و حزب بلشویک قدرتمند با کمیته های کمونیستی کارخانه و بلشویک ها و آژیتاتورهای کمونیست در میان کارگران، دهقانان و سربازان ...
ما برای رهبری جنبش ها و اعتراضات جاری طبقاتی و اجتماعی می توانیم وباید حزب قدرتمند و مستحکم و اجتماعی لنینی بسازیم. ما کمونیست ها با این تلاشها می رویم تا پیشروی و پیروزی جنبش های طبقاتی و اجتماعی را به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان و زنان وجوانان تامین و تضمین کنیم! ما باید جامعه را به این واقعیت برسانیم و آگاه کنیم که رفاه و تامین معیشت و امنیت و آزادیهای سیاسی و آزادی پوشش و غیره بدون رهبری قدرتمند طبقه کارگر و حزب سیاسی کمونیستی اش، به دست نمی آید و محال است. بدون این، هر فداکاری و هر دستاوردی قابل بازپس گیری است. ما به این واقعیت هم آگاهیم که علاوه بر موانع سرکوب بورژوازی، تبلیغ خرافات قومی و مذهبی و انتشار حجم عظیم ادبیات ضد کارگری و ضد زن، بخشی از چپ هم به نام کمونیسم و کارگر، به جنبش های اجتماعی و اعتراضات و نفرت توده ای از جمهوری اسلامی بخاطر فقر و فلاکتی که به جامعه ما تحمیل کرده است، آویزان می شود و بدون توجه به افق سیاسی روشن، تامین رهبری کارگری و کمونیستی و سازمان و اتحاد محکم طبقاتی و اجتماعی به موج سواری مشغول و در عمل آب به آسیاب بورژوازی می ریزد. چرا که بخشهایی از بورژوازی ناراضی و خرده بورژوازی هم اعتراضات کارگری و توده ای را دستمایه حل و فصل رقابتها و تسویه حسابهای درونی خود، قرار می دهند و توده های معترض را به دالانی تاریک هدایت می کنند که کسی از آن سالم بیرون نمی اید. ما کمونیست ها موظفیم در هر گام عملی به جلو از مخاطرات و مضرات این گرایشات به نام کمونیسم بکاهیم، آن را افشا کرده و از پیش پا برداریم.
١- انقلاب چنین مرسوم است که هر وقت اتفاقی می افتد، همه یاد انقلاب می افتند و حتی بعضی ها اینقدر هول می کنند که ناگهان خود را در راس و رهبری انقلاب می بینند! خیلی ها هم اندر فوائد، ستایش و سرزنش انقلاب، مقالات عریض و طویل و تحلیل و بررسی های کشاف تولید و نهایتا آهی از درون که افسوس چرخ تاریخ آنچنان که مقدر شده است می چرخد و ما در این گردش اراده ای نداریم. سوالات زیادی حول و حوش انقلاب مطرح است. اصلا خود انقلاب چیست؟ انقلاب خشونت است یا یکی از اتفاقات اجتناب ناپذیر تاریخ حیات بشر. نقش تصمیم و اراده ی انسان در تدارک، سازماندهی و پیروزی و شکست انقلابات چیست؟ انقلاب یک نوع یا انواع دارد؟ دنیای امروز نیازمند کدام نوع انقلاب است؟ و... تاریخ حیات بشر تا کنون انقلابات متعدد و متنوعی را بخود دیده است: قیام بردگان، انقلابات دمکراتیک، انقلاب صنعتی، انقلاب فرهنگی، انقلاب جنسی، انقلاب انفورماتیک، انقلاب کارگری و...، که انقلاباتی تاریخ ساز و سرنوشت ساز برای تغییر و پیشرفت بشر اند. هنوز هم می شود منتظر انقلابات و تغییراتی رو بجلو در صنعت، علوم، ارتباطات و غیره بود. اما همه تغییرات و انقلابات گوناگون تاریخ بشر؛ برمتن یک پدیده تاریخی و علمی غیر قابل انکار اتفاق افتاده و می افتند و آن رویارویی و چالش طبقات اجتماعی با هم است که نهایتا به پیروزی یک طبقه و شکست طبقه دیگر منجر می شود. قیام بردگان به لغو برده داری، انقلابات دمکراتیک بورژوازی به لغو نظام فئودالی و ارباب رعیتی منجر شده است. انقلاب کارگری علیرغم موارد مقطعی کمون پاریس و اکتبر ١٩١٧ روسیه که دنیا را لرزاند، هنوز بسرانجام نفی نظام سرمایه داری و لغو کار مزدی و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم در جهان نرسیده است. تاریخ مبارزه طبقات سرانجام میتواند به پیروزی طبقه کارگر بینجامد. اما این امری محتوم نیست و اراده و تصمیم انقلابی طبقه کارگر آگاه و حزب سیاسی کمونیستی اش را می طلبد! از پیروزی بورژوازی بر نظام ارباب رعیتی مدت زمان طولانی می گذرد. حدود یک قرن است که دو طبقه اصلی بورژوازی و پرولتاریا در جوامع بشری مقابل هم قرار دارند. بیش از نیم قرن است که درهمه جای دنیا و در کوچک ترین و عقبمانده ترین کشور جهان نظام طبقاتی سرمایه داری برقرار است. آیا شرایط برای انقلاب کارگری و سوسیالیستی و کنار زدن نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه دار هنوز فراهم نشده است؟ چرا انقلاب سوسیالیستی اینقدر دور از دسترس و بعضا ناممکن می نماید؟ هیچکس نمی تواند منکر باشد که تاریخ بشر نه جایی می ایستد و نه دور خود می چرخد. ترمز تاریخ را نمیتوان کشید. تا اینجای تاریخ که ما ایستاده ایم، دوره انقلابات معینی (انقلابات دموکراتیک بورژوایی) بسر آمده و نیاز بشر به تغییر و پیشرفت، نوعی از مبارزه و نوعی انقلاب را می طلبد که تا کنون بسر انجام نرسیده است: انقلاب کارگری. برای طبقه کارگر و کمونیسم کارگران زمانی انقلاب کارگری و تغییر نظام طبقاتی کنونی به جامعه ای که طبقات لغو شده و دیگر کسی برده مزدی کس دیگری نیست، به دستور می آید و در اولویت قرار می گیرد که موانع بسیار جدی ای از پیش پا برداشته شده باشد. - یکی از موانع، باور و توهمی است که انقلابات دموکراتیک بورژوایی را هنوز معتبر و ادامه دار می داند. درحالیکه همه شواهد و وقایع تاریخی نشان می دهند که دوره انقلابات دمکراتیک بورژوازی بسر آمده است. بورژوازی بیش از نیم قرن است انقلاب دمکراتیک خودش را کرده و نظام سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد و دمکراسی حامی نظام اقتصادی اش را برقرار ساخته و دارد نانش را می خورد و هنوز هم دمکراسی اش الگوی هدایت جامعه بشری است. با شعار دمکراسی سراغ شاه ایران و بعد صدام حسین و قذافی رفتند و ایران و عراق و لیبی را "دمکراتیزه" کردند. سراغ مصر رفتند واز حمایت حسنی مبارک دیکتاتور دست کشیدند و زیر بغل ارتش و ژنرال سیسی "دمکرات" را گرفتند و مصر را دمکراتیزه کردند و با همین شعار سراغ سوریه و هر کجای دنیا که به نظرشان دمکراسی کم آورده می روند تا کل جهان را "دمکراتیزه" کنند! بنا به این شواهد و دلایل، اولین شرط رهایی طبقه کارگر این است که به انقلابات با پسوند دمکراتیک، نارنجی، سبز، مرحله ای و غیره پایبند و معتقد نباشد. معتقد باشد که جهان امروز از زاویه منفعت طبقه کارگر و مردم زحمتکش به یک نوع و فقط یک نوع انقلاب نیاز دارد: انقلاب کارگری. انقلابی برای تغییر و تحول اساسی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ جامعه. به معنای سلب قدرت از طبقه سرمایه دار وگرفتن قدرت توسط طبقه کارگر. بجز این، انقلاب هیچ معنی دیگری ندارد. ولو هر روز صد تا "انقلاب" در این و آن گوشه دنیا اتفاق بیفتد. - مانع دیگر بر سر راه طبقه کارگر و کمونیسم اش که انقلاب سوسیالیستی و کارگری را دور از دسترس و حتی نالازم نشان می دهد این است که می گویند انقلاب کارگری و کمونیسم تجربه شده و شکست خورده و دمکراسی و اقتصاد بازار، با تجربه بیش از نیم قرن خود، پیروز و الگوی بشر جهان امروز تا بی نهایت است! اما شکست شوروی و بلوک شرق بعنوان شکست کمونیسم و پیروزی دمکراسی و بازار آزاد، ادعایی است که با فاکت ها و شواهد حتی از زبان خود بورژوازی، تاریخ مصرفش تمام شده است. کدام پیروزی؟ ورشکستگی مکرر اقتصاد بورژوازی و بانک هایش؟ سیاست ریاضت اقتصادی و تحمیل بیکاری و فقر به کارگران ومردم یونان و اسپانیا و ایتالیا و فرانسه؟ کدام پیروزی؟ پیروزی "دمکراسی" در افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و...؟ سازمان دادن فرزندان دمکراسی به نام القاعده در افغانستان و بوکوحرام و دولت اسلامی در عراق و سوریه و جبهه النصره و ارتش آزاد سوریه؟ کدام پیروزی؟ طبق یک امار رسمی ٤٠ در صد مردم برلین شرقی حسرت دوره قبل از فروپاشی دیوار برلین و پیروزی بازار آزاد را دارند. موقعیت کارگران و زنان در افغانستان دوره قبل را مقایسه کنید با وضعیت امروز حاکمیت کرزای و جانشینانش که فرزندان خلف دمکراسی امریکا و غرب اند! امروز دیگر خبری از عربده کشی بورژوازی غرب و اعلام پیروزی بازار آزاد و دمکراسی بر سرمایه داری دولتی بلوک شرق به نام کمونیسم، نیست. - مانع دیگری که بر سر راه طبقه کارگر و کمونیسم اش برای رهایی قرار دارد، گم شدن افق انقلاب کارگری و کمونیستی در گرداب اوضاع سیاهی است که بورژوازی جهانی از متمدن و غیر متمدن و از ملی و مذهبی و قومی تا سکولارش به جامعه بشری امروز تحمیل کرده است. دنیا را آنقدر سیاه کرده اند و انقلاب را آنقدر زشت و خشونت بار به تصویر کشیده اند و کاری کرده اند که میلیون ها میلیون انسان در کشورهای مهد تمدن و دمکراسی از هر چه انقلاب است هراسان شده و به همین که هست قانع باشند. انقلاب را چنان بدنام و ترسناک کرده اند که مردم این بخش از دنیا دست به کلاه خود بگیرد و خدارا شکر کند و به وضع موجود قانع باشد تا نکند جنگ و ترور و وحشیگری که به نام انقلاب به خورد مردم داده اند دامنشان را بگیرد. پس همین که هست بهتر است. دنیا را آنقدر سیاه کرده اند که مردم انقلاب کرده به حکومت نوع ژنرال سیسی هم راضی باشند. چرا که در دنیای امروز سناریوهای خطرناک تری پیشاروی ما است. برای بورژوازی که انقلابات دمکراتیکش را کرده و به سرانجام رسانده و دمکراسی و اقتصاد بازار آزاد و حاکمیت بانک ها و بانکدارها و سرمایه داران بطور "دمکراتیک" برقرار شده و رابطه کار و سرمایه هم بر اساس کار ارزان و کارگر خاموش هم بطور "دمکراتیک" سازمان یافته است و...، هر تحولی و یا انقلابی در جهان امروز خارج از چهارچوب دمکراسی خود، بی معنی و غیر قابل تصور و تحمل است. اگر احساس شود که تحول و یا انقلاب در یک کشور معین هدف دیگری جز این را در دستور دارد سراغش می روند و با مسلح کردن اقوام و قبایل و مذاهب و نیروهای باند سیاه، به آن خون می پاشند و شیرازه جامعه را چنان می گسلند که تا نسل ها بعد مردم هوس انقلاب نکنند. اتفاقی که این سال ها در خاورمیانه افتاده است. - مانع و موضوع دیگری که طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کشورهایی چون ایران و دیگر نظام های استبدادی و مذهبی با آن روبرو هستند این است که، در چنین سیستم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی که به جامعه تحمیل شده است، انسان برای لغوحجاب اجباری و آزادی پوشش باید انقلاب کند! برای گوش دادن به موسیقی و آواز خواندن و رقصیدن باید انقلاب کند و رژیمی را بیندازد. برای پایان دادن به حاکمیت چند دهه ی حسنی مبارک و بشار اسد و شیخ های عربستان و کویت و ...، باید انقلاب کرد. برای هر چیز ولو کوچک باید جنگید و انقلاب کرد. و این بهانه ای شده است تا حتی طرفداران انقلاب کارگری، تغییر این شرایط را پیش شرط انقلاب کارگری دانسته و انقلاب و رهایی طبقه کارگر را به مرحله ی بعد از انقلابات فوق حواله دهند. در حالیکه مساله برعکس است. مقابله با سیاهی های این دوره و هر گشایشی در سیاست و اقتصاد به نفع طبقه کارگر چه در کشورهای مهد دمکراسی و چه در دیکتاتوری های کشورهای دیگر، در گرو مبارزه طبقاتی کارگران برای رهایی و براندازی نظام تبعیض و ستم و استثمار و سرکوب بورژوازی در هر کشور و در هر لباسی است. تلاش می کنند به بشر بقبولانند که دمکراسی الگوی خوب و نوع بهتر زندگی بشر است، که مذهب خوشخیم و بهتر داریم، حتی استبداد خوشخیم از نوع اصلاحات و اعتدال و سبز و نارنجی داریم و بهتر از دیکتاتوری عریان است و از این قبیل... پس باید تلاش کرد و مبارزه کرد و زندان رفت و کشته داد تا جامعه به این بهتر ها دست پیدا کند. یا به اعتباری میان بد و بدتر انتخاب کند، چرا که هنوز طبقه کارگر آماده نیست و شرایط برای انقلاب کارگری مهیا نشده است! بحث بر سر این نیست که مبارزات آزادیخواهانه و رفاه طلبانه و مبارزه برای آزادی و اصلاحات سیاسی و اقتصادی تعطیل شوند و طبقه کارگر سر راست و مستقیم به انقلاب کارگری و سوسیالیستی می رسد و به این مبارزات نیازی نیست. اگر جنبش زنان برای لغو حجاب، جمهوری اسلامی را سرنگون می کند، باید رفت و زد و انداخت. اما هنوز سوال اصلی سر جایش است. گیریم جمهوری اسلامی را انداختیم و لباس پوشیدن و موزیک شنیدن و رقصیدن ولو در خیابان ها آزاد شد، بورژوازی بین المللی باز یک ژنرال سیسی از نوع مصر یا سردار جعفری، موسوی، خاتمی یا شیرین عبادی با جایزه حقوق بشرش را در آستین دارد که با شعار اسلام خوش خیم و معتدل نوع خودشان حاکمیت جدید بورژوازی ایران را برپا کنند. فردای انقلاب، نظامی که قبلا بود سر جایش است. نظامی که کارگر در آن کماکان برده است، زن در آن درجه دوم است، فقر و تبعیض و نابرابری موج می زند، ارتش و پلیس و جاسوس و چماق بربالای سر مردم است، خلاصه چرخ جامعه بر همان پاشنه قبل از انقلاب می چرخد... و تمام چیزی که عاید ما شده در بهترین حالت و فعلا و تا اطلاع ثانوی، لغو پوشش اجباری است! و این هم قابل باز پس گیری است. و این سناریوی ست که در همین دهه های زمان ما در ایران و مصر اتفاق افتاد... این ها سناریوهای متنوع دنیای امروز و موانع بر سر راه طبقه کارگر وافق انقلاب کارگری و سوسیالیستی اش هستند. همه اینها ضرورت، اهمیت و فوریت انقلاب کارگران را کم رنگ کرده و اساسا این امر را از دستور و وظیفه ی فوری طبقه کارگر تا اطلاع ثانوی خارج می کند. در نتیجه، طبقه کارگر به تدارک انقلاب خود نیاز ندارد. وقتی انقلاب کارگری در دسترس و در دستور نیست، پس کار دیگری باید کرد. وقتی به قدرت رسیدن طبقه کارگر در دستور و حتی در چشم انداز نیست، پس طبقه کارگر به حزب هم نیاز ندارد و کارگران هم جزیی از شهروندان یک جامعه و بخشی از مردم اند که چند نسلی باید اعتصاب کند و اعتراض کند و تظاهرات کند و امضا جمع کند و تومار بنویسد و زندان برود و اخراج شود و بیکار گردد و خانواده هایش متلاشی و تباه شوند، به فقر و گدایی و تن فروشی کنار خیابان پرتاب شوند تا شاید زمانی "ته قی به توقی بخورد" و گشایشی حاصل شود. آنهم گشایشی در نتیجه الطاف و مرحمت بخشی و جناحی از بورژوازی که خوشخیم تر و اصلاحاتچی و اعتدالگرا در مقابل محافظه کار و اصولگرا است!! و این می شود فلسفه زندگی نسل هایی از کارگران و زحمتکشان. زندگی سیاهی که پایانی برای آن متصور نیست. اما برعکس در جناح بورژوازی چه درحاکمیت و چه در اپوزیسیون تدارک ضدانقلابی همیشه در دستور است. بورژوازی یک لحظه هم از آمادگی برای مقابله با احتمال قیام و شورش گرسنگان و انقلاب کارگری برای زیر و رو کردن نظام فقر و فلاکت و تحقیر و تبعیض، غافل نیست. در دنیای امروز بورژوازی بزرگ و کوچک تا مغز استخوان ضد انقلاب است. یک امر دایمی بورژوازی تدارک ضد انقلابی علیه انقلاب با رنگ وبوی کمونیسم و کارگر است. هر کجا بویی از انقلاب و تغییر به مشام شان بخورد تعداد پلیس شان را زیاد کرده و به بودجه ارتش می افزایند و کمربندها را سفت می کنند. بورژوازی بین المللی برای جلوگیری و یا به انحراف و شکست کشانیدن انقلابات آزادیخواهانه و برابری طلبانه از همه امکانات مالی و جاسوسی و نظامی و آلترناتیو سازی به نفع خود و بهر قیمت استفاده می کنند. بگذریم که تبلیغات ریاکارانه ی بورژوازی در مورد اینکه انقلاب خشونت است و دمکراسی و اعتدال و مذاکره و توافق راه حل است نیز، گوش فلک را کر کرده است. حتی این تبلیغات، چپ های دور از وطن واحساساتی و انساندوست و حیوان دوست و گیاه خوار را تحت تاثیر قرار داده و پذیرفته اند که انقلاب "خشونت" است و خشونت بد است! بنابراین، سوال کلیدی اینجا است که اگر انقلاب کارگری برای طبقه کارگر آنقدر دور از دسترس و یا تا اطلاع ثانوی محتمل و ممکن نیست، چرا بورژوازی با این همه قدرت و ثروت سرسام آور و ظاهر شکست ناپذیرش اینقدر نگران انقلاب کارگری و کمونیسم است! بورژوازی باور دارد و خود اذعان می کند که شبح مارکس و شبح کمونیسم برفراز سر جوامع بشری امروز می چرخد! این واقعیت بی برو برگرد نشان می دهد که بورژوازی هشیار است ودرتدارک ضدانقلابی اش اشتباه نمی کند. در عوض، طبقه کارگر و احزاب و جریانات چپ منتسب به طبقه کارگر در دستور قرار ندادن و مسلح نشدن به افق انقلاب کارگری اشتباه مهلکی می کنند. *** با این مختصر نگاه به انقلابات و اگر انقلاب این دوره را انقلاب کارگری به معنی خلع قدرت از طبقه سرمایه دار و کسب قدرت توسط طبقه کارگر بفهمیم، رجوع مجددی به انقلاب ٥٧ ایران کمک می کند تا رابطه طبقه ی کارگر، کمونیزم و چپ با انقلاب را بهتر ببینیم. در اینجا سخن با آن طیف و بخش جامعه است که هنوز گوشه چشمی به انقلاب دارند و بدرجه ای از اصلاحات واعتدال بورژوازی فاصله می گیرند. پیشتر گفتم، حتی از دیدگاه وفاداران به انقلاب، پدیده انقلاب و تغییر، آنقدر پیچیده و طولانی و دردناک است که باید بخاطرش یک نیم قرنی و شاید هم بیشتر صبر کرد و انتظار کشید تا "شاید" اتفاق بیفتد. گفته می شود آخر انقلاب که دست ما نیست باید اتفاقاتی بیفتد و شرایطش فراهم شود. باید خمینی ای بوده باشد و از قم به نجف و از نجف به پاریس مهاجرت کرده باشد و سر بزنگاه به ایران بیاید و انقلاب را رهبری کند و ما هم می رویم دخالت می کنیم. انقلابی که ما برایش آمادگی نداشتیم و منتظر آمادگی ما هم نمی شود را، میرویم شرکت می کنیم و پیروزی و شکستش هم دست ما نیست! هنوز برای خیلی ها معلوم نیست انقلاب ٥٧ شکست خورد یا پیروز شد! یکی می گوید پیروز شد و دیگری می گوید، خیر، شکست خورد. مثلی عامیانه هست که می گوید، " هر قدر پول بدهی همانقدر آش می خوری". درست است که ما چپها و مردم علی العموم برای پیروزی انقلاب خیلی زحمت کشیدیم و خسته شدیم و کشته دادیم، اما نیرو و جریانی که از همان ماه ها و روزهای قبل از قیام خیز برداشته بود تا قدرت را بگیرد و برای این کار ملزوماتش را هم داشت فراهم می کرد، معلوم بود که پیروز انقلاب است. و این جریان، بخش ناراضی بورژوازی و خرده بورژوازی ایران بود که پشت خمینی متحد شده و رهبرانشان را در بازار و میان مردم و حتی کارگران و سربازان و ارتش و خیل روشنفکران ملی- مذهبی داشت. هر اندازه دشمن خمینی و جمهوری اسلامی اش باشی اما سرنگونی شاه و سلطنت بدون این نیروهای سازمانیافته پشت جریان اسلامی خمینی و بدون نیروی میلیونی مردمی که به او دل بسته بودند و رهبریش را پذیرفته بودند، حداقل در آن دوره ممکن نبود. این که انقلاب را ما کردیم ولی خمینی و دولتش شکستش دادند به نظر من تعریف غیرواقعی از انقلاب ٥٧ است. درست است که بخشی از چپ و بخش آگاهتر جامعه تصور دیگری و توقع دیگری از انقلاب داشتند و ضمن اینکه سرنگونی استبداد سلطنتی را می خواستند اما چشم به آزادی و رفاه هم در این انقلاب دوخته بودند. اما برای طرف مقابل یعنی جریان بورژوایی اسلامی به رهبری خمینی، حذف سلطنت از همان آغاز به معنای کسب قدرت توسط خودش بود نه هیچ نیرو و جریان دیگر: "من دولت تشکیل می دهم"، "من تودهن این دولت می زنم"! این اراده و تصمیم کسی است که کسب قدرت به او الهام نشده بود بلکه از همان آغاز به آن چشم داشت و پایه هایش را در زمین سفت جامعه ایران سازمان می داد. برخلاف کوته بینان و جریانات پوپولیست و عقبمانده ی چپ و راست بورژوایی ایران، خمینی و دوستانش آخوندهایی نبودند که چیزی از دنیا نمی فهمند و اقتصاد را مال خر می دانند. مگر تحمیل ریاضت اقتصادی به مردم کشورهایی در اروپا بهمین معنا نیست؟ مگر به مردم نمی گویند به بخور و نمیر قانع باشید تا من سرمایه ام را نجات بدهم. خمینی هم به زبان خودش به مردم گفت قانع باشید و دندان روی جگر بگذارید تا من پایه های سیاسی حاکمیتم را محکم کنم. این دو تا چه به زبان متمدنانه ی مرکل و اولاند وکامرون... و غیر متمدنانه ی خمینی هر دو یک هدف و معنی دارند. درست است امریکا و غرب، شاه را رفتنی می دانستند و نگذاشتند ارتش کودتا کند یا زیر بغل خمینی را گرفتند و کمکش کردند به ایران برگردد، اما بدون یک شبکه عظیم از فعالین سیاسی ملی و مذهبی بورژوازی در حوزه ها و مساجد و محلات و شهر و روستاها و حتی بخش بزرگی از جناح چپ خادم بورژوازی از جمله حزب توده و چریک های اکثریت و مجاهد و غیره که همه با هم قدرت بسیج توده ای و میلیونی داشتند، برگرداندن خمینی و قدرت گرفتن به این سادگی نبود یا اصلا غیر ممکن بود. نیروی انقلاب ٥٧ از پایین بود نه با توطئه از بالا و یا مسلح کردن یک جریان باند سیاهی برای کسب قدرت آنطوری که در عراق سوریه و لیبی امروز در جریان است. بد نیست به نقش طبقه کارگر در انقلاب ٥٧ هم اشاره ای داشته باشم. طبقه کارگر مستقلا و با شعار و صف مستقل خود در انقلاب شرکت نکرد. درست است که بستن شیرهای نفت بروی افریقای جنوبی و به منظور مخالفت با آپارتاید، در تسریع پروسه پیروزی قیام تاثیر داشت. اما طبقه کارگر بعنوان طبقه بدون حزب سیاسی کمونیستی اش نمی توانست مرز خود را با سیاستهای حاکم بر پروسه انقلاب بکشد. به همین دلیل دولت موقت اسلامی بعد از قیام به آسانی توانست کارگران را سر کار و در کارخانه ها نگه داشته و شوراهایشان را منحل کند. نتیجتا باید پذیرفت که تدارک انقلاب و تصمیم به کسب قدرت دو فاکتور مهم و تعیین کننده است که جریانات به رهبری خمینی نه بعنوان گله ی آخوند ها، بلکه بخش ناراضی بورژوازی ایران، با اتکا به هر دو، پیروز شد. پیروزی انقلاب در واقع پیروزی کارگران و مردم علیرغم شرکتشان در انقلاب با هر نیت و هدفی، نبود. پیروزی بخشی از بورژوازی برهبری خمینی بود که در مبارزه علیه شاه هژمونی داشت. ما و بخش آگاه تر در بزیر کشیدن نظام سلطنتی شریک بودیم، اما در پیروزی آن و نتیجه ی قیام شریک نبودیم. چرا که "همانقدر پول خرج کرده بودیم، آش خوردیم." مردم بجای خود که، تقصیری ندارند و فکر می کردند خمینی بیاید عدالت اجتماعی برقرار می شود. اما کل چپ، منهای بخش بسیار محدودی، چه در میان طبقه کارگر و چه در تشکلهایی از طیف حزب توده و چریک و خط ٣ و خط ٥ و دیگر فرقه های در حاشیه جامعه، در انقلاب ضد سلطنتی و به اصطلاح ضد امپریالیستی، مرز محسوسی با جریان خمینی نداشت. بخش بزرگی از این چپ حتی برای قدرت گرفتن جریان خمینی و دولتش سنگ تمام و از جان و مال مایه گذاشتند. چرا که برای این بخش بزرگ چپ هم، سرنگونی شاه و قدرت گیری خمینی، پیروزی انقلاب ٥٧ بود. چپ چیز دیگری و بیشتری نمی خواست. این اتفاقی بود که در سال ٥٧ در ایران افتاد. بهمین دلیل است که بقایای همان چپ از سر دلخوری از جریان خمینی امروز هم، گاهی سرنگونی طلب می شود و گاهی نیست. با توجه به این سوابق و تاریخ این بخش از چپ ایران از انقلاب ٥٧ تا کنون، بین جریانات چپ و راست رانده شده و در حاشیه، تفاوت چندانی نیست. همه این ها از منتهی الیه چپ تا منتهی الیه راست، گاهی سرنگونی طلب می شود و گاهی نیست. بستگی به این دارد که باد از کدام طرف می وزد. اگر از طرف جناح احمدی نژاد است اخم های چپ و راست اپوزیسیون تو هم می رود و اگر جناح اصلاحات و اعتدال گوشه لحاف قدرت را بگیرند، آشتی برقرار می شود و کسی با کسی کشتی نمی گیرد! این سرنوشت کل جریاناتی است که در انقلاب ٥٧ با ضدیت با سلطنت و شاه، بعنوان سگ زنجیری امپریالیسم امریکا شرکت کرده بود و نه تنها خود تصمیم و برنامه و نقشه ای برای کسب قدرت نداشت بلکه در قدرت گیری جناح مسلط که جریان اسلامی خمینی بود سنگ تمام گذاشته بود. با این هدف و سیاست و رضایت دادن به تبدیل شدن به سیاهی لشکر جریان مسلط و بی ارادگی و بی تصمیمی محض برای گرفتن قدرت ویا حتی مدعی شدن در شریک شدن در قدرت، آیا بخش چپ جامعه و سازمانهایش سرنوشت بهتری جز این که هست را می توانست داشته باشد. خیر! با این سابقه و ماهیت و خصوصیت چپ در ایران چه در صفوف طبقه کارگر و بخشهای غیرکارگری و در میان جوانان و زنان و چه بیرون از آن و در تبعید و زندان و غیره، جز استقبال فصلی از انقلابات تاریخی و یا رفتن با باد و موج انقلابات این دوره و یا در انتظار آن نشستن و موعظه کردن، انتظاری نباید داشت. در یک کلام، از دیدگاه این چپ، انقلاب خود اتفاق می افتد و باید منتظرش بود که٥٠ سال یک بار اتفاق بیفتد و ماهیت و محتوا و اهداف انقلابات این دوره هم، دمکراتیک است و تامین درجه ای از آزادی و شاید تامین رفاهیاتی که آنهم چند ده سالی دیگر باید طول بکشد تا متحقق شود. الگو و آرزوی این چپ هم، بهشت کشورهای غربی است که تازه رسیدن به آن هم برعهده بورژوازی خودی است که سرمایه اش رشد کند و توسعه یابد و ظرفیت تحمل درجه ای از آزادی های سیاسی را داشته باشد. جناح چپ جامعه ما همچنان سرمایه داری را به پیشرفته و عقبمانده، صنعتی و غیر صنعتی و توسعه یافته و توسعه نیافته...، تقسیم می کند تا وظایف انقلاب دمکراتیکش را با همکاری بورژوازی ناراضی و چه بسا تحت رهبری آن که وظیفه اش توسعه اقتصادی و سیاسی مملکت است، گوشزد نماید! بنا بر این توقع تدارک و به استقبال انقلاب کارگری و سوسیالیستی رفتن و حتی اعتقاد به آن از این چپ بشدت بی معنی است. توقع این که این بخش بظاهر آگاه جامعه در تدارک فراهم کردن ملزومات انقلاب کارگری باشد بشدت بیهوده و نامربوط است. بعنوان کارگر کمونیست و کمونیستهای متعلق به طبقه کارگر، میتوان در دریای ماركسیسم و حقیقت شناسی و جامعه شناسی و سیاستهای متنوع شنا كرد و متاثر شد و یا مخالف و موافق بود. اما سرانجام انسان در مقابل این سوال قرار میگیرد كه بالاخره چه؟ كجای این دنیا ایستاده ای؟ به كجا میروی ؟ میخواهی چكار كنی؟ ماركس جواب این سوالات را در یك كلام داده است كه تفسیر جهان كافی نیست، باید آن را تغییر داد. سرانجام در مقابل این سوال كه بالاخره چه؟ جواب این است که، باید قدرت را گرفت! با هر اندازه نیرو و با اقلیتی و هر جا كه امكان داشت باید قدرت را از بورژوازی باز پس گرفت. در جواب مخالفین و ناباوران باید گفت اگر رژیمهایی را كه به روشهای "دمكراتیك" سر كار آمده اند را نشود با اقلیتی انداخت، رژیم های دیكتاتوری را اگر با چند نفر هم بشود باید به زیر كشید. شفافترین سیاستها و ایده ها، بالاترین انساندوستی ها، بیشترین فداكاریها اگر نتیجه اش به تغییر چیزی و ایجاد دنیایی منجر نشود كه این ایده ها و سیاستها و انسانیتها در آن تحقق یابند و زندگی بهتر و رفاه و خوشبختی و برابری ایجاد نكند، تنها ایده های درستی اند. تحقق ایده ها و آرمان ها و آرزوها جز از طریق انقلابیگری و كسب قدرت سیاسی ممكن نیست. اگر در چشمان هر کارگر کمونیست یک انسان انقلابی دیده شود كه میخواهد آرمانها و سیاستهای انسانی و برابری طلبانه اش متحقق شود، همین امروز و برای همین نسل متحقق شود و بگذار نسلهای آینده خود تاریخشان را بسازند، آنوقت می توان مطمئن بود که افق انقلاب کارگری نه یک ایده و آرزو بلکه امری عملی و قابل حصول و شدنی است. آنوقت معنای دخالت طبقه کارگر با فعالین آگاه و رهبرانش در همه مسایل جامعه از آزادیهای سیاسی، برابری زن و مرد، خلاصی فرهنگی جوانان، حقوق کودک، لغو اعدام و صدها مساله مهم دیگر معنی دارد و در مکان واقعی خود در پروسه مبارزه طبقاتی کارگران علیه سرمایه داران و برای حذف آن قرار می گیرد. برای کارگر کمونیست و بخش آگاه طبقه کارگر مبارزه برای هر مطالبه سیاسی و رفاهی و آزادیخواهانه و انساندوستانه، حلقه ای از حلقه های مبارزه برای اعاده قدرت از سرمایه داران به صاحبان اصلی جامعه، - طبقه کارگر و مردم زحمتکش- است. کارگران کمونیست برای تحقق ایده ها و آرمان ها و سیاستهای کارگری و کمونیستی، آزادیخواهانه و برابری طلبانه و رفاه طلبانه و ...، به حزب کمونیستی کارگری مثل نان شب نیازمند است. بدون چنین حزبی، کسب قدرت ممکن نیست. غیر ممکن است. اگر مدعی قدرت هستی باید حزب قدرت سیاسی را سازمان داده باشی. راست ها و بورژوازی در رابطه با خواست و اراده و تصمیم ما برای کسب قدرت ابهامی ندارد. چون كار بورژوازی همین است. كسب قدرت در سر لوحه همه كارها و سیاستهایش است. فلسفه زندگیشان است. مگر میشود بورژوا بود و بورژوا ماند اما قدرت را نداشت و دولت را نداشت و قانون و پارلمان و پلیس و ارتش را نداشت! بنا بر این، كسب قدرت برای بورژوازی از بدیهیات كار و زندگیشان است. اما وقتی نوبت به كارگر و كمونیستها و حزب كمونیستی كارگریش میرسد، هزار دلیل و بهانه به میان میآید كه نمیشود و زود است و آوانتوریسم است، پس پیوند با كارگر چه شد و یا در یك كشور نمیشود و ... از زاویه دیگر هم به كسب قدرت سیاسی از جانب حزب كمونیستی كارگری، انتقاد و ناباوری هست. میگویند پس تكلیف اكثریت و مساله دمكراسی و انتخابات و غیره چه میشود؟ شما كه میخواهید با اقلیتی قدرت را بگیرید این پایمال كردن حقوق اكثریت است. این دیكتاتوری است و از این حرفها. اما همزمان برای این بخش، دیكتاتوری بورژوازی تحت نام دمكراسی و انتخابات و پارلمان بورژوایی تقدیس میشود. اما یك حزب سیاسی و كمونیستی كه بتواند با هر اندازه نیرو بورژوازی را به زیر بكشد، شانس و فرصت انتخابی آگاهانه را هم به اكثریت جامعه میدهد. انتخاب نه به معنای اعطای حق رای به مردم، یا انتخاب نمایندگانی برای چند سال كه ربطی به كار و منافع و زندگیش ندارد. انتخاب به معنای دخالت مستقیم خود در سرنوشت خویش. یعنی اداره امور اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه با دستان خود و بلاواسطه این و آن دولت و پارلمان و غیره، از طریق نمایندگان مجامع عمومی و شوراهایش كه دائما قابل عزل و نصب اند. حزب کمونیستی کارگران، مسلح به سیاستها و نقشه کمونیستی، ابزار قدرت گیری طبقه کارگر است. حزب قدرت سیاسی است نه حزب دایما در اپوزیسیون وتو سری خور و یا حزبی برای تبلیغ و ترویج و آگاهگری صرف و یا حزبی جنیور و كوچك و كم توقع و چشم به دست برادر بزرگها و یا حزبی منتظر بورژوازی و دولتهایش تا كی او را به بازی میگیرند یا سركوبش میكنند و به حاشیه جامعه و به زیرزمینها و كار مخفی سوقش میدهد. رهایی طبقه كارگر، رهایی زن و جوان و كودك و پیر و برقراری جامعه ای آزاد و برابر بدون قدرت گیری حزب كمونیستی كارگری كه همه این محرومان جامعه به آن چشم دوخته و امید بسته اند، ممكن نیست. هر تغییری و هر انقلابی هر چند توده ای و میلیونی هم بدون كسب قدرت از جانب حزب سیاسی كمونیستی طبقه کارگر و نماینده ورهبر آرزوها و خواستهای توده وسیع زحمتکشان، الزاما خیری به انسان و جامعه نمیرساند، ولو تغییرات مقطعی بوجودآورده و رژیمهایی را هم تغییر داده باشد. این افقی است كه حتی یك لحظه هم برای كمونیستها و كارگران آگاه و سوسیالیست و رهبران جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی قابل صرفنظر كردن و یا غافل ماندن از آن و یا فراموش كردن نیست. این قطب نما و الگوی طبقه كارگر و كمونیسم معاصر است. قطب نمایی برای اقدام. اقدام عاجل و بدون اتلاف وقت. سرخوردگان از انقلابات بورژوایی و یا نشستگان به انتظار انقلاب احتمالی...، انقلابی نیستند. انقلاب به تدارک، به سازماندهی قدرت طبقه کارگر که بدوا حزب سیاسی کمونیستی اش است و به انقلابیونی که تعجیل دارند نیاز دارد. بدون اینها نباید منتظر هیچ تغییر و تحولی برای رهایی طبقه کارگر و زحمتکشان بود.
فروردین ٩٧ (مارس ٢٠١٨)
|